خانه » قوانین زندگی من (قسمت سوم)

قوانین زندگی من (قسمت سوم)

توسط محمدرضا شعبانعلی
قوانین زندگی محمدرضا شعبانعلی درباره آرامش

دلم می‌خواست باز هم از قوانین زندگی خودم بنویسم. در میان نوشته‌های قدیمی‌ام، متنی پیدا کردم که یکی دیگر از قوانین را منعکس می‌کرد. این بود که آن را دوباره اینجا آوردم:

این روزها زیاد می‌شنوم که می گویند با این حجم کار کردن و این همه پروژه و فعالیت و …، چرا برای خودت وقت نمی‌گذاری؟

بعضی هم که من را از نزدیک نمی‌شناسند بعضی وقت‌ها می‌گویند: «این همه پول را برای چه می‌خواهی!!!».

گاهی هم می‌گویند: «واقعاً به آرامش ات فکر نمی‌کنی؟ نهایت زندگیت کجاست؟»

احساس کردم حرفهای زیادی مدتهاست در دلم مونده که میشه اینجا تحت عنوان قوانین زندگی اونها رو مطرح کرد…

قوانین زندگی محمدرضا شعبانعلی درباره آرامش

در روزهای کودکی به ما میگویند که روزی، دنیا را ترک خواهیم کرد و به آرامش ابدی خواهیم رسید.

این حرف، در روزهای سالخوردگی نیز، میتواند مایه آرامش باشد.

اما من نه کودکم، که با چنین استدلالی رام شوم و نه سالخورده که به آن آرام شوم.

من آرامش را در لحظه ها میجویم،

ناپیوسته از انبوه لحظه های گذشته و بی اتصال به دریای لحظه های آینده.

آرامش را در نگاه کردن به همین شعله مصنوعی شومینه خانه ام،

که نه با چوب، که با گاز شعله برکشیده است،

آرامش را در شنیدن صدای دوستانه تو پشت تلفن، وقتی که میگویی من هستم…

بی توجه به اینکه ثانیه بعد، اختلال شبکه تلفن، حتی همین صدا را نیز از من میگیرد…

آرامش را در صدای مادرم، آنهنگام که از اشتباه هایم هم حمایت میکند،

بی فکر کردن به اینکه این صدا را تا کی خواهم شنید،

آرامش را در لبخند پدرم، بی آنکه کلامی بگوید – چه آنکه سالها، لبخند بی کلامش، حامی من بوده است –

بی فکر کردن به اینکه تا کی این لبخند را خواهم دید،

آرامش را در لبخند غریبه ای در کافی شاپ، که میگوید مرا به نام میشناسد و من او را به چهره نیز نمیشناسم،

هر چند ساعتی بعد، هر دو میز – میز من و او – خالی شده،

آرامش را در خواب خوشی که می بینم،

هر چند در همان خواب هم می دانم که خواب است،

آرامش را در اشکهایی که گاه با خودم و برای خودم می ریزم،

بی آنکه بدانم چرا و برای چه،

آرامش را در گوش دادن به صدای رستاک، به نوای شجریان، به فریادهای شاهین نجفی، به خش خش صدای لئونارد کوهن،

بی آنکه ارتباطشان را با هم بدانم و جستجو کنم،

آرامش را در چند دقیقه حرف زدن با یک دوست، که ارزشش برایم شمردنی نیست،

هر چند ایرانسل با بی آبرویی تمام، به محض پایان تماس، ارزشش را بر حسب «ریال» اعلام میکند!

آرامش را در شوخی کردن با دانشجویانم و بلند خندیدن با آنها،

هر چند هم من و هم آنها میدانیم خنده ها از ته دل نیست،

آرامش را در لبخند آن کارگر در پمپ بنزین، که فکر میکرد با حساب و کتاب غلط دو هزار تومان بیشتر گرفته است،

و لبخند آن کارگر دیگر، که دیگر روز، با حساب و کتاب درست، دو هزار تومان انعام از من گرفت،

آرامش را در نگاه سرشار از موفقیت راننده ای که در ازدحام خیابان، خود را یک ماشین جلو انداخت و شاد شد،

و نگاه سرشار از رضایت راننده دیگر، که میتوانست یک ماشین جلوتر بیاید، اما به من راه داد،

آرامش را در همین چیزهای کوچک جستجو میکنم…

از من نپرس که لحظه های شاد چقدر داشته ای و لحظه های ناشاد چقدر،

که من آرامش را در چشم بستن بر حساب و شمارش و ارزیابی و سنجش جستجو میکنم…

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

134 دیدگاه

طاهره جلیلی دی ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۷

بعد از اینهمه گشتن به این نتیجه رسیدم که آرامش اون لحظه ای که فقط به اون لحظه فکر کنی نه چیز دیگه ای… اینکه در لحظه حضور داشته باشی… و اون جمله عالی بود که “که من آرامش را در چشم بستن بر حساب و شمارش و ارزیابی و سنجش جستجو میکنم…”

سبز و آروم و استوار باشین همگی… و شما هم همینطور استاد دوست داشتنی…

پاسخ
سارا.ش دی ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۱:۱۴

این خوبه.
فقط گاهی ار اینکه دیگران به قوانین زندگیت احترام نمی ذارن کسل میشی.
ولی خوبه
: )

پاسخ
شهرزاد دی ۱۰, ۱۳۹۲ - ۲۰:۴۸

مرسی که اینقدر زیبا گفتی … شگفت انگیز ترین چیزی که می شه انجام داد همین است :
“بودن در همین لحظه!”

پاسخ
هادی آبان ۳, ۱۳۹۲ - ۲۱:۴۶

ممنون!! فقط همین …
پ . ن : ممنون یعنی منت بارتم محمدرضا 😉

پاسخ
مهرنوش مرداد ۲۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۶

بعد از مدت ها آرووووم شدم
سلام
عالی بود

پاسخ
جــــواد. مرداد ۶, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۴

عالی بود عالــــــــــــــــــی

پاسخ
ناشناس اردیبهشت ۸, ۱۳۹۲ - ۹:۳۷

salam

aali bood
tashakor

پاسخ
negar آذر ۲۴, ۱۳۹۱ - ۱۵:۱۸

دوسش داشتم
ممنون
یه موقع هایی خیلی خوبه که نگاه آدم های دیگه رو به وقایع و اتفاقات اطرافشون بدونی،گاهی از شباهت این نگاه ها حس خوبی میگیری که کسی هست مانند تو …و گاهی از تفاوت افکارشون و تازگی اون حس و حال،یه حس تازه تو وجودت میاد که قشنگه و باعث میشه گاها با نگاه اون آدم “تو هر مقام و منسبی هست با هر سن و سالی” به وقایع نگاه کنی حس بامزه ایه
زندگی آبتنی کردن در حوضچه” اکنون” است
رخت ها را بکنیم
آب در یک قدمی ست

پاسخ
nima آذر ۱۸, ۱۳۹۱ - ۱۴:۲۳

جمله هات پر از آرامش بود ولی ازش هیچ صدای آرامشی نشنیدم
بهم نگو اشتباه میکنی چون گوشهای من اشتباه نمی کنه
همه آرامشای نوشتهات حتی تو نوشته هم که بود به پایان رسید
آرامش اینجوریه!
حالا بزار من از آرامش و نا آرومی بگم
آرامش برام وقتیه که حقیقت رو بدونم
حتی اگی زیر پام آتیش باشه
آرامش اینه که دنیای بیرونم تو جهل نباشه و فکر کنه روشن فکره
آرامش اینه که یکی تو خواب بهت بگه تو از اونایی
آرامش
ناآرامی تمومی نداره اینجا. ولی این ایمانه که حتی صدای نا ارومی رو هم از کنار لاله گوشم بیرون رونده و یقین به روشنایی که هست و خدایی که خالق نوره و فرقان میده به کسایی که آرامش بخواند

پاسخ
امیر آذر ۱۱, ۱۳۹۱ - ۱۹:۱۹

من آرامش را در دیدن استادم محمرضا شعبانعلی و لحظه شماری برای نشستن روی صندلی کلاسش جستجو میکنم.آنجا که بی صبرانه منتظرم تا کلامی دیگر/تلنگری دیگر و هدایتی دیگر از استادم دریچه ای باز هم جدیدتر به زندگیم باز کنه.محمدرضا یکی از ارزشمندترین انسانهایی هستی که توی زندگیم دیدم.صمیمانه برات آرزوی سلامتی میکنم و از خدا میخواهم همیشه حافظت باشد.تا حالا هیچ معلمی را به اندازه تو دوست نداشته ام.فقط میتونم یه چیز بگم: محمدرضا ممنونم

پاسخ
تهمینه آذر ۱۰, ۱۳۹۱ - ۱۴:۰۰

آقا امروز با حال بدی اومدم تو وبلاگت و با حال خوبی رفتم
ممنون 🙂

پاسخ
پریسا.ا آذر ۹, ۱۳۹۱ - ۹:۳۶

سلام
رسیدن به ارامش در لحظه نیاز به حداقل کمی ارامش تو وجود خودمون داره وگرنه از 2 تومن انعام با حساب و کتاب یا بی حساب میشه یاد لحظه های سخت زندگی خیلی ها افتاد و شاید به جای به ارامش رسیدن دگرگون شد .امیدوارم به زودی تو کشورمون رفاه نسبی رو شاهد باشیم تا همه با هم به ارامش برسیم

پاسخ
وصال آذر ۷, ۱۳۹۱ - ۱۳:۱۲

سلام محمدرضا

نوشته هات تظاهر توش نیست منظورم اینه که فقط یکسری کلمات کنار هم چیده شده نیستن که یک جمله پرمغزی رو به نمایش بگذارن. عمیقاً معلومه برای خودت نوشتی. امیدوارم من هم روزی بتونم به حدی از پختگی برسم که بی پروا حرف دلم رو بزنم یعنی مثل تو برای خودم بنویسم….

پاسخ
گیتی آذر ۶, ۱۳۹۱ - ۲۱:۲۲

ممنون
آرامش بخش بود…

پاسخ
مجتبی آذر ۶, ۱۳۹۱ - ۸:۱۵

سلام
فقط می تونم بگم عالی بود

پاسخ
anahita.s آذر ۶, ۱۳۹۱ - ۵:۳۱

من آرامش را در این میبینم که:
بپذیرم آنچه را نمیتوانم تغییر دهم…

پاسخ
الهام آذر ۵, ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۹

زندگی یعنی باور داشته باشی

عمیق تر از عشق مادرانه ، دوست داشتنی تر از دعوای خواهرانه ، گرم تر از آغوش پدرانه ، شیرین تر از بوسهً کودکانه ، قدرتمند تر از شانهً دوستان و بالینی بهتر از دامان معشوق

نخواهی یافت چرا که جایگزینی برای هیچ کدوم وجود نداره ..

پاسخ
سارا.ر آذر ۵, ۱۳۹۱ - ۱۹:۰۶

like الهام جون

پاسخ
Neda.sh آذر ۵, ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۹

آقا اجازه : من طي يه اشتباه خنده دار اين چند روز فكر ميكردم شما نيستيد و كامنت جديدي گذاشته نشده
امروز عصر فهميدم در اصل خودم “نبودم”(به خاطر اختلال در شبكه اينترنت گوشي هاي همراه و من متوجه نشدم)
حالا غرض از مزاحمت خواستم بگم دلم واقعا براي شما و ساير دوستان تنگ شده بود 🙁
راست ميگن محمد رضا جان كه “از دل برود هر آنكه از ديده برفت “؟ 🙂
نكنه از دلتون رفته باشيم اين چند روز كه نبوديم؟!

پاسخ
طهورا آذر ۵, ۱۳۹۱ - ۱۵:۴۱

چقدرلذت بردم ازین جوابتون(من فکر میکنم آخرین مرحله رشد یک انسان مرحله ایه که حتی اگر بهش گفتند خدا وجود نداره، ذره ای تغییر در رفتار، روحیه، انرژی و انگیزه اش ایجاد نشه و مسیر قبلی رو ادامه بده)…تمام آرامش زندگیم ساعاتیست که احساس میکنم دانشجوهام بالذت سرکلاسم نشستند.تمام آرامش زندگیم دراینه که من بعنوان مدرس بایدبه زبون بگم بچه ها زمان 2.5ساعته کلا س ریاضی تموم شده بهترکلاسوهمین جا تموم کنیم.همه آرامش زندگیم دراینه که سالهاست برای رسیدن به همین آرامش تمام تلخیهای زندگی رابه جون خریدم.

پاسخ
Neda.sh آذر ۵, ۱۳۹۱ - ۱۴:۳۶

سلام محمد رضا جان خوبي؟ 🙂
متني كه با دلتون نوشتيد به دلم نشست
باور كن من هم آرامش رو هميشه در لحظات كوتاه و ساده ايي جستجو كردم و بهش هم رسيدم و لذت بردم اما ديگران از شنيدنش خنده اشون گرفته
يعني به نظر شما تعريف آدمها از آرامش فرق ميكنه؟؟

پاسخ
رسالت آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۲۳:۵۷

مرسی محمد رضا.

پاسخ
اسماء آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱۴:۴۸

می شود متنی طولانی در مورد ازدواج بنویسید
دوست دارم نظر افراد بزرگی چون شما را در مورد ازدواج بدانم
کامل
ممنون
کسی هستم که شما را در ماه عسل شناختم
آرامش در نگاه به لبخند فرزند نیز هست
من مادرم

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱۵:۰۸

حتماً مینویسم چشم. ممنون که نظر من را هم می پرسید…

پاسخ
اسماء آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱۴:۴۴

سلام
دوست دارم جوابم را بدهید
آرامش را در ازدواج نیافتید؟!
من که آرامش را در ازدواج دیدم.

پاسخ
fereshteh آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱۱:۱۵

delneshin bood. sepas

پاسخ
anahita.s آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۵

آرامش را در خودت فقط میتوانی بیابی…. آرامشی در وجود دیگران بهت برسه قطعا زوذگذره و بزودی برات به عدم آرامش تبدیل میشه چون احساس و عاطفه دیگران ثبات نداره و مثل یک موج سینوسی بالا و پایین میشه….

پاسخ
علی آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱۰:۰۱

سلام استاد من سوم ریاضی فیزیک هستم و درسام خیلی بده وقتی فکر میکنم من که اول و دوم دبیرستان رو بخوبی پشت سر گذاشتم حالا بخوام در این مرحله درجا بزنم خیلی ناراحت می شم .از یه ترفم تستم خیلی ضعیفه ولی دلم می خواد تو بهترین دانشگاه برم و وقتی دیگران رو که مثل من بودند رو میبینم که به کجا ها رسیدن اعصابم خرد میشه و حس خود کشی بهم دست می ده که این دنیارو با همه ی خوبی بدی هاش ترک کنم ولی می ترسم. لطفا استاد راهنمایم کنید

پاسخ
ش آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۹:۲۲

و من آرامش را در بودن انسانهایی با احساس و مهربان و
آزاده میبینم

و آرام و دلخوشم به همین بودن های زیبا

نه به نیست هایی که ایکاش می بودند!!!

پاسخ
Setareh آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۹:۰۱

آرامش یعنی یه نفس راحت.
یه نفس راحت بعد از یه روز سخت.
نفسی که میدونی با همه ی سختی های زندگی که از غم ، شادی یا حتی ترس لبریزه.اما خوشحالی که هنوز هم داریش،چون میدونی که میتونی ازش استفاده کنی.

پاسخ
علی آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۷:۳۰

سلام. من از زندگی خسته شدم دلم مخواد خود کشی کنم لطفا راهنماییم کنید

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۷:۵۹

همین که اینجا سر زدی و این رو نوشتی، یک خبر خوبه و اون اینکه یک پله با خودکشی فاصله داری.
اسم این وضعیت رو میشه گذاشت: «دلزدگی از زندگی یا بی انگیزه بودن برای ادامه زندگی»

من بارها و بارها تجربه اش کردم. بهم کمی فرصت بده فکر کنم ببینم چه میتونم بگم برای دوست خوبم…

پاسخ
البرت آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۴:۳۲

بیشتر این چیزایی که نوشتی برای من حکم دلخوشی داره محمد رضا ادم بدون دلخوشی هم که انگار نه انگار وجود داره

پاسخ
بهنام آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۱:۴۱

آرامش یعنی هر شب بیای خونه محمد و بعدش آروم بشی!!!
جدی میگما استاد

پاسخ
ساحل آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۳:۰۵

آرامشت ستودنی محمد رضا….
آرامش همون لحظه هایی که میگذره و تو از خودت راضی هستی….
از ته دل میخندی هر چند تصنعی….
آرامش درک کردن این باورهاست….که زندگی همه ما همین لحظه هاست که میگذره….
خیلی از آدم ها آرامششون رو در کنار کسی که میخوان باهاش زمان و سپری کنن میبینن …
خیلی ها آرامششون رو با بودن و موندن در کنار کسی که دوستش دارن بدست میارن….
خیلی ها نهایت آرامش و تو ثبات و تداوم دوست داشتن فرد مورد علاقشون یدست میارن
اکثریت ما برای آرامش و درک حقیقت آرامش به همراه نیاز داریم

پاسخ
عارفه آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۲:۵۶

این متنتون خیلی به دل نشست ممنون

پاسخ
الهام آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۱:۳۴

چقد خوب بود …
وچقد حستو منتقل کرد ….
شاید باورت نشه ، ولی این مدت که نوشته هاتو میخوندم همیشه با خودم فک میکردم یه شخصیتی مث تو که همه چیز رو در اوج میخادوتو تمام زمینه هایی که توش کار کرده تو قله ها سیر میکنه ، چقد اینکه چیزهای کوچیک رو هم ببینه و بتونه ازشون لدت ببره رو تو خودش کم داره …
البته شایدم من نمیتونستم این ویژگیتو ببینم ..
ولی این متنت باز هم جایگاهت رو برام بالاتر برد مرد!

امیدوارم این ویژگی همیشه باهات بمونه ، چون منکه فک نمیکنم چیزی آرامشبخش تر ازین وجود داشته باشه ..

این قسمتش بینظیر یود :
از من نپرس که لحظه های شاد چقدر داشته ای و لحظه های ناشاد چقدر،

که من آرامش را در چشم بستن بر حساب و شمارش و ارزیابی و سنجش جستجو میکنم…

پاسخ
زیبا آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۱:۲۹

سلام دوستان خوبم
همدیگر رو فراموش نکنیم.
(التماس دعا)…………….

پاسخ
fereshteh.k آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۱:۱۹

آرامش يعني داشتن يه دوست خوب مثل شما كه خيلي خوب بهمون ياد ميده،كه آرامش ميتونه تو چيزهاي ساده ي اطرافمون خلاصه شه كه ممكنه خيلي وقتها بهشون توجه نكنيم.
حتي از درد دلاتون هم آدم ميتونه كلي چيز ياد بگيره،عالي بود ممنون

پاسخ
سمانه آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۰:۵۱

سلام
تيتر دلنوشته منو ياد كتاب “آرامش وخوشبختي يا در جست وجوي خوشبختي” از لرد اوبري انداخت وباعث شد لابه لاي كتابام بگردمو دوباره بخونمش. كتابي كه حدود10سال پيش خوندمش وحالا ميبينم چقدرتو زندگيم تاثير داشته بااينكه اون سالها 10-12 ساله بودم وشايد وقتي كتابو ميخوندم طوري كه امروز ميفهممش ،نميفهميدم اما تاثير خودشو داشته واز اين بابت خوشحالم وآرام به خاطر همه ي چيزهايي كه داشتم ؛پدرومادري كه موجب شدن روزاي نوجونيموبا كتابايي كه تو كتابخونه داشتن پركنم.
به خاطر همه ي اتفاقاي زندگيم خوشحالم محمدرضا
وازتو ممنونم به خاطر اين متن . اگه ايميل چندروز پيشمو نخوندي ديگه نخونش .چون من از زندگي چيزي نميخوام جز “آرامش” حالا كه فكر ميكنم ميبينم خيلي از چيزهايي كه تو اون ايميل نوشته بودم گاهي باعث آرامشم ميشن.

استاد چندتا كتاب معرفي كنيد كه مطالعه كنيم؛احساس ميكنم بايد يه كتاب خوب تو اين روزا بخونم اما چه كتابي؟

پاسخ
زیبا آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۰:۴۱

MR30
خیلی حس دوست داشتنی داشتید. چقدرتلاش میخواد که به این طرز فکر برسیم؟

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۷:۵۶

فکر میکنم بعضی از وضعیت های ذهنی، بیشتر از تلاش به تعدادی «رویداد» نیاز دارن که البته تو زندگی همه ماها هست اما گاهی ازش صرف نظر میکنیم…

پاسخ
اکبر آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۰:۳۲

سلام محمدرضای عزیز
خسته نباشی
میدونم قبلا ازت راجع به قانون جذب سوال پرسیدن و جوابت رو هم خوندم.ولی دلم میخواد برامون بیشتر توضیح بدی…

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۷:۵۵

یک بار راجع بهش باید کامل بنویسم اکبر جان.
همین روزها مینویسم. ممنون که یادآوری کردی.

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۸:۰۱

آره یادمه اکبر جان. خیلی بحث مهمیه. حتماً تو همین روزها راجع بهش مینویسم. بهم یک فرصت کوچیک بده.
راستی ممنون که این موضوع رو یادم انداختی

پاسخ
معصومه آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۰:۳۰

این روزها یکی از آرامش های منم اینکه به این خونه میام و وقتی می بینم پستی گذاشتی یا تعداد کامنت ها نسبت به قبل بیشتر شده می فهم که هم سلامت و سر حالی و هم دوستان اینجا را فراموش نکرده ای.

راستی محمدرضای عزیز در متن بالا دوستان این خانه را فراموش کردی.

پاسخ
Marzie.D آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۰:۲۷

لئونارد کوهن رو کاملا باهات موافقم مخصوصا ترانه
To the end of love

پاسخ
کوچ بنفشه های مهاجر آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۰:۲۷

به ضیافت زندگی میروم،درسبد شادمانیهایم،یک دسته گل دارم،مقداری رایحه یک مشت صفا.میروم تاضیافت زندگی رابا اینها بیارایم.
………………………………………………………….
من برای آنهاکه دوستم دارند زندگی میکنم آنهاکه مراهمانگونه که هستم می شناسند برای حل مسائلی که حل نشده باقی مانده اند،برای جبران اشتباهاتی که مرتکب شده ام،برای آینده ای که دردوردستهاست،برای بهشتی که به من لبخندمیزندو درانتظارم است…. برای تمام خوبیهایی که می توانم انجام دهم….
(وای که چقدر آرام است گوشه ای از ذهنم با دلنوشته هایتان)

پاسخ
آرمین آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۲۳:۳۲

واقعا خیلی خوب بود ولی یه لحظه فکردم خودم این هارو نوشتم نگرش من هم همین طور (جسارت نباشه)

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۷:۵۸

متن هایی که با دل نوشته میشن نه با قلم، این حس را به مخاطب میدن که انگار خودش نوشته.

من هم متن های زیادی رو میشناسم که این حس رو بهم میدن آرمین جان.

پاسخ
النا آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۵۸

چه دید قشنگی به آرامش……:

که من آرامش را در چشم بستن بر حساب و شمارش و ارزیابی و سنجش جستجو میکنم…

استاد خوشحالم که ماه عسل باعث آشنایی ما شد…..دقیقا مثل عسل…..بهتون افتخار می کنم. 😉

پاسخ
shirin آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۳۸

استاد یک سوال بپرسم ؟ البته اگر دوست دارید جواب بدید… شما چقدر اعتقاد به حضور خدا تو زندگیتون بهتون
آرامش میده >؟ اخه این چیزیه که خورم جدیدا بهش رسیدم …می خواستم بدونم آدمی مثل شما چه حسی نسبت به این موضوع داره ؟؟

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۷:۵۴

سوال سختیه شیرین.
اما من فکر میکنم آخرین مرحله رشد یک انسان مرحله ایه که حتی اگر بهش گفتند خدا وجود نداره، ذره ای تغییر در رفتار، روحیه، انرژی و انگیزه اش ایجاد نشه و مسیر قبلی رو ادامه بده

پاسخ
shirin آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۸:۳۸

به نظر شما میشه؟؟ اگه ادم همه جا به قدرت خودش فقط تکیه کنه یه جایی کم میاره …این طور نیست؟؟ به من اگه بگن خدا وجود نداره توی دست و پنجه نرم کردن با مشکلات واقعا نا امید میشم.. البته در صورتی که تلاش خودمو بکنم…نه اینکه فقط منتظر خدا بشینم…

پاسخ
shabanali آذر ۴, ۱۳۹۱ - ۸:۵۱

شاید باید بزرگتر بشیم شیرین…

پاسخ
مصطفی هادیان مرداد ۵, ۱۳۹۴ - ۱:۱۰

سلام محمدرضای عزیز.

برداشتی که من از این حرف میکنم:
فردی که به چنین مرحله ای از رشد رسیده باشه، اینقدر قوانین عالم هستی رو خوب درک کرده و نگاه سیستمی و عمیقی به جهان داره که اگه حتی قبول کنه که خدای متشخصی وجود نداره چیزی را از دست نداده و باز هم مسیر قبلی اش را با قدرت طی میکند.
این برداشت چقدر با دیدگاه شما همخوانی دارد؟
اگر امکان داره بیشتر در مورد نگاهتون به این امر توضیح بدید.

خیلی خیلی ممنون.
ارادتمند شما.

سارا.ر آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۲۸

راستی یادم رفت بپرسم حالا حالاها از کافه خبری نیست؟ مهمونی تعطیل؟

پاسخ
shabanali آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۳۴

سارا جان. یک مقدار از نظر کاری، حجم کارا خیلییییی زیاد شده در حدی که همون یکی دو ساعت خواب من هم کفاف نمیده.
کافه به زودی دوباره برگزار میشه (به قول این رستورانی ها با مدیریت جدید!!)
البته شوخی کردم. خودم هستم و میمونم و کرکره های کافه هم خیلی زود میاد بالا.

پاسخ
سارا.ر آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۴۴

ممنون از اینکه با وجود ساعات کاری زیادتون هنوز این سایت هست و میشه بیایم بهتون سربزنیم، منتظریم هر وقت که شما صلاح بدونید مهمون کافتون باشیم، با مدیریت خوب محمدرضا شعبانعلی

پاسخ
سارا.ر آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۲۰

سلام، آرامش تو تک تک جملات حس میشه
کاش بشه تو هر لحظه ای که تو موقعیت مشابه قرار میگیریم همون موقع بهش فکر کنیم و حس آرامش حس همیشگی لحظه های پر تنش زندگی بشه
خوشحالم که قیمتی نداره یعنی چیزی باهاش برابری نمبکنه اما خیلی ها هم هستن که تمام عمر سعی میکنن انقدر بدست بیارن که بتونن آرامش و بخرن لحظه که از دست رفت تازه میفهمن میشد آرامش و تو تک تک لحظات ساده زندگی دید و به سادگی از کنارش نگذشت
آرامش یعنی خوندن نوشته هاتون و لذت بردن از اون بی اینکه به این فکر کنی که شاید چند ثانیه دیگه اینترنت قطع بشه
به دلم نشست، خوندنش آرامش بخش بود.

پاسخ
پگاه آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۹:۱۴

…یه جملش خیلی چسبید خنده های بلندی که همه میدونیم از ته دل نیست…همش آرامش رو گفتید چیزی از نهایت زندگی نگفتین…
این متن خیلی چیزها رو در کله من به ارتعاش در آورد….خیلی…:)
همینقدر بگم که اگه قبلا بهم میگفتن از زندگی چی می خوای یا چرا فلان کارو انجام میدی میگفتم آرامش….ولی الان که میتونم بگم تقریبا راهش و پیدا کردم راه با ارامش درون زندگی کردن رو باز هم درونیاتم من و به تقلا می کشونه برا خواستن تلاش کردن رسیدن و باز هم خواستن…ممنون

پاسخ
ناهید آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۸:۵۵

دی ما و می و عیش خوش و روی نگار امروز غم و غریبی و فرقت یار
ای گردش ایام ! تو را هر دو یکی است جان بر سر امروز نهم ، دی باز آر
خدا حفظتون کنه
سپاس فراوان…
ممنون که هستین
چندبار کامنت گذاشتم،اما گفت کامنتت تکراریه 🙁

پاسخ
ناهید آذر ۳, ۱۳۹۱ - ۱۸:۵۴

دی ما و می و عیش خوش و روی نگار امروز غم و غریبی و فرقت یار
ای گردش ایام ! تو را هر دو یکی است جان بر سر امروز نهم ، دی باز آر
خدا حفظتون کنه
سپاس فراوان…
ممنون که هستین

پاسخ
1 2 3

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.