فکر میکنم در طول این سالها آن قدر تبلیغ کارهای علیرضا قربانی را کردهام که اسماً و رسماً طرفدار یا به قول نسل جدید «فنِ» او محسوب شوم.
یکی از دوستانم، آلبوم هم آواز پرستوهای آه از علیرضا قربانی را برایم از بیپ تیونز خرید و ارسال کرد که در آن علیرضا قربانی، زیبا و هنرمندانه، اشعار مهدی اخوان ثالث را میخواند.
فکر میکنم از صبح بیش از ده بار قطعهی آخر شاهنامه را گوش دادهام. خود شعر که قطعاً از آثار جاودان ادبیات فارسی محسوب میشود و فکر میکنم اغراق نیست اگر بگوییم هنگام گوش دادن به صدای قربانی نمیشود به سادگی از بین صدا یا شعر، یکی را به دیگری ترجیح داد.
به علت رعایت کپی رایت، نمیتوانم کل قطعه را اینجا بگذارم. اما برای اینکه شاید ترغیب شوید و حداقل این قطعهی خاص را بخرید، قسمت کوتاهی از آن را اینجا میگذارم:
ما فاتحان شهرهای رفته بر بادیم…
لینک خرید این قطعه از سایت بیپ تیونز
سلام
خواستم تشکر کنم از اینکه به من یاد دادید باید از کجا موزیک هایی که دوست داریم را قانونی بخرم.
سلام؛
راستش موسیقی گوش میدم اما آلبوم ها رو پیگیری نمی کنم؛ البته یه خصلت خوب یا بد یا عجیب دارم؛ اگر کسی که دوستش دارم و قبولش دارم یه قطعه موسیقی یا آلبوم بهم معرفی کنه چشم و گوش بسته از آن موسیقی خوشم خواهد آمد! و حساب تعداد گوش دادن ها با کرام الکاتبین میشه؛ عجیب اینکه بعضی وقتها که دوست معرّف سالها از دسترس خارج میشه و دیگه ارتباطی نیست و شرایط بیشتر عقلانی میشه تا احساسی، باز می بینم که خطا نکردم؛ ” آسمان مست” استاد اصغر شاه زیدی رو یکی از معلمای سال دوم دبیرستانمون، که قبولش داشتم، داشت توی آزمایشگاه فیزیک گوش می داد، الان سالها از اون روز میگذره و من دارم به همون سبک یعنی روی کاست(اگه اشتباه نکنم SKC) به این قطعه فوق العاده گوش میدم؛
سلام محمدرضا
اخیرا دارم کتاب کم عمقها رو میخونم که قبلا خودت معرفی کرده بودیش. خیلی خیلی عالیه. ممنونم.
خواستم بپرسم در مورد تصمیمگیری و مشخصا Decision-Fatigue منبعی مد نظرت هست که پیشنهاد کنی؟ راستش احساس میکنم در تصمیمگیریهام به مشکل خوردم و زیادی دارم به اهمالکاری رو میارم. یه مطالب جسته و گریخته راجع بهش خوندم ولی حس میکنم تا عمیقا در موردش مطالعه نداشته باشم، نمیتونم تغییر مثبتی بدم.
به به. اسم علیرضا قربانی که میاد علاوه بر کارهای بی نظیر دیگه شون من مخصوصا یاد آلبوم Vocal Calligraphy و قطعه زیبای Hejaz میفتم:
از هرکرانه تیر دعا کرده ام رها
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود . .
/ حافظ
هروقت دلم بگیره و یا بالعکس حالم خیلی خوب باشه میرم سراغش.
پوریا اولین آهنگی که ازش شنیدم یک ماه پیش بود که رفته بودم سینما برای دیدن فیلم لاک قرمز
تیراژ پایانی یه آهنگ حونده به اسم باران که خیلی خوشم اومد – همین الان دارم آهنگو میخونم و خوشحالم که صدامو نمیشنوید:)
علیرضا قربانی را از سریال شب دهم شناختم. از آن سالی که عید بود و محرم هم بود. آن سالهایی که عشقمان این بود که ما هم در صف بزرگترها “زنجیرزن دسته مسجد” هستیم، شبها که از دسته مسجد برمیگشتیم او برایمان میخواند:
«مرز در عقل و جنون باریک است، کفر و ایمان چه به هم نزدیک است…»
سه آلبوم از علیرضا قربانی داشتم و با این یکی که همین الان از بیپ تونز خریدم شد چهارتا، قطره های باران را بدون اغراق بیشتر از ۱۰۰ بار گوش داده ام.
همیشه موقع حظ بردن از آثار علیرضا قربانی و همایون شجریان و محمد معتمدی و علی قمصری و سایر جوانترها در دلم درود میفرستم به آن بزرگان موسیقی که این هنر را از میان آن همه کج فهمی رساندند برای ما، تا لحظاتی برایمان ساخته شود که مانند ندارد. و البته همواره تهِ وجودم درودی هم میفرستم به روح آن پیرمرد که در عصر تحجر وقت حکم به حلالیت موسیقی داد.
محمدرضا من هم چیزکی راجع به همایون چند وقت پیش نوشتم: (به احترام او که “همایون شجریان” است و نه “فرزند محمدرضا شجریان”)
https://goo.gl/aoJIeE
راستی معلم جان، وبلاگم را انتقال داده ام به وردپرس، چون به ما اجازه داده ای، گفتم اعلامش کنم.
اسمی از استاد شفیعی کدکنی بردی، من از هفته پیش که فهمیدم، دلم میخواست این را برایت بنویسم، خجالت میکشیدم، اما با دیدن این نوشته ات، دلم نیامد نگویم: کاش کاری بکنی برای ما “چهارشنبه ها پایتخت جهان باشد”. میگویند راهمان نمیدهند…
امین جان.
اولاً خوب کردی آدرس وبلاگ رو گذاشتی. تغییرش میدم.
ثانیاً یه مقدار شلوغم این روزها. خواستم برای توضیح سریعتر و صریحتر، برات Voice Message بذارم، دیدم که شمارهات رو نگذاشتی روی پروفایلت.
البته حرف خاصی نمیخواستم بزنم. فقط خواستم یه توضیحات کوچیکی برای خودت بدم.
راستی کلاً کاش تو و بقیهی بچهها اگر مشکل خاصی ندارید، موبایلتون رو توی پروفایلتون بذارید (موبایلها به صورت عمومی نمایش داده نمیشن و فقط گروه متمم میبینه).
حالا فردا چک میکنم. اگر شماره موبایل داشتی که پیغام صوتی میذارم. اگر نداشتی، یه کوچولو خلوتتر شدم ایمیل میزنم برات.
پی نوشت کوتاه یک: خوب کردی رفتی روی وورد پرس. به نظرم خیلی کارت حرفهای تر میشه و چیزهای زیادتری هم یاد میگیری.
پی نوشت کوتاه دو: علی شریعتی، در وصیتنامهای که نوشته، اشارهی کوتاهی دارد که مضمون آن چنین است
از مال دنیا – جز بدهیهایم – چیز خاصی ندارم که بدهیهایم را (اعم از اشخاص و بانکها) با نهایت سخاوت به همسرم میبخشم تا اگر پس از مرگ حقوق بازنشستگیم را قطع نکردند، از محل آنها پرداخت کند…و عزیزترین و گرانترین ثروتی که میتوان به دست آورد، محبوب بودن […] و من تنها اندوختهام این است و جز این هیچ ندارم. امیدوارم این میراث را فرزندانم نگاه دارند و این پول را به ربح دهند و ربای آن را بخورند که حلالترین لقمه است…
همیشه با خودم فکر میکنم که میراث نامهای بزرگ روزگار ما که برای فرزندان باقی میمانند چگونه هزینه میشوند و کجا سرمایهگذاری میشوند و بهرهاش کجا صرف میشود. در این میان هر وقت یاد علی مطهری و همایون شجریان میافتم، استاد مطهری و استاد شجریان را دعا میکنم و امید که تا هست، بهرهی سرمایهی نام ایشان در اقتصاد فرهنگ این جامعه رایج باشد و روز به روز افزون شود.
محمدرضا جان، از توجهت بسیار بسیار ممنونم.
شماره ام را اضافه کردم. بی صبرانه منتظر شنیدن صدایت هستم آقامعلم.
محمدرضا خوشحالم که از ” حضور هم زمان اضداد ” صحبت کردی. مسئله ای که همیشه بهش فکر میکنم و دغدغه م هست, چون این جمع شدن اضداد در ذهن و وجودم گاهی خیلی حیرانم میکنه.
گاهی فکر میکنم مشکلی هست و درسته که بودن اضداد در کنار هم طبیعیه ولی یکی بر دیگری باید بچربه و وقتی میبینم در ذهن من در مورد بعضی موضوعات اینطور نیست و هردو قویا حضور دارند, کمی سردرگم میشم.
فکر میکنم حتما باید این کتاب رو بخونم و بیشتر برای خودم بنویسم و فکر کنم تا بتونم این موضوع رو در ذهنم به سروسامونی برسونم و بهش ساختاری بدم.
یه نکته ای که تو موزیک ها، واسم خیلی زیباست، تغییراتیه که تو شعر میدن و ازش یه نکته بامعنای دیگه میسازن.
مثل آهنگ همخواب محسن چاوشی که بعد مصراع “کز همه کس، بی کس و بی یارترم من” دوباره میگه: “بی یار، ترم من”
تو این قطعه هم به نظرم بعد از اینکه میگه”راویان قصه های رفته از یادیم” بعدش خودشو هم با این تیکه از شعر معرفی میکنه”رفته از یادیم”.
ممنون از معرفی البوم. من این البومو گوش ندادم ولی تو کارای علیرضا قربانی دو تا از البوماش که به نظر من خیلی عالیه یکی بر سماع تنبوره و یکی حریق خزان.
سلام
محمدرضا ارتباطی بین شعرهای اخوان و تخلصش میبینی؟اگر میبنی چطوری ؟
محسن جان.
قاعدتاً نظر من به عنوان نظر یک «علاقمندِ غیرِ متخصص در حوزهی ادبیات» ارزش و اعتبار خاصی نداره.
اما به هر حال، به عنوان آدم غیرمتخصص سه نکته به ذهنم میرسه.
یکی دوران بعد از سالهای کودتای ۳۲ که قاعدتاً دوران سادهای نبوده. وقتی مردم برای کسب مطالبات اجتماعیشون تلاش میکنند و چیز چندانی به دست نمیآرن، معمولاً حال خوشی بر جامعه حاکم نیست.
این همون چیزیه که به نظرم در شعر «کتیبه» به خوبی میشه دید.
روی سنگ نوشته بود: کسی راز مرا داند که از این سو به آن سویم بگرداند…
و اون مردم خستهای که «از پا و با زنجیر، با یکدیگر پیوسته» بودند، وقتی تمام تلاششون رو صرف کردند و این سنگ بزرگ رو از این سو به آن سو گرداندند و دیدند که در سمت دیگر سنگ هم، دوباره همون نوشته شده. صرفاً به عنوان یک حدس، فکر میکنم برای اخوان که تاریخ ایران هموارهی جلوی چشمش بوده و «این شهر سنگستان» آزارش میداده، تمام تاریخ گذشته در «چرخاندن این سنگ سنگین» خلاصه میشده.
اما در مورد اینکه چرا باید در دورانی که اوج «ناامیدی» تاریخی بوده و دقیقاً سالهای پس از کودتا، واژه و تخلصی مثل «امید» انتخاب بشه، به نظرم به یک مسئلهی طبیعی برمیگرده که شاید بشه اسمش رو «حضور همزمان اضداد» نامید.
فکر میکنم اگر میخواهی والاترین سطح امید رو ببینی، باید در میان ناامیدان بگردی. چون کسانی که در اون فضا، میمانند و میگویند و کار میکنند و تلاش میکنند، بالاترین شکل قابل تصور از امید هستند.
به نظرم در آن دوران، اگر تخلصی باید انتخاب میشده، به هر حال باید یا از جنس امید بوده یا ناامیدی و این دو با هم همخانوادهاند و از هر تخلص دیگری بیگانه.
همچنانکه در عصر تاریکی، انتخاب تخلص تاریک یا روشن، به یک اندازه قابل درکه و اگر انتخابی عجیب باشه، انتخاب تخلصی نامربوط هست: مثلاً: شِکّرِ شیرین!
مشابه همینها رو در مورد تدبیر و بیتدبیری، تغییر و ثبات، رشد و سقوط میشه گفت.
به نظرم مرور بخشی از کتاب «با چراغ و آینه» که نوشتهی استاد شفیعی کدکنی هست و به اخوان ثالث اختصاص پیدا کرده هم خالی از لطف نیست.
استاد هم، به بحث همزیستی تعارضها اشاره میکنند و حضور همزمان این تعارضها رو بخشی از واقعیت وجودی شاعر میدانند.
نقل به مضمون، ایشان اشارهای دارند به اینکه شاید اصلاً تا چنین «عشق و نفرت» یا «امید و ناامیدی» یا «عصیان و تسلیم» در کنار هم در ذهن یک نفر حضور نداشته باشند، اون «زایش و رشد» به وجود نمیاد.
استاد کدکنی اشاره میکنند که حافظ هم اگر حافظ شد، حاصل همین تعارض و تضاد عجیب زمین و آسمان بود و کسانی که میکوشند بخش زمینی یا بخش آسمانی حافظ را حذف کنند، عملاً به چیزی میرسند که دیگر حافظ محسوب نمیشود و یک شاعر دیگر است.
اخوان هم «امید و ناامیدی» رو با هم داره و به نظرم در آن دوران، جز جوشش همزمان این دو در ذهن یک انسان، هر جوشش دیگری را باید با دیدهی تردید نگاه کرد.
اشعار اخوان هم، این در هم آمیختگی امید و ناامیدی رو داره.
هم سیلی سرد زمستان آزارش میده و هم کسانی که «زیبایی باغ بیبرگی» رو انکار میکنند.
سلام. چه توضیح خوبی بود.
خدا رحم کرد متخصص نیستید. شاید هم چون من هم علاقمند غیر متخصص حوزه ی ادبیات هستم نظرم با شما یکی است.
بعد اینکه، من همان مقطعی که شروع آشنایی ام با اخوان ثالث بود، وقتی به این شعر «کتیبه» رسیدم احساس کردم که به طور کامل می توان وضعیت روشنفکر (با سواد) های آن مقطع ایران را با این شعر اخوان شناخت.
دوران تلخی که به قول سهیل محمودی عزیز در یک برنامه رادیویی، نویسندگان و شعرای ایران جایگاه شان گوشه ی سلول های زندان بود. دورانی که شاعر ِ فهیم ِ با درک سیاسی (ملک الشعرای بهار) در اوج ناامیدی از عوامل درونی و عناصر بیرونیِ تحول، از «خدا» و «فلک» و «طبیعت» درخواست می کرده که شام تاریک آنها را سحر کند.
راستی، الان وضع باسوادها چطور است؟
سلام آقای شعبانعلی بررسی جالب و دقیقی بود و در میان نا امیدی هست که امید معنی داره و گرنه در حالت آسایش و شادی همه میتوانند امیدوار باشند و عیار هر کس در تضاد و سختی مشخص میشه. یاد این متن افتادم که یک بار از خودتون شنیدم :
گفتند: آن مرد ماهی گیر است. آن مرد از دریا ماهی میگیرد
گفتند: آن مرد کشاورز است. آن مرد در زمین دانه می کارد
جوانمرد گفت: چه نیکو که آن مرد، ماهی گیر است و از دریا ماهی میگیرد
و چه نیکو که آن مرد، کشاورز است و در زمین دانه می کارد
اما نیکوتر مردی است که از خشکی ماهی میگیرد و دانه اش را در دریا می کارد
و نیکوتر از این دو، کسی است که میتواند از آب، آتش بگیرد
و از زمین، آسمان را برداشت کند
ممکن را به ممکن رساندن کار مردان است
اما کار جوانمردان آن است که ناممکن را ممکن سازند
هزاران معجزه میان آسمان و زمین معطل است
دستی باید، تا معجزه ها را فرود آورد
و آن، دست جوانمرد است
عرفان نظر آهاری
کتاب: جوانمرد، نام دیگر تو