مقدمه – احتمالاً میدانید که ما در دوره MBA متمم، درسی داریم به نام داستان کسب و کار. در این درس، هدفهای متعددی را دنبال میکنیم که برخی از آنها واضح است و برخی را تا امروز وادار نشده بودم که بگویم. ما با مرور داستانهای مربوط به شرکتها و سازمانهای مختلف، موفق یا شکست خورده، میخواهیم خاطرات مشترکی را برای تمام دوستانمان بسازیم تا وقتی با هم درسی را میخوانند یا بحث میکنند، زبان و کلماتشان مشترک باشد. همینطور معمولاً از داستانهایی استفاده میشود که بار آموزشی ضمنی هم دارند و در درسهای دیگر میشود از آنها کمک گرفت. از سوی دیگر، هر کسی در محیط کسب و کار و جلسات کار و قرارداد و مذاکره، باید به داستانها و حرفهای مختلف مجهز باشد و بعضی وقتها به شوخی میگویم که یک مذاکره کننده، جعبهی مارگیری پر از داستان و روایت داشته باشد تا به فراخور جلسه، با بکارگیری آنها فضا را مدیریت کند و داستان کسب و کار – بدون اینکه تا به حال مستقیماً گفته باشیم – چنین ابزاری را ایجاد میکند.
علاوه بر این موارد که سیاستهای گروهی است، من دغدغههای فردی خودم را هم دارم. من زندگی را از طبقات متوسط رو به پایین جامعه آغاز کردهام و بعدها آموختم که ندانستن برخی چیزها، میتواند مسیر رشد را محدود یا مسدود کند. هنوز چند سال بیشتر نگذشته است از زمانی که به پاداش کمک در فروش یک محصول، خودنویسی تمام طلا را به من هدیه دادند و من چون فکر میکردم حتماً آب طلاست و مگر هیچ دیوانهای خودنویس تمام طلا تولید میکند یا استفاده میکند، خیلی ساده و بیهیجان، جعبهی شیک آن را – که دیدن جعبههای شیک تقلبی چینی آنها را برای ما عادی کرده است – باز کردم و خودنویس را در آوردم و ته کیفم انداختم! طرف مقابل، یک ساعت زمان لازم داشت تا جوری که غرور من آسیب نبیند لا به لای حرفها اشاره کند که آن چیزی که گوشهی کیفت انداختی، بیش از صد برابر کیفت قیمت دارد! از این مثالها در زندگیم کم نداشتهام، اما فکر کنم اشارهای به ماجرا، برای مخاطب هوشمندی که این نوشته را میخواند، بیشتر از حد کفایت باشد.
این است که به عنوان یک مسئولیت فردی، همیشه در دلم داشتهام که به آرامی و بیصدا، ضمن تامین تمام هدفهای اولیه که گفتم، مراقب کسانی باشم که در لایههای پایینتر جامعه هستند و حق دارند و باید فرصتی داشته باشند تا به لایههای بالاتر راه پیدا کنند. مسئول دولتی نیستم و هرگز هم نمیخواهم بشوم، تا با سیاستگذاری این روند را تسهیل کنم. اما به عنوان یک معلم، میتوانم لا به لای حرفهایم، سرنخهایی را به آن محمدرضا شعبانعلیهای هجده ساله و بیست ساله و بیست و چندساله بدهم، تا وقتی با افرادی از طبقات اجتماعی بالاتر مینشینند، احساس فاصله کمتری کنند و به خاطر ندانستن چیزهایی که دانستنشان هم ارزشی ایجاد نمیکند، احساسهای بیهودهی تلخ را تجربه نکنند.
حالا که همه آنچه را در ذهنم میگذرد و با شما در میان گذاشتم خواندید و دانستید، میتوانید حدس بزنید که چرا در داستان کسب و کار متمم، مثلاً برند مون بلان و تاریخچه آن نقل میشود. یکی از دوستان خوب متممی من، در زیر آن نوشته، نقلی از سعدی آورده بود و اینکه: «ظاهراً به همین لباس زیباست نشان آدمیت و معنای مثلهای قدیمی وارونه شده است و …».
برای آن دوستم، حرفهایی را نوشتم. اما سبک نشدم. گفتم اینجا برای شما هم کمی ویرایش شدهی آن را نقل کنم:
دوست خوبم.
اگر بخواهم نظر شخصی بدهم (که در متمم به ندرت این کار را میکنم چون کار یک تیم را نباید تابع سلیقه شخصی خودم کنم) باورم بر این است که نمیتوان روح و جسم را، شرف و رفاه را از هم جدا کرد.
آنها که شرافت را از رفاه و ثروت جدا کردند، دیدیم که خود عموماً در خلوتشان چگونه شرافت جامعهای را با رفاه شخصی معامله کردند و میکنند.
شاید – به دید من – زمان استفاده سودجویانه یا ساده اندیشانه از حرفهای سعدی و سایر بزرگانمان گذشته است. آن زمان «سکه» بود اما «پول» اختراع نشده بود. به معنای دیگر اقتصاد تعریفی بسیار متفاوت داشت و «اعتبار» به عنوان بخشی از قیمت مسکوکات معنا نداشت: سکهای که در دست تو قرار میگرفت، از جیب من رفته بود و چنین بود که ثروت، گاهی در دید برخی مذموم شمرده میشد.
اختراع پول، که بدون انکار حاصل نبوغ غربی است – همچنانکه اختراع سکه، حاصل نبوغ اهل خاورمیانه و شرق دور است – این فضا را ایجاد کرد که اسکناس، علاوه بر طلا، به اعتبار ایجاد شده توسط من و تو هم تکیه کند و همه مردم یک جامعه به صورت بالقوه بتوانند ثروت و رفاه را تجربه کنند.
امروز، اگر داشتن خودکاری گران قیمت یا خودرویی لوکس، آرزوی دست نیافتی بخش بزرگی از جامعه ماست، سو استفاده و سو تعبیر توصیههای اخلاقی قدیمی و راضی کردن مردم به اینکه لباس زیبا نشان آدمیت نیست، کاری خلاف اخلاق و دور از شرافت انسانی است.
باید کم توانی و شور زیاد انسانی و شعور کم اقتصادی و فساد شدید اخلاقی خود را بپذیریم و برای توسعه رفاه مردممان تلاش کنیم.بله. بله. حتماً لباس و خودرو و خودکار، معیار شرافت نیست، اما تلاش نکردن هر یک از ما برای مدیریت و توسعه اقتصاد به شکلی که دسترسی به لباس و خودرو و خودکار لوکس، برای همه اقشار جامعه قابل تصور نباشد، ناشرافتمندانه ترین است!
(زمانی که در اتریش، در یک کلاس درس در دبیرستان به عنوان مهمان حاضر شدم، معلم میگفت: بچهها. درست است که هر کسی از هجده سالگی میتواند با یک وام ساده لکسوس بخرد و سوار شود، اما کاش اول کمی کار کنید و در شغلتان رشد کنید و بعد به دنبال زندگی لوکس بروید. باید اول ذهن شما رشد کند بعد مدل ماشینتان!)
روزه گرفتن، وقتی معنای عبادت پروردگار دارد، که چیزی برای خوردن باشد و نخوری. اما اگر در بیابان تشنه و گرسنه ماندی و نیت روزه کردی، کاری جز خودفریبی و خدافریبی نکردهای.
آرزوی من و همه همکاران من که در این پروژه، به اندازهی توان ضعیفمان، برای توانمندسازی هموطنانمان میکوشیم این است که تهیه خودرو لوکس و خودکار لوکس و خانه لوکس یا عدم تهیه آن، حاصل یک انتخاب انسانی باشد نه محدودیتهای اقتصادی. در غیر این صورت، سعدی و حافظ و دیگران، جز به درد منبر و مدرسه نخواهند خورد.
با سلام به استاد ارجمندم
ما آدمها گاهی اوقات در مرکز از خصوصیات اخلاقی خود که برگرفته از اعتقادات عرف و اجتماع و احساسات یا شواهدمان مانند یک محور X,Y,Z قرار می گیریم که هر کدام از این ها ما را به سمت خود می کشد.و انتخاب برای ما به نوعی سخت می کند.
با کلامتان کاملا موافقم و پیرو آن به دو مورد می خواستم اشاره کنم.
نقل قول ار یکی از دوستانم-از استاد عزیز جناب دکتر شریعتی که گفتهاند ما آدم ها فکر می کنیم که آنهایی که فقیرند به خدا نزدیکتر و یا اصطلاحا آدم های با خدایی هستند و کسانی که ثروتمندند از خدا دور و اصطلاحا بی خدا که اگر این چنین باشد باید بگویم اگر کسانی که باعث فقر دیگران می شوند خیلی خیلی به خدا نزدیکترند…!!!
مورد دیگر که در قرآن کریم اگر اشتباه نکنم سوره نحل می باشد پیرو همین موضوع که در آن از نعمت های خدا بیان شده و مثالهایی زیادی هم آورده که برای ما انسانهاست پس تفکری که باید به عنوان یک انسان برای ارتقا سایر همنوعانمان داسته باشیم بسی شایسته تر و نیکوتر است.
با سپاس
اینجانب به شخصه مدل اقتصاد و توسعه یافتگی کشورهای اسکاندیناوی را بسیار بیشتر از مدل کشورهای سرمایه داری نظیر امریکا می پسندم و احساس می کنم همانطور که خودتان نیز بر رجحان آرامش و رضایت بر موفقیت تاکید دارید حتی سوار شدن آخرین مدل ماشین های لوکس دنیا و زندگی کردن در مجلل ترین کاخ ها نیز هنگامی که در حاشیه ده کیلومتری زندگی شما هموطن تان حتی از تهیه غذای مغذی برای فرزندانش عاجز باشد پشیزی نمی ارزد و ثروت آفرینی تنها با هدف ارتقا سطح رفاه کل جامعه و کاهش فقر (به عنوان پدیده ای توزیع شده در کل جامعه) در کل اجتماع ارزشمند است
شاید بحرانی که بنده از آن می هراسم پیدا کردن حس تافته جدابافته و خودشیفتگی در اثر تخدیر لوازم لوکس و دارایی تمرکز یافته است و الا ارزش آفرینی و منتفع شدن از مواهب آن هم توسط خود فرد و هم کل جامعه امری سترگ و ستودنی است
چرا که در دین اسلام نیز داریم: کاد الفقر ان یکون کفرا: نزدیک است که فقر به کفر بی انجامد
به نظر من هم شعر سعدی صحیح است و هم سخن آقای شعبانعلی
به نظر آقای شعبانعلی باید جامعه ای ثروتمند داشت تا بتوان در آن به افراد، توصیه شعر سعدی را کرد که لباس زیبا و ثروت خود را نشانه آدمیت ندانند ولی در جامعه فقیر بخصوص جامعه فقیری که می توانست ثروتمند باشد توصیه سعدی را بازگو کردن سخنی از جنس دست به گوشت نرسیدن است بخصوص اگر از جانب کسانی باشد که خودشان در نهان آن کار دیگر می کنند!
پست اخیر مهدی خلجی رو در صفحه فیسبوکشون داشتم میخوندم ، مرتبط هست به بخشی از همین حرفهای محمدرضا، میذارمش اینجا شاید خوندنش برای بعضی دوستان مفید و جالب باشه:
“یکی از شومترین میراثهای صوفیه، لذتستیزی و دنیاگریزی است و تقدیس فقر و رنج. این میراث در عصر جدید با انقلابیگری و نفی «مظاهر سرمایهداری» در ایران ترکیب شد، چه در نسخهی مذهبی چه در روایت غیرمذهبی. حاصلاش ترویج ابتذال در سبک زندگی و ذوق هنری و منش فکری و تباهی زبانی است. حتا وقتی انقلابیهای قدیم، به نحوی ثروتمند میشوند – یا با زد و بند با نظام فاسد اقتصادی یا با بازگشت به تجارت پدری – به سختی میتوانند از ابتذال رهایی یابند، فرهنگ نوکیسگی در سراپای زندگی و رفتارشان نمایان است حتا وقتی از فرهنگ حرف میزنند.”
سلام
تورو خدا يكي به من بگه و منو از اين برزخ نجات بده ؟؟؟
من از سال ۱۳۷۰ تا حالا كار مي كنم و خدارو شكر هميشه به خوبي گذشته ، ولي از اونجا كه سرپرستي خانواده ام رو به عهده گرفتم ، هيچ پس اندازي ندارم و همه ي درآمدم صرف امور جاري شده (از قبيل امور رفاهي ، دانشگاه، درمان و غيره)!! حالا اگر بخوام غصه بخورم كه هيچ فايده اي نداره ! تازه چرا غصه بخورم چون ثمره تلاش هايي كه كردم جلوي چشتم هستند و شاهد رشد عزيزانم هستن ولي انصافا براي خودم اندوخته اي ندارم ۱ از اين به بعد كه همه اعضاي خانواده ام رو سروسامون دادم و حالا تنها موندم مي تونم به ثروت اندوزي فكر كنم و يا اصلا چه كار كنم؟ بلد نيستم پولدار باشم ولي خيلي دوست دارم باشم ! ميشه الان كاري كرد كه شرايط عوض بشه ؟ باور كنيد كه بلد نيستم چه كنم …..
دوست عزیز ، nadereh جان سلام
اول باید بهتون تبریک بگم برای این از خودگذشتگی و بزرگواری که نسبت به اطرافیانتون داشتید . تا حدود زیادی درک می کنم که چه حسی دارید و احتمال میدم که اطرافیان عزیز هم ، خیلی این ایثار و از خود گذشتگی شما رو باور ندارن و به نوعی ، پس از گذشتِ زمان ، این رویکرد شما ، به نوعی وظیفه برای شما تبدیل شده و خیلی رنگ و بویِ محبت ، از نظرِ بقیه ، نداره 🙁 امیدوارم زیاده روی نکرده باشم 🙁
دوست عزیزم ، در موارد مشابه ، فقط همین حسِ رضایتِ درونی و قلبی هست که میتونه به ما ، حسِ آرامش و شادی بده . در موردِ اینکه از این به بعد ، چه رویکردی باید داشته باشین ، من هم منتظر می مونم تا محمدرضا جان یا تیم محترمشون ، ما رو راهنمایی کنن 🙂
فقط یه نکته رو بگم : nadereh جان ، چون شما روحیۀ بخشش و گذشت دارید ، فکر می کنم میتونین اینطوری به مسئلۀ پولدار یا ثروتمند شدن فکر کنید که اگه به اون جایگاه مالی و اقتصادی برسید ، میتونین به اطرافیانتون بیشتر و کاملتر ، کمک کنین و با اینکار ، به رضایتِ قلبی و شادی درونیِ بیشتری ، دست پیدا کنین
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام. احتمالا در یک سیستم اقتصادی و اجتماعی سالم می باید در ازای درستکاری و کار آمدی و صداقت و علم و تخصص بیشتر موقعیت اقتصادی و اجتماعی و شغلی بالاتری نصیب افراد شود.اما در یک سیستم بیمار که پر رویی و بی حیایی و زیر آب زدن و کلاهبرداری به شرط گیر نیافتادن ارزش محسوب میشود و برای پیشرفت باید دیگران را به هر قیمتی له کرد و جلو رفت و با ظاهر سازی بدنبال میانبرهای آنچنانی بود وبه قول استاد شعبانعلی با پرتاب شرافت و عزت نفس مثل موشک جلو رفت واقعا کار هرکسی نیست که تن به این بازی هنرمندانه! و زیرکانه! بدهد. شاید شما هم مثل بسیاری این را به حساب توجیه و تنبلی و بی هنری و بی لیاقتی من و امثال من بگذارید اما به نظر امثال من یا باید بیماری سیستم را درمان کرد یا چشم ودل سیرانه! به قناعت پرداخت و یا حریصانه به قول هموطنان زرنگ “گرگ” بود و پیرو مکتب بابک زنجانیها ! البته شاید هم با نبوغی در حد بسیار بالا بتوان مثل یک بند باز فوق حرفه ای با حفظ عزت نفس از میان دره زندگی در سیستم بیمار به سلامت عبور کرد و رفاه راتجربه کرد! و از زندگی لذت برد! با پوزش فراوان (آنقدر قانع شدیم در این زندگی که ماندن در انتظار بررسی شما هم برایمان غنیمت است)
سلام. آقای شعبانعلی اولین بار اسکناس یا پوله کاغذی در چین (و مغولستان) ایجاد شد و نه در اروپا و غرب .
درود بر استاد عزیز
بسیار لذت بردم.یاد شعری از اقبال لاهوری افتادم که بی مناسبت با موضوع نوشته نیست.
هر که در قعر مذلت مانده است
ناتوانی را قناعت خوانده است
تا آنجائیکه من از شعر سعدی فهمیدم ، دعوت به آدم بودن و آدمیت هست نه به گدا پروری . سعدی می گه آدم باش اگه سوار اتومبیل لوکس هستی اگه خودکار لوکس داری و… آدم باش.
چرا اینگونه برداشت می کنید که هر که گدا باشه خوبه کی این چنین چیزی گفته شده ؛ ساده زیستن گدا بودن نیست ساده زیستن یعنی سخت نگرفتن اگه از چیزی خودشت میاد حفظش کن ، اگه از چیزی خوشت نمیاد ترکش کن ! به همین راحتی ، الان بچه ۵ساله هم می دونه پول خوبه و ازون بهتر پول در آوردن ، …
شما اگه می خواهی خوب بودن تلاش کردن و بد بودن تلاش نکردن رو بگی چرا انسانیت رو زیر سئوال ببریم ! ؟ هدف از تلاش کردن خیلی مهمتر از نتیجه خریدن ماشین لوکسه ، مصدق ، بهرنگی ، پناهی و …. شاید ماشین لوکس نداشتن مثل صاحب بازار ….. ولی انسان بودن و انسان باقی خواهند ماند
سلام ممنونم از شما
مثل همیشه تامل برانگیز بود مطلبتون
خواستم مطلبی رو که امروز تو سایتی به نام linkzan خوندم براتون بذارم.
بی ارتباط به بحثه اما زیباست.
نتونستم باهاتون به اشتراک نذارم:
از خانم مرثا صامتی(دندانپزشک وبلاگ نویس اصفهانی):
خدایا خداوندگارا… یادت هست آن شبهای سرد و بی روح را و من را که مثل دانهای بی چیز مدفون شده بودم میان خروارها خاک… یادت هست؟ بلند شدم و در حالیکه از همیشه نا امیدتر بودم و بی کستر، با تمام وجود دلم خواست تو آرامم کنی… یادت هست؟ قرآن را برداشتم و باز کردم و آوردی: وَلَسوفَ یُعطیکَ رَبُّکَ فترضی… وآن قدر به تو خواهیم بخشید تا راضی شوی… ودلم از آیهای که نشانم دادی غنج رفت و روشن شد… ومن خوب یادم هست تو را… تو همان خدای دقیقه نودی بودی که خاکها را کنار زدی و دانهی ناچیز مدفون را رویاندی و بلند کردی و رساندی به بالاترین و سرسبز ترین شاخه های درخت و خورشید را نشانش دادی و یادش آوردی که باید تا کجا رفت… خدایا… خودت دست تمام آنهایی را که میخواهند و منتظرت هستند بگیر و چنان راضیشان کن که از محبتت لبریز شوند و تک تک شان را به سلامت تا خورشید برسان… آمین یا رب العالمین –
… باید اول ذهن شما رشد کند بعد مدل ماشینتان!
این جمله را واقعا قبول دارم یک جوک واقعی: در محیط کارم چند سال پیش یکی از دستیارانم ازوقتی که پدرش ماشین خرید دیگه کارش رو جدی نمی گرفت و به تذکرات من هم توجهی نمی کرد بهانه اش هم این بود مدل ماشین این یعنی من با ماشین بابای من یکیه دیگه چه حقی دازه به من دستور می ده …. جالبش این بود که دستیاران دیگر هم حرف های او را تایید می کردند و حق را به او می دادند حالا که به یمن وجود صنعت خود رو سازی همه ماشین دارند این توهم اپیدمی شده است ودیگر این ویروس عادی شده است.
خانه لوکس ماشین لوکس خودکار لوکس چیزهای بدی نیستند نوع برخورد ما با این رفاه مهم است من فکر می کنم وابستگی به این ایزار ایجاد مشکل می کند اگر یک روز همه اینها را داشتیم و روز دیگر همه آنها را از ما گرفتند بتوانیم همچنان سرپا باشیم موفقیم.
نوشتید : “……به اندازهی توان ضعیفمان…”
میخوام با تمام وجود بپرسم: توان ضعیفتان؟!؟!!؟؟!
نمیخوام به خود غره یتان کنم؛ که نمیشوید؛ یا اینکه بخواهم جو بدهم؛
اما آنقدر همین سایت روزنوشته هایتان
متمم گل پسر (الان دیگه میتونه راه بره)
تاثیر گذار هست و موثر که آروز میکنم که ای کاش در رشته های گوناگون علمیان
محمد رضا شعبانعلی ها داشتیم در این مملکت
و البته و صد البته گروه های حامی و همراه و هفکر مهندس شعبانعلی
من هم فکر مهندس شعبانعلی هستم. و از همین الان تو ذهنم برنامه هایی دارم که خودم شروع کنم به اصلاح و منتظر دولت و هیچ ارگان دولتی نباشم.
سلام …
بسیار لذت بردم از مطلب ارایه شده. کاش بتوانیم خوب ببینیم و لحظات را مزه مزه کنیم. بعد انتخابشون کنیم و بدونیم که از آن ماست اون اتفاقی که انتخابش کردیم و لزومی به برابری با شرایط و سلیقه دیگران نداره…
چقدر زیبا نوشتید، با خواندن این متن به یاد جمله ای از گاندی افتادم که گفته بود:
آنچه ما را به نابودی خواهد کشاند از این قرار است:
سیاست بدون شرافت ، لذت بدون وجدان ، عالم بدون شخصیت ، تجارت بدون اخلاق
سلام
من از بیست سالگی کار کردم اما متاسفانه در چهل سالگی متوجه شدم که ثروت خیلی مهم است! چقدر دیر!
پسر چکار می کردی؟ حواست کجا بود؟
در چهل سالگی متوجه شدم که که بیست سال فقط ذوق کار کردن داشتم نه تولید ثروت، این ها دو پارادیم متفاوت هستند.
رفیق دقیقا منم همینطور بودم . بدجوری ذوق کار و بیشتر دونستن و این حرفا حواس منو پرت کرده بود. حرف دلمو زدی . یه جورایی احساس می کنم دهه سی تا چهل رو از دست دادم . اما مشکلی نیست همه چیز قابل جبرانه
چقدر زیبا بیان کردید! سالهاست که همین دیدگاه شما رو قبول دارم و همیشه پیروی می کنم ولی هیچ وقت به این زیبایی نمی تونستم توضیح بدم و دیگران رو روشن کنم.
ممنون محمدرضای عزیز!
سلام .
این کامنت من در متمم است که اینجا هم می گذارم.
من با گونه های مختلفی از مدیران کار کرده ام.
واقعا مدیرانی که به لوکس بودن فکر می کرده اند، بیش تر به فکر کارکنان شان بوده ا ند تا مدیرانی که – به اصطلاح خودم- «هیأتی» مدیریت کرده اند.
راستش مدیری داشتم که ظاهراً ساده زیستی را ترویج می کرد ، ولی بعد از تمام شدن کار شرکت و ادغام آن در مجموعه ای دیگر، حتی حاضر نبود خودروی شرکت را که دراختیارش بود تحویل مدیران جدید بدهد و ادعا داشت خودرو برای ایشان خریداری شده است.
ضمناً معتقدم بجز بعضی جاها،لوکس بودن پرستیژ می آورد. مثل موبایل شیک، خودکار و خودنویس شیک، اتومبیل شیک و خانه ی زیبا.
ممنون از همگی.
سلام
راستش اعتقاد دارم مهم ترین رسالت سایت شما وما این است که مسیر تجربه شده وموفقیت ها وشکست هایمان رابه جوانان این مملکت هدیه کنیم.ازنسل ما که گذشت زیرا وقتی درکنارهم قرارمی گیریم کم تردرانتقال تجربیاتمان موفقیم زیرا هیچ کدام هیچ یک راقبول نداریم ما تمام شده هربحثی هستیم درهرموضوعی متخصص هستیم و.. اما جوانان ما آماده یادگیری هستند.هرجوانی را که می بینم بهش پیشنهاد می کنم که سری به سایت شما بزنه حرف هایی ازجنس سادگی گفته می شود.
همیشه دلم دو دستاورد راطلب می کند
اول یادگیری مسیر وتجربه دوستانی که تاثیرگذاربودند
دوم آگاهی درست وبدون جعل مسیرتاریخی آدم های که بد معرفی می شوند اما این طورنیست وآدم هایی که خوب معرفی می شوند اما خائن به وطن ومردمشان هستند
دوست و استاد بزرگوارم.
این کامنت را فقط نوشتم که از دو سطر آخر نوشتهی شما تشکر کنم و بگویم که یکی از لایکهای مثبت من هستم. حیفم آمد که به یک لایک بسنده کنم.
جعل تاریخی مسیر زندگی، جدای از اینکه گاهی منافع آشکار ما را تامین میکند گاهی هم به صورت یک خطای شناختی اتفاق میافتد. کم پیش نمیآید که هر یک از ما، در مسیر نقل گذشتهی خود هم، روایتی را تعریف میکنیم که سیاهیها در آن رنگ باخته و سفیدیها چشم ما را میزند (دیروز یکی مسیج زده که برای تو خوب نیست که مثال خودکار رو نوشتی. ممکنه دیگه مدیرانی که نوشتههات رو میخونند روی تو حساب باز نکنند!).
اما به هر حال، امید که اخلاق و انصاف، کمک کند که جعل خودخواسته تاریخ کمتر شود و خودشناسی، خطاهای شناختی و ناخودآگاه ما را اسیر خود نکند.
با سلام
به نظر من رفاه و داشتن زندگی لوکس فی نفسه هیچ اشکالی نداره،اما متاسفانه در جامعه ما همه میخواهیم به سطح بالایی از زندگی و رفاه برسیم بدون انجام هیچ گونه کار و تلاش.زندگی لوکس و تجملات برامون شده هدف که برا رسیدن به این هدف خیلی از ارزش ها و هنجارها رو زیر پا میزاریم تا به اون هدف برسیم.
سلام به محمدرضای عزیز
به نظرم مشکلی که ما در ایران داریم فراموش کردن و نادیده گرفتن اولویت هاست.
توصیه به ساده زیستی یک توصیه اخلاقی است که برای کسی که می تواند ساده زیست نباشد توصیه خوبی است (به نظرم حداقل باعث گردش بهتر سرمایه می شود) اما در جامعه ای که فقر از انواع مختلفش وجود دارد و راههای بیرون آمدن از این ورطه هم چندان مشخص و ساده نیست؛ چنین توصیه هایی اثر عکس دارد و منجر به بی تلاشی و دستاویزی برای نقد غیر منصفانه تلاشگران می شود.
شاید یکی از گارهای مثبتی که می شود در این راستا انجام داد معرفی اقدامات خوبی باشد که تنها با داشتن سرمایه کلان قابل انجام است. از ساختن مدرسه و تامین برق مناطق محروم و حل معضلات پزشکی و …
آگاهسازی هم از آن کارهای خیلی خوب است که تو و گروه متمم به خوبی انجام می دهید. فقط داشتم به این فکر می کردم که برای آگاهسازی گسترده یا به زمان طولانی برای نشر اطلاعات نیاز داریم و یا به رسانه ای با جامعه مخاطبین گسترده. (می دانم که ساخت برنامه رادیویی و تلویزیونی هم کار زمانبر و پر هزینه ای است و هم برای یافتن جای خود در میان جامعه راه دشواری را در پیش دارد اما فکر می کنم در توان تیم متمم هست که چنین کاری انجام دهند)
به امید روزی که افرادی که دلسوز جامعه اند دسترسی بهتری به رسانه های پر مخاطب داشته باشند.
به باور بنده آگاه سازی چندان هم که به نظر می رسد کار سختی نیست. با توجه به گسترش اینترنت، رایانه های شخصی و اخیرا گوشی های هوشمند، گردش آزاد اطلاعات که از ملزومات پیشرفت یک جامعه است، بسیار آسانتر شده است. وبلاگ نویسی و انتشار مقالات در شبکه های اجتماعی اینترنتی و موبایلی راهی کمابیش بدون هزینه است. بازنشر مقالات خوب از جمله آنهایی که در همین سایت می خوانیم می تواند بسیار موثر باشد. مهم این است که از جایی شروع کنیم.
عالی!
محمدرضا فارغ از نامه ای که به اون دوست خوب نوشتی…. داستانهای کسب و کار برای من خیلی جذابه. من مثالهای ماجرای بیک و ژیلت رو بارها و بارها ازش استفاده کردم و نقل قول کردم.
ساده زیست واقعی یکی مثل شهید مجید شهریاری هست که سازمان انرژی اتمی حاضر بود بخاطر خدمت بزرگش ، اگر میلیاردها تومن هم خواست به او بدهد ولی او هیچ چیزی نخواست.
فوق العاده بود اقا..لذت بردم
داستانک زیبا و واقعی از آبراهام لینکلن
آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود، پدر لینکلن کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر و یا تمیز می کرد. آبراهام پس از سالها تلاش و شکست،در سال ۱۸۶۱ به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد. اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت: نمایندگان مجلس از اینکه لینکلن رئیس جمهور شده بود ناراضی بودند.چرا که او از یک خانواده فقیر و فاقد سطح اجتماعی بالا بود. زمانی که لینکلن برای سخنرانی پشت تریبون قرار گرفت قبل از آنکه لب باز کند و سخنی بگوید یکی از نمایندگان مخالف با عصبانیت و بی ادبی تمام از سوی جایگاه خود فریاد زد: آبراهام!حالا که بطور شانسی رئیس جمهور شده ای فراموش نکن که می دانیم تو یک بچه کفاش بیشتر نیستی!!! مسلما هر فردی در جایگاه لینکلن قرار داشت با این نماینده گستاخ که او را اینگونه مورد خطاب قرار داده برخورد می کرد! اما آبراهام لینکلن این چنین نکرد. او لبخندی زد و سخنرانی خود را اینطور شروع کرد : من از آقای نماینده بسیار بسیار ممنونم که در چنین روزی مرا به یاد پدرم انداخت. چه روز خوبی و چه یاد آوری خوبی! من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم. آقایان نماینده بنده در اینجا اعلام می کنم که بنده مانند پدرم ماهر نیستم.با این حال از دستان هنرمند او چیزهایی آموخته ام. پس اگر کسی از شما تمایل به تعمیر کفش خود داشت با کمال میل حاضر به تعمیر کفشش خواهم بود…! یکی از اقدامات مهم و تاثیر گذار لینکلن خاتمه بخشیدن به تاریخ برده داری در ایالات متحده امریکا بود.
با سلام به دوستای عزیزم و امیر عزیز
از اینکه چنین داستانِ زیبایی را از آبراهام لینکلن نقل کردید ، ممنونم . میخواستم یه داستانِ کوتاه هم من از کتابِ نفحاتِ نفت ، نوشتۀ آقای رضا امیرخانی عزیز (نشر افق) عرض کنم : در صفحۀ ۱۱۵ این کتاب در سطر ۹ نوشتن :
” جنوبی ها (جنوب آمریکا) به دلیل بخشنده گیِ زمین و مهربانیِ خورشید ، در کشاورزی پیش رو بودند و شمالی ها در سرما و یخ بندان ، چاره ای به جز صنعتی شدن نداشتند . جنگ های طولانی مدتِ شمال و جنوب ، در حقیقت به عمیق تر شدنِ این شکاف کمک کرد ؛ جنگ هایی که امروز تاریخ نگاران به جنگِ منتج به الغای برده داری می شناسندش . ما نیز مقلدانه قهرمانانِ این جنگ ها را ستایش می کنیم که با چه شجاعت و مناعتی جنگیدند تا برده داری را حذف کنند . حال آنکه اگر به زیر ساخت های اقتصادی شمال و جنوب دقت کنیم ، در می یابیم که شمالی های صنعت گر و کارخانه دار ، نیاز به کارگز داشتند ، نه برده ؛ کسی که در دورانِ رکود ، طلبِ غذا و مسکن نکند و فقط به ازای ساعاتِ کاری و مقدارِ کار بتواند طلبِ مزد کند . نتیجه ی الغای برده داری وقتی حاصل شد که جنوبی ها هم به این نتیجه رسیدند که حذفِ نان خورِ زمستانی ، یعنی بالاتر بردنِ سود . و به این ترتیب برده ها که در فصلِ تعطیلیِ کشت و زرع ، بارِ خاطرِ مالکان بودند ، تبدیل شدند به کارگرانِ کشاورزی تا یارِ شاطر باشند در فصلِ کشت و زرع . جالب تر این که اَبَر قهرمانِ الغا ، یعنی آبراهام لینکلن – حتا پس از تصویبِ قانونِ الغا – در منزلِ شخصی ، برده داشت ! ”
پس میبینیم که واعظانی که به خلوت میروند و آن کارِ دیگر می کنند ، مختصِ مملکتِ ما و مذهبِ ما نیستند و در همه جا ، حتا در کشوری مثلِ آمریکا هم ، عوام فریبی و تظاهر و ریا بوده ، هست و خواهد بود .
متاسفانه باید تکرار کنم که :
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند
چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
امیر عزیز ، فکر می کنم داستانی که در بالا نقل کردید هم بخشی از همین قهرمان پروری ها باشه دوست من
پی نوشت : پیشنهاد می کنم دوستان عزیزی که دوست دارن از بسیاری از پشت پرده ها و نفحاتِ نفت سر در بیارن ، خوبه که کتابِ نفحاتِ نفت ، نوشتۀ رضا امیرخانیِ عزیز رو بخونن
پی نوشتِ ۱ : نفحات = جمع نفحه (اسم ) ؛ جمع نفحه به معنیِ بویهای خوش (منبع : فرهنگ علامه دهخدا)
ارادتمند همۀ دوستای عزیزم – هومن کلبادی
سلام هومن جان
مطلب آموزنده و خوبي رو بهمون يادآوري كردي
ممنونم
سلام سامان جانِ عزیز
ممنون از ابراز لطفت دوست من . این کتابِ با ارزش رو آقای امیر تقوی ، معرفی کردن . بسیار کتاب زیبایی هست و عجیبه که ادارۀ نظارتِ وزارتِ ارشاد ، به این کتاب ، مجوزِ چاپ و نشر دادن 🙂
ارادتمند – هومن کلبادی
متشکرم از استاد بزرگوارم.
این موضوع دغدغه چند سال اخیر من بود . و خوشحالم آخرین تصمبم و جمع بندیم در کلیتش موافق با نطر اندیشمندانه شماست.
بلی من هم به این جمع بندی رسیدم که رفاه لازمه و نباید اون رو به چشم یک انتخاب از سر راحت طلبی بیدردانه دید. رفاه لازمه چون مسیر رو برای صعود به مراحل بعدی باز میکنه . وگرنه دچار یک توقف بی ارزش میشی و همون رفاهی که ازش چشم پوشیده بودی حالا با غیبت خودش توی همون ایستگاهی که هستی فیتیله پیچت میکنه. رفاه خوبه نه بخاطر راحتی . رفاه خوبه وقتی زمینه ساز صعودت باشه. البته این نظر شخصیه منه . که متاسفانه و یا خوسبختانه خیلی گران تجربش کردم.
یک روز از سر بیکاری به بچه های کلاس گفتم انشایی بنویسید با این عنوان که فقر بهتر است یا عطر؟قافیه ساختن از سر گرمی هایم بود. چند نفری از بچه ها نوشتند “فقر” از بین علم و ثروت همیشه علم را انتخاب میکردند.
نوشته بودند که فقر خوب است چون چسمو گوش آدم را باز میکن و او را بیدار نگه میدارد،ولی عطر آدم را بیهوش و مدهوش میکند.
عادت کرده بودند مجیز فقر را بگویندچون نصیبشان شده بود.
فقط یکی از بچه ها نوشته بود که عطر. انشایش را هنوز هم دارم.جالب بود نوشته بود”عطر حس های آدم را بیدار میکند که فقر آن ها را ختموش کرده است.”
از کتاب (رویای تبت _فریبا وفی)
شاید یکم بی ربط باشه اما با خوندن نوشته ی بالا این برام تداعی شد.
شبنم عزیز.
خیلی خیلی ممنونم از ماجرای زیبایی که برای ما نقل کردی.
چقدر حس خوب به من داد و چقدر حرف رو حداقل در ذهن من زنده کرد.
با اجازه اگر اشکال نداره در اینستاگرام به نقل از تو بنویسمش.
چقدر ما نیازمند معلم هستیم. و چقدر معلمها نایاب شده اند.
باعث افتخاره.
خوشحالم که باعث ایجاد حس مثبت و تداعی های خوب شده.
جالب بود .چند روز پیش این نوشته ی شما راخواندم “آرزو میکنم جامعه ام درگیر مادیات شود ”
دوستی به اسم “سمانه ” همین کامنت را در آن پست نوشته بود.http://www.shabanali.com/ms/?p=4430&cpage=1#comments
برایم عجیب است که چرا منفی گرفته است.همین طور همین کامنتی که شبنم گذاشته است .
سلام چندی است که اتفاقی آنهم برای موضوعی در خصوص زبان انگلیسی با سایتتون آشنا شده ام همه مطالبتون را خوانده ام و انگیزه توسعه فردی و خوب زیستن را باز یافته ام . همه مطالبی که می نویسید از عمق وجود آنها را احساس کرده اید و تجربه نموده اید بدین جهت است که در دل می نشیند گذشته خویش را کتمان نمیکنید و آن را درسی قرار دادید برای کسانی که بفهمند موفقیت شانس نیست اتفاقی نیست به وراثت ارتباطی ندارد بلکه حاصل تلاش و برنامه ریزی است . من هم باور دارم کسانی که ضعف های خود را پشت کلمات مذهبی و احساسی و جملات قصار مخفی می کنند خودشان را گول می زنند. من هم نیاز دارم از همه گروههای غذایی بخورم برای اینکه تن سالم داشته باشم تا عقلم خوب کار کند ، من هم نیاز دارم لباس مناسب بپوشم تا فرزندانم پیش دوستانش شرمنده نشود ، من هم نیاز دارم ماشین شخصی داشته باشم تا بجای دوساعت در بیست دقیقه به محل کارم برسم و یا خانواده ام را ببرم گردش ، پس همه اینها نیاز است ربطی به ساده زیستن و ساده بودن ندارد . اگر رفاه اجتماعی و فاصله طبقاتی در جامعه کم باشد اونوقت تجمل گرایی هم مفهوم خودش را از دست می دهد . بنابراین من تلاش می کنم تا خوب زندگی کنم . جمله خوبی را دیده ام و شنیده ام و اینکه اگر فقیر بدنیا آمدیم گناه ما نیست ولی اگر فقیر از دنیا رفتیم این تقصی خود ماست.
امیر جان سلام
خیلی زیبا نوشتی دوست من ، به خصوص نقل قول آخرت خیلی زیبا بود . ممنونم دوست من
با سلام و با عرض ارادت خدمت استاد عزیزم. ایمان من است اینکه چیزی را نداریم و نداشته ایم به قضاوت ننشینیم . داشتن و دارایی وکسب درآمد لیاقت می خواهد توانایی حنی اگر در قالب بدترین حالتش نیز بگویی که از راه نادرست بدست می آید. اینکه هرکس نمی تواند نا اهل باشد و درآمدی کسب نماید.آن هم بریدگی های روحی می خواهد و ازبین بردن روح پاک صداقت وراستی و انسانیت و این دردناک ترین تعلیمی ست که بما آموخته اند پول و آدمهای پولدار به یقین فساد کرده و ازراه ناصواب به ….رسیده اند این تقسیم بندی پلید همواره ما را آزآنچه شایسته آنیم به پایین کشیده است.البنه بنده هرگز
پولدارنبوده و نیستم اما برای قشر پولداراحترام قائل ام.چون تفاوت و فرق باریکی را بمن نشان میدهد.مرز بین شرافت و انسانیت و کاهلی و سستی و بی لیاقتی خودم را شاید.
سلام به محمدرضای عزیز و تیم محترم متمم و دوستای عزیزم
باید اعتراف کنم که صد در صد با این نظر محمدرضای عزیز ، موافق هستم . امروزه متاسفانه این فرمایش حضرت حافظ بسیار مصداق داره :
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
متاسفانه در فرهنگِ امروزِ جامعۀ ما که ساده زیستی یا بهتر بگم تظاهر به ساده زیستی به نوعی تبدیل به نمادِ انسانیت و خوب بودن شده و به اقشارِ ضعیفِ جامعه تلقین میشه که چون پیامبران و ائمه ساده زیست بودن و مثلاً نان و نمک می خوردند و قناعت میکردند (در صورتیکه تاریخ ، خلافِ اینها رو بیان می کنه و پیامبران رو افرادی سخت کوش و اهلِ کار و تلاش و کسبِ درآمد نشون میده ) و . . . یا به مردم توصیه می کنند که چون مرغ و گوشت گران است ، نان و اشکنه و پیاز بخورند ! و چون به خلوت میروند ، هزاران کار دیگر می کنند 🙁
عوام فریبی و مردم رو به ساده زیستی و فقر تشویق کردن ، یکی از ابزارهای حکومت کردن بر مردم هست . نقدی که دوست عزیزمون آرش قاضیانی در مطلب «داستان کسب و کار:برند مون بلان» مطرح کردن ، به نوعی من رو به یادِ افرادی که خودشون رو «کمونیست» میخوندن و در شهر من ، ساری ، زندگی می کردن ، انداخت . جالبه که مدل ذهنیِ پیروان کمونیسم ، ساده زیستی و به نوعی ، اجرایِ عدالتِ اجتماعی و تساوی برای همۀ اقشارِ جامعه هست ولی به طرزی شگفت انگیز ، تمامیِ افرادی که به نوعی ، سرکردۀ حامیانِ این حزب در شهرِ ما بودند ، مرفه تر و تجملاتی تر از بسیاری از افرادی که متهم به پیروی از فئودالیسم و زندگیِ سرمایه داری بودند ، زندگی میکردند و می کنند . به طور خاص ، اکثر اونها در منازلی ویلایی با متراژی بالای ۱۰۰۰ متر و در بهترین نقاطِ شهر ، زندگی می کنند و ….
متاسفانه ، تغییرِ ظاهریِ الگوهای ارزشی در کشور ما ، به خصوص در سالهای اخیر ، باعث شده که بسیاری از افراد ، ابزاری برای توجیه عدم فعالیت و عدم تلاش خودشون برای کسبِ درآمد ، به دست بیارن .
واقعاً من هم به این جمله ای که محمدرضای عزیز گفتن ، قلباً اعتقاد دارم :
” آنها که شرافت را از رفاه و ثروت جدا کردند، دیدیم که خود عموماً در خلوتشان چگونه شرافت جامعهای را با رفاه شخصی معامله کردند و میکنند ”
امیدوارم روزی فرا برسه که به قول شما : ” تهیه خودرو لوکس و خودکار لوکس و خانه لوکس یا عدم تهیه آن، حاصل یک انتخاب انسانی باشد نه محدودیتهای اقتصادی ” .
فکر می کنم ، بدتر از نداشتن و فقر و تظاهر به ساده زیستی ، عادت به فقر هست . یک مثالِ بسیار آموزنده در این خصوص ، حکایتِ همون قورباغه ای هست که در دو شرایطِ خاص قرار می گیره :
اگه شما قورباغه ای رو در یک دیگِ حاویِ آبِ سرد بگذارید و بر رویِ شعلۀ کمِ آتش بگذارید ، بدونِ هیچ واکنشی در جایِ خودش میمونه تا آب پز بشه ولی اگه همون قورباغه رو به یکباره در دیگِ آبِ جوش بندازین ، بدونِ کمترین وقفه ، به بیرون میپره !
حکایتِ مردمِ ما هم حکایتِ قورباغۀ اولی هست که در طی این سالها انقدر به گوشمون خوندن که ثروت بده ؛ افرادِ پولدار و ثروتمند ، عده ای خونخوار و زالو صفت هستند ؛ پیامبران و ائمه همیشه در فقر و تنگدستی زندگی می کردند و ساده زیست بودند ؛ و . . . مردمِ ما هم نه تنها از عدمِ تلاش و نداری و فقرِ خودشون ، ناراحت نیستن ، به این نقص ، افتخار هم می کنند 🙁
امیدوارم خداوند به ما آگاهی و دوری از تظاهر و ریا ، عطا کنه
ارادتمند و بی نهایت سپاس از مطلبِ زیبا و روشنگرانه ای که با ما به اشتراک گذاشتید
هومن کلبادی
سلام
بخش قوراباغه صحبتتون رو دوست داستم.مرسی
سلام آقا هومن
یه تناقض تو جامعه امروز وجود داره نمیدونم چقدر درست فکر میکنم یا نه ولی به نظر من یه مدت طولانی به اندازه ی چند دهه،پول و پول دار رو تو ایران منفور جلوه دادن، که گاهی انقدر با فراست و زیبایی بوده که ای کا ش همه ی کارها اینطور بود.خیلی نرم و زیبا.
فیلم ها رو ببینید که تو اکثر قریب به اتفاقشون پولدار خلافکار،بچه هاش معتاد،زندگیش پر از فساد با عناوین مختلف و از این دست چیزها بوده.
حالا فکر کنید به من اواخر دهه ی شصتی،که با این کلیشه ها بزرگ شدم و گاهی با بغض و گاهی به غضب با پولدار برخورد کردم.امروز به من تو دانشگاه تو رسانه تو اتوبوس تو خواب و در تنها ترین لحظه ها مدام نجوا میکننن که گویی وحی است،که تو باید کارآفررررررررررررین شوی،باید ایجاد ثروت کنی،ببین فلانی رو با چند ده میلیارد دلار سرمایه! اولین چیزی که به ذهنم میرسه اینه که آیا میخوام زندگیم به لجن کشیده بشه یا نه؟!!! یا این نگاه که پولداری از را درست امکان پذیر نیست.
این نگاه رو به شدت تو هم سن و سالیام میبینم.
سلام مجتبی جان
من هم به عنوان فردی که چند سالی ازت بزرگتر هستم ، به نوعی همین موجِ تقبیحِ سرمایه داری رو دقیقاً لمس کردم . در دهه های اخیر ، این نوع نگاه ها که مختص به دولت و جناحِ خاصی هم نبوده و نیست و به نوعی ، در تمام سالهای بعد از انقلاب (کمرنگتر و پررنگتر) وجود داشته ، ضررهای جبران ناپذیری رو به اقتصاد کشور وارد کرده و آگاهانه یا ناخواسته ، زمینه ای بسیار مناسب برای فرارِ سرمایه گذارن به کشورهای همسایه ، به خصوص ترکیه و امارات رو فراهم کرده و موجب رونق بسیار فزاینده در اقتصاد اون کشورها شده . به گونه ای که در دهۀ ۸۰ ، بیش از ۴۸۰۰ شرکت ایرانی ، در امارات به ثبت رسیده و میلیاردها دلار ، ارز از کشور خارج شده که حاصلِ همین نوع نگاه هایِ کوته بینانه و سطحی نگرانه و افراطی که بهش اشاره کردی بود .
اما در همین بین هم افرادی مثلِ جناب آقای ناصر واثقی (مالک و موسس شهر آفتاب در کیش) با قبول تمامی مشکلاتِ احتمالی (و اجتناب ناپذیر) ، در کشور موندن و به عنوانِ یک کارآفرینِ ارزش آفرین ، ذره ذره تلاش کردن تا اینکه به یکی از بزرگترین شهرسازها و ارزش آفرین های ایران تبدیل شدن ( میتونی فایل رادیو مذاکرۀ مصاحبۀ ۲٫۵ ساعتۀ محمدرضای عزیز (به همراه دکتر شیری) و آقای ناصر واثقی رو از لینکِ http://www.shabanali.com/ms/?p=4416 دانلود کنی و گوش کنی) . همینطور افراد نازنینی مثلِ محمدرضای عزیز که علیرغم آماده بودنِ تمامیِ شرایط و امکانات ، برای اینکه ترکِ وطن کنن و در محیطی آرام ، با ثبات و با بهترین شرایط (در خارج از کشور) به فعالیت و زندگی مشغول بشن ، با تحمل تمامیِ مشکلات و مسائل موجود ، در کشور موندن و به عنوان یک معلم عاشق ، بستر رو برای امثالِ ماها فراهم کردن و به قول خودشون ” برای توانمندسازی هموطنانمان میکوشیم این است که تهیه خودرو لوکس و خودکار لوکس و خانه لوکس یا عدم تهیه آن، حاصل یک انتخاب انسانی باشد نه محدودیتهای اقتصادی ” و با اهدافی از این دست ، تمام انرژی و توان خودشون رو معطوفِ آموزشِ ماها کردن و اینگونه فعالیت ها ، قابل ستایش هست و وظیفۀ ماها و نسل های بعدی مثل شماهاست که این دیدگاه های غلط رو با اعمال و رفتار درست ، تغییر بدیم .
مجتبی جان ، با توجه به محدودیت های موجود ، نمیتونم دلایلی که پشتِ اینگونه نهادینه سازیِ به زیر سوال بردن سرمایه دار و سرمایه داری در کشورهایی مثل کشورِ ما هست رو خدمتت عرض کنم ولی امیدوارم روزی برسه که سیستم ارزشیِ موجود ، تغییر کنه و ارزش های واقعی ، جایگاهِ خوشون رو به دست بیارن و با فعالیت های روشنگرانه ای مثلِ فعالیت های افراد بزرگ و آگاه (مثل محمدرضای عزیز) ، تظاهر و ریا و ادای ساده زیستی ، جای خودش رو با قناعت در عین داشتن و دارا بودن عوض کنه و مردمِ ما بتونن با تلاشِ بیشتر و از راه صحیح ، به رفاه و آسایشِ نسبی که استحقاقش رو دارن برسن و بستر رو برای رشد و ارتقای اقشار ضعیف تر ، فراهم کنن .
به امید روزهای خوش برای ایران و ایرانی
ارادتمند – هومن کلبادی
ممنون دوست من،آقا هومن عزیز.
به امید یک سیستم ارزشی مناسب،البته با تلاش خودمون…
” این است فرزانگی واعظان فضیلت : بیدار باش تا خوب بخوابی!
اکنون بر من آشکار شد که انسان آنگاه که به دنبال واعظان فضیلت می رفت، از همه بیش به دنبال چه بود : به دنبال خواب خوش می رفت و فضیلت های خواب آور برای آن! ”
نیچه
سلام
متنفرم از بی عرضه هایی که بی عرضه گیشون رو طوری وانمود میکنن که انگار انتخاب کردن روزگار رو به درویشی و دریوزگی بگذرونن.در حالی که اگه بخوان هم نمیتونن هیچ کاری کنن.البته کنار هم قرار دادن درویش و دریوزه خیلی کار درستی نیست.
محمدرضاجان یه مطلبی رو چند وقت پیش تو وبلاگم نوشته بودم که خیلی دوست داشتم اینجا برات بنویسم که اهالی این خونه هم بخوننش،فکر میکنم حالا که یه جورایی به فضای این پستت میخوره بنویسمش.خیلی در جهت تایید یا رد موضوعی نیست بر خلاف ظاهرش.یه گفت و گوی درونیه.
………………………………………………….ثمره ی زندگی من……………………………………………..
پس از مدتها،یکی از دوستانم را که حکم استادی در امر فروشندگی و کاسبی برام داره رو دیدم که کنار خیابون منتظر ماشین بود.سوارش کردمو پس از خوش و بش و احوال پرسی های معمول و از روی عادت،پرسید:ماشین خریدی؟گفتم بله. گفت: خیلی کیف کردیا،اولین ثمره ی زندگیت رو دیدی.سرمسیرش پیاده شد و رفت.
حرفش منو بد جوری به فکر فرو برد! آدما تو طول زندگیشون برای خیلی چیزها تلاش میکنن،بدون اینکه به این فکر باشن که اون دستاورد هر چی که باشه و از هر درجه اهمیتی برخوردار باشه،ازش تحت عنوان دستاورد و ثمره ی زندگیشون یاد میشه و هرآنچه که بدست آوردن بهای زندگیشونه!
به این فکر میکردم که دوست دارم ثمره ی زندگی من چی باشه؟ و قراره اون رو با چی معاوضه کنم؟در همین احوالات بودم که یکسری چیزها از ذهنم گذشت که اینجا نوشتمشون.
ثمره ی زندگی من میتواند خودرویی گرانقیمت تر و زیباتر باشد یا کاخی بزرگ و مجلل که نمونه هایش را روزگار بسیار به خود دیده،اما نه اینها کم است و کوچک،شاید بهتر است چیزی از جنس انقلاب باشد.انقلابی بزرگ و فراگیر.نگاه که کردم دیدم در طول تاریخ انقلاب ها کشتگان و زخمی های زیادی داشته اند،قطار تمام انقلابها به سمتی در حرکت بوده است که انتهایش به انهدام و سقوط ختم شده،از طرفی من دلم نمیخواهد ثمره ی زندگی ام حاصل خون افراد باشد،کالبد و مصالح انقلاب را حتی انقلابهایی که کشت و کشتاری در آنها نبوده شبیه انقلاب صنعتی،جان و تن و خون و هستی انسانها تشکیل داده.شاید حکومت مناسب باشد اما حافظه تاریخی گذشته پرستم شروع کرد به سرزنش که از گذشته ی دور هر حکومتی مرگی داشته،این سرنوشت نا نوشته ی هر حکومتی است و در وجود تمام حکومتها هراس آشوبی،کودتایی،توطئه ای است.در طول تاریخ حاکمان چند روزی را حاکم و روزگاری را محکوم و منفور بوده اند.حکومت هم دوای درد و میراث به ثمر رسیده ی من نمی تواند باشد. به این فکر کردم که شاید آنچه لازمه ی هر فرد و ملتی بوده،ایمان است.ولی کفر هم بزرگترین تهدید و هراس برای ایمان به حساب می آید و در پس پستوی ذهن هر مومنی ترس از بی ایمانی لانه کرده. دوست ندارم و نمی خواهم میراثم دست آویزی باشد برای سود جویی مکاران و توجیهی برای سادگی ساده لوحان.
اصلاحات:چه کنم که سرنوشت مقدر مصلحان تاریخ مرا به واهمه انداخت و تارو پود رویا هایم را برهم زد.من تاب و توان خفه شدن و فرو بردن دستمالی را در حلقوم،چون میرزا ابوالقاسم قائم مقام،بریده شدن رگهایم با تیغ،چون امیرکبیر یا تبعیدی بر آزادی ام چون مصدق را ندارم.نه کار من نیست. من این کار های بزرگ را نمی پسندم.
دوست دارم ثمره ی زندگی من چیزی باشد از جنس لبخندی بر لبان انسانی،سکوتی با طعم تسکین در برابر گلایه ای،مرهمی برای زخمی،آوازی دل نشین برای نوازش گوشی،کلامی برای نیازمند به هم کلامی،روزنه ای برای رهایی از قفسی،مجالی برای دیدار دوباره ای،امیدی برای شروع،تسکینی برعطش عشقی…
سلام دوست عزیز
نتونستم نوشتتو بخونم و یه لایک اکتفا کنم و بدون اینکه بهت بگم که چه خوب نوشتی، از کنار کامنتت بگذرم.
این چیزای به ظاهر کوچیکه که فرق ما آدمهاست.
دنیا به این خوبی ها برای بقاش احتیاج داره . صلح، دوستی، عشق ، دیدن و فهمیدن دیگران، همدلی و همراهی و….
امیدوارم سهم ثمرهء زندگی ما، طعم خوبی رو در وجود و روح دیگر انسانها به بار بنشاند.
باز هم ممنون از تو همخونه ای عزیز، مجتبی مهاجر.
سلام دوست و همخونه ی من
خیلی ممنون از توجه و لطفت.
چقدر خوب گفتی که: دنیا به این خوبی ها برای بقاش احتیاج داره . صلح، دوستی، عشق ، دیدن و فهمیدن دیگران، همدلی و همراهی و….
با سلام
نوشته هاتون چون هميشه تلنگري است تا تجديد نظري داشته باشيم بر أفكار پوسيده وكهنه مان و تلاش براي رسيدن به أفكاري نو، مدرن وأصولي .
امروز مطلبي از سوسن شريعتي ( دختر شريعتي) خواندم با نام ( نوكري خوب ، اربابي بد ) ازلينك http://www.bartarinha.ir/fa/news/155277/n0z
كه شايد خواندنش خالي از لطف و بي ارتباط با اين موضوع نباشد ، فقط قسمتي از آن را براي دوستان باز نويسي ميكنم با اين مضمون كه:
” نتیجهای که زمان و زمانه بر ما تحمیل کرد برای تجدیدنظر دربارۀ موجودی به نام پول از این قرار است: داشتن پول خوب است تا بفهمی به آن احتیاجی نداری (به قول کمدین فرانسوی: اسمائین)؛ داشتن پول خوب است به شرطی که استعداد به آتش کشیدنش را داشته باشی؛ داشتن پول خوب است به شرطی که بدانی اگر غیراخلاقی به دست آید، دیر یا زود انتقامش را خواهد گرفت (نقلقول)؛ داشتن پول خوب است به شرط اینکه دیگران را در سودش سهیم کنی؛ داشتن پول خوب است به شرط آنکه محصول کار باشد؛ داشتن پول خوب است چرا که فضایل و رذایل ما را به نمایش میگذارد.
به همۀ این دلایل، دیگر وقتش شده پولدار شویم. اما از کجا؟ چگونه؟ به چه قیمتی؟ دیگر دیر شده است: خرجکردنش را هم نیاموختهایم چه رسد به دخلش. ما آدمهای آزاده بورژوا بشو نیستیم!»
من اصلاً انتظار ندارم افرادی که ساده زندگی نمی کنند، بیایند و ساده زندگی کنند و سبک زندگیشون رو عوض کنند
من اصلاً انتظار ندارم افرادی که ساده زندگی نمی کنند، بیایند و ساده زندگی کردن را هم تبلیغ کنند
امروز من و ما، افرادی را می بینیم که با تبلیغ ساده زیستی و قناعت در همه زمینه های زندگی (حتی قناعت در آموختن و عشق ورزی!!) خود به شکلی دیگر و و اکثراً ۱۸۰ درجه مخالف ادعا ها و آرمان های خود زیسته اند
آنها امروز همچنان این دعوت را انجام می دهند، ولی نسل من برخلاف نسل قبلتر بیشتر به آنها می خندد تا اینکه دعوتشان را اجابت کند
به نظرم میشود ساده زندگی نکرد، اصلاً بهتر است ما ساده زندگی نکنیم، ولی ما هرگز حق نداریم خود ساده زیست نباشیم و مردم ساده را به ساده زیستن تشویق کنیم
دعوت به ساده زیسی حتی با خوشبینانه ترین نگاه هم فریب هست تا خدمت، وقتی دعوت های بسیار خوبی در دسترس هست و الویت هم دارد، تا مردم را به آنها دعوت کنیم.
احساس میکنم بحث اولویت در” امر به معروف” مثل خیلی از اولویت ها و دعوت های دیگر در جامعه و فرهنگ ما خوب درک نمی شود
سلام محمدرضای عزیز امیدوارم حالتون خوب شده باشه.
من در هر دو جا، این نوشته تونو خوندم و طبق معمول همیشه، از دیدگاهتون بهره بردم و با این نظرتون موافقم که؛ “تهیه خودروی لوکس و خودکار لوکس و خونه لوکس یا عدم تهیه آن، حاصل یک انتخاب انسانی باشد نه محدودیت اقتصادی.”
اگر در خانه کس است، یک حرف بس است.
همگی موفق، پایدار و برقرار باشید و آرامش قرین لحظاتتان باد.