در قسمت اول نوشتههای سرشت و سرنوشت، گلایه داشتم از برنامههایی که هدف آنها آگاهیبخشی است اما در نهایت مخاطب را به سمت تکرار منفعل روایات سطحی داستانهایی سوق میدهد به دلیل تکرر و تکرار، اگر نتوانیم روایتی متفاوت و عمیقتر از آنها را بازگویی کنیم، کارکردی جز سرگرمی جمعی شبانه، نخواهد داشت. در قسمت دوم نوشتههای سرشت و سرنوشت، مجموعه حرفهایی را آغاز کردم که اگر فرصتی بود و مجالی دست میداد و شنوندهای بود، دوست داشتم داستانهای شبانهام حول محور آنها بگردد. این ماجرا را از «توجه بیشتر به کلمات» آغاز کردم و در قسمت سوم بحث سرشت و سرنوشت، از امنیت و شگفتی گفتم.
در این مرحله دلم میخواهد کمی از «ریسک» و «ابهام» بنویسم. در پی اثبات آنچه میگویم نیستم. چون اثباتی ندارد. خلاصهای از درکی است که من نسبت به جهان اطراف خود داشته و دارم. خواننده حق دارد و باید آن را در حد یک نظر شخصی بخواند و بداند و امیدوارم به من هم حق بدهد که آن را در حد یک باور شخصی برای خودم ارزشمند و قطعی بدانم. باوری که اگر بخواهم عصارهی تمام این سالها مطالعه و کار و درس و زندگی را خلاصه کنم، جز در قالب کلماتی که میآید نخواهم نوشت.
کسانی که با مفاهیم اولیه مدیریت آشنا میشوند، تفاوت دو واژه را میشنوند. حفظ میکنند و امتحان میدهند: ریسک و ابهام.
مهمترین تفاوت این دو واژه، در قابل سنجش بودن آنهاست. وقتی میگویند در این تصمیم ریسک وجود دارد، یعنی میدانم سرنوشت این تصمیم گزینههای الف و ب و ج و … است و احتمال وقوع هر کدام را هم میدانم. اما طبیعی است که نمیدانم چه روی خواهد داد.
سرمایهگذاری در بورس در شرایطی که اقتصاد کلان کشور، خیلی آشفته نباشد، بیشتر چیزی از جنس ریسک است. میدانم که با چه احتمالی سود خواهم برد و با چه احتمالی ضرر خواهم داد. ازدواج تصمیمی از جنس ریسک است. همان لحظه که ازدواج میکنم میدانم که به احتمال مثلاًُ یک سوم (از نظر آماری) این زندگی به جدایی منجر خواهد شد و به احتمال مثلاً دو سوم ادامه خواهد یافت. وقتی در مورد ایمنی خودروها حرف میزنیم از ریسک حرف میزنیم. همینطور وقتی که در مورد قمار کردن!
اما ابهام، ماجرای متفاوتی دارد. من تعدادی از گزینههای محتمل را میدانم. تعداد دیگری را نمیدانم. ممکن است بعداً بتوانم حدس بزنم یا نتوانم حدس بزنم. احتمال آنها را هم نمیدانم. وقتی تصمیم میگیرم که وارد یک غار تاریک بشوم، ریسک نکردهام. بلکه در فضای ابهام تصمیم گرفتهام. وقتی برای اولین بار یک فروشگاه یا مغازه جدید با تعریف جدیدی از کسب و کار راهاندازی میکنم، یک تصمیم ابهام آمیز گرفتهام. اما وقتی شعبهی جدیدی از یک رستوران قدیمی را افتتاح میکنم، ریسک کردهام.
بدیهی است که ماجرای ریسک و ابهام هم، صفر و یک نیست و یک طیف است. سهم ریسک در ازدواج بیشتر است و سهم ابهام در تربیت فرزند بیشتر (چون خیلی از عوامل خارج از اختیار ماست و تعداد عوامل تاثیرگذار بیرونی و قدرتشان بیشتر است). سهم ریسک در یک مدل اقتصادی مشخص است و سهم ابهام در یک جهانبینی اقتصادی بیشتر. سهم ریسک در مهاجرت از شهری به شهری بیشتر است و سهم ابهام در مهاجرت از کشوری به کشوری بیشتر.
دنیای اطراف ما دنیای ابهام است. مسائل کمی هستند که از جنس ریسک باشند. اساساً انسان در زندگی با ابهام مواجه است. در مورد سرنوشتش. در مورد اعضای خانوادهاش. در مورد درک بسیاری از پدیدههای طبیعی. در مورد بلایای طبیعی. در مورد خودش. در مورد محیطش و در هزاران مورد دیگر…
کارکرد مهم علم این بوده است که ابهام را از ما بگیرد. اما همیشه و همه جا موفق نبوده. علم به زمان نیاز دارد. شاید هزاران و صدها هزارسال زمان بخواهد تا پاسخ تمام سوالاتی را که ما داریم، دقیق و روشن برایمان شرح دهد.
اما ما انسانها دو ویژگی داریم. اول اینکه برای دانستن و قضاوتکردن شتابزده هستیم و دیگر اینکه از ابهام میترسیم.
تمام خرافات و باورهای شگفتانگیزی که بشر در طول تاریخ خود به سراغشان رفته است، در بستر «گریز از ابهام» شکل گرفته اند.
بزرگترین کسب و کارهای تاریخ انسان، پول و ثروت و قدرت را از ما گرفتهاند و به جایش، بار سنگین ابهام را از دوش ما برداشتهاند.
تمام تاریخ جادو همین بوده. تمام منجمان دربارهای بزرگ، کارشان این بوده که بار سنگین ابهام را از دوش پادشاهان بردارند.
و امروز هم شبه علم، همین است. علاقهی ما به اینکه در مورد خودمان و دیگران، بر اساس ماههای تولد و شکل چهره و حالات بدن قضاوت کنیم. شاید کمی از بار ابهام کاهش یابد.
علاقه ما به اینکه با شرکت در کلاسها و دورههای مختلف، احساس کنیم که خودمان و دیگران را بهتر و بیشتر شناختهایم. غافل از اینکه دانستن نیمه کارهی یک علم، بسیار خطرناکتر از ندانستن آن است. اما برای ما مهم نیست. برای ما مهم است که ابهام برایمان کمتر شده. حالا فکر میکنیم دیگران را میفهمیم. حالا فکر میکنیم تحلیلگر شدهایم. حالا فکر میکنیم عالم هستی برایمان مشخص و شفاف است و کروکی وجب به وجب آن را میدانیم و میتوانیم ترسیم کنیم.
پذیرش ابهام به عنوان واقعیت انکارناپذیر جهان هستی، دشوار است. اما پس از اینکه هم آغوشی با ابهام را فرا گرفتیم، دنیا برایمان شیرینتر و جالبتر خواهد بود. کاسبان ابهام، دیگر نمیتوانند ترس ما را معامله کنند و از آن برای خود کاخهای قدرت و ثروت بسازند. در قسمت سوم این نوشته، از امنیت و شگفتی گفتم و اینکه ما هر دو را از دست دادهایم. لذت بردن از ابهام، ذهنی بزرگ میخواهد. ذهنی که اگر بتواند از ابهام لذت ببرد، امنیت و شگفتی را، هر دو در کنار هم در آغوش خواهد کشید. اما این بار با لذتی بیشتر.
بر این باورم که «مقام حیرت»، آنچنانکه در ادبیات ما گفته شده است، به معنای تعجب از سر ندانستن و نفهمیدن و نداشتن شعور نیست. بلکه لذت بردن فرد از ابهام موجود در عالم هستی است بی آنکه به جستجوی جوابهای سطحی، برای گریز از ابهامهای گریزناپذیر، ترغیب شود…
——————————————————————————————————————————-
پی نوشت آموزشی:
اگر قبلاً با مفهوم ریسک وابهام آشنا نبودهاید اجازه دهید یک تمرین ساده انجام دهیم. چند سوال را با هم مرور میکنیم. شما میتوانید سوالات دیگری به فهرست زیر اضافه کنید. تمام سوالاتی که برایتان مهم است. در مورد هر سوال تمام پاسخهای احتمالی را بنویسید. بعد ببینید آیا میتوانید احتمال دقیقی برای هر کدام از گزینهها بنویسید؟ همهی این کار را که انجام دادید، به آن سوال نمرهای بین صفر تا صد بدهید. صفر یعنی اینکه سوال کاملاً ریسک دارد و صد یعنی اینکه سوال کاملاً ابهام دارد.
بگذارید من این تمرین را انجام بدهم:
میخواهم کنکور بدهم و به دانشگاه X بروم و مهندسی برق بخوانم. حتی حاضرم یک سال پشت کنکور بمانم. اگر این ورود به این دانشگاه و این رشته برایم امکان پذیرنباشد مهاجرت می کنم. آیا در ایران به دانشگاه خواهم رفت؟
گزینه ۱) بله. سال اول قبول میشوم.
گزینه ۲) بله. سال اول قبول نمیشوم و سال بعد قبول میشوم.
گزینه ۳) خیر. قبول نمیشوم و مهاجرت میکنم.
گزینهها مشخص است و گزینهی دیگری را نمیتوان تصور کرد. احتمال هر کدام هم حدوداً – حداقل برای خودم – تا حدی مشخص است. من به سوال کنکور و دانشگاه، نمره ۱۰ میدهم. چون به نظرم به ریسک نزدیکتر است تا ابهام.
سوال بعدی: من در پایان زندگی در چه شرایطی دنیا را ترک خواهم کرد؟
گزینه ۱) در حالی که خانوادهای آرام و شاد دارم و در تهران زندگی میکنم
گزینه ۲) در حالی که تنها در آمریکای شمالی زندگی میکنم.
گزینه ۳) در حالی که ثروتمند هستم و یکی از موفقترین مدیران کشور هستم؟
گزینه ۴) در حالی که معتاد هستم و در جوی آب کنار خیابان افتادهام؟
گزینه ۵)…
صدها گزینه میشود نوشت و احتمال آنها هم چندان مشخص نیست. اگر نمونههای زیادی از چنین سوالاتی در زندگی خود دارید، باید بگویم که به دنیای شگفت انگیز ابهام خوش آمدید!
[…] حرفهایی که گفته نشد: سرشت و سرنوشت (۴) […]
وای استاد تازه فهمیدم که چرا فیزیک کوانتومو دوست دارم!
ابهامش شگفتی آوره!
خیلی خوب بود. ویژگی مطالب شما این است که ادم رو مجبور به فکر و تامل بیشتر می کند.
زیستن در ابهام ، ” آزادگی” میخواهد
و قبول ریسک ،غلبه بر ترس.
و از نظر من راه رسیدن به آزادگی(رهایی) از خردمندی و حکمت میگذرد
اومدم یه سربزم،دلم نیومد به همتون یه سلام گرم و دوستانه نکنم.
سلام
یه مدت نبودم، خوشحالم که برگشتم. متن اصلی و توضیح مشروح رو خوندم. بخشی رو قبلا تجربه کرده بودم. یه قسمتهایی هم گرهی از کار این روزای من باز میکنه. ممنون
دو نکته هم به ذهنم میرسه:
اول اینکه فکر میکنم ابهام با اضطراب همراهه و اضطراب خوشایند عموم نیست. (البته به قول شما اگه ظرفیتش رو پیدا کنیم شرایط تغییر میکنه) و دوم اینکه ممکنه یک موقعیت یا وضعیت برای فردی به ریسک نزدیکتر باشه و برای فرد دیگر به ابهام!
با سلام
نسخه مناسب برای چاپ مقالات این سایت و سایت متمم را قرار بدهید. الآن که پرینت می گیریم هم حروف ریزند، هم سطور به هم چسبیده.
خیلی زیبا مثل همیشه. بیصبرانه منتظر نوشته بعدی این سری هستیم.
خیلی زیبا بود شهرزاد خانم
راستی اگه نوشته های اوشو رو دوست داری پیشنهاد میکنم که کتاب “تفسیر اوشو از چنین گفت زرتشت نیچه” رو بخونی . کتاب فوق العاده ایه
اصلاحیه: کامنتم در جواب شهرزاد بود
زیبا نوشتی محمدرضا جان… مثل همیشه…
اوشو هم در همین ارتباط حرف قشنگی می زنه.
می گه: ” نگویید عدم اطمینان، بگویید حیرت. و نگویید ناامنی، بگویید آزادی.”
و می گه :”تنها راه مقابله با این دو، هشیاری و آگاهی است.
اگر شما درک کنید که ابهام و ناامنی جزء لاینفک زندگی شماست، درآنصورت زندگی شما سرشار از آزادی و شگفتی های پی در پی می شود. هیچکس نمی داند در پس این لحظه چه چیزی نهفته است.
کاملا طبیعی است که ناامنی وجود داشته باشد و انسان باهوش همیشه نامطمءن است. این اوج آمادگی برای پذیرش ناامنی، شهامت نام دارد. و این آمادگی کافی برای نامطمءن زیستن، اعتماد نامیده می شود.
انسان باهوش کسی است که در هر شرایطی آگاه است و با تمام وجودش آماده واکنش است…”
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما ؟
سبکباران ساحل ها
سلام محمدرضا جان
ممنونم از شما به خاطر پاسخوگویی به کامنت آقای شورابی ، که با این کار جواب خیلی از سوالاتی که برام پیش آمده بود را گرفتم.مخصوصا در مورد کارهای آقای یونگ ، چون من هم به خاطر علاقه مندی به کارهاشون زمان وهزینه زیادی رو صرف این موضوع کردم . نه تنها فقط در این مورد بلکه در مورد NLP، هیبنوتراپی، معنا درمانی . خیلی دوست داشتم اگر مجال و فرصتی برایتان بود نظرتون رو در مورد اونها هم بدونم و بتونم برای تصمیم گیری نهایی، با خودم به یک جمع بندی کلی برسم .چون دیدگاهتون برای شاگردی مثل من خیلی ارزشمنده !
خاطر نشان کنم اگر جواب هم ندادید باز هم ازتون ممنونم که با بیان مطالب عمیق وکارگشاتون بسیاری از گره های ذهنیم رو باز کردید.
سکینه جان.
قضاوت من در مورد یونگ، به قول علماء، صائب نیست. کلاً به نظرم نه فقط من، هر کس دیگری مثل من هم بخواد فقط با خوندن هفت هشت هزار صفحه مطلب در مورد یک آدم یا یک فکر، قضاوت قطعی داشته باشه، داره حماقت و سادهلوحی خودش رو نمایش میده.
احتمالاً دیدی مردم ما بعد از این سبک اظهار نظرها چی میگن. ما یک سبک بامزه داریم به این شکل:
«من نمیخوام راجع به فلان چیز نظر بدما. اصلاً نمیخوام قضاوت کنما. اصلاً نیت بدی ندارم. خودم به ایشون ارادت دارم. ولی………..»
بعد با تراکتور از روی طرف رد میشن!
بعد از پاراگراف اول، من نمیخوام پاراگراف: «ولی…» اضافه کنم.
به همین دلیل اجازه بده که برات اینطوری بنویسم که:
من مدت زیادی نیست که یونگ رو می شناسم. حدود پنج سال پیش، با شنیدن یک نقل قول، به این آدم علاقمند شدم. جایی که میگفت:
آونگ عقل، بین چیزهای «قابل فهم» و «غیرقابل فهم» در نوسان است. نه بین چیزهای «درست» و «غلط».
این مفهومی است که من عاشقش بوده و هستم. باورم این است که به تعبیر امام علی، مردم دشمن چیزی هستند که نمیفهمند.
حتی باورم این است که پیروان امامان و پیامبران، دشمن دشمنان آنان نیستند. بلکه دشمن چیزهایی هستند که نمیفهمند. و خیلی وقتها به همین دلیل نفهمیدنها، مستقیماً دشمن دوستان ایشان میشوند!
من هم مثل نیچه، به زرتشت احترام نمیگذارم. آن روز که گفت: گفتار نیک. پندار نیک. کردار نیک. مفهوم خیر را مطرح کرد و مطرح کردن «خیر» و «کار خیر»، بلافاصله مفهوم «شر» را هم به ذهن میآورد. آنها که عاشق فرشته صفتها شدند، دیر یا زود، باید عدهای را هم برچسب «شیطان صفت» بزنند و جز این چه چیزی شروع تضاد و تعارض است؟
کاش ما لغت خیر و شر را حذف میکردیم. لفظ نیک و بد را حذف میکردیم. و واژههای «قابل درک» و «غیرقابل درک» را به کار میبردیم.
حالا فرض کن با یک دزد مواجه شویم.
اگر تو بگویی من این دزد را درک نمیکنم، چون اگر خودم بودم، این کار را نمیکردم.
سوال ارزشمندی روی میز است.
انگیزهی این فرد از دزدی چیست؟
خودش و خانوادهاش و جامعهاش، چگونه او را به این نقطه رساندهاند که دزدی کند؟
این شیوه قطعاً روشی است که به اصلاح جامعه منجر میشود.
گاهی هم ممکن است بفهمیم که خودمان اشتباه میکردهایم.
پدر و مادری که میگویند اینقدر وابستگی به موبایل برای فرزندان خوب نیست.
اگر میگفتند که این وابستگی فرزندان به موبایل را درک نمیکنیم، سوال بهتری روی میزشان بود و کمک میکرد نسل بعد را بهتر درک کنند.
اما چه کنیم که تفکر سنتی، نیک و بد را میفهمد و چه کنیم که به تعبیر آن شاعر اندیشمند:
تا هست ز نیک و بد، در کیسهی من نقدی
در کوی جوانمردان، عیار نخواهم شد…
خلاصه. این اولین مواجههی من با یونگ بود. بعدها بیشتر و بیشتر خواندم.
بر این باور هستم که آشنایی با او کمک زیادی به نگاه من به دنیا کرده.
آرکتایپها – به شکلی که خودش می گفت و نه الزاماً آن شکل که بولن و دیگران گفتند و الان مزهی مهمانی Teenager هاست، ایدهی خوبی بود برای درک بهتر مفهوم تسخیر و تعادل و سرکوب.
نگاهش به معنا، مثال زدنی است و میتواند در لحظهای به جرقهای معنا ببخشد.
اما راستش، گاهی فکر میکنم یونگ هم، دارد به مذهب تبدیل میشود و این میتواند آغاز انحطاط یک تفکر باشد.
تفکر آمادهی پذیرش مخالف خویش است و در همبستری با متضاد خود است که میزاید و رشد میکند.
اما وقتی که به تنهایی در بستر خود رفت، چیزی جز فساد و ارضاء رویاها و خواستههای شخصی را به همراه نخواهد داشت.
یونگ را دوست دارم. خیلی زیاد. اما یونگینها را دوست ندارم. آنها در جامعههایی مثل ما، نیاز «معنوی» مردمی را ارضا میکنند که از قرائتهای جاری معنویت، دلزده شدهاند و این در نگاه من، راهی به سوی درک بهتر واقعیت دنیا نیست…
به سوال تو ربطی نداشت. اما بهانهای بود برای حرف زدن با تو. سکینه جان
محمدرضا چقدر از جوابت کامنتهای این پست یاد گرفتم
در طول روز با اینکه خیلی خیلی گرفتارم این روزها، ده ها بار یاد این حرفها و کاربردشون در زندگی خودم میفتم
همیشه کامنتهاتو(مخصوصا کامنتهای صریح) بیشتر از پستهات و حتی متمم دوست داشتم! (و دکلمه هاتو از کامنتها)
به طور مشخص در مورد یونگ ۱-۲ساله دو تا سوال مربوط تو ذهنم بود
یکی اینکه چرا مذهبی ها میرن سراغ یونگ (و احتمالا هم غیر مذهبی ها هم گزینه های خاصی رو انتخاب می کنند)
دو اینکه چرا یونگ داره پیامبر یه دین جدید داره میشه، موقع خوندن حرفهای یونگین ها غالبا دارم حس میکنم دارم یه متن مذهبی میخونم(گاهی با خوندن متون بعضی از اتئسیت ها هم همچین حسی پیدا میکنم!، بی دینی بعضی ها هم داره یه مذهب رادیکال میشه)…
توی برنامه م هم بود که یه زمانی بشینم کلاً یونگ بخونم که با حرفهایی که در کامنتها زدی(اینکه بحث عمیقیه و باید متون اصلیش رو که خیلی سنگین هستند کامل خوند) احتمال اینکه انقدر وقت براش بذارم خیلی کمتر شد…
امیدوارم کامنتها رو بیشتر جواب بدی، تاثیرشون روی من یکی که بسیارعمیق تر و کاربردی تره.
با طراوت ترین سلام ها خدمت شما محمدرضای عزیز!
برای من بسی مایه غرور وافتخار که تجربیاتتون رو با شادمانی و بیشتر از آنچه انتظار داشتم در اختیارم قرار دادید.
چقدر شیوا و رسا , استفاده کردن از واژه “قابل درک”و “غیر قابل درک” را بیان کردید
این یکی از مهمترین درسهای زندگیست که یادآور شدید. تمام تلاشم را میکنم تااین موضوع رو سرلوحه اعمال و رفتارم قراربدم وچقدر زندگی دلنشین و زیباتر میشود هنگامی که تنشها, جبهه گیریها و خصومتها از زندگی انسان رنگ ببازد.
بابت عیدی باارزشی که بهم دادید و مهمانوازیتان در این خانه متشکرم. هرچند که در این روز , عرف براینه که من باید بهتون عیدی میدادم ولی سعادتش رو نداشتم. عیدتان مبارک!
نگاه نیک و بد زاییده ی دیدگاه علت و معلولیه،وقتی از بچگی یاد میگیریم هر اتفاقی علتی دارد و معلولی،تازه به ما نگفتن که علتهایی دارد و معلولهایی!که اینجوری شاید اوضاع خیلی فرق میکرد حداقل برای اصلاح اموراتمون یه پله جلوتر بودیم.وقتی میگی علت و معلول،رابطه ها،اتفاقها،عکس العملها و نگاهها خلاصه میشه تو یه دیاگرام دو طرفه بین مثلا دزد و دزدی،اینجوری راحت تر میشه قضاوت کرد،خیلی وقتها هم میشه در امان موند!!
راستش در عجبم و پر بیراه نیست اگه بگم مثالهای تو بینهایت به دنیای واقعی نزدیکن. قبل از خوندن این مطلب داشتم با خودم فکر میکردم که در این نزدیک ۳۰ سال عمرم چرا همیشه یه سطح متوسط بودم؟ در درس.کار و خیلی چیزای دیگه..تو جواب کامنتت اما فکر کنم به جواب خودم رسیدم که در این جمله بود:
” آنکس که نصفه نیمه علم میآموزد، راه رفتن جدید را نمیداند و راه رفتن سابق را هم فراموش میکند.”
راستی میشه بگید به نظر شما چطور میشه از سطح متوسط بالاتر رفت؟ فقط تلاش بیشتر و ناامید نشدن؟
سلام استاد.
من اعتراف می کنم که در دوره ای از زندگی که کوتاه مدت هم نبود از سر عطش بی پایان دانستن و اینکه فکر می کردم باید جواب هر سوالی را که هر کسی از من می پرسد بدانم، خواندن هر کتابی و واکاوی هر ابهامی را بر خود واجب می دانستم.
رنج بسیاری هم در آن دوران به خودم تحمیل کرده ام.
اما پس از آشنایی با تفکرات و اندیشه شما که نه فقط در اینجا، که در مواقع دیگر و در نوشته های دیگرتان هم گفته اید، دریافتم که «مفید بودن و نبودن» امری است که می توانم بر اساس آن برای خودم، برنامه ریزی کنم. حقیقت این است که حالا در مسیرهای مشخص تری مطالعه می کنم و به جای خواندن انبوهی مطلب که معلوم نیست چه حجمی از آن را کامل بفهمم وچه میزان از آن را بتوانم ادامه دهم، به قصد بیشتر کردن آموخته هایم ، با تخصیص زمان بیشتر برای یادگیری آنچه بیشتر دغدغه اش را دارم، مفیدتر و اثربخش تر می خوانم و از آزاری که پراکنده کاری ها برایم داشت رها شده ام.
این را هم مدیون شما هستم.
ممنون از اینکه هستید.
سلام
درخصوص موضوعی که مطرح نموده اید خواندن مطلب زیر از استاد ملکیان خالی از فایده نیست
حکمت” به من چه؟!”
http://neeloofar.org/mostafamalekian/lecture/343-2012-11-02-12-46-06.html
سلام.
از شما دوست عزیزم ممنونم.
واقعیت اینکه هنوز هم دلم همان خواسته های قبلی را می خواهد، اما خودم را و رفتارم را و لابد دلم را، دارم مدیریت می کنم. این طوری خیلی بیشتر بهره برده ام.
باز هم ممنون.
ممنون از این لینک مفید
چقدر جواب کامنت اقای شورابی را زیبا نوشتی.واقعا از ته دلم شاد شدم انگار باعث شدی خودم را بیشتر بشناسم وبرای بعضی رفتارهایم دلیل داشته باشم. ممنونم
دیگه حرفی برای گفتن باقی نمی مونه
یکی از بهترین مطالبی که تو این خونه منتشر شده به نظرم این سری “سرشت و سرنوشت” هست
هرگاه اینجا رو به دوستام معرفی می کنم و ازم می پرسن که شعبانعلی چی می نویسه که این همه بهش ارجاع میدی در جوابشون میگم که شعبانعلی معلمیه که مطالبی رو که تو وجودت (در مورد خودم) بهش رسیدی رو برات طبقه بندی میکنه و این توانائی رو بهت میده این مطالب رو با طبقه بندی و شسته رفته برای سایرین بازگو کنی.
موضوع “ابهام” فوق العاده بود. سالهاست که با ابهاماتی رو به رو بوده ام که هیچ نیازی به یافتن پاسخ براش در خودم احساس نکرده ام و شاید لذتی که اینجا اشاره شده همینه. تلاشم اینه که سر موضوعاتی که در موردشون یقین دارم، خوب باشم و اصطلاحا همونا رو بچسبم. به نظرم موضوعات “روشن” و “یقینی” که در زندگی هر انسانی وجود داره، اینقدر زیاد هست که عمرش کفاف نمیده در مورد همونا حق مطلب رو آنطوری که شخص از خودش انتظار داره، ادا کنه، حالا چه نیازی هست بریم به قول محمد رضا ابهام خود رو به قیمت از دست دادن، “پول و قدرت و ثروت و فکر” برطرف کنیم.
خیلی خیلی ممنون.
یکی از ابهاماتم زندگی پس از مرگه. حالا یا وجود داره، یا نداره و اعتقاد دارم که همین که عمرم رو صرف موضوعاتی که “یقین” دارم صرف کنم، در هر دو حالت سود می برم.
“پذیرش ابهام به عنوان واقعیت انکارناپذیر جهان هستی، دشوار است. اما پس از اینکه هم آغوشی با ابهام را فرا گرفتیم، دنیا برایمان شیرینتر و جالبتر خواهد بود”
پذیرش ابهام خیلی دشوار است و زندگی در ابهام دشوارتر. فکر میکنم ابهامات گریزناپذیر، ترسناکند، میشود ترس را دوست داشت؟ محمدرضا کاش میشد کمی بیشتر در مورد “لذت بردن از ابهام” برایمان بنویسی
با عرض سلام
من دو سال پیش با چنین چیزی رو به رو شدم زمانی که از خودم پرسیدم: اگه الان ۷۰ سالم باشه، چکار کرده باشم میگم تو زندگی این دنیا برنده شدم. این سوال عجب منو به تامل و تفکر وادار کرد.
ممنون
ترجیح میدم هر بلایی سر میاد از قبل خبر داشته باشم
سلام به دوستای عزیزم
به قدری متن محمدرضای عزیز ، شیوا و رسا بود که ترجیح میدم هیچی نگم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام دوست عزیز
با دیدگاهتان موافقم.
نظر شما هم در مقابل تمامی نظرات دوستانم در این پست، قابل دیدن و پذیرفتن است.
گاهی سکوت سرشار از ناگفته هاست.
گاهی سکوت علامت رضاست.
و گاهی سکوت سرتعظیم آوردن است بر گویندهء آن مطلب…
رضایت قرین لحظه هایتان باد.
با سلام به دوستای عزیزم
خوشحالم که دوستای خوبم به خاطر فرار از ابهام ذهنی خودشون به من منفی دادن 🙂
سلام هومن عزیز.
راستش بعد از خواندن این پست استاد، تنها یک حس را در خودم پیدا کردم.
شاید برای اولین بار بود که احساس کردم دلم می خواهد همینطور مبهوت بنشینم و تا اطلاع ثانوی منتظر تزریق واژه به واژه ی این مطلب در زیر پوستم باشم و بگذارم این نوشته تا جایی که خودش دلش می خواهد مرا ببرد.
یک حلاوت و ضرب آهنگی دارد که نمی خواهم با هیچ چیز دیگر تعویضش کنم.
فکر می کنم حس تو دوست نازنین و تعداد دیگری از دوستان هم همین بود.
علیرضای عزیز سلام
حسمون مشابه بود دوست عزیزم ولی چقدر جالببه که حتی سکوت همدیگه رو هم نمی تونیم تحمل کنیم و حتی حاضر نیستیم به سکوت همدیگه هم احترام بگذاریم دوست من
ارادتمند – هومن
شما وقتی همه جانبه آگاه باشی بدون اینکه بخوای همین حس را خواهی داشت
ولی اگر این طور که شما میگی بخوای منتظر تزریق واژه به واژه باشی جز اینکه وقتتو از دست دادی کاری نکردی
تنها راهشم کسب آگاهی از طریق تعقل و تفکره
مسیز اندیشه های شماهم از طریق مطالعه خود به خود پیدا میشه
البته ببخشید فقط از احساسات زیاد خوشم نمیاد
زندگی پس از مرگ!
– آیا اعتقاد بی چون و چرا به اصول دین و عمل به واجبات ضامن موفقیت، خوشبختی و به قولی عاقبت به خیری ما خواهد بود؟
– آیا عکس العمل رفتارم را در این دنیا خواهم دید؟ آیا دنیای دیگری هست که به امید آن سختی ها را بپذیرم تا عاقبتی نیک در دنیایی دیگر داشته باشم؟
۱- داستان زندگی انسان پس از مرگ خاتمه نمی یابد و به واسطه اعمال خویش راهی بهشت یا جهنم می شود.(۱۰۰% ابهام)
۲- دنیای دیگری نیست و با مرگ همه چیز خاتمه می یابد. اما دنیا بر پایه عدالت است و هر آنچه کنی عاقبت خیر یا شر آن را خواهی دید.۵۰*۵۰
۳- روح انسان پس از مرگ در کالبدی دیگر جای می گیرد و زندگی نو را شروع می کند و نتیجه اعمال خوب و بد خود را در زندگی جدید خواهد دید.۱۰۰% ابهام
۴- چون نمی دانیم دنیای دیگری هست یا نه ! شرط عقل آن است که به واجبات عمل کنیم و رفتاری نیک داشته باشیم .حداقل ریسک
…
قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کای بی خبران راه نه آن است و نه این
سلام
برای منم جالبه بدونم چگونه ممکنه از ابهام لذت برد؟!همیشه زندگیم از لحظاتی که سرشار از ابهامن فراری بودم!
بیشترتوضیح بده لطفا
جمله “دانستن نیمه کارهی یک علم، بسیار خطرناکتر از ندانستن آن است” خیلی روی من تاثیر گذاشت چون دنبال این بودم که با چند تا کتاب و دوره و مدل، خودشناسی کنم ولی الان که فکر می کنم این راه آسانی نیست.
خود شناسی انسان تا آخرین لحظه عمر ادامه خواهد داشت
تبریک میگم به شما شما یک انسان واقعی هستی
اگر در این مسیر قدم بر میدارین حتما از مطالب زیادی شگفت زده خواهید شد
و هر بار تعجب خواهید کرد که جرا تا حالا به این موضوع فکر نکرده بودم
عمر طولانی داشته باشید
به نظر من کار جالبیه. حتی بهتر هم میشد اگر این مجلات به صورت دوره ای برای هر یک از موضوعات کلیدی هم اماده میشد. مثلا دوره mba و یا حوزه مورد علاقه من یعنی فروش یا حتی هوش مالی.
فکر جالبی بود. در مورد تبلیغات من به شخصه هیچ بازاریابی رو بهتر و قوی تر از ویروسی نمیدونم اما در بلند مدت. فکر کنم خودم به شخصه با نقل قول هایی که از منابع این سایت کردم حداقل ۱۰ نفر رو با این مطالب اشنا کردم.
اما یه موضوعی که شاید زیاد هم جای صحبتش اینجا نباشه اما میگم (چون من بیشتر خواننده خاموشم) اینه که یکی از بهترین بخش های این مجموعه که من موقع رانندگی فوق العاده ازشون لذت بردم مصاحبه های شما با افراد موفق بخصوص جناب واثقی و دکتر فیض بخش 🙁 (متاسفانه فرصت استفاده از کلاس دکتر فیض بخش رو داشتم اما سعادت استفاده ازش رو نه ) بود. امیدوارم تمکز روی این موضوعات و فعالیت ها رو از دست ندید.
اماهمیشه هم ازابهام نمیگریزیم بلکه گاهی اتفاقا ابهام پناهگاه نقص است. مانندزمانی که چیزی را که میخواهیم به دیگران بیاموزیم خود نفهمیده ایم دراین حالت برای گریزازآشکارشدن نقصمان مطلب را مبهم بیان می کنیم و…..
محمدرضا جان، سلام و وقت به خیر
برای من اینجا ابهام ایجاد شد!.
مگر نه اینکه باورهای ما براساس ادراکات ما هست. و ادراک ما ابهام را کم میکند. من این را میفهمم که ادراک ما میتونه ناقص باشه چون دانسته هامون ناقصه. اینکه دنیای ما دنیایی سرشار از ابهام است را میفهمم؛ اما بالاخره ما براساس ادراکاتی تصمیم میگیریم و حرکت میکنیم یا با دنیایی از ابهام باید سپری کنیم؟
“«مقام حیرت»، آنچنانکه در ادبیات ما گفته شده است، به معنای تعجب از سر ندانستن و نفهمیدن و نداشتن شعور نیست. بلکه لذت بردن فرد از ابهام موجود در عالم هستی است بی آنکه به جستجوی جوابهای سطحی، برای گریز از ابهامهای گریزناپذیر، ترغیب شود…”. این جمله مرا بیشتر به سوال وا داشت که با نفهمیدن هایم چه کنم؟ که بدون درک درست نمیتوان لذت زندگی را تجربه کرد و با ابهام نمیتوان حرکت کرد…
حس من این است که حیات ما حرکت در مه است که نهایت تا چند قدمی خود را میبینیم و هر چند قدمی که جلوتر می رویم، چند قدم دیگر برایمان روشن میشود. می بینید حتی اینجا هم ادراک من است که به کمکم می آید تا بتوانم ابهامات ذهنم را کنار بزنم و حرکت کنم. و گرنه به ادراکم در دوران ۸،۹ سالگی ام بر میگردم که باید با ترسی از ابهامات در زندگی ام روزگار بگذرانم…
لذت بردن از ابهام ذهنی بزرگ میخواهد…؟! چگونه؟
سلام
کسب و کار من در زمینه ی چرم چه خواهد شد؟
گزینه ی ۱) در میانسالی شاهد بزرگ شدن و جهانی شدنش خواهم بود؟
گزینه ی ۲) در میانسالی شاهدش خواهم بود اما خودم نتوانسته ام اینکار را انجام دهم و کس دیگری اینکار را کرده؟
گزینه ی ۳) بعد از من شاید فرزندانی باشند که علاقه مند به کسب و کار زیر پله ای اجدادشان هستند و گسترشش می دهند؟
گزینه ۴) شخصی خواهد بود که من او را با صنعت چرم آشنا خواهم کرد و او،دیوانه وارتر به چرم خواهد پرداخت.
گزینه ۵) هیچ وقت این اتفاق نخواهد افتاد و هیچ اثری از من و کسب و کارم نخواهد بود
گزینه ۶) صنعت چرم جای خودش را به صنعتی مشابه خواهد داد،زیبا تر و جذاب تر
گزینه ی ۷) کسب و کار من با کسب و کاری دیگر ادغام خواهد شد و دری جدید به روی این صنعت خواهد گشود؟
گزینه ی ۸) کشوری که من سعی در همکاری با آن را دارم،استقبال خواهد کرد و من در جوانی شاهد رونق و توسعه ی شرکتم خواهم بود؟
گزینه ی ۹) تسلیم شرایط خوام شد و کسب و کار خود را تغییر خواهم داد؟
گزینه ی ۱۰)تسلیم نخواهم شد،ولی به جایی هم نخواهم رسید؟
گزینه ی ۱۱)تسلیم نخواهم شد،موفق هم خواهم شد.انشاالله….:)
گزینه ۱۲)روزی خواهد رسید که تولیدات همه ی شرکتها مقایسه خواهد شد با محصولات ما.
گزینه ۱۳)تعداد زیادی لوح و تندیس خواهیم گرفت با عناوین:کیفیت برتر در رعایت حقوق مصرف کننده،مقام برتر در ارزش آفرینی،صادر کننده ی برتر،چیز آفرین برتر!کارآفرین،ارزشمند ترین برند ایرانی.شاید هم ستایش خواهیم شد برای داشتن صفات برتری که تا آن روز در ادبیات کسب و کار مطرح نبوده و ما خالقش خواهیم بود!
گزینه ۱۴)ورشکستگی شرکت ما شوکی بزرگ به جامعه مصرف کنندگانمان وارد خواهد کرد و برای اولین بار در دنیای کسب و کار،مصرف کنندگان برای نجات یک برند به پا خواهند خواست!!!
گزینه ی ۱۵)…
سلام
لغت «حیرت» برای من خیلی لذت بخشه.
نمونه ای در غزلیات سعدی:
هوشم نماند با کس اندیشهام تویی بس
جایی که حیرت آمد سمع و بصر نباشد
http://ganjoor.net/saadi/divan/ghazals/sh198/
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
پشت دانایی اردو بزنیم
دست در جذبه یک برگ بشوییم و سر خوان برویم
صبح ها وقتی خورشید در می اید متولد بشویم
هیجان ها را پرواز دهیم
روی ادرک ‚ فضا ‚ رنگ صدا پنجره گل نم بزنیم
آسمان را بنشانیم میان دو هجای هستی
ریه را از ابدیت پر و خالی بکنیم
بار دانش را از دوش پرستو به زمین بگذاریم
نام را باز ستانیم از ابر
از چنار از پشه از تابستان
روی پای تر باران به بلندی محبت برویم
در به روی بشر و نور و گیاه و حشره باز کنیم
کار ما شاید این است
که میان گل نیلوفر و قرن
پی آواز حقیقت بدویم
سهراب
محمد رضا من درک نکردم که چطوری میشه از ابهامات زندگی لذت برد ایا منظور اینه که بپذیریم خیلی چیزها را نمیدونیم و در مورد افراد و محیط اطرافمون نتیجه گیری نکنیم خب اینجوری مشکلی که بوجود میاد اینه که ذهنمون همیشه درگیر این مسائل میشه…
و واقعیت اینه که ابهام تو هر کاری تصمیم گیری و انتخابا برامون سخت میکنه و ما این همه کلاس و دوره میگذرونیم تا از این ابهامات کمتر بشه تا نهایتا بتونیم راحت تر انتخاب کنیم
با این که چند وقتیه کامنتا را جواب نمیدی ولی ممنون میشم بیشتر توضیح بدی هر چند فکر نمیکنم با توضیح به این راحتی بشه ابهامات را پذیرفت و ازشون لذت برد اما به نظر میاد که تو بخشی از این راها رفتی اگه حوصلشو داشتی برامون بیشتر بگو از تجربه های شخصی که داشتی
علی جان.
در مقابل وسوسهی کامنتی که هفده تا لایک (تا این لحظه) داره، نمیشه مقاومت کرد!
البته واقعیتش اینه که شانزده لایک داری. چون یکیش خود من هستم.
نمیدونم در قالب یک کامنت چقدر میشه توضیح داد و این توضیحات چقدر مربوط و مرتبط خواهند بود.
اما بدون اینکه فکر کنم و آداب و ترتیب خاصی رو جستجو کنم، یک سری حرفها رو اینجا مینویسم.
برای من، همیشه سوال این است که «دانستن یک موضوع» چقدر میتواند مفید و تاثیرگذار باشد؟
هر حرف و ایده و جمله و دادهی جدیدی را که به مغزم وارد میشود – طبق یک عادت و عملاً به صورت ناخودآگاه – به چهار دسته تقسیم میکنم:
دسته اول: دانستن آن برای من فایدهای ندارد یا بسیار کمفایده است.
دسته دوم: دانستن آن میتواند برای من در بلندمدت مفید باشد.
دسته سوم: دانستن آن میتواند برای من ضرر و هزینه داشته باشد.
دسته چهارم: دانستن آن در کوتاه مدت برای من مفید است و آن دانسته تاریخ انقضا دارد!
معیار فایده یک دانسته هم برای من، تاثیری است که میتواند بر رفتار من داشته باشد.
نمونه دسته اول: اینکه فلان پادشاه ایرانی در چه سالی فوت کرده یا اینکه روی کتیبهی کوروش چه چیزی نوشته شده است! (ممکن است برای برخی، دانستن اینها فایده داشته باشد و عقدهی خودکمبینی را ارضا کند. اما من چون خجالت میکشم برای اثبات توانمندی و برتری خودم، به مردگان مراجعه کنم، هرگز وقتم را با مرور تاریخ افتخارات کهن سرزمینم به آتش نمیکشم. البته مرور روند رویدادها، دانشی مفید و از جنسی متفاوت است و قدرت تحلیل انسان را بالا میبرد).
نمونه دسته دوم: همهی چیزی است که به عنوان علم دوست دارم و میخوانم. از اقتصاد چپ گرفته تا لیبرالیسم راست. از روانشناسی گرفته تا مدیریت. از قوانین مکانیک تا معادلات برق. آنجا هم که میخوانم بلافاصله به تبعات عملی آن فکر میکنم. اگر نتوانم تبعات عملی پیدا کنم یا به نظر برسد که برای من یا اطرافیانم نتیجه محسوسی نخواهد داشت، رهایش میکنم. باورم بر این است که فرصت زندگی محدودتر از آن است که برای علم صرفاً به عنوان علم وقت بگذاریم. خصوصاً وقتی بشر در به کار گیری حاصل دستاوردهای علمی فعلیاش هم ناتوان مانده است.
حاضر نیستم با کولیس اندازه بگیرم و با گچ علامت بگذارم. که باورم بر این است که عمدهی محققان کشورمان، به خلق چنین نوعی از دانش و انجام چنین فعالیتی مشغولند!
نمونه دسته سوم: همه علوم و مهارتهایی هستند که ناقص آموخته میشوند. مثلاً من سالهاست به کارهای یونگ علاقمند هستم. حتی زمانی برای یادگرفتن آن وقت گذاشتم و نوشتههایش را خواندم. بعد دیدم که تا دهها هزار صفحه از نوشتههای او را – آن هم به قلم خودش و نه مترجمان – نخوانم، چیز زیادی از اندیشهی این مرد یاد نخواهم گرفت. یادگیری نصفه نیمهی حرفهایش هم، میشود شبیه همین دوستان جوانی که زئوس و پوزیدون و آرس و هرمس را به عنوان یک «بحث خوشمزه» در کنار بساط مهمانیهای شبانهشان به کار میبرند تا احساس روشنفکری و فهمیدن را تجربه کنند. برای آنها زئوس و پوزیدون خیلی فرقی با متولد ماه بهمن و متولد ماه مهر و … ندارد یا شیرازی و ترک و اصفهانی.
شبیه همین مطلب در حوزهی بورس وجود دارد. کسانی که هیچ از بورس نمیدانند عموماً در بورس موفقتر هستند تا کسانی که نیمه دانشی دارند. آنکس که هیچ نمیداند به غریزه اتکا میکند و چون عمده سهامداران خرد بازار هم همانقدر نمیفهمند و غریزی رفتار میکنند، شانسی برای کسب سود – هر چند نه خیلی زیاد – خواهند داشت. آنکس که نصفه نیمه علم میآموزد، راه رفتن جدید را نمیداند و راه رفتن سابق را هم فراموش میکند. گروهی که تحقیقات میگویند بازندگان اصلی بازار سرمایه هستند.
نمونه خوب دستهی چهارم هم، روغن پالم و گزارش داعش است. هرگز وقتم را برای خواندن چنین خبرهایی حرام نمیکنم. در مورد اول که رفتارهای مردم گوسفندوار است. سالها یک ماده را خوردهاند و ناگهان از یک شب خاص، چنان با وسواس به سوپرمارکتها میروند و درصد چربی شیر را بررسی میکنند که شک میکنی شاید بازرس اداره بهداشت هستند!
من میگویم اگر چند ماه یا چند سال چنین چیزی را خورده باشم، چند روز خوردنش هم تاثیری نخواهد داشت. اگر واقعاً مسئله مهم باشد مردم آنقدر بیکار هستند که شلوغ کنند و پیگیری کنند و خرید نکنند و فروشندگان سبد محصولشان را تغییر دهند و اصلاح کنند. وقتی مردم بیکار هستند و این کارها را به عهده میگیرند من وقتم را برای خبری که میدانم ماه دیگر، هیچ ارزش افزودهای ندارد حرام نمیکنم. داعش هم که مشخص است. کافی است بی بی سی و VOA را گوش بدهی تا هر شب باور کنی که انقلاب شده و ایران را گرفتهاند و الان هم چند عملیات تروریستی در قلب لندن و پاریس در حال برنامهریزی است و تیشرتهای داعش در این شهر یا آن شهر دیده شده و اضطراب و نگرانی بدون معنی. تا خبرها بگذرد و رسانهها، عنوان جدیدی را برای جذب مخاطب پیدا کنند…
——————————————————————————————
حالا در این فضا.
وقتی دو نفر را میبینم که بحثهای سنگین در حوزهی فلسفه و ریشهی اخلاق میکنند، خندهام میگیرد. با خودم فکر میکنم که اخلاق ریشه داشته باشد یا نه. فلسفه داشته باشد یا نه. من رفتارم را بر اساس قواعد اخلاقی تغییر نخواهم داد. نه اگر بفهمم که اخلاق بیریشه است، دست به قتل و تجاوز خواهم زد و نه اگر بفهمم اخلاق ریشهای عمیق دارد، حاضرم به احترام «درک انسانی دیگر مانند خودم از اخلاق»، رفتارهای اخلاقی خودم را – بر اساس درک خودم – تغییر دهم.
پس این نوع بحث را در دستهی اول یا سوم طبقهبندی میکنم و ترجیح میدهم به جای اتلاف وقتم در پای چنین مجرداتی، یک فنجان قهوه بخورم که برای جسم و جان، به مراتب مفیدتر از این مهملات است. بسیاری از سوالات مجرد دیگری که انسانها به خاطرش میکشند و کشته میشوند را هم در همین گروه طبقهبندی میکنم.
همینطور در مورد رفتن از ایران و ماندن در ایران. روزی که باید تصمیم میگرفتم بر اساس اطلاعات در دسترس تصمیمم را گرفتم. میدانم که شاید قبل از گرفتن یک تصمیم یک روز یا یک ماه یا یک سال یا یک دهه وقت بگذارم، اما نهایتاً تصمیمم را در کسری از ثانیه خواهم گرفت و آن تصمیم، مهر پایانی بر فکر کردن من است.
ریسک را کردهام و دنیای شگفت انگیز ندانستن و حیرت آغاز شده است.
آنها که هر روز دوباره بازنگری میکنند و فکر میکنند و هر روز زندگی خود را در ایران با کشورهای مختلف جهان مقایسه میکنند و از دوستانشان که مهاجرت کردهاند قیمت ماشین و اجاره خانه را میپرسند، «تحمل ابهام و ندانستن» را ندارند. پس قسمت عمدهای از وقتشان را صرف دریافت اطلاعات گروه اول یا سوم یا چهارم میکنند. آنها نمیتوانند بپذیرند که به قول رابرت فراست، اگر در یک جنگل، یکی از دو راهی ها را انتخاب کردی، چنان مشغول دوراهیهای بعد خواهی شد که هرگز فرصت بازگشتن و آزمودن گزینه دیگرت را نخواهی داشت. باید بپذیری که تو یک مسیر را انتخاب کردهای و گزینهی انتخاب نشده، همیشه برایت مبهم باقی خواهد ماند.
وقتی من از بین گزینه ازدواج کردن یا نکردن با یک فرد خاص، ازدواج نکردن را انتخاب میکنم، برای همیشه این ابهام باقی خواهد ماند که اگر با او ازدواج میکردم چه میشد.
من هرگز ارزش و دستاورد گزینهی انتخاب نشده را نخواهم دانست و برایم مبهم باقی خواهد ماند.
اما عموم مردم، اگر سنتی باشند تصمیم خود را با استخاره میگیرند تا سندی باشد بر اینکه گزینهی انتخاب نشده، مبهم نیست. بلکه به استناد استخاره، بدتر از گزینه انتخاب شده بوده است (میبینی؟ حالا ابهام زدایی شد!)
مدرنترها هم، چون تحمل این ابهام را ندارند تا سالها بعد در فیس بوک و شبکههای اجتماعی، تصاویر آن فرد را مرور میکنند و ازدواجش را ردیابی میکنند و رضایتش از زندگی را بر اساس مطالبی که منتشر میکنند میسنجند تا «ابهام» برایشان کاهش یابد و بتوانند بفهمند که تصمیمی که در گذشته گرفتهاند تا چه حد درست یا نادرست بوده.
یک بار با خودت مرور کن و ببین چقدر وقت ما، برای کاستن از سهم ابهام در ذهنمان صرف میشود و چه کسانی برای رفع این ابهام، از ما پول میگیرند و قدرت کسب میکنند…
—————-
ببخش. میدانم مطالبم به هم ربطی نداشت. اما جایی بهتر از اینجا برای نوشتن این حجم مطالب نامربوط نداشتم. امیدوارم که برای تو هم چیزهایی را تداعی کند که برایت مفید یا ارزشمند باشند…
یا لااقل، کمی رفع ابهام شده باشد! 🙂
در مورد نمونه اول : شايد دانستن اينکه چطور بايد يک مرده را شست و او را بسته بندی کرد زياد بکار شما نيايد
ولی دانستنش برای برخی حسابی بکار می آيد زيرا از اين راه ارتزاق می کنند بنابراين تصديق می نماييد که
دانستن اينکه فلان پادشاه ایرانی در چه سالی فوت کرده یا اینکه روی کتیبهی کوروش چه چیزی نوشته شده
است صرفاً کاربردش ارضای عقدهی خودکمبینی نيست! چه بسا دانستن اين نکات اعتبار و هويت حرفه ای
اشخاصی را شکل دهند که قرار است مثلاً راهنمای تورهای گردشگری در کشور تاريخی مان ايران و پذيرای
مسافران خارجی شوند. از دانشجويان تاريخ و باستانشناسی البته می گذريم لکن خواندن اين متن رنجشی
برايشان ايجاد می کند.
البته همه می دانند که محمدرضا قطعاً منظورش اين نبوده که فايده دانستن اينگونه امور منحصر در ارضای عقده
خود کم بينی است لکن تصريح اين مطلب از سوی ايشان مفيد خواهد بود.
دوست خوبم
من تمام مثالها رو در مورد خودم زدم
اما ظاهرا شما انقدر عادت کرده اید که از حرفی خوراکی برای نقد و حرف زدن بیابی که ترجیح دادی حرفهای من را حکم کلی فرض کنی.
من مشخصا و با تاکید در مورد شخصی بودن عقیده ام حرف زدم و شفاف این رو تاکید کردم.
اما شما برای اینکه فضایی برای حرف زدن و نقد کردن داشته باشی ایده من رو کلی و جهانشمول فرض کردی
من هیچ راهکار جهانشمولی ارایه نکردم
شما باید خودت زحمت بکشی در مورد خودت فکر کنی
به مرده شورها و تورلیدرها هم اجازه بده به جای خودشون فکر کنن و تحلیل خودت رو به اونها تحمیل نکن.
شاید اولویتهای دیگری داشته باشند که من و شما به اقتضای دوری از فضای اونها نمیدونیم
انسان با پیش فرض های زیاد و دانش محدودش با مطرح کردن هر راه حل جهانشمولی یا جهانشمول فرض کردن هر راه حلی ریشه نهال فساد را در خاک میکارد…
بیشتر مراقب باش که با تعمیم دادن نظر شخصی دیگران و بعد ژست حکیمانه گرفتن و مثال نقض پیدا کردن و هیجان زده مطرح کردن آنها منشا خلق فساد نشوی که این یکی مصداق انکارناپذیر ارضاء عقده های شخصی شما خواهد بود!
چقدر طولانی و کامل نوشتی محمدرضا واقعا ازت ممنونم الان موضوع خیلی خیلی بیشتر برام جا افتاد
فکر کنم بهترین تقسیم بندی درباره حوادث و کارهایی که انجام میدیم همین مفید و غیر مفید بودنشه
من اگه بخوام یک مصداق های دیگه بهش اضافه کنم میشه درباره مرگ و اخرت هم بهش نگاه کرد
این که چقدر از وقت ما صرف چرتکه انداختن گناه و ثواب کارهایی که کردیم میشه وچقدر دنبال اینیم که بهشت چه شکلیه ؟و چه شب هایی خواب حوریای بهشتی را میبینیم! و چقدر از وقتمونا میزاریم تا بفهمیم شب اول قبر نکیر و منکر چه سوالاتی از ما میپرسن؟ و ایا دنیای دیگری وجود داره یا نه ؟وچقدر از معنویات و دوری از مادیات حرف میزنیم و… جالبه هر روز یه بحث جدید و یک حدیث جدید میشنویم .
برداشتم اینه که میخوای به ما بگی که یک بار برای همیشه این مسله را برای خودمون حل کنیم .و همه این ابهامات را بپذیریم و اگه اصلا ثواب ,حوری ,بهشت یا حتی خدایی! نباشه من به همین کار های خوبی که انجام میدم ادامه بدم چون انسانیت اینا میگه چون اینطوری دنیای قشنگ تری خواهیم داشت و جالبه وقتی به دنیا اینجوری نگاه میکنی همه اون دستاورد هایی که دین و مذهب به دنبالشه به دست میاد .و احتمال اینکه اخرت بهتری هم داشت داشته باشیم خیلی بیشتره
هرچند من درباره بهشت به جمله ریچارد باخ تو کتاب زیبای “جاناتان مرغ دریایی” بیشتر معتقدم:” بهشت زمان و مکان نیست بهشت تکامل است”. به نظرم همه هدف پیامبران و امامان هم همین بوده تا به ما بفهمونن لذتی بیشتر از خوردن ,خوابیدن ,مال, شهرت و…وجود داره و اون لذت تکامله احساس میکنم در کنار تو به این بهشت نزدیک تر میشم برای همین همراهت خواهم ماند …
ببخش میدونم کامنت من بیشتر از کامنت تو بی ریط بود اما هیچ جا بهتر از اینجا برای نوشتنش پیدا نکردم
الان که فکر میکنم به نظرم میشه از ابهامات لذت برد 😀
سلام محمدرضای عزیز
دوباره کامنت قبلیم رو تکرار می کنم هرچند اینبار ممکنه تعداد منفی های بی توضیح ، بیشتر بشه . انقدر زیبا مسئله رو کالبدشکافی کردی و می کنی که ترجیح میدم وقتی نمی تونم ارزش افزوده ای به گفته ها و باورهات اضافه کنم ، سکوت کنم و از خوندن چند بارۀ نوشته هات ، لذت ببرم و هر بار ، بیشتر به عمق مطالب و نکاتی که در نوشته هات نهفته هست ، پی ببرم
ممنون از اینکه هستی محمدرضای عزیز
هومن عزیزم سلام
با عرض پوزش یکی از اون منفیا را من بهت دادم حالا که دلیلش برات سوال بود توضیح میدم :
من همیشه این مثال محمدرضا در مورد کوهنوردی تو ذهنمه که میگفت :در ورزش کوهنوردی کسایی که تجربه و توانایی بیشتری دارند معمولا جلوتر از بقیه میرن و عده ای که تجربه و توانایی کمتردارن معمولا عقب میمونن تو بین اینا یه عده دیگه وجود دارند که با وجود اینکه هم توانایی وهم تجربه برای سریع رفتنا دارند سرعتشونا کمتر میکنند و به کسایی که عقب موندند کمک میکنند تا از گروه زیاد جا نمونند.
راستشا بخوای وقتی کامنت گذاشتی که این نوشته کاملا رسا بود ازت شما و بقیه دوستان که موافقت بودن توقع داشتم به عنوان همخونه ای و دوست به جای سکوت به دوستای دیگه که موضوع براشون جا نیفتاده بود (که تعداد لایک های سوالم نشون میده که کم هم نبودند) یکم بیشتر توضیح بدین و کمکمون کنید یعنی انقدر که از شما و بقیه دوستان انتظار داشتم از محمدرضا با این حجم کاری زیادی که میدونم و میدونی داره توقع نداشتم .
امیدوارم منا به خاطر زیاده خواهیم و توقع نابجایی که داشتم ببخشید
علی عزیزم سلام
در نهایت احترام و ادب و سپاس از اینکه دلیل مخالفتت رو توضیح دادی ، نمیدونم باید بهت حق بدم یا نه و اینکه اساساً من رو جزو کدوم گروه از کوهنوردان قرار دادی . فکر می کنم اینطور که من برداشت کردم ، جزو گروه وسط قرارم دادی که موظف به کمک به گروه آخر هستم . (البته برداشتم از حرفت اینطور بود) . علی جان ، با نهایت احترام ، من به شخصه انقدر متن و مطلبی که محمدرضای عزیز گفتن و کامنت های بچه ها (مثل امید جان) برام لذت بخش بود که سعی کردم سکوت کنم و چون مطلبی نداشتم که بتونه ارزش افزوده ای برای متن اصلی ایجاد کنه ، ترجیح دادم هیچی نگم و سعی کردم سکوتم و حس لذتم رو بنویسم به جای اینکه خوانندۀ خاموش باشم . از اینکه تو چنین روحیه ای داری که علیرغم داشتن توان برای رفتن و رسیدن به گروه اول ، برای کمک به گروه سوم تلاش می کنی ، قلباً بهت تبریک می گم و انتقادت رو به گوش جان میشنوم دوست من
پی نوشت : علی عزیز ، بازم ازت برای پیشنهاد بسیار عالی که در خصوص حذف هرگونه چارچوب و قید و بند برای نوشتن دل نوشته ها ارائه کردی ازت ممنونم دوست من
ارادتمند – هومن کلبادی
علی جان سلام،
من شما را نمی شناسم و شما هم متقابلاً!
اسمتان ، از روزهای تولد محمدرضا تو ذهنمه.می دانین من اسمها یادم نمی مانه ، بعضی آدمها با حرفهایشان ، اسمهایشان را به خاطرم میسپرند!
مصدع اوقات شدم اندر وصف حال! امتیاز + و –
عزیز دل!به مثبت ها غره نشو ، از منفی ها غم به دل راه نده و سکوت ها را حمل بر بی توجهی نکن.
هر کدام از این امتیازها حال و هوای خودش را داره. از یک نظر کاملاً عقلانی و منطقی تا….. حس آن لحظه خودم، اظهارنظر نرم یا سخت محمدرضا، اسم هم خانه ای!و خاطره ای که با آن اسم داریم و حتی هوای ابری آن روز….
این خانه امتیاز بالا و پائین زیاد دیده که البته رکورد دار محمدرضا است، رتبه دوم با کامنت مورد تائید محمدرضا . این داستان برای منفی ها جدی تر هم میشود.
علی جان ، اینجا کسانی هستند که به لطف محمدرضا با خاک یکسان شدند ولی به عشق آن پا عقب نکشیدند.
پ.ن. اینها را برای دل هومن نگفتم، برای خودم گفتم که یادم نره چرا…الان….اینجام!
استاد از کل زندگیم سیر شدم تمام زندگیم تو ابهام گذشت!!!!ممنونم که لغت به لغت بذل میکنید..
و این بین یک اتفاق بدی هم می افته٬ انقدر وقت خودمون رو صرف کنکاش و رفع ابهام می کنیم که عملا فرصت طلایی یک تصمیم رو از دست میدیم.
اما تجربه ی خودم:
من به شخصه یک زمانی بیشتر و الان کمتر سیاقم این بود که مدت زیادی رو صرف فکر کردن برای یک تصمیم می کردم تا بتونم هر اتفاقی رو پیش بینی کنم٬ اما برای مبارزه با این روش سعی میکنم خودم رو متقاعد کنم که علاوه بر بهترین تصمیم٬ بهترین زمان هم اهمیت داره و هر تصمیمی که گرفته میشه در اون مقطعی که شکل گرفته٬ با توجه به شرایطش بهترین بوده…
سپاس 🙂
سلام به امید و هومن عزیزم
هومن جان وظیفه کلمه خوبی نیست به نظرم
اگه حرفی زدم با توجه به مشارکت در بحث ها بود که تو این پست کم تر بود
اما امید عزیز منم باهات موافقم من خودم برای مثبت و منفی دادن احساسی عمل میکنم مثلا اگر اون لحظه حس خوبی به من نده منفی میزنم و لی برای اون حسم دلیلم دارم
مثلا راجب کامنت هومن من اینجوری خوندم :”خاک تو سرتون که این موضوع ساده و رسا را نمیفهمین”قطعا هومن نه تو ذهنش و نه تو قلب بزرگش منظورش این نبود .ولی من حسم به این کامنت خوب نبود
و گر نه خودش میدونه قلبا خیلی دوسش دارم و همیشه ازش یاد میگیرم
راستشا بخوای منم جز همین دسته با خاک یکسان شده هستم و تجربشا داشتم (بهت نمیگم کجا تا ابرو خودم نره:D) اما از اونجا که از دوست هر چه رسد نیکوست اینجا موندم و خواهم موند.
در هر صورت خوشحالم هومن اون کامنتا گذاشت تا بهونه ای برای گپ زدن بشه
پی نوشت :باید بابت تاخیر در جواب ببخشید اخه چند روز نبودم
علی جان همدردیم.
ولی حست را خیلی دلی گفتی. خیلی باورپذیر. ولی شما آقائی و هومن یک دوست خوب برای همه. ممنون که علیرغم همه …… هنوز اینجائیم!!!
بدون محمدرضا این خانه صفائی نداره(( :
محمد رضا جان
کلید اصلی رو تنها و تنها در عرفان ( البته نه عرفانی که عموم مردم میشناسن ) می شه پیدا کرد
هر چقدر خوندم و فکر کردم بیشتر فهمیدم که
از مادی ترین کار های دنیا و تجربی ترین و علمی ترین کارها تا غیر مادی ترین کارهای دنیا
هیچکدوم جدا از هم نیستن و نمیتونیم بگیم این موضوع هیچ ربطی به دیگری نداره
مردم اغلب این طور بیان میکنن ” ول کن بابا حوصله این حرفارو ندارم” و در کل فکر می کنن به همه چیز مسلط هستن در حالی که همیشه میدونن یک جای کارشون ایراد داره ولی با زدن ماسک به صورت و فراموش کردن ایرادات خودشونو گول می زنن.
وقتی به “حیرت” خواهیم رسید که درک کنیم همه چیز به هم مربوطه و انسان موجودی کاملا زمینی نیست
ابهام به این خاطر لذت بخشه که میدونی حتما جوابی براش هست و تنها جواب رو کسی می دونه که مطلق کامله. و این احساس لذت از “حیرت” به این بر میگرده که شما ذاتا میدونی که کسی هست که به تمامی این ابهامات تسلط کامل داره ، ولی خودت نمیدونی که میدونی!!!
و اون آگاهی که عرفای بزرگ مخصوصا کشورمن اشاره می کنن به همی دانسته ذاتی ماست.
(البته صحبت با استفاده از کلمات مادی در مورد یک محیط شاید غیر مادی کمی سخته)
امید وارم نظرتو بهم بگی ( به عنوان تنها کسی که احساس می کنم میتونم باهاش تبادل نظری داشته باشم)
پاسخ به اين كامنت به اندازه ى خود متن اصلى ارزشمند بود
بازم ازين كارا بكنين آقا معلم
ممنونم كه انقدر خوب مثال ميزنين
آدم خيلى بايد بزرگ باشه كه بتونن زندگى شخصيش رو تدريس كنن,از شما اما…ميشه يه رشته تحصيلى زد:شعبانعلى شناسى
تا phd هم مطلب جديد براى گفتن دارين:-)
داشتم فکر میکردم مدتیه از “حیرت” و”سوال” به “دقت” و”عمل” رسیدم.و احتمالا تنها ابهام الان من اینه که این حرف محمدرضا میتونه مفید باشه یا نه؟!
یه بار به بابام گفتم “…خیلی خب.اصن برنامت چیه؟ ناراحت شد و گفت مگه من مهندسم که برنامه داشته باشم!!..هاها…پدر جان…خیلی زیاد آینده رو قابل پیش بینی میدونم.در مورد اینکه قوانین خداوند رو یا طبیعت رو مربوط میدونم به وقوع پیش آمدها.اگه اینجوری بشه به “احتمال زیاد” اونجوری میشه و… اگه ابهام اینه که :”بقیش دیگه مهم نیست چی میشه وقتی من اصولو رعایت کردم” خوبه.
به نظر میرسه تو این مباحث باید مواظب باشیم که واقعا نظر شخصی محمدرضا دقیقا چیه و چقدر به فکر ما نزدیکه.چون به هرحال ما نسبت به “خودمون” مسئولیم.مثلا فکر کنید بحث ابهامو خوب متوجه نشی بعد دیگه کلا دنبال دلیل ! نباشی!
یعنی اخر جمله بندیم من 😀
هر چقدرم دقت کردم بازم یه عالمه اشتباه تایپی داشتم شما بزارین پای ذوق زدگیم;)