در برنامهی شب قصه، من به جای بحثهای همیشگی در مورد مذاکره، دربارهی یک خانهتکانی داستان گفتم. فایل صوتی آن و اسلایدها را میتوانید از طریق لینکهای زیر دانلود کنید:
لینک فایل صوتی مربوط به شب قصه (قسمت مربوط به محمدرضا شعبانعلی)
لینک فایل اسلایدهای مربوط به شب قصه (قسمت مربوط به محمدرضا شعبانعلی)
محمدرضای عزیز
سال ها در زمینه های مختلف از بی قراری و استرس رنج می بردم
این فایل بعد این همه سال مشکلم رو حل کرد
راستش من ده ها کتاب می خریدم که از دیگران عقب نیفتم ولی نمی خوندم
چندین گیگا بایت فایل اموزشی جمع می کردم که مبادا عقب بیفتم
تو متمم یکسره می چرخیدم مبادا مطلبی باشه من نبینم
اما
تو از پریشونی خلاصم کردی ممنونم
الان دو هفتست که یکی یکی کتاب میخرم و میخونم با ارامش
با حوصله کارای پایان نامم رو انجام میدم
متمم رو اهسته تر می خونم
تمام روز نوشته ها رو با صبوری خوندم تقریبا
در یک کلام معیارهای کمی رو گذاشتم کنار
و کیفیت رو می طلبم
با توجه به اینکه من دو سال پیش با فایل های رسمی محمدرضا شروع کردم و مدیریت توجه و اتیکت و حرفه ای گری و همه رو گوش دادم
اما
فایل های شب قصه رو دو هفته پیش گوش دادم
جالبش اینه که برعکس چیزی که فکر می کردم
بهترین و ناب ترین و جالب ترین نکات رو محمدرضای عزیز تو شب قصه گفتی
داستان خانه تکانی من رو که تکان داده جدا!
سلام من تازه اينجارو پيدا كردم ولي قبلا مشتري تومحل كارم پرو پاقرص برنامتون تو راديواقتصاد بودم بايه برنامه ريزيه يكساله كه فكر كنم بعداز چند هفته بي سرو صدا به علتي كه نفهميديم چيه متوقف شد موفق باشيد
با سلام، به رسم خانه تکانی آخر سال منم فایل های کامپیوترمو مرتب میکردم که مطلب جالبی رو دیدم. وقتی این متن رو خوندم حس عجیبی به من دست داد. حسی که مثل تلنگر آدم گیرافتاده توی دنیای عادی رو به فکر وادار میکنه. خواستم این حسو باهم به اشتراک بگذاریم.
اما متن اشاره شده:
اوايل دهه شصت نوجواني بيش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهايي را كه تنها شامپوي موجود، شامپوي خمره ايي زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم بايد از مسجد محل تهيه مي كرديم و اگر شانس يارمان بود و از همان شامپو ها يك عدد صورتي رنگش كه رايحه سيب داشت گيرمان مي آمد حسابي كيف مي كرديم.
سس مايونز كالايي لوكس به حساب مي آمد و ويفر شكلاتي يام يام تنها دلخوشي كودكي بود.
صف هاي طولاني در نيمه شب سرد زمستان براي ۲۰ ليتر نفت، بگو مگو ها سر كپسول گاز كه با كاميون در محله ها توزيع مي شد، خالي كردن گازوئيل با ترس و لرز در نيمه هاي شب. روغن، برنج و پودر لباسشويي جيره بندي بود،
نبود پتو در بازار خانواده تازه عروسان را براي تهيه جهيزيه به دردسر مي انداخت و پو شيدن كفش آديداس يك رويا بود.
همه اينها بود، بمب هم بود و موشك و شهيد و …
اما كسي از قحطي صحبت نمي كرد!
يادم هست با تمام فشارها وقتي وانت ارتشي براي جمع آوري كمك هاي مردمي وارد كوچه مي شد بسته هاي مواد غذايي، لباس و پتو از تمام خانه ها سرازير بود.
همسايه ها از حال هم با خبر بودند، لبخند بود، مهرباني بود، خب درد هم بود.
امروز اما فروشگاه هاي مملو از اجناس لوكس خارجي در هر محله و گوشه كناري به چشم مي خورند و هرچه بخواهيد و نخواهيد در آنها هست. از انواع شكلات و تنقلات گرفته تا صابون و شامپوي خارجي، لباس و لوازم آرايش تا موبايل و تبلت، داروهاي لاغري تا صندلي هاي ماساژور، نوشابه انرژي زا تا بستني با روكش طلا، رينگ اسپرت تا…
و حال با تن هاي فربه، تكيه زده بر صندلي ها نرم اتومبيل هاي گرانقيمت از شنيدن كلمه قحطي به لرزه افتاده به سوي بازارها هجوم مي بريم.
مبادا تي شرت بنتون گيرمان نيايد! مبادا زيتون مديترانه ايي ناياب شود! اشتهايمان براي مصرف، تجمل، پز دادن و له كردن ديگران سيري ناپذير شده است.
ورشكسته شدن انتشارت، بي سوادي دانشجوهامان، بي سوادي استادها، عقب افتادگي در علم و فرهنگ و هنر، تعطيلي خانه سينما، بسته شدن مطبوعات و … برايمان مهم نيست ولي از گران شدن ادكلن مورد علاقه مان سخت نگرانيم! …
مي شود كتابها نوشت…
خلاصه اينكه اين روزها لبخند جايش را به پرخاش داده و مهرباني به خشم.
هركس تنها به فكر خويش است به فكر تن خويش!
قحطي امروز قحطي انسانيت است
قحطي همدلي
قحطي عشق
خيلي ممنونم از همه زمان هايي كه داشتم به بطالت مي گذراندم (با ديدن سريالهاي تكراراي ، كارهاي بي مورد و …) ولي با خواندن مقالات شما ( اسب تراو) به زمانهاي مفيد تبديل شدند.
خيلي دوست داشتم كتابهاي در زمينه فروشم رو شبها بخوانم،وقت نمي آوردم ولي الان بجاي ديدن سريال هاي به اصطلاح جذاب وقت مي گذارم كتاب ميخوانم. لغات انگليسي را مرور مي كنم و …
اين فايل صوتي هم در من خيلي اثر گذاشت.
خيلي ممنونم
ديشب به صورت كاملا خوابالو اين فايل رو گوش دادم و كل خوابم پريد،سخنرانيتون عالي و پرانرژي بود،مچكريم كه اين فايل رو قرار دادين اينجا تا ماهايي كه به دليل محدوديت مكاني اونجا نبوديم بتونيم استفاده بكنيم از حرفاتون
ممنون که هستید :))
این شجاعتی که برای تغییر شغلتون داشتید واقعن قابل تحسینه
آفرین، خسته نباشید
بعضی وقتا که با خودم فکر میکنم، میبینم که آدم خیلی باید زحمت بکشه تا همچین “شجاعت”هایی ، تبدیل به “حماقت” نشن.
ایشالا روزی برسه که مثل شما تو کشورمون زیاد داشته باشیم ( من هم مثل شما زحمت بکشم و به اون توانایی و درک برسم ( و حتی بالاتر) )
موفق باشید
بلاخره من هم موفق شدم فایل رو دریافت کنم
من خونه تکونی رو دوست دارم به خاطر همین اتفاق هاش
یاد آرزوها
یاد رابطه ها
به امید اینکه تصمیم خوبی بگیریم برای رابطه بهتر
یادگاریاتونو نگه داشتید؟
خداییش شبیه دکتر شریعتی شدین
عکس رو دیوار
سلام استاد
نوشتي: کلاً مشکل من اینه که همیشه احساس میکنم برای حرفهایی که دارم و کارهایی که میخوام بکنم و تحقق رویاهایی که در سر دارم فرصت زیاد نیست.
اين مطلبتون منو ياد جمله اميركبير در سريال دهه شصت انداخت كه به ميرزا مي گفت: « مي ترسم عمرم كفاف نده همه فكرهايي رو كه براي اين مملكت دارم عملي كنم.»
چه شباهتي!
برقرار باشيد
من معمولاً عادت ندارم که کسی رو متقاعد کنم به اونچه که خودم ازش لذت میبرم.، و برای همین هم تلاشی دور از ذهن برای متقاعد کردن ندارم.
اما یه اتفاق جالبی که افتاد براتون تعریف میکنم: فایل های صوتی عزت نفس رو بی مقدمه به خواهرم دادم و گفتم اگه وقت کردی گوش کن… ایشون هم بی مقدمه تو این ساعت که من هنوز در حال مطالعه هستم، اومد و گفت: این فروشگاهی که آقای شعبانعلی میگه چنده؟!! 🙂
اول فکر کردم شاید حس درسهای دانشگاهی و “حقوق دانی” خواهر قشنگم گل کرده… بعد دیدم نه جدیه…! گفتم نگران نباش من هر فایلی که به کسی میدم پولشو پرداخت میکنم.
با یه مکث، گفت چقدر طولانیه… باید بیدار بمونم؟! گفتم نه!! خوب قطع کن باقی شو فردا گوش کن… باورتون نمیشه چی جواب داد:
گفت نمیتونم قطع کنم… گفتم چرا…؟!! “آخه داره حرف میزنه… نمیتونم حرفشو قطع کنم!!!”
درسی که از خواهر خوبم گرفتم این بود که “نیازی نیست بزرگ بودن و ارزشمند بودن انسان و سخنی را به دیگران بشناسونیم؛ انسان ها خود سخن و انسان های ارزشمند رو پیدا میکنن…”
لذت بردم مرسی
ممنونم زینب عزیز. شاید صادقانهترین حرفهایی بود که توی این چند ماهه گفته بودم.
سلام محمدرضا
شب قشنگی بود، خیلی وقت بود دلم میخواست حرفهای متفاوتی بشنوم و واقعا خوشحالم که باهر زحمتی بود خودم رو رسوندم و لذت بردم
دیدن تو هم خیلی بهم مزه داد
مخصوصا که قصه ها پر بود از معنی زندگی و ارزش اون و سهم هر یک از ما آدمها …
راستی جریان پالتو به کجا کشید … ؟
ممنون
پالتو رو گرفتم احمد جان.
میدونم که حتی اگر نگم هم کاملاً حس میکنی. همیشه دیدن تو بهم حس امنیت و حسهای خوب دیگه میده. خیلی زیاد. خیلی زیادتر.
سلام محمدرضای عزیز. من در کامنت گذاشتن و اینطور چیزها به شدت تنبلم. الآن ویدئو تغییر در سایت وب یاد رو دیدم. حیفم اومد به خاطر انرژی و زمان و هزینه ای که بابت پر کردن اون ویدئو گذاشتی ازت تشکر نکنم. خیلی ازت ممنونم و امیدوارم یک روز بتونم مثل خودت من هم برای کسان دیگری به همین اندازه مفید و تاثیرگذار باشم.
روز جمعه ی خوبی داشته باشی.
امین جان. ممنونم از لطفت. امیدوارم به نسبت وقت و انرژی که برای دیدنش گذاشتی حس خوب بهت داده باشه.
محمدرضا میشه دیگه این فایل هارو نزاری اینجا. الان دارم گوش می دم و کم مونده خودم رو بزنم که چرا نیومدم برنامه رو!!!!!!!!!
فوق العاده بود
خدا عمرت بده
سلام
با شما و دکتر شیری در شب قصه اشنا شدم وقتی برنامه تموم شد وبیرون اومدم حس خوبی داشتم که شما باعثش بودین…ممنون…امیدوارم از این به بعد بتونم شنونده خوبی برای شنیدن حرف های باارزش شما باشم…
ممنونم از لطفتون. امیدوارم این نوع دوستیها و آشناییها همیشه برای همهی ما حس خوب ایجاد کنه فریماه.
محمد رضا جان میشه در مورد سیستم آموزشی و نظر خودت بنویسی؟ من یه سری چیزایی نوشتم برای خودم ولی خب نظر تو باید خیلی جالب باشه.
fekrnevesht.blog.ir
من که هنوز درگیرشم و البته المپیاد هم می خونم در کنارش و امیدوارم موفق باشم!
میلاد جان. باشه میخونم و منم مینویسم راجع بهش.
متشکرم.خوش حال می شم نظرتون رو هم بنویسین آخه تا الآن هر کی وبلاگ من رو خونده (که کلا خیلی کم هستند)بدون نظر رفته و من نمیفهمم که آیا با نظرم موافقن ،مخالفن!
محمد رضای عزیز
من و فرزندانم شرکت کردیم و بسیار بهره بردیم. و همچنین بسیار خوشحال شدیم و هستیم که از همایش “انتخاب”، شاد تر، بانشاط تر و “جوان تر” یافتیمت.
بسیار سپاسگزاریم.
سلام استاد عزیز
وای محمدرضا الان که حرفات رو گوش دادم یاد خودم افتادم.(داستان فلاپی ها). من دارم پایان نامم رو کار میکنم و انشاا.. این ترم دفاع میکنم همش پیش خودم غر میزنم چرا برنامم (اجرا در متلب) خیلی طول میکشه غافل از اینکه هر ۴ ساعتی که طول میکشه ی برنامه اجرا بشه فایلای شما رو گوش میکنم و سایت شما و دکتر شیری رو مطالعه میکنم و کلی (چیز) یاد میگیرم.
(قانون بقای چیز ؛-) )
فقط می تونم بگم که عالی و محشر بود.
ممنونم استاد علیرضا
واقعاً این برنامتون متفاوت و حیرت انگیز بود… خیلی زیاد از زحماتتون ممنونیم و همچنین تشکر بسیار برای لحظه لحظه وقتی که صرف این کار نمودید.
با اجازتون، شبکه توزیع فایل رو شروع کردم و البته لینک سایت رو هم برای همه دوستانم میگذارم که بیشتر بهره مند بشن 🙂
سلام.عالی بود.دمتان گرم.باز هم از شما آموختم.متشکرم
سلام محمدرضای عزیز.اینهایی که گفتید را بهشان اعتقاد دارم.بخصوص از زمانی که با همسرم ازدواج کردم که مردیست همیشه در حال کار و نگرانی از اینکه وقتش دارد تلف می شود و من گاهی یاد پدرم را می کنم که کارگر بود از شش صبح تا شش بعدازظهر و وقتی می آمد خسته بودها خیلی زیاد!ولی باقی وقتش را با ما بود.اگرچه که ناچار بودند جمعه ها هم برای تامین معیشت کار کنند.همسرم دید من را به دنیا خیلی خیلی بازتر کرد و من به ایشان مدیون هستم.خامی و سادگی که خانواده ما داشت،قدری جبران شد.اما نمیدانم چرا تلفیق این دوتا باهم که هم صفا و صمیمیت جاری باشد و هم آگاهی و تدبیر اینقدر کم هست.حالا چندسالیست که در انگلستان هستم برای تحصیل همسر و می بینم که اینجا انقدر همه از یک کارگر ساده تا استاد دانشگاه و وکیل و وزیر و نخست وزیر خوب آموزش دیده اند و کارشان را خوب بلد هستند که انگار در وقت و توان مردم صرفه جویی می شود و همه اوقات فراغت خوبی را تجربه می کنند و نیازی نیست یک نفر کار چندین نفر را انجام دهد.ببخشید طولانی شد.
سلام با شما در نبوغ زندگی خانه توانگری آشنا شدم از نوشته هاتون و فایلهاتون استفاده می کنم شب قصه هم بودم محمدرضا عمری طولانی برات آرزو می کنم بمان و بیافرین خیلی آقایی چقدر فهمیده ای…..
معلم عزیزم
راز حرف های تو، هر روز نهال کوچک مرا آب می دهد.میدانی نهال سبز من الآن چند سال دارد؟یک سال و اندی میگذرد از آن روزی که ریشه های ضعیفش را در وجودم کاشتم و تو چه زیبا باران زندگی اش شده ای…
می باری به وسعت تمام قلب هایی که دوستت دارند و چه حس خوبی دارد لمس قطره های وجودت..
ب یاد دارم که گفته بودی آمده ای برای حس خوب دادن و تو دیر زمانی ست که آن را به ما هدیه کرده ای..
سلام ، خیلی خوشحالم که دوست خوبی مثل شما رو توی فضای مجازی پیدا کردم و این باعث شده از چرخ زدنهای بی جهت در فیس بوک کم بشه.
دوم اینکه برای برنامتون رو خیلی دوست داشتم بیام و با دخترم برنامه هم ریخته بودیم واسه اومدن اما چون شنبه بود و حجم درسهای دخترم زیاد بود ، نتونستیم. کاش از این به بعد روزهاش ۴شنبه یا ۵ شنبه باشه.
همیشه خوب باسید.
محمد رضا می تونم اینو بگم که توی تو همیشه یه چیزی هست که یکنواخت هست و اون اینکه هیچ وقت یکنواخت نبودی و هر روز مطلبی جدید و نو هرگز برام یکنواخت و تکراری نشدی
خیلی بزرگی
بازم ممنون به خاظر بودنت
سلام استاد عزیزم. ممنونم،نمیدونم چرا هر پستی و هر فایل صوتی که شما میذارین تو هر زمانی که باشه ،بزرگترین کمکو به من میکنه ومن احساسم اینه که این مطلب خاص منه و فقط برای من نوشته و گفته شده. من تا همین چند ماه اخیر فکر میکردم که ازدواج وقت تلفیه ،حرف زدن بابقیه وقت تلفیه ، وهمیشه از حل کردن مسئله های فیزیک دختر دایم طفره میرفتم ،وحتی فکر میکردم خندیدن وشاد بودن وقت تلف کردنه ومن فقط باید کتاب بخونم و بنویسم ویاد بگیرم و اوایل اشنایی با شما این افکار تشدید پیدا کرد ،چون شما رو خوب نشناخته بودم ،اما بعد از اینکه، وقت گذاشتم وتمامی ارشیو سایتتون رو خوندم و این حرفی رو که شما از دکتر شیری نقل کردین که: در معنا دادن به زندگی دیگرانه که به زندگی خود معنا میدیم ،این جمله ونقل اون توسط شما ،معنای زندگی رو برای من عوض کرد وامروز با گوش دادن به فایل صوتی که گذاشتین ، از عجول بودن خودم شرمسارم از اینکه مسائل فیزیک دختر دایمو حل نکردم شرمسارم ،از اینکه هیچ وقتی رو برای دادن عشقم به بقیه ندادم ،ناراحتم. من از مدتها قبل (از وقتی که رتبه ی کنکورم اومد وپزشکیو انتخاب نکردم) به این فکر بودم که یه معلم بشم ، اما شما باعث شدین به قطعیت برسم . ویه معلم متفاوت بشم ،چون همیشه از معلمهام متنفر بودم ،چون همش درحال حساب وکتاب نمره بودن و میتونم بگم توی جمعا، ۱۲ سالی که وقت تلف کردم تو مدرسه ،به اندازه ی این چند ماه از شما یاد نگرفتم ، شما معلم واقعی من هستین. دوستتون دارم.
سلام واقعا مفید بود. خیلی دلم میخواست حضور داشته باشم ولی به خاطر دور بودن مسافت نشد.از اینکه فایل صوتی را گذاشتین واقعا ممنون اما وقتی شنیدم بیشتر افسوس خوردم که نیومدم حیف شد…
سلام محمدرضا جان …
یه چند وقتی رفته بودم کنگره توانبخشی متاسفانه نشد سر بزنم…. بخدا خیلی دلم برات تنگ شده بود..الان که اومدم اینجا کلی انرژی مثبت گرفتم.
قشنگ بود محمدرضا
منم دیروز وقتی داشتم دنبال یه سی دی میگشتم، خیلی چیزا رو پیدا کردم
🙂
ميگم شما كه استاد مذاكره هستين‘ مطمئنا يكي از مسايلي كه در اين موضوع قرار ميگيره سرعت صحبت كردن‘ احساس نميكنين خيلي سريعتر از اون چيزي كه بايد صحبت ميكنين؟!
دو تا نکته:
۱- در سمینارهای حضوری که آدمها سیگنالهای بصری رو هم دریافت میکنند، سرعت میتونه بالاتر باشه. این برنامه قرار نبوده رکورد بشه و برای مخاطبان حضوری بوده. بعداً به دلیل اینکه دوستان نتونستند تشریف بیارند دستور دادند که فایل رو آپلود کنیم.
۲- در مذاکره انقدر موضوعات مهم وجود داره که مسائل پیش پا افتاده مثل زبان بدن و پارا لینگویستیکس و … شاید ۵٪ اهمیت محتوا رو هم نداشته باشه. نمیخام از سرعت حرف زدنم دفاع کنم فقط به عنوان یک دانشجوی مذاکره، دوست ندارم با شنیدن مذاکره، مفاهیم ابتدایی مثل اینها (نحوه نشستن و ایستادن و دست دادن و سرعت حرف و …) تداعی بشه.
دوست دارم وقتی لغت مذاکره رو میشنویم اینها تداعی بشه:
منافع، مواضع، هویت، امتیاز، مذاکره مشهود، نگرش نامشهود، سرمایهگذاری های مادی و معنوی، الگوی تعاملی و تقابلی، مهندسی انتخاب گزینهها، تعامل درونگروهی، برنامهریزی، شخصیت شناسی، تحلیل انگیزههای انسانها، زنجیرهی شخصیت انسانها، خلاً شخصیتی، سیگنالهای شفاف و مبهم و مختلط، …
در کل منظورم اینه که نظر شما در مورد سرعت تند من در حرف زدن درسته اما ربطی به مسئلهی مذاکره که مطرح کردید نداره 🙂
ممنون از پاسختون
چشم بحثشو از مذاكره سوا ميكنم اما در كل طمانينه چيز بدي نيست 🙂
کلاً مشکل من اینه که همیشه احساس میکنم برای حرفهایی که دارم و کارهایی که میخوام بکنم و تحقق رویاهایی که در سر دارم فرصت زیاد نیست.
شاید همینه که شبها اون یکی دو ساعتی هم که میخوابم راحت نیستم و احساس میکنم با این خوابها، جسمم از روحم عقب میمونه.
یه جور بیماریه دیگه: ترس از ندیدن رویاهایی که برای دنیا داری…
برعکس من عاشق سریع صحبت کردن شمام… نظرا مختلفه
مریم عزیز. ممنونم از لطفت. راستش من هم تند حرف زدن رو خیلی دوست دارم و فکر میکنم مخاطب مجبور می شه توجه کنه.
اما اعتراف میکنم دومین برنامهی رادیو متمم رو که خودم گوش داد (فکر کنم میشه رادیو مذاکره ۳۱) خودم سردرد گرفتم!
فکر کنم خوبه کمی کندتر صحبت کنم اما فقط کمی!
محمدرضا .فایلی رو که من ازایران صدا دانلود کردم وشنیدم ،خوب بود .یه کم سرعت حرف زدن بالا بود چون خیلی فشرده صحبت کردید وبرنامه ۲۰ دقیقه ای هم زودتر تموم شد،بنابر دلیل اتفاق افتاده!
اما خیلی هم سرعت بالا نبود .شاید چون برای من عادی شده خیلی تفاوت نداشت .نمیدونم.
راستی من این فایل رو نمیتونم دانلود کنم.دلیلش رو هم نمیدونم چیه.کماکان منتظرم تا این قصه رو بشنوم .اگراین سیستم با من سرناسازگاری نداشته باشه.
راستی .ببخشید که هرازگاهی شیطنت میکنم و اینجا و سایت تراست زون به کامنت بچه ها جواب میدم.
این لینک رو که من چک میکنم سالمه
http://radio.shabanali.com/storynight.mp3
در مورد پاسخ هم، اینجا همه پاسخ همدیگرو میدن. 🙂
الان دانلود شد بلاخره بعد از دو روز .ممنون 🙂
کاش در مورد کسایی هم که درست نقطه ی مقابل شما هستند یعنی زیادی آرامش دارن و فکر می کنن برای تحقق رویاهاشون حالا خالاها وقت هست،کسایی که به وضعیت موجودشون راضی ان و براشون مهم نیست که می تونن کاری کنن که وضعیت بهتری داشته باشن،کسایی که دورو برشون دوستاشون و می بینن که به جایگاه فوق العاده ای رسیدن ولی تحت تاثیر اونا هم قرار نمی گیرن،کسایی که چندین سال یخ زدن هم بنویسین و اینکه چه کنن
قبلا ذیل یه روزنوشته دیگه این مطلب و مطرح کردم و قرار شد میل بزنم میل هم زدم اما خب می فهمم هنوز فرصت مطالعش و پیدا نکردین،اما شاید هم بد نباشه یه مطلب نو سایتتون بگذارین شاید پیدا بشه کسی مثل من.
امیدوارم که عمری طولانی و پربرکت داشته باشین که به هر آنچه در ذهن داربن جامه ی عمل بپوشونین
سلام محمدرضا عزیز
عالی بود، شاید باورت نشه ! بعد از اینکه فایل و گوش دادم، یه دل سیر گریه کردم، من و یاد رابطه های خوبم انداخت و… حس خوبی بهم داد … ممنون
شهاب عزیز. شاید برات جالب باشه یکی از تبعات ارزشمند دورهی قبلی مذاکره حرفهای برای من، آشنا شدن با دوست خوب و مهربونی مثل تو بوده
ممنون، نظر لطف شماست، استاد و دوست خوبم، برای من هم بسیار ارزشمند و با باعث افتخار بود…
سلام
انتظارم زياد طول نكشيد. فايل رو گوش كردم.
چه شب خوش و شادي بوده . اگه تكرار بشه،با پسرم ميام.
راستي شما نشون دادي كه مي توان حرف هاي جدي و خيلي جدي رو با زبان بچه ها براشون تعريف كرد.
حتماً اونها خيلي تونستن مناسب سن شون برداشت كنن.
همون قدر كه جدي هستي ،همون قدر مي توني شادي آفرين باشي.
برقرار باشيد.
خیلی لذت بردم.
شما چقدر طنزپردازید! چرا از این تیکه ها اینجا نمیاین که ما رومون کم شه؟؟!
فائزه عزیز. واقعیت اینه که من در زندگی عادی خیلی جدی هستم. اما اونجا به هر حال فضا، برای قصه گویی آماده شده بود نه درس 🙂
سلام،
من… خیلی پستم ،خیلی بیشعورم و….
ولی خودت و نوشته هایت را خیلی دوست دارم
از نامه ای برایمان گفته بودی که برای ماریو نوشته بودی…
اگر ناراحتت نمی کنه و از نظرت اشکالی نداره
میشود برایمان بگذاری تو سایت
این روزها خیلی دلم گرفته…
یک بهونه می خواهم برای اینکه بغضم بترکه
http://www.shabanali.com/ms/?p=172
محمد رضای عزیز ، ممنون از توجهت.
نمیدانم تو این دنیا چه چیز ارزشمندی را از دست دادم ، که خدا به جای آن من را با تو آشنا کرده…
سه روز است که با فردی بنام محمدرضا شعبانعلی آشنا شده ام و نمیدانم ( شاید که خوب هم میدانم) چرا در هر گشت و گدار اینترنتی ام ابتدا “شعبانعلی .کام” اولین پیجی است که باز میشود و باز هم نمیدانم چرا شنیدن صدای او از فایل های صوتی دانلود شده که با چنان سرعتی حرف میزند که انگار دنیا در حال به آخر رسیدن است و او زمان برای تمام “حرفهایش” – که بی اندازه دلچسب و شنیدنی اند- ندارد. چنان با انرژی حرف میزند که احساس میکنی میتوانی “چرخ برهم زنی…” و من دلم میخواهد که بخوانم و باز بخوانم و برای یک خوره خواندن چیزی مثل خواندن روزنوشته هایش عطش دانستن را فرو نمی نشاند.
محمدرضای عزیز
چقدر حرفهایت و دغدغه هایت را دوست دارم و چه حس آشنایی بمن میدهد خواندنشان. انگار که خوراک و ماده خام ماشین فکری مرا تامین میکنی و من چقدر لذت میبرم از پروسسینگ حرفهایت. و شاید ندانی که توی این سه روز به چه اندازه وقت تلف شده کم داشته ام و بی نهایت سپاسگزار تو هستم. اعداد ارقام فایل صوتی ات تکان دهنده بود و حسی از احساس گناه همراه با تلنگر به آدم میدهند.
امیدوارم که همانطوری که رفاقت و معرفت را در حق شاگردانی چون من تمام میکنی ،حق رفاقت و مرام را در حقت بتوانم “یه روزی، یه جایی” اداکنم. هرگاه کارت به شهر بهار نارنج گره خورد فقط یک ایمیل کافی است.
فایل صوتی هم فوق العاده بود فقط اینکه یادتونه من سوال پرسیدم که کلاس حضوری مطلب جدید داره یا نه؟خودم بعد این فال و خیلی از فایل هایی که از همایش های یا کلاسای حضوری تون بود ب نتیجه رسیدم خیلی حضوری متفاوته با سایتتون..دیگه تصمیمم جدی شد که حتما یکی از کلاساتونو بیام..
محمدرضا فک نکنم کسی بتونه تورو بشناسه
اقا پاور پوینتتون جالب بود..عاشق جملاتی از شمام که وقتی میخونم یهو کل برنامه هام عوض میشه..