داستان بینوایان را حتماً خوانده اید. زیباترین بخش داستان از نظر من، تعامل ژان والژان و کارآگاه ژاور است.
ژان والژان که زمانی مجرم بوده است، اکنون زندگی سالمی را تجربه میکند: کمک به دختر تهیدست، کمک به مردی که زیر گاری است، خدمتگزاری در سمت شهردار به بهترین شکل، هیچکدام نمیتوانند سابقه منفی ژان والژان را محو کنند.
کارآگاه ژاور که همه جا در تعقیب ژان والژان است، نماد گذشته است. گذشته وانسانهای گذشته گرا. انسانهایی که با بازگشت به گذشته، تجربه آینده را از خود و اطرافیان خود میگیرند.
شما با کدام یک احساس نزدیکی بیشتری دارید؟ ژان والژان (با گذشته ای نا مطلوب و در تلاش برای ساختن آینده ای مطلوب) یا ژاور (در تعقیب گذشته دیگران و بی توجه به امروز و فردای آنان)؟
***
پی نوشت یک: این متن را خیلی سال پیش نوشته بودم. وقتی که در پاسخ یکی از خوانندگان در خصوص تهدید در مذاکره مطلبی مینوشتم، بدون علت مشخص دوباره برایم تداعی شد.
پی نوشت دو: اگر وقت و حوصله دارید، پیشنهاد میکنم سری به پاراگراف فارسی بزنید و متنهای منتخب دوستداشتنی و آموزنده از کتابهای مختلف را بخوانید (میتوانید از کتاب جهانی که من می بینم نوشته اینشتین یا از حکمت درد کشیدن نوشته نیچه شروع کنید).
عاشق دوتاشونم
هم ژان والژان هم ژاور
It enormous that you are getting ideas from this paragraph as well as from our controversy made here.
جلب شنیدنی .ژان والژانی وجود ندارد.همه به فکر غرتند وبس
khobeh adam hamisheh janvaljan basheh.
جداي از داستان ژان والژان از اين لينك هايي كه در مقالاتتان قرار مي دهيد خيلي خوشم آمد
درسي شد براي من
اين نشان از علاقه شديد شما به علاقه مندانتان دارد كه به هر نحو مي خواهيد آگاهشان كنيد.
با تشكر از شما
سلام بعد این همه سال داستان بینوایان راخوانده ام تازه فهمیدم که را به پدرم میگفتن ژان ولژان
به نظر من ژاور بهتر بود اون قانون مند بود و خودشو برای قانون فداکرد
من با هیچکدومشون احساس نزدیکی نمیکنم. اما دلم برای هردوتاشون میسوخت. همیشه در مواجهه با صحنه صحنه فیلم به این فکر میکردم که در اوضاع اجتماعی بد همه با هم فنا میشوند… همه مظلوم واقع میشوند و اسیب می بینند… تمام فیلم و داستانش غمگینم میکند و… و ان آوازش را خیلی دوست داشتم وقتی با امید می خواند:
one day more
one more dawn…
سلام
به نظر من زیباترین نقش ، پدر روحانی می باشد که ژانوالژان از کلیسای او آن ظروف طلا را سرقت نمود.
در واقع پدر روحانی نماد حضرت مسیح بود.
با تشکر
این جمله اسکار وایلد را خیلی دوست دارم:
«هر قدیسی گذشته ای دارد و هر گناهکاری آینده ای»
با سلام
خودم ژان والژان هستم، و درمورد دگران، امروز افراد را می بینم و برای پیش بینی کردن آینده این افراد به گذشته های نه چندان دورشان رجوع می کنم.
سلام محمد رضا جان
من هر سه شخصیت یعنی(( کزت & ژان والژان & ژاور) رو زندگی کردم هر کدام تو یه برهه ی زمانی و یه رنج سنی
اما این دو سه سال اخیر بیشتر به سمت شخصیت و سبک زندگی ژال والژان دارم پیش میرم نمی دونم دوباره تغییر کنم یا نه اما به نظرم زندگی این افراد تاثیر گذار و با معنا تره ولی به شرطی که تعداد ژاورها زیاد نباشند
یک آدم مجموعه ای از این سه نفره، گاهی مثل کزت مظلومه، گاهی مثل ژان وال ژان در عین پیشینه سیاه یک کارهای مثبت میکنه خودشم میمونه گاهی هم مثل ژاور کلا همش میخواد یک چیزیو ثابت کنه
داستان نوستالژیکی بود.
فک کنم من در هر برهه ای از زندگیم شاید یکی از این شخصیت هارو زندگی کردم و زندگی کنم . بالاخره برحسب شرایط بیرونی و درونی ممکنه تغییر کنیم و یکی از اینا باشیم.
یه مدت کزت به تمام معنا بودم . الان ژان والژان البته نه با گذشته بد . همین چند وقت پیش هم چند تا ژاور عوضی و خاله زنک به پستم خوردن، خیلی بد حالمو گرفتن، تصمیم گرفتم با یه عده قطع ارتباط کنم. خدا کنه بتونم از این مراحل راحت بگذرم و کمتر ضربه بخورم.
من میگم ژان والژان ….ولی عملا دریک سری مسایل ژاورهستم
یاد جمله زیبای کانیور افتادم که میگن ” هر شب همه کس و همه چیز را ببخشید”
حسم به ژان والژان نزدیک تره .
به نظر من هر ادمی خودش تعیین میکنه چه نقشی داشته باشه مثلن خود من که همیشه کزت بودم { البته بعضیها توی هیجکدام از این قالبها جا نمیگیرن} خودم هم میتونم این قالب رو عوض کنم ولی این اراده کجاو ما کجا؟
استاد با وجودی که گفته بودین اینجا تعریف نکنید و همین لایک کافیه اما خب نمیشه نگم که چقدر سپاسگذارم که کلاس درستون وقت ارزشمندتون رو رایگان اینجا در این وبلاگ در اختیار همه قرار می دین
و من چقدر همیشه از وبلاگتون استفاده میکنم امیدوارم بهترین ها نصیب تون بشه
بله ما همیشه باید مواظب باشیم که یه وقت با رفتار و عمل خودمون یه ژاور نسازیم که همیشه بچسبه به زندگیمون
و این ممکن نمیشه مگر با افزایش آگاهی
باز هم سپاس
دوست دارم به تغییر پذیری انسان ها اعتقاد داشته باشم، اما متاسفانه کمتر اعتقاد میفته.
با سلام
من بیشتر در تعقیب گذشته خودم هستنم و حسرت زمانی که می تونستم موفق تر باشم رو می خورم الان هم هر چقدر سعی میکنم برنامه هام رو دنبال کنم خیلی زود خسته میشم ومدام در حال ریختن برنامه ای برای آینده هستم اما خیلی نتیجه نمی گیرم مثلا مدت هاس میخوام به زبان انگلیسی مسلط شم یه مدتی با جدیت تلاش می کنم و برای مدتی دیگه هیچ تلاشی نمی کنم در پیگیری بقیه برنامه هام هم همینطورم در نظر اطرافیانم بسیار پشتکار دارم اما در عمل حاصلی از تلاشم ندارم ببخشید شاید خیلی با موضوع مطرح شده ارتباطی نداشته باشه .
سلام لیلای عزیز
یه جورایی خوشحالم که یکی پیدا شد که مشکل منو داره من الان ۳۰ سالم و دانشجوی ارشدم ولی من طبق برنامه ریزیی که واسه خودم داشتم باید خیلی زودتر از اینا ارشدمو یگرفتم ولی انقدر مثل گفته خودت یه مدت میخوندم بعد یهو ول میکردم همه کارام همینطوره مخصوصا همون زبان که گفتی اگه بدونی چند بار برنامه ریزی کردم واسش حقیقتش خیلی خسته شدم خیلی دوست دارم دیگه یه جایی این اخلاق بدمو کنار بذارم نمیدونم تو چندسالته من ولی احساس میکنم دیگه سنمم میره بالا نباید بیشتر از این خودمو تو زندگی عقب بندازم
من شهرستانی هستم نمیتونمم حضوری از وجود دکتر شیری استفاده کنم راستش با ایمیلم بنظرم مشکلی حل نمیشه اگه تو واسه حل مشکلت راهی پیدا کردی دوست دارم در اختیارم بذاری واقعا خسته شده از این همه برنامه ریزیهای بی سرانجام
سلام
حس کاملا مشابهی را تجربه می کنم . ولی با دقت در احوال خودم به این نتیجه رسیدم که علت این عدم پشتکار بی انگیزه بودن به معنای واقعیه . در مورد کارهای اداری خودم اصلا این طور نیستم ولی در برنامه های شخصی ؛ به دلیل وجود شرایط نامساعد و یک کار احمقانه در انتخاب شریک عاطفی ؛ متاسفانه نتونستم یک همراه خوب برای خودم انتخاب کنم و حتی نتونستم یک همراه خوب برای شریک زندگیم باشم . نتونستم خیلی از خواسته های شریکم را برآورده کنم و حتی وقتی از این موضوع در رنج و عذاب هستم و سعی در جبران دارم با یک حرکت و رفتار که انگار هیچ چیز رو نمی بینه کاری میکنه که از این عذاب وجدان و تلاشی که برای برطرف کردن شرایط دارم پشیمون بشم و دست از تلاش بردارم.
نکته فقط در داشتن انگیزه است و بس.
امیدوارم موفق باشی.
به نظر من مردم ما بیشتر در قالب کوزت و تناردیه ها (خانواده ای که از کوزت سو استفاده می کرد) جا می گیرند
بعضا مردم ما به سمت خوبی شتابان هستند مثل ژان وال ژان
ولی معمولا اینقدر پشتکار و انگیزه ی ژاوی رو ندارند که هدف ها شون رو , چه خوب چه بد , چه گذشته چه آینده , دنبال کنند.
علی جان. کاش میتونستم بگم که خیلی اشتباه میکنی.
می بخشید این سوال ابتدایی رو می پرسم ؟
الان منظورت این بود که خیلی اشتباه می کنم!
یا متاسفانه خیلی درست می گم ؟
:-؟
امان از دست محمدرضا
بعضی جمله هاش رو یه جور ظریفی دو پهلو مینویسه که آدم میمونه حق باهاش بوده یانه!
اینجا به گمان حق با شما بوده علی جان
استاد آرزو کردن که کاش صحبت شما خیلی اشتباه بوده باشه .چون حق باشماست وصحبتتون درسته ومتاسفانه درست میگید!
البته این نظر شخصی وبرداشت شخصی من از جمله ی استاد بود…
ممنون
بخاطر اینکه پاسخ سوالم رو دادی
سلام . من صد در صد ژان وال ژان .
سالهاست که من نقش «کوزت» رو دارم …
بنابراین نمیتونم جای «ژان والژان» یا «ژاور» باشم!
اما هر بار که این داستان رو خوندم ،دوست داشتم یه پیشنهاد برای «ژان والژان و ژاور »داشته باشم ،اینکه بنشینن ویک مذاکره گذشته نگر با رعایت قوانین مذاکره درست و اصولی داشته باشند .بلکه بتونن همدیگر رو متقاعد کنن تا «هر دو »باخیالی راحت به آینده فکر کنند .بدون هراس از گذشته ای که گذشته ،ونمیشه کسی رو به خاطر گذشته اش تهدید به چیزی کرد.”بلاخره هر قدیسی گذشته ای داره و هر گناهکاری ،آینده ای…”
به نظرم ،حالا که ژان والژان تغییر کرده ،ژاور هم میتونه تغییر کنه
وهر انسانی این رو خوب میدونه که با زیر سوال بردن شخصیت دیگری ،خودش به جایی نمیرسه .چه اون آدم ژاور باشه وبا تهدید وچه ژان والژان باشه و به ظاهر با بزرگواری بیش از حد
پی نوشت: من ایمان دارم که «هیچ وقت»،«هیچ چیزی »بی دلیل برای شما تداعی نمیشه استاد…
من يه جورايي بينابينم.اتفاقاتي تو گذشته م دارم كه دوسشون ندارم و سعي ميكنم آينده ي بهتري بسازم.اما خيلي جاها ژاور وجودم با احساسات منفي گذشته فلجم ميكنه.فكر ميكنم ژاور و ژان والژان تو وجود من همواره در جنگن.نهايتن نه هيج كدوم پيروز ميشن و نه از هم ديگه شكست ميخورن.
هميشه ديدگاههاي زيباي تو را دوست دارم و خواندن آنها ايدههاي جديدي را به ذهنم آورده.
زيبا، ساده و دوست داشتني بود.
ممنون محمدرضا جان که منو یه لحظه به دوران بچگیم بردی.
در جواب سوالت، باید بگم ژان والژان؛ البته نه با گذشتهای به اون اندازه منفی.
چه جالب
منم قبل ازینکه بیام سایت شما،داشتم داستان دختری رو میخوندم که گرفتار یه رابطه ناخواسته و تبعات اون شده بود شاید جرات نداشت که خودشو ازین وضع نجات بده . گذشته و احساس گناه برام تداعی شد که همه ماها به هرعلتی درگیریم و حق زندگی طبیعی و خوبی رو دراینده ازخودمون میگیریم.واینجوری با ژاور احساس نزدیکی کردم!ولی ژان وانژال گزینه مطلوبتریه به شرطی که ژاور درمحیط اطرافت نداشته باشی!
من با ژان والژان احساس نزدیکی می کنم اما همیشه یه ژاور در محیط اطرافم داشتم …