خانه » قوانین بدبختی (1): تکنیکهای اثربخش برای بدبختی

قوانین بدبختی (1): تکنیکهای اثربخش برای بدبختی

توسط محمدرضا شعبانعلی
قوانین بدبختی در زندگی

آنچه در اینجا می‌خوانید ترجمه‌ای آزاد (وفادار به معنی و بی‌وفا به کلمات) از نوشته‌ی زیبای Cloe Madanes درباره‌ی تکنیک‌های ایجاد بدبختی است که آن را طی روز‌های آینده به صورت کامل ترجمه می‌کنم. بدبخت باشید!

قوانین بدبختی در زندگیاکثر ما ادعا می‌کنیم که دوست داریم شاد باشیم. به زندگی خود معنا ببخشیم و لذت را تجربه کنیم. دوست داریم عشق و دوست داشتن را نه فقط با دوستان و عاشقان و همسر و فرزندان، حتی با سگ و گربه و سنگ هم به اشتراک بگذاریم.

اما به نظر می‌رسد که برخی مردم واقعاً به شکلی زندگی می‌کنند که «میخواهند» بدبخت باشند و عموماً در این تلاش، موفق نیز می‌شوند. حداقل در ظاهر به نظر می‌رسد که بدبخت بودن، مزیت چندانی ندارد. دیگران عاشق ما نخواهند شد. شغل بهتری به سراغمان نخواهد آمد. ثروت بیشتری کسب نخواهیم کرد. مسافرت‌های شیرین‌تری نخواهیم رفت. پس چرا بسیاری از انسانها برای به دست آوردن احساس بدبختی تلاش می‌کنند؟

پس از مطالعه دستاورد عمیق‌ترین متفکران موجود در حوزه‌ی روان‌درمانی، به این نتیجه رسیده‌ام که «احساس بدبختی» یک هنر است. وقتی شرایط پایدار است و جنگ‌های داخلی وجود ندارد و حداقل هزینه‌ها برای گذران زندگی حداقلی وجود دارد، قحطی عمومی وجود ندارد و بیماری‌های عمومی مثل طاعون نیامده. «ایجاد و القاي حس بدبختی» هنری جدی و قوی است که نیازمند قوه‌ خلاق و تصویر‌پردازی و همینطور نبوغی عمیق است. چیزی که می‌تواند به زندگی تو یک معنای خاص و متمایز بدهد!

خوب فرض کنیم که می‌خواهید احساس بدبختی کنید. روش‌های تضمینی و مطمئن برای این کار چیست؟

اجازه بدهید که موارد پیش‌‌پاافتاده مثل قمار کردن، قتل، اعتیاد، کتک زدن همسر و همسایه و … را از فهرست گزینه‌ها حذف کنم. استفاده از این روش‌ها ممکن است در نظر خیلیها، «بدبختی خودخواسته» به نظر بیاید. مهم این است که شما به شیوه‌ای خود را بدبخت کنید که همه احساس کنند آرزوی شما شادی و خوش‌بختی است اما نتوانسته‌اید به این آرزو دست پیدا کنید. با این شیوه بهتر می‌توان احساس ترحم و دلسوزی دیگران را جلب کرد!

در این قوانین من تلاش می‌کنم شیوه‌هایی مطمئن برای ایجاد بدبختی در همه‌ی جنبه‌های زندگی را به شما آموزش دهم. واقعیت این است که بدبختی فقط در یک حوزه، چندان مفید نیست. اگر بخواهید برای مردم از بدبختی خود یک تصویر غم‌انگیز بسازید لازم است احساس کنند که شما در «هیچ» حوزه‌ای شانس نیاورده‌اید. نگران نباشید. ایجاد حس بدبختی همه‌جانبه، چندان دشوار نیست. چون بخش‌های مختلف زندگی هم‌پوشانی خوبی با هم دارند و با زحمت و دردسر کمی می‌توانید احساس بدبختی را در تمام حوزه‌های شخصی و شغلی تجربه کنید. حتی می‌توانید این احساس بدبختی را به اطرافیان خود هم منتقل کنید به شکلی که تا لحظه‌ای که شما را ترک می‌کنند، خود دلیلی مضاعف برای تجربه‌ی احساس عمیق بدبختی باشند.

دستاوردهای احساس بدبختی را دست کم نگیرید. وقتی بدبخت باشید، دیگران برای شما احساس تاسف می‌کنند. حتی اگر کمی شعور داشته باشند احساس گناه هم می‌کنند که چرا نمی‌توانند در بهتر شدن اوضاع شما کمک کنند! قدرت کمی نیست که بتوانید در دیگران احساس گناه ایجاد کنید. کسانی که شما را دوست دارند و اطرافیانتان، در رفتار و گفتار خود دقت می‌کنند که شما را بیشتر از این بدبخت نکنند و خدای نکرده آزار ندهند. تازه این فقط بخشی از خوبی‌های احساس بدبختی است. وقتی بدبخت باشید انتظار بهبود اوضاع را ندارید و کسی که امید قوی ندارد ناامیدی عمیق را هم تجربه نمی‌کند!

تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید می‌توانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و ده‌ها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمی‌توانند ادعای آن را داشته باشند!

قانون اول – همیشه بترسید. همیشه از اینکه ممکن است از لحاظ اقتصادی ضرر کنید بترسید.

می‌توانید همیشه نگران باشید که شغل و درآمد خود را ممکن است از دست بدهید. روی این ترس، تمرکز کنید. آن را به یک اولویت زندگی تبدیل کنید. برای همه روضه بخوانید که اگرچه شکم شما امروز سیر است، اما فردا ممکن است گرسنه باشید. آماری از قیمت‌هایی که طی سالهای اخیر افزایش یافته تهیه کنید تا همیشه بتوانید دیگران را بیشتر تحت تاثیر قرار دهید. همیشه راجع به هزینه‌های زندگی صحبت کنید. هر وقت کسی خریدی انجام داد و خوشحال بود، به او یادآوری کنید که چند سال پیش، قیمت آن محصول یا خدمت، چند تومان بوده است. این قانون را دست کم نگیرید. خواص آن بیشمار است. باعث می‌شود کاری را که دوست ندارید تا ابد ادامه دهید و جرات استعفا یا تلاش برای بهتر شدن اوضاع را نداشته باشید. این نگرانی، می‌تواند در شما حرص و طمع را نیز به اوج برساند به شکلی که اسکروچ کارتونی نیز، در رقابت با شما عقب بماند! اگر کمی متقاعد‌کننده صحبت کنید، می‌توانید همین احساس ترس را در اطرافیان خود نیز ایجاد کنید. به توانمندی خود اعتماد داشته باشید و از همین لحظه آغاز کنید!

تمرین کاربردی: روی یک صندلی آرام بنشینید. صداهای اطراف را قطع کرده و موبایل خود را ساکت کنید. برای ۱۵ دقیقه، روی تمام چیزهایی که دارید و می‌توانید از دست بدهید تمرکز کنید: شغل‌تان، خانه‌تان، خودروتان، پس‌اندازتان و … حالا کمی هم خوابیدن کنار خیابان را در ذهنتان تصور کنید. برای اثربخشی بیشتر، مناسب است تصاویر را به شکل سیاه و سفید و با کنتراست بالا تصور کنید.

قانون دوم – احساس خستگی و فرسودگی دائمی را در خودتان زنده نگه دارید.

در ذهن خود این فضا را شکل دهید که همه چیز قابل پیش‌بینی است. اینکه زندگی هیچ هیجانی ندارد. هیچ نوع ماجراجویی را نمی‌توان تجربه کرد. اینکه حتی آدمی مثل شما که ذاتاً شاد و جذاب است، نتوانسته است امید به زندگی را در خود حفظ کند. با هر کسی که از راه می‌رسد درباره‌ی خسته بودنتان صحبت کنید. موضوع اصلی صحبت شما با همه‌ی دوستان و آشنایان، باید خستگی باشد. چقدر خوب می‌شود اگر آنها احساس کنند رفتار و بودنشان، یکی از دلایلی است که این حس بد به شما دست داده است. یک بحران در زندگی خود ایجاد کنید که نشان دهید دارید از خستگی و زندگی تکراری فرار می‌کنید. یک رابطه‌ی عاطفی پنهانی بسازید. اگر همسر داشته باشید و خیانت کنید خیلی موثرتر است. اگر با فردی دوست شوید که همسر داشته باشد دیگر عالی است! همه پول‌های خود را خرج خرید کنید. ماشین، لباس‌های گران‌قیمت، لوازم عجیب و غریب به درد نخور. اگر می‌توانید چک بکشید. پول‌هایی را که ندارید خرج کنید. اگر چند دسته چک از چند بانک داشته باشید که عالیست. می‌توانید ثابت کنید که آدم سالم اینطوری دیوانه‌وار هزینه نمی‌کند و دیگران درک می‌کنند که چقدر احساس خستگی و دلمردگی در شما عمیق و واقعی است. اگر بتوانید دعواهای بی‌خاصیت با همسر و مدیر و فرزندان و دوستان و همسایگان هم داشته باشید خیلی خوب می‌شود. یک فرزند دیگر بیاورید. استعفا دهید. تمام پس‌انداز‌های خود را خرج کنید و وضعیتی را در زندگی خود ایجاد کنید که هیچ چیز از آن نفهمید و ندانید!

یک مزیت جنبی خسته و دلمرده شدن این است که شما برای دیگران هم خسته‌کننده می‌شوید. دوستان و بستگان از شما دوری می‌کنند. شما را هیچ‌جا دعوت نمی‌کنند. هیچکس با شما تماس نمی‌گیرد. و اینطوری شما حتی احساس سرخوردگی را بیشتر و بهتر تجربه می‌کنید.

تمرین عملی: هر روز ساعت‌ها بنشینید و برنامه‌های بی‌معنی تلویزیون را تماشا کنید. سراغ چیزهایی بروید که هیچ حسی را در شما ایجاد نکند. از ادبیات و هنر و تفریح و «رابطه‌های قدیمی موجود» دوری کنید!

قانون سوم – شما به یک هویت منفی نیاز دارید.

احساسات منفی مثل سایر احساسات، زودگذر هستند. حالا که برای ایجاد این حس‌ها تلاش کرده‌اید، باید بکوشید آنها را در شخصیت خود نهادینه کنید. احساس افسردگی با یک شخصیت افسرده فرق دارد. شک کردن با یک شخصیت شکاک فرق دارد. شما یک شخصیت منفی لازم دارید. کار سختی نیست. در مورد تمام نشانه‌های افسردگی مطالعه کنید تا بهتر بتوانید یک شخصیت افسرده را مدلسازی کنید. شما باید بتوانید مثل یک آدم باسواد ساعتها در مورد شخصیت ناامید و بدبخت خودتان صحبت کنید. به بدبختی‌های خود فکر کنید. با کمی تلاش و تمرکز حتی می‌توانید اشک هم بریزید. مبادا به محلی بروید که حس شما را بهتر کند و تمام تلاشی را که تا این مرحله انجام داده‌اید، از بین ببرد! وضعیت فیزیکی هم بی‌تاثیر نیست. مثلاً برای تقویت حس افسردگی، شانه‌های خود را پایین بیندازید. به زمین نگاه کنید. نفس‌های عمیق بکشید. متفکرانه سیگار بکشید. شما باید بتوانید در یک مدت زمان بسیار کوتاه، شدید‌ترین حس‌های منفی را در خودتان ایجاد کنید.

تمرین عملی- یک برگه کاغذ بردارید و ده وضعیت مختلف را که در شما حس انزجار، اضطراب، افسردگی و ناامیدی ایجاد می‌کند را بنویسید. هفته‌ای یک بار به این لیست مراجعه کنید و با استفاده از فهرستی که تهیه کرده‌اید خودتان را به مدت ۱۵ دقیقه در وضعیت آزاردهنده قرار دهید.

قانون چهارم – اثر قدرتمند دعواهای بی‌دلیل را فراموش نکنید!

هیچ روشی به اندازه‌ی دعواهای بی‌دلیل برای خراب کردن یک رابطه‌ی عاشقانه مفید نیست. چند وقت یک‌بار، یک موضوع بی‌اهمیت پیدا کنید و بدون دلیل مشخص در مورد آن دعوا کنید. اتهام‌هایی را مطرح کنید که قابل بحث و دفاع کردن نباشد. این کار باید حداقل ۱۵ دقیقه طول بکشد و اگر در حضور دیگران باشد بسیار موثرتر است. در میانه‌ی دعوا از شریک عاطفی خود بخواهید که آرام باشد و حس همدلی داشته باشد. بعداً از او بخواهید قبول کند که منشا دعوا رفتارهای او بوده است و او رفتارها و تنش‌ها و سختی‌ها و خستگی‌ها و دشواریهای زندگی شما را درک نکرده و از این بابت شرمنده است. جوری برخورد کنید که مشخص شود رفتار ناشایست شریک عاطفی شما، به روح شما زخم‌های جبران‌ناپذیر زده است.

روش بهتر و جذاب‌تری هم وجود دارد. به صورت ناگهانی و بدون مقدمه به همسر یا شریک عاطفی خود بگویید که: «لازم است با هم صحبت کنیم!». سپس برایش توضیح دهید که دوستی و زندگی با او چقدر ناامیدکننده و آزاردهنده است. بهترین زمان برای این کار، وقتی است که همسر شما می‌خواهد یک فعالیت مفید و مثبت (مثل ورزش، مهمانی، کلاس و …) انجام دهد. این شکایت‌ها و درددل‌ها نباید کمتر از یک ساعت طول بکشد. روش بهتر هم این است که اساساً به وسیله‌ی اس ام اس با او دعوا کنید تا نتواند به صورت کامل پاسخ دهد و بیشتر از حالت رو در رو آزار ببیند. اگر همسر شما در خانه نیست از فرصت استفاده کنید و همین کار را با سایر دوستان در دسترس انجام دهید.

تمرین کاربردی: فرصتی را بگذارید و بیست اس ام اس عصبانی‌کننده را تنظیم کنید و در موبایلتان ذخیره کنید تا بتوانید در موقع مناسب، یکی پس از دیگری و قبل از اینکه طرف مقابل بتواند به شما پاسخ دهد، آنها را برای او ارسال کنید. لیست خود را هر روز کامل‌تر کنید و پیامک‌های جدید به آن اضافه کنید.

ادامه‌ی قوانین بدبختی

همچنین ممکن است دوست داشته باشید

128 دیدگاه

حسین آذر ۳, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۰

محمدرضا
جان

ممنون

خیلی

پاسخ
کربلایی آذر ۳, ۱۳۹۲ - ۱۱:۳۹

سلام بچه ها ومحمدرضای عزیز
راستش اول که این پست رو خوندم نفهمیدم منظورتون چیه دقیقا میتونید قیافم رو با دهان باز وچشمهای کمی باز شده تصور کنید چون تقریبا با این تکنیکها بیگانه ام ولی با خوندن نقطه نظر بچه ها کمی شعورم بالا رفت ولی ی سوال ؟ شخصی رو میشناسم که شدیدا این تکنیکها رو اجرا میکنه ولی من براش دلسوزی نمیکنم چون فکر میکنم اینطوری بیشتر در غم واندوه خودش فرو میره وبه من هم انرژی منفی.با توجه به نوشته ها در حقش ظالمانه رفتار کردم؟ ویک چیز دیگه این افراد از نظر روانشناسی بسته به میزان استفاده از این تکنیکها ودرجه بندی مهر طلبی میکنند؟

پاسخ
زهره آذر ۳, ۱۳۹۲ - ۹:۳۱

سلام استاد گرامی .بسیار زیبا بود.باور کنید خیلی برای سلامتیتون دعامیکنم.خیلی تاثیر گذاشتید در زندگی من.همسر من یک جراح مغز است وهمیشه فکر میکرد این گروه از جامعه خیلی بیشتر خدمت میکنند.اما از وقتی که من نوشته های شما رو براش میخونم میگه کارشما اثرش خیلی بیشتره ببخشید استاد من انشای ضعیفی دارم وفقط تا این حد میتونم سپاس وتشکر خودم را از مطالبتون ابراز کنم.میدونم که همیشه سالم وشاد موفق برای جامعه ی ایران خواهید ماند.

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۴, ۱۳۹۲ - ۷:۵۳

زهره‌ی عزیز. ممنونم از لطفت.
من یک نظری دارم که نمی‌دونم چقدر با اون موافقی.

میگم در ماشین اهمیت یک فیوز کوچک با اهمیت یک چرخ‌دنده‌ی بزرگ یا حتی کل موتور فرقی نداره. چون اگر هر کدوم نباشند ماشین روشن نمی‌شه.
به عبارت دیگه فکر می‌کنم «بزرگی» و «اهمیت» دو صفت مختلف برای یک قطعه هستند.
همسر شما قطعاً برای موقعیتشون زحمت کشیدند و واقعیت اینه که من هم چون دوستان پزشک و همینطور جراحان زیادی دارم، به همین دلیل سختی کار اونها و مراحل دشواری که برای رسیدن به اون سطح از توانمندی رو لازمه خیلی خوب می‌فهمم.
اما هم خودم دیده‌ام و هم دوستانم می‌گویند که گاه زحمت یک پزشک متخصص توانمند رو، یک دربان یا یک پرستار می‌تواند نابود کند.
عکسش رو هم دیده‌ام. که پزشکی خوب رفتار نکرده – به هر دلیل – و یک دربان یا پرستار توانسته‌اند احساس بیمار رو ترمیم کنند!
به هر حال هم سلام من رو به همسرت برسون و هم امیدوارم روزی برسه که همه‌مون اون کاری رو که انجام می‌دیم با عشق و بهترین کیفیت انجام بدیم.

حرف دوست خوبم ماریو (که چند سالیه فوت کرده و پیش من نیست)‌ یادم نمی‌ره. میگفت: رضا! پدر من قایق رنگ می کنه. اما بهترین نقاش قایق این شهره 🙂

پاسخ
محسن رضایی آذر ۱۵, ۱۳۹۲ - ۲۰:۱۰

علی صفایی حائری: شغل مهم نیست،نقش مهم است.

پاسخ
عباس ملکشاه آذر ۳, ۱۳۹۲ - ۷:۱۳

عالی بود این متن ترجمه نوشتتون. واقعا چسبید

“… کسی که امیدی ندارد ، ناامیدی عمیقی را هم تجربه نخواهد کرد…”

پاسخ
عظیمه آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۲۲:۴۸

سلام استاد گرامی، آقای محمدرضا شعبانعلی
نگاه توی این تصویر، نگرانم میکنه…
ولی من که دست بر نمی دارم؛ به هر راهی و هر مسیری و هر شخصی فکر میکنم… هر چند مبتدی و بدون هیچ تخصص و غیره؛ اما مطمئنم این طوفان مغزی من بالاخره جواب میده.
من همونطور که یه پیشنهاد “تامین سرمایه” داشتم؛ حتی اگر پذیرفتنی نباشه!! اما من که از تلاشم نمی ایستم تا بشه که اهداف آموزشی استاد عزیز و گروه متمم متوقف نشه…
استاد اگر من و او و آنها کارآفرین باشیم یا بشویم؛ اما شما و گروه همراه “کارآفرین ساز” هستید. پس ایمان دارم و داریم که میشه این برنامه آموزشی همراه با حفظ اصول درآمد و هزینه متوقف نشه… 🙂

استاد اجازه بدین همین جا، از همه عزیزانی که مثل خیل کثیری از همراهان مسیر آموزشی و توسعه مهارت ها؛ دغدغه ماندن شما و گروه همراه رو دارند، بخوام که “هم فکری کنیم”… فکرهامون و روی هم بگذاریم و هر پیشنهادی به نظرمون میرسه بگیم
مطمئنم همین گام های کوچک در کنار هم، این مسیر بلند رو میسازه
و پاداش این تلاش ها لبخند خداست به همه ما…

پاسخ
لیلا آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۸

فوق العاده بود دوست عزیز.فوق العاده.کلی خندیدم و بعد کلی گریه کردم.چه بلایی سر خودم واطرافیانم دارم میارم.
و البته من کامنت سمیه جان را لایک می کنم.همون که اون می گه.
بازهم ممنونم ازت محمدرضای عزیز.
بی صبرانه منتظر ادامه اش هستم.

پاسخ
علی آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۱۰:۴۹

سلام
لذت بردم از این نوشته
فقط خواستم یه نکته رو یادآوری کنم، اینکه تو سایت شما چندین مطلب هست که فقط دارای “قسمت اول” هستن. همین الان من دیگه امیدی ندارم این نوشته قسمت دومی داشته باشه 🙂

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۳, ۱۳۹۲ - ۱۸:۰۷

متاسفانه حرفت درسته علی جان.
امیدوارم با نوشتن قسمت دوم این نوشته، برای اولین بار این عادت زشت نیمه‌تمام گذاشتن کار من شکسته بشه.

پاسخ
آيدا آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۸:۴۲

محمد رضا شما زحمت بكش ،فكر كن ،ترجمه كن ما لذت ببريم.

پاسخ
بندر ، دریا ، شرجی آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۷:۵۰

سلام اینها را که هم خوب بلدیم و هم خوب اجرا می کنیم! یه مطلب جدید بنویس!

پاسخ
حسین آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۱۳

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
پیش به سوی حس خوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووب
ممنونم محمد رضااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

پاسخ
گیتی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۳:۰۵

واقعاً عالی بود! فوق العاده تأثیرگذار بود! من هم از این رفتارها دارم متأسفانه! اما از اووون لحظه که این متن رو خوندم به خودم قول دادم که دیگه تکرار نکنم! چون هیچ کس دوست نداره بدبخت باشه و ضمناً راه کارهای خوش بختی دیگه جواب گو نیست!!!

پاسخ
فایزه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۹

واقعا دلسوزی برای یه نفر که تلاش میکنه بدبخنیش دوام بیاره مدتی گریبانگیرم بود!دقیقا داره اپیدمی میشه

پاسخ
اشكان آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۵۶

بابت ترجمه و به اشتراك گذاري ممنونم

پاسخ
افشین آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۳۵

سلام محمدرضا جان.
این نوشته ترجمه هست واسه اونور آب هست جایی که از نظر ما مثل بهشت میمونه توی این شرایط واقعا تو فاز منفی رفتن تلاش زیادی می خواد.ولی اینجا ایرانه محمدرضا فقط کافیه که باشی تا تبدیل به یک موجود منفی بشی.اینجا جهنمه.تلاش زیادی برای مثبت بودن می خواد.اما چیزی که جالبه به صورت سیستماتیک همه اون تکنیکها رو بدون آموزش انجام میدیم.حتی بدون استاد.راستی محمدرضا چرا مثبت بودن سالم بودن و موفق بودن نیاز به آموزش داره؟ولی تمام چیزهای منفی و نابودگر بصورت ذاتی انجام میدیم؟یادم نیست کجا خوندم اما گفته بود انسان ذاتا بدبینه و مستعد افسردگی…بنظرم پلیدی و گرایش به ویرانگری ذاتا در انسان وجود داره.اگر نظرت غیر از اینه.چرا برای مثبت بودن نیاز به تمرین و تمرین و پشتکار داریم؟؟؟؟

پاسخ
ساغر آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۶

خیلی خیلی ممنون که اینگونه مطالب مفد را با ما به اشتراک می گذارید.
“تازه این فقط بخشی از ماجراست. اگر کمی تلاش کنید می‌توانید به همراه این احساس بدبختی، احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و ده‌ها احساس عمیق فلسفی دیگر را نیز به دیگران القا کنید. نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمی‌توانند ادعای آن را داشته باشند!”
من بعضی وقت ها از این احساسات دارم، اما خیلی مطمئن نیستم که کاملا از جنس سایر احساسات و کارهایی باشد که در نوشته آمده است. شاید مرز بینشان را حداقل الان درست نمی بینم. فقط می دانم که حتی بسیاری از اوقات بخاطر اینکه از این جنس احساسات ندارم، خودم را ملامت می کنم. شاید فلسفه ی اخلاق نویسنده این احساسات را کنار سایر احساساتی که نام برده، چیده است

پاسخ
صفوراشویکلو آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۲۰

سلام اقای شعبانعلی
اول از ههمه واقعن بابت مطالبتون تشکر می کنم. و مدتی هم هست طرح متتم را به صورت جدی دنبال می کنم و هر هرفته شنونده پرو پا قرص برنامتون هستم. مدتی هست می خواستم سوالی از حضورتون بپرسم اینکه شما در حیطه زبان و ترجممه و خواندن مقاله های لاتین در حوزه ی رشته ی خودتون از نظرم خیلی حرف ها برای گفتن دارید. هر چند من هم کمی در این حوزه فعالیت دارم.و بسیار علاقه مند به توسعه اش هستم.می تونم بپرسم منبع شما برای این حوزه کدوم ها هستند. و منی که می خوام در حوضه رشته خودم( معماری) کمی تخصصی تر بخوانم از کجا می تونم شروع کنم.البته چندگاهی هست که بیشتر در علوم مهندسی دیگه هم کار می کنم. ولی دلم می خواد در این حوزه از شما الگوبرداری کنم.
نکته بعدی که می خواستم اشاره کنم مربوط به همین پسته : در مورد ترس در امور اقتصادیه. من در این مورد بسیار ملاحظه کارم و اونقدر دیر تصمیم گیری می کنم که به شخصه دچار خستگی می شم و قید این رسک رو می زنم. شاید اگه بخوام 1 مثال ی زده باشم تعمیر لپتاپ خرابم و خریدن چیزی جایگزین ش بوده . قبول دارید که عوامل جانبی هم روی این تاثیرگذارن مثلا عدم تعادل در قیمتها. و دامنه ی درصد خطا ها برای کارها؟

پاسخ
زهرا آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۲:۰۱

این نوشته مثل آینه ایست که جلو کسی بگیرند ایراداتشو بفهمه.(کسی که این ها تکنیک ها جز یی از کارهای روزمره ش شده)گاهی ما یه رفتارهایی ازمون سر میزنه که زشتیش و بیهودگیشبه چشممون نمیاد و اگر بدونیم چطوری میشیم شاید روش دیگه ای در پیش بگیریم.مرسی محمدرضا….باعث شد تجدید نظری داشتم در رفتارم

پاسخ
داود آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۸

یه سوال بی ارتباط با این متن. میشه بگین برای مطالعات روانشناسیتون از چه منابع اینترنتی استفاده میکنید؟من خیلی به روانشناسی علاقه دارم و خوشحال میشم این منابع رو دراختیار بقیه هم قرار بدین.ممنون

پاسخ
عسل آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۹:۰۸

🙂 خب من خیلی با این پست ارتباط برقرار میکنم اینقدر که از خاموش بودن خارج شدم اصلا!
تقریبا بیشتر از سه سال با کل این حس ها دست و پنجه نرم کردم و موثرترینش هم همین کامنت سمیه بود که اصلا آخر آخرش بود !
و ادامه ی پست سمیه هم اینه که بعد از اینکه کل احساس بدبختی و تنهایی و بی اهمیت بودن کل وجودتو گرفت به این نتیجه میرسی هیچ چیز و هیچ کس تو این دنیا مهم نیست … گاهی مثلا تو یه جمع با انرژی مثبت خیلی زیاد قرار بگیری یکم شاد باشی ولی همون وسط باز حس میکنی چقدر بده که با این همه بدبختی میخندی … بعد همونجوری که وسط جمع نشستی تو ذهنت ازشون دور تر میشی و نمیفهمی بقیه چی میگن! و همچنان بدبختی ادامه داره ! ممکنه چند تا کار خطرناک! هم ازت سر بزنه که حالا یا موفق یا ناموفق ادامه میدی ! و ( در صورتی که بقیه بفهمین که خب اصلا این حس بدبختیه موجب جلب توجه هم شده که اصلا عالی میشه اونوقت!)
آخرش هم اینه که از دنیا فاصله میگیری! و تقریبا تو دنیای خودت زندگی میکنی! مبهم و پیچیده میشی ! گاهی هم از این پیچیده بودن و مبهم بودن لذت میبری …

نمیدونم این حرف آخرم میتونه مفید باشه یا نه دیدم نوشتن دوستان راهکار چیه ! چیزی که برای من جواب داد و الان یه موجود نیمه سرخوش شدم!! همون حس نفرت از این بدبختیه بود! یه روز دیدم هر روزم بدتر از دیروزمه از هرچی گریه و اشک و آه و ناله اس متنفرم! از قیافه ی خودم حتی تو آینه! با خودم گفتم من که زنده ام ! حتی جرات مردن هم ندارم! پس حداقل این مدتی که هستم و خوش باشم! و ….

پاسخ
طنین آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۷:۰۴

برام جالب بود
اگر فرصت شد برای رها نامه بنوسید
تشکر

پاسخ
آرزو آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۶:۲۱

نه

پاسخ
صفورا آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۴۸

یعنی نمیدونی با این نوشته های عالیت چه انرژی ای به من میدی و چقدر آگاهیم با خوندن و گوش دادن به مطالبت از یک سال پیش که دوست خوبم حمیده سایتت و وبلاگت رو معرفی کرد بهم بالا رفته.نمیدونی چقدر حس مثبت از نوشته هات و صدات میگیرم و چه ذوق و شوقی دارم هر روز که سایتت رو باز میکنم.
تو فوق العاده ای.خیلی خوشحالم که هستی.خداروشکر.

پاسخ
دوستت آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۳۵

“مبادا به محلی بروید که حس شما را بهتر کند و تمام تلاشی را که تا این مرحله انجام داده‌اید، از بین ببرد! وضعیت فیزیکی هم بی‌تاثیر نیست. مثلاً برای تقویت حس افسردگی، شانه‌های خود را پایین بیندازید. به زمین نگاه کنید. نفس‌های عمیق بکشید. متفکرانه سیگار بکشید. شما باید بتوانید در یک مدت زمان بسیار کوتاه، شدید‌ترین حس‌های منفی را در خودتان ایجاد کنید.”
خب این حس ها گاهی از فکر کردن ، دغدغه داشتن و… می آد و با رفتن به محلی که حالمون رو خوب کنه یا انجام دادن کارایی که حالمون رو خوب کنه ،،، مثل رو برگردوندن از خورشید به شمعه
آیا! این کار خوبه؟

پاسخ
طاهره جلیلی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۲

واقعاً جالبه که هممون داد میزنیم که میخوایم شاد باشیم اما در عمل افسردگی و بدبختی همیشه سود بیشتری برامون داشته! انگار هزینه اش کمتره! اگه تو اعلام کنی که خوشبختی، باید برای بقیه که افسرده و بدبختن این هزینه رو صرف کنی و بهشون حال بدی! حالا خودتون قضاوت کنین که کدوم حال بهتره؟:D

پاسخ
سمانه عبدلی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۶

درخصوص احساس بدبختی ،نقل به مضموم،یادم رفتا(نقل به مضموم یا مضمون؟!!!ازنیچه )هرکدومش که درسته.
“احساس درد و رنج در دیگران ایجاد کردن ،برای کسی که داره این کار رو میکنه، لذت پنهانی داره که با هیچ خوشحالی و لذت دیگه ای قابل مقایسه نیست .”
برای همینه که گاهی دچار این « بیماری » میشیم .شبیه ویروس سرماخوردگی میمونه برای من.چون خودم هم ازاین کارا کردم. و الان شرمنده ام بابتش 🙁 ازهمه ی کسانی که خواسته و ناخواسته باعث شدم با من همدردی کنن یا حس بدبختی رو در اونها تقویت کردم ،عذرخواهی میکنم .خداوند مرا ببخشاید.

پاسخ
عباس عسگری آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۱۳

درود به محمدرضای عزیز
فوق العاده بود،سپاسگزارم.

پاسخ
نگار آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۵

مهندس شعبانعلی عزیز من 4 ماه قبل به قصد ادامه تحصیل ایران عزیزم رو ترک کردم . اینجا احساس تنهایی ودوری از عزیزانم کمی من رو اذیت میکنه .ولی هرشب که صفحه سایت شمارو باز میکنم و نوشته های شما ودوستان گلم رو میخونم حال بهتری پیدا میکنم .براتون آرزوی شادکامی وبهروزی دارم

پاسخ
آیدا آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۵:۰۱

کاش تکنیک عملیاتی برای رهایی از این حس بود
همین که این احساس بشناسیم کمک می کنه اما چه طور می شود در برخورد با محیط هایی که پر هستند از آدم های مشکلدار مغرور خودخواه با تفکر مطلق درآمدزایی یک طرفه به سمت خودشان باقی ماند و احساس بدبختی تنها پناهگاهت نشود؟
از خواندن این مطلب بیش تر و بیش تر به حال خودم گریه ام گرفت

پاسخ
افشين آذر ۹, ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۳

با سلام eft رو امتحان كنيد.

پاسخ
آیدا آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۵۴

خیلی خیلی جالب بود
اما وقتی تو یک محیطی گیر می کنی که نه راه جلو رفتن داری و نه دل ول کردن و عقب آمدن شاید دیگران و حتی خودمان حس کنیم که داریم از این تکنیک ها استفاده می کنیم اما عمیقا شرایط محیط غیرقابل تغییر و یک سری رو در بایستی های شعاری یک طرفه راهی برای آدم نمی گذاره جز این که قبول کنه احمقانه پیش بره
من الان خوده خوده این تکنیکهام
اما چاره ای هم ندارم
چی کار باید کرد؟

پاسخ
شاگرد کوچک تو آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۵۳

این نسل سوخته که داره در هر دهه تکرار میشه!!!!( من که نفهمیدم کدام نسل بیشتر سوخته!) ، یک جورائی همان حس شیرین بدبختی است برای فرار از تمامی نداشته ها و نتوانسته ها و راه حل تستی برای اینکه گناه را بگذاریم گردن یکی دیگه.

پاسخ
مینا آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۴

آیا اینها توصیه هایی است در جهت استفاده از مزایای حس بدبختی!!!!!!!!!!!
اینکه چه کنیم تا دیگران به ما ترحم کنند، رفتارشان با ما خوب باشد و یا آنکه احساس کنند ما انسانی فهیم هستیم که نسب به درد های جامعه خود متاسفیم و احساس مسئولیت می کنیم( حداقل در ظاهرو در حد شعار)؟؟؟
آیا باید در حوزه روان درمانی ، به دنبال شناسائی نشانه های این حس در خودمان باشیم ؟ و درمان آن فقط با عمل عکس آن امکان پذیر است؟ یا راه درمان به این سادگی نیست و نیاز به فراهم بودن شرایطی است که بعضاً ایجاد یا تغییر آنها در اختیار ما نیست؟
آیا در متن اصلی این تحقیق ، مطلب با همین لحن نوشتاری به خواننده منتقل شده و با با قلم شما به یک طنز تلخ تبدیل گردیده و هدف طرح یک معضل اجتماعی است ، که به دلیل مزایایی که دارد!!! در حال حاضر رو به رشد است؟
تا چه اندازه این حس درونی است؟ چگونه می توان نشانه های بیرونی را ناشی از عمل خودآگاهانه فرد قلمداد کرد و نه دردی واقعی که فرد در آن نیاز به کمک و یاری ما دارد؟
آیا انسانی که بنا به خواست خود این نقاب را به چهره می زند، روان درمانی کمکی به آرامش او یا حدقل اطرافیان نزدیک او می کند یا خیر؟
آیا این رفتار فردی است یا می توان در سطح کلان و کاملاً هدفمند توسط یک ملت و کشور صورت پذیرد؟

پاسخ
آزاده آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۴:۰۶

خب حالا کهچی؟

پاسخ
سمیه(15) آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲۱:۳۶

خب اینکه چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

پاسخ
محسن رضایی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۴۶

حسم به شاپرک بیشتر نزدیک بود.

1.احساس میکنم پستهای اخیر بهم مربوطن که البته خب مربوطن دیگه چیز خاصی نیست که!!

2.در گذشته های دور به این نکته رسیده بودم هروقت خیلی غمگین بودم اطرافیان (مخصوصا دخترا) بطور مشخصی بیشتر بهم توجه می کردن.جالب بود اون روزها.

3.تصمیمهای مرتبه دو: بین دو کار سخت و آسون همیشه سخترو انتخاب می کنم.خیلی راحته که آدم لوس باشه،خودخواه باشه،دروغ بگه،آزار بده وو… وخلاصه طبیعی بودن به معنای رهرو غریزه بودن خیلی راحت تره از اینکه آدمی “فکر” کنه و “انتخاب” کنه .بهرحال خلاف تصمیمهای مرتبه دو بود.

4.چیزی که من به تجربه در مورد اطرافیام فهمیدم اینه که: اطرافیایی که از درد می نالند و تو از در دیگه ای وارد می شی قریب به اتفاق روندشون این بوده: اولش دوس دارن بگن نه زندگی همونه که اونا فکر می کنن یعنی کسی درکشون نمی کمنه بدبختیاشون زیاده و…بعدش که تو می گی کسی نیت نکرده تو رو بدبخت کنه و…مخالفت می کنن روند خودشونو اداکمه می دن.یه خورده که تو زمان و حوصله صرف می کنی طرف وقتی آروم می شه بهتر تصمیم می گیره و اون میاد به سمت تو.اگر “قاعده درک” و “صرف حوصله “و”دایره لغات نسبتا وسیع”رو بکار بگیری کارش تمومه.تا حالا اینجوری بوده واسه من.

5.سلامت مهمترین فضاس که باید ادمی واسش تلاش کنه.بقول شریعتی صلاح از نفع مهمتره.اینکه ما الان اینجوریم یه چیزه و اینکه ما چجوری باشیم یه چیز.اگه ناسالمیم باید به سمت سلامت بریم.اگه سالمیم باید دیگرانو به سمت سلامت”ببریم”.نه اینکه مریضیو گسترش بدیم.ضمن اینکه این راهکارها در بلند مدت ادمو از خودش بیزار می کنه.

6.اینکه خوشم اومد یا بدم اومد ازین پست باید بگم مطرح کردن خوبه ولی ظاهرا بعضیا همه چی واسشون فوق العادس!!

در هر صورت امیدوارم هر فوقی به معنای “بالا” تلقی نشه و هممون به جای “طبیعی بودن” (از دیدگاه اینکه بطور طبیعی هممون یه جوریم و اون “جور” هم ناجوره!!) به “تکنولوژیک بودن “(به معنای فرآیند فکر برای تغییر) برسیم.

خوشبخت باشید!

پاسخ
داود آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۲

وقتی داشتم این متن رو میخوندم تعجب کردم که خودم ناخواسته چقد قشنگ دارم این تکنینک ها رو خودجوش استفاده میکنم. ولی زندگی کردن اینجوری خیلی داره اذیتم میکنه.الان میفهمم مشکلم چیه.احساس بدبختی!حالا میشه راه هایی که برای ترک این حس هست رو هم بگین؟ممنون

پاسخ
بی نام آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۲:۴۷

واقعا یادداشت جالبی بود.
یک جور روایت از درون من بود. خصوصا قانون دوم که به شکل عجیبی داشت گزارش از تمرین من می داد از این روزهایم،
ممنونم بابت این انتخاب فوق العاده و محشر،
شما فارغ از علم و تجربه ای که کسب کردین، خیلی باهوشین!

پاسخ
پگاه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۹

تو جامعه کنونی این حس عدم رضایت از زندگی و شاد نبودن که اکثر مواقع به سرخوش بودن تعبیر میشه جز ژستهای روشنفکری به حساب می یاد….مسلما وقتی ما مدام این حس بدبختی رو به خودمون و دیگران تلقین کنیم دستاوردهای خوبی هم نصیبمون میشه یکیش عدم مسیولیت پذیری کارها و انتخابهامون – در مرکز توجه بودن به دلیل افسردگی و عدم تلاش برای بیرون آمدن از این مود غالب- جس قربانی بودن مزایای خیلی زیادی داره اینکه مدام تکرار کنیم ببین من این همه بدبختی دارم و بعد از یه آه گنده و نگاه بی فروغ ادامه بدیم که ولی خب دارم ادامه میدم…..اینکه افسردگی به سراغ آدم بیاد یا آدم احساس سرخوردگی کنه به نظر من غیر قابل اجتناب مهم عمکرد ما در قبال این مود هست که به نوعی خرد افسردگی رو بشناسیم و این مرحله از زندگی رو رد کنیم ….ولی کسی اصرار داره به موندن در این وضعیت بدلیل همون دستاوردهایی که براش ایجاد میکنه این میشه بدتیال حس بدیختی رفتن و لذت از حس قربانی بودن…در مقابل این حس بدبختی میشه حس سرور درونی رو آورد که بیشتر از یک حس می تونه یک سبک زندگی باشه در مقابل سبک زندگی که شما اینجا عنوان کردین…رسیدن به این سیک زندگی و انتخاب آگاهانه اون نیاز به هزینه های مخصوص خودش داره نیاز به انتخابهای آگاهانه در مورد پیش پا افتاده ترین مسایل زندگی داره البته قیل از اینکه اون مود بدبختی و قربانی بودن باعث نعشگی خودآگاه و من تو خالی درونمون بشه…چون متاسفانه یا خوشبختانه سیستم فکری و ذهنی آدم یک سیسنم کامالا انطباق پذیر و عادت پذیره ….برای انتخاب سبک زندگی همراه با سرور درونی باید تلاش کرد و حتی بیشتر از تمریناتی که شما اینجا آوردین باید وقت و انرژی کذاشت این سبک هم اصول خودش رو داره و مطمینا اگر یک متن اینجا بزارید در مورد تمرینات برای رسیدن به سبک زندگی همراه با سرور درونی کامنتهای جالب تری میگیرید ….این رو از اونجایی میگم که تو پستی که در مورد دانستن گذاشته بودید افرادی اومده بودن پر از گله و شکایت که بله دانستن رنج داره و من تصمیم گرفتم دیگه کتاب نخونم؟؟!!!!این خیلی جالب بود اینکه اکثر ماها کتاب می خونیم و سطح دانشمون رو بالا میبریم (همراه با تفسیرهای شخصی براساس تحربیات شخصیمون البته) و به جای اینکه مسیر به درون رو طی کنیم انگشتمون رو میگیریم به بیرون؟؟!!!!
همراه با سرور درونی زیستن یک سبک زندگیه و این سبک زندگی رو باید با ایجاد تغییر در سیستم فکری ,کلامی و فیزیکمون ایجاد کنیم که بسیار سخت تر تر از این تمریناتی هست که اینجا عنوان کردین

پاسخ
عباس ملکشاه آذر ۲۳, ۱۳۹۲ - ۱۵:۲۷

نعشگی خودآگاه و من توخالی را قشنگ اومدید

پاسخ
فائزه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۳

برای چشیدن حس بدبختی شاید نیاز به هیچ تمرینی نباشه همین که بین مردمی از جنس آریایی و از نسل کوروش کبیر با پیشینه و تاریخ کهن و… زندگی کنید میتونه کافی باشه.

پاسخ
سربدار آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۱:۲۵

روزبخیر
اخباری که از رسانه ها پخش میشه انبوهی از حس بدبختی رو ریز ریز تزریق میکنه و روی افرادی که اهل مطالعه نیستن و
تلویزیون تفریحشونه تاثیرگذاره و معمولا ناامیدترند

پاسخ
الهام آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۷

خیلی جالب بود! یک نگاه متفاوت! همیشه از تکنیکهای خوشبختی صحبت میشه، چطور احساس خوشبختی کنیم و…
اما اینقدر که این پست اثرگذار بود برام اونها نبودن. تمام این قوانین رو نوشتم مختصر و چسبوندم به میز تحریرم تا همیشه جلوم باشه و شدیدا سعی می کنم که این رفتارها رو نداشته باشم، خوب طبیعیه که هیچ کس دلش نمی خواد بدبخت باشه!
کلا اون چیزی که من اطرافم می بینم اینه که حس غم و قربانی شدن و …توی جامعه ما ارزش محسوب میشه! پدرها و مادرهامون که همیشه این حس رو بهمون القا کردن که ما بخاطر شما از آرزوهامون گذشتیم و فداکاری کردیم و…یه حس قربانی شدن رو به آدم القا میکنه، بدون اینکه اینها از وجود فرزندشون لذت برده باشن!
گاهی حس می کنم این شونه های پایین افتاده و این نفس های عمیق شاید به این علت که ما دنبال یکی می گردیم که باهاش درددل کنیم، یکی که کمکمون کنه تو روزهای سختی که شاید هممون گاهی تجربه کرده باشیم و دلمون یه همراه صادق می خواسته که نبوده…!
ممنونم محمدرضا، من شدیدا به تو و نوشته های زیبا و موثرت مدیونم. امیدوارم همیشه بتونی بنویسی و این وبلاگ هیچ وقت بسته نشه

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۳:۲۹

الهام عزیز. من هم به همه‌ی حس خوبی که تو و بقیه‌ی بچه‌ها در کامنت‌های خوبشون برای من می نویسند مدیونم. تنها انگیزه‌ی خوب یک سال اخیر من…

پاسخ
مریم .ر آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۰:۵۸

محمدرضا این از اون پستهائیه که فکر کنم خیلیهامون خوب درکش میکنیم، چون به قول تو ما واقعا مردمی هستیم که خیلی به غم و غصه علاقه داریم و این تکنیکها رو هم بسیار عالی انجام میدیم 🙂
با این حرفت که در جواب آنا گفتی که اگه شناخت وتفکر از درونمون نجوشه خیلی موافقم. این روزها دارم شاد بودن رو یاد میگیرم و میدونم تنها راهش توجه به درون و افزایش حضورمون در لحظه هست. اگه این رو یاد بگیریم میتونیم از تسلط ذهنمون رها بشیم و اینجوری هم شادتر میشیم و هم عمیق تر و متفکرتر.

پاسخ
عظیمه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۰:۰۱

احساس بدبختی تا این حد؛ و نهادینه شدن در آدم ها، مثل طلب کردن مرگ میمونه…
خوبه که ما دردها، سختی ها، یا مشکلاتی که فقط یه معجزه تو زندگی حلش کرده؛ حتی دردها و غم هایی که حل نشده ولی شده رفیق راه…؛ هر از چند گاهی برای خودمون تداعی کنیم… اما اگر با وجود انسان عجین و همراه باشه، میشه تمام دلیل نبودن…!
در تمام زندگیم، من فقط یک بار با دلایلی که تمام اون رو میشد در کلمه “بدبختی” خلاصه کرد به روانشناس مراجعه کردم و ایشون فقط یک جمله به من گفت که در پاسخ اون یک جمله، فقط به خودم گفتم “مگه من دیوانه ام!!”. بیان این خلاصه کتاب شما هم مثل همین ماجرا است… یه تلنگر برای خارج شدن از حالت خلع یا تهی بودن، درسته؟!

کلمه “من آدم بدبختی هستم” رو از شما زیاد شنیدم اما حس منفی نسبت به این حرف ندارم. برای اینکه انگار این هم یک وجه از زندگیه و شده داروی تلخی که، بهتر شیرینی های زندگی رو درک میکنید…

من فکر نمیکنم بالاتر از مرگ هم حس بدبختی دیگه ای باشه. اما مرگ رو واقعا از عسل هم شیرین تر میدونم و دوستش دارم…
اگر با درد و فقر و غم و مرگ (بی هدف و برای رهایی از بدبختی) و… مقابله نکنیم، فقط مسیر تاریک خودکشی هموارتر میشه.
با تمام اینکه میدونم، اینها رو خیلی خوب فهمیدم و زندگی کردم؛ محمدرضا جان، شما که با روحیات کلی من هم به عنوان شاگردتون آشنا هستید، این روحیات خوشحالی ما آدم ها هم سطحی هستن؟
به نظر من هیچ انسانی خلق نشده مگر اینکه درد و شادی و… باهم تجربه کرده.
اشاره به آیه شریفه از سوره بلد: “ما انسان را در رنج آفریدیم”.
آخرش یه لبخند که بگم من “آدم بدبختی نیستم”، فقط روزهایی هست که شرایط اهل سازش با من نیست 🙂

پاسخ
آنا آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۵:۵۲

“احساس عمیق بودن، شعور و شناخت عمیق و خاص، تاسف نه فقط به حال خودتان، بلکه به حال بستر اجتماعی موجود و ده‌ها احساس عمیق فلسفی.. ..نوعی از دانش و نگرش عمیق و تراژیک به زندگی، که انسانهای سطحی خوشحال، هرگز نمی‌توانند ادعای آن را داشته باشند!”
چقدر ابن جمله ها وضعیت من را دقیق و کامل توصیق می کنند!
به مرور زمان، به نقطه ای رسیده ام که می دانم این ویژگی ها حسن نیست و به حال همان به ظاهر “انسانهای سطحی خوشحال” غبطه می خورم و آرزو می کنم کاش جای آنها بودم. حتی مطمئنم که همه آنها انسانهای سطحی نیستند و در میان آنها افرادی هستند با فهم، دانش و ژرفای نگرشی بسیار بالاتر از من. اما نمی دانم دلیل اینکه نمی توانم مثل آنها باشم چیست؟ قبلا فکر میکردم به خاطر دانستن زیاد و فکر کردن زیاد هست، اما الام می دانم که اگر این دانش واقعا دانش بود و این فکر کردن واقعا تفکر، من را خوشحال تر و خوشبخت تر می کرد. پس ایراد کار کجاست؟ چطور می توان در عین نگرش عمیق به زندگی، حس بدیخت بودن نداشت و خوشحال بود؟

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۷:۵۱

آنا.
واقعیت اینه که وقتی من هم این نوشته رو می‌خوندم همین قسمت نگرانم کرد. چون من هم مدتها در همین فضای ذهنی بودم. چیزی که «فعلاً» می‌فهمم اینه که تفکر عمیق و شناخت جهان و Wisdom اگر از طرف دیگران جذب بشه و در درون خودمون نجوشیده باشه، می‌تونه به جای خوشحال‌تر کردن ما رو ناراحت بکنه. یک بار راجع بهش می‌نویسم چقدر خوب می‌شه که تو هم نظر بدی ببینم چقدر در توهم هستم و چقدر درست فکر می‌کنم.

پاسخ
الهه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۱:۴۲

“چطور می توان در عین نگرش عمیق به زندگی، حس بدبخت بودن نداشت و خوشحال بود؟”
این سوال این روز ها یکی از دغدغه های اصلی ذهن من هم شده، خیلی عالی میشه اگه درباره ش مطلب بنویسید یا اگه هر کدوم از دوستان نظری در مورد جوابش دارن، بنویسن..

پاسخ
باران آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۲:۱۲

… نمی دونم تا حالا تجربه ی یک بیماری دردناک، مزمن و اذیت کننده که با احتمال مرگ، قطع عضو و … و نگرانی دائمی همراه هست رو داشتید یا نه… اگه اینطور بوده باید متوجه بشید دارم چی میگم..
من با این نوع نگرش و فضای ذهنی ای که میگید کاملا آشنا هستم و چند ساله درگیرشم ولی چند وقته شرایطی دارم که فهمیدم چی میشه که بعضی ها در عین این که اصلا سطحی نگر و بدون بینش نیستند به یک آرامش و شادی خاصی می رسند که قابل وصف نیست.. یه هیجان هیجان آور برای زندگی و .. حس های فوق العاده ای هستند
این پست واقعا من رو به خنده انداخت و کلی لذت بردم و یادگرفتم.. ممنونم

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۸:۰۰

باران اعتراف می‌کنم که وقتی این نوشته رو خوندم، خودم هم دیدم که گاهی یک جاهاییش رو دارم اجرا می‌کنم و برام آشناست…

پاسخ
شاپرک آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۲:۰۵

ارتباط این صحبت ها رو با شما.. امروز … بدون هیچ مقدمه ای نمی فهمم؟! چی شد که رفتین سراغ اینها؟
اعتقاد دارین خودتون به این صحبت‌ها؟ (بابت سوالی شدن همه‌متنم عذر میخام، هم دیدن این پست تعجب زده ام کرد هم خوندنش بی‌فایده بود به نظرم)

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۸:۰۰

لطفاً سوالت رو کامل‌تر بگو شاپرک. چون من هم راستش سوالت رو نفهمیدم.
اما فعلاً چند توضیح:

۱) چی شد که رفتم؟ خوب من هر روز مقاله‌های خوبی رو که در حوزه‌ی علاقه‌ام هستند اینور و اونور می‌خونم و امروز این رو دیدم و خوندم و لذت بردم و خواستم با مخاطب‌های عزیزم به اشتراک بگذارم.
۲) آره. شدیداً بهش باور دارم. من فکر می‌کنم در جامعه‌ی ما، نمایش احساس بدبختی داره اپیدمی میشه. اگر یک نفر روضه از بدبختی‌ها و بیچارگی‌ها و … بخونه همه با غصه بهش نگاه می‌کنیم و تاییدش می‌کنیم. اما اگر کسی شاد و راضی باشه باید به تمام جامعه جواب پس بده که چرا اینطوریه. کلاً هم ممکنه دیوونه فرض بشه. اساساً ناراحت شدن، بدبخت شدن، عدم امنیت و … بخشی از cognition ما داره می‌شه.
ما الان حتی تعداد روزهای گریه‌کردنمون در سال ده برابر تعداد روز‌های خندیدنمونه (بر اساس تقویم).
۳) واقعاً برام عجیبه که خوندنش برات بیفایده بوده. البته نظر با نظر فرق می‌کنه. من چون حوزه روانشناسی و روان‌درمانی برام جالبه و در حوزه‌ی آسیب‌های روانی هم تقریباً هر روز تکست های رسمی می‌خونم، احساس کردم نویسنده ساده‌ترین شکل بیان برخی حقیقت‌های علمی رو انتخاب کرده.
اما در مورد ارتباطش با امروز؟ این رو دیگه اصلاً نمی‌فهمم. چون متن‌های من به امروز و دیروز و فردا خیلی ربط نداره. همینطوری می‌نویسم برای به اشتراک گذاشتن خوانده‌ها…

پاسخ
آرش شارقی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۲:۳۲

سلام محمدرضا
چون هنوز امکان لایک کامنتها نیست مجبور شدم بنویسم این نظرت رو ( مورد دوم) خیلی می پسندم 🙂

پاسخ
شاپرک آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۶:۱۹

من منظورم رو خوب بیان نکردم… منظورم این بود که قبول دارم این چیزایی رو که بیان کردین و حتی خودم هم تا حالا چند بار ازش استفاده کردم. البته فقط در مواقعی که وضعم خیلی خیلی داغونه بوده و غیرقابل تحمل و کسی زیاد بهم توجه نمی کرده و می خواستم جلب توجه کنم. ولی استفاده از اون متد رو درست نمی دونم. منظورم از گفته قبلی این بود که: اینکه شما این مطلب رو گذاشتین به معنی اونه که استفاده از اون رو تایید می کنید و صحیح میدونین اون رو؟
خوندنش برای من مفید بود ولی نه به نسبت سایر مطالبی که از شما خونده بودم و خیلی تحت تاثیرشون قرار گرفته بودم و خیلیاشون رو سعی می کنم جزء اصولم قرار بدم و روشون فکر کنم و سرمایه گذاری کنم. مفید بودنش از این جهت بود که با این پدیده ای که ناخودآگاه چند بار ازش استفاده ی سوء کرده بودم علمی تر آشنا بشم و با جوابتون به سوال اخیرم مفیدتر هم خواهد بود. اینجوری می تونم راحت تر درمورد صحت این رفتار تصمیم بگیرم و تکلیفم رو باهاش مشخص کنم.
تصمیم گرفتن به نوشتن یه مطلب درمورد یک موضوع غیرکلیشه ای معموله وابسته به حال نویسنده تو اون روز هست و از اونجایی که دیروز شما رو تو دوره آموزشی “تصمیم گیری در مذاکره” تو شریف دیده بودم و حالتون خیلی خوب و سرحال بود، حس کردم نوشتن اون مطلب با حال اون روز شما خیلی متناسب نبود.

پاسخ
نوید آذر ۹, ۱۳۹۲ - ۱۴:۴۳

شاپرک جان این نوشته بر مبنای نوشته طنزآمیز(طعنه زننده)نوشته و تنظیم شده. داره به ماها اینو میگه که ما دستی دستی (و خیلی جاها ناآگاهانه)داریم با این تکنیک ها خودمونو بدبخت می کنیم.شما برای نتیجه گرفتن دقیقا باید برعکس عمل کنی. 🙂

پاسخ
حامد آذر ۳, ۱۳۹۲ - ۰:۰۷

سلام و ممنون از مطالب عالیتون. من مورد دوم را توی جوامع دیگه که عمدتا هم مسلمان هم هستن به طور شدید ترش دیدم و الان هم توی ذهنم دارم بین بقیه مشابهت ها و رابطه ها می گردم. من کلا از این قضیه که مجبور باشی احساست را به خاطر جامعه تحریف کنی بیزارم ولی حقیقتش بعضی وقتها و در برخورد با یکسری آدم ها با انرژی های خاص ترجیح می دم به گفتن اینکه همه چیز خوبه بسنده بکنم. مساله فقط جواب پس دادن نیست بلکه جلوگیری از اثرات منفی هست که می تونه روی زندگی آدم داشته باشه.

پاسخ
سپید آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱:۲۸

اگر در شرایطی مجبور باشی آدمی که چند تا از این قانون هارو به خوبی اجرا میکنه رو تحمل کنی، چیکار باید کرد!؟

پاسخ
حسین آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱:۱۰

من خوشحالم فقط ازاین که حس میکنم شما انلاین هستین
با شما و اموزشتون من یکی از بدبختی خیای دورم
به امید دیدار تو مذاکره حرفه ای

پاسخ
هادی آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱:۰۱

چقدر شوخی شوخی داریم خودمونو بدبخت می کنیم!!!
ممنون که بیادمون آوردی

پاسخ
Mahnaz آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۲۲

عالي بود
جديدا فهميدن از افسرده بودن وشادنبودن لذت ميبردم !!!! كسي باهام كاري نداشت همين طور كه گفتيد استاد شادددد بودن هزينه داره
ممنون و خسته نباشيد

پاسخ
الهه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۰۰

میشه بپرسم این هنر چه معنای خاص و متمایزی به زندگی میده؟

پاسخ
الهه آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۰:۱۲

راستی پیش اومده که این حس بدبختی رو در اطرافیانم ایجاد کنم و این دستاوردهایی رو که اشاره کردین در ظاهر قضیه وجود داشته ولی اون لحظه از نگاه های اطرافیانم احساس میکردم که دوس دارن خفه م کنن..

پاسخ
shiva آذر ۱, ۱۳۹۲ - ۱۸:۲۸

عالی … عالی … مثل همیشه عالی
هروقت با یکی از اقوام که از نظر مالی وضعیت خوبی داره و به حق از دسترنج خودش بدست آورده مینشستیم من از بدبختیهام میگفتم اون از چیزهای دیگه حتما حتما حتما دیگه دیگه دیگه از بدبختیهام برای کسی حرف نمیزنم حتی اگر حق با من باشه این که خودت رو یک موجود بدبخت طلبکار از همه عالم نشون بدی هنر نیست مرسی محمد رضا من امشب چیز جدیدی یاد گرفتم که هرگز فراموش نخواهم کرد.

پاسخ
جام طلا آذر ۲, ۱۳۹۲ - ۲۳:۳۴

مرسی
اینکه “خودت رو یک موجود بدبخت طلبکار از همه عالم نشون بدی” چقدر برای خیلی از آدمها صدق میکنه.

پاسخ
سمیه آبان ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۸

وای…این پست فوق العاده هست…دارم میخونمش… دقیقا به طور نامحسوس دو روزه دارم با تکنیک های احساس بدبختی ،حسهای بد رو تجربه میکنم.. و به اطرافیانم میدم..یه مورد دیگه هم من الان تو این تجربه دو روزه کشف کردم … اونم اینه که وقتی حس بدبختی داری…در مورد حسهای ناراحت کننده ات با هیچ احد و ناسی حرف نزنی..که این حسه همچین قلمبه شه و با مرور خاطرات مربوط به این حس، تبدیل به بغض بشه…اون موقع علاوه بر حس بدبختی،حس تنهایی ژرف تمام وجودت رو میگیره …لحظه به لحظه حالت بدتر میشه…حس بدبختیت هم بیشتر…
(.با خوندن این پست به شخصه انزجاااار خودم رو از رفتارهای خودم تو این دو روز اعلام میکنم و هرگونه وابستگی خودم رو به هرکدوم از این تکنیک های ضاله قویا تکذیب میکنم و.. و آمادگی خودم رو برای از بین بردن این حسهای منفی اعلام میدااارم. )

پاسخ
محمدرضا شعبانعلی آبان ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۵۳

سمیه‌ی عزیزم. تو از سرمایه‌های مهم زندگی منی. اگر یک عمر هم از این ژستها بگیری، من خودم منت تو رو می‌کشم و تحویلت می‌گیرم و بهت توجه می‌کنم. دوست دلسوزی مثل تو رو نمی‌شه به این سادگی گیر آورد.

هر جور می‌خواهی باشی باش. من کنارت هستم.

پاسخ
ليلا آبان ۳۰, ۱۳۹۲ - ۲۳:۴۳

خيلى زياد بود! يكى خلاصه كنه بزاره 🙂

پاسخ
1 2

پیام بگذارید

برای ثبت کامنت باید کد فعالیت در متمم داشته باشید. کد فعال‌سازی را از این‌جا دریافت کنید.