روی مبل نشسته بودم و فارغ از زمین و زمان، به دیوار روبرو نگاه میکردم. این روشی است که معمولاً اوقات فراغتم را میگذارنم. گاه سه یا چهار ساعت طول می کشد. کتابهای زیادی در این سکوتها متولد شده اند، نوشته های پراکنده ای نیز، کلاس ها و دوره ها و شرکتها و سازمانهایی نیز!
اما این بار، اتفاق متفاوتی افتاد. ساعت روی دیوار توجهم را جلب کرد. تیک تاکی که برای اولین بار طی چند سال گذشته، میشنیدم و چه وحشتناک بود. پیام مشخصی داشت: چشمت را باز نگهداری یا ببندی، به ساعت رو کنی یا پشت آن بایستی، زمان از حرکت نمی ایستد. صدای تیک تاک ساعت هر لحظه بلندتر میشد. طوری که هیچ صدای دیگری به گوش نمیرسید. بر خلاف تمام این سالها، که صدای این تیک تاک در هیاهوی صدای شهر، گم شده بود.
چه سخت است زندگی. چه سخت است تصمیم گرفتن. چه سخت است خوابیدن. چه سخت است نخوابیدن! وقتی که تیک تاک ساعت در گوشت میپیچد و بیرون نمیرود. صدای تلخی است اما پیامش حقیقت دارد. زمان میگذرد. چه با من. چه بی من.
چه ایده بدی بوده گرد ساختن ساعت. احساس میکنی همیشه فرصت تکرار است:
قرار بوده 8 صبح بیدار شوی و میبینی شده 8 و ربع. میگویی: اشکال ندارد تا 9 میخوابم بعد بیدار میشوم!
قرار بوده امشب ساعت 9 یک ساعتی را صرف مطالعه کتاب کنی، می بینی کتاب نخوانده 10 شده. میگویی: اشکال ندارد. فردا شب ساعت 9 میخوانم.
ساعت دروغ میگوید. دروغ. زمان بر گرد یک دایره نمی چرخد! زمان بر روی خطی مستقیم میدود. و هیچگاه، هیچگاه، هیچگاه باز نمیگردد.
ایده ساختن ساعت به شکل دایره، ایده جادوگری فریبکار بوده است! ساعت خوب، ساعت شنی است! هر لحظه به تو یادآوری میکند که دانه ای که افتاد دیگر باز نمیگردد. اگر روزی خانه بزرگی داشته باشم، به جای همه دکورها و مجسمه ها و ستونها، ساعت شنی بزرگی برای آن خواهم ساخت و میگویم در آن آنقدر شن بریزند که تخلیه اش به اندازه متوسط عمر یک انسان طول بکشد. تا هر لحظه که روبرویش می ایستم به یاد بیاورم که زمان «خط» است نه «دایره».
یادم باشد تابلویی زیر ساعت شنی ام نصب کنم: «خوش بین نباشید. این ساعت به ضربه سنگی میشکند…»

پی نوشت اول: راستی دقت کرده اید اکثر جاهایی که تصویر ساعتهای عقربه ای را نشان میدهند (پوسترها، تبلیغات، تابلوها) ساعت بر روی 10 و 10 دقیقه تنظیم شده؟ میدانید چرا؟
پی نوشت دوم: این نوشته مربوط به شهریور ۹۱ است. دیروز که یکی از دوستان دوباره آن را برایم فرستاد، یاد آن حس و حال افتادم و گفتم آن را دوباره اینجا بیاورم.
[ مطلب مرتبط: مدیریت زمان ]
[ مطلب مرتبط: نظم شخصی در پانزده دقیقه ]
توضیح دیگر: در صورتی که به متنها و نوشتههای ادبی علاقمند هستید، احتمالاً سر زدن به مجموعه مطالب پاراگراف فارسی میتواند برای شما مفید باشد.
موارد زیر، برخی از پاراگراف فارسی های پرطرفدار متمم هستند:
- درباره باج گیری عاطفی
- سابرینا پاترینسکی (کسی که او را با اینشتین مقایسه میکنند)
- پرتاب سنگ به اتوبوس گوگل
- نمیفهمم! واقعاً اختراع قاشق اینقدر سخت بوده؟ (درباره فرهنگ ژاپنی)
- برخی ماجراها همان بهتر که آغاز نشوند (مولوی)
- جمله هایی از نیکلاس اسپارکس
- حکمتی که در درد کشیدن وجود دارد (نیچه)

110 دیدگاه
ظاهرا در دهه 1980 ساعت ها بر روی 8:20 تنظیم میشدند، بدلیل تقارن و زیبایی و نمایش بهتر ساعت و عقربه ها.
ولی به این دلیل که این فرم عقربه ها، شکل ساعت را به یک چهره ی ناراحت و غمگین به تصویر در می آورد، به مرور تصمیم بر این شد که تنظیم عقربه ها بر روی 10:10 باشد تا تصویر چهره خندان را در ذهن مشاهده کننده و خریدار متبادر کند و تمایل افراد به خرید ساعت دیواری بیشتر شود.
از اولین بار که مطلب بالا رو مطالعه کردم
یک جمله معروف سر کلاس هام دارم که همیشه به دانشجوهام میگم
بخصوص به دانشجوهایی که کمی همت و تلاش کمتری دارن
…
اینکه خدا خالق ساعت دایروی رو رحمت! کنه که باعث شد همه فکر کنن زمان تمومی نداره و ساعت ۹ دوباره و دوباره میاد و میره و همیشه وقت هست.
اگه همه ما از ساعت شنی استفاده کنیم چقدر دلهره داریم که این شن ها برای چندمین بار رو به اتمامه و من کار خاصی نکردم. خودش حس بدی میره و شاید تلنگری باشه.
البته راستش مدت هاست به خودم میگم ساعت شنی بخر تا گذر زمان رو درک کنی، باز یادم میره و تنبلی می کنم.
فکر میکنم ساعتی بود که بمب هسته ای روی هیروشیما افتاد
عالی بود برای من که عاشق ساعت شنی ام
امروز همین مطلب معلم عزیز توی واتساپ برام اومد. اما به نام «شاملوی بزرگ میگه»! 🙂 ;D
آنک
ساعت شنی را
برعکس کن!
می خواهم دوباره زندگی کنم!
#یداله گودرزی
خيلي مطالب خوب و اموزنده بود، بنشين لب جوي و گذر عمر ببين
آقا این مطلب شما داره در وایبر و شبکه های اجتماعی به اسم احمد شاملو منتشر می شه. و مردم غیور اهل مطالعه ما هم که اصلا قلم شاملو رو نمی شناسند، با ذوق برای هم می فرستن.
خواهش می کنم واسه به رخ کشیدن کم سوادی و جلوگیری از انتشار ویروسی مطالبی که رفرنسشو نمی دونیم، هر جا تونستید اطلاع رسانی کنید، سپاس.
البته کامنتها رو خوندم….
سلام….
چرا رو ساعت ۱۰و ۱۰دقیقه است؟
سلام و آفرین به شما و نوشته هایخ وب شما
با ذکر منبع بازنشر شد
http://iranianfuturist.com/
و اینکه “زمان، به شکل خطه” حقیقته!
و حقیقتم همیشه تلخه…
میشه به صورت یک دومینوی صاف(خط نه مارپیچ) که از تکه های شکلات تلخ خالص درست شدن هم نشونش داد
….
و آدم هر بار که تکه ای ش رو مزه می کنه، هوشیار بشه 🙂
من فکر میکنم ساعت مثل یک فنر میمونه که مقطع دایره داره. البته ازتون خیلی ممنون هستم که با مطالبی که مینویسید درواقع طرح سوال میکنید و ایده هایی برای تفکر خلاقانه ارایه میدهید. حالا با این دید, هرچقدر زمان میگذره, مقطع دایره ها تغییر میکنه و رو به جلو هست. در واقع شاید لازمه که تو زندگی هم عینکی به چشم داشته باشیم که قابلیت سه بعدی دیدن داره, مثل عینک تلویزیونهای سه بعدی. اینطوری میتونیم حرکت روی این فنر رو در قالب گذر زمان ببینیم و مثل فنر جهش رو به جلو داشته باشیم.
با سلام
نگاهتان به کاربرد ساعت شنی را دوست داشتم!
در رابطه با سوالی که مطرح کرده اید:
جایی خوانده ام که دلیل گذاشتن عقربه های ساعت روی 10 و 10 دقیقه:
1-حالت عقربه ها نشان دهنده حرف “V” که برگرفته از اول کلمه “Victory” به معنای پیروزی است.
2- برند ساعت در بالا حک شده است، که با این طرز قرار دادن عقربه ها به خوبی نمایان است.
3- مورد سومی نیز داشت که فراموش شده .
با آرزوی موفقیت روزافزون
سلام
1- در خصوص سئوال :
من شنیده ام که جنگ جهانی در این ساعت به اتمام رسیده و ضمنا” زیباترین حالت ممکن برای ساعت نیز هست
2- تیک تاک ساعت منو به یاد مبحث مدیریتی ( مدیریت زمان ) میندازه که ای کاش محمدرضا عزیز در این خصوص فایل صوتی تهیه کنه
(شاید به بحث ساعت ربطی نداشته باشه!) در رانندگی هم پیشنهاد می کنند که دست ها رو به این شکل بر روی فرمان بگذارند
این روزها چقدر تیک تاک ساعت در گوشم پیچید)):
پیش از هر کلامی سلام
اگر بخواهم علت نوشتن پاسخ به این کامنتتان را توضیح دهم، من طبق معمول هر هفته باید این هفته در مورد زمان برای افرادی صحبت کنم، در گوگل به دنبال مطلبی می گشتم که تکراری نباشد، مطلب شما را دیدم. اتفاقا چند روز پیش این مطلب را از طریق والبر هم دریافت کرده بودم، الان مطمئن نیستم این مطلب از روی آن مطلب است یا آن مطلب از روی این متن (هر چه هست زیبا است و با توجه به آشنایی دوری که از شما دارم، احتمالا مطلب از روی وبلاگ شما است)
مطالبتان زیبا و قابل تفکر است، اما به نظرم باید کسی پاسخگو باشد که چرا ساعت گرد است؟
به نظرم ساعت گرد است جون نشانگر آن است که هر لحظه ای به اندازه لحظه قبل و بعد از آن ارزشمند است. هر لحظه می توان برگشت و گذشته را جبران کرد. هر لحظه می توان برای آینده تصمیم گرفت و آن را ساخت. هر لحظه ای که از دست می رود ارزشمند است اما ارزش لحظه بعد از آن لحظه، از خود لحظه کمتر نیست.
شاید اغراق نباشد اگر بگویم افرادی که دائم نگران گذشت لحظه ها هستند به نظر من احمق ترین افرادند، چرا که در نگرانی لحظه حال را از دست داده اند، در حسرت گذشته و نگرانی آینده.
بازهم ممنون از مطلب زیباتون. امیدوارم از این به بعد مطالب بیشتری از این دست از شما و ذهنتان ببینم.
جهد را بسیار کن، عمر اندکی است
پروین اعتصامی، شعری دارد که تقریباً هر ماه يک بار آن را برای خود بازخوانی می کنم. عنوان اين شعر «رفوی وقت» است و در آن پروین اشاره به زمان کوتاه عمر و استفاده بهینه از زمان می کند.
در بسیاری از سازمانهایی که افتخار تعامل با آنها را دارم، آسیبی می بینم که پرخطر به نظر می رسد. افرادی با تجربه زیاد(البته از نظر تقویمی) و تقریبا فاقد هر گونه مهارت و تخصص!
ناخودآگاه ياد حکایتی که از دکتر شریعتی نقل می کنند افتادم که : به دکتر شریعتی گفتند استاد سیگار طول زندگی رو کوتاه میکنه ، دکتر در جواب گفتند من به عرض زندگی فکر میکنم…!!!
آن مقدار که عقل اندک من قد می دهد، اگر هر انسانی، اول برای وجود خود قبول کار و مسئوليت کند، دچار بی تفاوتی و بی انگيزگی در کار نمی شود؛ البته نباید هنر مدیران نالایق و بی خرد را در رساندن يک فرد به مرز بی تفاوتی نادیده گرفت!
در پايان ضمن دعوت از شما برای خواندن شعر کامل «رفوی وقت»، توجه شما را به بیتی پرمعنا از آن دعوت می کنم.
جهد را بسیار کن، عمر اندکی است
کار را نیکو گزین، فرصت یکی است
اين واژگان را از استاد و دوست نازنینم آقای دکتر پرویز درگی، قرض می گيرم:
«اميدوارم عالم،عامل و عاشق» باشید.
http://www.hrjournalist.com
ساعت 10 و 10 دقیقه همون ساعت افتادن بمب اتم روی ژاپن
که به علت موج مغناطیسی در شعاع بسیار زیادی از مرکز انفجار ، ساعت های باقی مونده روی 10 و 10 دقیقه ثابت موندند و دیگه حرکتی نمی کردند.
و این یک نماد برای صلح دوستی و پرهیز از جنگه
جایی شنیدم که ساعت 10:10 هارمونی دارد، شبیه علامت پیروزی است. به همین دلیل انتخاب شده است.
همه زندگی زیباست و چه خوب که دایره ای است ساعت و چه خوب که کار هایمان را انجام نمی دهیم و می خوابیم و چه خوب که از از عقب افتادن کار استرس می گیریم و چه خوب که ساعت شنی ببینیم و قلبمان بایستد و چه خوب که شعبانعلی وبلاگ دارد و چه عالی که من چشم دارم که شاید هم نداشتم باز خوب بود، چه خوب خدایی دارم بی هیچ دلیل برای اثباتش و “چه خوب است” تنها حس خوبیست که پس از این نوشته به من دست داد.
ممنون مرد بزرگ
با سلام
سبك نوشتن شما يه جوريه كه انگار تنها با سواد عالم شماييد.
منم تا حدودب موافقم … تا حدودی هم مخالفم …
موافقم از این جهت که هستند خیلی از کسانی که “فکر میکنند ” سواد دارند ( فاکتوری متفاوت از مدرک ) .. و غیره ..
اما خوب خدایی ایشان تنها کسی هستند که هم اینقدر خفنند و استاد دانشگاه شریف و غیره .. که اینجوری فکر میکنند … همین یک قلم حرفشون راجع به دکتری و غیره که شدیدا هم موافقم .. گواهش است ..
شوخی نیست .. کسانی که شریف میرند یک مشت خر خوان هستند .. درس میخوانند .. اما نمیدانند برای چه .. نمره میگیرند اول میشوند .. اما … این که کسی که وارد این سیستم مسخره آموزش که موفقت به رتبه و نمره و مدرک شناخته میشود ، بشود و توش این همه پیشرفت هم بکند ولی فن بوی و اسیر آن سیستم نشود خیلی هست … خیلی خیلی هست ها !!! .. علی القائده این آدم باید به جای سواد عاشق درس خواندن کورکورانه میشد .. در 25 سالگی دکترا میگیرفت .. اما اصلا نمیفهمید که چرا !! .. فقط یک مسیری که توش افتاده بود و خوب هم توش پیش رفته بود رو میرفت .. شوخی نسیت که بفمی راه درست چیه .. تازه وقتی تو اون راه خیلی هم موفقی … فکر کن یکی که یک کشوری را رهبری میکند ( ایران نمیگم ها .. شما برو تو آفریقا مثلا .. زیمباوه بد مثالی نیست ) و خوب برای این راه خیلی هزینه داده .. قدرت الکی به دست نمیآد .. بیاید بگوید که رهبری مملکت کار بیهوده ای است .. نیاز نیست آدم این همه خودش قدرت داشته باشه .. .. میدونید .. این خیلیه که وقتی به اوج مسیری میرسی ( مثلا مسیر قدرت مند شدن که اوجش رهبری است .. ) بفهمی که مسیرت خوب بوده یا بد و ول اش کنی ..
واسه همین ، اینکه خوب یک همچین آدمی بخواد برای خودش فکر کنه تکه .. و انعکاسم بده نباید ناراحت کننده باشه .. بگذار فکر کنه .. بگذار بکنه .. نکته خوب ش رو بگیر … ببین این بابا داره میگه که زمان زمان و زمان طلاست .. حتی بیشتر .. چون طلا میشه خرید اما زمان .. فقط داره میره و نمیاد …
نبین که داره میگه بشین یا بفرما یا بتمرگ … نه از بتمرگ ناراحت شو نه از بفرما خوشحال … به مفهوم توجه کن .. اگر نه موضوع زیاده واسه فکر کردن الکی …
دوست داشتم که این آدم اینجوری نبود .. و لحنش کم تکبر بود … اما .. میبینم .. دوستای دانشجوییش احتمالا یک مشت احمق خرخوان بودند .. شاگرداش اگر از خودش پایینتر نبودند بالاترم نبودند .. همیشه سخنرانی و تکلم .. برای کسانی که حوضه مورد بحث را کمتر میدانند .. برخورد با مدیران دولتی .. آدمایی که در حد … هم حالی شون نیست ..
جامعه که که میانگین چند صفحه مطالعه در روز به زحمت دارد .. زیادند آدمایی که با سواد و درست حسابی باشند اما آمار احتمال برخورد با اونها کم هست طبیعتا …
همه اینها گفتم که ببینی اگر جای این آدم بودی و با این دید نگاه میکردی بین اطرافیان باسواد تر ه بودی طبیعتا خودتو همین جوری میدیدی .. و رفتارتم خود به خود همین بود که از بقیه با سواد تری و تنها آدم حسابی بین جمعی ..
من این شرایط ندارم و طبیعتا نگاهم تو سواد نگاه پایین به بالاست .. اما وقتی کسی شرایط بالا به پایین داره .. هر کار بکنه .. هر کار بکنه .. هزار فروتنی بکنه .. بازم اتوماتیک رفتاری بروز میده که توش هست .. تازه ایشون خیلی خیلی فروتنی اش هم زیاده … همین یک قلم استاد شریف بودن .. همین یک قلم رزومه این مدلی .. هر کی نصف اینا داشته باشه خدا بنده نیست والا … اینقدر اصطلاحات خارجکی لای حرفاش میگه که خودشم نمیفهمه چی میگه .. جوری که احساس حقارت کنی ….
من خودم از آدم بالا دل زده میشم و حرفش به دلم نمیشینه .. نباید اینجوری باشم .. میدونم … باید به مفهوم حرفا توجه کنم …
اما خدایی یکدونه آدم میشناسم که اینجوریه اونم شعبانعلیه .. خوب پس بهش حق میدم اگر خودشم از خودش تصور داشته باشه که یکدونه است … اینو ول میکنم میرم رو مفهوم حرفش ..
اینی که عمرش ام پی تری بوده … زبان انگیلیسی .. 17 زبان برنامه نویسی .. رتبه 1… کار اونم نه یکی نه دو تا .. از چاله سرویس تا گلدون فروشی تا استادی و کتابنویسیس و کنفرانس برا اینو اون و بلاگ نویسی و مدیریت و این همه کتاب خوندن جورواجور .. کرده بعد داره حسرت میخوره که زمان گذشت و من استفاده نکردم و اینها !!!!!!!!!
پس خاک تو سر من !!! منی که بیست و پنج سالمه و هیچ دستاورد بزرگ تو زندگی نداشته ام .. یک جا دارم کارمندی چندر غاز حقوق کار میکنم وقت خوندن یکدونه کتاب ندارم و هی امروز فردا .. با اینکه پدرم وضعش خوبه اما نتونستم با سرمایه اش کار خاصب بکنم .. 3 ساله میخوام برم خارج ارشد بخونم به خاطر انگلیسی بدم یه تافل نتونستم بگیرم .. و چون نتونستم یک کار خفن داشته باشم و به خاطر سربازی نرفتن دارم ارشد میخونم .. خیر سرم رتبه 3 کنکور شدم اما وقتی رفتم ارشد از تمام وجود گفتم کاش به جای این دانشگاه مسخره که فقط اسم گنده کرده میرفتم سربازی که الان این همه واسم شاخ نشه … 4 تا بیست گرفتم تو دوران لیسانس و شاگرد اول بودم اما تو زندگی شاگرد آخرم .. همه دوستام با نصف سواد من درآمدشون چند برابر منه … و تازه الان که ربع قرن عمرم رفته دارم با خوندن این سایت ها 4 تا چیز یاد میگیرم .. کی ؟ الان !! وقتی همه تو خط زندگی رفتند توش من تازه دارم یاد میگیرم ! از اون جایی که طراح معمار خوبی هستم ( لاقل خودم اینجور فکر میکنم ) از کار بازاری بدم میاد .. نمیتونم برم سراغ بساز بفروشا .. کسی هم که خوب بهم ساختمون نمیده .. میده با معمارای معروف .. پس تا الان نه کار بازاری دارم نه کار هنری … یک مدت کوتاه کارمند تغابنی شدم ( معمار معروفیه که کارش خوبه .. دکتره داره .. پول داره .. و اونقدر برو داره که کاری رو طرح میکنه که خودش ازش لذت میبره ) همون روزای اول چند تا چیز داده بود بکشم چند تا ایراد از توش گرفته بودم واسش .. منو فرستاد بیرون .. چون آدم با فکر نمیخواست اوپراتون میخواست .. بیا اینم وضعیت کارم هست .. الانم واسه دو تا جوون کار میکنم که کار هنری طرح میکنیم .. اما چون کار کمه .. از پول اینها خبری نیست .. با نسیه کار میکنم .. چرا ؟ چون یک الکی لذتی از طراحی ببرم .. بگم این همه رفتم معمار شدم ته ته اش یک جا به دردی خوردم … 25 سالگب دستم تو جیب بابامه … پس .. همه اینها رو گفتم که بگم من به نظر خودم یک بدبخت به تمام معنا هستم .. خاک تو سرم کنند … اینو واقعا میگم .. وقتی میبینم یک سری آدم که کار طرحشونو من واسشون میبستم انگلیسی خوندن رفتن از این خراب شده از یک دانشگاهی خارج یک مدرکی گرفتند .. اقلا زندگیشون یه دستاورد داشت … کسانی که در حد من نرم افزار بلد بودند اما طراحی بلد نبودند .. رفتند اپراتور شدند .. زندگیشون یه دستاورد داشت .. کسانی که هیچ کدومو نداشتند .. اما روابط داشتند .. یک ساختمون مذخرفی ساختند .. زندگیشون یه دستاورد داشت .. کسانی که هیچ کدون نداشتند .. ول کردند رفتند یک کار و رشته دیگه .. خوب لاقل میدونند که طراحی آخر عاقبت نداره .. زندگیشون یه دستاورد داشت … کلا همین دیگه ..
خوب .. پس .. وقتی که من اینجوری بودم .. بدبخت به تمام معنا .. و یک نفر .. حالا هر کی .. داره اصول زندگی رو بهم میگه باید ببینم چی چی میگه ..
میگه زمان .. زمان و زمان .. و استفاده از اون .. فکر کن این آدمی که تو زندگی غیر خوش بختی هیچ چیزی نداشته و خوش بختی رو با پوست و استخونش حس کرده .. کسی که فقط دستاورد داشته و دستاورد … دریغ از یک حسرت کوچیک .. میگه از زمان خوب استفاده نکردم !!!!!!!!!!! فکر کن !!!!! زندگیش ام پی تری بوده میگه زمان داره میگذره !!!!!
بعله … دلم میخواست اون آدم اینقدر خوشبخت نبود که احساس حسادت کنم .. دلم میخواست این همه دستاورد نداشت که هر بار راجع بهش میخونم به خود بی عرضه احمقم فوش بدم … دلم میخواست از یکی که انسان بوده اینها رو یاد بگیرم کسی که تو زندگیش بالا پایین داشته .. اما … خوب بی خیال اینها میشم و ازش سعی میکنم یاد بگیرم .. تا این فرصتهای کم باقی موندمم از دست نره !! ..
( الان شاید جواب بدین که نه شما هم زندگیتون بالا پایین داشته .. اما خدایی بدونید از نظر من خوشبخت هستین خوشبختی که طعم بدبختی نچشیده !!! طعم حسرت )
سلام
کامنت جالبی نوشتین. ولی نه تونستم براش منفی بزنم نه مثبت.
باسلام به محمدرضاي عزيز و دوستان اين خانه اميد
اين مقاله يه تكان 10ريشتري منو داد. مثل همه نوشته هات مثل مقاله اسب تروا و تلويزيون
دمت گرم و سرت خوش باد
“ساعت ها دروغ می گویند” احتمالا اشاره ای است که درک نویسنده مانند اکثر انسان ها از زمان، وهم گونه است،ریشه اضطراب در تعریف و درک آدمی از زمان است،بقیه علل اضطراب ساختمان کامپلکسی را کامل می کنند که هسته آن را درک آدمی از زمان تشکیل می دهد،پاسخ هیجانی آدمی به زمان “دلهره”است،تعریفی خطی از زمان که همان گذشت ثانیه ها می باشد،به قول ژاک لکان روانکاو شهیر فرانسوی اساسا ساحت “من” نفسانی(ضمیر خودآگاه) که زمانمند است از صور خیالی بوده و ریشه در وهم دارد،لازمانی و لامکانی مختص ساحت نهانی نفسانی یا ساحت رمز و اشارت است. و شاید دایره ای بودن ساعت برخواسته از مکانیسم های دفاعی روان آدمیست،مکانیسمهای دفاعی شیوههایی هستند که افراد به طور ناخودآگاه در برابر رخدادهای اضطرابآور به کار میبرند، تا از خود در برابر آسیبهای روانی محافظت کنند زیرا جان آدمی(ساحت نفسانی یا روان) توان دوام تعارض و اضطراب را ندارد. سازوکارهای دفاعی موجب کنار زدن افکار متعارض یا ناخوشایند از حیطهی هوشیاری شده و به این ترتیب اضطراب را در فرد کاهش میدهند.مانند فرافکنی،تحریف،انکار،تبدیل،پاره سازی،همانندسازی و….ﭘﮋوﻫﺸﮕﺮان دریاﻓﺘﻪاﻧﺪ کـﻪ ﺳـﻼﻣﺖ روانی ﺑـﺎ ﭼﮕـﻮنگی ﺑﻪﻛﺎرﮔﻴﺮی ﺳﺎزوﻛﺎرﻫﺎی دﻓﺎعی ﭘﺬﻳﺮﻓﺘﻪﺷﺪه ارﺗﺒﺎط دارد.نویسنده مقاله فوق مصر است که آدمی ساعت را دایره ای ساخته تا از اضطراب درونش فرار کند، حوالتی به آینده که: زمان تکرارپذیر است و باز فرصت خواهیم داشت.فرد با مدد مکانیسم تحریف(شكل دهي واقعيت به گونهاي كه با نيازهاي دروني فرد سازگار باشد) و مکانیسم خيالپردازی( فرد به منظور گريز موقت از شرايط دردناك به خيالپردازی روی میآورد و آرزوهای دست نيافتنی و يا نامقبول خود را به قوه تخيل میسپارد)موجب فروکش عوارض اضطراب می شود.اگر اضطراب به حالت مزمن درآید افکار و اعمال وسواسی را موجب می گردد و یا افسردگی را بدنبال خواهد داشت.اسکارلت در کتاب بربادرفته،شاهکاری از مارگارت میچل،آنجایی که اضطراب به حداکثر ممکن می رسید و او را در تصمیم گیری فلج می کرد برای خلاص شدن از آن وضعیت می گفت :فردا راجع به آن فکر خواهم کرد.
تا اینجای کار مکانیسم های دفاعی غیر بالغانه ای مورد استفاده قرار گرفته است،پروژه ساعت شنی نویسنده موجب عریانی ماجرا می شود،اینکه باید با ضربه های شلاق زمان روبرو شد و همچون مارسل پروست، در جستجوی زمان از دست رفته برآمد.پروژه را می توان از ساعت شنی بزرگتر کرد و رودخانه را بعنوان سنجش زمان در نظر گرفت،آبی که می رود و هیچ بازگشتی برآن متصور نیست.عریانی چنین پدیده هایی دو نتیجه می تواند دربر داشته باشد یا مکانیسم های دفاعی را فعال خواهد کرد که روان نژندانه می باشد مانند مکانیسم “جابجایی”( انتقال احساسات، هيجانات و تكانه های اضطرابزا از يك شخص و يا شیء و یا زمان تهديد كننده و غير قابل پذیرش به فرد و يا شیء یا زمان امنتر و قابل پذيرشتر. تخليه احساسات فروخورده بر سر اهدافی با خطر کمتر) و یا مکانیسم های دفاعی را موجب می گردد که نشانی از بلوغ و توسعه شخصیتی آدمی می باشد همچون نوع دوستی،شوخی یا شوخطبعی،همانندسازی،سرکوب، والایش(فرایند ناخودآگاه حل آرزوهای ناکام از طریق فعالیتهایی که از نظر اجتماعی مقبول و مورد پذیرش است مانند وبلاگ نویسی در عصر نوین)، همانندسازی( تمايلی ناخودآگاه به جذب و اقتباس ويژگیهای شخصيتی فرد یا گروهی ديگر به ويژه خانواده يا افراد مهم مثلا با سقراط همانند سازی کردن) و پيشبينی(فرد با پيشبينی رويدادهای احتمالی آينده و در نظر گرفتن واكنشها و راه حلهای واقع گرايانه و جايگزین از اضطراب خود میکاهد).به هر صورت باز هم این زمان است که قضاوت خواهد کرد که بهتر است سنجشش مدور باشد و یا خطی و یا هولوگرافیک و……
انسان هر لحظه در حال خسران است مگر کسانی که….
ساعت آقای درستکار بیش از سی سال است که از کار افتاده؛ در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال ۱۳۲۵. ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان میگردد و ویرانی به بار میآورد
سمفونی مردگان
سلام .چندروزی نبودم والان که اومدم دوباره سراغ خونه ای که دارم باهاش آرامش رو تجربه دوباره میکنم از همه شما عزیزانم قطره اشک شوقی هدیه گرفتم .ممنونم از تمام شما خوبان .دوست داشتم برای تک تک شماها جوابی بنویسم .ولی نمیخوام وقت گرانبهای شما خوبان رو بگیرم .ممنونم از هیوای عزیزم ممنونم از شهرزاد گلم که آشناترین غریبه برایم هست ممنونم از آزاده هم نامم که با رهنمودهاش که در سادگی که فکر میکنه کلیدی ترین حرفهای فروش بیمه عمر رو بهم گوشزد کرد راستی آزاده عزیزم من تخصصی بیمه عمر کار میکنم ممنونم از برادر خوب و مهربانم آقا محسن رضایی برادر محترمم من شاید از حرفهایت کمی رنجیده باشم ولی من هم خودخواهانه برخورد کردم و من هم عذر میخواهم ممنونم از خودت ونامه زیبایت بهار جان پاینده و سبز همچون نامت باشی.و ممنونم از استادی که دلش نمیخواد من اسممو عوض کنم.من متولد اسفند هستم دوست ندارم خودنمایی کنم ولی به مانند ماه تولدم برای رسیدن به هدفم صبورم .اسفند طی کردن ۳۳۵روز برای رسیدن اسمش بر سر زبانها صبوری میکنه .عزیزان دلم به احترام تک تک شماها تمام قد میایستم و از خداوند طلب سلامتی و موفقیت روز افزون دارم به خاطر بودنتون و حس آرامشی که بی دلیل و بدون چشم داشت هدیه میکنید.اگه اسم رو تغییر نمیدم بابت حسی که دارمه فکر میکنم محمدرضاخان استاد از من دلگیر هستن و دوست دارم استاد یکبار این مهمون ناخونده رو دعوت کنه و میدونم شاید این اتفاق اصلا نیوفته و استاد شاگرد اخراجی رو نبخشه. ولی من نه به خودم دروغ میگم نه به شماها .اگه شاگردی من پذیرفته شده من جواب نمیخوام که وقتشون گرفته بشه فقط یک نامه خالی هم برای این شاگرد لوس و پررو هم کافیه
از بین انواع ساعتها، فقط ساعت شنی یه که به تو می تونه بگه زمان زیادی باقی نمونده و باید از اونچه که مونده به بهترین نحو استفاده کنی تا بعد حسرت زمانهایی که می تونستی باهاش باشی و سپری کنی رو نداشته باشی.
سخته بنویسم که چیزی نمونده که شن ها تموم بشن.
این یه واقعیت تلخه که هر کسی می تونه توی عمرش با تموم سلولای بدنش حسش کنه و شاهد دونه های آخر شن های ساعتی باشه که آرزو داشت هیچ وقت اونارو نمی دید….
ساعت شنی کوچولو….
چقدر جالب…
اینکه : تا اخر متن فکر نمیکردم نوشته مال “زمان” گذشته باشه…
نظرات رو خوندم….محمدرضا جواب یکیو داده بود…اصلا فکر نمیکردم حس و حالی باشه که بخواد جواب بده(حسی متناسب
با حال خودم و همذات پنداری تو انگار کن)…باز دیدم ای بابا “نوشته ها مال “زمان ” گذشتس…آآآخ “زمان” گذشته…زمن اما
تو بگو ،ای زمان گذشته…
ساعت ده و ده دقیقه بهترین حالت گرفتن فرمون ماشینه به لحاظ تعادل و قدرت مانور…شاید میخواد بگه تو مسیر بودن و
سوار ماشین زمان بودن و….و لابد بهترین حالت رو القا کنند به مخاطب.
تصور میکنم اگر “عادت کنیم” یا میکردیم به ساعت شنی باز راهی میساختیم که بعد از تموم شدنش دوباره یا یواشکی یا
نه،برش گردونیم تا دوباره از سر!!
آی خوشم میاد یکی باشه ندونی حاله گذشتس آیندس…
سلام محمدرضا عزیز
با دوتا از جمله هات خیلی خیلی موافقم 1- ساعت دروغ میگویند 2- زمان بر روی خطی مستقیم میدود
ساعتها دروغ میگن وقتی هر روز و هر شب عددهای تکراری که به ما القا کنند که این لحظه ها باز هم تکرار میشن ولی این هم یه دروغ بزرگه
ساعت 1 برای من زمانی تموم شد که تو آغوش مادرم بودم ، الان 245280 ساعت عمرم رو دارم سپری میکنم و ساعت دروغگوی روی دیوار باز داره نشونم میده که امروزم مثل روزای دیگه ساعت 8:10 است
قدر ۵ سال رو زن و شوهری که بعد از ۵ سال از هم جدا شدند میدانند
قدر ۱ سال رو پشت کنکوریا خوب میدونند
قدر ۹ ماه رو مادری که بچه مرده به دنیا میاره میدونه
قدر ۱ ماه رو کسی که ماه رمضان رو کامل روزه بگیره میدونه
قدر ۱ هفته رو سر دبیر مجله هفته میدونه
قدر ۱ روز را کارگران روز مزد میدونند
قدر ۱ ساعت رو عاشقان منتظر میدونند
قدر ۱ دقیقه رو کسی که از مترو جا میمونه میدونه
قدر ۱ ثانیه رو اونایی که از تصادف جان سالم به در میبرند میدونند
و قدر «محمد رضا» را تو ميدوني، درسته خود تو! تو كه هر روز داخل نوار جستجوي گوگل مي نويسي: «شعبانعلي»
دنیای ما دنیای نخبگان ، دنیایی که پایان جنگ جهانی را 10:10 اعلام میکنند، تا با نشان دادن V کلمه victory را به ذهن مخاطب القا کنند.
که حتی با ساعت نشان دهند، که پیروزی از آن آنها بوده است.
بن ویلیس: یه خبر بد: زمان همیشه در حال پروازه! و یه خبر خوب: توی این پرواز تو خلبانی!
بازپرداخت (Cashback) – محصول 2006
دیالوگ گو: شان بیگراستف
.
البرت عزيز … چقدر كامنتهات جالبه … يك جمله جالب و تاثيرگذار از فيلمها رو انتخاب ميكني و اينجا براي ما ميذاري. ممنون.
همونطور كه قبلا هم گفته بودم اسمت منو ياد ارتش سري و البرت و … ميندازه:) و از ديالوگ هاي فيلمها هم كه مينويسي ديگه بيشتر آدم رو ميبري به عالم فيلمها و قصه ها…
اين جمله ت هم فوق العاده زيبا بود. اينكه:
“یه خبر بد: زمان همیشه در حال پروازه! و یه خبر خوب: توی این پرواز تو خلبانی!”
بعلاوه اينكه اين جمله منو دوباره برد به عالم كتابي كه توي همين هفته يكساعته خوندمش:
“پرواز شبانه” اثر “آنتوان دوسنت اگزوپري”
وقتي اين كتاب رو ميخوندم و وقتي به پايانش رسيدم يه حس و حال و هواي عجيبي داشتم!
ضمن اينكه خود كتاب خيلي زيبا بود و آدم رو به فكر فرو مي برد – توي مقدمه ي كتاب- كلامي از نويسنده دوست داشتني ديگري به نام “آندره ژيد” در مورد اين داستان آورده شده. كه اين قطعه اش رو خيلي دوست داشتم و ميخوام به اين بهانه براي شما دوستان خوبم اينجا بنويسمش:
– … به عنوان سرمشق مي توانم پندي را از كتاب كنتون بر اين نامه منقول بيفزايم. “آدمي شجاعت خود را همچون عشق خود نهان مي دارد.” يا از اين هم بهتر “شجاع مردان دلاوريهاي خود را نهان مي دارند همچنان كه بزرگواران صدقه اي كه مي دهند پوشيده مي دارند. كارهاي خود را به صورت ديگري جلوه مي دهند يا برايشان بهانه ميتراشند. –
بنظرم خيلي زيبا بود …
آقای شعبانعلی
سلام
این عادت در سکوت فکر کردن شما برای من جالب بود!
راستاش فکر میکردم ادمهای موفق اینقدر مشغله دارند که وقتی برای سکوت و فکر کردن ندارند! (منظورم این نیست که فکر نمیکنند منظورم اینه که این تصور را نداشتم که زمان خاصی را برای فکر کردن اختصاص بدهند) و تصویری که از اوقات فراغت ادم موفق در ذهنم داشتم تنیس بازی کردن بود (البته به گلف هم فکر کردم ولی بیشتر نظرم روی تنیس بود)!
من روی کاغذ میتونم فکر کنم ولی اگر بدون کاغذ ذهنام را ازاد بگذارم به دهها موضوع میره ولی آخرش هم ممکنه به نتیجه خاصی نرسه
به نظر شما چطور میشه درست و با بازدهی بالا فکر کرد؟
سلام.
اینکه فرمودید زمان دایره ای نیست خطی است، نکته ی مهم و نگران کننده ای بود که نه خودم به آن دقت کرده بودنم نه از کسی شنیده بودم. اما راستش نگران خط و دایره نیستم ، تمام نگرانی من آن ضربه سنگی است که آن را می شکند.امیدوارم بتوانم برآن غلبه کنم.یا حداقل وقتی شکست بتوانم لبخند رضایت بزنم.
ساعات زندگیت طولانی باد استاد عزیز.
سلام اقای داداشی دفعه قبل که مرخصی اومدم پیامی گذاشتی برای من که خواندم ضمن سپاسگذاری از شما باید بگم انچه که نوشته بودید رو درک میکنم
ولی بین ادامه تحصیل واقعا مردد هستم چون که درس خواندن فقط اطلاعات را زیاد میکنه ولی عملا در ایران کار تخصصی به معنای واقعی وجود نداره که هزینه کردن دوسال برای ارشد ارزشمند باشه
با نهات احترام به همه دوستان اینجا باید بگم من واقعا از بودن در این سرزمین نا امید شدم و امیدی به بهبود اوضاع حداقل برای چند سال اینده ندارم
راهی که انتخاب کردم اینه که توی یک گروه از افراد باشم که مسیری که داریم در یک راستا باشه و همونجا برای پیشرفت تلاش کنم و از باقی جاها چشم بپوشم
محمد رضا استاد عزیز هر وقت کم میارم یاد حرفت که گفتی ببینید سختی ها چه میوه ای برایتان داره با قوت قلب بیشتری کارم رو ادامه میدم
سلام. خوش آمدی.
آلبرت عزیز اگر هم نوشته باشم “ادامه تحصیل” منظورم به عنوان تنهاگزینه نبوده. گزینه ی انتخابی من بود. پیشنهادم این بود که در این مدت سربازی ببینی چه اهدافی برایت مهم اند تا برایشان برنامه ریزی بهتری بکنی. ضمنا به نظرم ادامه تحصیل همیشه هم بد نیست، البته”همه چیز” نیست. من شخصا اثرگذارترین آدم های مسیر زندگیم را پس از ورود به ارشد پیداکردم.راستی زمان سربازی دیپلمه بودم.
بعد هم نظری در مورد کشورمان: معتقدم که اگر هم بگوییم ایران بدحال ترین بیمار است باز هم حواسمان باشد کسانی که این بیمار برایشان مهم است، تا آخرین حد توانشان بر سر بالینش می نشینند و برای بهبودش تلاش می کنند. این قطعا نظر خودم بدود و فقطب برای خودم مععتبر است.
برایت آرزوی کامروایی دارم.
همسان مادر ِپیر که بیماری سختی وجودش رو گرفته.
تو ازش مراقبت می کنی، اما اون هی بهت غر می زنه!!
کار ِتو ارزشمنده، اما …