دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

نوشتهٔ بهرام بیضایی برای ناصر تقوایی و یادی از شعر «سبک» از بوکوفسکی

من عامدانه و آگاهانه در زمان فوت آقای تقوایی چیزی ننوشتم.

قطعاً در بزرگی ایشون و نقش و جایگاه‌شون در فرهنگ و هنر ما تردیدی نیست. اما چون خودم سررشته‌ای از هنر سینما ندارم و حتی چشمها و گوش‌های پرورش‌یافته‌ای برای دیدن و درک فیلم ندارم، حس کردم کار معناداری نیست.

معمولاً اگر در زندگی کسی بهش اشاره نکرده یا درباره‌اش ننوشته باشم، معذب می‌شم که پس از مرگ بخوام در مورد اون فرد بنویسم، جوری که حس بشه صرفاً سوار شدن بر موج تسلیت‌هاست.

اما حیفم اومد متن زیبای بهرام بیضایی دربارهٔ ناصر تقوایی رو نقل نکنم.

احتمالاً بیشتر شما این متن رو خوندید. اما برای معدود دوستانی که ندیدنش و نخوندنش، اینجا می‌ذارمش.

ظرافت، دقت و زیباییِ این نوشتهٔ محترم مثال‌زدنیه. اما بیش از همه، من خشمِ متینِ نشسته در دلِ این متن را دوست داشتم:

سرانجام ناصر تقوایی، روزی که کسی انتظارش را نداشت، موفق شد دست‌کم مرگِ خود را چون آخرین فیلم‌ِ مستقل‌ش در آزادی کامل ــ بی دست‌درازیِ مجوّزها ــ کارگردانی کند و تماشگران‌‌َش در پشتیبانی به‌پا خاستند و ناگهان صدای سالها گم‌شده‌ی همسرش صدای وِی شد!

برخی در اندازه‌ی آثارشان هستند، برخی بزرگ‌تر و برخی کوچک‌تر __ و برخی بزرگ‌نماتر!

در چند دهه‌ی گذشته هیچ‌کس از اهل فرهنگ صاحبِ مرگ خود نبود. همواره گروهی یکسان‌پوش تنِ تمام‌شده را پس از مصادره، بی‌میل خودش یا بستگان‌ش، نخست به رنگِ تبلیغاتِ خود درمی‌آوردند و بعد به نام و در سایه‌ی مراسمِ شرعی هرجا خودشان دل‌شان می‌خواست سربه‌نیست می‌کردند!

چه نام‌های بزرگی که از دیدرسِ دوستدارانِ فرهنگ بدونِ واپسین بِدرود ناپدید شدند!

هنرِ کارگردانیِ ناصر تقوایی بود که در یکی از نیرومندترین صحنه‌آرایی‌های سینمایی، موفّق‌ شد تنِ تمامِ خود و مهارِ آیین‌های مرگِ خود را به اختیارِ خود درآورَد و از آن آخرین و شاید از نظرِ تاریخی یکی از مهم‌ترین فیلم‌های مستقلِ خود را بسازد و آن را از یکرنگ شدن با چرخه‌ی تبلیغاتِ آقایان درببرَد!

آخرین درسِ ناصر تقوایی بهترین درسش بود ــ بدرود ناصر تقوایی؛ ما نیازمندِ درس‌های بیشتریم!

عمرتان دراز آقای بیضایی ❤️

نگاه چارلز بوکوفسکی به مفهوم «سبک»

بیشتر از یک ساله که توی یادداشت‌هام نوشته‌ام: «یادم باشه شعر سبک / Style بوکوفسکی رو در روزنوشته بذارم.» و مدام عقب افتاده.

حس کردم اگر شعر Style رو بعد از مراسم چشم‌نواز و گوش‌نواز بدرقهٔ تقوایی – که سفیدیِ رنگ و نوای موسیقی‌اش تحقیر کاسبان مرگ بود – نقل نکنم، هیچ وقت دیگری در روزنوشته نقل نخواهد شد.

بوکوفسکی این شعر رو در سال ۱۹۷۲ گفته و البته گاهی تغییراتی هم در اون داده. یعنی نسخه‌های مختلفی از اون وجود داره. نسخه‌ای که من نقل می‌کنم، چیزیه که خودش یه بار همون سال در جمع خونده.

اول ویدئوی خوندنش رو می‌ذارم، بعد ترجمهٔ خودم، در ادامه، متن انگلیسی و در پایان چند جمله توضیح کوتاه.

نسخهٔ کامل ویدئو: PBS SoCal

سبک

سبک پاسخ به همه‌چیز است،
راهی تازه برای نزدیک شدن به هر چیزی؛ ملال‌آور یا جسورانه.

صاحب‌سبک بودن در انجام دادن کاری ملال‌آور، بهتر است از انجام دادن کاری جسورانه اما بی‌سبک.
و البته چه بهتر، انجام دادن کاری جسورانه به سبک خویش، چیزی که من آن را هنر می‌نامم.

گاو‌بازی می‌تواند هنر باشد،
بوکس‌بازی می‌تواند هنر باشد،
عشق‌ورزی می‌تواند هنر باشد،
باز کردن کنسرو ساردین می‌تواند هنر باشد.

کم‌اند کسانی که سبک دارند
و کم‌ترند کسانی که بتوانند سبک خود را حفظ کنند.

من سگ‌هایی دیده‌ام که از آدمیان صاحب‌سبک‌تر بوده‌اند؛ اگرچه سگ‌های صاحب‌سبک نیز کم‌شمارند.
گربه‌ها به‌‌وفور از سبک بهره‌مندند.

سبک آن‌جا بود که همینگوی مغز خود را روی دیوار گذاشت.

یا گاهی آدم‌ها منشاء سبک تو می‌شوند.
ژاندارک سبک داشت، یوحنای تعمیددهنده، عیسی، سقراط، سزار، گارسیا لورکا.

من حتی در زندان آدم صاحب‌سبک دیده‌ام. من آن‌قدر که در زندان آدم صاحب‌سبک دیده‌ام، بیرون زندان ندیده‌ام.

سبک یعنی تفاوت، یعنی شیوه‌ای برای انجام دادن، شیوه‌ای برای انجام شدن.
مثل آن شش حواصیل که آرام در برکه‌ ایستاده‌اند،
یا تو که، عریان از حمام بیرون می‌آیی، بی آن‌که به من نگاه کنی.

Style is the answer to everything.

To do a dangerous thing with style is what I call art.

Bullfighting can be an art.
Boxing can be an art.
Loving can be an art.
Opening a can of sardines can be an art.

Not many have style.
Not many can keep style.
I have seen dogs with more style than men,
although not many dogs have style.
Cats have it with abundance.

When Hemingway put his brains to the wall with a shotgun,
that was style.
Or sometimes people give you style.
Joan of Arc had style.
John the Baptist.
Jesus.
Socrates.
Caesar.
García Lorca.

I have met men in jail with style.
I have met more men in jail with style than men out of jail.
Style is the difference, a way of doing, a way of being done.
Six herons standing quietly in a pool of water,
or you, naked, walking out of the bathroom without seeing me

چند نکتهٔ کوچک

یک. توی ترجمه از چند حرف اضافه و ربط استفاده کرده‌ام که در متن اصلی نیست. اما برای حفظ پیام و حال‌و‌هوای متن اصلی لازم بود در ترجمه بیاد. ادعای من این نیست که یک ترجمهٔ حرفه‌ایه. اما حس می‌کنم خیلی به بوکوفسکی نزدیکه. یا لااقل من این شعر رو همین‌جور که ترجمه کردم می‌فهمم.

دو. توی متن بوکوفسکی از کلمهٔ man استفاده شده و من ترجمه کردم «آدم». این کارم درست نیست. بوکوفسکی، و کلاً نویسنده‌ها و شاعرهای نسل بیت (‌Beat Generation) زبان جنسیت‌زده‌ای داشتن و نه‌تنها ملاحظات رایج در زمان ما، بلکه حتی ملاحظات رایج در زمان خودشون رو هم رعایت نمی‌کردن. man باید به «مرد» ترجمه بشه. من بی‌صدا به «آدم» ترجمه کردم که کمی تمیزتر باشه.

سه. کلمهٔ شات‌گان رو که در متن اصلی بود در ترجمه نیاوردم. چون اون‌وقت باید یه جملهٔ مزخرف هم وسط متن می‌ذاشتم که: «اگر حال‌تون بده و به … فکر می‌کنید، حتماً‌ با فلان تماس بگیرید.» خودتون شات‌گان رو بخونید و بذارید سر جاش. واقعاً نمی‌دونم کدوم احمقی اولین بار به ذهنش رسید که ممکنه یک نفر، حتی فقط یک نفر، در سراسر جهان، بعد از خوندن این جمله که «اگر حالت بده با فلان‌جا تماس بگیر» میگه: «آخ. آخ. خوب شد گفتی. اصلاً این ایده به ذهنم نرسیده بود.»

چهار. ممکنه وقتی دارید با حس کامل به خواندن بوکوفسکی گوش می‌دید، وقتی می‌بینید حضار حرف می‌زنن، می‌خندن یا نظری می‌دن، تعجب کنید که چقدر بی‌ادب هستن. اما اگر کل ویدئو رو ببینید و جاهای دیگه‌ای رو هم که بوکوفسکی شعرخوانی یا متن‌خوانی کرده نگاه کنید، می‌بینید که خود بوکوفسکی این فضا رو می‌سازه و بسیار با این جوّ راحته. توی همین برنامه (و اگر درست یادم باشه یه جای دیگه) شوخی می‌کنه که (نقل به مضمون) «خب. پول‌تون رو که دادید و گرفتیم. یه چیزی بخونیم و بریم.» این فضا هم باز به سبک آدم‌هایی شبیه بوکوفسکی برمی‌گرده که ادبیات‌شون ادبیات اعتراضه، ادبیات چارچوب‌گریز، ادبیاتی که هنجارها و ارزش‌ها رو به سخره می‌گیره.

پنج. جدا از پراکنده‌خوانی آثار بوکوفسکی، بهترین کتابی که «دربارهٔ بوکوفسکی» خونده‌ام، کتاب پاول کلمنتس هست (راستش، از نظر منطقی، بدترین کتاب هم همین کتابه. چون کلاً یک کتاب دربارهٔ بوکوفسکی خونده‌ام و وقتی یه کتاب خوندید، هم بهترین حساب میشه هم بدترین). من خیلی کتاب کلمنتس رو دوست داشتم. هم دربارهٔ خود بوکوفسکی و هم دربارهٔ زمانهٔ اون. اگر دوست داشتید بخونیدش:

Charles Bukowski, Outsider Literature, and the Beat Movement

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


یک نظر بر روی پست “نوشتهٔ بهرام بیضایی برای ناصر تقوایی و یادی از شعر «سبک» از بوکوفسکی

  • فرید آقاجانی گفت:

    محمدرضای عزیزمون

    ازت ممنونم و افتخار می کنم به منش تو.

    اینکه همیشه از بزرگان از دست رفته می نویسی و ادای دین و احترام می کنی.

    اینکه از یادهست گفتی همیشه. اینکه یادبود ها رو فراموش نمی کنی.

    این و تا الان نگفته بودم. سال ۱۴۰۱. همش تو دلم می گفتم. وای. طفلی محمدرضا با چه حالی می خواد بره استودیو و پشت میکروفون، برای نوروز فایل ضبط کنه. کاملا حس و حالت و درک می کردم که چه فشاری روته.

     

     

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser