پیش نوشت صفر: خیلی طولانی است. خیلی. خیلی زیاد. ببخشید (طولانیترین مطلب روزنوشتهها تا امروز)
پیش نوشت یک: بحثی که در مورد بهره برداری از ظرفیتها مطرح کردم، همونطور که عرض کرده بودم، فراتر از اینکه که به این زودیها جمع بشه. هنوز کامنتهای زیادی زیر اون بحث هست که ارزش مطرح شدن به صورت مستقل رو داره. ضمن اینکه بعضیها رو هم باید همونجا بیشتر و بهتر به بحث بگذاریم که امیدوارم این فرصت به اندازهی کافی به وجود بیاد. هنوز – در سطح متعارف زندگی – به سختی میتونم چیز دیگری رو به عنوان کلید قفل”موفقیت” و “رضایت” تشخیص بدم و کمتر کلیدی رو هم میشناسم که بتونه گشایشگر همزمان این دو قفل، باشه.
بسیاری از آنچه به عنوان راهکار موفقیت، پیش روی ما قرار میگیرد، دیر را زود، رضایت را در پیش پای موفقیت، ذبح شرعی میکند و کم نیستند راهکارهای زاهدانهای که دستیابی به رضایت را، جز از طریق به فراموشی سپردن موفقیت، قابل حصول نمیدانند.
سطح متعارف زندگی را عمداً و با دقت به کار بردم، چون فکر می کنم رضایت و موفقیت، تنها در سطح متعارف از زندگی به عنوان یک دغدغه مطرح میشود. در سطوح دیگر، احتمالاً مسائلی مانند تلاش برای درک بهتر هستی و رهایی از دغدغههای روزمره و یا مسائلی مانند پذیرش عالم هستی و رهایی از تلاش برای درک بهتر هستی، مورد توجه قرار میگیرد.
اصل مطلب: این بار، احساس کردم به بهانهی حرفهای دوست خوبم محسن در زیر همان بحث گوسفندنگری، فرصت خوبی است تا بخش دیگری از آن مسئله را – که چالش برانگیز و چند وجهی مینماید – مورد بررسی قرار دهیم.
ابتدا کامنت محسن را میگذارم و بعد به بهانهی آن، بحث را ادامه میدهم. تاکید میکنم که به بهانهی آن حرفها. چون همیشه گفتهام که دوستانم در کامنتها، لطف میکنند و فرصتی ایجاد میکنند تا بعضی از جنبههای بحث را با دقت نظر بیشتری، بررسی کنیم:
تمام حرف هایی که زدین دغدغه زندگی خیلی از ماهاست با تمام احترامی که براتون قائلم و دوستون دارم(من هر روز فایل های صوتی شمارو بجای اهنگ گوش میدم و خیلی حرفات مثل یک سند برام معتبره) ولی با بعضی از حرفات مخالفم
مثلا شما انتظار داری که ما مثل یه گوسفند از ظرفیتمون استفاده کنیم (۱)چه بسا همین گوسفند تمام ظرفیتش ذاتیه و هیچ ظرفیت اکتسابی نداره (۲)
ولی ما باید به یک هدف برسیم تا از ظرفیتمون استفاده کرده باشیم. همین گوسفند چه دستاوردی داشته بجز خوردن علف های خوشمزه تر این مثالی که زدین استفاده از ظرفیت نیست داشتن استعداد بسیار زیاده
اما درباره استفاده حداکثری از ظرفیت هیچ انسانی از همه ظرفیتش استفاده نکرده (۳) و نمیکنه چرا که مغر ما نامحدوده و هرچی بدست بیاره بازم بالاتری هست(درست همون پرفکشنیستها میشیم که از زندگی لذت نبردن) .ما نیاز به تفریح داریم تا فرسوده نشیم (۴)نیاز به پیشرفت هم داریم که فرسودمون نکنن (۵) اما این پیشرفت فقط بدست آوردن قابلیت جدید نیست (۶) که دقیقا با حرفتون تناقض داره مثلا منشی بیاد در زمان بیکاری لغت های تخصصی یاد بگیره، بمعنی اینه که بازم ظرفیتش رفته بالا ولی این کار اونو رئیس نمیکنه (۷) و هنوزم منشیه و اگر دیروز ناراحت بود که با اون سطح اطلاعات منشیه الان ناراحتیش بیشتره چون ظرفیت بالاتری داره (۸)
خلاصه بگم اینطور که شما میگین یعنی ما هیچ وقت آسایش رو در زندگیمون نمیبینیم (۹)چون همیشه ظرفیت هامون در حال بالاتر رفتنه ولی دستاوردامون از قابلیتهای جدیدمون کمتره (۱۰)
شاید من بد برداشت کردم ولی به نظر من کار بهتر اینه که بجای استفاده بیشتر و بیشتر از داشته هامون برای استفاده از ظرفیتهای پنهانش، بهتره بدنبال مسائل جدید هم باشیم (۱۱)اینطوری لااقل حسرت ساکن بودن رو نمیخوریم. (۱۲)
به خاطر اهمیت بسیار زیاد تک تک جملات مطرح شده، اونها رو شماره گذاری کردم و به صورت مستقل در مورد هر کدوم، کمی صحبت میکنم:
(۱) شما انتظار داری که ما مثل یه گوسفند از ظرفیتمون استفاده کنیم
من فکر میکنم به واژهی گوسفندنگری و تفاوت آن با نگرش گوسفندانه دقت و توجه نشده. من در آن نوشته، اشاره به این نداشتم که به خودمان، مانند یک گوسفند نگاه کنیم. بلکه به ظرفیتها به عنوان گوسفند نگاه کنیم. وقتی میگوییم آینده نگری منظورمان این نیست که به خودمان، به عنوان آینده نگاه کنیم. بلکه منظور این است که به آینده نگاه کنیم و در محیط اطرافمان، به دنبال نشانههایی از آینده و ردپای جادهای که به سوی آینده منتهی میشود بگردیم.
اتفاقاً در آخر متن تاکید کردم که اگر ما از ظرفیتها مثل یک گوسفند استفاده نکنیم، دیگران از خود ما مثل یک گوسفند استفاده خواهند کرد.
نکتهای که در نظرات دوستان هم دیدم و در لا به لای صحبتهای محسن (و دوستانی که مانند محسن فکر میکنند) پنهان شده این است که معمولاً ظرفیت با منابع و با قابلیتها اشتباه گرفته میشود و یا به نوعی مبهم، هر سه به یک مفهوم نامشخص اشاره میکنند.
قاعدتاً اینجا فضا برای چنین بحثی تنگ است و چنان حرفهایی باید در یک فضای آموزشی مانند متمم در زیر درسهایی مانند استراتژی مطرح شود. اما در اینجا میخواهم مثالی بسیار کوچک مطرح کنم تا کمی این مرزها مشخص شود و بعداً فرصت یا بهانهای برای بحث بیشتر در مورد آنها پیدا کنیم.
فرض کنید که شما در یک بیابان در حاشیهی یک جاده، تعدادی آجر میبینید. به این آجر منبع گفته میشود. شما تصمیم میگیرید با استفاده از این منبع و ترکیب آن با سایر منابعی که در دسترس دارید (مانند زمان، پول، قدرت فیزیکی) یک اتاق کوچک بسازید. اتاق، اکنون یک ظرفیت جدید است. چیزی که از ترکیب منابع و پردازش و مدیریت و به کارگیری آنها ایجاد شده و میتواند فرصتهای جدیدی خلق کند.
اما آیا این اتاق به خودی خود، ارزشمند است؟ نمیتوان گفت که ارزشمند نیست، اما تنها قابلیت این اتاق، این است که سرپناهی بر سر خودمان باشد.
حالا ممکن است شما تصممیم بگیرید که قابلیتهای این اتاق را افزایش دهید. امکانات رفاهی در آن قرار دهید. کمی به سر و صورتش برسید و حالا آن را به یک منزلگاه مسافرتی تبدیل کنید. حالا این اتاق یک قابلیت دارد که آن را از سایر ظرفیتهای موجود در آن حوالی متمایز میسازد.
البته این قصه همچنان ادامه دارد. چون اگر دیگران هم، از منابع خود استفاده کنند و ظرفیتهای جدید بسازند یا از ظرفیتهای خود استفاده کنند و قابلیتهای متمایز خلق نمایند، عملاً آن، قابلیت، مزیت خود را از دست میدهد. اصطلاحاً میگویند آن قابلیت دموکراتایز شده (مردمی شده). چیزی که در اختیار همهی مردم است، دیگر ارزش ندارد و مزیتی محسوب نمیشود. حالا ممکن است کسی بکوشد قابلیتی را جستجو کنند که یک مزیت رقابتی محسوب شود و احتمالاً در مرحلهی بعد به دنبال یک مزیت رقابتی پایدار بگردد و در مرحلهی بعد، بکوشد که به دیگرانی را هم که در اطرافش خانه دارند کمک کند تا آنها هم قابلیتهای دیگری را در خود ایجاد کنند. چون میداند که این منزلگاه، زمانی اوج رونق را خواهد داشت که خانهی کناری، تعمیرگاه باشد و خانهی دیگری محل پخت و پز و زمین دیگری سرسبز و مناسب گشت و گذار.
اینجاست که چنین فردی به این باور میرسد که تاریک بودن خانهی همسایه، بر وحشت خانهی او هم خواهد افزود و صدای شادمانی و پایکوبی خانهی مجاور، امنیت و آسایش و رونق خانهی او را نیز به همراه دارد.
ویژگی مهم ظرفیت این است که ظرفیت الزاماً در من نیست. گاهی در محیط است. گاهی در ترکیب من و محیط است. بنابراین، تشویق به استفاده از ظرفیتها، الزاماً به معنای فرسوده کردن خودمان نیست. بلکه در بسیاری از موارد، به معنای نگاه بهتر و دقیقتر به محیط و استفاده از فرصتهاست.
در مثال منشی که من مطرح کردم، شما احساس کردید منشی با وقت گذاشتن و یادگیری بهتر بازرگانی، خیلی زحمت کشیده است. نخیر! قطعاً چنین نیست. این تفکر تن پرورانهی رایج در میان ماست که در اینجا اصل زحمت را در منشی میبینیم. اصل زحمت را کسانی کشیدهاند که محیطی را فراهم کردهاند که این منشی میتواند مستقیم و بلاواسطه، اسناد بازرگانی را ببیند و با آنها آشنا شود. وگرنه این منشی، ممکن بود تا آخر عمر، سنگینترین سند مالی که میدید، اجارهخانهاش باشد!
فرصتهای محیطی، مانند بارانی هستند که میبارند. من اگر دهان خود را زیر این باران باز کنم، منتی بر باران ندارم. من فقط تشنگی خود را رفع کردهام. آن منشی، با یادگیری بازرگانی، بیش از آنکه طلبکار شود، بدهکار شده است. چون از چشمهای که به همت دیگران، جاری بوده، نوشیده و سیراب شده است.
این همان، فهم نادرست ما از بسترها و زیرساختهاست که هم در مجموعههای سنتی و هم مجموعههای مدرن دیده میشود. هر بقالی کوچکی، کمی که بزرگتر شد، با تیغه به دو قسمت تقسیم میشود (از دریانیها که اصول کسب و کار را به خوبی میفهمند و میدانند و برند موفقی در حوزهی خود هستند بگذریم). هر مدیر پروژهای، با انجام نخستین پروژه، رویای کارآفرینی و خلق پروژههای جدید در سرمیپروراند و خلاصه هر کسی، هنگام رشد و تغییر و تحول، سهم خود را میبیند و سهم محیط را نمیبیند.
گیاه، اگر سر از خاک برآورد و فراموش کرد که این قد رعنا را از آن گل و کود به دست آورده است، به سرعت برای هر رهگذری عشوه گری کند یا هوس جابجایی به خاکهای بهتر و آفتابهای درخشانتر کند، بعید نیست که در این میانه بپوسد و خشک شود. جابجایی، نیازمند رشد و بلوغ و ریشه کردن است و ریشه کردن، البته خود جابجایی را دشوار میکند و با تکیه بر همین استعاره، میتوان حدس زد که اگر احساس میکنیم تصمیم جابجایی، ساده و شفاف و مشخص است و دردی ندارد و به سادگی میتوان در موردش به نتیجه رسید، احتمالاً ریشههای چندان قوی نداریم و در چنین شرایطی، شاید راهکار جابجایی، خود هنوز برای ما، زود یا ناپخته باشد.
به همهی اینها، همان صحبت دوستانم را که به فرشتهی مرگ اشاره داشتند نیز میافزایم که تجربهی شخصی من – که البته قطعاً قابل استناد نیست – به خودم نشان داد که وقتی میبینیم که استفاده از ظرفیتها، چه اکسیری است و رها کردن آنها چقدر شومی و شوربختی با خود دارد، دیگر به سختی میتوانیم به یک ظرفیت رها شده، نگاه کنیم و به آسانی بگذریم و در اینجاست که احتمالاً پس از گوسفندنگری به محیط و شرایط محیطی و تجربهی لذت عمیق آن و فرصتهای پنهان نهفته در آن، حاضر نمیشویم که خودمان را هم به تن آسایی رها کنیم. اینجا تن فرسایی، بیش از آنکه یک مفهوم منفی باشد، بار مثبت پیدا خواهد کرد، چون دوست نداریم چیزی از این سفرهی ظرفیتها و توانمندیها را، نخورده و نیاشامیده باقی بگذاریم تا کرمهای گور، بر لاشهی پوسیدهمان، مهمانی بگیرند. اما این پاراگراف آخر، صرفاً تجربهای شخصی است و بخشی از توضیحات و استدلالهای من نیست و قصد دفاع از آن را نداشتهام و ندارم و معتقدم، هر یک از ما، اگر مناسبمان باشد، زمانی چنین نگاه و دیدگاهی را تجربه خواهیم کرد.
(۲) چه بسا همین گوسفند تمام ظرفیتش ذاتیه و هیچ ظرفیت اکتسابی نداره
قاعدتاً ظرفیت، همیشه از جنس ساختن و ایجاد کردن و جستجو کردن است. آنچه به ذاتی و اکتسابی تقسیم میشود، استعداد است. دلم میخواهد یک مرتبه دیگر، بر مفهوم ظرفیت تاکید کنم.
اگر کشور ما، تصادفاً (و بدون اینکه ما هرگونه لیاقت یا شایستگی داشته باشیم) بر روی منابع نفتی قرار گرفته و باعث شده که بتوانیم هزینهی بلندپروازیها و تحقق رویاهایمان را از جیب فسیلهایی که میلیونها سال قبل در اینجا آرمیدهاند تامین کنیم، به خاطر داشته باشیم که آنچه داریم عمدتاً منبع یا Resource است. ما ظرفیتی نساختهایم.
ظرفیت این خواهد بود که از محل آن منابع، دانش پتروشیمی را توسعه دهیم. ظرفیت آن خواهد بود که از آن منابع، دانش کاربردی تولید کنیم. دانش کاربردی، مشخصاً باید به کار آید. درآمد، ثروت، رفاه و رشد ایجاد کند. هر چه غیر از این است، فلسفه است. آن هم از نوع سنتی آن! برای اقناع روحی خوب است. حتی اگر در ظاهر، شکل فیزیک و شیمی و پزشکی به خود بگیرد. (فلسفه به آن شکلی که ما میفهمیم، تا به حال، هیچ گرسنهای را سیر نکرده است. فیلسوفهای امروز دنیا، خداوندگاران تکنولوژی هستند و نه حرافان. کسانی که وقتی میخواهند بدانند ده میلیارد کیلومتر آن سوتر، زندگی هست یا نه. فضا پیما میسازند و به آنجا ارسال میکنند و نگاه میکنند ببینند چه خبر است. نه اینکه پای بساط قهوه و سیگار، در این زمینه بحث و جدل کنند و منطق زمینی را برای اکتشافات آسمانی خود به کار گیرند).
همینطور، اگر شما استعداد محاسبات ریاضی دارید، این صرفاً یک Resource و منبع است. ظرفیت فقط با همت و تلاش شما ساخته میشود. ایجاد میشود. بنابراین، ظرفیت به ذات تعریف خود، نه ذاتی است و نه اکتسابی. بلکه خلق میشود و توسعه مییابد.
(۳) هیچ انسانی از همه ظرفیتش استفاده نکرده
به قول امام علی، کلمه حق یراد به الباطل. حرف، درست است، اما نتیجهای که از آن گرفتهایم، نادرست است.
هیچ انسانی از همهی ظرفیتش استفاده نکرده. بله. این کاملاً منطقی است.
اما نتیجه چیست؟ آیا من نباید برای استفادهی بیشتر از ظرفیتهایم تلاش کنم؟
آیا میتوانم بگویم که چون به هر حال، همیشه ظرفیت استفاده نشده خواهم داشت، دیگر چه فرق میکند که ۱۰% ظرفیتهایم استفاده نشود یا ۹۰%!
آیا منطقی است که وقتی کسی به ما میگوید که با خودروی خود در خیابانهای خلوت، تندتر برو. بگوییم: به هر حال، هیچ ماشینی در این شهر نتوانسته با حداکثر سرعت ممکن خود حرکت کند و من هم نخواهم توانست. حالا که نمیتوان ۲۰۰ کیلومتر در ساعت رفت. چه بیست کیلومتر و چه هشتاد کیلومتر؟
اینکه هدف خود را استفاده از “تمام ظرفیتهای خود” بگذاریم، غیرمنطقی و غیرعلمی و غیرعملی است. اما تلاش برای استفاده حداکثری از ظرفیتها، اجرایی و مفید به نظر میرسد.
(۴) ما نیاز به تفریح داریم تا فرسوده نشیم
من فکر میکنم در این جمله، یک تعمیم خیلی بزرگ وجود دارد. یکی از خطاهای شناختی رایج ما انسانها در تحلیل خود و دیگران.
به فرض که بپذیریم که ما نیاز داریم که فرسوده نشویم، حالا میتوانید بگویید: من، نیاز به تفریح دارم تا فرسوده نشوم.
به چند نکته دقت داشته باشید:
اولاً تفریح، تعریف مشخصی ندارد. ممکن است شما، خوابیدن را تفریح بدانید. یا مهمانی رفتن را. یا قهقههی مستانهی شبهای جمعه را. ممکن هم هست، سکوت در رختخواب را تفریح بدانید. شاید هم مطالعه کردن را.
تنها چیزی که در مورد تفریح میتوان گفت این است که ظاهراً این لغت، از ریشهی “فرح” است و چیزی است که شادی آور و شادی آفرین است. هر انسانی به شکلی شاد میشود.
بارها دوستانم را میبینم که به من میگویند: تو خسته نمیشوی که روزی بیست ساعت کار میکنی؟
همیشه جواب من این است: من فقط بیست ساعت تفریح میکنم و بعد هم میخوابم و دوباره برای تفریح بیدار میشوم. دنیا برای من، خیلی شبیه شهر بازی پینوکیو است. همیشه نگرانم که یک روز از خواب بیدار شوم و ببینم از فرط لذت، به یک خر تبدیل شدهام (داستان پینوکیو در آن شهر عجیب را حتماً به خاطر دارید).
و همیشه میگویم: شما خسته نمیشوید که روزی هشت ساعت کار میکنید؟ من چند سال است که کار نکردهام و فکر اینکه مجبور شوم دوباره کار کنم، آزارم میدهد!
همهی بحثهای استعدادیابی و پرورش استعدادها و درس و دانشگاه، برای این است که ما در حوزهای که میتوانیم شادتر و آرامتر باشیم، توانمند شویم و آن حوزه را پیگیری کنیم. این مشکل جامعه نیست اگر من، نویسندگی را به عنوان تفریح دوست دارم و جرات ندارم برای تبدیل شدن به یک نویسندهی برتر تلاش کنم و ترجیح میدهم به یک مهندس یا دکتر متوسط یا سطح پایین تبدیل شوم که ریسک آن کمتر است و بعد هم، همیشه مثل یک باربر خسته، به خانه برگردم و فرصتی برای تفریح (و جستجوی تعادل بین کار و زندگی!) جستجو کنم. ما هزینهی تنبلی، ریسک نکردن، محافظه کاری، ترسو بودن، توجه داشتن بیش از حد به نظر مردم و … را در قالب فاصله گرفتن “کار” از “زندگی” پرداخت میکنیم. ضمن اینکه در انتخاب بین سطح زندگی در محدودهی ۱۰ تا ۱۰۰ و سطح زندگی قطعی در حدود ۳۰، عموماً دومی را انتخاب میکنیم. ترس از زندگی در سطح ۱۰، جرات پریدن و تلاش کردن برای زندگی در سطح ۹۰ و ۱۰۰ را از ما میگیرد. اگر هم ما جرات کنیم، والدینمان جرات نمیکنند. آنها چنان از گرسنه ماندن یا ضعیف ماندن ما میترسند، که رویای برترین بودن را در ما میکشند و ما را به “یکی مثل دیگران بودن” تشویق میکنند. اینجاست که آنان با مهر و محبت و محافظه کاری خویش که لباس خیرخواهی و مصلحت اندیشی را هم بر تن دارد، چیزی که میتوانستیم باشیم را در مسلخ چیزی که راحت تر و دستیافتنی تر و کم خطرتر است، قربانی میکنند. گاهی اوقات، احساس میکنم بسیاری از والدین، فرزندان خود را در سنین نوجوانی سر میبُرند و زنده به گور میکنند.
بگذریم.
حرفم این است که اگر بپذیریم که میخواهیم فرسوده نشویم (چه آنکه چنین آرزویی، رویایی بیش نیست و هر گامی که بر میداریم، رو به افق فرسودگی است که در گردآگرد ما گسترده شده است و اگر تفاوتی هست، این است که از کدام راه به سمت این فرسودگی میرویم. هر تنی، روزی خسته و فرسوده بر زمین میافتد. مقصد ما یکی است. مسیرهاست که تفاوت را ایجاد میکند) و اگر بپذیریم که ما به تفریح نیاز داریم، لااقل باید به خاطر بسپاریم که همه، تفریح را مثل هم نمی بینند و نمیفهمند. هر کس تفریح خود را دارد و اتفاقاً فکر میکنم بازی بهره برداری از ظرفیتها، تفریحی چنان سرگرم کننده و جذاب است و هر دم، نو میشود و لباس تازهای بر تن میکند، که بر خلاف بسیاری از تفریحات رایج، خسته کننده و تکراری نمیشود. اما قطعاً برای کسی که لذت این بازی را چشیده باشد.
اجازه بده ساده و صریح بگویم:
آن منشی، زمانی باید برای یادگیری اصطلاحات بازرگانی تلاش کند، که خود این کار برایش لذت بخش باشد.
به عبارتی، وقتی میخواهد بخوابد، از اینکه میبیند چیزهایی را میداند و میفهمد که قبلاً نمیدانسته، احساس لذت کند.
اگر چنین نیست و او در حال تحمل رنج و سختی، به امید روزهای بهتر است، احتمالاً کل بازی را اشتباه فهمیده.
چون وقتی هم که رشد کند و ارتقا پیدا کند، اوضاع بهتری ندارد. او ساعات کار کمتری نخواهد داشت. او باید بیشتر از قبل وقت بگذارد و به همان کار مکاتبات و بازرگانی بپردازد.
به عبارتی، پاداش انجام آن کار دشوار و تلخ، انجام حجم بیشتری از همان کار دشوار و تلخ خواهد بود!
شاید آن منشی، احساس کند که در درست کردن قهوه، استعداد و لذت بیشتری را تجربه میکند.
حالا میتواند با تلاش و تمرین و تحقیق و مطالعه، درست کردن انواع قهوه را بیاموزد. شاید چند سال بعد، یک کافی شاپ کوچک برای خودش داشته باشد و برای همیشه، تا آخر عمر، به تفریح مشغول شود!
در اینجاست که ما گاهی، قربانی تضادهای درونی خود میشویم. من محیط شرکت و ژستهای آن را دوست دارم. اما فعالیت شرکت را دوست ندارم.
آن وقت، مجبور میشوم به دنبال تعادل کار و زندگی بگردم. یعنی صبح تا عصر، بردگی کنم و وقتم و مغزم را بفروشم که پولی کف دستم بگذارند و عصر، آن را با لذت، در یک کافی شاپ (که عشق اصلی من بوده و هست) هزینه کنم!
(۵) نیاز به پیشرفت داریم که فرسودهمون نکنند.
در اینجا حرف زیادی ندارم که بزنم. فکر میکنم مطالعهی درس تفاوت بین توسعه و پیشرفت در سلسله بحثهای ظرافتهای کلامی متمم و انجام تمرین آن، مسئله را به خوبی شفاف و واضح کند. آن وقت میبینیم که پیشرفت نیست که ما را راضی و خوشحال میکند و موفقیت، اگر هست در توسعه است و پیشرفت، اگر هم دستاوردی داشته باشد، کوتاه و ناپایدار است و اتفاقاً تلاش برای پیشرفت و فراموش کردن اولویت توسعه، مسیر قطعی حرکت به سوی فرسایش است.
چون بسیاری از خوانندگان اینجا، دانشجویان متمم هستند، به نظرم نیازی به تکرار دوبارهی آن بحثها نیست.
این پیشرفت فقط بدست آوردن قابلیت جدید نیست (۶)
فکر میکنم توجه به معنای پیشرفت و تفاوت آن با توسعه، همینطور دقت به تفاوت مفاهیم ظرفیت و قابلیت و منبع، عملاً نشان میدهد که منظور من هم این نبوده. حتی فکر کنم منظور خودتان هم، این نباشد!
ظرفیتش رفته بالا ولی این کار اونو رئیس نمیکنه (۷) با اون سطح اطلاعات منشیه الان ناراحتیش بیشتره چون ظرفیت بالاتری داره (۸)
یکی از نکات مهم در توسعه توانمندیها و ظرفیتها، این است که این کار، با هدف کسب یک موقعیت شغلی مشخص انجام نمیشود. کسی که با هدف ارتقاء و رییس شدن، تلاش میکند و ظرفیتهای خود را توسعه میدهد، از همین الان محکوم به شکست است.
در اینجا یک بحث خیلی جدی وجود دارد که فکر میکنم بخشی از خوانندگان عزیز، با آن “راحت” نباشند.
اما آنقدر مهم است که باید به آن بپردازم. حتی اگر موجب شود که بخشی از خوانندگان، به عقل یا منطق یا درک یا شعور من شک کنند.
آیا من باید انتظار داشته باشم که در محیط کسب و کار (و یا حتی در دنیا) دقیقاً به همان جایگاهی که متناسب با تلاشهایم است برسم؟
چنین توقعی، به دلایل متعدد، غیرعقلانی و غیرقابل تحقق است.
نخست اینکه در دنیا، چنین مکانیزمی تعبیه نشده است. نه در ایران و نه در شرق و نه در غرب و هیچ جای دنیا، هیچ سیستمی وجود ندارد که تضمین کند، هر کس به آنچه فکر میکند لیاقتش را دارد و برایش تلاش کرده است، خواهد رسید.
توقع انسانها از اینکه جهان، نظام عادلانهای داشته باشد که من هر چه تلاش میکنم، حتماً همان روز، یا همان سال، یا در آینده، یا حتی تا لحظهی مرگ، بیایند و بگویند: تو خیلی زحمت کشیدی، ظرفیتها و قابلیتهای زیادی داشتی، واقعاً ما از تو ممنونیم و میخواهیم به تو جایگاه و مقام شایستهات را تقدیم کنیم، یک رویای کودکانه بیش نیست.
این همان رویای کودکانهایست که به تعبیر شما، اینگونه بیان میشود: من الان، با “این” سطح از اطلاعات، در این موقعیت باقی ماندهام.
خوب. مانده باش! به ما چه!
مگر روزی که به دانشگاه رفتی، به تو قول چیزی دادند؟ (اگر هم والدینت چنین وعدههایی دادهاند، دانسته یا نادانسته دروغ گفتهاند). مگر روزی که ارشد گرفتی به تو قولی دادند؟ مگر روزی که دکتر شدی کسی تعهدی امضا کرد که موقعیت خاصی به تو بدهد؟ مگر روزی که ازدواج کردیم، قول خوش بختی دادند؟ مگر روزی که ریاضی یادمان دادند، قول دادند که آن را برای شمارش ثروتمان به کار خواهیم برد؟ چه بسیار از ما که از ریاضی، جز برای جمع زدن بدهیها و محاسبهی فاصله امروز تا تاریخ پاس شدن چکهایمان، استفاده نکردهایم!
کسی که معتقد است تلاش، رابطهی مستقیم با موفقیت و رشد و ارتقاء دارد، جدا از اینکه به یک توهم غیر واقعی (و بدون شواهد کافی در دنیا) باور دارد، مستعد ناامیدی و شکست خوردن است. ضمن اینکه وی را میتوان به خوش بینی بیمارگونه و ساده لوحی نیز متهم کرد!
صبر کنید.
کمی صبر کنید.
این را یک “ستایشگر تنبلی” نمیگوید. کسی میگوید که به شهادت همهی آنها که میشناسندش، جز تلاش دائمی و شبانه روزی در تمام عمر، هیچ صفت دیگری ندارد که دوست و دشمنش در مورد آن، اتفاق نظر داشته باشند.
پس لطفاً یک بار دیگر، جملهی بالا را بخوانید. تک تک کلماتش را مزمزه کنید. کلمهی کلیدی در جملهی بالا “رابطهی مستقیم” است.
به عبارتی، اگر چه کسانی که تلاش میکنند به صورت متوسط از کسانی که تلاش نمیکنند موفقتر هستند، اما اینکه اگر من تلاشم را دو برابر کنم، موفقیت دو برابر نصیبم خواهد شد، یک توقع بی جاست.
حتی (کمی تلختر) اینکه اگر من تلاش کنم، حتماً به زودی موفق خواهم شد، یک فریب خطرناک است.
تلاش کردن و ظرفیت سازی، درست چیزی مانند درست کردن یک کاسه برای جمع آوری آب باران است. هیچکس نمیداند باران کی خواهد آمد. اما میدانیم که خواهد آمد.
داشتن کاسه، موجب نزول باران نمیشود. اما نزول باران بدون داشتن کاسه، دستاوردی جز خیس شدن و بیمار شدن، نخواهد داشت.
کسی که خوب کار میکند، متعهدانه کار میکند، ظرفیتهای جدید میسازد، صرفاً کاسهای را درست میکند و مینشیند و در انتظار باران میماند. او تمام این مدت، به جای غصه خوردن و ناراحت بودن، کاسهی خود را بزرگ و بزرگتر میکند. شاید هم کاسههای بیشتری بسازد و در نقاط مختلف قرار دهد (این کاسه ساختن و تعداد آنها و محل قرار دادنشان، بحث مستقل دیگری است که شاید بعد از پایان گوسفندنگری به آن برسیم).
اما، همینجا به کاسه سازان باید گفت که اگر انتظار شما از اینکه کاسه میسازید این است که امروز یا فردا یا به زودی باران بیاید، کاسه سازی را رها کنید. بالاخره دیگرانی هستند که کاسه بسازند و اگر بارانی آمد، کاسه لیسی هم، خود فرصت کمی نیست!
آن منشی، هرگز نمیداند سرنوشت آن تلاشها چیست.
شاید روزی مدیر او، سمت بهتری را به او پیشنهاد کند.
شاید روزی، به خاطر این توانمندیها، بار بیشتری از دوش مدیرش بردارد و حقوق بهتری هم بگیرد.
شاید روزی، فرد دیگری به آن شرکت سر زد و وقتی توانمندی او را دید یا شنید، پیشنهاد شغلی بهتری به او بدهد.
شاید هم، روزی از آن شرکت برود (به خواست خود و یا به اجبار) و این توانمندی، به سطری در رزومهاش یا به برگ برندهای در جلسهی مصاحبهاش تبدیل شود.
شاید هم هیچ چیز نشود!
اما یک چیز مشخص است. اگر برای توسعهی ظرفیتهایش وقت نگذارد، همهی آن چهار گزینه ی اول، از همین ابتدا منتفی است و گزینهی محتمل، همان “هیچ چیز نشدن” است. اینجاست که او، به تدریج، دست به دامن بخت و اقبال میشود. احساس میکند که بخت با او یار نبوده یا با دیگری یار بوده.
بازی زندگی، بخشی به تلاش است و بخشی به تصادف. کاسه ساز منم و فرستندهی باران، آسمان.
شاید من بکوشم با نگاه به چهرهی آسمان، محل بارش باران را حدس بزنم، اما این صرفاً حدس است و آسمان، به هیچ کس تعهدی نداده که بر سر کاسه داران، زودتر یا بیشتر ببارد.
اما افراد کمی را میبینید که عمری را به کاسه سازی گذرانده باشند و در آخر هم، تشنه مرده باشند.
دقت کنید که کاسه هم، باید مناسب آب باشد و نه مناسب سلیقهی من و شما.
گاهی، مطالعهی یک کتاب تاریخی، ممکن است برای ما به یک کاسه تبدیل شود (مثلاً جایی در یک جلسهی فروش، همین دانسته، به موضوعی برای بحث و گفتگو و شکل گیری دوستی و فروش یک محصول ارزشمند تبدیل شود). گاهی هم، شش یا هفت سال درس خواندن در دانشگاه، نهایتاً آبکشی میشود که فقط اضافه بار است و خیال ما را راحت میکند تا به دنبال کاسه و کاسه سازی نرویم و فقط وقت بارش باران میفهمیم که آنچه داشتهایم، آبکش سوراخی بیش نبوده است.
دوستی که هم رشتهی من است و ارشد مکانیک دارد، میگفت که چند وقت پیش در مصاحبهی شغلی، با غرور و افتخار، همهی آبکشهای خود را به صف کرده بوده که مصاحبه گر میپرسد: آیا با سیستمهای هیدرولیک مورد استفاده در ابزارهای براده برداری دقیق، آشنایی داری؟
و او که جز جزوههای دانشگاهی، چیزی نخوانده بوده میگوید: نه. اما میتوانم مطالعه کنم و یاد بگیرم.
مصاحبه گر میگوید: انگیزهی شما را تحسین میکنم. اما قبل از شما، کسی آمده بود که این مطالعه را قبلاً انجام داده و آن را یاد گرفته.
دوست من که معدل بالای کارشناسی و ارشد را هم کسب کرده بود، یک موقعیت شغلی جذاب در یک شرکت معتبر را به کسی باخت که بخشی از درسهایش را با نمرات لب مرزی گذرانده بود.
هنوز بخشهای زیادی از پاسخ به این کامنت باقی مانده که به دلیل طولانی شدن، آنها را در یک مطلب جداگانه خواهم نوشت.
[…] نگاهم به داخل شد، البته که گوسفندنگری ۱ و ۲ هم خیلی روی من اثر گذاشتند. همه تلاشم برای بهتر استفاده […]
سلام،
محمدرضا من بینهایت از موضوعاتی که در این نوشته و سری های قبلی گوسفندنگری نوشتی استفاده کردم.
یکی از بزرگ ترین شانس های من مطالعه این مطالب قبل از شروع دوران کاریام بود، البته که بعد از شاغل شدن هم بارها و بارها این نوشتهها را مرور کردم و میکنم.
من، مشابه منشی شرکتی که بهش اشاره کردی، در یک شرکت فنی بازرگانی کوچک کار مارکتینگ انجام میدادم. در شش ماه اخیر با الهام از همین نوشته تمام سوالات پرتکرار مشتریان در حوزه از محصولاتمون را جمع کردم. این سوالاتی بود که مشتریان از دو همکار فنی من تلفنی میپرسیدند. من سوال را نمیشنیدم ولی از پاسخ همکارها حدس میزدم که چی بوده تمام اطلاعات را جمع کردم و میخواهم از اونها برای تدوین مطالب سایت و کاتالوگهامون استفاده کنم، علاوه بر این الان میتونم مستقیما و بدون ارجاع به بخش فنی جواب سوال مشتری را تلفنی بدم که این مورد آخر خیلی در بهینهسازی فرآیند شرکت مهم هست. چند روز پیش تمام نوشتههام در مورد تماسها را تایپ کردم و به مدیرمون دادم. راستش اون طوری که انتظار داشتم پاسخ نگرفتم.شاید باید یکبار در مورد اینکه چرا اینکار را کردم و چه قدر میتونه مهم باشه باهاشون صحبت کنم، اما من تا همینجا هم راضیام. من کاسه را ساختم و منتظر باران هستم.
خواستم که این کامنت را بنویسم تا از شما تشکر کنم.
همیشه سلامت باشی
[…] تأکید می کنم اگر این سری مطالب که من نمونه ای از آن را اینجا و اینجا قرار داده ام نخوانده اید و حتی اگر هم خوانده […]
سلام محمدرضاجان..
من هم بعد از خواندن اين مطلب سعي كردم ظرفيت هاي خودم و محيط اطرافم را بهتر بشناسم و وارد بازي بسيار جذابي كه گفتي بشوم. تعبير كاسه ساختن و باران بسيار عالي بود..
ممنونم ازت كه افق ديد جديدي را به ما هديه دادي.
قسمتی از نوشته شما که درباره رابطه ی تلاش برای افزایش ظرفیت و موفقیت بیشتر بود، من را به یاد جمله ای انداخت که قبلا یه جایی خونده بودم
I WILL PREAPER AND SOMEDAY MY CHANCE WILL COME
خود من الان داوطلب کنکور ارشد هستم و دقیقا میدونم که قبول شدن در کنکور و گرفتن مدرک ارشد ضامن احساس رضایت بیشتر من نیست ولی دارم از مسیر این آماده سازی لذت میبرم و روز به روز به ظرفیتم اضافه میکنم میدونم که این تلاش ها نتیجه داره، اولین و ملموس ترین نتیجه احساس رضایت فعلی منه. به هر حال من آماده ام و یه روز شانسم میاد، منتظرشم
در این لینک نمونه عملی کسی که ثابت می کنه یک انسان هر چقدر فقیر بیسواد و بدون هیچ امکاناتی چقدر و چقدر قابلیت می تونه داشته باشه رو مشاهده کنید.
http://www.mnn.com/earth-matters/wilderness-resources/stories/indian-man-single-handedly-plants-a-1360-acre-forest
شاید شهرت این فرد به گوش همه رسیده باشه. مرد هندی که با دست خالی و بدون حمایت هیچ دولت و سازمانی و بدون سرمایه هکتارها هکتار جنگل ایجاد کرده. و کاری این شخص انجام داده هیچ سازمان و دولتی نتوانستند انجام دهند. سازمانهایی که پر از دانشمند برنامه ریز مدیر کارشناس و بودجه های سرسام آور. سازمانهایی که هزاران هزار برنامه و بودجه و تبلیغات می کند و دریغ از کاشت حتی یک نهال. واقع اگر ما همین درس استفاده حداکثری از قابلیتهایمان را سرلوحه زندگیمان کنیم بهشت برایمان محیط جذابی نخواهد بود و جهان هستی به چیزی بالاتر از بهشت تبدیل خواهد شد.
سلام
مطالب خوبي رو بيان كردي محمدرضا.. من هم چنين تجربه اي داشته ام. دقيقاً درچند مصاحبه شغلي به دليل اينكه از مورد سوال اطلاع دقيقي نداشتم يا حداقل مطالعه كمي نداشتم، پذيرفته نشدم. از آن ايام به بعد تمام تلاشم را كردم كه به قول تو كاسه ام را بزرگ تر كنم و ظرفيتم را گسترش دهم.
ممنون از نكات خوبت.. مطالب اين چنيني خيلي كاربردي هستند و شايد خيلي از دوستان بتونن مصداق هاش رو در زندگي خودشون ببينن.
با قبول تمام مطالب نوشته شده در این دو پست ، مطلبی که دهن من رو درگیر کرده اینه که شاید اگر از ابتدای تاریخ ، بشر وقتش رو روی هر گونه ی جانوری دیگه ای به غیر از گوسفند ، مثلا اسب آبی یا حتی گرگ می ذاشت الان باید اسب آبی را به عنوان مثال این بحث ها مطرح می کردیم و این جانور رو به عنوان حیوانی که از تمام ظرفیت هاش استفاده شده معرفی می کردیم ، در واقع من احساس می کنم که اگر روی هر منبعی به حد کافی تمرکز کنیم قادریم اون رو به قابلیت های قابل قبول برسونیم اما مشکل دقیقا از جایی شروع می شه ما با توجه به شرایطی که داریم جرات پرداختن به یک زمینه ی خاص رو نداریم و ترجیح می دیم گوسفند و گرگ و اسب آبی رو کنار هم بزرگ کنیم و یک روز جلوی همه شون علف بریزیم یک روز همه رو با هم ببریم آب تنی و در نهایت وقتی دیدیم گرگ داره تلف می شه گوسفند رو برای نجاتش قربونی کنیم .
آرزو دارم این بحث روز ها و روزها ادامه پیدا کنه ، این جرقه ای که زدید می تونه به یه شعله ی پایدار تبدیل بشه .
سپاس
سلام، این حرف که دنبال گسترش مهارت و ظرفیت سازی برو تا وقتی فرصتی پیش اومد چیزی برای عرضه کردن داشته باشی و پشیمون نشی یکی از نصیحتای همیشگی مامانم هست در پاسخ به حرفای من که تاچندوقت پیش همش مناظربودم کاربیاد سراغم و چون نمیومد برخلاف خصوصبات اخلاقیم دیگ دنبال یادگیری نرفتم
و باشماموفقم که تفریح هرکس متفاوته و من خودم یادگیری درهرزمینه ای بیشتر از مهمونی و حرف زدن های بیهوده بهم لذت میده.
فقط درباره پرسش دوستمون گفتن که مااگ ی مثلارشته انتهاب کردیم و سرگرم گویفندنگری بعش شدیم از کجابفهمیم اشتبانکرده ایم و جای بهتری میشد سرمایه گذاری کرد، من هم دقیقاهمین مشکل و دارم و باوجود تحصیل رشته ای تی، به شدت به هنر( نقاشی ، نویسندگی و ساززدن ) علاقه دارم و نمیدونم بهتراینه که به عنوان علاقه اینهارو داشته باشم و به علاقه دیگم که درس خوندنه برسم یا سرگرم بهترشدن تو همین استعدادایی که برام مشخصه بشم!!
واقعا چطور میشه باعقل و منطق احساس اینارو فهمیدک کذوم برام بهتره! قبل اینک سرگرم گوسفندنگزی شبم
یه دید جدیدی نسبت به دنیا و روزهای آینده ی زندگیم پیدا کردم، با حرفات یه شمعی توی دلم روشن شده
ممنونم ازت محمدرضا
سلام آفای شعبانعلی
مدتهاست که سایت شما را میخوانم و سعی میکنم زاویه دید شما در درک مسائل مهم زندگی را بفهمم. ولی تا به حال کامنتی نگذاشته ام. شاید اکثر قریب به اتفاق هم نسلان من متولدین اواخر دهه پنجاه و شصت، شکسته شدن پر و بال خود در دوران نوجوانی را تجربه کرده باشند. همانطور که شما هم اشاره فرمودید عمدتا عامل اصلی پدر و مادر هایی هسنند که تمام تلاششان متمرکز بر کسب ظرفیت های مورد قبول جامعه و یکی مثل همه شدن فرزندانشان باشد. من خود یکی از همین افرادم. سوال مشخص من ابن است که چطور می شود از زیر بار مهلک کسب رضایت والدین در آمد و در عین حال احوال ناخوشایند آنها ( اعم از مشکلات فیزیکی و روحی مثل حمله قلبی، افسردگی و …) را بعد از تخطی از اصل یکی مثل همه شدن تحمل کرد و زیر بار عذاب وجدان له نشد؟
سلام
ممنون از مطالب عالی تون مخصوصا بحث کاسه ها و بحث کار وتفریح واقعا جای فکر وتعمق داره…
سلام!
این موضوع رو مطرح کردم اما جوابی نگرفتم!اما واقعا ذهن من رو درگیر خودش کرده و جلوی من رو میگیره که به چیزاییکه دو و برم هست گوسفندی نگاه کنم!
فرض کنید من وارد رشته مهندسی نرم افزار شدم (که شدم!) و من همیشه مردد بودم بین این که مهندسی نرم افزار برای من بهتر است یا مهندسی برق یا بیوتکنولوژی حق انتخاب هم داشته ام اما نتونستم قاطعانه انتخاب کنم ! اگر من الآن بیام گوسفندی فکر کنم و بیام و از تمام ظرفیت هایی که به علت تحصیل در این رشته در فلان دانشگاه نصیب من میشه استفاده کنم وارد هوش مصنوعی بشم وارد برنامه های صنعتی بشم الگوریتم طراحی کنم برای تفریح اپ اندروید بنویسم با استادها کار تحقیقاتی در زمینه های patter recognition , bioinformatic انجام بدم اونوقت من انقدر غرق اینکارا میشم که شاید برای ۶ سال منو سرگرم کنه اما اگر بعدش بفهمم که نه من اشتباه انتخاب کردم و رشته درست بر فرض برق بود چه؟آیا این نگرش گوسفندی من رو اون موقع مست خودش نکرده بود که خیلی فرصت ها(مثل تغییر رشته! درک این که فلان رشته بهتر هست برای من )رو ببینم؟
با تشکر.
سلام محمدرضای عزیز
من ۱ سالی هست که روزنوشته های شما را مطالعه میکنم و البته افتخار حضور در کلاسی که در دوره ی اول مدرسه کسب و کار شریف داشتید، داشتم.
تا به حال دیدگاهی ثبت نکرده بودم، اما این بار واقعا نمیشد چیزی نگم. چقدر این مطلب عالی بود. البته پر از حس دلهره و اضطراب بود چون با خیلی از اصول فکری من فرق داشت متاسفانه. اما چون تصمیم جدی گرفتم تا مدل ذهنی مو توسعه بدم، این متن خیلی منو در این جهت یاری میکنه.
ممنون که هستید.
سلام محمدرضا عزیز، دلم می خواد که از نقطه نظر خودم دوباره نقطه اوج این متن رو توی قسمت کامنت ها بازنویسی کنم:
“ظرفیت این خواهد بود که از محل آن منابع، دانش پتروشیمی را توسعه دهیم. ظرفیت آن خواهد بود که از آن منابع، دانش کاربردی تولید کنیم. دانش کاربردی، مشخصاً باید به کار آید. درآمد، ثروت، رفاه و رشد ایجاد کند. هر چه غیر از این است، فلسفه است. آن هم از نوع سنتی آن! برای اقناع روحی خوب است. حتی اگر در ظاهر، شکل فیزیک و شیمی و پزشکی به خود بگیرد. (فلسفه به آن شکلی که ما میفهمیم، تا به حال، هیچ گرسنهای را سیر نکرده است. فیلسوفهای امروز دنیا، خداوندگاران تکنولوژی هستند و نه حرافان. کسانی که وقتی میخواهند بدانند ده میلیارد کیلومتر آن سوتر، زندگی هست یا نه. فضا پیما میسازند و به آنجا ارسال میکنند و نگاه میکنند ببینند چه خبر است. نه اینکه پای بساط قهوه و سیگار، در این زمینه بحث و جدل کنند و منطق زمینی را برای اکتشافات آسمانی خود به کار گیرند)”.
این حرف مصداقی از کامنت گذارانی همچون من است که فقط حرف می زنیم، شاید کم و بیش هم یاد می گیریم، ولی چه سود که هنوز راهی دراز با عمل کردن و خلق کردن داریم. باشد که در زمره خالقان قرار بگیریم و نه حرافان.
همیشه سلامت و پایدار باشی