رفتم حیاط آسمون رو ببینم، دیدم که چقدر ماه و ستاره قشنگ کنار هم هستن. ( خوشحالم از اینکه هر روز میتونم شب رو ببینم.) تو دلم گفتم ایکاش بلد بودم مثل آقا معلم عکس بگیرم و ثبتش میکردم، هر وقت عکس میگیریم میشه اندازه یه نقطه. البته با گوشی میگیرم و خیلی به ندرت. آقا معلم، متوجه یکی از ستارهها شدید که چندوقت هست سرخ رنگ شده، فکر کنم حدود دو ماه میشه. خیلی کنجکاوم میکنه. از وقتی با آسمون دوستم تا حالا تغییر رنگ ستارهای رو ندیده بودم. از اینجا که من ایستادم، سمت چپ ماه هستش، البته با فاصله : )
غزل افسانه شب از استاد شهریار :
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
ماه برای من معنی عمیق تری از خورشید داره. حسی که بهم می ده بیشتر من رو یاد داشتن امید وقتی که در انتهای ناامیدی هستی می ندازه، امیدی که منجر به حرکت و تلاش میشه. پی نوشت ۱: هنگام طلوع آفتاب رو هم خیلی دوست دارم و لحظه ای رو یادم میاره که انگار کارهایی که کردی نتیجه بخش بوده و اون نتیجه داره نمایان میشه. پی نوشت ۲: محمدرضا، با این تصویری که گذاشتی خیلی ایده پردازی کردم 🙂 . اگه وقت داشتی ممنون میشم راجع بحث تصمیم گیری که شروع کردی هم بنویسی. بی صبرانه مشتاقم تحلیل هات رو در این باره بخونم.
شاید بد نباشه ما هم کپشنی برای این عکس قشنگت بزاریم. قسمتهایی از یک غزل زیبای مولانا: لطفاً کمی ریتمیک،موزون و با مقداری شور، قرائت شود!
بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان // چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل // بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای // ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان // چون بیوهای جامه سیه در خاک رفته شوی او شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند // نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری // چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد // بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او // ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او // این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او او هست از صورت بری کارش همه صورتگری // ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل // غریدن شیر است این در صورت آهوی او
پی نوشت: کپشن نوشتن برای عکس دیگران رو ندیده بودین که الان دیدین! (من خودم عکس گرفتن درست درمون بلد نیستم اینه که برای عکس های دیگران کپشن می نویسم(البته فقط برای عکس های محمد رضا در لحظه نگار های روزنوشته ها)
سلام محمدرضاجان امروز که روز قلمه خواستم یه چیزی در موردش بنویسم.دیدم نمیتونم.یعنی صلاحیتش رو ندارم،تو همین فکرا بودم که این به ذهنم رسید اگه محمدرضا بخواد بنویسه احتمالا حرفای خوبی داشته باشه.این شد که اومدم اینجا گفتم. بابت کامنت بی ارتباط معذرت میخوام.
سلام محمدرضاجان امروز که روز قلمه به ذهنم رسید یه چیزی در موردش بنویسم بعد احساس کردم که نمیتونم.یعنی صلاحیت ندارم.تو همین فکرا بودم که از ذهنم گذشت ای کاش محمدرضا مینوشت،احتمالا اون خیلی حرفا داشته باشه.اینطور شد که اومدم اینجا گفتم. بابت کامنت غیر مرتبط معذرت میخوام.
رفتم حیاط آسمون رو ببینم، دیدم که چقدر ماه و ستاره قشنگ کنار هم هستن. ( خوشحالم از اینکه هر روز میتونم شب رو ببینم.)
تو دلم گفتم ایکاش بلد بودم مثل آقا معلم عکس بگیرم و ثبتش میکردم، هر وقت عکس میگیریم میشه اندازه یه نقطه. البته با گوشی میگیرم و خیلی به ندرت.
آقا معلم، متوجه یکی از ستارهها شدید که چندوقت هست سرخ رنگ شده، فکر کنم حدود دو ماه میشه. خیلی کنجکاوم میکنه. از وقتی با آسمون دوستم تا حالا تغییر رنگ ستارهای رو ندیده بودم.
از اینجا که من ایستادم، سمت چپ ماه هستش، البته با فاصله : )
غزل افسانه شب از استاد شهریار :
ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد
آویخت چراغ فلک از طارم نیلی
قندیل مه آویزه محراب برآمد
دریای فلک دیدم و بس گوهر انجم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد
چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد
تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد
ماهم به نظر در دل ابر متلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد
از راز فسونکاری شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد
دیدم به لب جوی جهان گذران را
آفاق همه نقش رخ آب برآمد
در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود
جانم به لب از صحبت احباب برآمد
ماه برای من معنی عمیق تری از خورشید داره. حسی که بهم می ده بیشتر من رو یاد داشتن امید وقتی که در انتهای ناامیدی هستی می ندازه، امیدی که منجر به حرکت و تلاش میشه.
پی نوشت ۱: هنگام طلوع آفتاب رو هم خیلی دوست دارم و لحظه ای رو یادم میاره که انگار کارهایی که کردی نتیجه بخش بوده و اون نتیجه داره نمایان میشه.
پی نوشت ۲: محمدرضا، با این تصویری که گذاشتی خیلی ایده پردازی کردم 🙂 . اگه وقت داشتی ممنون میشم راجع بحث تصمیم گیری که شروع کردی هم بنویسی. بی صبرانه مشتاقم تحلیل هات رو در این باره بخونم.
شاید بد نباشه ما هم کپشنی برای این عکس قشنگت بزاریم. قسمتهایی از یک غزل زیبای مولانا:
لطفاً کمی ریتمیک،موزون و با مقداری شور، قرائت شود!
بنگر یکی بر آسمان بر قله روحانیان // چندین چراغ و مشعله بر برج و بر باروی او
شد قلعه دارش عقل کل آن شاه بیطبل و دهل // بر قلعه آن کس بررود کو را نماند اوی او
ای ماه رویش دیدهای خوبی از او دزدیدهای // ای شب تو زلفش دیدهای نی نی و نی یک موی او
این شب سیه پوش است از آن کز تعزیه دارد نشان // چون بیوهای جامه سیه در خاک رفته شوی او
شب فعل و دستان میکند او عیش پنهان میکند // نی چشم بندد چشم او کژ مینهد ابروی او
ای شب من این نوحه گری از تو ندارم باوری // چون پیش چوگان قدر هستی دوان چون گوی او
آن کس که این چوگان خورد گوی سعادت او برد // بیپا و بیسر میدود چون دل به گرد کوی او
ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او // ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مر عشق را خود پشت کو سر تا به سر روی است او // این پشت و رو این سو بود جز رو نباشد سوی او
او هست از صورت بری کارش همه صورتگری // ای دل ز صورت نگذری زیرا نهای یک توی او
داند دل هر پاک دل آواز دل ز آواز گل // غریدن شیر است این در صورت آهوی او
پی نوشت: کپشن نوشتن برای عکس دیگران رو ندیده بودین که الان دیدین! (من خودم عکس گرفتن درست درمون بلد نیستم اینه که برای عکس های دیگران کپشن می نویسم(البته فقط برای عکس های محمد رضا در لحظه نگار های روزنوشته ها)
چه عکس خوبی. خودتون عکس گرفتید؟
سلام
محمدرضاجان امروز که روز قلمه خواستم یه چیزی در موردش بنویسم.دیدم نمیتونم.یعنی صلاحیتش رو ندارم،تو همین فکرا بودم که این به ذهنم رسید اگه محمدرضا بخواد بنویسه احتمالا حرفای خوبی داشته باشه.این شد که اومدم اینجا گفتم.
بابت کامنت بی ارتباط معذرت میخوام.
سلام
محمدرضاجان امروز که روز قلمه به ذهنم رسید یه چیزی در موردش بنویسم بعد احساس کردم که نمیتونم.یعنی صلاحیت ندارم.تو همین فکرا بودم که از ذهنم گذشت ای کاش محمدرضا مینوشت،احتمالا اون خیلی حرفا داشته باشه.اینطور شد که اومدم اینجا گفتم.
بابت کامنت غیر مرتبط معذرت میخوام.
گذشته از این عکس، که بسیار زیباست؛ ممنون که گذاشتی حضورت رو توی روزنوشته ها بیشتر حس کنیم.
برای اینکه کامنتم خیلی بی ارزش و خالی نباشه، این جمله ی زیبا، از «گالیله» رو هم اینجا می نویسم و به این ماهِ زیبا، تقدیمش می کنم:
“It is a beautiful and delightful sight to behold the body of the Moon.”
(این، قدرتِ زیبا و دلپذیر دیدنِ ماست، که به مشاهده ی ماه می نشیند)