با این جمله هم میشه مثل خیلی جملههای دیگه برخورد کرد.
بر اساس تجربیات قبلی، میتونم پاسخهایی رو که در ذهن مخاطب شکل میگیره تا حدی حدس بزنم:
گروه الف: آره واضحه. راست میگه.
این گروه دقت نمیکنند که راست گفتن یا اشتباه گفتن خیلی مهم نیست! غلط ترین گزارهها هم گاهی درست هستند. ساعت خوابیده هم دو بار در شبانه روز، ساعت را درست نشان میدهد.
مهم، تداعیهای ناشی از یک جمله برای ماست.
گروه ب: همیشه هم اینطور نیست.
این گروه هم فراموش میکنند که هیچ چیز همیشه “این طور” نیست و در عرض و طول زمان، همیشه میتوان برای اکثر گزارههای مرتبط با جهان واقعی، مثال نقض پیدا کرد.
گروه ج: خودمان هم قبلاً این را داشتهایم.
این گروه، را گورکن مینامم. آنها متخصص درگذشتگان و فوت شدگان هستند. همیشه کسی را میشناسند که سالها قبل همین حرف را زده است. طبیعتاً وقتی میگویند “خودمان” داشتهایم، منظورشان این است که افتخار زودتر دانستن مطلب متعلق به نیاکان آنها یا بزرگان آنهاست و خودشان هم در این افتخار شریک هستند. اینها حتی یک لحظه هم این احتمال را نمیدهند که آن افراد داخل قبر، از قدم زدن اینها بر روی آن گور و آن خاک، شرمسار باشند و ترجیح بدهند که به اینها متصل نشوند! (ما تقریباً ملت گورکنها هستیم!)
گروه د: این را داخل گروه تلگرام یا صفحهی اینستاگرام میگذارم. میشود در موردش بحثهای خوبی کرد! اینها بعد از نقل این مطلب، با همان گروه الف و ب و ج مواجه خواهند شد!
گروه ه: کدام مورد از آنچه امروز در گروه داشتههای من است، من را تسخیر خود کرده و به تملک خود درآورده و یا ممکن است در آینده چنین کند؟ چه میتوانم بکنم که از این دام رها شوم؟
گروه ه، جزو گونههای نایاب جانداران هستند که به نظر میرسد رو به انقراض باشند و اگر نمونهای در جایی دیدید، به نظرم حتماً برای حفظش بکوشیم که از یوزپلنگ ایرانی هم کمیابتر است و احتمالاً چون این گروه، جذابیت گروه الف و ب و ج و خصوصاً د را ندارد، حتی احتمال جفت گیری و تکثیر آن هم پایینتر است و شاید تا کنون هم، به همین دلیل به سمت انقراض رفته باشد!
به نظرم جمله زیبای فوق رو میشه در دوره های آموزشی ویژگی کارآفرینی موفق مطرح کرد و مورد بحث قرار داد . فکر می کنم ذات بقای کسب وکار ،اسیر و دست و پا بسته نشدن در همون کسب وکاره .
یاد حرفهای سهیل رضایی افتادم، که تعریف میکردم پشت چراغ قرمز چنان حسی به ایشون دست داد که زار زار گریه میکردن. وقتی میخوای رها شی ولی سایه ات دنبالت نمیاد.
من دقیقا نمی دانم قبلا جزو کدام دسته بوده ام شاید ترکیبی از آنها اما این سالها که شاگردی این کلاس را کرده ام یادگرفته ام مثل همان گروه نایاب فکر کنم امروز که در کوچه و خیابان شهرم راه می روم و رفتار متفاوت و خوب خودم را نسبت به گذشته میبینم اینکه این روزها منطقی تر شده ام اینکه اینروزها بیشتر از هر وقت به فکر همنوعانم هستم و درکشان می کنم اینکه امروز از موفقیت دیگران شاد می شوم و میدانم چه چیزی را دوست دارم و چه چیزی رانه و اینکه فهمیده ام برای به دست آوردن باید تلاش کرد و به فکر میان بر نیستم و اینکه هرکس باید سرش به زندگی خودش گرم باشد و مسئول رفتار خودش باشد وخیلی چیزهای ساده دیگر که فهمیده ام خوشحالم…
با سلام
محمد رضا جان ،امشب داشتم کتاب نابخردی پیش بینی پذیر نوشته دن اریلی را می خواندم که در فصلی به نام دام مالکیت ،و آنچه برداشت من بود اینکه ما دائما در این دام هستیم با انتخابهایمان ،با الویت هایمان اما آنچه مهم است بدانیم که انسان معمولا داشته هایش را بیشتر از آنچه چیزی که دیگران می پندارند ارزش گذاری می کند و دوم اینکه به عنوان یک تکنیک بازار یابی با ایجاد مالکیت نیمه ساخنه چطور ما را وادار به خرید اجناس اقساطی می کنند و این دام همچنان است اما برای رهایی نه اما برای دوری از اسارتش یاد اوری کرده که نقش شناخت این مسئله چقدر می تواند در انتخاب هایمان ما را آگاه تر کند و بدانیم که به هر مالکیتی چیزی را از دست می دهیم و و انسان ناگذیر از انتخاب است . اما می تواند مالکیت با هوشیاری و هوشمندانه انتخاب شود و یا یا غیر هوشیار انه باشد
من که از اول بگم جزو گروه ه بودم. همون لحظه که خوندم فکر کردم کدوم چیزی که مالکش هستم، منو تسخیر کرده یا می تونه بکنه؟ شاید کمی کارم این طوری باشه ولی به نظرم اگر کسی این رابطه رو با کار یا هنر یا چیزهایی مشابه اینها، حتی برای دوره ای گذرا، نداشته باشه نمی تونه به پرواز در اون موقعیت برسه.
خیلی هم به کسانی که همه چی رو می بخشن به خیریه عقیده ندارم. یعنی راستش نمی فهممشون. حتمن که دلیل درستی برای خودشون دارن و من نمی فهمم. اما خیلی ها رو دیدم که مالک کار و شغل و زندگی شون هستن و تا ته دنیا خودشونو براش فدا می کنن، ولی کماکان صاحب، اونها هستن و اونها هستن که شرایط رو کنترل می کنن.
فکر کنم فقط اتفاقی بود، ولی من تا جمله رو خوندم و ادامه توضیحات رو، دیدم تو گروه ه هستم یعنی اصلا فکر کردم توضحیات اضافه نداره داشتم فکر میکردم که مالک چی هستم و بررسی کردن بند دوم نوشته که توضیحات رو هم دیدم، فقط توضحیات اضافه اش یجوری بود 🙁 راستش بهم بر خورد یکم 🙂 اما یکم بیشتر خودم رو مرور کردم به خودم شک کردم که انقدرها هم نادر باشم بخاطر این اول جمله ام رو با “فکر کنم اتفاقی بود” شروع کردم
سلام
برای من گروه بندی مخاطبین بیشتر از جمله ی اصلی متن جالب بود . فکر کنم اگه بخوام منصفانه قضاوت کنم احتمالا جزو گورکنها باشم . انقدر درگیر ثابت کردن این موضوع که « قبلا شنیده بودم و میدونستم » میشم و بعد از اثبات چنان احساس غروری بهم دست میده که اصل موضوع میشه حاشیه و یادم میره بعد از دونستن و یادآوری مطلب باید چیکار کرد.
سلام
واقعا محمدرضای گرامی چکار کنیم که از این دام ها رها بشیم و یا لااقل از این به بعد توی دام های بیشتری گیر نکنیم؟ من هر چی دور و اطرافمو می بینم دامه و آدمایی که گرفتار این دام ها هستند. خودمم یکی از اون کسانی هستم که گرفتار دام های متعددی هستم.
گروه و : اولش میگن آره واقعن همینطوره, بعد دنبال مصداق و تداعی ها تو زندگی خودشون میگردن. من بیشتر جزو این گروهم 🙂 . خیلی به ندرت دنبال مثال نقض میگردم هنگام خوندن جملات کوتاه و گورکن هم نیستم خوشبختانه !
اولش میخواستم بگم جزو گروه ه هستم ولی به قل هیوا از جمله ی آخر ترسیدم.:))
خیلی وقته دلم میخواد این فیلم رو ببینم یعنی دوست دارم ۱۰ فیلم برتر IMDB رو ببینم که این فیلم هم یکی از اونهاست . چند شب پیش پدر خوانده ۱ رو دیدم (کتابش رو خونده بودم قبلا- ولی فیلمش رو ندیده بودم) . فیلم بعدی که میخوام ببینم توی این لیست پدر خوانده دو است که بعد از فرار از زندان شاوشنگ و پدرخوانده ۱ قرار گرفته .
واقعیتش با دیدن این نوشته فقط یادم افتاد که تو این تعطیلات این فیلم رو ببینم شاید دیالوگ متفاوتی یا شبیه این دیالوگ توی ذهنم باقی بمونه!
داشتم فکر میکردم خیلی از تملکهام مالک من شدن. از داراییهای معنوی و رابطهها گرفته تا داراییهای مادی. چیزی که هست اینه که نمیدونم تا کجای این رابطه دو طرفه خوبه و چطور باید اونها رو مدیریت کرد.
محمدرضا بذار منم یه گروه دیگه رو اضافه کنم که میگن:
میدونستی از این کتاب Fight Club یه فیلم هم ساخته شده؟
تازه نقش اول یا دومش برد پیته؟
میدونستی برد پیت یه دختر خونده داره که اسمش هست زهرا؟!
تازه این فیلمه اسکار هم برده!
بازیگرهاش خیلی روی فیلم مسلط و عالی بازی کردن
پینوشت:
راستش خیلی روم نمیشه بگم خودم یکمی از گروه الف هستم و یه ذررره از گروه دال و ه و باقیش هم همین که خودم افزودم 🙁
آدم از ترس جمله آخر جرات نمیکنه بگه که عکس العملش به این جمله، جز گروه آخر بوده!
یکی از آدمهایی که خیلی دوستش دارم Derek Sivers هست. کسی که موسس بزرگترین توزیع کننده مستقل موزیک در دنیا بود و استیوز جایز هم یکی از مشتریان کسب و کارش.
اگر با ادبیات این مطلب بگم، یه بار میگفت که بعد از ده سال، دیدم که من برده کسب و کارم شدهام. برای همین سریع کسب و کارش رو فروخت و تمام ۲۲ میلیون دلار پولش رو داد به خیریه (که برده پولش نشه). حتی کدهایی که مینویسه رو در گیت هاب میذاره که در مالکیت خودش نباشند.
الان هم کل متعلقاتش در دنیا رو میشه در ۱ کوله پشتی جا داد. غیر از اون هرچی که داره، اجاره ای است و احتمالا هم میتونه رکوردار سرعت اسباب کشی در جهان باشه!
آدم خاص و عجیبیه.
هیوا جان، لازمه بگم که نوشته تو برای من، متمم ِ نوشته محمدرضا بود در یادگیری و جا افتادن مطلب. خیلی خوب عمل کردی و مثال خوبی زدی. من در مورد Derek Sivers یه مطالعه کوچیک کردم و این تضاد در ایده ها و اجـراها رو دیدم که حرفهاش برام خیلی جذاب بود:
http://www.ted.com/talks/derek_sivers_weird_or_just_different#t-705
و البته به محمد رضا عزیز و مهـربان هم اینجا بگویم که معلم بزرگوار،
قطعا «می آموزیم» که نوع نگرش ما از گروه پایانی باشد و برای این «راه» تلاش میکنم، همین جمله پایانی آدمی را پای مانیتور میخکوب میکند و به فکر فرو می برد.
من از دست داده هایی دارم که زمانی کاملا زندانی آنها بودم، اما الان که از آنها جدا شده ام، رها هستم و آزاد از آنها، اما به خاطر نداشتن بینشِ کافی، اعتراف میکنم که در «زندان هایی دیگر» گرفتار شده ام. اما با عنوانی بهتر، رنگی دیگر و بهانه ای متفاوت.
فکر میکنم شمشیری تیز به نام «جــرات و یا جسارت» برای بریدن از این زندانها لازم هست. به نظرم اگر گام اول «مواجه جـدی با زندانی و اسارتی که گرفتارش هستیم» باشد،
گام ِ دوم ترس ِ پس از آنها یا دلتنگی پس از آن یا تنهایی پس از آن، یا سختی های پس از آن و… باشد که حتی از مرحله و گام اول هم دشوارتر است.
.
اگر بخواهم یک نمونه را در حالت کلی بیان کنم «فــرهنگی که با آن زندگی میکنیم» را نام می برم. چه کسی می تواند به سادگی با آن مواجه شود؟ بررسی اش کند و بخش هایی از آن را کنار بگـذارد و فرهنگ جدیدی را انتخاب و جایگزین و اجــرا کند؟
قطعا برای مقابله با چنین فرهنگی که ما داریم و در تملک ماست (و به تبعِ آن، اسارت خاموشی که می کشیم) با جـرات و جسارت مقابله با آن را داشت، برای ترس و تنهایی و سختی های پس از آن هم آماده بود.
من خود اول این راهم و خسته و تنهام اما شاد و پر اُمیدم.