زمان ثبت و فاصلهی دقیق این دو عکس را نمیدانم. اما قدیمی نیستند و فاصلهی میانشان هم زیاد نیست.
هر دو را خودم ثبت کردهام.
از یک نقطه، تقریباً یک کادر، با یک دوربین و بدون ادیت. سعی کردهام تا حد امکان به شکل مشابهی برش بخورند (قطعهی کوچکی از پشتبام یک خانه را در پایین هر دو عکس میبینید).
در توضیحش هزار نوع حرف و قصه میتوان نوشت. از کیفیت بنزین و فساد در صنعت خودرو تا ضعف در تفکر سیستمی.
اما یکی از مهمترین توضیحاتش میتواند ناآشنایی با مدیریت و به طور خاص، ضعف در تمرکززدایی باشد.
ضعف در میان تصمیمگیرانی که با ذهنی بسته و دستانی باز، چنان دل به آسمان سپرده بودند که به نفرین زمین گرفتار شدند.
علتي كه بيشتر متقاعدم مي كنه براي ترك تهران ،آلودگي هوايي بود كه دايم باعث گوش درد و سردرد آزار دهنده اي در طولاني مدت مي شد .
به نظرم اثرات پنهان آلودگي هوا مخرب تَر از اثرات ظاهريش باشد.
وقتي تو اينجا آسمان رو صاف مي بينم و هواي عالي باعث عكس العملم ميشه و خوشحالي خودم رو بروز مي دم .در صورتي كه برأي بقيه عادي هست.
سلام به استاد عزیز محمدرضای بزرگوار
موضوعاتی که مطرح کردی (مدیریت آلودگی هوای تهران،تفکرسیستمی،تمرکززدایی)برای کسی مثل من که عطش وشوق مزمن و فروخفته ای به “طراحی و مدیریت سیستمها و حل مسایل سازمانی” داره درعین حال که حسرت شخصی بهمراه داره، مغز رو برای چاره جویی، وادار به پشتک وارو زدن میکنه.
اجازه بده برم سر اصل مطلب :
اگرقرار بود شما در چهل سالگی و بدون این پیش زمینه پربار، هدفی حرفه ای درحوزه ای که عنوان کردم انتخاب میکردین و با اتکا به اون ، ازپیوند شغلی و نامیمون۱۲ساله بانکی خودتون جدا میشدین، هدف و مسیرو نقشه راه شما چی بود؟
متاسفانه برخلاف مهارتهای فنی، مهارت در این حوزه قابل سنجش نیست و ملاک انتخاب افراد مدرک و تجربه و رزومه کاری اونهاست؛ شما به لحاظ سنی از جایی میخوای تغییر مسیر بدی و نهال جدید بکاری که خیلیها دارن میوه درختشون رو میچینن؛ برای همین، شرایط ایجاب میکنه که یه راهنمای آشنا و مطلع(و چه کسی بهتر ازشما)حداقل جهتهای اصلی حرکت رو نشون بده .
فی الواقع این پرسش را باید در یک مشاوره حرفه ای پاسخ داد اما وقتی امکان این امراز طرف شما میسر نیست چاره ای برای امثال من نمیمونه که به امید یافتن یه سرنخ هم که شده ازاین امکان استفاده کنه .
تجربه نشون داده معمولا اونایی که در مسیرخودشون قرار میگیرن و موفق میشن ، در ابتدا واز یه جایی و توسط یه نیرویی، به مسیر درست هدایت شدن.
امیدوارم لااقل اینجا و برخلاف متمم، دعوام نکنی که تو فلانی و بهمانی و اینا چیه که میگی.از شما چه پنهون ورودم به متمم هم در ابتدا به هدف رسیدن به چنین کامنتی صورت گرفت واین یعنی : ۵۷۰ روز صبرکردم تا یکی از همون نیروها مسیر رو نشونم بده.
پی نوشت :
۱٫راجع به مشکلات شهری مثل تهران ایکاش میشد بیشتر صحبت کرد وبررسی کرد که تا چه حد راهکارهای روی کاغذ قابلیت اجرایی دارن وبه نتیجه مطلوب منجر میشن.
۲٫اخیرا خبری خوندم از ایلان ماسک که برای ترافیک سنگین لس آنجلس و شهرهای بزرگ متوسل به تونلهای زیرزمینی شده که خودروهای برقی قابلیت حرکت با سرعت ۲۴۰ کیلومتر رو دارن .
حمیدرضا جان.
صورت مسئله رو میفهمم. اهمیتش رو هم کاملاً متوجه میشم.
منطقِ طرح مسئله رو هم درک میکنم.
اما الان جواب شفاف و ساده و ساختاریافته توی ذهنم براش نیست.
یه کم مهلت بده فکر کنم بهش.
استاد عزیز
با دیدن پاسخ شما هم خیلی خوشحال شدم و هم ناراحت .
دلیل خوشحالیم واضحه؛ اما ناراحتیم از این جهته که حس کردم مطرح کردن چنین خواسته ای
اونهم وسط مشغله کاری فراوانی که دارید شاید نوعی خودخواهی محسوب بشه.
دقیقا بهمین خاطر، بابت طرح این موضوع خیلی با خودم کلنجاررفتم .
فقط میتونم بگم قول میدم بابت لطفی که میکنید وزمان و وقتیکه میزارید پشیمان نخواهید شد.
ممنون بابت حضور تاثیرگذارتون.
محمدرضا.
خاطرم هست که چندین سال پیش (حدود ۱۵سال پیش)، مرحوم دکتر سلیمی (استاد دانشکده مهندسی صنایع دانشگاه پلی تکنیک) در کنفرانسی حرف قابل تاملی با این مضمون زدند.
“حدود ۹۵ درصد مدیران بخش دولتی بیشتر به دنبال حفظ و نگهداری وضع موجود هستند و تنها ۵ درصد به نوآوری و تغییر فکر می کنند.”
این آمار در آن زمان و با توجه به حوزه مطالعاتی آن مرحوم (TRIZ) بدست آمده بود.
نمی دانم اگر ایشان در قید حیات بودند، یافته های تحقیق چگونه بود ولی به هر حال با توجه به شواهد در دسترس ما، حداقل در حوزه مسائل شهری، به نظرم بهبود قابل توجهی را مشاهده نمی کنیم.
یکی از دردناک ترین موضوعاتی که همیشه بهش فکر میکنم….
ولی من این روزها خیلی هم به خودخواهی بی رحمانه ی خودمون فکر میکنم. از یک شهروند عادی تا یک مدیر توی سطوح بالا.
شهروندی که حتی از خونه تا پاساژ محلش رو با ماشین میره،حاضر هست دوبله پارک کنه و خرید کنه و برگرده و حتی یک ثانیه به عواقب کارش فکر نمیکنه: به بی نظمی که ایجاد میکنه و به آلودگی و ….
و مدیرهایی که فقط به فکر افتخار آفرینی هستند و تصمیماتی میگیرند که اونقدر که باید سنجیده نیست. دنبال کارهایی هستند که توی دوره مدیریتشون جواب بده و بابتش اعتبار بگیرند در حالیکه میتونند ریشه ی یک سری کارهای مفیدی رو ایجاد کنند. مدیرهایی که جواز ساخت و ساز (اتوبان و ساختمان و ..) توی شهر صادر میکنند در حالیکه هنوز بعد از اینهمه سال از راه اندازی مترو، خیلی محله های زیادی هست که فاصله زیادی با اولین متروی نزدیکشون دارند ولی در عوض تا دلت بخواد اتوبان نزدیکشون هست.
من فکر میکنم که واقعیت این هست که این مدیران و این شهروندان همه از ما هستند، شاید هر کسی اگر خوب توی فامیل و دوستانش (یا حتی توی آینه) بگرده بتونه یکی از اینها رو پیدا کنه، یک کارمند یا مدیر دولتی که داره از کوتاهی هاش در کار خیلی راحت صحبت میکنه، یک کارمند یا قاضی دادگستری که از وساطتت کردنش و تاثیرش برای برای «شدنِ» چیزی که نباید بشه صحبت میکنه، یک پزشک که متعهد کار در شهرستان هست اما در تهران کار میکنه ، یا یک نفر که خیلی راحت داره از شیوه های دور زدن طرح زوج و فرد به شکلی که دوربین جریمه اش نکنه حرف میزنه و ….
نتیجه ی فکر کردن به اینها، این شده که مدام رفتار خودم را آنالیز میکنم و دارم سعی میکنم، فقط خودم کارهایی که فکر میکنم اشتباه هست را انجام ندم.
یک مثال از تجربه اصلاح خودم : من از پارسال بعد از مدتها دوباره از اتوبوس استفاده کردم، قبل از آن با تاکسی به محل کارم رفت و آمد میکردم(فهمیدم مسیر اتوبوس طوری هست که زودتر می رسم). خب طبیعتا اتوبوس شلوغ تره و توی ایستگاه های وسط راه متقاعد کردن بقیه برای صف بستن برای سوار شدن به نظرم سخت می آد. من اوایل خیلی آرام و بی عجله سعی میکردم سوار بشم. اما چند بار کسانی با هل دادن، دویدن و یهو جلوی من قرار گرفتن، یا با دست من رو عقب کشیدن ، زودتر از من سوار شدند. این حرکتها خیلی خشمگینم میکرد. طوری که تمام طول راه کلافه بودم و احساس میکردم بهم ظلم شده. نتیجه این خشم این شد که من هم تا حدی مثل بقیه شدم یعنی یک خشونتی توی سوار شدنم اضافه شد. اما خدا را شکر همون موقع ها هم حس بدی داشتم و مدام فکر میکردم که چرا اینجوری شدم… انگار یک رقابت خاصی بین خودم و بقیه حس میکردم، تا یک دقیقه قبل از اومدن اتوبوس توی گوش خودم روضه میخواندم که « تو که تمام روز سر کار نشستی ، زیاد خسته نیستی و اگر بایستی هم مهم نیست»، اما تا یه حرکت عجولانه به سمت اتوبوس می دیدم عِنان از کف میدادم. ولی بهرحال، چیزی که باعث شد درست بشم این بود که شروع کردم به عذرخواهی کردن. دو بار از اون لحظه هایی که از خود بیخود میشدم و سرسختانه میرفتم به سمت در اتوبوس، احساس کردم باعث آزار و خشم پشت سریم یا کناریم شدم. هر بار نصف راه طول کشید تا رویِ عذرخواهی پیدا کنم و از اون شخص به خاطر اینکه فقط به خودم فکر کردم معذرت بخوام. همین دو بار اعتراف کلا حالم رو عوض کرد انگار عمیقا حس کردم بقیه بد نیستند. الان خدا رو شکر، اصلا عجله نمیکنم ، وقتی میبینم کسی سعی میکنه بیاد جلوی من سریع با خودم کنار میام و به یاد تجربه ی خودم می افتم و سعی میکنم با رفتار آرام محیط رو آرام نگه دارم.
این رو گفتم که بگم جدا از راه حل های در مقیاس بزرگ، در پایین ترین لایه، ما خودمون میتونیم کارهای کوچکی مثل این کنیم و از وسایل نقلیه عمومیِ محدودمون، بهتر استفاده کنیم تا افراد بیشتری هم راضی به استفاده ازش باشند تا شاید حداقل این بخش از تولید آلودگی کمتر بشه.
چه درد بی درمانی،
نگاه به آسمون با تخیلاتی که ساخته ذهن های ناقص و لجوجه…
??
باز هم جای خوشوقتیش باقیه که روزهای خوب هر چند اندک هم داریم.
انتهای کوچه ی ما یک مدرسه دخترونه ست . حدود ساعت هفت و نیم ماشین ها از سرتا ته کوچه صف می کشند تو هرکدوم یه دخترکوچولو مثل پرنسسها کنار راننده نشسته . من که می خوام برم سر کارم اولش باید با مشقت فراوان بیام بیرون بعد با صبر و حوصله پشت سرشون برم تو صف از اون جایی که هر کدوم از خودروها به دم در مدرسه که می رسند پرنسس مربوطه باید برای پیاده شدن و به مدرسه رفتن تشریفات وداع اندوهناک با پدر یا مادر و شاید هم هر دو را برگزار کند و این تشریفات زمان بر است . از این کوچه که بیرون می آم جشن پیروزی برای خودم می گیرم.
یادمه ما که تو سن این بچه ها بودیم از یه راهی می رفتیم که چند تا سگ پاچه ورمالیده همیشه در کمین ما بودند که تا دم در مدرسه بدرقه مون کنند واسه همین من همیشه خیلی زود به مدرسه می رسیدم . اصلا در مقایسه با این بچه ها هوا و آسمون پاک تر و جسم سالم تری هم داشتیم.
تفاوت را می بینید! نمی دونم پدر و مادر های امروزی چه اصراری دارند تا یک مسافت صدمتری فرزندشونو با شاسی بلند برسونند.
امروز سخنگوی وزارت بهداشت خبر داده بود که بیش از ۵۰ درصد متخصصان پزشکی در تهران ساکن هستند. شاید به این معنیه که نگران بیماری و آلودگی نباشید چرا که تهران بیش از نصف کشور پزشک داره.
تصویر دوم واقعاً ناخوشاینده. جوری اون ساختمونهای پشت تپهی سبز، توی دود محو شدن که انگار اصلاً وجود ندارن. انگاری نتیجهی چنین مدیریتها و طرز فکرهایی مثل تصویر دوم، محو شدن هست؛ حالا اینجا در دود ولی در واقعیت از صحنهی روزگار.
البته مشابه چنین تصاویری رو در اهواز و خرمشهر خیلی زیاد دیدم. متأسفانه در برابر پدیدهی گرد و خاک هم تصمیمهای مفید و اثربخشی گرفته نشده. قبلاً بهانه این بود که این گرد و خاکها از خارج به داخل کشور میاد و میشد کشورهای همسایه رو مقصر جلوه داد و کوتاهیها رو پوشوند. ولی وقتی یه سری چشمههای فعال گرد و خاک در داخل منطقه داریم و باعث و بانی بهوجود آمدنشون همین تصمیمها و نگاه کوتاهمدت در گذشته بوده، معلومه که نمیشه انگشت اتهام رو به سمت بیرون گرفت (هرچند این کار انجام میشه!).
راستش قبلاً به این شکل نبودم ولی یه مدته وقتی میبینم میشد بهتر عمل کرد ولی عمل نشده، میشد بهتر فکر کرد ولی فکر نشده، میشد عمیقتر نگاه کرد ولی سطحی نگاه شده، دردم میگیره و غصه میخورم.