وقتی احساس میکنم مشکلات به حدی بزرگ شده اند که به راحتی نمیتوانم از کنارشان عبور کنم شعری از Portia Nelson را می خوانم. نام شعر «زندگینامه من در پنج فصل» است. این شعر یکی از نیایشهای اختصاصی من است. امیدوارم خواندن آن برای شما هم منبع الهام باشد.
فصل اول – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت، درون چاه سقوط کردم. در چاه گم شدم. خسته و نومید.
می دانستم که سقوط، به خاطر اشتباه من نبود. مدتها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.
فصل دوم – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت، سعی کردم وانمود کنم چاه را نمی بینم.
دوباره در چاه افتادم! باور نمیکردم دوباره گرفتار همان چاه شوم و سقوط کنم. سقوطی که به خاطر اشتباه من نبود.
مدتها طول کشید تا راهی به بیرون یافتم.
فصل سوم – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت، چاه را دیدم. اما عادت کرده بودم که درون چاه بیفتم.
دوباره در چاه افتادم. میدانستم که سقوط در چاه، اشتباه من است. به سرعت بیرون آمدم.
فصل چهارم – در خیابان قدم می زدم،
چاهی در مسیر من قرار گرفت. از کنار آن گذشتم.
فصل پنجم – در خیابان دیگری قدم زدم…
————————————————————-
کسانی که مفهوم نمایشنامه زندگی را میدانند از فصل سوم این شعر، لذت بیشتری می برند. من این شعر را همچون نیایشی آسمانی در مواجهه با مشکلات می خوانم و میکوشم مسیر زندگی خود را به شکلی عوض کنم که اگر هم در چاه می افتم، لااقل در چاه تکراری نیفتم.
درود و خدا قوت
چگونه از مشکلات زندگی عبور کنیم؟
این حل مشکلات است که باعث میشود شما قویتر از قبل شوید.شاید لازم شده است که از محیط امنتان خارج شوید، کسی چه می داند، شاید مشکل پیش آمده مسیر زندگی شما را به سمتی پیش ببرد که آرزویش را داشتید.
درود و خدا قوت
چگونه از مشکلات زندگی عبور کنیم؟
این حل مشکلات است که باعث میشود شما قویتر از قبل شوید.شاید لازم شده است که از محیط امنتان خارج شوید، کسی چه می داند، شاید مشکل پیش آمده مسیر زندگی شما را به سمتی پیش ببرد که آرزویش را داشتید.
[…] in Five Short Chapters و از پورشا نلسن است. اولین بار شعر را در روزنوشتههای استاد شعبانعلی خواندم. بعدها خوشم آمد و نوشتم روی کاغذ و زدم به دیوار […]
یاد این نقل قول افتادم:
Only a fool learns by his own experiences.
گوینده را نمی شناسم. از کتاب The Feldman Method نقل کردم.
اعتراف می کنم که چه کارهای احمقانه ای انجام دادم! یا به تعبیر شاعر در چاه افتاده ام.
فصل پنجم
دوباره از آن خیابان گذشتم، ان چاه را پر کردم
دیگر هیچ کس در ان چاه نمی افتد…
سلام
اگه بخوام شعرو ربط بدم به “مسیر اصلی” که گفتین داستان های تکراری زندگیتونو بنویسید. برا من میشه:
دختری که درگیر عشق یک طرفه ی کاملا غیر معقول میشه با اینکه خودشم می دونه کارش اشتباهه!(ینی پسره هیچ توجهی بهش نداره روحشم خبر نداره و تو دو تا دنیای کاملا جدا هستن!) خب بعدش باید چکار کنم که دوباره این مشکل برام پیش نیاد؟(اصلا آیا دختری هست که این طوری نباشه؟!)
البته اونجوری دیگه نمیشه اسمش رو نیایش آسمانی گذاشت ؛)
چقدر حس این شعر برای آدمی که درگیر مشکلاته امیدوارکننده و الهام بخشه تو فصل چهارم از کنار چاه میگذره تو فصل پنجمم مسیرشو عوض میکنه اما نمیدونم چرا حسم به یه فصل دیگه نزدیکتر بود اینکه بره تو چاهو دیگه نیاد بیرون
سلام
قبل از اینکه بند آخر رو بخونم، خوندن این شعر حس عجیبی به من داد.
من فصل سوم رو زندگی کردم. دقیقا وقتی که با خودم گفتم این اشتباه من هست حس کردم از توی چاه بیرون اومدم.