حدود دو ماه و نیم پیش یا کمی بیشتر، بلوط را در پارک دیدم.
مریض بود و به نظر نمیرسید که بتواند روزهای زیادی زنده بماند. غذا هم نمیخورد. فقط به پایم آویزان شده بود و خودش را به زحمت از تنم بالا میکشید. سعی میکرد با تمام ناتوانی – که راه رفتن را هم برایش دشوار کرده بود – دنبالم بیاید.
تصمیم گرفتم او را پیش خودم بیاورم و کمکش کنم که خوب شود. فرایند سادهای نبود. انواع بیماریها و مشکلات را داشت و مدت درمانش نسبتاً طولانی شد. بگذریم از اینکه در یک فقره از بیماریهایش، آنفولانزای پنهانی داشت که در خانه آشکار شد و کوکی را هم گرفتار کرد و بر خلاف نظر دامپزشکان که میگفتند کوکی میتواند سریع بیماری را رد کند، بیش از یک ماه درگیر ماند و وضعیتی شدیداً دردناک و نگرانکننده را از سر گذراند (در حالی که با انواع کیتها، بیماریهای مسری او را کنترل کرده بودند و فقط این یک مورد بود که قابل سنجش و کنترل نبود و بعداً بروز پیدا کرد).
بلوط هم البته، هنوز با مشکلات متعددی دست و پنجه نرم میکند که یکی از آنها بیماری کبدی است. از حیوانآزاریها که بگذریم، معمولاً گربه های شهری قربانی محبتهای ناآگاهانهی مردم میشوند. از دادن جگر خام گرفته تا استخوان مرغ و ماهی. استخوان به لثهها و گلوی آنها آسیب میزند و جگر هم به شیوههای متعدد بیمارشان میکند که آسیب کبدی فقط یکی از آنهاست.
خلاصه اینکه دامپزشکان به من توصیه کردند که در مورد بلوط، چندان به «طول عمر» فکر نکنم و صرفاً بکوشم که «عرض عمر» او بیشتر شود. من هم به این توصیه عمل میکنم و در تلاشم که زندگی بهتری را تجربه کند.
حالا برای اینکه در کامنتها برای بلوط دل نسوزانید، تعدادی از عکسهای او را اینجا میگذارم تا ببینید یک حیوان بیمار و کثیف شهری با کمی مراقبت و توجه، چقدر میتواند سرحالتر و زیباتر شود.
پینوشت: دوست دارم در آینده مطلبی دربارهی نگهداری گربهها در خانه بنویسم و بعضی از تجربیاتم را – که برایم هزینه و دردسر زیادی داشته – به شما بگویم. شاید به کار کسی بیاید. البته اولین مورد در فهرست توصیههایم این خواهد بود که تا میتوانید از آوردن گربه به خانه اجتناب کنید و سعی کنید آن وقت و انرژی را برای حیوانات بیپناه بیرون خانه بگذارید (بله. رطب خوردهام و منع رطب هم میکنم!). اما فعلاً به خاطر اینکه دوست ندارم فضای روزنوشته خیلی گربهای بشود، باید مدتی صبر کنم و چند مطلب دیگر بنویسم تا بعد بتوانم به سراغ پیشنهادیی برای نگهداری گربه خانگی بیایم.
[…] و بیمار بودند، اما اکنون در قاب صورت زیبا و خواستنیِ بلوط | خواهر کوکی از بهبودی و آسایش برق […]
همسایه مون زنگ زده میگه هر روز صبح ی گربه میره داخل پارکینگ رو ماشین من.
آقا جواد ی کاری کنیم از این به بعد گربه نیاد تو پارکینگ.
میگم خب حالا که صبح ها هوا هنوز ی کم سرده چه اشکالی داره بیاد بره تو پارکینگ ساختمون. در طول روز که هوا گرم تر شد خودش میره بیرون.
میگه آخه ماشینم خط می خوره و رنگش آسیب می بینه!
می دونی محمدرضا رفتار اینجور ادم ها خیلی منو اذیت می کنه.
ناراحت بودم که اومدم اینجا برات ی کم درد دل کردم. جالبه بدونی همین آقا به مدد آشفتگی اقتصاد کشور در سال های اخیر ماشین دوم و عزیزش از حدود سیصد میلیون به حدود یک و نیم میلیارد تومان رسیده بود که در نهایت فروخت و وارد ی بازار دیگه شد.
محمدرضاجان
نوشته بودی دامپزشکها گفتهاند به طول زندگی بلوط فکر نکن و تو میخواهی عرض زندگیاش را پربارتر کنی. متنت را خواندم. به عادت همیشه میخوانم و چند روزی بعد اگر حرفی داشته باشم برایت مینویسم. به نوشتهات دربارهی دههی چهارم زندگی فکر کردم. به فهرستی که خودم چند سالی دیگر شادی به مرور دههی چهارم باید بنویسم. من ریاضیام خوب نبوده و نیست ولی طول و عرض را اندککی بلدم.
از خودم مینویسم شاید دیگری هم مصداق حرفم باشد. در مدرسه زیاد خواندم که عرض زندگی چیست و چگونه پاسش بدارم؛ ولی در عمل آن را نیاموختم. در دانشگاه هم چنین شد. به عکس تو که مهندسی خواندی و طول و عرض واقعی محاسبه کردی من طول و عرض زندگی را در کتابهای ادبیات خواندم. همیشه در زندگی من گمشدهای بود. هنوز هم هست. شاید این روزها کمی کمتر. گمشدهام در طول زندگی بود. من همیشه در طول زندگی دویدم و زندگی از آنجا که خودش طبق قانون تعادلش را حفظ میکند شاید بدون این که بفهمم به عرض مسیرم هم اضافه کرد. خانواده پیدا کردم و دوستانی بهتر از آب روان. لذتهایی شبیه آن تاریک امن خالی از انسان پروژهی قطار شهری که منتظر بودی زودتر کارت را تحویل بدهی و امروز برایت فقط همان شب مانده است.
این روزها که مرگ واقعا و نه در ادبیات از رگ گردن به خودم و همهی عزیزانم نزدیکتر است به عرض زندگی بیشتر فکر میکنم. جرأت ندارم بگویم به عرض زندگیام رسیدگی میکنم. فقط به آن فکر میکنم. به چیزهایی که این طول را عمق دادند و غنی کردند. به لحظاتی که در کنار دویدنهایم بودند و حالا فقط یاد همانها نگهم میدارند.
میدانی که من هم مثل خیلیهای دیگر به مسیرت نگاه میکنم و از آن یاد میگیرم. بیشک آوردن کوکی و حالا پناهدادن به بلوط در عرض زندگیات اتفاق افتاده است. حداقل برای من که سرپرستی دو حیوان را قبول کردم که این طور است. روزی که گربههایم را میخواستم به عرض زندگیام اضافه کنم به خودم گفتم دیگر از محمدرضا که گرفتارتر نیستی؟ اگر او وقت پیدا میکند که به کوکی رسیدگی کند تو هم میتوانی. این بود که کمی پهنای زندگیام عمیقتر شد.
ممنون که از بلوط عکس گذاشتی. در اینستاگرام عکسها میآیند که بروند و زود فراموش بشوند. صفتش همین است. سهم کاذبی از عرض زندگی است. اینجا به قول خودت بماند به یادگار.
پ.ن: ببخشید که هر وقت مینویسم طولانی میشود. از گربه عکس بگذاری من موتور نوشتنم روشن میشود. میتوانی بگویی یک دنبالکنندهی گربهای هم دارم که فقط به گربه واکنش نشان میدهد.
پ.ن۲: عکس گربههایم را که الان برای خودشان خانمهای باوقاری شدهاند برایت میگذارم. بماند به یادگار اینجا.
این عکس اولی است که از گربهها برایم فرستادند. با یک پیام ساده. اینها را میخواهی؟ و انتخاب من که بگذارم بروم یا مسئولیت قبول کنم.
https://s16.picofile.com/file/8426843368/%D9%BE%DB%8C%D8%B4%DB%8C%E2%80%8C%D9%87%D8%A7.jpeg
این هم دخترهای موقر خانهی ما
https://s17.picofile.com/file/8426843768/%D9%86%D8%A7%D9%84%D8%A7_%D9%88_%D8%B3%DB%8C%D9%85%D8%A8%D8%A7.jpeg
محمدرضا سلام.
آقا گربهها چطورن؟ مخصوصا بلوط. اگه فرصت کردی لطفا بگو.
چند وقته میخوام حال بلوط رو بپرسم میگم شاید به هوای اون پست گربهای که قولشو دادی، بگی حالش چطوره. تازگیا که یه گربه بعضی وقتا میاد پیشم، بیشتر یادش میافتم. اینکه میاد پیشم از این سیاه و سفیداست، خیلی هم خودمونیه.
چقدر نامهایی را که روی گربه ها میزارید دوست دارم. بلوط، کوکی، پاییز. خیلی در نامگذاری باسلیقه اید. قبلنا که یه سری نوشته باعنوان “نامه به رها” داشتید. به حدی این اسم را دوست داشتم که با خودم گفتم روزی اگر فرزند دختری داشتم این نام را روش میگذارم، که آزاد و رها باشه. شاید تو این سرزمین زیباترین هنری را که میتونی به دخترت یاد بدی همین باشه، که خودش را در بند این افکار دست و پاگیر برای بانوان نگه نداره.
راستی یخورده بیشتر به گربه ها نزدیک شدم. الان شیوا را نوازش می کنم ولی فک کنم گربه ها علاقه ای به من ندارن:) همچین تمایلی به همنشینی با من نشون نمیدن:)) این شیوا که هی وول میخوره منم نمیفهمم چی میگه، تهشم میره یه سمت دیگه:).
این مدت هر وقت یه پستی درباره گربه ها گذاشتید فک کنم منم یه صحبتی کردم. احساس میکنم شاید بهتر باشه یخورده صحبت جدی تری هم بکنم. شاید به این خاطر باشه که صحبت دربارشون درد داره. میدونی هیچوقت آدم هایی را که طالب قدرتند و برای داشتنش دست به هرکاری میزنند را نفهمیدم. با خودم میگم، فکر نمی کنند که یک روز عمرشون به پایان میرسه. البته میدونم دنیای اونها با دنیای من فرق داره و درکی از صحبتهای من ندارن.
اینم دوست داشتم بهتون بگم، هرچند هرچه فکر کردم دلیلی منطقی برای گفتنش اینجا پیدا نکردم جز اینکه دوست داشتم شما هم در شادی من شریک باشید. من و مهدی هم یه ۷ ماهی میشه ازدواج کردیم. هرچند چند مدت پیش که فکر میکردم به این نتیجه رسیدم ازدواج به شیوه ی مرسوم جز تحمیل جامعه نیست و بخاطر زیست جمعیست و خب زندگی اجتماعی هم نیازمند به یک سری قوانین هست.
فک کنم خیلی طولانی شد فقط اینم بگم که دارم کتاب”system view of life” را میخوانم. الان فصل ۸ هستم. یخورده بنیان های فکریم داره زیر سوال میره. مثلا تعریفم از روح. الان به این فکر می کنم اگر وجود روح به جسم نیازمند هست، چطوری روح را بعد از مرگ احضار می کنن؟!( الان نظر خودم این هست که روح محصول ارتباطات بین نورونها ست). گذاشتم این کتاب را تموم کنم و بیاندیشم و بعد بیام مفصل سوالام را بپرسم.
چه نوشته شلم شوروایی شد! برای این حجم از پراکندهگویی معذرت میخوام. امیدوارم بلوط در کنار شما شادمانه زندگی کنه. راستی شما به گربه های خیابونی چه غذایی میدید؟
به نظرم عرض زندگی خیلی مهمتر از طولشه و البته زندگی کردن در عرض خیلی سخت تر. من خیلی به این موضوع فکر می کنم، اگه بیماری سختی مثل سرطان گرفتم، چه جوری رفتار خواهم کرد؟ همیشه هم به این نتیجه رسیدم که از یه مرحله ای به بعد، درمان کردن، فقط وقت تلف کردنه و ارزش نداره، چون قراره یک سال زندگی معمولیم رو به دو سال زندگی بی کیفیت تبدیل کنه.
خیلی از مفهوم «عرض زندگی» که برای بلوط به کار رفته بود، خوشم اومد.
محمدرضا؛ بعنوان یک سؤال مستقل، طی این چند سال نگه داشتن حیوون خونگی عرض زندگیت رو بیشتر کرده؟
و اینکه اگر با استفاده از تجربیات شخصیت یک پست درمورد افزایش عمقِ عرض زندگیمون در این روزها بنویسی، برام جالب خواهد بود.
ارادتمند تو!
محمدرضا
من هم مدتیه که توی فکر نگهداری پت هستم ولی حس میکنم توانمندیشو ندارم یا هم فکر میکنم با خودم که به قول تو بهتره وقت و انرژیمو برای حیووانای بی پناه صرف کنم. اما توصیه های تو حتما بهم کلی کمک خواهد کرد.
راستی عکس خواهر برادری نمیگیرن این دو تا خوشگل؟?
محمدصالح جان.
امیدوارم در اولین فرصت بتونم تجربههای پت داشتن رو بنویسم (البته من با گربهداری آشنا هستم و سگداشتن یا پرنده داشتن ماجراهای خودش رو داره که باهاش چندان آشنا نیستم).
راجع به عکس (البته خواهر – خواهری 😉 ) فعلاً هنوز رابطهشون اونقدر خوب نشده که صحنههای جالبی داشته باشن. چون تمام این مدت یا کوکی مریض بود یا بلوط یا هر دو و فرصت نداشتن با هم وقت بگذرونن.
اما یه فیلم دو دقیقهای ازشون گرفتهام که جزو اولین تجربههای مشترکشون هست. میذارم اینجا که یادگاری بمونه (لینک فیلم)
سلام
محمدرضا من اینروزا از یه بچه گربه نگهداری میکنم.(اسمشو گذاشتم چوم چوم) تقریبا یک ماهه بود که دیدمش؛ سرما خورده بود. یه پزشک گفت: ممکنه ریه اش آب گرفته باشه و بمیره. خلاصه بعد کلی دارو درمان خوب شد.وقتی اولین بار دیدم داره بازی میکنه انگار دنیارو به من دادن?.
این مدت که خیلی بیشتر سعی کردم از شرایط نگهداری و تغذیه اشون بدونم؛ به این فکر میکنم که چقدر در معرض خطر هستن.بیرون همه چیز میخورن.
ولی گربه ها واقعا دنیای جالبی دارن.بلوط چه خوشگله با اون ترکیب رنگاش.