در نگاه نخست، دانستن از ندانستن بهتر به نظر میرسد. همچنانکه روز از شب، یا مرگ از زندگی، یا سیرابی از تشنگی.
اما این تنها در نگاه نخست است. دانستن شاید به لذت منجر شود اما همیشه به رضایت منجر نمیشود.
***
نخستین حوزهی دردناک دانستن، داشتن دانش است. منظورم از دانش، مشتق و انتگرال و ترتیب عناصر جدول مندلیوف و نام کرمهای پیچیده مثل دراکونکولوس نیست. منظور من از دانستن، هر آن چیزی است که درک بهتری از محیط ایجاد میکند و آگاهی میبخشد. آنکس که اقتصاد میآموزد، مدیریت میفهمد، مغز را میشناسد، فلسفه را درک میکند، روانشناس میشود، جامعهشناسی دغدغهاش میشود، «آگاهتر» میشود و آگاهی یعنی رنج.
رنج اینکه دردهای دیگران را میبینی. دردهایی که یا خود نمیبینند و یا نمیفهمند.
رنج اینکه در میانهی جمع تنها میشوی. چیزهایی را میخواهی که دیگران نمیخواهند و دیگران در رفتار و گفتار و زندگیت، چیزهایی میبینند که هرگز ندیدهای و به آن فکر نکردهای.
رنج اینکه دیگران طردت میکنند.
رنج اینکه دیگران قضاوتت میکنند.
به آن «گنگ خوابدیدهای» تبدیل میشوی که عالم برایش «تمام کر» است. نه زبانی برای گفتن داری و نه آن روز که بر زبان آوردی گوشی برای شنیدن خواهی یافت.
***
حوزهی دردناک دیگر، در محیط خانواده است. به یاد میآورم آن زن را که برای آزمون وفاداری همسرش، در غیاب خودش صدای همسرش را ضبط کرد و در بازپخش آن، دو «نکته» بر «دانستههایش» افزوده شد. نخست اینکه همسرش به او خیانت میکند و دوم اینکه او را یک «خرس گوشتالود» میداند.
آنها جدا شدند. مرد بر سر زندگی دیگری رفت تا به خدمت یا به خیانت، آن را اداره کند. اما زن، حتی در شیرینترین لحظات زندگی نیز، حتی در شنیدن دوستانهترین و عاشقانهترین واژهها نیز، در گوشههای پنهان دلش، بر خود خواهد لرزید که شاید اینجا نیز در غیابم، «خرس گوشتالویی» بیش نباشم.
آن زن تا روز مرگ، با احساس یک «خرس» زندگی خواهد کرد. بی هیچ دلیلی. جز آنکه در لحظهای، نتوانست بر وسوسهی بیشتر دانستن غلبه کند.
***
حوزهی آسیب زنندهی دیگر، محیط کار است. حرف زدن پشت سر مدیران، از جمله اخلاقهای نادرست کارکنان است که مروری کوتاه به تاریخ مدیریت و سلطنت، نشان میدهد که قدمتی هماندازهی حضور انسان بر این کره دارد. همچنانکه اخلاق نادرست مدیران نیز در این است که در گفتگو با هم ردههای خویش، برای اثبات برتری و قدرت، از اعتبار و نام کارکنان خود خرج میکنند. مدیرانی که مکالمههای کارکنان را گوش میدهند و یا کارکنانی که کوچکترین حرفهای مدیران را ردیابی میکنند، کیفیت زندگی کاری خود را بهبود نمیبخشند. بلکه خود را در محیط کار شکنجه میدهند.
***
در مذاکره و ارتباطات نیز ماجرا همین است. زیادتر دانستن، الزاماً به نتیجهی بهتر منجر نمیشود. گاه ما را به سمت رفتارهای عجولانه سوق میدهد و گاه چنان عنان اختیار از کف ما میرباید که از ادامهی گفتگو باز میمانیم.
***
به نظر میرسد در بهشت دنیا، «دانستن» درخت ممنوعهای است که اگر چه، هر کدام تا حدی به تغذیه از آن برای زنده ماندن نیاز داریم، اما هر گاز بیشتر از نیاز، دردها و رنجهای بیشماری را به جسم و جان ما تحمیل خواهد کرد…
——————————————————
نوشتهای که تا حد زیادی مرتبط است: حریم شخصی
یکم نامربوط هستش با موضوع “دانستن” ولی از نظر کمیت و در نظر گرفتن اینکه که ما فکر می کنیم هر چیزی بیشترش قاعدتا بهتر است, در کتاب دشواری های انتخاب ( http://trustzone.ir/?p=1 ) هم اشاره می شه که خیلی وقت بر خلاف تصور ما داشتن انتخاب های مختلف عملا باعث رضایت ما نمی شه برعکس حتی می تونه ما رو اسیر کنه!
دنیای ما پر از اشتیاق دانستن(تجسس) و فرار از دانستنه (اگاهتر شدن) که هر دو درده
بالاترین دانایی ها نادانی است!
بالاترین نادانی ها حیرت است!
و بالاترین حیرت ها بینش است!
محمدرضای عزیز، سلام
این اولین کامنت من برای توست و پیشاپیش عذرخواهی می کنم از این که اولین نوشته ام طولانی و شاید نامتعارف است و وقتی بیش از حد معمول از تو خواهد گرفت. من این توفیق را داشتم که به اتفاق دختر و پسرم در همایش “انتخاب” شرکت کنم. مدتی است که با توصیه و تأکید دخترم بعضی از مطالبت را می خوانم و بسیار بهره می برم.
ابتدا اجازه بده نه از سر چاپلوسی، بلکه برخاسته از احساس مقاومت ناپذیری که روبرو شدن با شعور و دانایی و زیبایی، در وجود آدمی برمی انگیزد، به سیاق قدما به تو بگویم: “خردت مرا صید کرد”.
و مگر می توان از بازوان نیرومند “خرد” گریخت؟! همان گونه که می گوییم “عشق” دیر یا زود بر همه کس چیره خواهد شد؛ پس بگذار خود را تسلیم او کنیم، ناگزیریم درباره ی “عقل” نیز چنین بگوییم و چنین رفتار کنیم. ضمناً فکر می کنم که هیچگاه نبایستی پذیرای این باور تاریخی و فراگیر پذیرفته شده و رسمیت یافته – که بخشی معتنابه از ادبیات ما را به خود اختصاص داده است- باشیم که: “عقل و عشق در مصافی جاودانه و پایان ناپذیرند”. چنان که کارل یاسپرس – با تمام احترامی که برای کانت قائل است و او را بسیار بزرگ می شمارد- گفته است (قریب به مضمون): “کانت این همه درباره ی “عقل” گفت؛ ولی کاش او پی می برد که “عقل” همانا “عشق” است.”
عقل و قلب – اگر از سلامت لازم برخوردار باشند – همراه و هماهنگ و سرشار از تفاهم اند.
محمدرضای عزیز
تو از عقلی ورزیده و عواطفی ناب و سرشار بهره مند هستی و با نوشته های پرمغزت بر عقل و قلب مخاطبت به طور توأمان و به گونه ای شدید و عمیق تأثیر می گذاری. لطفاً از این پس منِ پرگو را نیز در این خانه ی باصفا که خوان رنگینی در آن گسترده ای، پذیرا باش.
در ارتباط با نوشته ی واقع بینانه و راهگشایت درباره ی “دانستن” و “رنجی که می آفریند”، ضمن تحسین نگاهت، مایلم بیفزایم که: به نظر می رسد این دو، ارتباطی دو سویه دارند: “دانستن” می تواند رنج بیافریند و “رنج” نیز می تواند آفریننده ی شناخت و آگاهی باشد. همان گونه که داستایفسکی – که توانایی شگفت انگیزی در درک رنج آدمی داشت – گفته است: “رنج، سهم انسانهایی است که انتخاب و نشان شده اند.” چنان که آگاهی نیز چنین است و سهم آنانی است که دغدغه ی آن را دارند و در راستای به دست آوردن آن، کوشا و مصمم اند. “رنج” زمینه و مقدمه ی “شناخت و آگاهی” است؛ انسان های همدرد و هم رنج، و آنها که درد و رنج مشترک دارند، با هم آشنا می شوند و نسبت به هم شناخت پیدا می کنند. (با لحاظ تفاوتی که برای درد و رنج قائل هستیم و درد را ناگزیر، و رنج را اختیاری می دانیم.) اهمیت درد تا به آن پایه است که ما انسان ها تا آنگاه که اعضا و جوارح و اندامهایمان دچار بیماری و آسیب و درد نشده اند، معمولاً توجهمان به هستی یا وجودشان چندان برانگیخته نمی شود و گویا درد است که حتی بودن و هستی فیزیکی ما را به ما یادآور می شود و می نمایاند. بر این اساس، به اعتباری، خاستگاه شناخت ما از خود، درد و رنج است. و وقتی درد و رنجی را در وجود خود تجربه کردیم می توانیم درد و رنجی با همان چگونگی را در وجود همنوعانمان بفهمیم، تأثیر بپذیریم و به یاری شان بشتابیم. و این درد و رنج مشترک است که ما انسان ها را به هم نزدیک می کند و به هم می شناساند. و اینجاست که اهمیت درد و رنج مشترک در راستای تشخیص وظایف اجتماعی و پایبندی به انجام آن، بیش از پیش تبیین می شود. چنان که میلان کوندرا در نقد شناخت شناسی دکارت گفته است: “من فکر می کنم پس هستم”، گفته ی روشنفکری است که دندان درد را ناچیز می شمرد؛ “من احساس می کنم پس هستم” حقیقت و اعتبار بیشتری دارد.
آزی دانستن می تواند رنج آفرین و مخاطره آمیز باشد، اما ناگزیریم که در پی آن باشیم و هماره گفته ی کانت را مد نظر داشته باشیم که: “جرأت دانستن داشته باش”.
محمدرضا جان، ضمن قدرشناسی و سپاسگزاری از تو که با نوشته های اندیشمندانه ات، ما را مهمان خوان گسترده و رنگین دانایی و مهربانی ات می کنی. نوشته ام را با گفته ای به پایان می برم که کی یر که گر به عنوان دعایی منسوب به اسقف آلبرتینی نقل کرده است و می تواند یک نوع همدلی و هم رأیی تلقی شود با بعضی از دوستانی که به تعبیری، میان “دانستنی ها”تفاوت و تمایز قائل شده و بعضی را خوشایند و بااهمیت و بعضی دیگر را ناخوشایند و غیر مفید دانسته اند: “پروردگارا، برای آنچه اهمیتی ندارد، چشمانی ضعیف به من بخش، و برای حقیقت خود، چشمانی روشن.”
علی جان.
ممنونم از اینکه لطف کردی و برایم در مورد «دانستن» حرف زدی.
همچنین ممنونم از اینکه دیدهی پاک خطاپوش شما، فقط خوبیها را دیده و ضعفها و سستیها و مشکلات را نادیده گرفته است.
امیدوارم علاوه بر شما بتوانم برای فرزندان عزیزتان هم دوست خوبی باشم.
واقعیت این است که از نظر من هم «دانستن» مقدس است که اگر نبود زندگی را به خواندن و نوشتن و معلمی نمیگذراندم.
البته طبیعی است وقتی در فرهنگی، یک «گزاره» به صورت نیندیشیده ارزش میشود، برای به چالش کشیدن چارچوبها، شاید چارهای جز حرف زدن مطلق نباشد.
من هم بر این باورم که تا جامعهی ما «تشنگی دانستن» را درک نکند، طعم «درک و فهم» را نیز نخواهد چشید. اما چه کنیم که اینجا بسیاری از ما «تشنه» دانستن چیزهایی هستیم که هیچ چیز به wisdom ما نمیافزاید…
شاد باشی و آرام
و فکر میکنم دعای آلبرتینی که تو نقل کردهای، بهترین جمله برای پایان این گفتگوست:
“پروردگارا، برای آنچه اهمیتی ندارد، چشمانی ضعیف به من بخش، و برای حقیقت خود، چشمانی روشن.”
اقای شعبانعلی ببخشید من نمیتونم مثل شما درباره دانستن حرف بزنم اما میشه بگید…پس ما چی رو بایدبدونیم؟؟؟؟؟؟
خدا خودش همه جا توی قران میگه اگه من چیزی افریدم برای خردمندان بوده و برای کسانی که تفکر میکنند…
حالا ما اگه خودمونون رو به ندونستن و نفهمیدن بزنیم باز هم مشکلی حل نمیشه چون اون اتفاقات رخ میدن…
و تا اونجایی که من از زندگی فهمیدم … خدا ما رو روی زمین فرستاده تا فکر کنیم و بفهمیم…نه اینکه نادیده بگیریم تا رنج نکشیم…
بهارهی عزیز.
من حکم ندادم که دانستن بد است یا خوب است. راجع به هزینهی دانستن نوشتم.
به مفهوم عام آن هم نوشتم.
آنچه من به عنوان دانستن نوشتم در زبان عربی به «علم» تجربه نمیشود (که شما آن را با اطلبوالعلم… مقایسه کنید)
آنچه من نوشتم دانستن چیزهایی است که هیچ «چیز» به روح و جان من و شما اضافه نمیکند. معادل عربی آن همان مفهوم قرآنی «و لا تجسسوا» است.
در واژه غرق نشویم. به مفاهیم فکر کنیم… هر دانستنی «مقدس» نیست. بسیاری از دانستن ها تجسس، فضولی و شهوت دخالت در چیزهایی است که کمکی به زندگی بهتر نمیکنند.
باور نمیکنم خداوند ما را برای فضولی به زمین فرستاده باشد…
خداوندباريتعالي شما را قطعاً بدين منظور نفرستاده است
ولي رسالت برگزيده بسياري از افراد تجسس بي مورد در
كار خدا و بندگان خدا صرفاً بخاطر امر به معروف و نهي از
منكر است!
لطفاً اين دسته افراد را از كار بيكار نكنيد!
در ضمن واقعاً جالب است كه فردي بعد از مطالعه اين مطلب و ساير مطالب وبلاگ شما
به اين نتيجه برسد كه نسخه شما اينست كه همه ما خود را به ندانستن و نفهميدن بزنيم
و دم را غنيمت شمريم !!!!
اقای کیان از نظر شما اینکه من بدونم …انسان ها دارن انسانیت خودشون رو فراموش میکنند و این ینی اینکه دارن خدا رو از یاد میبرن ینی تجسس بی مورد… اینکه بدونم ما هیچ کدوم نمیدونیم چرا داریم زندگی میکنیم ینی تجسس بی مورد…
نمیدونم نظر اقای شعبانعلی چیه…شاید من واقعا از مطلبشون برداشت سویی داشتم…
اما از نظر من خدا من رو فقط برای اینکه انتگرال و دیفرانسیل و فلسفه بخونم نفرستاده…
اقای شعبانعلی من هم با فضولی به شدت مخالفم… اما اینکه من بدونم اطرافم چی داره میگذره فکر نمیکنم فضولی باشه… اینکه من درد دیگران رو ببینم و ازش رنج ببرم حتی اگه نتونم کمکی کنم این فضولی نیست… اینکه یه زن نتونه به کسی اعتماد مطلق داشته باشه این فضولی نیست …(چون اگه الان نفهمه چند روز بعدش میفهمه،و از نظر من فهمیدنش الان بهتره تا …)
به ادامه ش کاری ندارم چون اونا رو میشه یه نوعی فضولی دونست … چون با ندونستنش راحت تریم…
و بقول مولانا من اگه دارم جبر و فلسفه و ریاضیات یا هر چیز دیگه ای میخونم بخاطر خودمه…نه خدا …
بخاطر اینکه بتونم راحت تر زندگی کنم…
پس من چی رو باید بدونم؟؟؟؟؟؟
سلام
دانستن توام با رنج است اما رنج دانایی هزاران بار از بی رنجی نادانی ارزشمندتر و حتی لذت بخش تر است. دوست میدارم دانا باشم و در رنج تا نادان بدون رنج.
درد من حصار برکه نیست، درد من زیستن با ماهیانی است که فکر برکه به ذهنشان خطور نکرده است…
this is a little story about 4 people named everybody”somebody”anybody and nobody.there was an important job to be done and everybody was sure the somebody would do it.anybody could have done it but nobody did it.somebody got angry about that because it was everybody”s job.everybody thought that anybody could do it but nobody realized that everybody wouldn”t do it
it ended up that everybody blamed somebody when nobody did what anybody could have done
…
ندانستن،دانش راستین است.تلاش برای انباشتن دانش،بیماری است. ابتدا بدانید بیمارید سپس برای سلامتی تلاش کنید(لائوتسه)
سلام
به قول اسماعیل نواب صفا : نادان مباش اگرچه ازین روزگار تلخ دنیا به کام مردم دانا نمی شود.
اما استادجان دانش باید درک و هضم بشه و عقل و احساس توامان به ما بگن این دانش رو مبنای حرکات بعدیم بذارم یا نادیده و نشنیده بگیرمشون ، مسئله انتخاب اینکه از چه چیزایی و چقدر بدونیم هم خیلی مهمه ضمن اینکه ما عمرمحدودی داریم شاید حکمتش اینه که هرچیزی رو اینقد دنبال نکنیم و نچسبیم .
به نظر من دانستن هیچگاه، به هیچ روی، تحت هیچ شرایط، بدرد نخور و مایه عذاب نیست. آنچه در این نوشته درست است در مورد “نیم دانستن” صدق میکند. هرگاه احساس کردی از دانستن عذاب نمیکشی بدان که داناییت در حال تکامل است. و چه دور است…
سلام
با همه رنج هايي كه داره .. با همه سختي هايي كه مياره. اين عطش رو خيلي دوست دارم:«عطش دانستن.»
اين عطش، روزهاي كودكي شايد يه ذره احساس تشنگي بود. ولي بعدها با هر جرعه نوشيدن،اين احساس بيشتر و بيشتر شد تا اينكه اسمش شد:«عطش»
حالا هم كه هرچي مي نوشم، تشنه تر ميشم. چه تشنگي دلنشيني!
از آدمها توقع زيادي براي دانستن نداشته باشي، دانستن خودت خيلي اذيتت نمي كنه.
همين آشنايي پيش بيني نشده من با محمدرضا، نقطه اي بود براي وارد شدن به يك چشمه سار تازه و زلال كه فكرمو براي انديشيدن متفاوت و دستمو براي نوشتن از جنسي متفاوت فعال مي كنه. با قبل كه خودمو مقايسه مي كنم مي بينم انگار جديداً خيلي با حسم مي نويسم ولي خيلي منطقي. اين آشنايي رو و اين روزها رو خيلي دوست دارم.
استاد شعبانعلی
سلام . توجه تان را به این نکته جلب می کنم که تقریبا تمام کامنت های گذاشته شده در تائید نوشته جنابعالی است و ابراز شکایت از اینکه همه آگاهند و در رنج !
اینجا داور کیست ؟ کی می دونه که آگاهی از آن کیست ؟ ( عطف به کامنت قبلی ام ؛ لطفا )
هیچ کس نمیتونه یه معیار برای اگاهی به شما بده…چون اگاهی نسبیه…
و اینکه دانستن با حرف زدن خیلی تفاوت داره…دانستن با عمل همراهه اما حرف زدن نه…
موفق باشید…
مام كه همه از دم دانا …. D:
محمدرضا جان، دغدغه ي زندگي شما چي بوده؟ توي دوره هاي مختلف زندگيتون مثلا نوجواني و جواني و الان…
دونستن و فهميدن بوده يا آموزش عمومي يا… آخه انگاردغدغه است كه عشق رو ميسازه .. عشقي كه حاصلش اين همه كنش و فعاليته و ازش انرژي ميگيرين.
سختی مسئله اونجاست که ،با اینکه میدونی ندانستن رهایت میکند ولی باز نمیتوانی انتخابش کنی…………
من هرچه می نویسم اینجا تایید نمی شود.نمیدانم مشکل از من است یا از اینترنت یا از…
نوشته های زیباتون منو یاد کتاب گفتگوهای تنهایی دکتر شریعتی افتادم.
این حس در جملات شما رو زمان خوندم اون کتابها رو نیز داشتم
“چقدر ندانستن ها و نفهمیدن ها که از دانستن ها و فهمیدن ها بهتر است.”
“”تو هرچه می خواهی باش ، اما … آدم باش !!!
چقدر نشنیدن ها و نشناختن ها و نفهمیدن ها است كه به این مردم،
آسایش و خوشبختی بخشیده است !!!
مگر نمی دانی بزرگ ترین دشمن آدمی فهم اوست؟
پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.
امروز گرسنگی فكر ، از گرسنگی نان فاجعه انگیزتر است .
برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !””
پدرم معلم بوده، روزی که براى اولین بار سر کلاس درس در جایگاه معلم ایستادم به من گفت براى دانستن آنچه شاگردانت را به خنده و شیطنت وادار کرده تلاش نکن که صد البته ندانستش بهتر است
سلام و درود
چون لینک حریم خصوصی را گذاشت اید، می توان فهمید که بیش تر از چه نوع دانستن هایی رنج می برید و پرهیز می کنید. من هم خودم قربانی رعایت نشدن حریم خصوصی ام هستم و اینقدر از این موضوع می رنجم که بارها به فکر خروج از ایران افتاده ام. فکر می کنم این دخالت ها در بسیاری از موارد به شدت عزت نفسم را پایین می آورد. این قصه سر دراز دارد.
اما ظاهرا برخلاف شما، من عاشق آن آگاهی هستم که:
“هر آن چیزی است که درک بهتری از محیط ایجاد میکند و آگاهی میبخشد. آنکس که اقتصاد میآموزد، مدیریت میفهمد، مغز را میشناسد، فلسفه را درک میکند، روانشناس میشود، جامعهشناسی دغدغهاش میشود، «آگاهتر» میشود و آگاهی یعنی رنج.”
می دانم که هزینه بر است، ولی من با جان و دلم می پذیرم و چنان از آگاهی مست می شوم که رنج ها را با همه ی تلخی شان می پذیرم. خوشا آن درد دیدن ها و طرد شدن ها.
رنج ناشی ار آگاهی خودم که هیچ، من حتی ذره ای هم دلم برای یکی دو تا از دوستانم که بخاط دوستی با من به این رنج ها گرفتار شده اند، نمی سوزد، همانطور که خودم عاشق دوستان آگاهی دهنده ام هستم.
رنجش را دیدم و دردهایی که نمی دید ویا نمی فهمید،
به خاطر چیزهایی که دیگران میخواهند و من نمی خواهم ویا برعکس،
در رفتار و گفتارو زندگی ام چیزهایی دید که هرگز ندیده بودم وبه آن فکر نکرده بودم،
رنج اینکه در میانهی جمع تنها شدم،
فقط و فقط در موردم قضاوت کرد،
،خیلی رنج کشیدم.
اما مطمئنم.
کاش خیلی دیر به حرفهایم نرسد چون مسیر اشتباهی را با اطمینان کامل انتخاب کرده،
چون دیگر نخواهم بود که دانسته هایم اذیتم کند، ولی اذیتش خواهد کرد.
چه رنجی دارد دانستن
ولی هنوز در پی دانستنم.
سلا استاد.. من اصلا” خودمو در حدی نمیبینم که بگم جزء آدمایی هستم که دانستنی های زیادی دارم.. اما با همین اندک دانسته ای که دارم هرروز چندین بار بغضمو فرو میبرم.. قبل از خوندنه این متن فکر میکردم زیادی حساسم به رفتار و گفتار اطرافیانم 🙂
محمد رضا عزیز علی رغم اینکه مدتهاست نام استادی چون شما را بارها و بارها شنیده بودم و در وبلاگها و وبسایتها به نقل از شما مطالبی را خوانده بودم مجالی برای مراجعه به سایت شما نیافته بودم، اما دیروز و امروز تمام وقت بنده در سایت و میان نوشته های شما میگذرد.
بسیار پر بار می نویسید و از نحوه گفتارتان در کامنت ها حس خوب یک استاد واقعی را گرفتم.
سپاس / امیدوارم پاینده باشید.
با سلام خدمت شما معلم گرامی
باز هم با نوشته هاتون درس زندگی آموختید تا بدانیم که دانستن نیز معنا و مفاهیم متفاوتی دارد…
اینکه دانستن به نوبه خود می تواند رنج ها و مسئولیت ها را در فرد پرورش دهد، من نیز قبول دارم. اما تاریخ نیز نشان میدهد که آنچه موجب معایب دانستن می باشد در حد بسیار پایین، نداستن و در حد بسیار بالای کامل دانستن نیست؛ بلکه دلیل زخم خوردن از دانسته هایمان برای “نقصان در دانستن” هست…
با ناقص دانستن، ادراک و برداشت ما از وقایع نیز دچار خلل و اشتباه می شود و این قضاوت ها، رفتار و عملکرد نادرست ما را میسازد.
یاد گرفته ام که هر آنچه میبینم و میشنوم را براساس فی ما وقع تحلیل و درک نکنم؛ بلکه با علت و دلایل برای آنچه میبینم و میشنوم تحلیل کرده و بدانم…
و به همین خاطر هست که میدانم، هنوز هیچ نمیدانم… داستان همسفر شدن حضرت خضر و حضرت موسی را که به خاطر دارید…!
وقتی ابلیس نیز به حضرت ایوب از خیانت همسر پیامبر گفت؛ پیامبر نیز بدون دانستن علت امر، با قضاوت شخصی تصمیم گرفت… که بر ایشان از خداوند به داشتن همسری مومنه و پاک دامن وحی آمد…
استاد گرامی آقای شعبانعلی؛ همانطور که در کلاس مذاکره حرفه ای نیز یادآور هستید که “ندانستن بهتر از ناقص دانستن است” 🙂
سلام استاد
واقعا متن شماروبادل وجان درک میکنم.کاملا موافقم چون خودم هم خیلی به این قضیه فکرکرده بودم.بعضی مواقع ندانستن نعمتی بزرگ است…
موافقم.
مدت هاست که درست و غلطم رو گم کردم .
نمی دونم دونستن بهتره یا ندونستن ؟؟؟خنثی بودن بهتره یا تلاش برای بهتر کردن ؟؟؟؟پذیرفتن همه کس و همه چیز به همون شکلی که هست درسته یا کمک برای تغییر ؟؟؟
محمد جان کمک کن از این همه سردر گمی دربیام.
حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هر که را درداست او برده است بو
هر که او بیدارتر پردردتر
هر که او هشیارتر رخ زردتر
روی این دانستن عکس مار گذاشتین؟؟؟.. ذهن من اون و ربط داد به خیلی چیزها در این حوزه:) نمی دونم این کا ر عمدی بوده یا نه ولی خیلی جالب بود….اگر عمدی بودی شاید ناخودآگاهتون خیلی وقته به خیلی چیزها آگاه شده و شما یک جور ندیدش گرفتین و اون هم اینطوری داره خودش رو نشون میده در هر صورت که ناخودآگاه پیروز میشه …اگر هم دانسته بوده که ترکیب به جا و جالبیه…
اول متن دانستن رو با آگاهی یک جا آوردین…به عنوان کسی که سالهاست دارم یوگا و متعلقاتش رو کار میکنم و روزانه چندین بار کلمه آگاه بودن و آگاه شدن رو می خونم و می شنوم و از اونجا که شاید تو کامنتام هم این رو دیده باشید چند تا مورد رو بگم. شاید بیربط به این موضوع…بله آگاهی درد داره….و این درد زمانی بیشتر میشه که که مواجه میشی با مردمی که در سطح پایین تری از آگاهی هستن و و سیاه و تیره به اون دلیل که این عدم آگاهی اونقدر درونشون زیاده که مانع ورود نور به درونشون میشه…ولی همین آگاهی وقتی وارد هر چیزی بشه کبفیت اون رو تعییر میده به سمت تعالی….و اینکه وقتی شما در مسیری دیگه نمی تونی برگردی به دلیل چشیدن اون کیفیت بالاتر با تمام دردها و رنجها و طرد شدنها نمی تونی نزول پیدا کنی….و باید ادامه بدی ….مورد دیگه اینه که بهتر این دانستن و آگاهی رو در مورد خودمون گسترش بدیم اینطوری وقتی با ناآگاهی دیگران مواجه میشیم تاثیر چندانی نمیگیریم…می دونم این حرف خیلی بزرگه ولی بودن کسایی که به این مراحل از اگاهی رسیدن و تمامی این افراد آگاهی رو از خودشون شروع کردن….در مورد گنگ خواب دیده هم وقتی شما به سطحی از آگاهی میرسی مسلما تغییرات در روح و روان و ذهنت مانع از ادامه ارتباطات ناسالم قدیمی میشه ولی آدمهایی هستن همراه کافیه فاصله گرفت تا جایای خالی ارتباطات با آدمهای مناسب پر بشه….بله آگاهی درد داره و اون میوه ممنوعه که آدم گازش زد میوه درخت ممنوعه دانش بود ولی آگاهی آدمی رو رها میکنه…..و کیفیتی رو وارد زندگی ادم میکنه همراه با سرور درونی…همینه بیشتر کسانی که به درجاتی از آگاهی واقعی میرسن از جامعه کناره گیری میکنن چون اونقدر اون طعم آگاهی شیرینه که حاضر نیستن ناآگاهی و تاثیر منفی دیگران خللی در اون ایجاد کنه.آگاهی آدم رو حساس میکنه خیلی خیلی حساس مثل کودکان و اینجا چاره کار تنها و تنها ادامه مسیره به سمت سطح آگاهی بالاتر به سمت شناخت مشاهده گر..آگاهی رو باید از وجود خودمون شروع کنیم و اونوقت این آگاهی گسترده میشه به تمامی ابعاد زندگیمون….و برای این آگاهی به وجود خودمون کتاب خوندن یکی از راههاست عملی که در پی این کتاب خوندن ایجاد میشه مهمه نه خود انجام مطالعه کتاب ….عملی که باعث میشه نیلوفرهای پایدار از عمق منجلاب درون آدمی و دنیارشد کنن و در سکوت شکوفه بدن و به بار بشینن….اینطوری که مشاهده گر درونت رو آشنا میشی و تفکیک میدی بین مشاهده گر و اون خود همیشگی…..
سلام پگاه جون. خیلی قشنگ ودرست حرف میزنی. کاملا با حرفات موافقم.
بسیار زیبا. به نظر من پشت هر دانستنی، مسئولیتی نهفته است. اگر کسی را یارای به دوش کشیدن آن مسئولیت نیست نباید این دانایی را کسب کند چراکه عمل نکردن به آن موجب رنج و اندوه و حسرت خواهد گشت. همچنان که امام علی به زیبایی می فرماید کوتاهی در عمل موجب غم و اندوه می گردد.
سلام
مطلبتون مثل همیشه خوب و بسیار مفید هست اما احساس میکنم اون قسمتش که در مورد محیط کار هست، خیلی با منطق قسمتهای بالا نمیخونه و سطحش فرق میکنه با فلسفه ی این نوشته ی شما! انگار یه جورایی از جنس اونها نیست. شما بسیار باهوش هستید و قلم بسیار هوشمند و رسایی هم دارید. نمیدونم چرا اینطوری شده و مطمئنا دلیلی دارید. شاید هم این فقط یه حس از طرف من باشه.
ممنون که هستید و ممنون که مینویسید.
سلام محمدرضا جان
چند وقتی نبودم تا سری بزنم به این خونه ی زیبای شما.
از قیاس مطلب قشنگت با نظر دوستان توی کامنت ها ،به نظرم دوستان مقصود تو رو درست متوجه نشدن و درک بالا رو با سواد بالا یا هوش بالا اشتباه گرفتند،متأسفانه!.درک مفهومی جدا از سواد یا هوش داره.
گاهی زیاد فهمیدن خوب نیست و موجب رنجش آدم میشه.
سلام محمد رضا
واقعا دونستن تیغ دو لبه است اما از زندگیه شما دونستن برای من سبب خیر شده. دوستتون دارم.گفتید آدمها از آدمهای کامل و perfect بدشون میاد واقعا اینطور هست.آدم ها آسیب پذیریشونو پنهان میکنند.شما ریسک بزرگی کردید.زندگیتونو و خیلی زوایای اونو به بقیه نشون دادید. ممنون.این سخنرانی غوغایی در من ایجاد کرد امیدوارم برای شما هم مفید باشد.http://www.aparat.com/v/zqmR6
گفتید آدمها دوست دارند دیده بشوند.نگاه کردم دیدم مدتهاست از ترس دیده شدن خودمو پنهان کردم و تلاش کردم کامل به نظر بیام .محافظه کار شدم. قضاوت میکنم.دارم تغییر میکنم و این حس عالیه.الان دارم راهمو پیدا میکنم.می خوام بیزینسو شروع کنم البته با یه تیم خوب.هنوز خیلی کوچیکیم.میخوام خودمو نشون بدم و از حاشیه امن خارج بشم. باید مهارتهامو پرورش بدم.لطفا راجع به تعهد و مسئولیت پذیری هم بگو.آدمهای خوب مثل شما قوت قلبند.مرسی
خدا قوت
با سلام…
ممنون از مطلب حائز اهمیتی که قرار دادید که یک قسمتش برای من حجت خوبی بود،
اما توی مطلبی که نوشتید و یا کلا شاید بشه گفت توی مقوله ی دانستن دو رویکرد کاملا متفاوت میشه در نظر گرفت،
.
یقینا نوع دانستن اون خانم از ضبط کردن صدای همسرش، استراق سمع و کسب دانایی از روشی ناپسند هست که نتیجه ی فوق العاده منفی به دنبال داره و یا غیبت کردن کارکنان از مدیران و یا از یکدیگر در همین گروه طبقه بندی میشه… حتما این نوع کسب دانایی با کسب علم و آگاهی از شیوه ی صحیح متفاوت هست، و حتما رنج این دو نوع کسب آگاهی هم متفاوته…
.
نمیشه این دو تا رو با هم درنظر گرفت، به نظر من کسب علم و آگاهی از راه درست و صحیح حتـــــــما واجب و پسندیده هست، حتی اگه به رنج کشیدنِ ناشی از این آگاهیِ مثبت منجر بشه، که این رنج خودش نوعی تعالی هست و انسان کامل حتــــــــما این رنج رو باید تجربه کنه (لقد خلقنا الانسان فی کبد، شاید این آیه یه جوری به این مطلب مرتبط باشه)
.
اما اون آگاهی پیدا کردن از راه نادرست (دزدیده گوش دادن، غیبت کردن و…) حقیقتا اصلا نبایدد سراغش رفت، حتی اگه وسوسه شدید باشه، چون صد در صد سود حقیقی در اون نیست و خسران و زیان به دنبال داره و رنجی هم که به دنبال داره از نوعی متفاوته.
.
شاید بشه برای اینها کلمات متفاوتی پیدا کرد، که بار معنایی این قضیه رو در خودش داشته باشه؛ عالم، دانا، آگاه، کسی که خبر دارد،
دارم دنبال کلمه ای می گردم که دانستن یا فهمیدن در اون لزوما بار معنایی مثبت نداشته باشه، مثلا خنثی باشه یا حتی منفی، ولی پیدا نمی کنم….
این رنج را بر نادانی و رضایت ابلهانه ترجیح میدهم.
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
محمدرضا .احساس میکنم دلیل تایید نشدن و یا دیر تایید شدن کامنتهام اینه که مجبور میشی وقت بگذاری و بادقت بخونی تا مسئله ای نوشته نشده باشه که …
اگر اذیت میشی و وقتت گرفته میشه .اگه بهم بگی،قول میدم دیگه کامنت نگذارم.
نوشته های این پست شما،شاید تمام چیزی بود که میخواستم تو لینک پایین بگم .
http://trainingskills.blogfa.com/post/212
اما
هبوط یعنی کشف تازه
تو ،هر لحظه ،هبوط میکنی…
هر آن که چیز تازه ای کشف میکنی
و هر کشف تازه ای ،یعنی هبوط….
نوشته های این پست شما،شاید تمام چیزی بود که میخواستم تو لینک پایین بگم .
http://trainingskills.blogfa.com/post/212
اما
هبوط یعنی کشف تازه
تو ،هر لحظه ،هبوط میکنی…
هر آن که چیز تازه ای کشف میکنی
و هر کشف تازه ای ،یعنی هبوط….
و من ، از بهشت نادانی هبوط کرده ام و در جهنم دانایی سرگردانم .سرگردان…
الان که اومدم کامنتها رو بخونم متوجه شدم لینک ناقصه ،درستش کردم.
دقیقاً مثالی که زدی با همه اون چیزی که توی ادبیات از میوه ممنوعه یاد میشه یکی بود… میگن سیب سمبل دانش هست و به همین دلیل بعضی ها نافرمانی آدم و حوا رو نعمت و برخی دیگه کفر میدونن…
بیچاره بچه ای که هی پشت سر هم سوال میکنه: این چیه؟ اون چی بود؟ چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری گفتی؟
اگر میدونست چه بلایی تو راهه شاید دهنش رو میبست و هیچ چیزی نمیپرسید!
فکر کنم یکی دیگه از جاهایی که بحث عدالت میره زیر سوال دقیقاً همینجاست! چرا آدمها حق انتخاب دارن که یه عده بیشتر بدونن و یه عده کمتر که تقابل دانا و نادان پیش بیاد و آن کس که بداند که نداند آسیب ببینه و اذیت شه و آن کس که نداند که نداند بشه مامور عذاب؟!!!
انتظار داشتم این شعر رو توی کامنتها ببینم: «خوش به حال دیوونه/که همیشه خندونه»
جانا سخن از زبان ما می گویی… 🙁
محمد رضا جان.لطفا کامنتم رو بخون.دیگه کسی سراغ اون دانستنی که منظور شما هست نمیره .همه دنبال تست کنکور هستند.من در مدرسه تیزهوشان هستم و اکثر هم کلاسی هام و متاسفانه اون شاگرد خوب ها(که خودم هم هستم) میگن هیچ مطالعه ای به جز تست و اینا ندارن.
خودم مسیر سختی رو انتخاب کردم .هم درس های مدرسه رو میبرم جلو به خوبی و هم المپیاد می خونم و سعی می کنم گلستان سعدی و کتاب های متفرقه هم که دوست دارم یخونم .محمد رضا اگر دوست داشتی دعا کن که موفق بشم .امید دارم توی المپیاد ،طلا بیارم و راحت بشم تا حدی ازین چرخه ی معیوب.انقدر تو این راه روحیم رو تضعیف کردن..از مدیری که میگه توصیه نمی کنیم و از بغل دستی درس خونی که میگه تو به چه امیدی المپیاد می خونی و از معلمی که میگه به نظر من المپیاد رو اروپایی ها در ما القا کردند تا نخبه های مارو شناسایی و جذب کنند و باید حذف بشه و…
ولی من هم چنان راهم و با قدرت ادامه میدم.من به هدفم ایمان دارم.
آقا میشه استثنائا ما این متنو از چپ بخونیم و بچسبونیم به خودمون و کیف کنیم؟!
مثلا به جای اینکه بگیم چون من دانا هستم پس رنج میبرم بگیم چون من رنج میبرم پس دانا هستم؟ ; )
همیشه از بچگی برام جالب بود که چرا میگن فلانی “کر و لال” هست. همزمانی این دو نقص عجیب بود برام ولی واقعا داشتن یکی و نداشتن اون یکیش خیلی داغون کنندست!
شاید به همین خاطره که کسی باید “سمیع” و “بصیر” باشه و الباقی صفات که هم “رحمان” و “رحیم” باشه و هم “قادر علی کل شی” و الباقی صفات. سخته یکی باشی و یکی نباشی. عجب تنظیم دقیق و حیرتآوری!
که آگاهی در لغت
به معنای گردن نهادن است و پذیرفتن . ( شاملو )
با من موافقی که گاه دریافت های حسی درست تر از استدلال های منطقی است ؟ البته به خود آدم و میزان آموختگی و فرهیختگی اش بستگی تام دارد . گویی در برخی آدم ها سنسورهای حسی ضریب خطای کوچکتری دارند .
اما همیشه نتیجه همان دانستن است که گاهی رنج به همراه خواهد آورد . چاره ای نیست مگر گردن نهادن و پذیرفتن . . .
گریزی نیست ؛ آنزمان که حقیقت همچون روحی سرگردان بر تو ظاهر می شود (هاملت) . اما کیست آنکه بر مسند داوری تعیین کرده باشد رنج کدام یک بیشتر بوده ؛ عمویی خیانت پیشه یا مادر پنهانکار و یا هاملت ناگزیر از سوختن در آتش انتقام؟ و این همه وقتی است که پذیرفته باشیم خیانت است آنچه را که مادر پنهان کرده بود!!! و نه سوختن در آتش آگاهی از راز دل خویش . . .
شاید . . . که بهتر آن است که در افسون گل سرخ شناور باشیم .
من تصمیم گرفتم مطالعه کردن را کنار بگذارم
هر بار از کتاب خوندنت میگی ناراحت می شم.
چون می دونم بیشتر می خونی و بیشتر می فهمی و بیشتر زجر می کشی!!!
مرگ از زندگی بهتر است؟!!!!!!!
یک برنامهنویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانى هوائى کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامهنویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلى با همدیگر بازى کنیم؟ مهندس که میخواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روى خودش کشید. برنامهنویس دوباره گفت: بازى سرگرمکنندهاى است. من از شما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید ۵ دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من ۵ دلار به شما میدهم. مهندس مجدداً معذرت خواست و چشمهایش را روى هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامهنویس پیشنهاد دیگرى داد. گفت: خوب، اگر شما سوال مرا جواب ندادید ۵ دلار بدهید ولى اگر من نتوانستم سوال شما را جواب دهم ٥٠ دلار به شما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامهنویس بازى کند.
برنامهنویس نخستین سوال را مطرح کرد: «فاصله زمین تا ماه چقدر است؟» مهندس بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: «آن چیست که وقتى از تپه بالا میرود ۳ پا دارد و وقتى پائین میآید ۴ پا؟» برنامهنویس نگاه تعجب آمیزى کرد و سپس به سراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جستجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسیم کامپیوترش به اینترنت وصل شد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جستجو کرد. باز هم چیز بدرد بخورى پیدا نکرد. سپس براى تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکى دو نفر هم گپ ( chat ) زد ولى آنها هم نتوانستند کمکى کنند.
بالاخره بعد از ۳ ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و ٥٠ دلار به او داد. مهندس مودبانه ٥٠ دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامهنویس بعد از کمى مکث، او را تکان داد و گفت: «خوب، جواب سوالت چه بود؟» مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاى بر زبان آورد دست در جیبش کرد و ۵ دلار به برنامهنویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.
ﺩﺍﻧﺴﺘﻦ
ﯾﺎ ﻧﺪﺍﻧﺴﺘﻦ ؟
سلام
مثله همیشه هستم و میخوانم.
مثالهای شما از جنس دانستنی است که به درک و شعور منجر نمی شود . دانستنی که به دنبالش آگاهی نباشد، انباشت اطلاعات بی فایده است که در نزد انسان نادان، آتشی است در دست دیوانه.
درسته مینا جان.
اساساً من معتقدم که دانستن به ندرت یا به سختی به درک و شعور منجر میشود. تجربه است که میتواند درک و شعور بسازد. دانستن بیشتر توهم درک و شعور ایجاد میکند که به تعبیر زیبای تو آتشی در دست دیوانه میشود…
به یاد میارم جایی خونده بودم در دنیا دانایی که میان گروهی نادان گیر افتاده رنج میکشه
استاد عزیز مثل همیشه پربار بود…
چند سالی هست که با این مشکل دست و پنجه نرم می کنم… اون هم به خاطر مطالعه زیاد و بررسی های موشکافانه ام تو حوزه های مختلف هستش. رنج بزرگ تر از رنج عدم اطلاع جامعه اطرافیان از آخرین تفکرات و دستاوردها، به تمسخر گرفتن اونهاست. خیلی وقت ها که دانسته هام رو با دیگران به اشتراک میزارم، با پوزخندی از کنارشون رد میشن و این منو خیلی آزار میده.
سلام محمدرضا جان
بازم مثل همیشه حظ وافر نصیبمان شد .
دو سه هفته ای هست که میخام درخواستی رو به صورت ایمیل براتون بفرستم نمیدونم چرا دستم به قلم نمیره ….