پیش نوشت: احتمالاً میدانید و حس کردهاید که من پاسخ دادن فرد به فرد در کامنتها را به پست نوشتن ترجیح میدهم. راستش را بخواهید، اینکه یک نفر پست بنویسد و بقیه کامنت بگذارند، نوعی بی عدالتی اجتماعی است! این است که من هم معمولاً خودم کامنت میگذارم و کسانی که در طولانی مدت اینجا کنار من بودهاند میدانند که مهمترین حرفهایم را هرگز در قالب پست نمینویسم و در قالب کامنت مینویسم.
اما در مورد آخرین نوشته درباره تصمیم گیری، به دلیل اینکه اکثر کامنتها شبیه هم بود و نمیدانستم که اگر پاسخ مینویسم در جواب چه کسی بنویسم، تصمیم گرفتم بحث را در قالب پست دوم (و نمیدانم شاید سوم) ادامه دهم. امیدوارم من را به خاطر این کار ببخشید.
اصل ماجرا: قطعاً حول و حوش این موضوع میتوان بحثهای زیادی مطرح کرد. اما من فعلاً چند نکتهی کوچک را میخواستم به متن قبلی اضافه کنم که شاید موضوع، «بحث پذیرتر» شود. اولین چیزی که به نظرم میشود در موردش فکر کرد این است که «تصمیم بزرگ» یا «تصمیم مهم» چیست؟ دقیقاً تعریف آن کدام است؟
مثلاً آیا تصمیم در مورد انتخاب رشته یک تصمیم مهم است؟ آیا تصمیم در مورد ازدواج کردن مهم است؟ آیا تصمیم در مورد انتخاب زمان دستشویی رفتن مهم است؟ آیا تصمیم در مورد مهاجرت کردن مهم است؟ آیا تصمیم در مورد اینکه زبالههای خود را در سطل زبالهی نزدیک خانه بگذاریم یا اینکه کنار سطل زباله دورتر بگذاریم یک تصمیم مهم است؟
فکر نمیکنم هرگز جرات کنم روزی پاسخم را به این سوال بنویسم. البته نه اینکه بترسم. بلکه فکر میکنم پاسخ این سوال بعد از یک سال یا ده سال یا بیست سال یا پنجاه سال زندگی و فکر کردن به تصمیمهای گذشته، برای هر کسی روشن میشود و آن پاسخ هم برای همان فردی که آن پاسخ را فهمیده و لمس کرده معنا و ارزش دارد. سوالات بی خاصیت زیادی در دنیا وجود دارد که اگر یک نفر پاسخش را پیدا کرد میتواند به دیگران بگوید (مثلاً اینکه امروز قیمت دلار چند است. یا اینکه آب در چند درجه میجوشد. یا اینکه جمعیت ایران دقیقاً چند نفر است؟). سوالهای مهم کمی هم در دنیا وجود دارد که هر کسی باید خودش پاسخ آن را بیابد و گفتن پاسخ به دیگران، هیچ کمکی به کسی نمیکند (مثلاً اینکه چگونه میتوان عمیقترین لذتها را در زندگی تجربه کرد؟ یا اینکه ارزش واقعی سی ثانیه قهقهه چقدر است و چقدر میارزد هزینه کنیم تا این لبخند بر لبانمان بنشیند).
و البته شاید تفاوت انسانها با یکدیگر در این باشد که تشخیص دهند کدام سوال مربوط به دستهی اول و کدام سوال مربوط به دستهی دوم است!
تمرین: پیشنهاد میکنم هر موقع فرصت شد، ده یا بیست یا سی سوال بنویسید و تلاش کنید آنها در یکی از این دو دسته قرار دهید. خواهید دید که خیلی هم ساده نیست. جواب و نظر همه هم یکسان نیست. میتوانید با دوستانتان چک کنید.
ادامهی بحث: حالا من چند تا از این سوالات را میپرسم: آیا زندگی انفرادی تا لحظهی مرگ رضایت بیشتری ایجاد میکند یا زندگی مشترک؟ آیا دانشگاه رفتن هدف مهم یا ارزشمندی در زندگی است؟ از مدرک تحصیلی یک نفر چه نتیجهای میتوان گرفت؟ آیا در ازدواج اختلاف سن با طرف مقابل مهم است؟ تاثیرات آن دقیقاً چیست؟ آیا مهاجرت به کشورهای توسعه یافته، میتواند گامی در مسیر پیشرفت و زندگی بهتر و رفاه و آسایش و آرامش باشد؟ و …
ممکن است برخی از کسانی که این نوشته را میخوانند به سادگی برخی از این سوالات را در دستهی اول قرار دهند. صادقانهتر بگوییم عدهی زیادی نان این را میخورند که بگویند این سوالات، نوع اول است و اگر به آنها پول بدهید، پاسخ درست را به شما میگویند! اصولاً مغز ساده و شعور کم، ترجیح میدهد تمام سوالات عالم هستی را در دستهی اول قرار دهد. جامعه و سنت و مردم (به همان تعریفی که قبلاً گفتهام) شاید در موارد بسیار معدودی حاضر باشند برخی سوالها را در دسته ی دوم قرار دهند (مثلاً بپذیرند که انتخاب بین چای و قهوه برای صبحانه یک مسئلهی شخصی است. که البته ممکن است در این زمینه هم تاکید و نصیحت و توصیهای وجود داشته باشد. کلاً آن چیزی که من از جامعه دیدهام و میشناسم در مورد رنگ لباس زیر انسان هم نظر میدهند. فقط بستگی به این دارد که تا چه حدی اجازه بدهی به حریم زندگیات تجاوز کنند! چون تا جایی که من دیدهام بسیاری از مردم از تجاوز کردن و حتی مورد تجاوز جمعی واقع شدن لذت میبرند و اسم آبرومندی هم برای آن گذاشتهاند: نقد!).
در سوی دیگر طیف، این خطر وجود دارد که برخی از ما، چنان از فشار بیرونی جامعه و سنت خسته شویم که ترجیح دهیم بگوییم اساساً سوال نوع اولی وجود ندارد و تقریباً همه چیز در دسته ی دوم قرار میگیرد. همان اندازه که سمت اول طیف، به نظرم تبدیل کردن انسان به گوسفند یا بوفالو است، سمت دوم هم میتواند انسان را به یک انسان ناپخته و کم شعور تبدیل کند. مهمترین ویژگی ما انسانها در مقایسه با سایر جانداران دوپا یا چهارپای روی این کرهی خاکی، در این است که میتوانیم دانستهها و آموختههای خود را از طریق کلمات به یکدیگر منتقل کنیم و یک تجربه را بارها و بارها تکرار نکنیم.
اگر بپذیریم که هر دو سوی طیف به سمت حماقت و سادهاندیشی میرود (چه آنها که درباره جزییترین رفتارهای ما هم حکم میدهند که اینطور راه برو و پایت را اینطور بردار و دستت را اینطور بگذار و چه آنها که در مورد همهی تصمیمها و رفتارها میخواهند خودشان تجربه کنند و معتقدند که هر چالش و هر پرسشی، یک پرسش نوع دوم است) اینجا میتوان گفت: هنر واقعی ما در زندگی و شاید دستاورد تجربه و زندگی انسان، در این است که بتواند این دو نوع پرسش را از یکدیگر تفکیک کند.
برمیگردم به اصل بحث: به نظرم این سوال که انتخاب ساعت دستشویی رفتن مهمتر است یا انتخاب رشته؟ انتخاب رنگ لباس مهمتر است یا انتخاب همسر؟ به نظر من، سوالی از جنس سوال دستهی دوم است! پاسخی که من برای این سوال میدانم و میفهمم (که قطعاً در طول زمان تغییر هم خواهد کرد) فقط برای خودم مفید است و پاسخی هم که شما برای این سوال میدانید برای خودتان مفید است. اگر چه کم نیستند کسانی که اساساً دو سوال آخر را سوال نوع اول میدانند.
با این مفروضات، عملاً آنچه در ادامه مینویسم هیچ خاصیتی ندارد. صرفاً نوشتهام که نوشته باشم. همین و بس!
فرض کنید که میتوانیم به هر تصمیم، یک درجهی اهمیت بدهیم. از صفر تا صد (این یک فرض است. خواهیم دید که خود این فرض، میتواند یک خطای شناختی فاحش باشد). بیایید برخی از تصورات عمومی را در این زمینه مرور کنیم:
فکر میکنم عموم جامعه به انتخاب و تصمیم گیری در مورد محل خوابیدن خودشون بر روی تخت نمرهای نزدیک به صفر بدهند (غیر از کسی که از یک زلزله جان سالم به در برده است!).
فکر میکنم عموم جامعه به انتخاب و تصمیم گیری در مورد رنگ لباس، نمرهای در حدود پنج یا ده یا بیست بدهند.
فکر میکنم عموم جامعه به انتخاب و تصمیم گیری در مورد رشته نمرهای شبیه چهل یا پنجاه یا شصت بدهند.
فکر میکنم عموم جامعه به تصمیم گیری در مورد ادامه تحصیل در مقطع ارشد یا دکترا نمرهای شبیه سی یا چهل بدهند.
فکر میکنم عموم جامعه به تصمیم گیری در مورد ازدواج نمرهی بالاتری (شاید هفتاد یا هشتاد) بدهند.
البته طبیعتاً این نمره به فرهنگ جامعه هم ربط دارد و اینکه از چه منظری به این تصمیم نگاه میکنیم. در فرهنگ ما، تصمیم گیری در مورد ازدواج کردن یا نکردن تو آنقدر برای من مهم است که در فرمهای استخدام، نتیجهی این تصمیم را میپرسم (میگوییم: مجردی یا متاهل). اما در کشورهای توسعه یافته، این سوال میتواند برای استخدام کننده یک جرم قابل پیگرد قانونی محسوب شود.
به هر حال. خلاصهی بحث من تا اینجا این است که به نظر میرسد ما یک پیش داوری ذهنی در مورد اهمیت نسبی تصمیمها داریم. من اگر به شما بگویم که به نظرم مارک لپ تاپ من ممکن است بیشتر از تیپ شخصیتی همسرم روی تمام جنبههای زندگیام و حتی رستگار شدن یا نشدنم تاثیر بگذارد، احتمالاً مجبورم ساعتها برایتان در مورد اینکه چرا ارزش گذاری تصمیم را به این شیوه انجام دادهام توضیح دهم!
در نوشتهی بعدی بیشتر به این موضوع میپردازم. اما فعلاً دو موضوع مهم برای فکر کردن داریم. یکی تمرینی که در میانهی متن گفتم و دیگری اینکه ما خودمان چه امتیازی به تصمیمها میدهیم و بر چه اساسی امتیاز میدهیم؟ نمونه ی یک تصمیم صفر امتیازی چیست؟ نمونهی تصمیم بیست امتیازی برای من چیست؟ نمونه تصمیم صد امتیازی چیست؟ آیا بقیه هم این امتیازدهی من را قبول دارند؟ آیا لازم است قبول داشته باشند؟ آیا امتیازاتی که من بر اساس تجربه و قضاوتها و ارزشها و باورهایم به این سوالات میدهم، میتواند به شما تجویز شود؟ یا شما باید خودتان اهمیت نسبی این سوالات را دوباره کشف کنید؟
سلام، تصمیم ها یا انتخاب های ما به اندازه زمانی که برای جبرانش یا تکرارش داریم ارزش پیدا می کنه. مثلا تصمیم در مورد اینکه صبحانه بخوریم یا نخوریم به این بر می گرده که اثر بد دراز مدت صبحانه نخوردن را میشه جبران کرد یا زمان برای جبرانش داریم؟ یا تصمیم برای ادامه تحصیل در داخل یا خارج از کشور زمانی مهم میشه که فکر کنیم ما اصولا برای این کار چه مقدار زمان و پول داریم و آیا اگر اشتباه تصمیم گرفتیم توان جبران یا بدست آوردن آنچه که از دست رفت را داریم؟
سلام
بـ نظرم تعداد پارامتر (یا افراد و شرایط) ی که در مسیر انتخاب مشارکت دارن با نمره سوال نسبت عکس داره
البته این حرفم با کسانی که همه تصمیمات رو درجه دو می دونند فرق داره!
وقتی راه های متعددی برای رسیدن به یک مقصد دارم اینکه کدوم مسیر را انتخاب کنم دسته اول است. اگر زمان مهم نباشد مسیری را که شناخت بهتری دارم انتخاب می کنم و اگر هیچکدام را نشناسم سوال می کنم .
برای یک امتحان تخصصی وقت بسیار کم داشتم (کمتر از یک روز )دو را ه بیشتر نداشتم ۱- وقت کافی نیست و نمی شود در این وقت کم به نتیجه رسید پس چرا خودم رو عذاب بدم فوق اش می افتم و یک خسارت مالی و یک تاخیر در مسیر شغلی ۲- تلاش برای موفقیت با استفاده موثراز زمان باقیمانده.
من تصمیم به انجام راه دوم گرفتم و تجربه خوبی بود . من فکر می کنم تصمیمات انسان بیشتر از هرچیز تحت تاثیر اهداف و انگیزه های فرد هستند. و هرتصمیمی که فرد را به هدفش نزدیک یا دور کند بزرگ و مهم و آنچه که بی تاثیر باشد کوچک است
شخصی از تنگناهای خانه خسته شده و راه نجات را در ازدواج می بیند در اولین فرصت تصمیم به ازدواج می گیرد. این یک تصمیم مهم و بزرگ و در دسته دوم محسوب می شود چون می تواند این تصمیم او را از چاله به چاه بیندازد یا بالعکس.
فردی تصمیم به مهاجرت می گیرد (از یک روستا یا شهر به شهری دیگر یا از یک کشور به کشور دیگر) این در دسته دوم قرار می گیرد زیرا به خود فرد بر می گردد
ارزش ها و نگرش ما در تصمیم گیری مهم و بی اهمیت تاثیر دارد. . همیشه برایم این سوال بوده که آیا ترحم تا چه حد مجاز است که سبب تصمیمات بزرگ و مهم شود . همسایه من در یک شهرستان از من درخواست کرد که کمی عقب نشینی کنم تا او مسیر دستشویی اش که بیرون خانه اش بود باز تر شود .من قبول کردم و دیوار حیاطم را خراب کردم و یک متر عقب نشینی کردم و مجددا دیوار کردم (تحمل هزینه) . تا اینجا بنظر رسید که من تصمیم مهمی گرفتم ببرای رفاه همسایه گذشت کردم ولی در واقع به خودم خسارت زدم , فضای حیاط خودم کوچکتر شد. اما نتیجه چه شد چند سال بعد ایشان یک درخت توت بی خاصیت آنجا کاشت و شاخه های این توت مثل یک سقف حیاط را پوشاند وشد بلای درخت و گل و گیاه من و از سایه عضیم الجثه اش علف هم در حیاط در نمیآید چه رسد به درخت و گل و سبزی.. گاهی از این تصمیم ناشی از ترحم بشدت آزرده می شوم و صد البته که مقصر خودم هستم نه زبان نفهمی همسایه که با هر زبانی گفتم بخرجش نرفت که نرفت. این هم تصمیم دسته دوم .
سلام
به نظر من این اهداف هستند که باعث اهمیت تصمیمات میشن.
هرچه هدف بزرگتر تصمیمات در راستای اون هدف پرارزشتر
اتفاقا من یه بار به دوستم یه عکس اینستاتون رو نشون دادم (همون میز شلوغ که کلی بحث شده بود) گفتم از لپتاپ لنووو متنفرم. اون که بیشتر از من سرش میشد گفت بدبخت این سری چی چی پد هستش الان بهترین لپ تاپ ایرانه. راستی اصلا نفهمیدم ارتباطش به تصمیم گیری چی بود.
از نظر من تصمیم در مورد خوردن پیتزا یا جوجه کباب یا هرچیزی صفر امتیازیه. چون همشون یه کار میکنن و سرنوشت یکسان دارند!!! انتخاب مدل سیگارم یا نوشیدنی ام (#حلال) ۲۰ امتیازیه و اینکه ساعات فراغتم رو چیکار کنم صد امتیازیه.
سلام به همگی من میخواهم که حتما کمکم کنید و حتما و لطفا پاسخ من و بدید من میخواهم که مزون لباس بزنم و بیشتر کاتراشم کردم ولی خیلی استرس دارم می خواهم ببینم که آیا میشه کمکم کنید و بگید که براساس مطالب متمم چگونه می تونم مشتری مداری کنم و جذب مشتری انجام دهم و همچنین چگونه کسب و کارم و رونق بدم
خوندن بخش اول یکم اذیت کرد اما بخش دوم راحت ترش کرد! دادن درجه ی اهمیت به تصمیم ها همیشه برای من یک چالش بوده تا حدی که گاهی از ترس فکر کردن بهش تصمیم گیری رو تا مدتهای زیادی به تعویق انداختم و ضررش رو هم دیدم!شاید چون به اشتباه فکر میکردم تصمیم مهمی هست و بعدش دیدم اینطور نبوده.تو یکی از کامنتا خوندم داشتن افق زمانی برای تصمیم گیری مهمه. شاید واقعا اگه بحث افق زمانی مطرح بشه مساله میزان مهم بودن واسه خیلی از تصمیم ها به راحتی حل بشه و واسه خیلیای دیگه بدتر بشه! یکمی اینجور نگاه کردن میتونه ترسناک باشه و آدم رو به وسواس بندازه! یا شاید مثل خیلی چیزای دیگه اولش اینجور باشه و بعدش خیلی کمک کننده تر بشه چون استرس گرفتن خیلی تصمیم ها رو کم میکنه!
سلام
محمدرضا یادته روی دیوار آرزوهای متمم چی نوشتم؟
“قبل از اینکه بمیرم دوست دارم:
حس داشتن پدر و یک حامی واقعی تو زندگی رو تجربه کنم!”
اومدم بگم الان دارم تجربه میکنم ..خیلی بهتر از اونی که تصورشو میکردم!
آخه شاید بعضی پدرها برای بچه هاشون معلم نباشن و بعضی معلمها برای شاگرداشون پدری نکنن.
اما من معلمی دارم که محبت پدرانه ش رو از صمیم قلبم احساس میکنم و پدری دارم که بهترین معلم زندگیمه.
من وجود نازنین تو رو هدیه بزرگ خداوند میدونم و اینکه شاید بهترین تشکر از تو و خدای خوبم این باشه که:
قهرمان دنیای خودم و شاگرد اول کلاس زندگیم باشم!
پی نوشت:نمیدونم بیان این نکته مناسبه یا نه؟ اگه نامناسب بود لطفا این قسمت رو منتشر نکن.
راستش من خیلی مردد بودم در اون سایت کامنت بذارم. با همه علاقه و احترام و اطمینانی که به عزیزان دست اندرکار و شاگردان مشتاق شما دارم اما دوست نداشتم کسی غیر از شما از هویت من باخبر بشه یا ایمیلم در اختیار دیگران قرار بگیره.
اما احترام به شما و احترام به عشق شاگرداتون و همراهی با اونها قانعم کرد که بنویسم.البته با یه ایمیل دیگه!!
متاسفم که روح کوچک من هنوز شجاعت و آمادگی ابراز وجود نداره و ممنونم که اجازه میدی در کنار روح بلندت منم قد بکشم و رشد کنم.
و اما سوالی که از ابتدای آشناییم با تو ذهنمو درگیر کرده: داشتن هویت مشخص در فضای مجازی یعنی چی؟ و چقدر مهمه؟
آیا اسم شناسنامه ای ما بیانگر هویت ماست؟ نمیشه مثل هنرمندا،نویسنده ها یا شاعران اسم مستعار یا تخلص داشت و با اون حرفهای واقعی و تفکر واقعی رو بیان کرد؟
شایدمقایسه ام اشتباه باشه.درد اونها شاید پیشداوریهای جامعه ست اما درد من نشناختن خودم و ناآگاهی از خیلی چیزهاست.
با اینهمه پریشانحالی اما به جرات میتونم بگم بعد از آشنایی با شما و متمم دارم امیدوار میشم به پیدا کردن خودم.
تمام تلاشمو میکنم شرمنده خودم و خودت و خدا نشم!
دقت نگاهتون رو خیلی دوست دارم ولی ی وقتایی فک میکنم خییلی وسواس گونه به همه چی نگاه میکنین..به هر حال من خیلی چیزا ازتون یاد میگیریم من در آستانه یکی از مهمترین ها ،نه..مهم ترین تصمیم زندگیم هستم. من بهش نمره ۱۰۰ میدم .نه این سر طیفم و نه اون سر طیف ولی خییییییییلی برام سخت و دردآوره .شمارش معکوس من از امروز شروع شده و احتمالا ۶ تا ۷ ماه دیگم تموم میشه ……………………………….
به نظر من یک بعد دیگه تصمیم گیری شاید مسایل بیولوژیک باشه، اینکه مغز من با شما متفاوته از نظر حجم، تعداد سلول های خاکستری، قدرت پردازش اطلاعات و… به نظر من میتونه روی تصمیماتی که میگیریم تاثیر گذار باشه.
من تصمیم های زندگیم رو نوشتم و بهشون نمره دادم.بعد وقتی به چندسال قبلم فکر کردم دیدم که نمره این تصمیم ها در مقایسه با قبل تغییر کرده.مثلا شاید قبلا برای من ورود به دانشگاه و ادامه تحصیل خیلی پررنگ بود اما الان مثلا تصمیم گیری در مورد انتخاب شغل نمره بالاتری داره و من فکر میکنم که اگه دوسال قبل این نگاه الانم رو داشتم حتی درمورد ادامه تحصیلم هم بهتر تصمیم میگرفتم.بنابراین غیر از ذائقه هرکسی تو زندگی،افق نگاه آدم هم توی نمره دادن اثر داره و این به جایگاهی که هرکس هست مثلا سن و فرهنگش هم برمیگرده.شاید برای همین هست که بقیه دوست دارند به ما در تصمیم هامون راهنمایی کنند چون شاید فکر کنند اگر ما از جایگاه اونا نگاه کنیم نگاه جامع تر و پخته تری داریم و اولویت ها و تصمیم های مهم میتونند عوض بشند.اما این با تجویز کردن فرق داره من با اینکه کسی نظرش رو به دیگران تجویز کنه مخالفم یعنی سعی میکنم اجازه ندم کسی به جای من اولویت هام رو معلوم کنه و درموردشون تصمیم بگیره.من حس میکنم خیلی خوب بود اگه قبل از دانشگاه میفهمیدم که نگاهم به شغل آیندم میتونه توی انتخاب رشته و انتخاب دانشگاه و ایندم خیلی اثر بذاره اما در واقعیت اگه من توی اون شرایط بودم و کسی برای من حتی با هزاران دلیل ثابت میکرد من زیاد حرفش رو درک نمیکردم متاسفانه و بازهم بر اساس ارزشی که خودم به تصمیمم میدادم عمل میکردم.این یعنی چون من این مسیر رو الان طی کردم نگاه بهتری دارم. پس برای درک بهتر خیلی چیزها باید اجازه داد که هرکس مسیر زندگیش رو طی کنه و توی این راه اهمیت تصمیم ها و اولویت هاش رو خودش معلوم کنه و بعد هم نسبت بهش مسئول باشه.اما تجویز اگر به معنی روشن کردن مسیر فرد باشه میتونه خیلی هم موثر باشه. این مثال من فقط یه مثال ساده شخصی بود و قطعا مثالهایی از این دست به تعداد زیادی در زندگی وجود داره.
یک بخش دیگه از نمره گذاری هم ارتباط مستقیمی با فرهنگ و محیط زندگی داره.مثلا ما قبول داریم که بحثی مثل انتخاب همسر از اول نمره بالاتری را باخودش همراه داره.یا مثلا ادامه تحصیل در فضای زندگی ما روز به روز نقش پررنگ تری میگیره.همین باعث میشه که در اطرافمون ببینیم که نمره گذاری ما در تصمیم های پررنگ تر با یه اختلاف کم تقریبا به نمره بقیه نزدیکه و تفاوت های اصلی در تصمیم های جزئی تر هستند که خیلی خیلی کوچکترند و برای لیست دیرتر به ذهن ما می آیند و شاید خیلی وقتها از اونها غافل هستیم.
اما درمورد تمرینی که در بحث بود به نظر من در گروه اول فقط یه سری جمله خبری و واقعیت علمی و آماری قرار داره یعنی چیزهایی که به ازای هرفرد متغیر نباشه و fact باشه تا دید همه نسبت به اونها تقریبا یکسان باشه.اما در گروه دوم بی نهایت سوال وجود داره که البته ممکنه دونستن پاسخ دیگران هم به ما در پاسخ این سوالات کمک کنه اما نقش اصلی در پاسخ به این سوالات رو خود ما داریم و شاید بعضی وقتها جواب ما با توجه به نگاه ما کلا با بقیه متفاوت باشه.پس وقتی من با این نگاه به سوالهای زندگیم نگاه کنم طبقه بندی راحتتری براشون دارم.
لطفا باز هم در مورد نگاه به تصمیم ها و پیش داوری ها و ادامه این بحث برامون بنویسید.
راستی روزتون رو هم خیلی خیلی تبریک میگم.درسته که من مدت زیادی نیست که با شما(اونم از طریق وبسایت هاتون) آشنا شدم اما توی همین مدت کوتاه هم تاثیر و کاربرد چیزهایی که از شما یادگرفتم رو کم و بیش می بینم و از شما واقعا ممنونم.
سلام.
چند وقت پیش یه متن کوتاه نوشتم که فکر میکنم موضوعش به فضای این پست و کامنتهاش نزدیکه.با خوندن این مطالب به ایننتیجه رسیدم که میشه کامل تر و بهتر نوشتش یا بهتره بگم من اون موقع نتونستم خوب بیانش کنم،ولی دوست دارم به همون شکل ابتداییش اینجا برای دوستانم بیارمش.
سَلَف فروشی ……………………………………………………………………………………………………………………………….
مقدمه اول:بالاخره تونستم کتابی رو که چند ماهی بابتش پول کنار گذاشته بودم رو بخرم.اسم کتاب هست «چرا ملتها شکست میخورند؟» قیمت این کتاب ۲۹،۵۰۰ تومنه.
مقدمه دوم: در اقتصاد و کسب و کار قراردادهایی داریم،تحت عنوان « قراردادهای سَلَف » سلف در لغت به معنای «پیش پرداخت» میشه،حالا در معاملاتی که بر مبنای سلف باشه دو طرف معامله رو سلف فروش(فروشنده) و سلف خر(خریدار) خطاب میکنن.
«در این معاملات خریدار وجه معامله را نقدا پرداخت نموده و در آینده کالا را تحویل میگیرد.»
اصل ماجرا:شاید پیش خودتون بگید که ماجرای اول و موضوع دوم چه ارتباطی میتونن باهم داشته باشن،براتون توضیح میدم.ما آدما تصمیمات زیادی تو زندگیمون میگیریم که آینده ی خودمون و بسته به نوع تصمیم و جایگاه اجتماعی و سازمانیمون میتونه بر سرنوشت یک گروه تاثیر بذاره.
چند وقت پیش که میخواستم کتاب چرا ملتها شکست میخورند؟ را تهیه کنم،به لحاظ مالی این امکان برام وجود نداشت.در شرایطی نبودم که به راحتی هزینه ی خرید کتاب رو پرداخت کنم،مجبور شدم یه مدتی در فراق و دوری از کتاب:) به پس انداز بپردازم،تا که به مطلوب برسم!
دلیل قطعی و مستقیم این اتفاق ناشی از تصمیمات خودم بوده.تو این مدت به این فکر میکردم که خیلی وقتا ما آدما،زندگی و آینده رو پیش فروش میکنیم،یادم افتاد آقای عسگر اولادی که پدر،سلطان یا مرد اول خشکبار ایران خطاب میشن،جایی گفتن و توصیه کردن که در کسب و کار «سلف فروشی نکنید».شاید اجتناب ناپذیر باشه که انسان نخواد بخشی از زندگیش رو پیش فروش کنه.در ساده ترین حالت،وقتی کارمندی یک ماه سر کار میره به امید اینکه آخر ماه حقوق بگیره داره چیزی رو پیش فروش میکنه.به نظرم اصلی ترین و حساس ترین نقش ما این باشه که بدونیم،کجای زندگی چه چیزی رو به سلف میفروشیم.
حداقل اگر قراره پیش فروشی داشته باشیم،حواسمون باشه که ماهیت زندگی رو به بهایی ناچیز نفروشیم…
پی نوشت:شاید تمرین دوم که مربوط میشه به امتیازدهی تصمیمها،برگرده به اینکه،من زندگی و ماهیتش رو چطور تعریف میکنم.
سلام محمد رضای عزیز.
یکی از پیام هفتگی های ایمیلت رو یه کم روش کار کردم و تبدیل به عکس کردم امیدوارم هدیه ناقابل منو دوست داشته باشی.
خیلی مخلصیم
http://kaizeniun.blogfa.com/post/29
لطفا این متن رو بخونید اگر نخواستید جواب بدهید پاسخ ندهید:
استاد عزیز هنوز در نوشته های شما در مورد افراد ایده آلیست و کمال گرا چیزی ننوشتین یا متنی در این مورد نیافتم.آیا چنین افرادی از اصل و مبدا چنین شخصیتی داشتند یا اینکه در طول زمان به چنین اشخاصی تبدیل شدند؟آیا اصلا راهی روشی وجو داره سیر کمال گرایی و اوج فرد تنزل پیدا کنه یا اینکه با این ویژگی خودشو به سطح عالی برسونه؟اصلا چرا چنین افرادی اصرار دارند یا همه چیز یا هیچ چیز؟؟؟؟؟
البته يه نکته اى درخصوص آثار و نتايج تصميم گيرى در بيست يا سى سال بعد وجود داره و اون اين هست که ما انسانها هيچوقت نمى تونيم بفهميم آيا اين بهترين يا بدترين تصميمى بود که گرفتيم يا خير. چون ما هيچوقت تجربه زندگى با تصميم متفاوت رو پيدا نمى کنيم. ما هيچوقت نمى فهميم اگه تصميم ديگه اى مى گرفتيم و مسير ديگه اى رو طى مى کردبم, الان تو چه شرايطى قرار داشتيم. چه بسا زندگى مون از اينى هم که هست بدتر مى شد. البته شايد هم بهتر. ولى به هر حال اين مسئله اى هست که هيچوقت نخواهيم فهميد.
نکته ديگه هم اين هست وقتى ما به تصميمات گذشته خودمون نگاه مى کنيم.. با تجربه چندين سال زندگى بيشتر و دونستن آثار و نتايج تصميمون اون رو قضاوت مى کنيم. در عين حالى که اوضاع و احوال و شرايطى هم که تحت اون, تصميم گرفتيم رو هم هيچوقت در نظر نمى گيريم. من فکر مى کنم آدمها تو لحظه با توجه به همه عوامل و شرايط بهترين تصميم خودشون رو اتخاذ مى کنند و چه بسا اگر ما دوباره به همون شرايط سالها قبل برگرديم ببينيم باز داريم همون تصميمات رو مى گيريم.
تو انقدر تو زندگیت با جواب ها و افکار گوناگون مواجه میشی که وقتی میخوای به این سوال ها که تو ذهن همه ما آدم ها شکل میگیره جواب بدی با هزار تا دنیای تو در تو مواجه میشی.انقدر باید و نباید از هرکدوم تو ذهنت شکل میگیره و هرکدوم یه پیامدی داره که گیج و سر در گم بین همه این ها میمونی.
این جاست که به نظر من تو باید برگردی به خود واقعیت نگاه کنی و ببینی واقعا چی میخوای ،اینو پیدا کردن سخته و در واقع گاو نر میخواهد و مرد کهن،چون این چی رو خواستنه که برات مهمترین و بزرگترین تصمیم ها رو مشخص میکنه ،ولی چیزی که هست اینه که باید تمام این مسائل رو شکافت و موبه مو بررسیش کرد، باید تمام عوامل رو در نظر گرفت ، تا به اون حقیقت و خواسته درونت برسی و بتونی تو زندگیت و موقعیت هایی که پیش روته تصمیم بگیری.
سلام،استاد شما با مطرح کردن این تمرین ما را به یک چالش دعوت کردید بسیارممنونم، هریک از سوالات نیاز به نگاه عمیق داره که فعلا بصورت خلاصه نتایج تمرین اول را می نویسم،قبل از هرچیز اینکه مثالهای آمده تجربیات شخصی من بوده وقطعا دوستان مثال های متفاوتی را نسبت به هرکدام میتوانند بیان کنند.۱:انتخاب رشته مهم وامتیاز۱۰۰چون اگر با علاقه وشناخت استعدادانتخاب شود می تواند تعیین کننده شغل و موقعیت اجتماعی مناسب فرد درجامعه باشد.آرایشگری رامیشناسم که بدلیل علاقه به حرفه اش درآمدی به اندازه یک جراح قلب داردیا فردی که بخاطر عدم علاقه و به اجبار خانواده در انتخاب رشته در ترم آخر رشته پزشکی انصراف داده…
۲-قبل از اظهار نظر در مورد سواد مدرکی افراد،مهارت های کسب شده متناسب با مدرک مهم است.
۳-اختلاف سنی:بنظرم اختلاف سنی کم یا زیاد نمی تواند معیار بدبختی یا خوشبختی یک فردباشد.مثلا اگرهردوطرف همه جنبه های یک ازدواج را بررسی کرده باشند صرف اختلاف سنی تا حدود ۱۰سال نمیتواند دلیل منطقی برای منتفی کردن آن باشد.هرچند موارد استتثنایی رانمیتوان نادیده گرفت که بخاطر اختلاف سنی زیاد بوجود آمده مثلا مردبدلیل بالا بودن سن دوست دارد نقش رهبر ومدیریا نقش امرونهی کننده را در زندگی داشته باشدکه منجر به ناهنجاری می شودمثال دیگراز مشکلات اختلاف سنی،تفاوت درابراز احساسات در زندگی است.بلوغ فکری وارزیابی نقاط مشترک،توجه به درونگرایی وبرونگرایی شخصیتی افرادمیتواند ازجمله مسائل مهم برای تصمیم گیری ازدواج باشد.
بنظرم اگر این مدل تفکرومهارت حل مسئله درامور مختلف زندگی بصورت موشکافانه انجام بشه بسیاری از مسائل حل نشده ذهنمان کاهش می یابد.ممنون که کامنت طولانیم روخوندید.
راستش منن به پیشگویی اعتقادی ندارم و نمیتونم بگم تصمیمم قطعا به نتیجه میرسه یا نه به هرحال انتخابی رو که میکنم دوست دارم و حاضرم هزینه شو بدم بهش فکر میکنم و میبینم که بهترین گزینه س همین و تصمیمم رو با توجه به شرایط میگیرم . البته تصمیم خوب یک تصمیم بی نقص و کامل نیست بلکه بهترین گزینه از میان گزینه های موجود ه ممکنه آقای شعبانعلی ۱۰۰ گزینه برای ادامه کارش داشته باشه و من به تناسب بضاعتم و توانم فقط ۲ گزینه داشته باشم و مجبورم یکی از این دو راه رو انتخاب کنم مثلا استعفا یا ادامه کار ؟ یا ازدواج کردن یا ازدواج نکردن ؟ ناخودآگاه یاد این مطلب پائولو کوئیلو افتادم که میگه :
“در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد جلو تر رفتم تا به شی درخشان رسیدم نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است ، با خودم فکر کردم در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است ،
ولی آیا اگر به سمت آن شی بی ارزش نمیرفتم واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم !!!!!”
پائولو کوئیلو دومین مکتوب
++++++++++++++++
در واقع نمیشه به سمت درخشش نور نرفت و از کنارش رد شد ! شاید قوطی خالی باشه ولی چاره ای هم نیست ننمیخوام تا آخرعمر حسرت یک تکه طلا را توی ذهننم داشته باشم . نمیشه از دور هم نشست و با قاونین برنولی محاسبه کرد که آیا به سمت درخشش بروم یا نه ! من ترجیح میدم که برم هر چند هر بار قوطی پیدا کردم ولی بالاخره روزی طلامو پیدا میکنم
ممنونم استاد
قبلاً در کتابهای آنتونی رابینز درباره رابطه تصمیم گیری و ارزشها مطلبی خوانده بودم و یادم هست که یک قسمتی از کتاب رابینز ماجرای همکارش را تعریف میکرد که بهش ضرر عمدهایی وارد کرده بود و او در هواپیما مشغول تجزیه و تحلیل این ماجرا بود و لیست ارزشهایش را مرور میکرد که چه چیزهایی در زندگیاش مهمتر است تا بر اساس آن در این باره تصمیم یگیرد!
ولی حداقل برای خود من تا به حال تصمیم گیری اینطوری پیش نیامده! خیلی مسائل را اصلاً متوجه نمیشوم که در حال تصمیم گیری هستم و یک تصمیمی مغزم میگیره و من هم انجام میدهم و یک سری تصمیمهای سخت و مهم هستند که معمولاً هنگ میکنم و تصمیم نمیگیرم تا ددلاین مجبورم کنه یک گزینهایی را انتخاب کنم! همان فوبیای تصمیم گیری! کم کم به این نتیجه دارم میرسم که برای تصمیمهای سخت هم اگر سکه بیندازم و شیر و خط کنم بیشتر سود میکنم! فشار کمتری هم بهم میاید و ان تصمیم آخر وقت هم چیز فوقالعاده درنمیاد که اینقدر به خودم فشار میارم!
محمدرضا بنظرم جواب این سوال که هرکدوم از تصمیم های من تو کدوم دسته قرار میگیره ،کاملا به ارزش گذاری من تو زندگی بر می گرده و اگر این ارزش گذاری به حد کافی شفاف و روشن باشه جواب به این سوال سخت نخواهد بود.
برای من مهم ترین پایه ارزش گذاری تو تصمیم گیریم رو این اصل قرار گرفته که نتیجه تصمیم امروزم ۱۰ سال بعد چی خواهد و البته شاید این باعث شده خیلی از تصمیم ها تو دسته اول قرار بگیره و به قول تو جواب های ناپخته باشند.
در ضمن نمیدونم حرفم چقدرش درسته!قصد تجاوز ندارم.من اینطوری فکر میکنم شاید برای معلمی مثل تو این سوال خیلی پر رنگ باشه که این تصمیم گیری تو کدوم دسته قرار میگیره،چون تلاش میکنی به شاگرد هایی مثل من (البته اگه قابل بدونی) راه رو نشون بدی و باید بدونی این تصمیم های که گرفتی جز کدوم دسته است.ولی برای شاگردی مثل من که هیچ شاگرد دیگه نداره این که این تصمیم جز کدوم دسته است خیلی مهم نیست مهم اینکه سعی کنم با اطلاعاتی که دارم تو اون زمان بهترین تصمیم رو بگیرم.
با سلام، متن جالبیه
تصمیم تا به حال فکر نمی کردم تصمیم اینقدر پیچیده باشد. حتی این تصمیم ها می تواند استفاده از کدام مطلب و خواندن کدام مطلب باشه که همین تصمیم های کوچک ظاهراً گزینه های بزرگی داره، نمی دونم این تصمیم رو چه شماره ای بین صفر تا ده بدهم؟ تصمیم باز کردن چه صفحه ای در وب؟ اگر امکاد داره در مورد Information literacy بنویسید
ممنون
به نظر من گاهی اوقات سرعت در تصمیم گیری می تونه خیلی مهم تر از خود تصمیم باشه.اگر فرصت از دست بره بهترین تصمیم هم دیگه ارزشی نداره.
یکی از تصمیم های سخت برای من تصمیم برای ادامه دادن یا ندادن تو مسیر علم و اینا بوده. من خیلی علاقه به الگوریتم ها دارم و فیزیک کوانتوم. نقره المپیاد کامپیوتر هم گرفتم(راستی دعام کنید که چهل روز دیگه کنکور دارم!).اما الان فکر میکنم واقعا درسته من تو راه این الگوریتم و این ها برم جلو تا ببینم چی میشه. چون از یک طرف فکر میکنم وجود من نمیتونه اونفدر تاثیر گذار باشه چون ادم های خیلی خیلی باهوش تر از من تو اون حوزه ها کار میکنت پس بهتره من دنبال کار تولیدی باشم بعد لیسانس و این ها..بعضی وقتا هم میگم نه اقا من علاقه که دارم دیگه هر چی شد شد.
خلاصه نمیدونم البته خیلی روش فکر نکردم. گهگاهی.گذاشتم بعد کنکور روش فکر کنم حسابی.واقعا نمیدونم ایا ای کیو ادم باید تاثیر بذاره تو تصمیمایی که مسگیره برا ادامه راهش.نمیدونم.
به نظر من مهم ترین خروجی از انتخاب رشته ی عمران تو دانشگاه نصب وان تو یه حموم یک در دو تو یه خونه شصت متریه (البته اونم ربطی به عمران نداره به شش واحد معماری توی عمران بیشتر مربوطه )که از قبولی توی آزمون نظام مهندسی مهم تره
در بحث فروش انتخاب این که تو جلسه کراوات بزنم یا نه صورتم اصلاح شده باشه یانه مهم تر از بحث کیفیت تو جلسه است
این که تو ۲۲ سالگی ازدواج کنی ولی تصمیم بگیری بعد ده سال یا شاید بیست سال یا بیشتر مهمونیو شلوغ تر نکنی خودتو خودش همین
بدون اغراق اینکه مهم ترین خروجی mba خوندن حساسیت به شنیدن این کلمه از شبکه سه وبرنامه ماه عسل آشنایی با محمد رضا باشه نه درس و دانشگاه و.تصمیم به بودن تو خونه مجازیش…
اينجا با اجازه صاحبخونه و سايردوستان عزيز ميخواهم يك تجربه شخصي رو از جنس دل نوشته هاي اين سايت مطرح كنم :
با توجه به اينكه “تصمیم های بزرگ زندگی شاید انتخابهای کوچکی بین گزینه های ساده و کمی ساده تر باشند یا انتخابهای کوچکی بین امروز یا فردا” و به دليل اينكه احساس كردم با توجه به مشكلات مالي شديد وكم شدن كميت و كيفيت پروژه هاي مهم، شركتهاي دولتي و نيمه دولتي من جمله سازماني كه من سالهاست در اون شاغلم نمي تونند براي توان كارشناسي امثال من هزينه بيشتري كنند و به قول محمد رضاي نازنين مگر اين كاغذ ليسانس و يا بالاتر چقدر ارزش داره و هزار و يك دليل ديگه … كه طرح اونها از حوصله اينجا خارجه براي شروع سال ۹۴ چند تصميم بزرگ و مهم گرفتم و خودم رو در معرض چالش قرار دادم مثلا :
تغيير موقعيت سازماني و قبول امور سخت و پرتنش
تغيير زمان حضور در سازمان از روز به عصر و شب
انجام تمامي كارهاي اجرايي ( كم ارتباط با ساختار كارشناسي رايج!)
كمتر شدن زمان حضور در كنار خانواده
خيلي از همكاران سابق و فعلي ام ( به خصوص طيف كارشناسي) اين تصميم رو مفيد نمي دونند . البته اين تصميم رو به اتكاي تغييراتي كه در مدل ذهني خودم به واسطه ۲ سال همراهي با اين خونه بوجود آمده ، گرفتم مگر نه بر اساس باورهاي رايج مردم و جامعه (با تعريف دوست داشتني محمد رضاي عزيز) اين تصميم ۱۰۰ امتيازي من ۰ امتيازيه .
تو هم شراب خودی و هم شراب خواره ی خود
سوای خون دلت در سبو چه می بینی
محمدرضا سلام
درخواستم به این قسمت مربوط نیست اما گفتم شاید چون بحث تازه است بیشتر روی این قسمت توجه داری
یک درخواست دارم
می دانم بیشتر از بسیاری از دوستان کتاب خوانده و کتاب می شناسی
و نمایشگاه کتاب تهران نیز در راه است
پس لطفی کن و کتابهایی که خوانده ای و یا تعریفش را شنیده ای به صورت دسته بندی شده به دوستان معرفی کن باشد که هم من و هم تو و هم بقیه دوستان رستگار شویم
امیدوارم این درخواست من را که برای چندم عرض کرده ام را عملی کنی
با تشکر
دوست من
طبق چند سالی که اینجا رفت و آمد میکنم ، لیست تعدادی از کتابهایی که تاکنون محمدرضا در این سایت معرفی کرده است را برای شما مینویسم و لینک معرفی ها را قرار میدهم .
پیش از آن هم شما را دعوت میکنم به خواندن متن کاملا شخصی- قسمت سوم
http://www.shabanali.com/ms/?p=1344
و لیست کتاب هایی که ایشان هدیه میدهند
http://www.shabanali.com/ms/?p=4725
برخی دیگر از کتاب ها را از اینجا ببینید
https://instagram.com/mrshabanali/
و
http://www.shabanali.com/ms/?cat=316
و کتاب بیشتر و یا تمام نویسندگانی که ،چه در کامنت ها و چه در اینستاگرام و دیگر صفحه های اجتماعی نقل قولهایی از آنان می نویسند…
اینجا فراوانی معرفی کتاب است ، تصمیم بگیرید که کدام را بخوانید ! 🙂
با سلام
باز هم نگاهی متفاوت و جالب مثل همیشه.
یک سؤال خیلی مهم! به نظر من این است که:
آیا اصولا تصمیم نوع اولی وجود دارد که رگههایی از نوع دوم تصمیم در خود نداشته باشد؟
و آیا اصولا تصمیم نوع دومی وجود دارد که رگههایی از تصمیم نوع اول در خود نداشته باشد؟
فکر میکنم جواب این سؤالها به این موضوع مربوط است که چه میزان از فطرت (به معنای طراحی ساختمانی انسان — شامل ساختمان روحی و ساختمان جسمی) شخصی است و چه میزان با باقی انسانها مشابهت دارد؟
نظر شخصی من برگرفته از سه دهه زندگی از کودکی تا جوانی این است که فطرت انسانها مشابهتهای زیادی به هم دارد — چه به لحاظ روحی و چه به لحاظ جسمی. شاهد مثال من هم پاسخ روح و بدن انسانها به محرکهای مشابه است. مثلا وجود و تاثیر پزشکان و روانشاسان و روانپزشکان یک نشانه برای این موضوع است.
در نتیجه — با تاکید بر اینکه این یک نتیجهی تجربی شخصی است! — تصمیمات مهم تصمیماتی هستند که تاثیرات مهمتری در رشد این شاختمان مشابه روحی و جسمی بگذارند.
لطفا به این متن توجه کنید:
(یک سوال :تعریف تصمیم چیست؟ چند جواب : برخى از صاحب نظران مديريت، تصميم گيرى را اين گونه تعريف مى كنند: تصميم گيرى به معناى برگزيدن يك راه از ميان راه حل هاست.
عده اى چنين اعتقاد دارند كه : تصميم گيرى فرايند شناسايى و گزينش يك روند كار براى حل يك مسأله مشخص است .
برخى نيز در تعريف تصميم گيرى مى گويند: تصميم گيرى فرايندى را تشريح مى كند كه از طريق آن، راه حل مسأله معينى انتخاب مى گردد.
تصمیم نگرفتن به همان اندازه اهمیت دارد که تصمیم به تصمیم نگرفتن می تواند اهمیت داشته باشد.
چه موقع باید تصمیم گرفت که نباید تصمیمی اتخاذ شود ؟
سوال بعدی: واحد اندازه گیری تصمیم که بزرگی و کوچکی تصمیم را نشان میدهد چیست؟ به نظر من به قبل از هر عمل و اقدامی یک تصمیم چسبیده (تصمیم_عمل_نتیجه) و معمولا این نتیجه عمل هست که نشون میده تصمیم بزرگ بوده یا کوچک.)
به نظر شما نمیتوان ساعتها راجع به این جورفلسفه بافیها صحبت کرد؟و به نظر شما این کالبد شکافی تصمیم و این علم تصمیم شناسی به این شکل تاثیری در بهبود روشهای تصمیم گیری دارد؟
سلام کمال عزیز. ممنون که لطف کردی و کامنت گذاشتی و دقیق توضیح دادی (چون گاهی اوقات کامنتها از روی بیحوصلگی آنقدر کوتاه است که چند بار میخوانی و نمیفهمی ماجرا چیست!).
اگر من هم بخواهم کامنتی بر کامنت تو داشته باشم، چند مورد به ذهنم میرسد که میتوانم اضافه کنم:
اول اینکه: تعدد تعاریف از یک واژه، نمیتواند باعث شود که در مورد آن واژه فکر نکنیم. طبیعی است که من راحتترم در حوزهی مدیریت مثال بزنم. هنوز تعریف مشخصی از برند وجود ندارد. هنوز تعریف مشخصی از کیفیت وجود ندارد. هنوز تعریف واحدی از استراتژی وجود ندارد (کافی است نگاهی به کتاب جنگل استراتژی میتنزبرگ بیندازی) و …
آیا میتوان در مورد آنها حرف نزد؟ تنها چیزی که مهم است این است که مشخص کنیم تعریف ما از یک مفهوم چیست و بعد در ادامه بکوشیم آن را تحلیل کنیم. این روش، یک متد رسمی و پذیرفته شدهی علمی در همهی جهان است. من اگر بخواهم در مورد کیفیت حرف بزنم ابتدا آن را تعریف میکنم (که خودم حداقل هشت یا نه مورد تعریف کاملاً متفاوت و گاه متضاد از آن را در معتبرترین مقالات علمی دیدهام) و سپس توضیح میدهم که برای بهبود کیفیت با تعریفی که من ارائه کردم، چه باید کرد.
اما دوم: اتفاقاً تصمیم گیری خیلی شامل مورد اول نمیشود. به عبارتی تصمیم گیری کاملاً مشخص است. انتخاب یک گزینه از میان دو یا چند گزینهی پیش رو. دومین و سومین تعریفی که ذکر کردید، ترکیبی از تصمیم گیری و حل مسئله است که گاه به عنوان فرایند اجرایی تصمیم گیری از آن نام برده میشود و تضادی با اولی ندارد. به عبارتی صرفاً مفهوم پردازی متفاوتی محسوب میشود.
موارد سوم و چهارم هم که در تعریف توضیح دادید، حرفهای نادرستی نیستند. اما کمی بیان آنها پیچیده شده تا در نگاه اول به نظر یک بازی کلامی به نظر برسند (چیزی شبیه شش سیخ جگر که هر سیخ شش ریال به فروش میسد!). اما اگر کمی سادهتر بیان شود (مثلاً من میگویم: تصمیم نگرفتن در بلند مدت به یک تصمیم تبدیل میشود. کسی که بیست سال است میگوید در مورد مهاجرت هنوز به تصمیم قطعی نرسیده، تصمیم قطعی را گرفته و خبر ندارد!) قابل درک میشود. شکلهای دیگر آن را هم قبلاً به شکل فوبیای تصمیم گیری در متمم مطرح کردهایم که به نظرم تکرار آنها در اینجا بیخاصیت است: http://www.motamem.org/?p=2416
اما در مورد فلسفه بافی:
فکر میکنم باید بین فلسفی فکر کردن و فلسفه بافی، تفکیک قائل شد. فسلفه بافی، بافتن جملات ظاهراً عمیق و منطقی برای ایجاد بیانی فلسفی و اثبات نتیجهای است که از قبل در موردش تصمیم گرفتهایم.
شاید تاریخیترین شکل آن، کتابهای سن آکویناس باشد. کسی که دهها هزار صفحه کتاب نوشت و در آنها وانمود کرد که میکوشد بدون پیش فرض، به مرور الهیات مسیحی بپردازد و صحت و سقم مطالب را استخراج کند، اما در مطالعهای دقیقتر مشخص میشود که او، از ابتدا میدانسته قرار است به چه نتیجهای برسد و عملاً در حال فلسفه بافی بوده و نه فلسفی فکر کردن!
مثال دیگر فلسفه بافی در اقتصاد شاید کارهای موسولینی باشد که میرفت و سخنرانی میکرد و حرفهای بیریشهی اقتصادی میزد، بعد در را روی اقتصاددانها میبست و میگفت: من حرف را زدهام و نمیتوانم تغییرش بدهم. بنابراین، در را روی شما قفل میکنم، هر وقت یک تئوری اقتصادی در تایید حرف من داشتید، بیرون بیایید! این کارها هم به فلسفه بافیهای عجیبی در حوزهی اقتصاد منجر شد. مثالهای معاصرتر نمیزنم. اما کمی هوش و کمی دقت و کمی دوری از تعصب، میتواند صدها مثال دیگر از فلسفه بافی پیش چشم ما بگذارد.
فلسفی فکر کردن – نه به آن شکلی که بعضی از فیلسوفهای ما فکر میکنند و فقط وقتی به واجب الوجود و ممکن الوجود اشاره کنی و از جوهر و عرض حرف بزنی میگویند فلسفی است – لااقل در معنای رایج کلامی، وقتی روی میدهد که فردی، بدون تلاش برای رسیدن به نتیجهای از پیش مشخص، میکوشد پیش فرضهای رایج را تا حد امکان – فقط تا حد امکان – کنار بگذارد و از لایهی نگاه ابزاری به محیط فراتر برود و بکوشد به رابطهی معنادارتری با خود یا محیط دست پیدا کند. به عبارتی به مدل ذهنی بهتر و قدرتمندتری دست پیدا کند.
حرفهایی مثل حرفهای کریس آرگریس – که اخیراً در متمم در موردش بحث شده – در مورد تقسیم بندیهای متعدد تئوریها و یادگیری مرحله یک و مرحله دوم و Metalearning و …، در این گروه قرار میگیرند. این نوع حرفها هرگز به عنوان فلسفه بافی، مردود نشدهاند. بلکه پایه توسعهی تفکر مدیریتی روز قرار گرفتهاند که ما عموماً مصرف کننده ی صرف دستاوردهایش هستیم و صرفاً به دلیل همان فکر نکردنها و گریز از این نوع بحثها، گاهی ابزارها را خلاف معنای واقعی آنها به کار بردهایم
نگاه کنید ببینید ایزو گرفتن و سیستمهای استقرار مدیریت کیفیت، به یک دلقک بازی و سیرک واقعی در سازمانهای ما تبدیل شده و روزهای ممیزی، همه لباس دیگری میپوشند و سازمان را به شکل دیگری میآرایند و از داخل حلقهی آتش ممیز میپرند و پاداش را که به جای موز، یک مهر است دریافت میکنند و لبخند میزنند!
دقیقاً به دلیل اینکه میبینیم ما فرصتی برای آن فکر کردنهای فلسفی (به معنای درستش) نداشتهایم. اکثر مردم ما مانند طوطی در مدیریت تکرار میکنند: مشتری پادشاه است. همیشه حق با مشتری است.
حتی این را هم نمیفهمند. وگرنه میدیدند که بزرگترین دانشمندان مدیریت دنیا میگویند که این صرفاً یکی از نگاههای حاکم به حوزه ی فروش است و الزاماً هم در همهی سازمانها مصداق ندارد. اما از همینجا به بعد، دیگر ما حوصلهی فکر کردن نداریم. میگوییم: نه دیگر! بحث را پیچیده و فلسفی نکنید. ساده است: مشتری مهم است. نان ما را میدهد.
شبیه همین ماجرا در مورد شبکههای اجتماعی هم حاکم است. عمدهی ما در شبکههای اجتماعی میچرخیم و میچریم (به دنبال جنس مخالف) یا سوزاندن وقتی که هیچ کار بهتری برایش نداریم یا فضولی در مورد دیگران یا آموختن. که این آخری از همهی قبلیها خطرناک تر است. نمیفهمیم که چرا اینقدر بحرانهایی که ما با آن مواجه میشویم در جاهای دیگر وجود ندارد.
دلیلش واضح است. چون تعداد بسیار کمی از کاربران ایرانی شبکههای اجتماعی هستند که حوصله داشته باشند کتابهایی مانند فیس بوک و فلسفه را بخوانند:
http://books.google.com/books/about/Facebook_and_Philosophy.html?id=290I3uyqx2IC
اساساً این بحثها را بیشتر یک نرمش فکری میدانند تا یک بحث کاربردی. به خاطر همین به جای اینکه تکنولوژی و ابزارهای آن، بردهی اینها بشود، اینها به بردهی تکنولوژی تبدیل میشوند.
با یکی از مدیران ارشد آیندهنگر در حوزهی تکنولوژی حرف میزدم و داشت گزارش حرفهای قدیمش را (قبل از ۴G و LTE و …) میگفت. میگفت در جلسهای مطرح کرده که: امروز در همین شلنگ محتوا هم، محتوای خاصی نداریم. اگر اینجا شاهراههای محتوا بسازیم و ملت همیشه در صحنه تصمیم بگیرند آن را پر کنند، نخستین چیزی که به آن میرسیم نابسامانیهای جدی اجتماعی است و تحلیلهایش را گفته بود و آمارهایی (که امروز روی داده است اما اینجا محل مناسب گزارش آنها نیست) که به این بحث مربوط است. گفته بودند: فلسفه بافی نکنیم. ما جلو میرویم. جامعه راهش را پیدا میکند!
خلاصه اینکه من به نظرم فکر کردن عمیق، شاید فلسفی فکر کردن باشد اما فلسفه بافی نیست. ضرورتی است که باعث میشود فاصلهی بین حرف و عمل کاهش پیدا کند.
چقدر میشنویم که کسی میگوید تصمیم گرفتهام فلان کار را بکنم و بعداً میبینیم آن تصمیم را رها میکند یا مخالفش را انجام میدهد. نه به دلیل اینکه آن تصمیم غلط بوده. به دلیل اینکه حتی شاید حوصلهاش را نداشته است.
انسان، به نظرم، اگر معنای واقعی تصمیم و تصمیم گیری را بفهمد، اراده و قدرتش به همان چیزی که خداوند خواسته بود (جانشین خداوند در زمین) نزدیک میشود و میتواند آنچه را میخواهد، بسازد و آنچه را که مانع میشود بسوزاند (البته طبیعتاً نه به صورت مطلق).
اما سبکی که ما امروز زندگی میکنیم و ضعفی که در رفتار و کلاممان وجود دارند و رفتارهای بوفالویی که در آن هیچکس جرات ندارد نخستین باشد و هر کس میخواهد دومی باشد و بار تصمیم و انتخاب به دوش دیگری بیفتد و ساختاری که به خودش اجازه میدهد در مورد خیلی از زمینهها به جای فرد تصمیم بگیرد و خلاصه این افرادی که دیدهای در پنجاه سالگی در جوی خیابان میخوابد و معتقد است آنچه امروز میکشد به خاطر انتخاب نادرست رشتهی دانشگاهی اش است(!)، همه و همه ناشی از وقت نگذاشتن در مورد شناخت بهتر تصمیم و تصمیم گیری است.
تصمیم و تصمیم گیری هم چیزی از جنس توصیه نیست. اینکه شما به من بگویی که محمدرضا. در تصمیم گیری افق بلندمدت را نگاه کن و من بگویم: منطقی میگویید. چشم! مشکل را حل نمیکند. اگر به توصیه حل میشد که ما ملتی هستیم که در نصیحت ید طولایی داریم و مهمترین آثار تاریخیمان هم سرشار از توصیه و نصیحت اند و امروز هم در چنین وضعی زندگی میکنیم که میبینیم.
تصمیم گیری درست مثل خیلی حوزههای دیگر، نیازمند تغییر در ذهنیت است. تغییر در باورها. تغییر در ارزشها و این تغییرها صرفاً در طول زمان و با فکر کردن زیاد و مواجهه با چالشهای دشوار و تجربهی تردید (که مقدسترین قطعیت است) و شب بیداریها و شاید گریستنها و زار زدنها و دیوانه شدنها و خوشحالیها و فریاد مستانه زدنها حاصل میشود. جز این راهی نیست و اگر هست، من نمیشناسم.
سلام استاد عزیز.
ارتباط خیلی عمیقی با این کامنت برقرار کردم و یکی از تاثیرگذارترین متونی بود که اخیرا خوندم.
بخصوص سه پاراگراف آخر که به کلی دیوانه ام کرد.
خیلی خیلی ممنون.
ارادتمند شما.
سلام
حق با شما بوده که گفتید اصل بحث را در کامنت ها باید پیدا کرد!
فکر می کنم بحث هایی که دانسته ها را به چالش می کشند (یا همان فلسفی فکر کردن) راهی برای بیشتر شدن توان فکر کردن هستند و به همین دلیل است که از سالهایی که عمرم را در نظام آموزشی دانشگاهی تلف کردم، لحظاتی که سعی می کردیم با دوستانم عمیق تر فکر کنیم و مفاهیم را به چالش می کشیدیم را خیلی دوست داشتم و هنوز هم با لبخند رضایت از آن دقایق یاد می کنم.
متشکرم که هستی 🙂
اصغر فرهادي ميگه: من فيلمسازي رو تو راهروهاي دانشكده هنر ياد گرفتم. محمدرضا، منم خيلي از كامنت هايي رو كه ميذاري برام بيشتر جذابيت داره تا خود متن اصلي. پيتر شوارتز درست ميگه كه بايد مثل اسب به دنيا و پيرامونش نگاه كنيم.(اسب به خاطر اين كه چشم هاش كنار سرش قرار داره نمي تونه مستقم نگاه كنه)
از خواندن کامنت پاسخ جامع تان بینهایت لذت بردم پس بینهایت سپاسگزارم.
سلام
اول درمورد نظر دیگران باید بگم هرچند انسان موجودیه که خودشو در آینه دیگران می بینه [لاکان] اما از زمانی که احساس می کنه دچار شخصیت شده! درکنار این آینه دوست داره که خودش رو هم به دیگران نشون بده و این باعث یک تعارض دائمی درونش بین حرف مردم (عرف) و دلخواهش (هوس) میشه.
البته اینها پیش زمینه ای بود تا بتونم پایه نظراتم رو بیان کنم تا بهتر بشه فهمیدشون، نه هیچ هدف دیگه ای (خدای نکرده اظهار فضل!).
“به نظر من” (و اون چیزی که سعی می کنم بهش عمل کنم) انسان ها در انتخاب و ابراز عقاید آزادن یعنی مثلا یکی دوست داره خلاف کنه، خوب بکنه. بچه ای درس نمی خونه به آیندش هم فکر نمی کنه خوب آزاده، چه بسا یک خلافکار موفق بشه یا شاید تو مسیری بیفته که کاملا قانونی از موفقترین انسان ها بشه و شاید هم یک بی خانمان.(البته آزادی تا جایی که به منافع اجتماعی آسیب نزند!)خلاصه این که دلخواه هر فرد تحت قوانین و عرف (هوس قانونمند شده!)
در حال حاضر به خودم اجازه نمیدم به کسی توصیه ای کنم چون نمی دونم شاید راه پیشنهادی من برای نفر دیگه به سعادت ختم نشه یا شاید سعادت از دید اون چیز دیگه ای باشه. فقط می تونم با بیان تجربیات و سیر وقایعی که برای خودم و دیگران اتفاق افتاده مسیرهای تجربه شدرو در اختیار دیگران قرار بدم، بدون هیچ نمره و قضاوتی.
اما درباره نمره با توجه به چیزهایی که از شما جناب شعبانعلی و تجربه ناچیز خودم آموختم واقعا این آینده است که نمره تصمیم ها رو معلوم میکنه بعضی وقتا ازدواجی صورت میگیره و تبدیل به یک عادت میشه مثل اینکه اینترنت رو در اختیار بچه ها بگذاریم یا نه و اول مدام بچه هارو چک می کنیم و بعد مدتی بی خیال میشینیم و باهم از چیزهایی میگیم که یک روز نگران بودیم بچه ها به واسطه اینترنت ازشون مطلع بشن! و بعضی وقتام تصمیم به رفتن یا نرفتن به یک جمع دوستانه بزرگترین اتفاقای زندگی رو رقم میزنه..
ببخشید بابت این پر چونگی.
تنها چیزی که نمره ۱۰۰ از ۱۰۰ رو در زندگی داره “به نظر من” یادگیریه در هر زمینه ای (هم مطالب نظر شخصی منه، جامعیت نداره و کاملا قابل “نقد” اند)
ممنون
من قدیمها از چیزایی که مطلق باشه خیلی لذت میبرم، مثلا چون همیشه مشتق ۲x میشد ۲ از نظر ذهنه من دیفرانسیل درس خوبی بود و من از خوندنش لذت میبردم ولی جبر و احتمال چون توش شانس و احتمال بود درس خوبی نبود و دوسش نداشتم. ولی الان کاملا عکس فکر میکنم، قشنگی و جذابیته دنیا تو نسبی بودنشه، اگه دنیا مطلق بودهیچ جذابیتی نداشت، اینکه هرچیزی از دید یه انسان یه جوره خیلی جذابش کرده، اینکه یه تصمیم از دید یکی بزرگه و از دید یکی اصلا به حساب نمیاد خیلی قشنگه. فقط من مشکلم با اون ادمهایی هست که واقعا همونطور که گفتی تجاوز میکنند، حمله میکنند به حریم شخصیت که چرا اینو انتخاب کردی چرا این تصمیمو گرفتی، اخه به شما چه؟ (فکر کنم خیلی عصبانی ام 🙂 و واقعا عصبانیم )
وقتی خوندم کامنتتون رو سوالی به ذهنم رسید که خواستم بپرسم: از کجا میدونین که اگه دنیا مطلق بود جذابیتی نداشت؟ چون همین نظرتون ناشی از نسبی بودن دید شما به دنیاست.
من مدتی داشتم نوشته های سه تا روانکاو عمیقی رو با هم مقایسه میکردم….بعدها تعداد افراد مورد مطالعه ام به ۱۰ تا رسید..من جمله تعداد زیاد عارف..که ادعا میکردند اگاهی دریافت میکنند.
بعد از مدتی دیدم این افراد دارند سمت هایی یکسانی را از دریچه خودشان بازگوش میکنند…..یعنی عملا رفتارهای امثال شما در قالب یک جدول قابل حدس است…و بعد سعی کردم این جدول رو منظم کنم تا به ببینم داره به من چه پیامی میده..و بعد فهمیدم یک پیام مشترک از برایند تمام سخنهای این افراد میشه برداشت کرد…..این همون چیزی است که انسانها در قابل راز نامگذاری اش کرده اند….بلی براستی رازی در پنهان است ..
————
در یک ازمایش بررسی کردند وقتی به میمونها با انگشت جهتی رو نشان می دهند آیا میمونها انگشت رو نگاه می کنند یا منظور طرف مقابل را می فهمند؟که متوجه شدند میمونها منظور طرف مقابل رو نمی فهمند….کودک انسان هم تا سنی همین نقطه ضعف رو داره….من هم اوایل وقتی با انگشت جهتی رو نشون می دادید فقط به انگشت شما نگاه میکردم…ولی این روزها برای خوندن مقاله شما صرفا کلمات پر رنگ شده رو نگاه میکنم….به این می گن تند خانی مبتنی بر معنا!!!یعنی تمام داستانهای بشری میخان یک مطلب واحدی رو بیان کنند.نه اینکه هدف از داستان این است که نطفه داستانی دیگر رو در خودش پرورش بده…..هنر برای هنر!!زندگی برای زندگی….می زایم تا در برابر سوالات فلسفی پسرم بگویم تو هم تولید مثل کن….وبلاگ برای وبلاگ…می نویسم تا بنویسم….نه مقصدی ..نه انتهایی….