پی نوشت ۱: یه سری حرف و جمله نوشته بودم که روی اینستا گاه و بیگاه منتشر کنم که از این بعد، اینجا قرارشون میدم.
پی نوشت ۲: مخاطب دستهی سوم با اون چیزی که این روزها در شبکههای اجتماعی به عنوان مخاطب خاص جا افتاده خیلی فرق داره. مخاطب خاص، کسیه که نمیتونیم مستقیم باهاش حرف بزنیم و باید بیایم جلوی همه، حرفمون رو با طعنه بهش بگیم، شاید اگر خودش نفهمید، با همکاری و همفکری اطرافیان، بالاخره بفهمه!
محمدرضا، از تو ممنونم.
برای تمام آموخته هایت از تو ممنونم.
همواره سلامت و آرام باشی
فکر میکنم یک دسته دیگه ام باشه:
گفتنی نیستند و ارزش گفتن هم ندارند که کلا منتفی است.
بعضیام هستن مخاظبن ولی هدفشون از شنیدن منافع خودشونه نه صرفا هم فکری یا کمک کردن.
کلا دیگه به نظرم به جز مخاطبای موقعیت« یعنی همکار استاد مدیر همکلاسی که در واقع بسته به شرایط مجبورن مخاطب ما باشن » برای دیگرانی که شاید بشه به عنوان دوست یا همراه مخاطب باشن یه قانون کلیو حتما در نظر میگیرم اونم این جمله س«کسی که سکوتت را نفهمه حرفت را هم نمیفهمه» بنابراین کلا چیزی به اسم مخاطب خاص وجود نداره چون خاص بودن مخاطبو سطح درکش مشخص میکنه
سرمایه های هر دلی چیزهایی است که برای نگفتن دارد.و من چقدر سرمایه دارم…
چیزهایی هست که نباید گفت، مگر برای دوستان
چیزهایی هست که نباید گفت حتی برای دوستان
و بالاخره چیزهایی هست که نباید گفت حتی به خویش!
این مخاطب سوم از جنس همون کسی یا کسانی هست که اگر با هر کسی و هر چیزی در زندگی معامله کنیم، در نهایت باخته ایم.
-هنر توجه کردن.
منم یاد این عبارت افتادم
و حرف هایی هستبرای نگفتن
که سربه ابتذال گفتن فرونمیآورند تا اینکه مخاطی خاص خود را پیدا کنند
و ارزش هرکس به اندازه این حرف های ناگفته اش است
سلام محمدرضا شعبانعلی عزیز
با این که مدت هاست مطالبت رو می خونم ولی این اولین باره که کامنت می نویسم.
همیشه به وبلاگ سر می زدم و از خوندن نوشته هات خوشحال می شدم.
جدا از تمام چیزهایی که ازت یاد گرفتم، همیشه خوندن مطالبت دست کم یه حال خوب بهم داده و همیشه صدات توی فایل های صوتی برام حس آرامش رو داشته.
ازت ممنونم
آن خطاط سه گونه خط نوشتی:
یکی او خود خواندی و لاغیر
یکی هم او خود خواندی هم غیر او
یکی نه او خود خواندی و نه غیر او…
آن خط سوم منم…..
((شمس تبریزی))
این سه گونه بودن خیلی جالبه نمی دونم چرا همه چیز رو انسان ها ناخواسته در این سه گانگی یا تثلیث جا میدن.؟ با خوندن کلمات شما این گفته در نظرم مجسم شد.
شاید چون ناخودآگاه دو موضوع رو در نظر میگیره که جایگشتشون میشه سه حالت. مثل این جا که گفتن و ارزش گفته شدن دو موضوع مختلفه. یا تو شعری که شما خوندین یه موضوع خود کاتب بتونه بخونه و یه موضوع این که دیگران بتونن بخونن.
شهرزاد چه اشاره زیبایی کردی.نمیدانم جای گفتنش اینجا هست یا نه اما خالی از لطف نیست: شاندل که با حرف c هم نوشته میشود یعنی شمع و شمع سه حرف اول نام سخنور گرانمایه ایست که از او میگویی: ش ريعتي م زيناني ع لي
آن استاد بیست صفحه را در وصف الف روي جلد کتابهایش،می نوشت تا ده ها سطر سفید نانوشته را میانشان بگذارد. شاید، معلم گرامی این خانه هم حرفهای نگفتنی اش را گاهی ميان لبهای “ادميزاده اي خردمند از جنس آسمان” مينشاند تا باز نگوید.
مشکل وقتیه که مخاطب خاص -با توجه به تعریف شما- بزنه خودشو به نفهمیدن، حالا اگر حرف های دسته سوم رو حتی اگر بهش زل بزنی و بگی بازم نمیفهمه و اینجا مشکل ماست!!!
به قول استاد ملکیان درستترین و ارزشمندترین گفتارها در برابر طلای سکوت، نقرهای از سکه افتاده بیش نیستند
با دیدن عکس نا خودآگاه یاد سخن معروف شاندل در مقدمه کتاب آفرینش افتادم که چگونه به اهمیت انسانها و مخاطبانشان و انواع ارتباطات مینگرد.
حرفهایی هست برای «گفتن»،
که اگر گوشی نبود، نمیگوییم.
و حرفهایی هست برای «نگفتن»؛
حرفهایی که هرگز سر به «ابتذالِ گفتن» فرود نمیآرند.
حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همینهایند،
و سرمایه ماورایی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد،
حرفهای بیتاب و طاقتفرسا،
که همچون زبانههای بیقرار آتشند،
و کلماتش، هر یک، انفجاری را به بند کشیدهاند؛
کلماتی که پارههای «بودنِ» آدمیاند…
اینان هماره در جستجوی «مخاطب» خویشند،
اگر یافتند، یافته میشوند
و
در صمیم «وجدان» او، آرام میگیرند.
و اگر مخاطب خویش را نیافتند، نیستند….
متن زیبایی رو که شما لطف کردید نوشتید، همونطور که محسن رضایی عزیز هم به جمله ای از اون در کامنت خودش اشاره کرد، من قبلا از دکتر علی شریعتی شنیده بودم.
و از “شاندل” نام بردید…
یادم اومد محمدرضا جایی گفته بود که شاندل یک شخصیت خیالی برای دکتر شریعتی بوده که دکتر شریعتی خیلی وقتها، حرفها و گفته های خودش رو از زبون او میگفته و مینوشته.
و جالب بود … یکبار به ذهنم رسید که نکنه “وایز بلومن” هم (که هر چی سرچ می کردم چیزی ازش پیدا نمیکردم)، برای محمدرضا، مثل شاندل برای دکتر شریعتی باشه…
این موضوع همیشه توی ذهنمه و …نمیدونم درسته یا نه…
ممنون از شما که با کامنتتون منو یاد این موضوع انداختید و بتونم در موردش همینجا با صدای بلند فکر بکنم:)
سلام شهرزاد جان
با نوشته شما من هم به فکر فرو رفتم…چون دفعه پیش که نوشته بودید املای درست وایزبلومن چیه من سرچ میکنم و چیزی پیدا نمی کنم همون موقع واسه من هم سوال بود و فکرکردم من خوب سرچ نکردم و همون موقع کامنت گذاشتم … الان دوباره با نوشته شما دوباره این موضوع تکرار شد !!!
و سوالم به دو سوال تبدیل شد …
ولی به نظرم فکرتون جالب بود حتی اگر واقعیت چیز دیگری باشد ….
من زمانیکه کتابهای دکتر شریعتی رو میخوندم و کتابهایی در موردش از جمله زندگینامه ش از علی رهنما که به انگلیسی نوشته بود و به فارسی ترجمه شده بود، این مطلب رو درباره شاندل فهمیدم.جالبه که منم همین فکر رو درباره وایزبلومن داشتم ولی فکر میکردم شاید چون سرچ درست حسابی نکردم چیزی درموردش پیدا نکردم!
«هنوزمارا”اهلیت گفت”نیست!
کاشکی”اهلیت شنودن”بودی!
تمام گفتن میباید وتمام شنودن!
بردلها مهر است،
بر زبانها مهر است،
وبر گوشها مهر است!
شمس تبریزی
به نقل از کتاب خط سوم از دکتر صاحب الزمانی
سلام
مثل همیشه عالی
شاید مخاطب دسته سوم که لایق این جنس صحبت هاست همان دسته ای است که مد نظر مولانا نیز می باشد و باید قدرشون رو بدانیم.
امیدوارم بتونیم جوری زندگی کنیم که هم مخاطب سوم باشیم هم مخاطب سوم داشته باشیم و من از نوشته “همدلی :بخش فراموش شده هوش هیجانی ” برداشت کردم اگر مخاطبانی از این دسته نداریم و گله مند از این که همدلی نداریم باید علتش را در خودمون جستجو کنیم…
دلا یاران سه قسم اند گربدانی :
زبانی اند و نانی اند و جانی
به نانی نان بده از در برانش
حذر کن ای دل از یار زبانی
ولیکن یار جانی را نگهدار
به پایش جان بده تا می توانی (مولانا)
یاد این عبارت افتادم: العاقل یکفیه الاشاره.
همیشه برام جای سواله که حرفهایی نگفتنی یعنی چی؟یعنی مفاهیمی که به واژه نمی تونن تبدیل بشن یا اینکه” گفتنی نیستن ” یعنی اگه گفته بشن ارزششون کم میشه و…خوشحال می شم نظر محمدرضا(شعبانعلی) رو در این زمینه بدونم.با توجه به اینکه شریعتی هم گفته ارزش شخص به حرف هایی هست که برای نگفتن دارد.(البته احتمالا هم نشه از کسی پرسید حرفی “بگو” که جز اون حرف ها باشه که ارزش نگفتن داره!)
سلام، خسته نباشید
به نظرم بهتره که واسه این جنس از حرفا ستون جدیدی، توی صفحه ی اول سایت درست کنید.
و تشکر بابت اینکه قراره به مخاطبای سایتتون بیشتر سر بزنید
توصیف قشنگی بود …
ارتباط مستمع و صاحب سخن در بهترین حالت احتمالا ارتباط با دسته سوم مخاطب هست،
مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد…
گمونم دلپذیرترین ارتباط بین آدمها همین باشه. حرف بزنی یا نزنی عموما دوسر ماجرا رضایت تجربه میکنند.
وقتی تو تصمیم گرفتی علی شریعتی زمان خود باشی به خود گفتم چرا من فروغ فرخزاد نباشم؟
کتابی،خلوتی،شعری،سکوتی
مرا مستی و سکر زندگانی است
چه غم گر در بهشتی ره ندارم
که در قلبم بهشتی جاودانی است
البته نوع چهارمی هم هست… حرفهایی که نه ارزش گفتن دارند و نه گفتنی هستند … ولی در جامعه ما بسیار هم گفته می شوند …
چه جالب پس ما همه مخاطب خاص هستیم چون همیشه حرفامون به همدیگه به صورت غیر مستقیم می زنیم.
سلام
یکی از دلایلی که من به اینستا سر میزدم این بود که ببینم شما پست تازه ای گذاشتین یا نه….خوشحالم که اینجا منتشر کردین و این کمک خیلی بزرگی به من شد برای رهایی از اعتیاد به اینستا…
جمله های خیلی قشنگی بود…من حرفهایی خیلی زیادی داشتم و دارم ولی نمیدونم ارزش گفتن نداشتن و گفتنی نبودن ..در هر حال مخاطب نداشتم
در گفتگو بین دو نفر
آنچه که میگیم شنیده نمیشه
آنچه که شنیده میشه،فهمیده نمیشه
وآنچه که فهمیده میشه،عمل نمیشه
چقدر حرف زدن براى كسى كه اونو تمرين نكرده ميتونه سخت باشه . واقعا غبطه مى خورم به كسانى كه خيلى راحت ميتونن مطالبى كه دوست دارند رو بيان كنند. خودم رو شخصا آدمى مى دونم با خود سانسورى شديد و فرقى هم نمى كنه مخاطب چه كسى باشه . بنابراين حداقل در مورد خودم سه دسته ى بالا تبديل ميشن به يك دسته :))
نمیدونم این واژه ارزش داشتن در این موضوع چیه؟ینی یه کلام چه ویژگی های باید داشته باشه که ارزش داشته باشه؟
محمدرضا خوشحالم که اینجا هستی
خیلییییی عالیه که به جای اینستا اینجا دست نوشته هاتون رو منتشر می کنید خیلی خبر خوبی بود
سلام دوباره
آقای شعبانعلی عزیز حالتان چطوراست؟
ازاینکه که مطالب مفیدی که دراینستاگرام قرارداده بودین رابه اینجامنتقل کردید بسیار ممنونم. راستش جمع بندی۱۰۲۹ پست که درصفحه اینستایتان قرار دارد کار سختی بود.
این جمله شما من رایاد سخن شمس می اندازد که:
آن خطاط،
سه گونه خط نوشتی!
يکی، او خواندی لاغير او!
يکی را، هم او خواندی،
هم غير او
يکی، نه او خواندی، نه غير او
آن خط سوم منم
سلام
شخصا اینقدر مخاطب خاص نبودم که اگه یه زمانی مخاطب خاص کسی بشم و اون بیچاره خودشو به در و دیوار بزنه تا من چیزی بفهمم هیچ فایده ای نخواهد داشت چون یه فکر خیلی قوی احمق در ذهنم بهم میگه:مثل بچه ی آدم بشین سر درس و کارهات و این نشونه های ساخته ی توهم رو بریز دور. بعضی وقتا با خودم فکر میکنم این نشونه ها باید چندتا بشه تا قدرت من از اون فکر قوی احمق! بیشتر بشه؟!
ولی جدای این شوخی ها، داشتن یه مخاطب از نوع سوم چقدر لذت بخشه، البته فکر میکنم شرط داشتن چنین مخاطبی اینه که خودمون هم مخاطب نوع سوم باشیم.
معیار ما از ،ارزش گفتار چیه؟ ارزشیه که خودمون برای حرفمون قائلیم؟ یا ارزشی که فکر می کنیم طرف مقابلمون “ممکنه” واسه گفتارمون قائل باشه.سلیقه ی شخصی من می گه :باید تجربه گفتاری خودمون رو در مورد هر شخص حفظ کنیم تا تصمیم درست در گفتن یا نگفتن حرفی بگیریم یا واقعن روانشناسی گفتار رو بلد باشیم.
مورد بعدی اینکه فکر می کنم بیشتر مردم حرفهای خودشونو ارزشمند و گفتنی میدونند! ولی ممکنه در گفتنش یکم احتیاط داشته باشند، یه جمله قدیمی هست که می گه : حرف نزده رو همیشه میشه زد.(آیا اون حرف نزده ارزش داره؟ یا گفتنی هست؟ اینجا سیستمی فکر کردن بد نیست)
ما نسلی بودیم که مهمترین حرفهای زندگیمان را نگفتیم
تایپ کردیم!!!
عاشقانه ترین هایشان را به زبان نیاوردیم
اس ام اس زدیم!!!
ما بد نسلی بودیم
خدا را شکر هنوز کسانی هستند تا بگویند و بنویسند
یاد یه حرف از بزرگی افتادم که میگفت:
حقیقت ها گفتنی نیست و آنچه که گفتنیست حقیقت نیست. حقیقت ها یافتنی هستند.
سلام.
در عین اختصار، دقیق و زیبا و تاثیرگذار بود.
با این جملات و نیز جمله های خوبی که در ایمیل هفتگی ارسال می شود، انصافا عمل به اون قانون که گفته بودید، در اشتراک گذاری جملات کوتاه، درنگ کنیم سخته. 🙂
سپاسگزارم.