دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

چرا با دوره های آموزشی و کتابهای آموزش کسب و کار برای کودکان مخالفم

در سال‌‌های اخیر، بازار آموزش کارآفرینی و کسب و کار به کودکان رونق پیدا کرده است؛ هم در جهان و هم در کشور خودمان. هم دوره‌های آموزشی در این زمینه زیاد شده و هم کتاب‌های فراوانی در این زمینه عرضه شده است.

تشخیص علت و انگیزهٔ رونق این بازار هم چندان دشوار نیست. والدین برای فرزندان‌شان راحت‌تر از خودشان هزینه می‌کنند. اگر ثروتمند باشند، به‌سادگی هزینه می‌کنند و اگر وضع مالی‌شان خوب نباشد، حاضرند از نان شب‌شان بزنند و خرج آموزش فرزندان‌شان کنند.

طبیعی است عرضه‌کنندگان خدمات آموزشی و فرهنگی، یعنی موسسات آموزشی، نویسندگان و ناشران هم وقتی چنین بازار درآمدزایی را می‌بینند، نمی‌توانند چشم‌شان را به روی پولی که در این حوزه است ببندند. تقاضا هست. پس عرضه هم به وجود می‌آید.

طبیعتاً می‌دانید که من طرفدار کنترل در سمت عرضه نیستم. یعنی در عین این‌که – خواهم گفت – عرضهٔ چنین خدماتی را اخلاقی نمی‌دانم، معتقد نیستم رسماً باید آن‌ها را محدود کرد. در عوض معتقدم اگر والدین آگاهانه‌تر به این موضوع نگاه کنند، احتمالاً در دوران کودکی و نوجوانی فرزندان‌شان را در معرض این نوع کلاس‌ها و کتابها قرار نخواهند داد.

چرا «من» این‌ها را می‌نویسم؟

در طول این چند سال آن‌قدر برایم واضح بود که چنین کاری نادرست است که فکر می‌کردم به‌سرعت جامعه در برابر آن موضع خواهد گرفت. اما دیدم چنین اتفاقی نیفتاده است. علت این نیست که لزوماً همهٔ روانشناس‌ها با این کار موافقند. بلکه ماجرا در این است که «توسعه فردی» و «تقویت مهارت‌های کسب‌و‌کار» و «کارآفرینی» آن‌قدر به‌ ارزش‌های روز تبدیل شده و بخشی از روح زمان (zeitgeist) ماست که احتمالاً روانشناس‌ها ترجیح می‌دهند وارد مخالفت با این موضوعات نشوند (مخالفتی که دردسر دارد، اما منفعت ندارد).

خوب یادم هست که سال‌ها پیش با یکی از اساتید مطرح مدیریت که حدود بیست سال از من بزرگ‌تر است صحبت می‌کردم. از آثار مخرب شبکه‌های اجتماعی می‌گفت. گفتم: چرا این حرف‌ها را نمی‌گویید و نمی‌نویسید؟ پاسخ صادقانه‌ای داد. گفت «روح زمانه» با تکنولوژی همراه است. من را به‌عنوان «فردی آشنا با تکنولوژی» نمی‌شناسند. بنابراین اگر این حرف‌ها را بزنم، نهایتاً به‌عنوان فردی عقب‌مانده که مخالف تکنولوژی است شناخته خواهم شد.

فکر می‌کنم این ترسی است که در عده‌ای از روانشناس‌ها هم وجود دارد. اما بعید می‌دانم کسی من را به ناآشنایی با کسب‌و‌کار یا مخالفت با آموزش کسب‌و‌کار متهم کند. بنابراین بدون آن نگرانی، می‌توانم نقدها و نگرانی‌هایم را بنویسم.

در ادامه خواهم گفت که مخالفت من با آموزش «سواد مالی» نیست. بلکه با آموزش کسب‌و‌کار، کارآفرینی و حاشیه‌های آن است. در زمینهٔ سواد مالی هم، اما و اگرها و ملاحظاتی دارم که به آن‌ها اشاره خواهم کرد.

اصرار ندارم که نظر من را در این باره بپذیرید. اما استدلال‌هایم را می‌گویم و تأکید می‌کنم که من این مقوله را نه‌تنها ناکارآمد بلکه غیراخلاقی می‌دانم و معتقدم به آیندهٔ‌ جامعه لطمه می‌زند.

یک یادآوری واضح

طبیعتاً همهٔ آن‌چه در ادامه می‌آید، برداشت‌ها، مفروضات و تحلیل‌های شخصی من است. برای این‌که ابتدای هر جمله و هر گزاره تکرار نکنم که «من فکر می‌کنم» یا «به نظرم می‌رسد» و «تجربهٔ من می‌گوید» و …، یک‌بار به این نکته اشاره کردم تا ادامهٔ متن روان‌تر باشد.

کاملاً طبیعی است که شما بعضی از مفروضات من را نپذیرید یا معتقد باشید برخی از جنبه‌های موضوع را ندیده‌ام. هدف من این نیست که شما را متقاعد کنم حرف من درست است و هر حرفی جز حرف من غلط است. فقط می‌خواهم این حرف‌ها را هم جایی در گوشهٔ ذهن‌تان داشته باشید.

اگر حوصله ندارید همهٔ متن را بخوانید،‌ مستقیم به سراغ بخش پایانی حرفم بروید.

چرا تقاضای آموزش کسب و کار برای کودکان وجود دارد؟

عوامل متعددی دست به دست هم داده‌اند تا آموزش کسب‌و‌کار به کودکان برای والدین جذاب شده باشد:

۱) جلو انداختن کودک در مسیر زندگی: این تمایل عجیب، حداقل در فرهنگ ما بی‌سابقه نیست.

در گذشته این کار با آموزش جهشی انجام می‌شد. یعنی والدین افتخار می‌کردند که هر جا قانون یا خلاء قانونی اجازه می‌دهد، فرزندشان دو کلاس را در یک سال بگذراند. کم نیستند متولدهای ماه مهر که تولد در شناسنامه‌شان شهریور ثبت شده تا یک سال از «روند زندگی» عقب نیفتند (خود من هم جزو کسانی هستم که در ششم مهر ماه به دنیا آمده‌ام و در شناسنامه‌ام ششم شهریور ثبت شده).

۲) فضای سنگین رقابتی: والدین، درست یا غلط، این حس را دارند که فرزندشان در فضایی رقابتی زندگی می‌کند و خواهد کرد. و در نقش مادر و پدر متعهد، وظیفهٔ خود می‌دانند به فرزندشان برای پیروزی در این «دنیای رقابتی و بی‌رحم» آماده کنند.

به همین علت، می‌بینیم آمادگی برای کنکور کم‌کم از سال قبل از کنکور به سال‌های قبل هم کشیده شده است و عملاً الان به حدی رسیده که والدین هنگام ثبت‌نام در دبستان هم نیم‌نگاهی به این دارند که انتخاب این یا آن دبستان چه تأثیری بر سرنوشت آکادمیک فرزندشان خواهد داشت!

۳) ناکارآمدی نظام آموزشی: حتی در کشورهای توسعه‌یافته که بسیاری از سیستم‌های اجتماعی کارآمد هستند، نظام آموزشی کم‌و‌بیش ناکارآمد است. انتقاد از نظام آموزشی به پایهٔ ثابت حرف‌های صاحب‌نظران تبدیل شده و بسیار سخت است کسی را بیابید که از اثربخشی نظام آموزشی به‌شکل مطلق و کامل دفاع کند. طبیعی است در کشور ما که اغلب سیستم‌های اجتماعی ناکارآمد هستند (مثلاً تأمین اجتماعی که باید دوران بازنشستگی ما را تأمین کند نمی‌داند برای پوشش ضررهای همین امروز خودش چه خاکی بر سرش بریزد) طبیعتاً نظام آموزشی ناکارآمدی‌های مضاعف دارد.

والدین طبیعتاً خود را در برابر فرزندان‌شان مسئول می‌دانند و سعی می‌کنند این ناکارآمدی را جبران کنند. یکی از اولین نقاطی که والدین سعی می‌کنند ضعف نظام آموزشی را جبران کنند، یادگیری زبان انگلیسی است. کمک به یادگیری برنامه‌نویسی و کار با کامپیوتر و سواد دیجیتال هم جنبهٔ دیگری از این تلاش است.

بعضی از والدین علاوه بر این‌ها، به فعالیت‌های فوق‌برنامهٔ دیگر مانند حضور در طبیعت، آشنایی با نجوم، ورزش، موسیقی و سایر هنرها هم توجه می‌کنند.

در ادامهٔ همین جبران ناکارآمدی‌ها، والدین معتقدند نظام آموزشی فرزندان‌شان را برای کارآفرینی و درک دنیای کسب‌و‌کار آماده نمی‌کند. بنابراین «خروجیِ پیش‌فرض» نظام آموزشی – به استثناء اندک مشاغلی مانند پزشک و وکیل – نهایتاً‌ کارمند دون‌پایه یا استاد دانشگاه است و در اقتصاد ضعیف هم این کارها آن‌قدر که انتظار می‌رود، آوردهٔ مادی ندارند.

قبلاً در کنار پزشک و وکیل، مهندس را هم می‌نوشتند. اما الان دیگر نمی‌شود نوشت. چون بسیاری از مهندس‌ها نهایتاً در جایگاه کارشناس قرار می‌گیرند و اگر قرار باشد در لایه‌های بالاتر جامعه قرار بگیرند حتماً باید با مدیریت و کسب‌و‌کار آشنا باشند. علم مدیریت، مسیر ارتقاء شغلی‌شان را هموار می‌کند و دانش کسب‌و‌کار می‌تواند زمینهٔ کارآفرینی و راه‌اندازی کسب‌و‌کار را برایشان فراهم کند.

۴)‌ تشویق کارآفرینی و رواج ارزش‌های استارتاپی: چون پیش از این زیاد در این باره حرف زده‌ام، کوتاه می‌گویم. نخست این‌که کارآفرینی در همه‌جای دنیا تشویق می‌شود. کاملاً هم طبیعی و منطقی است. بهتر است مردم به جای این‌که چشم‌شان به دولت باشد تا برایشان کار خلق کند، خودشان برای خود و دیگران شغل ایجاد کنند (من هم با این حرف موافقم).

علاوه بر این، بسیاری از ثروتمندان امروزی در دنیا از کارآفرینی و به‌ویژه از راه‌اندازی استارتاپ ثروتمند شده‌اند و برخلاف نسل‌های قبل، ثروت موروثی کمتر به چشم می‌آيد. اخیراً خانواده‌های ثروتمند مانند راکفلرها و روتشیلدها کمتر در تیترهای رسانه‌های جهان حضور دارند و بیل گیتس‌ها و ایلان‌ ماسک‌ها و زاکربرگ‌ها هم با کسب‌و‌کار خودشان به ثروت رسیده‌اند. کارآفرینان ایرانی ثروتمند هم – که لزوماً والدین ثروتمند نداشته‌اند – کم نیستند. حتی اگر هم ثروت کلان نداشته نباشند، به‌نظر می‌رسد مدیریت و کسب‌و‌کار باعث می‌شود فرد به گروه‌های جدید اجتماعی و درآمدی دست پیدا کند که با کارمندی به معنای کلاسیک، سخت‌تر ممکن است.

با این تصویر – مستقل از این‌که آن را چقدر درست یا نادرست بدانید – والدین به نتیجه رسیده‌اند که آموزش مدیریت کسب‌و‌کار هم باید درست مثل آموزش زبان و آموزش‌های دیگر به سبد آموزش کودکان افزوده شود.

۵) رواج یافتن آموزش مدیریت در قالب دوره‌های کوتاه‌مدت از جمله MBA: با وجودی که رشتهٔ MBA در جهان حدود یک قرن قدمت دارد، اما رونق آن بیشتر به چند دههٔ‌ اخیر برمی‌گردد. در کشور خودمان هم مشخصاً از حوالی سال ۱۳۸۰ تا کنون. MBA فقط یک دورهٔ جدید یا مدرک جدید نبود. بلکه یک «باور» را هم درون خود داشت: مدیریت کسب‌و‌کار، می‌تواند مکمل دانش‌ها و تخصص‌های دیگر باشد. پیش از آن، مدیریت یک تخصص مستقل به نظر می‌رسید. یکی در دانشگاه پزشکی می‌خواند، یکی مهندسی، یکی حقوق و یکی هم مدیریت. اما پزشک و مهندس و حقوق‌خوانده، همگی در دانشگاه یا خارج از دانشگاه MBA می‌خواندند. این اتفاق تازه هم بیش‌از‌پیش این تصویر را جا انداخت که آشنایی با کسب‌و‌کار و ادارهٔ آن، یک مهارت عمومی است که از یادگیری آن گریزی نیست (دقیقاً مثل یادگیری زبان انگلیسی).

و به محض این‌که می‌پذیریم یک مهارت را «به هر حال» و «در هر شرایط» باید آموخت، بلافاصله عده‌ای هم هول می‌شوند و می‌گویند: «چرا زودتر شروع نکنیم؟»

اگر انگلیسی حرف زدن خوب است، چرا از دوران کودکی آغاز نشود؟‌ اگر نواختن یک ساز موسیقی خوب است،‌ چرا به بزرگسالی موکول شود؟ اگر قرار است فرزند من بعداً ورزشکار شود،‌ چرا از کودکی شروع نکند؟ اگر می‌خواهد تفکر نقادانه یا فلسفه را یاد بگیرد، چرا از کودکی یاد نگیرد؟

به همین سبک: حالا که فهمیده‌ایم آشنایی با مفاهیم کسب‌‌و‌کار مفید است،‌ چرا زودتر شروع نکنیم؟ آموزش رسمی که کاری برای فرزندمان نمی‌کند، حداقل خودمان او را با مهارت‌هایی آشنا کنیم که در آينده به آن‌ها نیازمند خواهد بود.

بازاری بزرگ و غیرقابل‌ چشم‌پوشی

این‌جاست که تقاضایی بسیار بزرگ آموزش مفاهیم مدیریت و کسب‌و‌کار به کودکان شکل می‌گیرد. طبیعتاً عرضه‌کنندگان هم پیشاپیش آماده‌اند. نویسندگانی که دربارهٔ کسب‌و‌کار می‌نویسند،‌ ناشرانی که دربارهٔ کسب‌و‌کار کتاب منتشر می‌کنند و موسسات آموزشی که دوره‌های کسب‌و‌کار برگزار می‌کنند، به نتیجه می‌رسند که «چرا همین مطالب و حرف‌ها را به زبان ساده‌تر برای کودکان نگوییم؟» مگر نمی‌شود کارآفرینی را به زبان ساده برای کودکان گفت؟ مگر نمی‌شود مدل کسب‌و‌کار را به زبان ساده برای کودکان توضیح داد؟ مگر نمی‌شود بازی‌هایی با منطق کسب‌و‌کار برای کودکان طراحی کرد؟

تقاضا هست و ما هم هستیم و چه کسی شایسته‌تر از ما؟‌ حیف است این کار را نکنیم.

به نظر من هم می‌شود مفاهیم کسب‌و‌کار را ساده کردن و به‌ کودکان آموخت. مدل کسب و کار به زبان ساده،‌ ارزش آفرینی به زبان ساده، مذاکره به زبان ساده، کارآفرینی به زبان ساده، چگونه بیسکوئیت بفروشیم به زبان ساده و مانند این‌ها. قطعاً کودکان هم می‌توانند این مفاهیم را یاد بگیرند.

بنابراین حرف من این نیست که این مفاهیم را نمی‌شود یاد داد و نمی‌شود یاد گرفت. بلکه می‌خواهم دربارهٔ‌ ضررها و خسارات احتمالی چنین آموزش‌هایی حرف بزنم.

سن مناسب برای آشنایی با مفاهیم کسب و کار

«بالاخره که باید یاد بگیرد…»

این جمله‌ای است که چند بار دربارهٔ آموزش کسب‌و‌کار شنیده‌ام. اما این واقعیت را نباید فراموش کنیم که برای هر پدیده، سیستم و ساختار می‌شود یک سن مناسب و بهینه در نظر گرفت. سنی که پیش از آن، آشنایی با آن پدیده، سیستم و ساختار چندان مفید نیست و حتی ممکن است مخرب باشد.

مثلاً‌ «سیستم تولیدمثل» را در نظر بگیرید. فرض کنید کودک چهار سالهٔ شما از شما می‌پرسد: «مامان. بابا. من چگونه به دنیا آمدم؟» آيا شما به تفصیل و با رسم شکل توضیح می‌دهید؟ بعید می‌دانم. چهار سال که هیچ. آیا فرزند هشت یا ده سالهٔ خود را در دورهٔ «روش‌های هم‌بستری و بارداری به زبان ساده» ثبت‌نام می‌کنید؟‌ بعید می‌دانم. بله. برای آموزش سواد جنسی حداقلی وقت صرف می‌کنید. هم برای این‌که کمی با بدن خودش آشنا شود و هم این‌که از او سوء‌استفاده نشود. اما برای بقیهٔ‌ آشنایی‌ها،‌ یک «سنِ آستانهٔ مناسب» در نظر دارید. یکی از علت‌های کدگذاری فیلم‌های سینمایی هم همین است.

یا سیستم «اداری و بروکراتیک» را در نظر بگیرید. فرض کنید با فرزند خود به اداره‌ای می‌روید و با پرداخت رشوه کارتان را انجام می‌دهید. آیا این را برای فرزند ده ساله یا دوازده سالهٔ خود توضیح می‌دهید؟ «پسرم. دخترم. در این مملکت باید برای هر کاری پول بدهی. معمولاً مردم کاری را که وظیفه‌شان هست برایت انجام نمی‌دهند. آن آقا هم که آن‌جا به من و تو لبخند می‌زند، همین دیروز از من شیرینی گرفته.» آیا این را می‌گویید؟ بعید می‌دانم. احتمالاً می‌گویید:‌ «بیا. دوست بابا یا مامان رو ببین. بیا لبخند بزن. سلام کن و …»

سال‌ها می‌گذرد تا زمانی به فرزند خود بگویید که بسیاری از این دوستی‌ها دوستی نبوده‌اند. بلکه رابطه‌هایی بوده‌اند که شما آن‌ها را «خریده‌اید». مسئله این نیست که می‌خواهید پنهان‌کاری کنید. مسئله این است که نمی‌خواهید زودتر از آن‌چه که باید و بیش از آن‌چه که باید، تصویری مکانیکی، معامله‌محور و ناامن از جهان اطراف در ذهن فرزندتان شکل بگیرد.

حرفم این است که همهٔ ما پذیرفته‌ایم که برای هر سیستم و ساختار می‌توان یک سن حداقلی در نظر گرفت و زودتر از آن آشنایی با آن سن و ساختار و رفتار را به فرزند تحمیل نکرد.

چرا با آموزش کسب و کار به کودکان مخالفم؟

منطق کسب‌و‌کار، تراکنش‌محور / معامله‌گرانه (transactional) است و نه رابطه‌محور (relational).

در منطق معامله‌گرانه، انگیزهٔ اصلی «تبادل منافع» است: چه چیزی برای من مهم است؟‌ چه چیزی برای تو مهم است؟ آیا می‌شود معامله‌ای شکل دهیم که منفعت من و منفعت تو تأمین شود؟

  • چه کار کنم که برای تو ارزش داشته باشد و برایش به من پول بدهی؟
  • این کاری که برایت کردم … می‌ارزید. حالا یا الان از تو می‌گیرم یا در قالب فروش بعدی.
  • من ماده اولیه را به قیمت … خریده‌ام.‌ طبیعتاً باید خودم هم سود ببرم. به تو … می‌فروشم.
  • اگر این محصول را با قیمت کمتر می‌خواهی، باید از کیفیتش کم کنم یا تعداد بیشتری بخری.
  • وقت من ارزش دارد. این مدت که برایت گذاشتم، باید هزینه‌اش را بپردازی.
  • اگر مشتری‌ام بشوی و باز هم بخری، می‌توانم تخفیف بدهم. اما برای اولین خرید، قیمت همین است که هست.
  • در این معامله چه چیزی گیر من می‌آید؟ اگر برایم صرف نکند، نمی‌توانم همکاری کنم.
  • اگر پرداخت به موقع انجام نشود، شرایط قرارداد تغییر خواهد کرد.

اما آیا این همان منطقی است که شما دوست دارید فرزندتان زندگی اجتماعی را با آن آغاز کند؟

حالا به منطق رابطه‌‌محور فکر کنید. در منطق رابطه‌محور اصالت با «پیوند انسانی» است و رابطه در ذات خود، ارزش دارد که برایش تلاش شود.

کودک برای مادرش یک ماشین نقاشی می‌کشد و می‌گوید: «این را برای تو کشیدم!» در مقابل چه؟ هیچ. به عنوان بخشی از یک رابطه.

کودکی را در نظر بگیرید که میوه‌اش را به دوستش تعارف می‌کند و می‌گوید «بیا تو هم بخور.» در برابر چه می‌گیرد؟ هیچ. کودک یاد گرفته که «دوستم است. می‌خواهم میوه‌ام را به او بدهم.»

یا کودکی که نصف خوراکی‌اش باقی مانده و آن را به برادر کوچکش می‌دهد و می‌گوید: «تو بخور، من سیر شدم.» (در منطق کسب‌و‌کار، این اتلاف ارزش اقتصادی است).

به کودکی فکر کنید که اسباب‌بازی‌اش را به دوستش می‌دهد و می‌گوید: «تو بازی کن، بعدش نوبت من!» آیا در این معادله چیزی از سود و زیان در نظر گرفته شده؟

یا حتماً‌ دیده‌اید که کودکان، اسباب‌بازی‌های محبوب‌شان را به مهمان هم‌سن‌شان می‌دهند و می‌گویند:‌ «می‌تونی ببری خونتون، بعداً بهم پس بده.» بدون هیچ قراردادی و فقط بر پایه اعتماد. حتی اگر هم ندهند و دعوا کنند و جیغ بزنند که مال خودم است، باز هم منطق معامله‌گرانه ندارد. بلکه این رفتار در چارچوب «رابطه» انجام می‌شود.

حتی اگر دعوایشان شود، که «چرا نوبت را رعایت نکردی؟» مسئله بر سر انصاف (fairness) است. و همین دعواها هم آموزنده است. انصاف در دعوای کودکانه با انصاف در منطق کسب‌و‌کار (= سود منصفانه) فرق دارد.

به این فکر کنید که «کودکی که به دوستش می‌گوید دیروز با من بازی نکردی. امروز اسباب‌بازی‌ام را به تو نمی‌دهم.» لابد خواهید گفت:‌ «این که دیگر منطق معامله است.» بله. هست. اما نه بر مبنای پول و ارزش اقتصادی.

مثال‌ها زیادند. به قهر و آشتی‌های کودکان نگاه کنید. جوری قهر می‌کنند که انگار ابدی است و جوری آشتی می‌کنند که انگار هرگز قهری در میان نبوده است.

منطقی‌تر است جهان کودکی بر پایهٔ‌ رابطه‌های انسانی و تعامل‌های انسانی بنا شود. منطقی‌تر است محبت‌ها و نفرت‌ها، شادی‌ها و غم‌ها، موفقیت‌ها و شکست‌ها بر پایهٔ پول و منافع اقتصادی نباشد.

مواجه شدن با دنیای تراکنش‌محور و معامله‌گرانه، ناگزیر است. اما حرکت از دنیای انسانی، دوستانه، دگرخواهانه و رابطه‌محور به سمت دنیای «معامله‌محور بر پایهٔ ارزش اقتصادی» بهتر از این است که در همان سال‌های نخست زندگی کودکمان را وارد سیستم کار و ارزش‌آفرینی اقتصادی کنیم.

دوستی دارم که در سازمانی مدیر است و فرزند دوازده سالهٔ خود را این کلاس و آن کلاس می‌فرستاد و این کتاب و آن کتاب را برایش می‌خرید و او را «کارآفرینی کوچک» می‌نامید که بعداً جزو مدیران بزرگ کشور خواهد شد.

اخیراً سر ماجرایی از فرزند خود دلخور شده و به حالت دعوا او گفته بود:‌ «حیف من که قبل از رفتن به شرکت، ایستادم و لباس تو را اتو کردم.» فرزندش هم گفته بود:‌ تمام این یک سال اتو کردن را حساب کن چقدر می‌شود؟ پولش را می‌دهم.

مادر این را با گله برایم گفت. پاسخ من را حدس می‌زنید. گفتم:‌ به خاطر این حرف زیبا تشویقش کردی؟ گفت تشویق؟ پاسخ دادم: بله. مگر نه این‌که این همه خرج کردی که منطق کسب‌و‌کار یاد بگیرد؟ یاد گرفته. عالی هم یاد گرفته. تو کارگری هستی که خدماتت را می‌خواستی بیش از ارزش واقعی به او بفروشی. به خاطر چند دست لباس اتو کردن،‌ می‌خواستی با فلانی دوست نشود. او هم یادآوری کرد که کارگری‌های تو قیمت مشخصی دارد که حتی می‌تواند با پول‌تو‌جیبی پرداخت کند.

او فرق «لطف و محبت رابطه» و «مبادلهٔ ارزش اقتصادی در معامله» را نمی‌فهمد. چون اول باید اولی را عمیق یاد می‌گرفت تا بعداً دومی را به تدریج یاد بگیرد. اما تو در آموختن دومی عجله کردی.

اقلیم انگیزشی (محیط انگیزشی)

کارول دوئک، نظریه‌پرداز مطرح حوزهٔ انگیزش، به‌واسطهٔ کتاب طرز فکر (Mindset) به یک اسم شناخته‌شدهٔ خانگی تبدیل شده و همه از کتابش حرف می‌زنند (مدل ذهنی رشد و مدل ذهنی ثابت).

اما این نظریه‌پرداز بزرگ و تأثیرگذار، چارچوب بسیار بزرگ‌تری برای شناخت انسان و انگیزه‌هایش مطرح کرده و آن‌چه در کتاب طرز فکر می‌خوانیم، صرفاً بخش کوچکی از آن مدل بزرگ است.

در فایل صوتی هدف گذاری برایتان گفتم که انسان‌ها دو نوع جهت‌گیری در هدف‌گذاری (goal orientation) دارند:

  • اهداف عملکردی (performance goals)
  • اهداف یادگیری (learning goals)

و گفتم که دوئک و برخی دیگر از نظریه‌پردازان تأکید می‌کنند که اقلیم انگیزشی (motivational climate) و به زبان ساده‌تر،‌ شرایط محیطی فرد،‌ بر این جهت‌گیری تأثیر می‌گذارد.

یعنی برخی محیط‌ها باعث می‌شوند فرد به سمت هدف‌گذاری عملکردی برود (اصالت در خروجی و نتیجه است) و برخی محیط‌ها فرد را به سمت هدف‌گذاری یادگیری سوق می‌دهند (اصالت در این است که من امروز این کار را بهتر از دیروز انجام دهم).

خودتان می‌دانید که مدرس‌ها و مربیان توسعه فردی و روانشناسان در دانشگاه‌ها و اساتید علوم رفتاری چقدر تلاش می‌کنند تا هدف‌گذاری عملکردی را در ذهن شاگردان خود کمرنگ کنند (نه این‌که حذف کنند. بلکه کمرنگ کنند تا هدف‌گذاری به قصد یادگیری، جایی برای تنفس پیدا کند).

مدیران موفق، کارشناسان قوی، افرادی با تفکر تحلیلی، برنامه‌نویس‌های خوب، متخصصان هوش مصنوعی (چون مُد شده همه‌جا جدا می‌نویسند 😉) همه به مدل ذهنی یادگیری نیاز دارند. خود شما هم به احتمال زیاد به تقویت همین الگوی ذهنی نیاز دارید. چون جامعه ما را به سمت دیگر سوق داده است.

باز چون در فایل صوتی گفتم تکرار نمی‌کنم که تحقیقات متعدد نشان می‌دهند آموزش کسب‌و‌کار، سوگیری فرد را به سمت عملکرد می‌برد و از یادگیری دور می‌کند (نمی‌گفتند هم حدس زدن این تأثیر سخت نبود).

ما اگر هیچ کاری هم نکنیم، محیط مدرسه، تعامل با دیگران و فشارهای اجتماعی، فرزندمان را به سمت «خروجی‌محور بودن» خواهد بود (مهم این است که نتیجه بگیرم. هر جور که شد، مهم نیست). لااقل خودمان او را در خاکی قرار ندهیم که زودتر از آن‌چه که باید، میوه‌های این مدل ذهنی را برداشت کنیم.

آيا این‌ حرف‌ها به معنای مخالفت با آموزش سواد مالی است؟

نه.

برخلاف «کسب و کار» و «کارآفرینی» که تا حدی مشخص است دربارهٔ چه حرف می‌زنند، «سواد مالی» اصطلاح بسیار گسترده‌ای است که انبوهی از مفاهیم و رویکردها را در خود جا داده است. به این نوع اصطلاحات، چترواژه می‌گویند: چترهایی بزرگ که روی طیف گسترده‌ای از مفاهیم قرار گرفته‌اند.

این‌که اگر از کسی پول قرض می‌گیریم باید به او پس بدهیم، بخشی از سواد مالی است. این‌که خوب است بخشی از درآمد ما و انرژی ما و منابع ما به افرادی که از ما ضعیف‌تر هستند، یا به ارزش‌هایی که از ما مهم‌تر هستند اختصاص پیدا کند، بخشی از سواد مالی است (می‌خواهیم به فقرا کمک کنیم. زلزله در بخشی از کشور آمده. می‌خواهیم چند دست لباس برای کودکان آن‌جا بفرستیم و …).

این هم که «وقتی پول من را گرفتی گفته بودی یک‌ماهه پس می‌دهی و الان یک سال گذشته و بهره‌اش … است و دلار از آن موقع تا الان این‌قدر شده» بخشی از سواد مالی است.

برخلاف کسب‌و‌کار، آموزش سواد مالی را نمی‌توان به کلی عقب انداخت. اما می‌شود قدم به قدم،‌ سال به سال و مقطع به مقطع، لایه‌هایی از سواد مالی را که برای کودک مناسب است به او آموخت.

بنابراین نفی آموزش کسب‌و‌کار به معنای نفی آموزش سواد مالی نیست. از سوی دیگر، سواد مالی هم آن‌قدر اصطلاح گسترده‌ای است که نمی‌شود به شکل مطلق از مفید بودن آموزش آن دفاع کرد (لازم است مورد به مورد و مدل به مدل درباره‌اش حرف زده شود).

این سال‌های مهم…

سال‌های کودکی، سال‌هایی است که بهتر است کودکان زندگی بر پایهٔ‌ ارزش‌ها (نه ارزش اقتصادی و ارزشی که ارزشی‌ها می‌گویند، بلکه ارزش در تصمیم‌گیری) را بیاموزند. حل مسئله یاد بگیرند. ذهن و سیستم شناختی‌شان پرورش پیدا کند. تعاملات اجتماعی و تقویت روابط اجتماعی را بیاموزند.

مدل ذهنی،‌ دستگاه فکری، نظام فکری و طرح‌واره‌های کارآمد اجتماعی در ذهن‌شان شکل بگیرد. تعامل‌ها و بازی‌های اجتماعی را تجربه کنند. خلاقیت خود را با جستجوی پاسخ معماها پرورش دهند. حتی شاید کمی برنامه‌نویسی و الگوریتم یاد بگیرند (در همان حد کودکانه. یعنی همان ریاضیات کودکانه با زبان دیگر). دگرخواهی را بیاموزند و لذت کمک به دیگری را تجربه کنند. حتی اگر قرار است مدیریت یاد بگیرند، آن را در قالب فعالیت‌های پروژه‌محور بیاموزند (می‌خواهیم گل‌های جدید در باغچه بکاریم یا یک کتابخانه کوچک چوبی بسازیم یا با بچه‌های مدرسه یک مجسمه درست کنیم).

خوشبختانه همهٔ‌ ما یاد گرفته‌ایم که «کار بد نیست، اما کودک کار بد است.» چون کودک، زودتر از سن مناسب، وارد مناسباتی شده که نباید درگیرشان شود.

و باز خوشبختانه، در سال‌های اخیر یاد گرفته‌ایم که استفاده از تصاویر و زندگی کودکان در نقش اینفلوئنسر در شبکه‌های اجتماعی بد است و شکل دیگری از همان پدیدهٔ کودکان کار است. چون مرزهای زندگی کودکمان را به روی دنیایی باز کرده‌ایم که هنوز آماده‌اش نیست و برای حضور در آن قدرت تصمیم‌گیری آگاهانه ندارد.

امیدوارم در سال‌های پیش رو بپذیریم که آموزش کسب‌و‌کار و موضوعات وابسته به آن به کودکان، شکل دیگری از همان پدیدهٔ کودک کار است. چون مرزهای ذهن کودکمان را به روی دنیایی باز کرده‌ایم که هنوز مناسبش نیست و برای ارزیابی ارزش‌های آن، هنوز به پختگی و ظرفیت شناختی کافی نرسیده است.

این مثالم ساده و نمادین است. اما حرفم را می‌رساند:

اگر کودک شما در تابستان یک فرد تشنه را در خیابان دید که دنبال آب می‌گردد، باید به شما بگوید که او تشنه است. ما در خانه (يا ماشین) آب نداریم؟ کودکی که بگوید: «چه فرصت اقتصادی جالبی. این‌جا می‌شود آب معدنی فروخت» بیش از آن‌که به دنیای کسب‌و‌کار نزدیک شده باشد، از انسان بودن دور شده است.

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


17 نظر بر روی پست “چرا با دوره های آموزشی و کتابهای آموزش کسب و کار برای کودکان مخالفم

  • علی محمد افراسیابی گفت:

    سلام محمد رضا

    باید اعتراف کنم که من تصمیم گرفته بودم چنین آموزشهایی را برای پسر ۹ ساله ام تهیه کنم که خوشبختانه این متن آموزنده و مفید شما باعث شد در تصمیم خودم تجدید نظر کنم ودرواقع منصرف بشم.البته تا اندازه ای سواد مالی رو به صورت خیلی محدود بهش آموزش میدم ولی درهمین موارد هم سعی میکنم نگاه رابطه محور رو هم یادآوری کنم . همچنین کامنتهای دوستان(خانم امینی، آقایان جاوید و کریمی) هم حاوی نکات ارزنده ای بود که جای تشکر و قدردانی داره.

    چند وقت پیش پسرم که کلاس سوم ابتدایی است از من پرسید:بابا قمار یعنی چی؟ و چرا حرامه؟

    من اولش یک کم جا خوردم که یه پسر بچه ۹ ساله چرا باید چنین سوالی رو مطرح کنه؟ حدس زدم که در مدرسه و در کلاس دینی و قرآن احتمالا چنین بحثی مطرح شده؟ حدسم درست بود.

    جواب من: گفتم قمار یعنی نوعی شرط بندی .مثلا امروز قراره  استقلال و پرسپولیس با هم بازی کنند.من میگم استقلال می بره و تو میگی پرسپولیس و قرار میذاریم هر کس باخت باید مثلا یک میلیون تومان به برنده پول بده.(اگر استقلال باخت من باید یک میلیون به تو پول بدم)

    گفت خب این چه ایرادی داره؟ به پسرم گفتم ایرادش اینه که کالا و خدماتی تولید نمیشه و پرداخت پول وابسته به برد و باخت افراده.

    اتفاقا اون روز آبگرمکن منزل خراب شده بود و ما تماس گرفتیم و یک تعمیرکاراومد و اون رو تعمیر کرد و مشکل برطرف شد و مبلغ چهارصد تومان هم پرداخت کردیم.بهش گفتم اگر آقای تعمیرکارهم این تخصص رو یاد نمی گرفت و فقط با قمار میخواست پول دربیاره امروز چه کسی می اومد وآبگرمکن رو درست میکرد؟ این خوبه که ما این پول رو بابت تعمیر دادیم یا اینکه شرط بندی کرده بودیم و می باختیم و پول رو می دادیم و آبگرمکن هم تعمیر نشده بود؟ اگر همه اینطوری فکر کنند دیگه چه کسی کفش تولید کنه؟چه کسی لباس بدوزه؟ چه کسی راننده سرویس بشه ؟ و….

    درسته گاهی اوقات هم ما برنده میشیم و طرف مقابل می بازه ولی نیازهایی که داریم برآورده نمیشه و کسی نیست که اون کالاها و خدمات رو برای ما فراهم کنه.تا اندازه ای قانع شد.ولی برای خودم یک سوال مطرح شد که دوست دارم نظر خودت رو اگر وقت کردی بنویسی.

    سوال:به هر حال ما چه بخواهیم وچه نخواهیم بچه ها در این نظام آموزشی ایدئولوژیک درس میخونند و دیر یا زود چنین سوالهایی براشون مطرح میشه.رویکرد مفید وسازنده در پاسخگویی چی میتونه باشه؟ شیوه پاسخگویی من(اشاره کردن به پیامدهای منفی) مناسب بود؟ضمن اینکه میدونم برای بعضی از آموزه ها(خصوصاًمذهبی) نمیشه به راحتی چنین استدلالهایی رو مطرح کرد.

    یا بهتره جوابی ندیم وبگیم : بعداً که بزرگتر شدی و اطلاعاتت بیشتر شد و تجربه های بیشتری کسب کردی خودت قضاوت کن و به توصیه و آموزش همون اصول کلی اخلاقی (مشابه مواردی که مثال زدی) بسنده کنیم؟ با این جمله کاملاً موافقم:

    مرزهای ذهن کودکمان را به روی دنیایی که هنوز مناسبش نیست و هنوز به پختگی و ظرفیت شناختی کافی نرسیده  باز نکنیم ولی در مواردی دیگرانی هستند که این مرزها را باز میکنند. در این موارد چه باید کرد؟

    تشکر ویژه به خاطر انتشار این مطلب مفید و آموزنده

    • لیلا امینی گفت:

      سلام،

      آقای افراسیابی با اجازه صاحب‌خونه، تجربه‌ام رو بگم درباره این مورد. من وقتی با سوال عمیقی از طرف کودک مواجه می‌شم سعی می‌کنم از رویکرد دکتر احمدی‌نژاد استفاده کنم! خاطرتون باشه ایشون تقریبا همیشه، سوال رو با سوال جواب می‌دادن.. چون توی همچین موقعیت‌هایی ما معمولا همون‌طور که شما گفتید جا میخوریم و نمی‌دونیم که چی باعث شده کودک چنین سوالی بپرسه و چه کسی یا چیزی این مرز ناشناخته رو برای بچه باز کرده و چه اطلاعاتی بهش رسیده، خوبه که بحث رو با سوالاتی شبیه "خودت چی فکر می‌کنی؟" جلو ببریم که متوجه فضای ذهنی کودک بشیم. یه جوک کلاسیکی درباره همین چالش هست که یه بچه‌ای از مامانش می‌پرسه که مامان من از کجا اومدم؟ مادر که خودش رو از قبل برای چنین موقعیت و سوالی آماده کرده بوده از آشنایی و عشق و ازدواج شروع می‌کنه، با گرده‌افشانی گل‌ها و تشکیل میوه ادامه می‌ده و می‌رسه به ترکیب تخمک و اسپرم و تولد نوزاد.. در آخر بچه می‌گه موضوع جالبی بود اما دوستم بیلی گفته که اون از شیکاگو اومده، منم می‌خواستم بدونم از کجا اومدم.. اگر قبل از جواب دادن، با خود کودک درباره سوالش گفت‌و‌گو کنیم، هم می‌تونیم با تائید کردن فکر و جواب خودش از موضوعی که مناسب ظرفیت شناختیش نیست رد بشیم و یا اگر لازم بود خودمون چیزی اضافه کنیم جوابی می‌دیم که متناسب با انتظار کودکه و به وضعیت این جوک دچار نمی‌شیم.   

      • علی محمد افراسیابی گفت:

        سلام خانم امینی

        ممنون از کامنت شفاف و آموزنده شما

        راهکارجالبی به نظرمیاد (خودت چی فکر می‌کنی؟)که تا حالا امتحانش نکردم.حتما در موارد لازم (بازشدن مرزهای غیرضروری) استفاده خواهم کرد.

  • لیلا امینی گفت:

    سلام،

    من واقعا خوشحالم و خیلی ممنونم ازتون به خاطر این نوشته. در شرایطی که Hyper-Parenting بخشی از روح زمانه شده و Slow-Parentها برای تصمیماتشون زیر بار سنگین تعارض با باور عمومی له می‌شن، اینکه یه آدم امنی مثل شما مدل ذهنی آدم رو تایید کنه، بی‌اندازه باارزشه. البته که اساسا شما در شکل‌گیری این مدل ذهنی نقش خیلی مهمی هم داشته‌اید. اگه بخوام مثال بیارم جهت تشکر، مثلا توی دوره هدفگذاری اونجاییکه داشتین از نظریه‌ی خودتعیین‌گری می‌گفتین یه مثالی زدین که فرض کن عاشق یه نفری و بهش می‌گی امسال سفر تابستونی هر جاییکه تو بگی می‌ریم. گفتید که این آدم انتخاب خودش رو وابسته کرده به انتخاب فرد دیگه اما خودش مختار  بوده و انتخاب کرده که تعیین مقصد سفر رو واگذار کنه به دیگری. این مثال خیلی تو ذهن من موند. به نظرم اومد بچه‌ی پنج ساله من درسته که عاشق منه، ولی اینکه من به جاش مقصد سفرش رو تعیین‌کنم رو از روی اختیار به من واگذار نکرده بلکه موضوع فقط اینه که به دلیل محدودیت سنش صرفا هنوز مستقل نیست، پس بر اساس همین نظریه خودتعیین‌گری هر هدفی که من براش تعیین می‌کنم، هر آموزشی که بهش تحمیل می‌کنم، چون خودش از روی اختیار انتخاب نکرده، شوق کافی رو براش نداره و بعدا یا رهاش می‌کنه یا اگه ادامه بده هم خسته و فرسوه می‌شه، در نتیجه به نظرم هر کاری که قبل از دوازده سالگی به جز یادگیری خودانگیخته از طریق بازی، به اختیار و انتخاب من واردش بشه ارزش چندانی نداره (مفهوم خودانگیخته بودن تو دل بازی هست ولی از این جهت به تاکید گفتمش که خیلی مد شده عرضه‌کنندگان مواد آموزشی کودکان ادعا می‌کنن که آموزش‌هاشون غیرمستقیم و از طریق بازیه و اصلا بچه متوجه نمیشه که داره آموزش می‌بینه! یعنی هم فرض می‌کنن که بچه‌ها نفهمن و متوجه رفتار ما نیستن و هم فرض می‌کنن که یادگیری یه کار ناخوشایند و نامطلوبه برای کودک که باید بپیچیمش تو کادوی بازی تحویلش بدیم که لذتبخش بشه!). یه مورد دیگه‌ام که از همون دوره آموزشی هدفگذاری تلویحا بهش رسیدم اینه که به نظرم اصرار به آموزش دادن سواد مالی به بچه‌ها، این خطر رو داره که نگاه معامله‌گرانه، به فعالترین سازه شناختی Cognitive Construct ذهنشون تبدیل بشه و همه‌ی جهان اطراف رو برای بقیه عمرشون با همین عینک ببینن و بفهمن. آسیب این موضوع به جز مضرات اجتماعیش، می‌تونه این باشه که در سطح فردی هم اون کودک در آینده‌ی بزرگسالیش نتونه زندگی شاد و سالمی تجربه کنه. همه‌مون آدمایی رو دیدیم که از هیچ چیز زندگی نمی‌تونن لذت ببرن و حتی توی تفریح، رابطه عاطفی و سلامتی خودشون هم مشغول چرتکه انداختن هستن، آقای جاوید و آقای کریمی هم اشاره کردن تو کامنتاشون. سواد مالی داشتن مهمه، ولی معماری اینکه این سازه رو کجای ذهن بچه‌ها و با چه اولویتی داریم می‌شونیم مهم‌تره. من به عنوان والد، با سطح آگاهی و ارزش‌های امروزم، انتخاب از نظر عمومی نه چندان محبوبم اینه که تا جایی که می‌تونم هم‌قدم بچه‌ام باشم نه جلوتر و نه عقب‌تر و بتونم به عنوان تسهیلگر بهش کمک کنم لذت کشف و یادگیری رو بچشه تا وقتی که سیستم شناختیش انقدر پرورش پیدا کنه که بتونه با خودمختاری جهت سفرش رو خودش تعیین کنه. بازم خیلی خیلی ممنون از شما.  

  • علی کریمی گفت:

    سلام محمدرضا جان

    من چون خودم مجرد هستم، طبیعتا درگیر پرورش کودک نبودم و حرفی هم برای گفتن نداشتم.

    فقط هربار که تیتر نوشته را می‌دیدم، ناراحت می‌شدم. از این جهت که چقدر تربیت کودک، کار حساسی است ولی من متاسفانه، گاها تجربیتاتی را در کودکی داشتم که واقعا حیوانات هم ندارند. خب این هم موضوعی بود که طبیعتا احتیاجی به نوشتن آن در بخش دیدگاه‌ها نبود.

    درباره تفاوت زنده بودن بیولوژیک و تجربه احساس زندگی کردن

    اما امروز که دیدگاه دکتر مجمود جاوید عزیز را مطالعه کردم و ایشان به جوانی اشاره کردند که با نگاه ماشین حسابی به همه چیز نگاه می‌کند. جوانی که صرفا زنده است و تجربیات انسانی احتمالا محدودی را دارد.

    من هم در این دیدگاه در متمم، دیروز مطالبی را درباره ((درباره تفاوت زنده بودن بیولوژیک و تجربه احساس زندگی کردن)) نوشتم و مقداری از تجربیات شخصی هم خودم هم داخلش نوشتم. درباره هزینه کردن مالی هم در آن نوشتم.

    الان که فکرش را کردم چرا من با اون تجربیات کودکی به این سمت نرفتم که نگاهم صرفا ماشین حسابی بشود، یکی از دلایل اصلی که به ذهنم می رسد، همان نگاه مذهبی است که باید به دیگران کمک کرد و همه چیز را برای خودمان نخواهیم و… بود.

    بخش آخر ((همان دیدگاهم در متمم)) را در ادامه قرار می‌دهم.

    ((اگر برای چیزی که دوست داریم، خیلی با حساب و کتاب، هزینه (زمان، پول، توجه و…) کنیم. شاید در منابع ما صرفه‌جویی شود ولی احتمالا، در این فرصت یکباره و کوتاه عمر، بسیاری از احساسات و تجربه‌ها را از دست خواهیم داد، چیزی که به آن زندگی (نه زنده بودن) گفته می‌شود.

    انتخاب با ما است، عقل محاسبه گر یا چشم دل؟))

  • محمود جاوید گفت:

    محمدرضاجان درود، وقت به شادی

    چندی قبل با پسر جوانی ۲۰ ساله آشنا شدم که نامزد داشت. فرزند یکی از کسبه مشهور تهران بود. می‌گفت از اول دبستان برای پدرش کار کرده، تا مخارج مدرسه و بعد لباس و… خودش را بپردازد. حرف که می‌زد، احساس نمی‌کردم در آن بدن حضور دارد، بیشتر شبیه یک ربات محاسبه‌گر بود. برای نامزدش هم که خرید می‌کرد، تمام محاسبات لازم برای کم‌خرج کردن خریدهایش را عملیاتی می‌کرد. وقتی از او پرسیدم چرا این دختر را برای ادامه زندگی انتخاب کرده است؟ گفت: «یک‌روز با هم به بازار تهران رفته بودیم، دقت کردم دیدم او هم مثل من پول برایش مهم است. به خصوص که در هر معامله‌ای که ‌می‌کرد، سعی می‌کرد برنده بیرون بیاید.»

  • سجاد رحیمی مدیسه گفت:

    البته این مبحث به صورت نسبی است و نه مطلق. خود من چند روز پیش در یک کتابفروشی، کتابی رو مخصوص کودک شیرخواره دیدم که به صورت بصری، چشم و قوه بینایی نوزاد رو تحریک می‌کنه؛ و این خب یک مسیر تقویت کننده هست برای رشد کودک.

    مبحث کتاب های کسب و کار و کارآفرینی برای بچه ها هم باید به صورت نسبی بهش نگاه کنیم؛ بله! اگر تحت تاثیر یک جوّ عمومی و احساس "جوزدگی" اقدام به این کار کنیم، بدون شک نتایج آن زیان بار خواهد بود و چه بسا فرزند وقتی بزرگ شد، از هر حساب و کتاب مالی متنفر بشود.

    اما اگر آگاهانه و هوشمندانه و محتوایی علمی و مبتنی بر دانش ارائه شود، خب چرا که نه؟ آیا جز این است که فقر زاییدۀ اندیشه فقیرانه است؟

  • علیرضا داداشی گفت:

    سلام محمدرضای عزیز

    امیدوارم رو به راه  باشی.

    راستش دوست دارم ادامه این مطلب رو زودتر بنویسی و مشمول مرور زمان نشه.

    چرا؟

    راستش چندی پیش، نه فقط به امید درآمدزایی و با نگاه صرف بازاری، بلکه با ترکیبی از کمک به بچه ها برای فهم موضوعاتی که در مدرسه آموزش نمی بینند و دیگه اینکه اگرفراگیر شد، دست کم من هم با سبکی که بهش اعتقاد دارم به کودکان و نوجوانان محق این آموزش ها رو داده باشم شاید از اون نگاه صرفا اقتصادی که بزودی غلبه پیدا خواهد کرد، د رامان بمونند.

    پرزنت هایی هم داشته ام ولی برام خیلی مهمه که دلایل و نگاهت رو بدونم جون مطمئنم که ممکنه به این نتیجه برسم که  قیدش رو بزنم.

    فقط دو نکته دیگه:

    یک اینکه منظورت چه بازه  سنی رو دربر می گیره؟

    دوم اینکه، جامعه هدف من بجه های ساکن همون محدوده جغرافیایی هستند که خودم و خودت زندگی و تحصیل کرده ایم.

    ارادت من به تو همیشگیه.

    برقرار باشی.

    • سلام علیرضا جان.
      نمی‌دونم الان که نوشتن این مطلب تموم شده، چقدر حرف من شفاف شده. اما اگر هم ابهام‌هایی باشه یا جاهایی لازم باشه بحث بیشتر بشه، تو یا بچه‌ها بگید با هم در موردش حرف می‌زنیم یا متن رو کامل‌تر می‌کنم و توضیحات رو شفاف‌تر می‌کنم.

      با شماره توضیح می‌دم که خوندنش راحت‌تر باشه:

      ۱) در مورد سن، همون‌طور که در جواب محمدرضا گفتم، چیزی که حداقل برای خود من قطعیه، قبل از ۱۳-۱۲ سال و حتی ترجیحاً‌ قبل از ۱۵ سال هست. در مورد ۱۵ تا ۱۸ نمی‌تونم به همون راحتی سن پایین‌تر مخالفت کنم. اما نمی‌تونم خودم رو راحت قانع کنم. علت اصلی هم دقیقاً همون چیزیه که تو گفتی. فاصلهٔ آموزش مدرسه با نیازهای واقعی انقدر زیاده که مطمئن نیستم نوبت به مهارت‌های کسب‌وکار برسه. اولویت‌های بالاتری در توسعه فردی وجود داره که باید بهش توجه بشه.

      ۲) من فکر می‌کنم دوران کودکی و نوجوانی تا ۱۸ سال (و حتی تا پایان کارشناسی) فرصت طلایی‌ای هست برای این‌که یه سری مفاهیم و موضوعات توی ذهن آدم‌ها شکل بگیره:
      هنر حل مسئله، روش علمی، نگاه نقادانه، سواد دیجیتال، آشنایی با مفاهیم الگوریتم و برنامه‌نویسی، آشنایی با ریاضیات (به شکل درست و مناسب و بیشتر نزدیک به concrete mathematics)، زبان، مهارت نوشتن، مهارت ارائه و …
      ‌کمتر پیش میاد بزرگسالی رو ببینم که مبانی کسب‌و‌کار رو نفهمه. چون بالاخره به ضرب و زور جامعه و محیط اجتماعی یاد می‌گیره. اما تجربه‌ام نشون داده که خیلی از آدم‌ها حتی در لحظه‌ای که دارن به خاک سپرده میشن، یعنی فرصت زندگی‌شون تموم شده، در مواردی که کمی بالاتر فهرست کردم، افتضاح هستن (نمی‌گم خودم عالی هستم. من هم هر روز،‌ دقیقاً هر روز، دارم در مسیر یادگیری این موضوعات تلاش می‌کنم). بخشی از خسارت این اتفاق، اینه که آدم دست‌خالی میاد توی این دنیا و مغزخالی میره و این خیلی حیفه. بخش دیگه هم اینه که دقیقاً همین موضوعات و مهارت‌ها، نقش مهمی در موفقیت انسان در محیط کار و کسب‌و‌کار ایفا می‌کنن.

      ۳)‌ اصل حرف من اینه که اگر می‌خوایم به بچه‌های کار کمک کنیم،‌ روشش این نیست که گدایی کردن یا شیشه شستن رو بهتر یادشون بدیم. یا بگیم وقتی کنار پنجرهٔ ماشین‌ها می‌ایستی، بهتر بغض کن یا قیافهٔ مظلوم‌تر بگیر. روشش اینه که به مهارت‌های دیگه‌ای مجهز بشن که نیازمند این کارها نباشن. به شکل مشابه، اگر می‌خوایم به بچه‌ها، حتی در منطقهٔ ضعیف شهر کمک کنیم که جایگاه بهتری توی جامعه پیدا کنن، بهتره به سمت دانش‌ها و مهارت‌هایی بریم که بتونه توانایی‌های شناختی، مهارت‌های ارتباطی، و قدرت تعامل انسانی رو در اون‌ها پرورش بده.

      ۴)‌ از این‌جا به بعد،‌ دیگه ماجرا فقط نام‌گذاریه. مشکل اینه که – من همیشه گفته‌ام – بیشترین تعداد تجاوزهایی که به کودکان می‌شه، از طریق والدین‌شون هست: تجاوز به آیندهٔ بچه، تجاوز به خواسته‌های بچه، تجاوز به انتخاب‌های بچه، تجاوز ایدئولوژیک به بچه (با درگیر کردن زودهنگامش با الگوهای فکریِ ایدئولوژیک) و …
      بنابراین وقتی از آموزش کودکان حرف می‌زنی، عملاً مخاطبت – و کسی که پول میده – همون کسیه که بیشترین تهدید برای آیندهٔ بچه است: یعنی والدین. نه از سر سوء‌نیت، که قطعاً از سر خیرخواهی.
      حالا ممکنه نتونی به این پدر و مادر بفهمونی که کارآفرینی و مدل کسب و کار و … خیلی بده. و مثلاً پرورش تفکر واگرا در حل مسئله خیلی خوبه. این‌جاست که ممکنه مجبور بشی همین تکنیک‌های حل مسئله رو در بسته‌بندی دیگه‌ای به اون‌ها عرضه کنی.

      ۵) در واقع ماجرا بیشتر یه‌جور انتخاب اخلاقیه که خیلی وقت‌ها کسی غیر از خود آدم نمی‌فهمه و متوجه نمیشه.
      مثلاً: ما می‌دونیم که کودک به مهارت ارائه، به قدرت حرف زدن، به هوش و تسلط کلامی نیاز داره. اما تمرین کلاس مهارت ارائه باید چی باشه؟ آيا باید مثل گرگ وال‌استریت به زور خودکار رو به من و تو بفروشه؟ یا بهتره که بتونه چند دقیقه درباره یک کتاب خوب مثل شازده‌ کوچولو یا پختستان برای دوستانش سخنرانی کنه و سعی کنه قانع‌شون کنه که بعد از کلاس حتماً کتاب رو بخونن؟
      هر دو تمرین مهارت ارائه است. اما با تغییر سوژهٔ تمرین، اثرات متفاوتی ایجاد می‌کنه.

      ۶)‌ همین‌جا بگم که به‌نظرم این مسئله جدید نیست. پدر و مادرهای نسل‌های قبل هم که به زور «منت خدای را عزّ‌ و جل» توی مغز بچه می‌چپوندن، همون عمل تجاوزکارانه رو انجام می‌دادن. یعنی چون فکر می‌کردن ادبیات کلاسیک فاخر و ارزشمنده، بچه‌ای که هنوز حرف‌های روزمرهٔ خودش رو نمی‌تونست منتقل کنه مجبور می‌کردن دیباچه گلستان حفظ کنه یا از رو بخونه.‌

      • علیرضا داداشی گفت:

        سلام دوباره من رو بپذیر.

        خیلی به توضیحاتت نیاز داشتم.

        واقعا مسیر ذهنیم عوض شد.

        الان که حرفهای کامل شده ات رو خوندم و مرور کردم به موضوعات جدیدتری راهنمایی شدم:

        – من خوب بلدم بچه ها رو بنشونم و براشون ( و باهاشون)  کتاب بخونم و علاقه مندشون کنم که کتاب درست انتخاب کنند و بخونند.

        – خوب بلدم بهشون فیلم مناسب پیشنهاد بدم و بعد بنشینم باهاشون درباره مفاهیم درون فیلم گفتگو کنم (از جنس بحث آزاد و البته هدفمند)

        – به نظرم بلدم به جای کمک به ترغیب والدین برای همراهی فرزندشون در رقابت بر سر پول و منفعت شخصی، اونها رو به این سمت بکشونم که خودشون کپی تکثیر شده ی هم نباشند و بعد بچه هاشون رو هم کپی بچه های دیگران نکنند. 

        از توی همون فیلمها و کتاب ها – به این شرط که درست انتخاب کنیم- می شه اعتماد به نفس و خودشناسی و جامعه شناسی و موضوعات توسعه فردی رو آموزش داد.

        می شه تشویق و ترغیب شون کرد که درباره اینها با هم گفتگو کنند و گفتگو و تبادل نظر رو یاد بگیرند. اینطوری وقتی در سن مناسب تری کار و کسب بیاموزند، نگاه شون به مفاهیم کاسبی متفاوت تر خواهد بود.

        خلاصه این که درست می گی «کار و کسب»، تنها موضوعی نیست که آموزش رسمی به بچه های ما یاد نمی  ده، موضوعات مهم ولی فراموش شده در این فضای آموزشی خیلی زیادند و من به نظرم بلدم با کمک دیگرانی که تو این حوزه ها می شناسم، این خلاء ها رو تا حدی پوشش بدم .

        پاراگراف آخر مطلبت به تنهایی پاسخ مناسبی برای خیلی از والدینه که تصمیم مشترک این سالهاشون برآمده از عطش جا نموندن و انتخاب آموزش های عجیب و غریب به فرزندانه.

        قربانت، ممنون.

  • جواد عزیزان گفت:

    محمدرضا جان سلام و وقت بخیر.

    ۱- به بهانه نوشتارحاضر، فرصت کردین لطفا بعدا در خصوص موضوع اخلاق، مرزبندی های اخلاق، اخلاق در تصمیم گیری، اخلاق در کسب و کار و … فتح باب مختصری داشته باشین.

    راستش وقتی صحبت از غیر اخلاقی بودن عرضه چنین خدماتی کردین؛ یاد جمله ایی از ادوارد تافت افتادم که زمانی به آن اشاره کرده بودین. دوباره مرورش کردم. خیلی چسبید.

    "تافت معتقد است اولین دغدغه افرادی که در حوزه نمایش بصری ( کشیدن نمودار، طرح زدن، ساختن اسلاید و …) فعالیت دارند باید اخلاق باشد. او می گوید وقتی کلمه ای را در اسلاید که اهمیت کمی دارد بزرگ می نویسید یا عنوانی را به کار می برید که با محتوای اسلاید و متن هم خوانی ندارد یا حتی رنگی را انتخاب می کنید که باعث می شود ذهن مخاطب بیشتر از آنچه که شایسته پیام تان هست با آن درگیر شود کار غیر اخلاقی انجام داده اید."

    ۲- در ادامه منتظرو علاقه مند تکمیل نوشتارت خواهم ماند تا بیشتر گپ و گفت داشته باشیم. ارادت

    • جواد گفت:

      محمدرضا 

      الان داشتم پاسخ شما در متمم را به کامنت الهام قدیری در دوره صوتی آموزشی نکته هایی برای مدیران می خوندم. جمله آخرت جالب بود. یاد عبارت خودم در اخلاق افتادم. مرزهای اخلاق. این بود که به فکر فرو رفتم.

      "نگاه مولد، یادگیرنده و آفریننده، اجازه نمی‌ده «برچسب‌ها» به «مرز» یا «دیوار» تبدیل بشن. می‌گرده و می‌خونه و می‌شنوه و می‌بینه و به صلاح‌دید خودش بسته به نیاز و تفسیر و مدل ذهنی خودش، بخش‌هایی رو که مفیده برمی‌داره و به‌کار می‌گیره."

  • محمدرضا محمودی گفت:

    محمدرضا جان سلام.

    امیدوارم که حالت خوب باشه. 

    یادم هست که تابستان سال ۹۷ به سه انگیزه اصلی به عنوان معاون اجرایی مدرسه تابستانی کسب و کار شریف وارد همکاری با دکتر فیض‌بخش شدم. اولیش همکاری اجرایی در سطح دانشگاه، دومیش علاقه‌ام به کار کردن در یک فضایی که بچه‌ها در اون رفت‌ وآمد دارند (دقیقتر بگم بچه‌های بین ۱۲ تا ۱۷ سال) و سومیش هم فرصتی برای یادگیری حضوری از شما بود که متاسفانه مهمترین انگیزه به نتیجه نرسید.

    البته در جریان هستم که در دوره‌های اولی که مدرسه برگزار میشد شما درس مذاکره رو ارائه میکردی ولی خب همین که در بخشی از مسیر مدرسه، همراه و یکی از اساتید دوره بودی برای من جالب توجه بود. الان به هر دلیلی که دیگه این نگرش رو نداری، قطعا قابل تامله.

    خیلی مشتاقم بخونم و مثل همیشه یاد بگیرم. نه صرفا بخاطر تجربه‌ام تو این جور فضاها – از دانشگاه تا مکتبخونه – بلکه بیشتر چون ۷ تا خواهرزاده دارم و همه اون‌ها از تنها دایی خودشون انتظار دارن این مفاهیم رو بهشون یاد بده. 

    مرسی

    • محمدرضا جان.
      لازمه دو تا نکته رو توضیح بدم. مطلبی که من نوشته‌ام دربارهٔ آموزش کسب‌و‌کار به «کودکان» هست. کسانی که در سال‌های نزدیک به دانشگاه هستن، نوجوان محسوب می‌شن.
      من دربارهٔ اون مقطع سنی نظر قطعی و عام ندارم. چون فکر می‌کنم اون‌جا ترکیبی از عوامل مثبت و منفی وجود دارن و هر کس باید با توجه به شرایط خودش و فرزندش تصمیم بگیره و انتخاب کنه.
      من دربارهٔ آموزش کسب‌و‌کار به «کودکان» حرف می‌زنم و مشخصاً منظورم سن تا ۱۲ سال یا حداکثر ۱۴ یا ۱۵ سال هست.
      دربارهٔ این‌که آموزش مفاهیم کسب‌و‌کار به این گروه اشتباهه، در تمام بیست‌ سال گذشته یک نظر داشته‌ام و هنوز هم همین نظر رو دارم. بنابراین جملهٔ‌ تو که «دیگه این نگرش رو ندارم» ممکنه این‌طور تداعی کنه که قبلاً باوری داشته‌ام و الان فهمیده‌ام اشتباهه. قطعاً بسیاری از باورهای من در طول زمان تغییر کرده، اما این جزو اون‌ها نیست. من از اولین سال‌هایی که کسب‌و‌کار درس می‌دادم، یعنی ۸۴ تا الان، همیشه به دانشجوهام – که خیلی‌هاشون بچه داشتن – پیشنهاد می‌کردم بچه‌ها رو درگیر مفاهیم کسب‌و‌کار نکنن. و بیشتر به سمت مهارت ارتباطی برن.
      در مورد مدرسهٔ تابستانی شریف، یادم نیست عنوان درس چی بود، اما محتوا رو کامل یادمه. من دربارهٔ مهارت ارتباطی، عزت نفس و جسارت و قاطعیت حرف زدم. و اساساً سرفصل رسمی هم همین بود. یعنی دکتر فیض‌بخش هم از من همین رو خواست. بخشی از صحبت هم به تأثیر اینترنت در سطحی‌نگری و یادگیری بود که این رو هم زیر سرفصل مهارت ارتباطی جا دادیم.
      اگر الان هنوز درس می‌دادم این رو نمی‌گفتم. اما حالا چون می‌دونم دیگه معنای تبلیغ نداره می‌گم: نه‌تنها نگرشم به اون حرف‌ها عوض نشده،‌ معتقدم خیلی هم خوب بود که این‌ها رو گفتم و نوجوان‌های اون دوره هم خوش‌شانس بودن که این‌ها رو شنیدن.

      علت این‌که من بعداً در مدرسهٔ تابستانی شرکت نکردم، شبیه چیزیه که در مورد دوره‌های فیزیکی دیگه در ذهنم شکل گرفت. این‌که بهتره به جای این‌که در دوره‌های گرون درس بدم، اگر حرفی دارم ارزون‌تر در فضای وب و دیجیتال بگم. چون می‌دیدم سهم هزینه‌های فیزیکی در هزینهٔ کل دوره‌ها زیاده. و از طرفی دوست داشتم وقتی حرف می‌زنم و می‌تونم برای چند هزار نفر حرف بزنم (دیجیتال)، خودم رو به مقیاس کوچک‌تر کلاس فیزیکی محدود نکنم. وگرنه با اصل اون دوره مشکل نداشتم. و البته این رو هم بگم که نمی‌دونم بقیهٔ سرفصل‌ها هم چی بود و درگیرش هم نبودم. چون فرصت بسیار محدودی رو قول داده بودم در دوره حاضر بشم و همون رو هم به زحمت تونستم لای کارها جور کنم و برم (فکر کنم دو تا سه ساعت بود یا چیزی شبیه این).

      • محمدرضا محمودی گفت:

        سلام محمدرضا جان.

        امیدوارم که خوب باشی.

        مرسی که این موضوع رو شفاف کردی، بهر حال خیلی‌ها و من، از شما نه فقط درس کسب و کار، بلکه درس زندگی گرفتیم و میگیریم و برامون مهمه که بدونیم نگرشت به مسائل مختلف چطوره. 

        نکته‌ای که گفتی کاملا درسته. شما منظورت بچه‌های کم سن‌‌وسال‌تر بود. (یه چیزی در حد دوره اول نظام جدید که تا کلاس ششم هست)

        منظور من بیشتر بچه‌هایی بود که بقول شما نوجوون هستند و در دسته‌بندی Teenager هستند البته تا قبل از ۱۸ سالگی یا ورود به دانشگاه.

        یک مورد دیگه هم بگم. خوشحالم بر خلاف اون چیزی که معمولا بقیه در مورد محمدرضا شعبانعلی می‌گفتند و انگیزه خروج از دوره رو مسائل تجاری می‌دونستند، از خودت شنیدم که با دغدغه خیلی زیباتری (اثربخشی وسیعتر و با قیمت بسیار کمتر و حتی رایگان) به سراغ فعالیت پررنگ‌تر در فضای دیجیتال رفتی و عمیقا بابت این طرز فکرت ازت ممنونم. 

        اون روزها رو یادم نمیره که حسابی تو ذوقم خورده بود که نیستی و من به اندازه همون دو سه ساعت بتونم یاد بگیرم ولی خوشحالم که معلمی دارم که بلندنظری‌ش باز هم باعث میشه غبطه بخورم (و البته یاد بگیرم). 

        مرسی

        • محمدرضا جان.

          من هیچ‌وقت از دانشگاه پول نگرفته‌ام. هر وقت درس داده‌ام، هر چقدر اصرار کرده‌اند که بیا پول بگیر، گفته‌ام همون پول رو برای دانشکده یا دانشگاه یا هر جای دیگه می‌خواین خرج کنین. و در عین حال، هر وقت دانشکده یا دانشگاه یا استادها ازم کاری بخوان، با ذوق و افتخار انجام می‌دم. اون‌ها هم می‌دونن و همیشه دستوری داشته باشن بهم می‌گن.

          بچه‌هایی که در اون مقطع اون‌جا کمک می‌کردن، اغلب کم‌سن‌و‌سال یا کم‌تجربه بودن و خیلی‌هاشون واقعاً براشون پول و پاداش مهم بود. ایرادی هم نداره. کاملاً هم طبیعیه. و حتی قابل‌درکه که مقیاس‌های بزرگ‌تر همکاری و روابط رو متوجه نشن. توی مقیاس‌های بزرگ‌تر، دوستی‌ها،‌ خدمت‌ها و حتی دلخوری‌ها در سطح متفاوتی شکل می‌گیره و بروز پیدا می‌کنه. سطح خیلی از آدم‌ها از پول و مسائل مالی بالاتره. من حتی برای تدریس در ارشد MBA شریف هیچ پولی از دانشکده نگرفتم. منتی هم سر دانشکده و دانشگاه نداشته‌ام و ندارم. وظیفه‌ام بوده و علاقه داشته‌ام. به خود دانشکده هم گفته‌ام که همین که لطف می‌کنن و گاهی بهم کاری می‌گن که انجام بدم، واقعاً باعث افتخار منه.

          تا جایی که یادم میاد مسئله‌ام اونجا این بود که در حد دو تا سه ساعت رو با زحمت زیاد و از سر احترام (و رو دربایستی) توی کارهام خالی کرده بودم. اما طبیعتاً قصد و قراری نداشتم که بارها چنین کاری رو انجام بدم. بنابراین توصیف اینکه “همکاری ادامه پیدا نکرد” درست نیست.

          ‌کلا هم چند باری هم که قدیم پیش اومد و در بدنهٔ دولت‌ ازم خواسته‌ان مذاکره آموزش بدم (مثلاً‌ برای کسانی که در وزارت نفت قبل از تحریم‌ها نفت کشور رو رسمی و قانونی می‌فروختن یا در وزارت راه که مدیرانش دوستان نزدیکم بودن و …). همیشه یا پول نگرفته‌ام یا چکی رو که صادر شده، همون‌جا پشت‌نویسی کرده‌ام و پس داده‌ام گفته‌ام به یه زخمی چیزی بزنید یا به موسسه‌ خیریه بدید. چون مسئله‌ام این بوده که سرمایه‌های ملی بهتر حفظ بشه و کمتر آسیب ببینه (حالا در همون قد و قواره کوچک خودم). هیچ نوع امتیاز مستقیم و غیرمستقیم دیگه هم نگرفته‌ام.

          اگر قرار بود روی پول حساب و کتاب کنم، کسانی که درگیر معاملات بین‌المللی نفت بودن یا قراردادهای میلیون‌دلاری ملی می‌بستن، بهتر پول می‌دادن تا مدرسه تابستانی شریف.
          ‌‌
          ژست اخلاقی بودن نمی‌گیرم و ادعای مکارم اخلاق هم ندارم. صرفاً مسئله اینه که روی این‌جور پول‌ها حسابی باز نکرده‌ام و نمی‌کنم.

  • محسن بکماز گفت:

    تا اینجای مطلب، یاد نوشته ی معروف چرا دکترا نمیخوانم افتادم و منتظر یه نوشته ی عالی در همون سطح و بالاتر هستم. البته امیدوارم این انتظار موجب کمال گرایی شما نشه.

    چقدر من این نوشته هایی که با منطق، در خلاف روندهای امروز هست رو دوست دارم.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser