اگر درست ودقیق فهمیده باشم عرض میکنم که: کی میتونه درباره شما غیر از این فکر کرده باشه؟ وضعیت اینجانب هم به شکل فوقه با عوارض جانبی زیاد!!! رویارویی با سختیها در راه موردنظرم رو ترجیح میدم به زندگی روزمره که اصلا شادم نمیکنه.
اصلا از نظر بعضیها اشکال بنده اینجاست که نمیتونم مثل بچه آدم سر جام بنشینم، خوب، نمیتونن درون من باشن تا بگن سر جای من کجاست. تلاشهای امیدوارانه ای رو میکنی مثلا تاسیس شرکت (مشاور بازاریابی و بازرگانی به نام “بازارگستر” در سال ۹۰ اونم در شهرستان که شناسوندن خدمات اون به مشتریان زمان میبره و وقتی برای صدور مجوزها به ادارات میری خودشون نمیدونن این باید مجوز کانون تبلیغاتی بگیره یا نه و تو باید بری مسئولان رو مجاب کنی که این بازاریابی به معنی تبلیغات نیست و تبلیغات ابزاریه در دست بازارایابی و تو منظورت از بازاریابی فعالیتهای شبکه ای مثل گلدکوئیست نیست. البته انصافا برخوردهاشون خوب بود و سنگ اندازی نکردن) و ترجمه کتابهایی به روز اما چون یک coach نداری که بهت برای رشد و تعالی در زمینه های لازم کمک کنه (از اونجایی که گفتن: بی پیر مرو تو در خرابات هرچند سکندر زمانی) تیرها به سنگ میخورند. با صرف مطالعه هم که نمیشه شرکت اداره کرد. این واقعیت تلخ رو امثال من خوب لمس میکنیم وقتی استادان عزیزمون حداکثر میتونن یا میخوان با یک کلاس تئوری کمکمون کنن. چون کسب اطلاعات و مهارت برای خانمها مشکلتره و دستشون زیاد باز نیست، ورود به حلقه های تنگ ارتباطات مردانه حاکم آنهم در محیطهای کوچکتر سخته بخصوص اگر ملاحظات زیادی رو هم بخواهی اخلاقا رعایت کنی. ناگفته نماند این درد کسانی است که علایق و رویاهایی متفاوت از نقشهای رایج زنان داشته باشند. (البته با ارج نهادن به اجرای درست این نقشها توسط بسیاری که خیلی هم سخت و پر مشقت و محترم است.)
پ.ن: احیانا، احیانا، اگر در کامنت قبل تصور شده که به سختکوشی و رنج پذیرفتن شما خرده گرفته ام، ابدا اینطور نبوده {چون خودم یک جورایی از نوع بدش هستم به روی خودم نمیاورم D: } به تلخی واژگان خرده گرفتم و نه روشتان که انتخاب سختیهاست. شعر مولانا هم نگفته بنشین و راحتی پیشه کن تا رنج نبری …گفته حرفش را مزن. رنج مبر نه اینکه از سختیها فرار کن و راحتی بطلب بلکه یعنی رضایت و شادمانی در عین سختیها، همان رقص در طوفان…اصلا مگر انسان بدون سختی هم ممکن است انسان بماند؟ با عذرخواهی بابت نوشته های بی سر و ته خودم…
استاد بزرگ،محمدرضای عزیزم، روز معلم رو تبریک میگم،من افتخار می کنم که شاگردت بودم و خیلی از یادگیری ها و تحلیل های زندگیمو میدونت هستم،و امیدوارم توی سفر زندگیم فرصتی برای جبران پیدا کنم.توی خاطراتم،صحبت های روزانم،حتی خواب های شبانه ام یادی ار تو جاریست. ممنون که هستی.
سلام آقای شعبانعلی.زندگی پر تلاش و پر فراز و نشیبتون گویای این حقیقته.پاینده باشید.
رنگین کمان هم تنها با ساز باران به رقص در می آید.
هميشه چالشي هستيد استاد
لذت رنگین کمان پس از رقص در باران و طوفان !!!
بیشتر شعاره
برای تو شاید
راستش در طوفان نیاز به رقصیدن نیست خودش میرغساندت.
سلام
امیدوارم همواره پر توان باشی
*محمدرضا روزت مبارک*
و کسی که زیر طوفان و بارون بوده لذت بیشتری میبره از رنگین کمان،محمدرضا لحظه هات رنگین کمانی
سلام
آره بارون …ولی راستش وقتی باشی زیر بارون
که هیشکی نفهمه قطره های اشک رو صورتته یا قطره های بارون ! قشنگه…..
اگر درست ودقیق فهمیده باشم عرض میکنم که: کی میتونه درباره شما غیر از این فکر کرده باشه؟
وضعیت اینجانب هم به شکل فوقه با عوارض جانبی زیاد!!! رویارویی با سختیها در راه موردنظرم رو ترجیح میدم به زندگی روزمره که اصلا شادم نمیکنه.
اصلا از نظر بعضیها اشکال بنده اینجاست که نمیتونم مثل بچه آدم سر جام بنشینم، خوب، نمیتونن درون من باشن تا بگن سر جای من کجاست.
تلاشهای امیدوارانه ای رو میکنی مثلا تاسیس شرکت (مشاور بازاریابی و بازرگانی به نام “بازارگستر” در سال ۹۰ اونم در شهرستان که شناسوندن خدمات اون به مشتریان زمان میبره و وقتی برای صدور مجوزها به ادارات میری خودشون نمیدونن این باید مجوز کانون تبلیغاتی بگیره یا نه و تو باید بری مسئولان رو مجاب کنی که این بازاریابی به معنی تبلیغات نیست و تبلیغات ابزاریه در دست بازارایابی و تو منظورت از بازاریابی فعالیتهای شبکه ای مثل گلدکوئیست نیست. البته انصافا برخوردهاشون خوب بود و سنگ اندازی نکردن) و ترجمه کتابهایی به روز اما چون یک coach نداری که بهت برای رشد و تعالی در زمینه های لازم کمک کنه (از اونجایی که گفتن: بی پیر مرو تو در خرابات هرچند سکندر زمانی) تیرها به سنگ میخورند. با صرف مطالعه هم که نمیشه شرکت اداره کرد. این واقعیت تلخ رو امثال من خوب لمس میکنیم وقتی استادان عزیزمون حداکثر میتونن یا میخوان با یک کلاس تئوری کمکمون کنن. چون کسب اطلاعات و مهارت برای خانمها مشکلتره و دستشون زیاد باز نیست، ورود به حلقه های تنگ ارتباطات مردانه حاکم آنهم در محیطهای کوچکتر سخته بخصوص اگر ملاحظات زیادی رو هم بخواهی اخلاقا رعایت کنی. ناگفته نماند این درد کسانی است که علایق و رویاهایی متفاوت از نقشهای رایج زنان داشته باشند. (البته با ارج نهادن به اجرای درست این نقشها توسط بسیاری که خیلی هم سخت و پر مشقت و محترم است.)
پ.ن: احیانا، احیانا، اگر در کامنت قبل تصور شده که به سختکوشی و رنج پذیرفتن شما خرده گرفته ام، ابدا اینطور نبوده {چون خودم یک جورایی از نوع بدش هستم به روی خودم نمیاورم D: } به تلخی واژگان خرده گرفتم و نه روشتان که انتخاب سختیهاست. شعر مولانا هم نگفته بنشین و راحتی پیشه کن تا رنج نبری …گفته حرفش را مزن. رنج مبر نه اینکه از سختیها فرار کن و راحتی بطلب بلکه یعنی رضایت و شادمانی در عین سختیها، همان رقص در طوفان…اصلا مگر انسان بدون سختی هم ممکن است انسان بماند؟ با عذرخواهی بابت نوشته های بی سر و ته خودم…
همیشه پرتوان و پر تلاش باشید…
تایید نفرمایید…
معلم عزیز روزت مبارک
استاد بزرگ،محمدرضای عزیزم، روز معلم رو تبریک میگم،من افتخار می کنم که شاگردت بودم و خیلی از یادگیری ها و تحلیل های زندگیمو میدونت هستم،و
امیدوارم توی سفر زندگیم فرصتی برای جبران پیدا کنم.توی خاطراتم،صحبت های روزانم،حتی خواب های شبانه ام یادی ار تو جاریست. ممنون که هستی.
برای رقصیدن تو باران و طوفان باید زوربا باشی…
زوربای یونانی عاشقشم
بارانی باید تا رنگین کمانی برآید…
معلم روزت مبارک….
هر کدوم سرجای خودشون قشنگن : )
روزت مبارک!
😉
چند کلمه جادویی دیگر…
رمز گشایی از این کلمات ،کار آسانی نیست
چقدر حرف دارند این واژه ها
وما هنوز در پی واژههاییم ،نه معناها…
ترجیح میدهم درختی باشم در زیر تازیانه کولاک و اذرخش با پویه شکفتن و گفتن تا رام صخره ای خاموش از برای گفتن
فکر کنم شاملو