بر سر سفره افطار نشسته بود. سر در گریبان فرو برده و آب جوش، خرما، شیر و شیرینی را نگاه میکرد. امروز هم نشد. چه دروغها که نگفته بود. چه رفتارهای خشمآلود که نکرده بود. چه فقیرانی که از کنارشان بیتفاوت نگذشته بود.
دعا میخواند. دعا میکرد و دست به سمت سفره دراز کرده بود.
کمی بالاتر اما، در آسمانها، میان فرشتگان و شیطان، گفتگویی سخت، در میانه بود:
شیطان با نفرت به مرد مینگریست و میگفت: او از یاران من نیست. او دل به خاطر خدا تهی کرده و دست از غذا کشیده است. چهرهاش از تشنگی و گرسنگی رنگ باخته است. من کسی را که به خاطر خدای خود، از خود میگذرد دوست نمیدارم و در زمره یاران خود نمیگزینم.
فرشتگان با نفرت به مرد مینگریستند و میگفتند: او دیندار نیست. او تنها گرسنگی کشیده است و دیگر هیچ. گرسنگی کشیدن، راه را به دربار الهی هموار نمیکند. او را به بار ما راهی نیست.
***
مرد نشسته بود و خرمایی در کف، دست به دعا برده بود. او اما نمیدانست که در آن بالا، جایی برای او نیست. او را نه شیطان میپذیرد و نه فرشتگان. او مردی بود تنها رها شده…
سلام
با عرض شرمندگی در قبل اینجا کامنتی گذاشته بودم مبنی بر این که در قرآن هم به سرگردانی انسانها بین بهشت و دوزخ اشاره کرده در سوره اعراف آیه ۴۶ تا ۴۸ . ولی تفسیر المیزان رو که دیدم معنای اعراف رو در این آیات آدمهای بسیار نیکو که در بهترین جای بهشت هستند تفسیر کرده. باز هم ببخشید.
نماز و روزه ی همه عزیزان قبول.
اگر مقبول افتد به رد خلق مردود نگردد و اگر مردود گردد به قبول خلق مقبول نگردد،حالا شایدم بگید چه ربطی داشت به داستان،ولی بنظرم فرشته و شیطان هر دو مطلق نگرن که همینطور هم باید باشن چون اقتضای ذاتشونه،این وسط یکی هست که حواسش به همه چیز هست و از هر کسی به اندازه ی توانش انتظار داره و قطعأ حواسش به سرهای در گریبان هم هست که خود همین سر در گریبان بردن میتونه سر آغاز یک تحول باشه…
خدا رو شکر که انسانیم و عشق بازی با پروردگار در عبادت برامون معنی داره. فرشته ها در عبادت فقط یک فرمول دارند، عبادت کردن وظیفه شونه نه عشقشون. به قولی حالا حالا ها مونده تا شرف اشرف مخلوقاتی که به عشق پروردگارش رنگش می پره و ضعف میکنه و در هر ضعف دلی قند در دل آب میکنه که ” عاشقانه می پرستمت خدای من” رو درک کنه.
اونی که خلق کرد می دونست چی خلق کرده که دستور داد بر اشرف مخلوقاتم سجده کنید.
بارالهی! یاریمان ده در شأن ذات پاکی که خلق شدیم زندگی کنیم و در بازگشت در پیشگاهت سربلند باشیم. آمین
سلام جناب شعبانعلی…شب بخیر…
چی بگی آخه؟آخرشم آدم بیچاره باید بسوزه دیگه.البته از اولش هم آدم سوخته بود اما الان دیگه داره واقعا می سوزه.آقای شعبانعلی،به یک چیزهایی نشانه می رید که آدم وقتی می خونه،واقعا تا چند ساعت هنگ می کنه.درسته به قول خودتون فلسفه نخوندید،اما یه مسائلی رو پیش می کشید که اتفاقا پرسشها و دغدغه های اصلی فلسفی محسوب می شن.و ما هم مثل پیشینیان باید فقط بگیم و غصه بخوریم و بگذریم.چون که واقعا هیچ کاری از دستمون برنمیاد.
من مثل شما بلد نیستم ظریف و حساب شده بنویسم که برداشتهای مشترک از نوشته هام بشه ولی بعضی وقتا از لخت و عریان نوشتن هم بدم نمیاد.متن کوتاهی با عنوان “نور خانه” در وبلاگم نوشته ام که تقریبا عریانه اما وقتی چنین صحنه ها واخباری رو میبینم و می شنوم،واقعا ناراحت می شم.دعوت می کنم مطالعه بفرمایید.اینم لینکش:http://dooreham.blogfa.com/post/177
بهتر بود عنوان را می نوشتید:مردی که خود را رها کرده است…..
البته بر بنده روشن هست که چون شما خواستید تلنگری بزنید،به این صورت مطرح کردید و وقتی اینجور نظرات را می بینید بهتره که پرده پوشی نشه و رنگ رخساره را نشون داد.
سلام آقای محمدرضا
دیدم دوره سفر از جهنم شما این بار دیار نیماست
من دیروز و پریروز تو یه برنامه دو روزه کوهنوردی نزدیک یوش بودم (قله ناظر بزرگ )
جای خیلی قشنگیه وقتی سرسبزی روستا با درختای بلندو رودخونه زیباشو مبیبنید به یادتون میاره که چه فضایی نیمارو شاعر کرد.امیدوارم مثل همیشه این دوره هم عالی بگذره براتون.
سلام استاد شعبانعلی گرامی
من اولین باره که سایت شما رو دیدم و دارم مطالبشو میخونم
دوست دارم تا صبح بشینم و همه مطالبشو بخونم
دلم نمیاد بخوابم
فقط میتونم بگم نوشته هاتون و طرز فکرتون فوق العاده است ، فوق العاده …
مرد برای خدا روزه گرفته بود، اگرچه عطر دل انگیز روزه کامل به مشام نمی رسید….ولی قطعا نظر رحمت خدا قدر معرفت و پیاله اش شامل حالش می شود….او رحمان است و رحیم….باشد که همین نظر رحمت چشم دلش را روشن تر از پیش نماید تا به درجه روزه دار حقیقی برسد. ما آمده ایم تا تلاش کنیم و انسانی کامل شویم و تقرب پیدا کنیم به جایی که سرچشمه مان است
آری این درگه، درگه ناامیدی نیست… باز آی
راستشو بخوای بار دوم بود که این متنو خوندم بار اول روزه نبودم.اینبار عجیب حس ناامیدی پیدا کردم اما دیدگاه دوستامو که خوندم دلم کمی اروم گرفت یکم بیشتر از کمی
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلو ه ای کرد رخت، دید “ملک” عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر “آدم” زد
“فرشته” عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک” آدم” ریز
“حافظ”
و چه سخت تر از آن که انسان خودش خودش را رها کند. ودیگر برای خود وجود خارجی نداشته باشد…
شاید اعتراف از نظر برخی سخت و از نظر بعضی زشت و ناپسند باشه و به نوعی یک ویژگی منفی و عیب بدونند، ولی راستش حکایت دیروز من هم درست مثل حکایت همین مرد بود.خوب که دقت میکنم باید بگم که به نظر من با شیطان بهتر میشه کنار اومد تا با فرشته های پاک! خدا. چی بگم والا! گاهی دعا میکنم که : خدایا کاش هیچی نمیفهمیدم یا لااقل کم میفهمیدم.اینجوری راحت و بدون ترافیک ذهنی میشد زندگی کرد.
باران راست میگه.
نه شیطان و نه فرشتگان اخر کار قضاوت می کنند..
رها شدن خیلی بده ترسیدم
خداوند،آغوشی است که مرا به اندازه ی تمام اشتباهاتم بغل می کند،
بدون آنکه حرفی میانمان رد و بدل شود ،
فقط نگاه هست و نفس …
سلام :
نماز و روزه اهالی این قبیله مجازی قبول درگاه حق .
خیلی خوشحالم از اینکه همیشه مطالبی رو در این سایت مینویسید که باعث میشه ما بیشتر فکر یا مطالعه کنیم .
وقتی متن رو خوندم به نظرم اومد که در قرآن نیز به انسانهایی که بین بهشت و دوزخ سرگردان هستن اشاره شده ( سوره اعراف آیات ۴۶ تا ۴۸ ) . لطفا اگر کسی اطلاع بیشتری داره خوشحال میشم بدونم .
ممنون
بگذار برایت از یک تنها رها شده ی دیگر هم بنویسم .
تو از جنس آدمی،او اما از جنس حوا .داستان زندگیشان را که میدانی؟پس نمیگویم برایت ….
میدانی چه به یادم آمد؟
یادم آمد یک روز در کتابی که تالیف خداست و مترجمان زیای هم دارد ،خواندم که گفته بود :«من جن و انس را جز برای عبادت نیافریده ام »آنجا بود که دچار “تعارض” شدم. یا بهتر است بگویم یک تضاد فکری وعملی.چون چند صفحه قبلتر از آن گفته بود :«من به عبادت شما احتیاجی ندارم».
با خودم گفتم یعنی خدا هم….
یعنی حواسش نبوده چه میگوید و گفته ی قبلی خود را نقص کرده و این بار چیز دیگری می گوید!
با همین ذهن وامانده که هر آنکس که از راه میرسد انگی به آن میزند ،نشستم وچند لحظه ای به فکر فرو رفتم .همین دو جمله اش را کنار هم گذاشتم و با خود گفتم
اول اینکه :بهتر است خودم دست به ترجمه بردارم وکاری به حرفهای دیگران و ترجمه هاشان نداشته باشم.
دوم اینکه :گمان کردم منظور از این عبادت «زندگیست» وما برای زندگی به دنیا آمده ایم ،برای تجربه کردن ،برای متفاوت بودن ،برای…
واین همان عبادت است .
اینگونه بود که تصمیم گرفتم دست یک تنها رها شده را بگیرم و بگویم بیا که باهم برویم .باهم به تجربه بنشینیم،با هم «زندگی» کنیم.جنیان را چه که با ما هم سفره شوند و فرشتگان را چه که به قضاوت ما بنشینند.
ما حق بیشتری داریم ،ما حق زندگی داریم .حق تجربه های متفاوت .بگذار به درگاه شیطان راهی نداشته باشیم وما را براند از بارگاهش.بگذار فرشتگان مطرود مان کنند .
آنها «محکومند» به همین نوع از زندگی…
من و تو اما ،« انتخاب » میکنیم…
نبسته ام به كس دل، نه بسته كس به من دل
چو تخته پاره بر موج، رها رها ، رها من
اين حس معلق بودن تنها حس ثابت زندگى منه، يادمه كسى سالها پيش پرسيد كه بايد معلوم كنى اينورى هستى يا اون ورى
و من تنها گفتم: من روى مرزم
هر چند که معنی مهمانی خدا رو متوجه نشدم اما اینطور که میگن!انسان توی این ماه مهمان خداست….از دید فرشته ها و جنیان شاید تنها رها شده باشه…ولیکن فرشته و جنیان در مقامی نیستن که بخان برای انسان جایگاه تعیین کنند بپذیرن یا رهایش کنند.
به جای حساب و کتاب کردن و قضاوت در مورد انسان بهتره ببینن میتونن یه روز جای ما باشن ؟
بی اراده و بدون اینکه بخای وارد دنیا میشی و محکوم به ادامه دادنی…با این همه ضعف و محدودیت باید امیدوار باشی تلاش کنی که بهتر بشی…سر راهت همش گرفتاریه…نمیتونی دل به چیزی یا کسی ببندی اگه اینکارو انجام بدی ازت میگیرن و داغ حسرتش به دلت میمونه…بدتر از همه اینکه حق نداری ناامید بشی…و بازم باید ادامه بدی…آرزوی مرگ خوب نیست …آروزوی زنده مانی و ارزوهای طولانی خوب نیست…بخای زیاد عمر کنی زود میمیری…خسته باشی بیشتر نگهت میدارن…وبازم باید ادامه بدی…
درست لحظه ای که فکر میکتی به آرامش رسیدی همه چیز چنان به هم میریزه که هیچ عقلی نمیتونه تصورش کنه…و باز باید به امید روزی باشی که شاید درست بشه…و باز بلند بشی و با امید!ادامه بدی…
حاصل تمام اینا فقط خستگیه…آخرش هم معلوم نیست چیه؟!
آیا فرشته ها آرزو میکنن جای انسان باشن؟ایا تحمل میکنن این سرنوشت رو…معنی این چیزا رو میفهمن ؟
همون بهتر که تنها رها بشی تا اینکه جزو دسته ای باشی که توش فهمیده نمیشی…تایید اینها انسان رو بیشتر آزار میده…
تا حالا اینقدر از فرشته ها حرصم نگرفته بود…
یاده دوست عزیزم افتادم ،سر سفره افطار قبل اذان نشسته بود و قرآن میخوند، منتهی شلوارش فاق کوتاه بود و نصف باسن مبارکش مشخص بود . نمیدم نم شاید مغز من به این همه روشنفکری جواب نمیده … البته من بهش گفتم و حرکتی نکرد فقط پشت چشم واسم نازک کرد …باز نمیدونم شاید من نباید با صدای بلند میگفتم D:
شيطان كه درست ميگفت، حتي همين گرسنگي كشيدن بخاطر خدا او را از مرد نااميد ساخته است …
اما فرشتگان … هنوز خيلي مانده است تا فرشتگان انسان را درك كنند و فعلا بايد به انسان، اين اشرف مخلوقات خداوند سجده كنند.
روزه مرد، براي خدا بود و اوست داناي راز سينهها …
پاداش مرد حتما نزد اوست و به دست تواناي اوست كه فوق همه دست هاست …
مرد مطمئن است كه خداوند حتي لحظهاي و ذرهاي خير و حركت در راه خدا و با ياد خدا را ناديده نميانگارد و خرما را بر دهان ميگذارد و ذكر يا الله بر زبان دارد و به اميد فردايي است كه خالقش توفيقي بيش از امروز به او عطا كند …
خوب جواب فرشتههارو دادی
اما در بالای همه این ماجراها خدایی بود که می گفت: با اینکه نه به اندازه فرشته ام خوبی و نه به اندازه شیطان رانده شده تو هنوز بنده من هستی بنده ای که تلاش دارد ر میان این هیاهوی زندگیش بهتر از روز قبل باشد نه بهترین ….
البته خوشبختانه قضاوت نهایی نه با فرشته هاست نه با شیطان 🙂