خانه » داستان پل ها…

داستان پل ها…

توسط محمدرضا شعبانعلی

تمام زندگی در یک تصمیم خلاصه میشود:

کدام پل ها را بسازم؟ کدام پلها را بسوزانم؟

وایز بلومن

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

11 دیدگاه

پرویز اسفند ۳, ۱۳۹۲ - ۱۸:۱۸

سلام محمدرضا،
بعضی از این کمتر خوانده شده‌ها ارزشش خیلی زیاده! پنجشنبه تصمیمم قطعی شد و بعد از دوسال بالاخره داره تموم می‌شه مسیری که بهم نشون داد که راه انتخابی من درست نیست و من پلی رو بعد از کلی فکر شکستم و الآن دارم پلی می‌سازم برای یک راه جدید! پل قبلی هشت سال طول کشید ساخته بشه این یکی احتمالاً کمتر….
کاش، خراب کردن راحت بود مثل اینکه داری بخشی از هستی‌ات رو پاش می‌دی! و به اندازه یا حتی بیشتر از اون برایت هزینه داره….
راستی محمد رضا اگه می‌تونی یه خبری درباره همایش “فردای شکست” بده! اگر جور بشه خیلی دوست دارم که بیام می‌آم

روزهای خوبی داشته باشی

پاسخ
رها(اسفند) مهر ۱۳, ۱۳۹۱ - ۱۴:۴۹

کدام پل کجای این جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد…

پاسخ
مهتاب مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۷:۵۹

سلام
دراین جمله پل استعاره از چیست؟
اگرمیشه بیشترتوضیح بدید.
بازهم ممنون

پاسخ
سارا.ر مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۶:۱۳

سلام، واقعا انتخاب واسه ادامه مسیر زندگی سخته ولی همیشه دست خودمون نیست گاهی باید دید روزگار چه نقشه ای و روبه روت قرار میده اونوقت فقط مجبوری از پل رد شی، همیشه انتخاب با ما نیست.

پاسخ
علي مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۳:۰۸

مثل هميشه عالي ….

پاسخ
صفورا مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۷

همه چیز بر میگرده به تصمیم گیری وانتخاب
یه انتخاب غلط باعث یه تصمیم غلط میشه و چه بسا مشمول اون شعر نیما یوشیج بشیم که:
کچبی* دید عقاب خودسر
می برد جوجگکان را یکسر
خواست این حادثه را چاره کند
ببرد راهش و آواره کند
کرد اندیشه و کرد اندیشه
بر گرفت از بر خود آن تیشه
رفت از ده پی آن شرزه عقاب
پل ده را سر ره کرد خراب

راه دشمن همه نشناخته ایم

تیشه بر راه خود انداخته ایم

*کچبی:با سر کش بر روی ک و چ خوانده میشود کچب دهی در ناحیه دابو از نواحی آمل که اهالی آن به سادگی شهره بودند. است.

پاسخ
سید جعفر شاه نوری دی ۳, ۱۳۹۲ - ۶:۵۲

این شعر ی که نیما گفت اولا اصلا خودش کچب را ندید وموضوع دروغ محض است پس شعر گفتن او بی دلیل بود او باید پیش خدا پاسخگو باشد

پاسخ
رها(اسفند) مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۲:۰۰

یکی ازدوستام یه نصیحتی به من کرد.
بهم گفت:وقتی یه رودخونه جلوت دیدی یه پل درست کن که فقط خودت بتونی ازش رد بشی.بعدشم بزن خرابش کن.
نمی دونم شایدم با توجه به امروزه درست باشه؟!!

پاسخ
رها(اسفند) مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۳

شایدم ربطی نداشته باشه استاد ولی نمیدونم چرا یاد کاریکلماتوری که به قلم پرویز شاپور افتادم:
آنقدر آرزو به گور برده ام که محلی برای جسدم باقی نماند.

پاسخ
بهاره مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۱۱:۱۵

You’re alive. Do something. The directive in life, the moral imperative was so uncomplicated. It could be expressed in single words, not complete sentences. It sounded like this: Look. Listen. Choose. Act
Barbara Hall

پاسخ
ثنا مهر ۱۲, ۱۳۹۱ - ۹:۲۹

سلام محمدرضای عزیز
یه سوال، چرا در مورد سخنرانیت توی سومین کنفرانس مدیریت اجرایی چیزی نگفتی؟!

پاسخ

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.