«از نظر من، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی و مسعود کیمیایی، خودشان یک یادگار و میراث هستند و همانطور که به یک بنای تاریخی احترام میگذاریم و دور آن حصار میکشیم تا کسی روی آن یادگاری ننویسد، آنها هم مراقبت و نگهداری میخواهند.
البته که آرتیستها به علت خصلت هیجانی و احساسیشان، ممکن است بعضی مواقع با ما همراستا نباشند، اما نباید آنها را کنترل احساسی کرد».
اینها حرفهای علی معلم است. بعد از درگذشت کیارستمی و زمانی که مهرجویی در مراسم یادبود او، از سر خشم، اعتراضاتی را با لحنی تند مطرح کرده بود.
حرفهای معلم، همیشه آرام، متین و دوست داشتنی بود.
دنیای تصویر هم نشریهای خاص و متفاوت در زمان خود بود. تفاوت، دغدغهی همیشگی علی معلم بود.
چه در تصاویر رنگی دنیای تصویر در آن روزهای سیاه و سفید و چه در شادمانیهای جشن حافظ در روزگاری که لبخند برای خیلیها، پدیدهای نامیمون و نامبارک محسوب میشده است و مرزهای هنر، به چارچوبِ تنگِ سلیقهی برخی کجسلیقهگان محدود و مسدود بوده است.
علی معلم اما، میکوشید از حاشیهها دور باشد و سبک خودش را ادامه دهد.
او را دوست داشته باشیم یا نه، استقلال سلیقهی او و تلاش حرفهای او قابل ستایش است. در جامعهای که این هر دو، چندان مورد ستایش واقع نمیشوند.
در فرهنگهای تشابهطلبی مثل فرهنگ ما، قلب انسانهای متفاوت، معمولاً زودتر از آنچه انتظار میرود از حرکت میایستد.
حدود سال های ۷۷ و ۷۸ بود به نظرم(اینترنت اصلا به شکل کنونی نبود)
اون سال ها مطالب مربوط به فیلم های هالیوودی و سینمای دنیا با یه شوق دیگه ای دنبال میشد و جذابیت داشت چون مثل امروز در دسترس نبود و نمی دونستی فیلم جدیدِ جیم کری برای مثال چیه
دلت می خواست جدول فیلم های روز رو بخونی و تو مدرسه کلی کلاس بگذاری
…
ورق زدن دنیای تصویر با اون ظاهر لوکس و خاص و برگه های گرون قیمتش که با کلی التماس و مکافات از فامیل و اقوام قرض می گرفتم، حس پرواز رو بهم می داد
از همه باحال تر اینکه اگه جایی از فیلم ها صحبت میشد مثل بلبل صحبت می کردی و زندگی نامه سوپراستارها یا موضوع کلی فیلم های روز رو شرح می دادی
…
نه imdb بود و نه wikipedia
ولی این روزها هر چیزی رو سرضرب چک می کنن و همه چی موجوده
حیف
همون مدل بهتر بود
سلام محمدرضا عزیز
انشاءا.. که بلا دوره و حالتون خوبه!
مطلب توی کانال خیلی نگرانم کرد ، یه شماره بیشتر از دفترتون نداشتم اونهم خاموش بود.
ببخشید که زیر این پست کامنت نامربوط گذاشتم.
واقعا نمی دونستم چطوری جویای احوالتون باشم.
در فرهنگهای تشابهطلبی مثل فرهنگ ما، قلب انسانهای متفاوت، معمولاً زودتر از آنچه انتظار میرود از حرکت میایستد.
محمدرضا بعضی وقتها یه جمله هایی میگی که درد و تلخی ناشی از اونها تا مدتها تو جون آدم میمونه و من به شخصه توی این جمله و جمله هایی شبیه این همه اش دنبال سهم خودم در از حرکت ایستادن این قلب ها می شوم . تلخی این جمله یه ذره هضمش سخته.
لابلای شلوغی های آخر سال، فرصتی دست داد و دیشب رفتم کنسرت علیرضا قربانی (تالار وحدت).
بعد از اجرای آهنگ اول، اومد جلوی سن و بهمون گفت اگه میشه بایستین و یک دقیقه سکوت کنین تا دلیلش رو براتون بگم. بعدش از علی معلم گفت و اینکه شب قبلش روی صندلی ردیف اول نشسته بوده. درست چند ردیف جلوتر از من.
اینکه یکی دوساعت قبل از این اتفاق به علیرضا قربانی پیغام میده و بابت کنسرت زیباش ازش تشکر میکنه.
ایشون زحمت زیادی برای سینمای ایران کشیدند و فکر میکنم تاثیرشون برای همیشه ماندگار خواهد بود.
خدا رحمتشون کنه (و همه ما رو هم همچنین)
متاسفانه تا قبل از این پست ایشان را نمی شناختم و الان برای اسم ایشان و کارهایی که کردند جستجو کردم. روحش شاد و یادش گرامی وتسلیت به دوستداران و اهالی سینما
فواد جان.
اگه میخوای سبک فکر کردنش رو ببینی، توی همین کلیپ کوتاهی که منتخب حرفهاش با فریدون جیرانی هست میتونی کمی حس پیدا کنی:
goo.gl/ybIsH9
میدونی. چیزی که در مورد علی معلم دوستداشتنی بود، این بود که تهیه کننده بود. بنابراین اقتصاد هنر رو میفهمید.
در عین حال هنر رو هم میفهمید.
کم پیش میاد کسانی رو ببینی که این دو موضوع رو با هم و به زیبایی بفهمند.
سلام.
از دیروز چند تصویر در ذهنم مرتب مرور می شوند.
۱- سالهای نوجوانی و عشق به سینما و اوقاتی که در کتابخانه به تورق و مرور مطالب نشریات سینمایی می گذشت.
۲- لذت تماشای مردی موقر و برازنده و دلنشین که کلامش موید وقار ذاتیش بود.
۳-تلاش مرد موقر برای دفاع از سینمای سالم و تلاش هایش برای حفظ سلامت جامعه ی همکارانش.
—
و این سالها که چیزهای دیگری را دیده ام، می توانم این تصویر را هم داشته باشم که چه سخت است ۲۵ سال نشریه ی تخصصی منتشر کردن، سالها تلاش برای برگزاری یک جشن سینمایی که جایگاهی ممتاز و متفاوت از جشنواره ی بزرگ دولتی سینما برای خودش فراهم کرده است.
—
بارها خواسته ام از فرهنگ تشابه طلب مان دوری کنم ولی متفاوت بودن خیلی سخت و جان فرساست؛ آن اندازه که دست کم زودتر از آنچه انتظار می رود از حرکت باز خواهی ایستاد.
غمگینم. غمگین از دست رفتن یک متفاوت بی ادعای سالم.
من معلم را به یاد خواهم داشت تا وقتی عاشق سینما هستم؛ تا آخر عمر.
[…] چقدر ما تنهاتر شدیم […]
“در فرهنگهای تشابهطلبی مثل فرهنگ ما، قلب انسانهای متفاوت، معمولاً زودتر از آنچه انتظار میرود از حرکت میایستد.”
این جمله ی تلخ رو خوندم و ناخودآگاه یاد خسرو شکیبایی افتادم، یاد حسین پناهی، یاد فرهاد مهراد . .یاد کسانی که تو دنیای هنر این مملکت متفاوت، مستقل، بی حاشیه ولی کوتاه زندگی کردند..
علی معلم رو بسیار دوست داشتم، برعکسِ منتقدانی که این روزها اسمشون رو زبون هاست ولی رسمشون قطعا باقی نخواهد موند.
نتونستم نگم که چقدر زیبا نوشتی.
و نتونستم نگم حیفِ «علی معلم» و حیفِ تمام آدمهای مثل او، که رفتند؛ یا خدای نکرده بخوان مثل او و بسیاری دیگه مانند او، اینقدر زود و ناباورانه از بین ما برن.
چندین بار متن، مخصوصاً چند جمله ی پایانی رو خوندم. و هر بار بغض، گلوم رو فشار داد.
اونجا که: از چارچوبِ تنگِ سلیقهی برخی کجسلیقهگان گفتی.
اونجا که: از روزگاری گفتی که لبخند برای خیلیها، پدیدهای نامیمون و نامبارک محسوب میشه.
و مخصوصاً این جمله ی آخر رو که خوندم، درد بدی رو توی قلبم حس کردم:
“در فرهنگهای تشابهطلبی مثل فرهنگ ما، قلب انسانهای متفاوت، معمولاً زودتر از آنچه انتظار میرود از حرکت میایستد.”
مصداق واقعی اش رو، قبلاً در اطراف و نزدیکی خودم هم دیدم و با تمام وجود حس کردم.
غم انگیزه…
فقط میتونم آرزو کنم که دیگه، شاهد اینچنین اتفاقات نباشیم.
توی کامنت قبلی، آرزو کردم که دیگه، شاهد چنین اتفاقاتی نباشیم.
اما چقدر زود، برآورده نشد!
الان باز در کمال ناباوری، متوجه شدم که یه عزیز دیگه رو هم از دست دادیم.
افشین یداللهی! (شاعر و ترانه سرا)
یکی از صفحه هایی که توی اینستاگرام، دوستش داشتم و همیشه از نوشته ها و شعرهای زیبا و بااحساسش لذت می بردم؛ افشین یداللهی بود.
به قول یکی از دوستام:
“خدایا. برای امسال خواهشاً دیگه بسه…!”
شهرزاد جان از نوشته تو متوجه مرحوم شدن افشین یداللهی عزیز شدم. واقعا شوکه هستم.
نوشته ای که چند روز اخیر در رابطه با فوت مرحوم علی معلم منتشر شده بود انگار حکم آخرین سخنرانی ایشون رو داره و بیشتر غصه میخورم که چرا قبل فوتشون برام فقط یه حرف معمولی بود.
کل امسال درگیر از دست دادن عزیزانم بودم تا جایی که فکر میکردم عادی شده برام.
« غمگین از ناخرسندی ها و فقدان های سالی که گذشت و شادمان از موفقیت ها و دستاوردهای خوب جامعه و سینمای مظلوم ایران به استقبال سال نو می رویم.خدایا، حال ما را به بهترین احوال در سال جدید برسان»
این جملات به عنوان آخرین نوشته علی معلم ، مدیر مسئول مجله دنیای تصویر برای شماره نوروزی منتشر شده.این دقیقاً حسی بود که قبل از خواندن متن داشتم . این که چه سال بدی بود و این هم صحنه آخر.
شاید محصور کردن خاطرات تلخ و شیرین به یک دوره زمانی مشخص با امید به رسیدن روزهای خوب ،بیشتر به یک دلخوشی کودکانه شبیه باشد هرچند بهتر از عادت کردن به روزهای تلخ و نومیدی است.
همانطور که به خوبی اشاره کردی، علی معلم در سینمای در حاشیه ایران، تلاش خود را کرد تا چهره متفاوتی از سینما نشان دهد.با لبخند ، بدون توهین و تحقیر.
اما خیلی زود خسته شد.
شایدی دیگر.
شاید در پس لبخندی از ته دل، شوخ طبعی و آرامش ظاهر، دردی عمیق پنهان شده که در یک شب سرد زمستان به یکباره بغضش می ترکد .