یکی از مهمترین مشکلات ذهن انسان، باور به این است که هر چیزی متضادی دارد.
و هیچگاه دو چیز متضاد در یک جا جمع نمیشوند.
چنین میشود که نمیتواند بپذیرد
اعتماد و بیاعتمادی را میتوان همزمان در یک رابطه تجربه کرد،
همچنانکه پختگی و خامی را همزمان در یک نفر
و همچنانکه حس نفرت و عشق را همزمان نسبت به یک فرد
و همچنانکه آشنایی و بیگانگی را همزمان در یک گفتگو
————
پی نوشت یک: این متن ابتدای خبرنامهی هفتگی (مربوط به هفتهی جاری) است که احتمالاً بسیاری از شما دریافت کردهاید.
پی نوشت دو: با این هفته، دقیقاً یکسال است که خبرنامههای هفتگی را ارسال میکنم و در بسیاری از هفتهها، ابتدای آنها متنی را مینویسم یا حرفی را از کسی نقل میکنم. تصمیم دارم همین روزها، تمام متنهایی را که در قالب جملات ابتدای ایمیلهای هفتگی برای شما ارسال کردهام، یک جا و در قالب یک فایل تنظیم کنم و همینجا بگذارم. شاید خاصیت چندانی نداشته باشد، اما لااقل برای من، میتواند خاطره انگیز باشد.
پی نوشت سه: نوشتن حس عجیبی است. گاهی میآید و گاهی میرود. خیلی هم به اختیار خودت نیست. بسته به هزار عامل دارد. اینکه حالت خوب است یا بد. اینکه همدل و همزبان آن روزهای تو، چه کسی بوده است یا چه کسی نبوده است. اینکه احساس میکنی حرفی برای گفتن داری یا حرفی برای گفتن نداری (معمولاً وقتی حرفی برای گفتن داریم، زبان برای حرف زدن و قلم برای نوشتن، بیحوصله میشوند). اینکه مخاطبت حوصلهی خواندن دارد یا ندارد و دهها اما و اگر دیگر.
آنچه میدانم این است که در روزهای اخیر، دستم – مانند گذشته – به نوشتن نرفته است. حرفی هم برای گفتن نداشتهام یا اگر حرفی داشتهام، گفتنی نبوده است. حاصل، سکوت این چند روز اخیر، در روزنوشتههاست. تصمیم گرفتم که نگذارم روزنوشتهها، تا این حد آرام و سوت و کور بماند یا صادقانهتر بگویم، میترسم که اگر اینگونه ادامه دهم، زبانم حوصلهی گفتن را از دست بدهد و دستم عادت نوشتن را فراموش کند.
برای اینکه چنین نشود، حتی اگر حرفی برای گفتن یا حوصلهای برای نوشتن نبود، در حد چند جملهی کوتاه، روایتی از افکار یا حتی رویدادهای روزمرهی خودم مینویسم و البته تمام آنچه را که به چنین دلیلی و چنان بهانهای مینویسم، در گروه روزمرگیها (میتوانید با تشدید و کسر حرف “ر” بخوانید و یا با سکون حرف “ر”) طبقهبندی خواهم کرد که اگر روزی پشیمان شدم، بتوانم همهی آنها را یکجا پاک کنم.
سلام
من فکر میکنم گناه و کار خوب هم به همین صورت میتواند در یک فرد جمع شود..
شاید فلسفه اینکه خدا دوستدار کسانی است که پس از هر گناهی به سوی او باز میگردند همین است..شاید فلسفه اینکه شیطان انسان را وسوسه میکند که پس از گناه نمیتوانی به راحتی به سوی خدا بازگردی و او را هرچه بیشتر به گناه میکشاند همین است…که انسان فکر میکند همیشه باید پاک باشد و در حال انجام کار خوب…که فکر میکند اگر گناهی انجام داد نمیتواند به این راحتیها برگردد..که نمیداند کار خوب را بلافاصله پس از گناه هم میتواند انجام دهد..که همیشه میتواند در حال بازگشت باشد..به سوی خدا..به سوی اصل خویش…
با سلام اینکه می خواهید متن های اول خبرنامه ها را یکجا جمع کنید خبر خوبی است مثل همیشه متشکریم
هر وقت توقفی در رندگی داشته ام آغاز یه پیشرفت خوب بوده.جالب اینجاست که این توقف وقتی که بیشتر طول میکشید و چراها به من هجوم میاورد با سرعت و حجم بیشتری شکسته میشد منظورم از توقف بررسی و چرایی و مرور خود هست.
این صحبت شما رو به فال نیک میگیرم و این آغاز رو به شما و شاگردان شما تبریک میگم .
سپاسگذارم.
برای من که همین روزمرگی هات جز آموزنده ترین حرف هاست.دوس دارم بدونم چطور می خوابی چطور بیدار می شی اون کتابخونه ای که عکسشو گذاشتی اینستاگرام کجاست،چه کتاب هایی می خونی چی می خوری اون یک وعده ای که به قول خودت می خوری ساعت خاصی داره یا فقط یه دونه بودنش مهمه ساعتش نه.اینکه دغدغه اصلیت چیه،و …این چیزا.اینکه چرا اون پیاده روی ولی عصرتو که عطر فروختی نوشتن دربارشو ادامه ندادی وو…تو ذهنم بود چند وقت پیش تو داری عطر می فروشی بعد من تورو می شناسم تو خب منو ندیدی میام و حرف های قشنگی که می زنی تا عطرو بخرم هیچکدوم فایده نداره…هاها…خیلی فکر جالبی بود.همشم دیالوگ بینمون ردو بدل می شد.اینکه دوتاعطر یکسانو نشون می دادی یکیش گرونتر بود می گفتم چرا گرونه می گفتی چون حس بهتری بهت بده حس اینکه یه چیزه گرونو خریده بعد من می گفتم اگه نخوام این حسو داشته باشم و فقط به جیبم نگاه کنمو…یک وضعی بود خلاصه!
………………………………..
این روزها خیلی به این فکر می کنم که هنرزندگی رفع تناقض ها نیست و کنار اومدن باهاشونه.بیشترهم تناقض های شخصی مد نظرم نیست.بلکه مثلا می بینی تو عدالت خواهی بعد پدرت محکومه ،حالا از پدرت دفاع کنی خوبه ؟! یا…چیزهای اینجوری و اونجوری…
سلام محمد رضای گرامی وعزیز
به نظر من حال و هوای شما مانند آتش زیر خاکستره
که بعد از یه مدتی مثل شعله سر میکشه ولی سوزان و ویرانگر نیست بلکه گرما بخش و روشنایی بخشه ،منتظر نوشته های گرم شما هستیم،
سی سالگیم، نزدیک ۲ سال گذشته. بعضی ها روند مشخصی برا زندگی دارند. بالا پایین زندگیشون بسمت جائیه. به ۳۰ که رسیدم چند روز افسرده شدم. بازم به کلافگی عادت کردم. به روز مر گی.
از سر کلافگی بهت سر میزنم. هر روز. گاهی روزی چند بار. دنبال یه جوابم. یه معجزه. یه چیزی که یهو به ته برسونتم.
جواب تموم سوالاتم رو می دونم. مثل کسی می مونم که نقشه گنج رو دارم، همت رفتن رو ندارم.
یخورده سرم داد بزن. من نیاز دارم به اینکه سرم داد بزنن. مربی قبل از مسابقه… .
-،،،،،-،،،
آقای سیاوش علوی پیشنهاد میکنم هفته ای یکبار به کوه سربزنین،
از ولنجک برید ،البته اگه ساکن تهرانید،،
اگه تا حالا کوه نرفتین هرهفته یه ایستگاه بالا برید وبعد با تله برگردین
فصل هم که پاییز و بهار شاعران
یه چند وقت که برید دیگه معتادش میشین
ودیگه از این خمودگی در میاین
برای تغییر منتظر کسی نباشین خودتون شروع کنین
سلام استاد
امیدوارم زمانی نرسد که شما از نوشتن خسته بشید. اینجا شاگردان زیادی هستند که دارن با روزنوشته هاتون دیدگاه جدیدی رو تجربه میکنن و قواعد زندگیشون رو با دیدگاه جدیدشون میسازن. برات بهترین لحخظات رو آرزومندم.
سلام
اول اینکه امیدوارم روزمرگی ها به اون نحوه که خودت گفتی بخونیمش ، اگر بهش احتیاج داری باهات باشه
و باز هم امیدوارم اونچه که کمه یا زیاده برات همونقدر باشه که یادت نیاد که کی روزمرگی ها رو فراموش کردی و بازز هم حرف های زیادی برای گفتن برای دل های تشنه به شنیدن و گرفتن داشته باشی..
دوم اینکه واقعا تضاد چیز عجیبیه ،فهمیده بودم وجودم پر از تضاده و بارها فک کردم که خداوند چی افریده
ولی ده روز پیش خوابی دیدم و لذت میبردم و وقتی داشتم بیدار میشدم هنوز کاملا بیدار نبودم که مغزم تند تند عوارض و عواقب خوابم رو مرور کرد و وقتی کاملا بیدار شدم اون خواب رد شده بود..
از اون احساس خوب خواب و این احساس منفی بعدش، از این همه تناقض شوکه بودم،مونده بودم با این حجم تناقض..اون روز تا شب لحظه ای تنها میشدم اشکم سرازیر میشد، حقیقت رو به این وضوح نمیشد دید.
اون روز یکی از مسکن هام شنیدن تیپ های فرشته ی مرگ و گلاره بود که کمی تسکینم میداد.
تکنیک قصد متضاد دکتر ویکتور فرانکل:خودتان را وادار کنید و یا دقیقا کاری را انجام دهید و یا وقوع چیزی را ارزو کنید که از آن می ترسید.
فقط یک نکته مهم که نباید فراموش شود این است در به کار بردن قصد متضاد باید از ظرفیت منحصر به فرد شوخی استفاده شود وکاربرد این تکنیک با طنز همراه باشد.
تا به حال کلمه روزمرگی رو با سکون “ر” نخونده بودم. به نظرم بیشتر معنا رو منتقل میکنه.
یک سوال پس از مطالعه ی ابتدای متنتان بوجود آمد.
بنظر شما وقتی ما کاری را با اطمینان انجام بدهیم _و البته خرفت هم نباشیم_، آنوقت اطمینان و “شک” را با هم در یک جا جمع کرده ایم، یا اطمینان و عدم “اطمینان زیاد” را؟
شک فکر می کنم اگرچه بطور کامل در تضاد با اطمینان نباشد و اما در آن واحد در تعارض با آن هم باشد!(تضاد و تعارض) و اتفاقا به دلیل همین شناخت درستی که از شدت و ضعف های کلمات هم نداریم گاهی تصوراتی نادرست از معنای صحیح متضاد هایی اصیل مانند “ایمان” برای شک پیدا کنیم.
(نتیجتا می گویم شاید گاهی اشکال در ادبیات ما هست که کلمه کم داریم برای شدت و ضعف های متنوع(تضاد،تعارض،شک،اطمینان،ایمان و مثلهم)، یا هم شاید کافی ست و ما ناقص می شناسیمشان، و یا شاید برای بعضی موقعیت ها هم اصلا لزومی وجود نداشته است. از همان موقعیت های خاکستری که از مدت های مدید گذشته، بنا به دلایلی معلوم و نامعلوم، در زندگیمان فراوان شده اند!)
خب آقای شعبانعلی من یک موضوع بهتان پیشنهاد می کنم که درباره اش برایمان بنویسید.
درباره ی اینکه شخص شما، روزتان را از چه ساعتی شروع می کنید و در چه ساعتی به پایان می رسانید، و اینکه در این بین چارچوب برنامه های شما چطور هستند.
البته من قبلا چهار فایلی که برای نکات مهم برنامه ریزی پر کرده بودید گوش داده ام، و خیلی هم مفید بود!
منتهی مگر نه شما همیشه می گویید کسانی که مطالب شما را اینجا دنبال می کنند با دیگران فرق می کنند؟
می گویید ممکن است دوستان خوبی برای شما باشند و شما هم حساب متفاوتی رویشان باز می کنید؟
🙂
واقعا درمورد برنامه ریزی بخصوص خود شما کنجکاو هستم. مثلا من همیشه از خودم سوال می کنم شما چطور فرصت می کنید روزنوشته ها را زنده نگه دارید و در عین حال به کارهای دیگرتان(برنامه های تلویزیونی، کنفرانس ها، متمم، ایمیل هفتگی، مذاکره، مطالعات و غیره…) هم برسید.
روزنوشته ها را عمدا جدا می نویسم، آخر روزنوشته ها خیلی کار متفاوتیست. مثلا من خودم چنین متن هایی(خیلی پیش پا افتاده تر) را گاهی “برای خودم” می نویسم، اما وای به روزی که برنامه هایم زیاد باشند، در این مواقع تا موضوعی مشابه موضوعات روزنوشته های شما در ذهنم می آید ومی خواهم درباره اش بنویسم، یا کاغذ وقلم وکیبورد دم دستم نیست، یا هم اصلا فرصت فکر کردن بیشتر و موشکافی تا انتهای کار را ندارم.
واقعا قسمت جذابی مثل “برنامه ریزی” روزنوشته های شما حیف نیست که جلویش نوشته باشد (۳) ؟!
با سلام خدمت انديشمند عزيز محمد رضا شعبانعلي
خداوند در قران مي گويد هرچيزي را از دو جنس آفريديم تا چيزي خلق شود اين مسئله در مورد انديشه و تفكر نيز مصداق دارد وقتي دو موضوع متضاد در كنار هم در ذهن ما شكل مي گيرد و يا در جلوي باورهاي مان علامت سوال قرار مي دهيم يعني نقطه مقابل آن را به صحنه آورده ايم و لذا توليد جديد كه باوري قويتر و محكم تر است شكل مي گيرد . انسان وقتي بتواند حضورش در ذهن را آنقدر بالا ببرد تا بتواند اطراف انديشه مثلت خويش را ببيند به مرحله آگاهي و خرد رسيده است .بهرحال از شما ممنونم كه با اين نوشته ات دوباره ذهنم را درگير اين مسئله داشتي بدرود
یعنی شده متمم تعطیل شه، اینجا تعطیل نشه.
میدونم که میدونی متمم رو خیلی دوس دارم، اما اینجا رو بیشتر. طوری به اینجا عادت کردم، جای صفحه ی گوگل هم برای چک کردن وصل بودن اینترنت، اینجا رو باز می کنم.
گاهی واقعا نیاز دارم از فضای قانونی و رقابتی و درس و تحصیل و دانشگاه و کار دور بشم.
مثه اینا که میرن تو دل کوه و جنگل که از فضای شهری دور بشن.
تو این روزای شلوغ، اینجا نقش اون کلبه وسط جنگل رو داره که از هیاهوی شهر و شلوغی درو میشی و میری توش آرامش بگیری
لطفا مهمان های ناخوانده رو پذیرا باش و ازشون با نوشته ها و کامنت هات پذیرائی کن.
این جهان جنگست کل چون بنگری
ذره با ذره چو دین با کافری
آن یکی ذره همی پرد به چپ
وآن دگر سوی یمین اندر طلب
ذرهای بالا و آن دیگر نگون
جنگ فعلیشان ببین اندر رکون
پس بنای خلق بر اضداد بود
لاجرم ما جنگییم از ضر و سود
هست احوالم خلاف همدگر
هر یکی با هم مخالف در اثر
چونک هر دم راه خود را میزنم
با دگر کس سازگاری چون کنم
موج لشکرهای احوالم ببین
هر یکی با دیگری در جنگ و کین
مینگر در خود چنین جنگ گران
پس چه مشغولی به جنگ دیگران
…
تشنه مینالد که ای آب گوار
آب هم نالد که کو آن آبخوار
جذب آبست این عطش در جان ما
ما از آن او و او هم آن ما
حکمت حق در قضا و در قدر
کرد ما را عاشقان همدگر
جمله اجزای جهان زان حکم پیش
جفت جفت و عاشقان جفت خویش
میل هر جزوی به جزوی هم نهد
ز اتحاد هر دو تولیدی زهد
شب چنین با روز اندر اعتناق
مختلف در صورت اما اتفاق
روز و شب ظاهر دو ضد و دشمنند
لیک هر دو یک حقیقت میتنند
هر یکی خواهان دگر را همچو خویش
از پی تکمیل فعل و کار خویش…
مولانا
جناب استاد شبانعلی سلام
سالروز میلادتون مبارک.
با بهترین آرزوها
راستی محمد رضا جان تولدت هم مبارک میدونم مهر ماهی هستی ولی روزش رو یادم نیست . منم مهر ماهی ام ولی میان ماه من تا ماه شما تفاوت از زمین تا آسمان است.
سلام و درود. امروز ۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظه نابغه و استاد بیان معانی و احساسات عمیق ،کسی که میتونه مفاهیمی که که حتی با استفاده از مولتی مدیاهم بیانش دشواره رو فقط و فقط با کلام و نگارش منتقل کنه این روز رو به محمد رضای نازنین و به تمام کسانی که مفاهیم دست نیافتنی عوالم معنا رو شکار میکنن وبرای رشد و استفاده بشریت سخاوتمندانه و در قالب کلام زیبادر اختیار میگذارن،شادباش میگم. شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها
یوخده از دیدگاه ها رو خوندم.
خیلی سخته که معلم، مربی و امیده یه آدم باشی
امیده شاگردهایی که دل شون می خواد جواب هاشونو نزد تو پیدا کنن و هی بهت سر می زنن
سلام
همین که جواب کامنت ها را بدهید ما می خوشحالیم چه برسد به اینکه مطلبی را پست بگذارید
اگر به این فکر کنید که چقدر می تواند دیگران را راهنمایی کند حوصله نوشتن بیشتر می شود.
امشب شب قصه شما را برای سومین بار گوش دادم.
ممنون
سلام…کاره خیلی خوبیه
من قصد داشتم که همه این مطالب رو یه جا بنویسم…یه دفتره خیلی خوشگل هم گرفتم ولی مشکلی برای ایمیلم پیش اومد که فقط مطالب چند هفته اخیر رو دارم…
پایدار باشید
چه تصمیم خوبی گرفتید چون ترسی که میگید کاملاً بجاست
موفق باشید
من اینجا رو اینجوری بیشتر میپسندم.رنگ و بوی حاشیه کلاس رو میگیره و چیزهای بیشتری یاد میگیرم.توی همین روز نوشته ها کلی گره های ذهنی من باز شده که شک دارم خود استاد هم فکرشو میکرده.البته امیدوارم همیشه شاد باشی استاد عزیزم
سلام.
از سي سالگيم، نزديك ۲ سال گذشته. بعضي ها روند مشخصي برا زندگي دارند. بالا پايين زندگيشون بسمت جائيه. به ۳۰ كه رسيدم چند روز افسرده شدم. بازم به كلافگي عادت كردم. به روز مر گي.
از سر كلافگي بهت سر ميزنم. هر روز. گاهي روزي چند بار. دنبال يه جوابم. يه معجزه. يه چيزي كه يهو به ته برسونتم.
جواب تموم سوالاتم رو مي دونم. مثل كسي مي مونم كه نقشه گنج رو دارم، همت رفتن رو ندارم.
يخورده سرم داد بزن. من نياز دارم به اينكه سرم داد بزنن. مربي قبل از مسابقه… .
جانا سخن از زبان ما می گویی
اتفاقا من روزنوشته ها رو بهتر از هر قسمت دیگه ای از این سایت دوست دارم. چون یه حس خودمونی بودن توش هست. حس میشه که یکی مثل برادر بزرگتر داره باهات با دلسوزی تجربیاتش رو تقسیم میکنه. بارها شده که مطالبی رو که در متمم میخونم حوصله ام سر بره و نتونم کل یک مطلب رو توی یه فرصت بخونم و مابقیش موکول شده واسه فرصتی دیگه ولی روزنوشته ها رو وقتی میخونم گذشت زمان رو حس نمیکنم و یه باره میبینم که تموم شده و پیش خودم میگم این که محمد رضا گفت مطلب خیلی خیلی طولانیه که، پس کو…
پذیرشش سخت است، جمع اضداد !
اما می شود ،
تجربه اش کرده ام. بارها و بارها…
محمدرضای عزیز شاید تو نیز در حال تجربه این تضاد درونی هستی
ننوشتن قلمی که تاب ایستادن نداشت
برای من که یک جایی این دو اینقدر با هم جور می شوند و کنار میایند که فکر میکنم در تشخیص تضادها درمانده ام
شاید همین تضادها و جمع آنها با هم، باعث بلوغ ما می شود…شاید
سلام
چند روزی بود اینجا سر می زدم که دیدم چیزی ننوشتید. احساس می کردم که دیگه نمی خواید چیزی بنویسید. همین که از روزمرگی ها هم بنویسید خیلی خوبه. حداقل ما که اینجا سر می زنیم و علاقه داریم مطالب شما رو بخونیم امیدوار میشیم که هنوز هم می نویسید. نمی دونم شاید از دست ما ادم ها خسته شدید. خدا قوت. انشاالله همیشه بهتر از گذشته باشید و خداوند بهتون انرژی و شادمانی بده.
می دونم نباید تشکر و این جور چیزا بنویسم. و یک پست رو برای تشکر حروم کنم. ولی نمیشه. حداقل بزارید بعد از این همه استفاده از مطالبتون یکبار تشکر کنم.
انشاالله باز هم حوصله نوشتن پیدا کنید. هر چند کم ولی باز خوبه. همین که بنوسید و حتی کم حس خوبی به مخاطبانتون میدید.
تشکر
یکی از مسائلی که همیشه ذهنم درگیرشه همین جمع اضداد در کنار همه. من تقریبا همیشه حسهای متضاد رو با هم دارم. خیلی به این موضوع فکر میکنم و اینکه چرا اینطوریه و چرا بیشتر مواقع در همه چیز و همه جا این تضاد همراه منه. البته حالا میدونم که متضاد اسم خوبی نیست و شاید این چیزهایی که به عنوان متضاد میشناسیم و تعریف میکنیم, مکمل هم باشند و حضورشون در کنار هم عجیب نیست.
محمدرضا ممنونم به خاطر این متن که برای من خیلی به موقع و به جا بود. دوست دارم بیشتر در این مورد فکر کنم و هروقت این حسهای در ظاهر متضاد رو در کنار هم تجربه کردم توی دفترم ازشون بنویسم تا شناخت بیشتری از اونها و خودم به دست بیارم.
سلام محمدرضا
منم خیلی وقته حوصله نوشتن ندارم… حتی حوصله فکر عمیق کردن! یه عالمه موضوع هست که باید بهش فکر کنم و در موردش بنویسم و تصمیم های بزرگ بگیرم… ذهنم، قلمم و هیچ چیز منو یاری نمیکنه، از همه بیشتر حوصلمه که یاری نمیکنه
یخ میزند این حوصله گاهی انگار
ولی امروز اینجا به خاطر تو مینویسم…
من از این حال در خواهم آمد
دوباره مینویسم
گویا پاییز بهترین وقت برای شخم زدنه… منم باید زندگیمو با موشکافی دقیق شخم بزنم… دیروز تولد شناسنامه ای ام بود و یه مدته به این بهانه شخم زدن رو شروع کردم.
امروز اینجا به خاطر شما حوصلم کار کرد …
من دوباره میسازمش حوصله ام را
از خدا برایت آرامش میخوام…
سلام
مثل این کارشناسایی که میگن:آفرین سوال بجایی پرسیدید،میخوام بگم:به نکته ی خوبی اشاره کردی.
اتفاقا من یه چند وقتیه که حس میکنم اینجا آروم و سوت و کوره.
آقا ما هر روز به متمم سر نزنیم به اینجا سر میزنیم مطمئنن
و منتظر دیدگاه ها و روزنوشته یا دلنوشته های شما هستیم
امروز داشتم فایل اخر رادیو مذاکره (ترفند های مذاکره) رو تو ماشین گوش میدادم، اخرش گفتم محمدرضا اگه در ما بازدید کننده های سایت یا متممی ها نقطه مشترک نبینه، باز هم مینویسه؟با هم حرف میزنه؟ اخرش گفتم ممنون از احترامی که واسه ما قائلی.
راستی موسیقی زیبایی هم داشت.
سلام محمد رضا
حرف بچها را شنیدی همه میگن مهم توی چون حقیقت داری چون بهت اعتماد داریم چون حرفت حرف دل ماست. روزنوشته های تو برا ما یه کتابه یه کتاب که روزی یه صفحه اش نوشته میشه کتابی که انقد دل نشینه که دوس نداری تموم بشه هی صفحات قبلو ورق میزنی دوباره میخونی .میترسی به شماره صحفه ها نگاه کنی چون نمیخوای تموم بشه. یادمه یه جا نوشته بودی یکی از آرزوهات نویسندگیه.تو برای من یه نویسنده ای که هم رمان مینویسه هم داستان هم علمی هم شعر و تاریخ .شاید تنها دلخوشی روزهای من این که یه صفحه جدید به کتابت اضافه بشه .ممنونم ازت
بله انگار مهمترین حرفها چیزی نیست که بتواند در ملا عام به نمایش درآید…
بیشتر حرفهایی که مینویسیم یا آنقدرها مهم نیستند و یا اگر مهم هستند به ناچار آنقدر کنایه آمیز و پیچیده بیان میشوند که درک درستی ایجاد نمیکنند و چه بسا به ضد خود در ذهن مخاطبان تبدیل میشوند. به نوشتن پناه میبریم اما واقعیت اینه که به کیفیت لازم نمیرسیم. و چه بسا تصویر مغشوشی از خود در ذهن مردم ایجاد میکنیم . بنظرم بیشتر به ضرر خودمان کار میکنیم فقط برای لذت تسکین بخش نوشتن. |:
اصلا در دنیایی که حتی گفتگوی رو در رو قادر به انتقال مفاهیم ذهنمون به دیگری نیست این گونه نوشتتنها هم شاید کار خاصی انجام نمیدهند.
آرام عزیز،
به نظرم نوشتن خیلی مهمه،
چه برای خودت بنویسی
چه برای دیگران
من از وقتی نوشتن رو از خودم دریغ کردم شروع به فرسایش کردم
اگرچه تلاش برای انتقال مفاهیم مهمه، اما نوشتن،ناخودآگاه دسته بندی پشت خودش داره
نوشتن سوق میده به سمت فکر کردن و برعکس
پس بیهوده نیست : *
سلام دوست من
ممنون از نظرت
من هم منظورم این نیست که بیهوده است و در ابتدا هم گفتم انگار…میدونم کلی و پیچیده مینویسم و همین کامنت من نشون داد که نوشتن گاهی منظور رو به خوبی منتقل نمیکنه.
در مواردی هست که یک مطلب برای خود نویسنده به نوعی سنگینه و بیانش وافعا به اون شفافیت که در ذهن خودش هست در فضای عمومی ممکن نیست.
گاهی ناچار به سانسور میشه گاهی ملاحظات احساس و حال مخاطبان و …
من هم همیشه و هر زمان رو مد نظرم نیست. حتی بهترین تسکین دهنده خودم نوشتن هست البته برای خودم…اما بنظرم نوشتن کافی نیست…گاهی یک چیزی بیش از اون نیازه که خودمم دقیق نمیدونم چیه… شاید حرف زدن رو در رو رو گاهی بشه به نوشتن ترجیح داد…
موضوع مد نظر من حال گرفتگیهای شخصی هست که نمیشه در فضای عمومی مطرحش کرد. از این جنبه گفتم که نوشتن فایده زیادی شاید نداشته باشد. دردسرش بیش از فایده هست.
سلام بر معلم دوست داشتنی
در این چند روز به روز نوشته ها نگاه می انداختم و فایل صوتی رادیو مذاکره بر فراز روز نوشته ها خود نمایی می کرد و انتظار می کشیدم که باز درس جدید را معلم دوست داشتنی با بخشندگی بیاموزد. محمدرضا جان من تحصیلاتم درمورد تعلیم و تربیت و علوم تربیتی ست و ناخودآگاه با آوردن نام تعلیم و تربیت افرادی در ذهنم تداعی می شود که زمانی در سر کلاسشان نشسته ام با وجود اینکه من در تجربه اموختن در فضای چهار دیواری کلاس را با شما معلم عزیز نداشته ام ولی نا خودآگاه نام شما نیز مانند معدود افرادی ذهن مرا به سوی تعلیم و تربیت جهت می دهد. بابت همه حس خوبی که در این کلاس مجازی که از خیلی کلاس های سرد و خشک نطام آموزشی حقیقی تر است ممنون. و از صمیم قلب دوستت دارم. بنویس که مرهمی هستی دراین روزها. اینجا یکی از معدود مکان هایی هست که در آن احساس ارامش می کنم چرا که بوی انسانیت می دهد. پایدار و برقرار باشی محمد رضا جان
سلام
به نظر من هم دنيا ملغمه اي از تضادها و تعارض هاست و اين ما انسانها هستيم كه از پذيرش اين واقعيت سر باز ميزنيم.(در واقع دنيا جمع اضداد است)
بيشتر آدمهاي عميق و دوست داشتني اي كه من ديدم يا ازشون خوندم هم تجسم اين واقعيت بوده اند!
به نظر ميرسه پذيرش همين يك نكته از طرف ما انسانها،دنيا رو جاي بهتري براي زندگي ميكنه.
پي نوشت: محمد رضا جان، بنويس. تو معلمي هستي كه نوشتنت تاثير مثبت خيلي زيادي به جا ميزاره.(حداقل براي من كه همينطور بوده و شايد براي خيل زيادي از دوستانم تو اين خونه)
محمدرضا نمیدونم توی چه حس و حالی هستی.
اما خودم بعد ازخوندن حرفات رفتم تو حس و حال این شعر از دکتر یدالهی افتادم.
اینجا برات نوشتمش تا شاید با خوندنش سوژه ای برای دست به قلم شدنت به ذهنت خطور کنه.
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
گاهی تمام حادثه از دست می رود
گاهی همان کسی که دم از عقل میزند
در راه هوشیاری خود مست می رود!
گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
وقتی که قلب خون شده بشکست میرود
اول اگرچه با سخن از عشق آمده
آخر خلاف آنچه که گفته است می رود
گاه کسی نشسته که غوغا به پا کند
وقتی غبار معرکه بنشست می رود
اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
آن دیگری همیشه به پیوست می رود
وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
وقتی میان طایفه ای پست می رود
هرچند مضحک است و پر از خنده های تلخ
بر ما هرآنچه لایقمان هست می رود
این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
تیریست بی نشانه که از شصت می رود
بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
اما مسیر جاده به بن بست می رود…
آقای آرین عزیز سلام
این انتخاب شما خیلی قشنگ بود . از شما برای این انتخاب ممنونم.
آقای شعبانعلی ، معلم خوبم سلام
برای همه ی ما معلم خوبی هستی، معلم خوبی بمان . مراقب تمام داشته های خوبت باش.
روزنوشته هات روز ما رو میسازه معلم خوبم.
راستی منم دقیقا اول میام سراغ روزنوشته ها بعد متمم و چقدر خوبه که هوای اینجا رو داری. مرسی
سلام استاد عزیزم
هر هفته بیشتر از اینکه منتظر متن خبر نامه هفتگی باشم به شوق متن های زیبا و پر مفهوم اول خبر نامه سراغش رفتم و به طور پراکنده اونا رو ذخیره کردم .الان که دیدم قصد دارید متنها رو در قالب یه فایل اینجا بزارید خیلی خوشحال شدم
سپاسگزاریم استاد نمونه
سلام رفیق خوب کلمات …
فکر می کنم یکی از بهترین فعالیت های زندگی نوشتن است راستش نوشتن های تو ما را هم عادت داده است یه نوشتن قلمت سرشار…
محمدرضای عزیز.
این مدت، مخصوصا توی این چند روز، هر وقت به روزنوشته ها سر میزدم، دلم میگرفت. حس می کردم مثل قبلنا نیست… البته میدونم که متمم هم نسبت به قبلنا، وقت زیادی از اوقاتت رو به خودش اختصاص داده و میده. همونطور که در سطح پایین تری، همین موضوع برای ما هم اتفاق افتاده …
ولی خوشحالم که این پست رو نوشتی. و چقدر ساده و صمیمی و دلنشین …
یه چیزی رو میدونستی؟ … من هر وقت میخوام برم متمم، یا وب مایندست؛ مستقیم با آدرسهای خودشون نمیرم!
دوست دارم اول بیام اینجا و از اینجا از طریق لینکهای سمت چپ همینجا برم به اون دو سایت.
میدونی.. اینجا خونه ی اصلی مونه. پس لطفا همیشه چراغش رو روشن نگه دار. حتی اگه ما هم گاهی حوصله یا حرفی برای گفتن نداشته باشیم. اما بدون که همیشه توش هستیم و مراقبشیم و دوستش داریم و همیشه منتظر میزبان خوبمون با حرفهای خوبترش هستیم، حتی اگه حرفها و نوشته هاش، فقط در حد دو سه خط باشه …
راستی… یه چیز دیگه رو هم میدونستی؟
اینستاگرام هم، بدون تو، خیلی سوت و کوره…
سلام محمدرضا
این چند روز که گفتی تا یک ماه اینستاگرام نیستی خوشحال شدم که یشتر اینجا میای. اما هر روز (گاهی چندبار در روز) سر می زدم و چیزی نبود. نگرانت شدم و بعد که به خودم اومدم برام جالب بود که نگران شدم. آدم هایی که نگران شون میشم دوستم هستند و عزیز. نمیدونم چقدر می تونم درک ات کنم اما اینو میدونم هر قدر هم تلاش کنی مسلط باشی به اوضاع خودت تنهایی یه جا یقه آدم رو می گیره. اما یه فرقی هست. آدمی که تلاش می کنه به اوضاع مسلط باشه زیاد تو این حالت نمی مونه و سریع تر به حالت عادی بر می گرده. تو رو هم تلاشگر می دونم 🙂
این روزا بیشتر دعات می کنم محمدرضا
محمد رضا سکوت تو و وابستگی ما به اینجا به گونه ای بود که هیجان خواندن این نوشته بعد از چند روز مثل نوشته های قبل نبود.(مغزم نا خوداگاه بیشتر دقت می کرد تا نوشته ات را درک کند)
گاه چه انتظار بی جای از تو داشتم که بیایی و بنویسی و اینجا در اوج باشد …
چه فایده وقتی به بیشتر این متنها کلمات مفاهیم فکر نمی کنم… و فقط می خوانم و می خوانم …
شاید اینکه همیشه می نویسی این توهم را در من به وجود اورد این مطالب همیشه هست و همیشه به روز میشود چرا باید به نوشتهایت فکر کنم ؟ چرا باید این مطالب را عملی کنم؟ زمانی که محمدرضا همیشه برایم می نویسد برایم می فهماند کافی است من پای لبتاب بشینم و سایتت را هر چند روز یک بار باز کنم… و با سیلی از مفاهیم روبه رو شوم…چه نیازی است خودم دنیال مفاهیم بروم؟
همین خلا نبودندنت موجب شد بیشتر فکر کنم… ممنون
اندازه این متن برای ابتدای ایمیل هفتگی خوب بود ولی همان موقع هم آرزو کردم کاش طولانی تر بودو حالا که اینجا مطرح شده این حس کاش طولانی تر بو د ،تشدید شد. محمد رضای گرامی اگر صلاح میدانی این نوشته را بسط بده.
سلام محمدرضا
امیدوارم که تو خوب باشی…
محمدرضا میگم انسان بودن خیلی درد داره مگه نه؟
احساس می کنم همه چی خیلی سخته. هیچ چی به اون آسونی نیست که تو ذهنم بود. خیلی درد داره…
ببخشید. ولی واقعا دلم گرفته. احساس کردم با تو حرف زدن حالمو بهتر میکنه….
استاد گرامی
همیشه از راهنمایی هاو نوشته های خوبتون استفاده کرده ام
و باعث پیشرفتم شده چیزهایی که کسی بهم یاد نداده بود
اینکه گفتین احساس میکنم چیز جدیدی نمونده بگم دلم گرفت
اما مطمئن باشید شما وظیفه تون رو به خوبی ادا کردید و چراغ راه صدها
جوان مانند من بوده اید.
در مورد خودم، هر وقت زندگی ام آرام و بی دغدغه است، نوشتنم نمیاد
برعکس هر وقت پر از چالش و دغدغه است، یک گوشه نشستن و نوشتن، آرزوم
اگر که شرایط تو هم مثل من باشه، و دغدغه و چالش و نگرانی، هیزم نوشته ات را تامین می کنه،
نمیدونم ابراز خوشحالی کنم که ذهن ات آرام گرفته و این هیزم نیست
و یا صادقانه بگم که ناراحتم. چرا که به نوشته هات اعتیاد دارم، کمتر شدن اش واقعا نگران ام می کنه.