پیشنوشت یک: وقتی از مذاکره ایران و آمریکا یا هر مذاکرهٔ دیگری حرف میزنیم، دو موضوع کاملاً متفاوت وجود دارد. یکی «درستیِ مذاکره» و دیگری «مذاکرهٔ درست».
«درستی مذاکره» همانطور که از نامش پیداست، به این سوال میپردازد که آیا اساساً مذاکره کار درستی است یا نه؟ اما «مذاکرهٔ درست» به این سوال میپردازد که «روش درست مذاکره» چیست؟
فرایند تصمیمگیری در مورد درستی مذاکره شفاف است. در کشورهایی که پارلمانی اداره میشوند، نمایندگان مردم دربارهٔ درست یا نادرست بودن مذاکره تصمیم میگیرند. در کشورهایی مثل ما هم که پارلمانی نیست (و فقط چیزی به اسم مجلس شورا داریم)، قضاوت در اختیار کادر ارشد حاکمان کشور است.
بنابراین طبیعتاً در این زمینه نمیشود از «نظر کارشناسی» حرف زد.
اما بحث «مذاکرهٔ درست» یک بحث کاملاً کارشناسی است. همانطور که شما دربارهٔ «درستی تصمیم خرید خودرو» خودتان تصمیم میگیرید. اما این حق تصمیمگیری به این معنا نیست که در تشخیص خودروی مناسب هم صاحبنظر هستید.
آنچه من میخواهم بنویسم، وجه دوم ماجراست. یعنی مستقل از اینکه تصمیم کلان در کشور چه باشد، اگر تصمیم زمانی به هر علت بر مذاکره قرار بگیرد، بر اساس «منطق عقل و علم» فقط یک روش مذاکرهٔ بهینه وجود دارد و آن مذاکرهٔ همهجانبه است. در ادامه توضیح میدهم که چرا ایران (هم مردم ایران هم حاکمان بر ایران) در هر مذاکرهای جز مذاکرهٔ همهجانبه به وضعیتی بدتر از امروز میرسند و اساساً مذاکره نکردن برای همه بهتر از مذاکرهٔ ناقص است.
پیشنوشت دو: من هر جا کلمهٔ ایران را بهکار میبرم، منظورم «نظام سیاسی جمهوری اسلامی ایران» است. اگر جایی منظورم ایرانیان (خودمان) باشد، از کلمات مردم ایران، ملت ایران یا ایرانیان استفاده میکنم.
تعارض چندوجهی میان ایران و آمریکا
ایران و آمریکا از جنبههای متعددی گرفتار تعارض هستند. وقتی میگوییم تعارض، یعنی دربارهٔ موضوع X ایران یک نظر دارد و آمریکا یک نظر دیگر.
اینکه آیا اساساً ایران حق دارد در موضوع X نظر داشته باشد یا نه و اینکه اساساً آمریکا حق دارد در موضوع X نظر داشته باشد یا نه، مسئلهٔ این نوشته نیست. حتی این هم که ایران درست میگوید یا آمریکا، مسئلهی این نوشته نیست.
مهم این است که اگر دو نظر متفاوت دربارهٔ موضوع واحد وجود دارد و دو طرف بر نظرشان اصرار دارند، یک «تعارض» وجود دارد.
مثلاً موضوع «برنامهٔ هستهای ایران در حوزهٔ نظامی» را در نظر بگیرید. موضع ایران این است که برنامهٔ هستهای ایران، وجه نظامی ندارد و کاملاً صلحآمیز است. موضع آمریکا این است که برنامهٔ هستهای ایران، جهتگیری یا لااقل ظرفیت نظامی دارد. پس حالا که دو موضع بر سر یک موضوع وجود دارد، تعارض هم هست. اینکه هر یک از طرفین چقدر درست میگوید، موضوع این نوشته نیست.
در این چارچوب، اگر بخواهیم بسیار سرسری بشماریم، موارد زیر از جمله موضوعات مورد تعارض ایران و آمریکا هستند:
- برنامهٔ هستهای ایران (شامل فعالیت در حوزههای نظامی، بازدید کارشناسان، همکاری با آژانس انرژی اتمی و …)
- برجام (که هر یک از طرفین دیگری را به بیتوجهی به آن و سوءاستفاده از آن متهم میکنند)
- داراییهای فریز شدهٔ ایران توسط آمریکا
- تحریم ایران توسط آمریکا و سیاست فشار حداکثری (اولیه، ثانویه، فراگیر، بخشی، اشخاص حقیقی، اشخاص حقوقی و …)
- شفاف نبودن ایران از نظر مالی (ماجراهایی مثل FATF و …)
- موضع ایران دربارهٔ گروههای نظامی و سیاسی منطقهای و نوع رابطهاش با آنها
- موضع ایران در برابر مسئلهٔ فلسطین
- موضع ایران در مورد دینامیک قدرت در کشورهای منطقه (سوریه، لبنان، عراق، عربستان، یمن و …)
- موضع ایران در قبال جنگ روسیه و اوکراین
- رابطهٔ ایران با روسیه
- مسائل حقوق بشری در ایران
- امنیت سایبری (که دو طرف معتقدند دیگری به شکلهای مختلف فعالیتها و ماشین بروکراسیشان را هدف قرار میدهد)
- روابط مستقیم دیپلماتیک
- روایتی که دوطرف از تعارضهای تاریخیشان دارند (دولت مصدق، گروگانگیری، جنگ ایران و عراق، شلیک به هواپیمای مسافربری ایران و …)
- تعریف طرفین از تروریسم و مصداقهای آن
- طبقهبندی سپاه به عنوان گروه تروریستی
- برنامههای موشکی ایران و سایر برنامههای دفاعی (توسعه تجهیزات، همکاریهای دفاعی و …)
- مالکیت ایران بر جزایر سهگانه (که اخیراً روسیه و چین هم موضعی متفاوت با موضع رسمی ایران گرفتهاند)
- امنیت دریانوری (خلیج فارس و تنگه هرمز)
- حضور نظامی آمریکا در منطقه
- جایگاه ایران در بازار انرژی (که فعلاً به نقشی پنهان و غیررسمی تبدیل شده)
این فهرست بسیار فشرده، مختصر و غیردقیق نوشته شده (فقط هر چه در ذهنم بوده نوشتهام). اما با دیدن همین فهرست غیردقیق هم میشود گفت که تعارض ایران و آمریکا از نظر تعداد، تنوع، و پیچیدگی موضوعات یکی از بزرگترین نمونههای تعارضهای چندموضوعی (Multi-Issue Conflicts) در جهان است.
برای اینکه ادعای من را بپذیرید، کافی است این تعارض را با تعارضهای بینالمللی دیگر مثل ماجرای اسرائیل و فلسطین، چالش کرهٔ شمالی و آمریکا، تعارضهای بریتانیا با اتحادیهٔ اروپا و حتی جنگ پیچیدهٔ بوسنی و هرزگوین (که ایران هم به نوعی در آن مشارکت کرد) مقایسه کنید.
مذاکره تکموضوعی = مذاکره رقابتی
یکی از اولین درسهایی که دانشجویان مذاکره میآموزند این است که مذاکره تکموضوعی ذاتاً یک مذاکرهٔ رقابتی است. وقتی مذاکرهها دو یا چند موضوع پیدا میکنند، به تدریج از فضای رقابتی فاصله میگیرند.
به این مثال ساده فکر کنید:
دو همسایه را در نظر بگیرید. یکی از آنها اهل مراسمهای مذهبی است و چند بار در سال، دیگ و قابلمه در حیاط پهن میکند و در خانهاش مراسم برگزار میکند و با بلندگو همهٔ همسایگان را – به اجبار – به فیض میرساند. همسایهٔ دوم به شدت اهل مهمانی است و چند بار درسال در خانهاش مهمانیهای شلوغ برگزار میکند و با سر و صدا خواب را از چشم همسایگان میگیرد.
این دو همسایه میتوانند به یک روش احمقانه این تعارض را مدیریت کنند. هر بار مراسم مذهبی برگزار میشود، همسایهٔ دوم بیاید و داد و فریاد کند یا مانع استفاده از فضای مشاعات برای دیگ و قابلمه و پختوپز شود. حالا بالاخره یا حرفش پیش میرود یا نمیرود. و هر چه بشود، یک طرف بازنده است و منتظر انتقام میماند.
در ادامهٔ این حماقت، همسایهٔ مذهبی هم میتواند در زمان مهمانی، داد و فریاد کند یا حتی با پلیس تماس بگیرد و دوباره دعوایی سر بگیرد.
اما اگر این دو همسایه حواسشان باشد که بر سر «دو موضوع» اختلافنظر دارند (و نه یک + یک موضوع). راهکار منطقی این است که هر دو موضوع را با هم روی میز بگذارند. و قرار بگذارند که این مراسم مذهبی دیگری را تحمل کند و آن هم مهمانی این را.
هم دعوای کمتری کردهاند. هم در زمان مهمانی و مراسم مذهبی، حالشان بهتر است. به جای داد و فریاد، در دل میگویند: به جای این صداها، روزی که نوبت من هم بشود، بدون نگرانی مراسم خودم را برگزار میکنم.
صدها مثال بهتر وجود دارد. اما چون جاهای دیگر به بهانههای دیگر گفتهام، به همین یک مورد بسیار ساده اکتفا میکنم.
فعلاً یک موضوع را امتحان کنیم…
ذهنیتی که در بخشی از مسئولین کشور وجود دارد این است که به فرض که بخواهیم مذاکره بکنیم، باید اول در یک زمینه مذاکره کنیم و اعتمادسازی شود. بعد اگر طرف مقابل به قول ما «عهدشکنی» نکرد، به سراغ موضوعات بعدی برویم.
این منطق بر دو فرض غلط استوار است. نخست اینکه معتقد است برای مذاکره باید اعتماد وجود داشته باشد. در حالی که اعتماد پیششرط مذاکره نیست (اگرچه میتواند تسهیلگر باشد).
فرض دوم این است که مذاکرهٔ تکموضوعی میتواند شوق و تعهد طرفین به مذاکرهٔ گستردهتر را نشان دهد. در حالی که مذاکرهٔ تکموضوعی، آن هم در فضای سیاسی که دو طرف آنقدر پروپاگاندای داخلی داشتهاند که دست خودشان را بستهاند، قطعاً به فضایی رقابتی منجر میشود. فضای رقابتی معمولاً به یکی از دو نتیجهٔ زیر منتهی میشود:
- مذاکره به بنبست میرسد
- مذاکره به توافق منجر میشود. اما یکی از طرفین که احساس باخت میکند بعداً از توافق خارج میشود.
بنابراین تصور اینکه دربارهٔ یک موضوع (مثلاً هستهای) مذاکره میکنیم و اگر موفق بود، ابعاد دیگر را هم بررسی میکنیم، ناشی از سطحینگری و فهم نادرست از مبانی مذاکره است.
ضمن اینکه در دوران برجام دیدیم که مذاکرهٔ تکموضوعی با مذاکره نکردن تفاوتی ندارد. جدا از اینکه ما حاضر نشدیم برای آمریکا فرصت سرمایهگذاری در ایران قائل شویم، مشکل دیگرمان هم این بود که بانکهای معتبر میترسیدند حتی در حوزههای مورد توافق، با ایران وارد تعامل جدی شوند. چون این نگرانی بود که ناخواسته یا نادانسته، تعهدات خود به آمریکا را نقض کنند.
مذاکرهٔ تکموضوعی اگر انجام نشود بهتر است
با این مقدمات، باید واضح باشد که مذاکرهٔ تکموضوعی، بهتر است از پایه انجام نشود.
چون هر بار که مذاکرهای انجام میشود و به نتیجه نمیرسد، یا مذاکرهای انجام میشود و به نتیجه میرسد و بعداً یکی از طرفین به تعهداتش عمل نمیکند، ما به وضعیتی بدتر از وضعیت قبل میرسیم.
اگر قبلاً امیدی وجود داشت که «بالاخره ممکن است روزی این تنشها و استهلاکها و سقوط ممتد و آزاد اقتصاد کشور و ارزانفروشی منابع نفتی و … ممکن است به پایان برسد»، دیگر این امید حتی در حد خیال هم به اندازهٔ قبل اعتبار ندارد. به عبارت دقیقتر،ِ Credence و اعتبار ذهنی این گزاره کاهش پیدا میکند.
این اتفاقی بود که در برجام افتاد. اگر هیچ مذاکرهای انجام نمیشد، مردم میگفتند بالاخره روزی ممکن است این دعواها و جنگها و مقاومتها تمام شود و «زندگی نرمال» آغاز شود. همین امید، اگر واهی هم بود، موتوری برای حرکت به جلو بود.
بعد از توافق برجام و خروج آمریکا از آن (که البته ناگهانی نبود و ترامپ چند بار آن را تمدید کرد و نهایتاً به علت همین تکموضوعی بودن، به بنبست رسید) اعتبار سناریوی «در آینده ممکن است تنشها کم شود» کاهش یافت. ما بعد از خروج آمریکا از برجام، به وضعیت افتضاح دوران احمدینژاد و طرفداران بابصیرتش برنگشتیم. بلکه وضع از آن دوران هم بدتر شد.
الان هم اگر مذاکرهٔ دیگری شکل بگیرد و در فرایند به بنبست برسد، یا بعد از توافق به شکست بخورد، ما به وضعیت امروز برنمیگردیم. بلکه وضعیتی بدتر را تجربه خواهیم کرد.
با این منطق، برخلاف چیزی که ممکن است از من توقع داشته باشید، فکر میکنم اگر قرار است مذاکرهای تکموضوعی انجام شود، به نظرم همین وضعیت فرسایندهٔ فعلی، برای «ملت ایران» نتیجهٔ مطلوبتری خواهد داشت.
محمدرضا جان.
سلام و وقت بخیر.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
این چیزی که می خوام بگم ربط مستقیمی بین مذاکره ایران و آمریکا نداره.
ولی یک اتفاقی رو دیدم که گفتم شاید بهترین جا برای نوشتنش اینجا باشه.
رییس جمهور اکراین که برای امضا قرداد معادن به کاخ سفید رفته بود (قردادی که به گمانم به خاطر اینه که ترامپ
می خواد از طریق اون، میلیاردها دلار کمکی که بایدن به زلنسکی کرده رو پس بگیره)، با ترامپ و معاونش به درگیری لفظی پرداخت.
فکر کنم این درگیری در مقابل دوربین ها و چشم میلیون ها بیننده، بی سابقه بوده.
نمی دونم چه جوری میشه از منظر مذاکره به این اتفاق پرداخت؟ یا حتی زبان بدن؟
راستش چیزی که برای من جالب بود، اعتماد به نفس جِی دی ونس، معاون اول ترامپ بود.
اتفاقاً همین دیروز خوندن زندگی نامه اش رو به اتمام رسوندم. (کتاب "هیل بیلی")
آدم جالبیه و واقعاً با چه سختی های و بحران هایی مواجه بوده، تا به این جایگاه برسه.
من فیلم این گفت و گو رو نگاه می کردم، اول به نظرم همه چی آروم میومد و انگاری ناگهانی زلنسکی خشمگین شد.
محمدرضا سلام
با توجه به تعارض چندوجهی که مطرح کردی و راه حل رو در مذاکره همه جانبه دیدی و نیم نگاهی به پاسخت به امیرپورمند عزیز مبنی بر اینکه «دزد در دزدی خودش ناموفق میشه» میخواستم یک موضوعی رو مطرح کنم.
شما به تعارضهای قابل توجهی اشاره کردی ولی تاکید کردی که این فهرست بسیار فشرده، مختصر و غیردقیقه. این رو هم میخوام اینجا قرض بگیرم و برم سراغ اصل مطلب:
معتقدم که قضاوت مشخصی در مورد نحوه تصمیم گیری کادر ارشد حاکمان کشور – نه فقط در این موضوع بلکه در خیلی از موضوعات دیگه – ندارم، اما به عنوان یک شهروند نتیجه تصمیماتی که تا الان گرفتند برام قابل لمس بوده و هست.
حالا افرادی که شرایط رو به جایی رسوندند که حتی دزدی رو نمیشه تمیز و پایدار انجام داد (دزدی کار پسندیدهای نیست ولی گاهی پیش میاد ما لبخندی بزنیم به هوشمندی و ذکاوت یک دزد علی رغم اینکه نتونیم برای کار غلطی که درست انجامش داده، تحسینش کنیم)، اگر روزی به این نتیجه برسند که با در نظر داشتن همه جوانب، یک توافق همهجانبه کنند، ممکنه هیچوقت نتونیم به این اطمینان برسیم که همه جوانب رو بتونن شناسایی کنند چه برسه در موردش به توافق همهجانبه دست پیدا کنن.
محمدرضا جان سلام.
حرفت رو کامل میفهمم و فکر میکنم تا حدی دغدغهای رو که در پس ذهنت هست متوجه میشم. و کاملاً هم قبول دارم. سه تا نکته میتونم به حرفت اضافه بکنم که دو تای اول کاملاً همسو و در ادامهٔ حرفت هست و سومی یک دادهٔ کاملاً شخصیه.
۱) همونطور که تو گفتی، هیچوقت نمیشه مطمئن باشیم که چنین افرادی، بتونن همهٔ جوانب رو شناسایی کنن. علتش هم واضحه. چون حتی در بدیهیاتی که یک فرد معمولی هم متوجه میشه، مشکل دارن. اما در عین حال، مستقل از موضوع مذاکره و شرکتکنندگان در مذاکره، قاعدهٔ کلی اینه که «قرار نیست همهٔ جوانب قابلتصور در مذاکره شناسایی و کشف بشه. در واقع ما هیچوقت در هیچ مذاکرهای به نقطهٔ کاملاً ایدئال و بهینه نمیرسیم. چیزی که مهمه اینه که از مذاکرهٔ تکموضوعی فاصله بگیریم. هر چقدر بیشتر بهتر.» اما با یک استثناء مهم. که به عنوان نکتهٔ دوم میگم.
۲) اگر معتقد باشیم که در هر مذاکرهای با هر موضوعی در هر جای جهان، مذاکرهکننده یا مذاکرهکنندگان از ظرفیت ذهنی، دانش و فهم کافی بهرهمند نیستند (بذار با ادبیات کوچهخیابانی بگم: خنگن و مغزشون خالیه)، خوبه که مذاکره تکموضوعی نباشه اما بهتره تعداد موضوعات خیلی زیاد هم نشه. چون مغزشون نمیکشه که اهمیت نسبی موضوعات رو تشخیص بدن. به خاطر همین ممکنه گافهای بزرگ بدن.
مثال: یه بچه رو ببر موبایل بخره. و بهش بگو سر یه چیز صحبت کن: «قیمت». میره برات یه گوشی آشغال بیگارانتی یا فیک میخره و میاره تحویل میده.
بهش بگو سر دو تا چیز صحبت کن: «قیمت» و «گارانتی». این احتمال وجود داره گوشی بهتری بخره.
حالا بهش بگو سر سه تا چیز صحبت کن: «قیمت»، «گارانتی»، «کاور»، «گلس» و «آداپتور». میره میاد یه گوشی آشغال برات میخره روی مرز حداقلها (که نتونی بگی اشتباه کردی) اما میگه به جاش یه کاور خریدم که خیلی قشنگه.
بنابراین اگر داری بچهٔ ۱۰ سالهات رو میفرستی در بازار موبایل که بخشی از زرنگترین آدمها اونجا هستن، خیلی کار سختی در پیش داری. هم باید مسئله رو کوچیک نکنی و هم خیلی بزرگ و چندوجهی نکنی.
البته این رو هم اضافه کنم (برای حرف زدن در آينده) که امروز در دنیا دیگه هیچوقت هوش سیاستمدارها رو «فردی» نمیسنجن. چون دنیا انقدر پیچیده شده که هیچ سیاستمداری فردی نمیتونه جهان رو بفهمه. در واقع، همهء سیاستمداران به شکل فردی، تقریباً به یک اندازه بیشعورند (یا به تعبیر علمی: cognitive capacity برای درک جهان رو ندارن). اگر ما از هوش کم و هوش زیاد در مذاکره بین کشورها حرف میزنیم، منظورمون این آدم یا اون آدم نیست. منظورمون ساختاریه که در اختیار این آدمهاست تا جهان رو براشون کشف کنه و تصمیمسازی کنه. به خاطر همینه که ساختارهای سیاسی متکی به فرد، معمولاً به تدریج در این جهان معاصر نمیتونن زنده بمونن و سقوط میکنن.
حالا ممکنه بگی جاهایی مثل امارات یا عربستان چی؟ جواب اینه که این کشورها عملاً به شرکت سهامی تبدیل شدهاند با سهامدارانی از کشورها و اقتصادهای مختلف. عقل جمعی اقتصاد جهانی ادارهشون میکنه نه ساختار دولت-ملت یا ساختار سنتی شاه-رعیت (و معادلهاش).
۳) سه موضوع در کشور ما هست که جنبهٔ فردی اونها بسیار پررنگ و جنبهٔ ساختاریشون کمرنگتره (فقط با تغییر فرد، احتمال کمی داره که تغییر کنن): بیحجاب (و نه کمحجابی)، حصر موسوی (و نه کروبی)، مذاکره مستقیم با آمریکا (و نه مذاکره در قالب اروپا+آمریکا).
محمدرضا جان سلام
اون سه موضوعی که در کشور ما جنبۀ فردیشون خیلی پررنگه، طبیعتاً با تغییر فرد، به احتمال خیلی زیاد اونها هم تغییر میکنند. من متوجه نشدم چرا احتمال کمی داره که با تغییر فرد، اون سه موضوع تغییر کنند!
ارادتمند
سلام محمدرضا جان.
ممنون از این که افکارت رو برام نوشتی و هنوزم مینویسی. تکنولوژی واقعاً جالبه و دنیای زیبایی داریم. آدم بهش فکر نمیکنه. اما فرسنگها دورتر بشینم و با معلمم بصورت ناهمزمان گفتگو کنم؟ طیالارض همینه دیگه :))
بگذریم.
در مورد مذاکره، برام سؤال احتمال مذاکره هم مطرح بود و با سیگنالهای متعددی که دارم میگیرم، برآوردم اینه که احتمال چندان بالایی نداره.
اول، سینگالهایی هست که از بازار میاد. مثلاً افزایش شدید قیمت دلار میتونه یک نشونه از عکسالعمل فوری بازار تلقی بشه و درک بازار از شرایط رو نباید دست کم گرفت.
سایتهایی مثل این رو هم نیمنگاهی بهشون دارم که شاید نشوندهنده عقل جمعی باشند و پیشبینی مناسبی بتونند ارائه بدن. راجع به ایران بحثهای دیگهای با اندازه مارکت بزرگتر هم داره (جدا از بحث خودمون عجیبه که مردم روی چه چیزهایی پول میگذارند: تعداد توئیتهای ایلان ماسک، احتمال طلاق فلانی و غیره).
دوم، اپیزود ۹۳ و ۹۴ پادکست سکه با حضور پویا ناظران بود که چند روز پیش گوش دادم. عملاً آقای ناظران، صورتبندی قشنگی از بازی قدرت در ایران ارائه میده و مدلی برای نگاه به اجزاء سیستم قدرت و بده بستانهاشون ارائه میده.
تو بخشی از گفتگو راجع به انحصارگر قدرت و رانتهایی که باید برای بقا در قدرت بده، توضیح میده. یکی از اون رانتها، رانت اجتماعی هست که برای بدنه وفادار سیستم تعریف میشه. اقلیتی که خواست معمولاً غیراقتصادی خودشون رو به اکثریت تحمیل میکنند و در قبال اون در روز بحران که رانتگیر اقتصادی قرار نیست کمک بکنه، بدنه وفادار به کمک میاد.
حالا مسئله اینه که به نظر نمیاد بدنه وفادار سیستم با نفس مذاکره با آمریکا (خصوصاً با قاتل قاسم سلیمانی) موافق باشه (چه برسه به مذاکره همه جانبه) و شاید برای سیستم نیارزه که ریسک از دستدادن اونها رو بپذیره.
اینه که تخمین میزنم سیاست پیشرو، همون سیاست همیشگی هیچکاری نکردن باشه. ما هم احتمالاً (با مکانیزم ماشه و تحریمهای شدیدتر) باید نظارهگر بدترشدن اوضاع باشیم.
ممنون میشم اگر فرصت کردی نظرت رو در این باره هم برامون بنویسی.
امیر خیلی کوتاه دو تا چیز بگم و بعداً برم سراغ ادامهٔ توضیحات قبلی.
۱) من هم این Prediction Marketها (شبیه سایتی که گفتی) رو دوست دارم و گاهی بهشون نگاه میکنم. خصوصاً در اوج ماجرای غزه و اسرائيل. اما احتمالاً یه چیزی رو هم میدونی. اونم اینه که Prediction Market ها اغلب یه جور بازار درآمدزا هستن مثل بازار بیتکوین و … یعنی نوسانگیرها بیشتر از این ابزارها سود میبرن. نه کسانی که روی «سرنوشت خبر» سرمایهگذاری کردهان. البته در مقیاسهای کوچکتر، یه مارکتهای داخلی توی سازمانهای اطلاعاتی و امنیتی هست که شاید تعداد شرکتکنندگانش کمتره، اما نتایجش قابلاتکاتره. اونجا قطعاً final value مهمه و نه نوسانگیری.
۲) آره این تز بدنهٔ وفادار رو منم قبول دارم. اونایی که نگاه جامعهشناسی دارن معمولاً با تعبیر «رانت» ازش استفاده میکنن. امثال من که رویکرد سیستمی رو ترجیح میدیم، با اصطلاحاتی مثل «ذینفعان ناکارآمدی» یا «system lock-in» بهش اشاره میکنیم. که اصلش تقریباً شبیهه: کسانی که از وضع فعلی سود میبرند. اما یه ماجرایی که وجود داره اینه که گاهی اوقات در سیستمها ذینفعان ناکارآمدی خودشون یه شایستگیهایی دارن. مثلاً ایلان ماسک هم ذینفع ناکارآمدیه. اگر سازمان دولتی مثل ناسا درست کار میکرد و خطاهای بزرگ نداشت، نباید پروژههاش به SpaceX برونسپاری میشد. در واقع ایلان ماسک اونا بابک زنجانی ماست. فقط چون همهچیزمون ۱۰۰۰ پله از دنیا پایینتره، در تناظر یکبهیک هم آشغال و زباله توی سیستم ما بیشتر در میاد.
اما وقتی سیستم حداقلهای شایستگی رو داشته باشه، با همین ذینفعان ناکارآمدی کنار میاد. مثل بیزینسهای خانوادگی در اروپا و خصوصاً اسکاندیناوی. یا مثل غولهای تکنولوژی در آمریکا و سیلیکونولی (که با تکیه بر حفرههای قانونی و تلاش برای حفظ این سوراخها، عملاً مالیات خیلی کم میدن) و یا نفتیها که هنوز هم پشت جمهوریخواهها هستن.
مشکل سیستم ما اینه که اگر منافع بعضی از این ذینفعان ناکارآمدی کامل تأمین شه، کل سیستم سقوط میکنه. چون هم سیستم ناکارآمد و فاسده و هم ذینفعانش. یهجورایی شبیه دزدی میمونه که با طنابی که داده شریک دزدش تولید کرده داره از دیوار مردم میره بالا. و چون شریک، خودش دزده. از کیفیت طناب هم زده. و ممکنه وسط کار پاره بشه. یه ترکیب بسیار ناپایداری از دزدی-بیشرفی-پلیدی-بیسوادی هست که اگر کمی نسبتش بالا و پایین بشه، دزد در دزدی خودش ناموفق میشه.
این شکننده بودن یکی از چیزهاییه که همزمان هم امید و هم ترس ماست. امید به خاطر اینکه در مسیر زواله. ترس از این جهت که دزدها طنابشون رو روی سر من و تو بستهان و وقتی پاره بشه روی سر ما سقوط میکنن.
حالا ما نهایتاً با یه سری از اکتها، مثل تصمیمهای انتخاباتیمون، داریم سعی میکنیم یه کم روی دیوار تاب بخورن که اگر افتادن سر ما نشکنه.
دستت درد نکنه محمدرضا، موضوع مذاکره با آمریکا به نظرم زمان خیلی مناسبی مطرح شد.
قسمت ۹۴ پادکست سکه مصاحبه با پویا ناظران با عنوان "شطرنج قدرت در ایران" است. قسمت سوم از یک گفتگوی چهار قسمته در مورد پرونده توسعه در ایران. محوریت بحث تو این اپیزود ذینفعان انواع ناکارآمدی از جمله تورم، تحریم، قوانین و … است. موضوعات و آمارهای جالبی مطرح میشه.
ناظران میگه ما تو کشور نزدیک به ۵۰ درصد GDP رانت حاصل از غارت منابع طبیعی، امتیازات بازرگانی و وامهای بانکی داریم. نمیدونم چقدر این آمار قابل اتکا باشه ولی خوب وحشتناکه.
همین موضوعی که مطرح کردی رو اونجا هم بحث میکنه. میگه هر سیستمی که گردش قدرت نداشته باشه برای حفظ خودش مجبوره رانت بده. ولی هر میزان که سیستم کارآمدتر باشه این رانت به مرور سهمش از GDP کمتر میشه. برعکس سیستم ناکارآمد به مرور برای حفظ خودش مجبوره رانت بیشتری بده. امارات و چین رو مثال میزنه که رانت اونها خیلی درصد پایینتری از GDP است
پرویز جان.
وقتی داشتم به کامنت امیر جواب میدادم، میخواستم یه چیز دیگهای رو هم بنویسم. اما دیدم کامنتم طولانی شده و حال نداشتم. بعد که الان تو هم کامنت گذاشتی، واقعاً دیدم نمیتونم مقاومت کنم و ننویسم. حالا فعلاً نکتهاش رو یهخطی مینویسم تا بعداً کامل بگم.
من راستش این اصطلاح رانت و توزیع رانت رو چون بیشتر تم ژورنالیستی داره، سعی میکنم کمتر بهکار ببرم. برای پادکست و مخاطب عام خوبه، یعنی شاید منم میخواستم یه بحث سطحی سرگرمکننده دربارهٔ وضع کشور بکنم، با همین ترمینولوژی رانت حرف میزدم، اما اگر هدف این باشه که از سرگرمی فراتر بریم و واقعاً تحلیلی حرف بزنیم، بهنظرم با عینک رانت، هم مسئله رو بد میبینیم و هم به ممکنه به راهحلهای غلط برسیم (مصداقهای واقعی هم داره که بعداً میگم). و هم اینکه شاخص رانت در سطح فردی و اقدامهای موردی قابلاندازهگیریه اما در سطح سیستمی تعریفپذیر نیست. یعنی چه بگیم ۱٪ و چه ۵۰٪ داریم عدد اشتباهی میگیم. چون اساساً عددپذیر (quantifiable) نیست.
در کل، چون شماها رویکرد سیستمی رو بلدید، اگر از سمت سیستمی به مسئله نزدیک بشید بهتره. این بیشتر مال اقتصاددانهای سنتی هست که رویکردهای جدید رو بلد نیستن یا بچهمذهبیها که که میان میگن رانت چیز بدیه و عدالت چیز خوبیه و در ادامه میرن سر روضههای خودشون.
ما که میدونیم کلمهٔ عدالت فقط یه بازی کلامی پوچه و تعریفپذیر نیست (بر خلاف انصاف یا fairness)، میتونیم با تکیه به دو ابزار زیر بهتر، علمیتر و دقیقتر حرف بزنیم:
۱) طیف «تمرکز – گستردگی» در تصمیمگیری، سیاستگذاری و قیمتگذاری
۲) «دسترسی باز – بسته» به نیروهای نظامی و قدرت مستقر
بعداً کاملش رو مینویسم و توضیح میدم.
و البته باز هم تأکید میکنم در حد پادکست و ژورنالیسم اقتصادی (و نه تحلیلگری)، رویکرد قابلدرکیه و من خودم هم بودم ممکن بود از چنین تعبیرهایی استفاده کنم.
سلام.
یه نکتهای که در گفتگوی ذکر شده ذهن من رو درگیر کرد، تاکید بر مسیر اقتصاد و سیاست باز برای رسیدن به عدالت بود. نمیدونم شاید بخاطر کم سوادی من تو حوزه اقتصاد و جامعه شناسی هست که این موضوع رو هضم نکردم. ولی با آنچه تا حالا مطالعه کردم حس میکنم یه تعارضی در این نگاه هست. چیزی که تا حالا فهمیدم اینکه اقتصاد و سیاست باز به تفکرات لیبرال نزدیک و مفهوم عدالت به تفکرات چپ. اگر فرض من درست باشه، چندین بار از افراد صاحب نظر داخلی دیدم که این موضوعات رو در کنار هم بکار میبرند. گویا بعد از موفقیتهای تفکر لیبرال به این نتیجه رسیدند که مسیر چپ اشتباه هست، اما هنوز نتونستند اسماعیل ذهنی خودشون(عدالت) رو قربانی کنند. هنوز نتونستند اولویت آزادی رو بالاتر از یه مفهوم ناملموس به اسم عدالت(بقول آلبر کامو) درنظر بگیرند.
با تاکید بر کم سوادی خودم و به امید پاسخ شما، میخوام یه سوال دیگه هم مطرح کنم. اینکه تهی شدن کشور از سیاستگذاران فهمیده و غلبه مشکلات اقتصادی بر اولویتهای داخلی، باعث نشده اقتصاددانهای ما مجبور باشند در حوزههای غیرتخصصی هم اظهار نظر کنند؟
محمدرضا قدردانی از زحماتت در اینجا و مختصر معنی نداره. ولی حیفم اومد این اولین کامنت رو بگذارم و نگم: ممنون آقا معلم، برای همه این سالها.
محمد جان سلام.
اول اینکه ممنونم از محبتت. من که کار عجیبی نمیکنم. اما واقعاً وقتی میبینم یه جمعی دور هم هستیم که پیوسته داریم سعی میکنیم با هم فکر کنیم و حرف بزنیم و یاد بگیریم و دنیای اطرافمون رو بهتر بفهمیم، لذت میبرم. و این به لطف تکتک بچههای جمعمونه.
دوم اینکه
بهنظرم میفهمم چی میگی. ترجیح میدم به خاطر اهمیت این بحثی که مطرح کردی، جداگانه دربارهاش بنویسم (و قول میدم زود بنویسم).
فکر میکنم مشکل از اینجا پیش اومده که دوگانهٔ «چپ-راست» برای توصیف پیچیدگیهایی که ما امروز در دنیای سیاست و اقتصاد داریم کافی نیست. برای اینکه تنوع نگاهها رو متوجه بشیم، به ابعاد بیشتری نیاز داریم.
حداقل کاری که ضروریه اینه که مفهوم چپ و راست (یا حالا هر اسم دیگهای که مناسبه) در اقتصاد و سیاست از هم جدا بشه. یعنی ما آدمها رو روی دو محور عمودی و افقی ببینیم و نه روی یک خط (R1).
در مورد کشوری مثل ایران، محور سومی هم وجود داره که مذهبه. یعنی بهتره آدمها رو در یک مکعب (R3) قرار بدیم تا درکشون کنیم و نه در یک صفحه (R2).
البته یه سوال مهم که معمولاً پیش میاد اینه که آیا توی آمریکا یا اروپا هم باید مذهب رو جدا کرد؟ با توجه به اینکه موضوعات مذهبی متعددی هم در چالشهای سیاسی/اقتصادی آمریکا مطرحه، منطقی نیست اونجا هم این نگاه سهبعدی رو داشته باشیم؟ یا مثلاً در اروپا که الان احزاب دموکرات مسیحی هم فعال هستند، چنین تقسیمبندیای لازم نیست؟
من بعداً نظر خودم رو میگم (که ممکنه تو و بچهها موافق نباشید). اما فکر میکنم در ایران ضروریتر از جاهای دیگه است. چون خدا و مذهب در ایران در قالب «فرهنگ» نیستند. بلکه در قالب «دین دولتی» و «خدای دولتی» حضور دارن.
اما مستقل از دو یا سه بعد، اصل حرفی که بعداً باید جدا بنویسم اینه که «افزایش تعداد موضوعات و دغدغهها» و «تنوع رویکردهای سیاسی» باعث شده که نگاه تکبعدی جواب نده. و به همین علت، فکر میکنم دموکراسی در دنیای امروز، معنایی فراتر از جستجوی نظر اکثریت رو داره و باید به عنوان «مکانیزمی برای کشف مسائل جامعه» بهش نگاه کرد. و نظامهای سیاسیای که این نگاه رو ندارن، فعالانه دارن برای براندازی خودشون تلاش و تقلا میکنن.
خیلی نکتۀ ظریف و دقیقی را اشاره کردید که کلیدواژهاش مذاکرۀ چندوجهی بود و کاملاً با شما موافق هستم که روند فعلی بهتر از مذاکرهای هست که به بن بست برسد و شرایط بدتری ایجاد کند.
البته بماند که وقتی چند طرف دیگر میخواهند از امریکا و ایران باج بگیرند و اسمشان میشود ۵+۱ ؛ مذاکرۀ چند وجهی ، پیچیده در پیچیده خواهد شد! این موردی هست که کمتر جایی دیدم به صورت کارشناسی بهش پرداخته بشود که مذاکرۀ دوطرفه و مستقیم بهتر از مذاکرۀ چند طرفه هست که بسیار پیچیده میشود و توافقش هم مسائل متعدد دارد.
محمدرضا عزیر
با سلام
از شما بابت بازتعریف کلمه معلم در این دوران و عشق به انتقال یافتههایت به دیگران سپاسگزارم.
پس از انقلاب آمریکا ستیزی به بخشی از هویت جمهوری اسلامی ایران تبدیل شد و گروههای مختلفی، از آمریکاستیزی برای کسب مشروعیت و قدرت استفاده نمودند. نهادهای مختلفی نیز با اهداف سیاسی و اقتصادی گوناگون حول این موضوع شکل گرفتند. در واقع نظام با انتخاب آمریکاستیزی در گذشته گزینههای کمتری و محدودی برای فردا و فرداها پیش روی خودش قرار داده و دست خود را برای انتخابهای بعدی تا حدودی بسته است. اگر چه تمایل به استفاده از میوه درخت مذاکره دارند ولی حتی حاضر به نام بردن از آن نیستند و طبیعی است که به دست آوردن چیزی که حاضر به نام بردن آن نباشید اگر ناممکن نباشد، خیلی سخت خواهد بود. البته همواره زمانی هوس خوردن این میوه را دارند که بقا و قدرت حاکمیت خود را در معرض تهدید میبینند. به خصوص در سالهای اخیر که با چالشهای داخلی و خارجی فراوانی روبرو بوده و به نظر میرسد هدف اصلی خود را صرفا کنترل نارضایتیهای داخلی و مقابله با تهدیدهای خارجی تعریف نموده است.
بد ماجرا اینجاست که مردم فهم قابل قبولی از اهداف و اولویتهای نظام ندارند و همین موضوع شانس اثربخشی اقدامات را حتی اگر دست به انتخاب درستی بزنند، کم خواهد کرد. در این میان نبود تعریف مشخص و شفافی از منافع ملی و عمومی سبب میشود هر جریان تعریف خاص خودش را از این موضوع ارایه دهد و تصمیمات خود را حول تعریف خودش توجیه نماید.
از منظر تمرکز و توزیع شدگی هم بخواهیم به موضوعات نگاه کنیم همانطور که قبلا فرمودید هوش از توزیع شدگی میآید و نقطه مقابل هوش توزیع شده جهالت متمرکز است و از این پنجره، حکمرانی متمرکز هر چقدر هم بتواند تصمیمات درست بگیرد، هزینههای پنهان آن به قدری بالا خواهد بود که پایداری بلند مدت موفقیت و نتایج محتمل به دست آمده را ناکام خواهد کرد.
محمدرضای عزیز، سلام.
در این مثال همسایه ها که آوردی، یک نکته به نظرم میرسه. بخشیش رو اینجا میارم.
"ما اگر این دو همسایه حواسشان باشد که بر سر «دو موضوع» اختلافنظر دارند (و نه یک + یک موضوع). راهکار منطقی این است که هر دو موضوع را با هم روی میز بگذارند. و قرار بگذارند که این مراسم مذهبی دیگری را تحمل کند و آن هم مهمانی این را."
بنظرم اگر بخوایم این مثال، کمی به شرایط فعلی کشور نزدیکتر باشه، باید نیاز و ضرورت هر یک به مذاکره هم آورده بشه و اون موقع دوست دارم بدونم، از منظر علم مذاکره چه توصیه مناسبی میتونه وجود داشته باشه.
در این مثال فرض کنیم، یکی از همسایه ها، از روشهایی مثل تهدید هم بتونه استفاده کنه. مثلا اگر همسایه کناری، مراسم مذهبی برگزار میکنه، طرف مقابل بره برقش رو قطع کنه و اون طرف هم کار چندانی نتونه انجام بده. اگر دفعه بعد تکرار کرد، میره گازش رو هم قطع میکنه.
درسته که این دعوا تموم نمیشه، اما یکی از طرفین مشخصه که خیلی بیشتر متضرر میشه.
از طرف دیگه من احساسم اینه که تناقضی بین هدف از مذاکره (در دسته بندی کاملا درستی که بین مردم ایران و نظام فعلی کردی)، وجود داره. هدف نظام حاکم لزوما اهدافی مثل برقراری ثبات اقتصادی و اجتماعی و افزایش کیفیت زندگی افراد نیست، حداقل اولویت نیست (تا حالا). در صورتیکه انتظار مردم از مذاکره، دقیقا همین چیزهاست. این اختلاف باعث میشه، موضوع مذاکره، مسیر علمی لازم رو طی نکنه ومیشه نتیجش رو پیش بینی کرد.
با سلام خدمت آقامعلم عزیز
رهبر جمهوری اسلامی دیروز در سخنرانی اش شفاف مذاکره با آمریکا را رد کرد و گفت که اصلا منطقی نیست و کلید حل مشکلات کشور در دست دولتمردان است !
امروز نتایج این سخنرانی را در سطح بازار داریم میبینیم دلار به مرز ۹۰ هزارتومان رسید و سکه ۷۳ میلیون تومان شد.اقتصادی که هرروز با شیب تندتر به قعر دره سقوط میکند و هنوز حاکمان از رسیدن به نوک قله می گویند.حالا در شرایط کنونی به نظرم از طرفی تکلیف ملت ایران مشخص شد و از بلاتکلیفی که در چندهفته گذشته شاهدش بودیم که سرانجام مذاکره با ترامپ چه می شود عبور کردیم و باید ببینیم واکنش ترامپ چه خواهد بود فشار حداکثری و کاهش فروش نفت ایران؟!
آیا مسیر زوال را حکومت اقتدارگرا سریع تر می پیماید؟
سلام محمدرضا
من حتی اسم مذاکره و عناوین موضوعاتی که زیر چتر اون قرار میگیرند رو نمیدونستم تا قبل از آشنایی با تو.
بخاطر همین برام خیلی سخته که دیدگاه خودم رو زیر مطلبی که تو در رابطه با مذاکره ایران و آمریکا نوشتی منتشر کنم، هم بخاطر جایگاهی که تو در زمینه استاد مذاکره و ارتباطات داری توی ذهن من و هم اهمیت و بزرگ بودن موضوع که خیلی فراتر از دانش و آگاهی کم و محدود من هست. امیدوارم بر من ببخشی اینو و بذاری به حساب اینکه من بیشتر ازاشتباه کردن با تکرار اشتباه میونه خوبی ندارم و برای من میتونه فرصت یادگیری زیادی داشته باشه حتی اگه اشتباه کنم، صحبت کردن در رابطه با این موضوع.
من یه درکی از این وضعیت دارم که دوست دارم راجبش صحبت کنم.
در پاسخ به نوذر صیفوری اشاره کردی به کانسپت فتوا و کارکردی که در ماجرای سلمان رشدی داشته.
در بخش چالش های جدید توضیح دادی که چطور خاتمی بدون مذاکره و توافق تونست تنش زدایی بکنه.
و از همه مهمتر جایی اشاره کردی به اینکه " سخت است چیزی را به دست بیاورید که حاضر نیستید اسمش را ببرید."
درک عامیانه من که طی این چندسالی که در این جامع زندگی کردم بدست اومده اینه که ما در فرهنگمون پدیده ای داریم تحت عنوان بازی اسمشو نبر، خیلی مفهوم کلی ای هست توی ذهن من و نمی تونم شفاف توضیحش بدم ولی مکانیزیم شبیه بازی ۲۰ سوالی داره با این تفاوت که در ۲۰ سوالی کلیت بازی و قواعد اون مشخصه و بازیکن ها در یه فرآیند اکتشافی سعی می کنند به راه حل و کلید بازی برسند.
در بازی اسمشو نبر هم میشه گفت یه بازی در جریان هست با این تفاوت که اون چیزی که در فرآیند اکتشافی قراره بهش برسیم قوائد و منطق حاکم بر بازی هست. (گاهی حتی به اندازه اون قضیه فتوا دادن خیلی دقایق زیادی داره و اونقدر قائده مند و روشمند هست که اگر قوائد و روش هاش افشا بشه قابل درک و پذیرش میتونه باشه و حتی اگر بازی جذاب و فوق العاده ای نباشه که آدم داوطلبانه بخواد بازی کنه شبیه بازی های و منطق اسکوئید گیم قابل درک و اجرا هست اگر آدم در جریانش قرار بگیره به هردلیل).
در ابتدای صحبت خودت مذاکره درست رو از درست مذاکره کردن جدا کردی.
این بازی اسمشو نبر هم هرچند خیلی از مواقع وارد شدن بهش شاید توجیهی نداشته باشه و بازی درستی نباشه ولی اگه واردش شده باشی به هردلیل، امکان و احتمالی برای درست بازی کردن وجود داره در این بازی در مواردی که قائده و قانون معینی پشت اون باشه.
تا اینجا بیشتر یه سری مقدمات رو گفتم تا شاید بتونم این ایده رو که دلیل و اثبات خاصی براش ندارم رو حداقل به بهترین نحوی که خودم میتونم بیان کرده باشم.
اینکه ما یک جانبه مذاکره می کنیم در مسائلی که شاید مذاکره نکردن از یکجانبه مذاکره کردن در اونها از نظر اصول و قوائد حاکم بر مذاکره قابل دفاع تر باشه شاید یک دلیلش همین وارد شدن به بازی اسمش رو نبر باشه!
به خوبی بازی مذاکره رو تعریف کردی و یه لیست از موضوعاتی که میتونند به عنوان تعارض روی میز مذاکره قرار بگیرند رو معرفی کردی و قوائد و قوانین و منطق حاکم بر اون رو توضیح دادی.
ولی تصور من اینه که این فرض رو ما از فرط بدیهی بودن اصل درنظر گرفتیم که هر زمان برای حل تعارضی طرفین راه حل مذاکره رو انتخاب می کنند و به اصطلاح میان پای میز مذاکره وارد بازی مذاکره شده اند و با فرض اینکه ما نخوایم به درست بودن مذاکره به پردازیم از اینجا به بعد صرفا راجب درست مذاکره کردن میشه صحبت کرد.
یه نقل قولی از آقای جلیلی در یکی از مذاکره های ریاست جمهوری می خوام بیارم اینجا به عنوان شاهد مثال اینکه شاید ما وقتی میایم پای میز مذاکره الزاما در حال بازی کردن توی بازی مذاکره نباشیم!
ایشون به عنوان دست آورد جایی گفتن ما چندین سال رفتیم و اومدیم ولی هیچ وقت از مواضع خودمون حتی ذره ای کوتاه نیومدیم!
برداشت من اینه که ایشون درگیر بازی اسمشو نبر بودند چرا اسمش رو نبر حالا؟ چون واضحا در حال بازی کردن در بازی مذاکره که نبودن از نظر من، حالا درگیر چه بازی ای بودند از اونجایی که اطلاع دقیق ندارم و معمولا هم نمیگن و خودت باید سعی کنی بفهمی بازی الان چیه این اسم رو براش انتخاب کردم.
یه وام گرفتن ساده و خیلی کارهای دیگه هم بازی اسمش رو نبر هست فکر می کنم در جامعه ما چون فرآیند و قواعد حاکم بر اون بازی اگه شفاف بود شاید خیلی راحت تر و گسترده تر میشد استفاده کرد از اونها ولی معمولا یه پرورسه پیچیده با چند ذینفع، و مراحل بروکراتیک به عنوان منطق و قوائد بازی حاکم هست که حتی اگه متعین و مشخص باشه یعنی بنا به انواع الزامات و اقتضاعات مختلف و وضعیت حساس کنونی تغییر نکنه در جریان بازی.
بازم مشابه اون روش آموزش شنا، که فرد از طریق شیرجه زدن توی آب و تلاش برای زنده موندن شنا کردن رو یاد میگیره شاید بهینه ترین و بهترین روش یادگیری شنا نباشه و ریسک ها و هزینه هایی داشته باشه که اگه با نگاه انتقادی مورد بررسی قراربگیرند خیلی قابل دفاع و توجیه پذیر نباشند.
میدونم تا همینجا هم خیلی ادعاهای زیادی رو براساس شواهد خیلی محدود مطرح کردم ولی یه چیز دیگه ای هم که خیلی دوست دارم اضافه کنم یه جور ذهن خوانی و حدس زدن در رابطه با این هست که احتمالا چی باعث میشه ما اینجوری بازی کنیم در بازی مذاکره و اون بازی که اسمش رو نیاوردیم احتمالا چی هست که به جای مذاکره داریم بازی می کنیمش؟
یه نقل قول از ویل دورانت هست که تو چندبار بهش اشاره کردی و من خیلی دوستش دارم همون که میگه یه آدم برای اینکه در این زمینه اظهار نظری بکنه باید خیلی بی سواد باشه و بعد میگه ولی من میخوام در این زمینه اظهار نظر بکنم.
اشاره کردی که پیش شرط مذاکره کردن اعتماد بین طرفین نیست هرچند اگر وجود داشته باشه میتونه خیلی کمک بکنه.
ولی به نظر من علت اینکه ما همیشه دنبال توافق کردن روی یک موضوع و در صورت پایبند بودن طرفین به اون توافق ادامه دادن مذاکره روی موارد دیگه هستیم شاید بخاطر این باشه که برای ما بازی اصلی بازی اعتماد هست و نه مذاکره حتی وقتی پای میز مذاکره میشینیم.
ادعایی که می کنم در رابطه با مسائلی هست که خیلی کلان هستند و خارج از ظرفیت ذهنی و تحلیلی من هست که بتونم دلایل کافی براشون ارائه کنم ولی به عنوان یه حمایت کوچک اگه بخوام اشاره کنم که چی ذهن منو به سمت این برداشت سوق داده اینو میتونم بگم که بازی اعتماد، بازی رایجی هست در سطوح مختلف تصمیم گیری و قدرت در کشور ما انگار، تا جایی که در موارد زیادی مشاهده شده که ما حتی قابل اعتماد بودن، یا به اصطلاح به مومن و انقلابی بودن در موقعیت های مدیریتی و برای رشد و پیشرفت در مدارج قدرت وزن بیشتری میدیم و ارج و اعتبار براش قائلیم تا شایسته و توانمند بودن.
به عنوان نمونه هم شاید بشه به همین مثال فرستادن آقای جلیلی به عنوان نماینده برای مذاکرات اتمی اشاره کرد.
این تحلیل منو یاد تحلیل (پیشبینی) دکتر سریع القلم در زمان برجام انداخت.
اون موقع هم ایشون چنین نگاهی داشتن و میگفتن تا زمانی که مساله اسرائیل توی توافق نیاد بعیده به سرانجام برسه.
نوذر جان.
من این منطق آقای سریعالقلم رو میفهمم. فقط در یه مورد جزئی، نگاه متفاوتی دارم. اونم اینه که میشه مسئلهٔ اسرائیل «صراحتاً» هیچوقت در هیچ توافقی نباشه. در عین حال بندهای دیگه توافق به شکلی تنظیم بشه که منافع ایران و همهٔ قدرتها رو تأمین کنه.
البته پیچیدگیهای ما بیشتر از این ماجراهاست. اونم به این علته که ادبیات ما با ادبیات جهان یکسان نیست و فهم کلام ما برای مردمی که در جهان مدرن زندگی میکنن سخته. مثلاً در زمان سلمان رشدی، فتوای بنیانگذار جمهوری اسلامی دربارهٔ ارتداد سلمان رشدی و تعیین پاداش برای کشتن اون، روابط ایران و غرب رو تیره کرد (شاید ویدئوی سید احمد خمینی فرزند بنیانگذار جمهوری اسلامی رو هم دیده باشی). خاطرات آقای رفسنجانی دربارهٔ نگرانیهایی که در اون ایام داشته، خوندنیه.
زمانی که اصلاحطلبها در سال ۷۶ قدرت رو در دست گرفتن، دنبال راهی میانه برای حل مشکل بودن. نهایتاً راهحلشون این شد که اینور اونور میگفتن فتوای آقای خمینی فتوای یک رهبر مذهبیه و هیچکس نمیتونه اون رو رد یا لغو کنه. و تلویحاً و گاه تصریحاً توضیح میدادن که این فتوا ناشی از جایگاه سیاسی بنیانگذار جمهوری اسلامی نبوده. یعنی «رهبر جمهوری اسلامی» فتوا نداده. فتوا رو «مرجع شیعیان جهان» داده.
اون زمان این روش، یهجورایی کمک کرد هم ایران موضع خودش رو حفظ کنه هم غرب موضع خودش رو تعدیل کنه (تا بعداً که ماجرای هادی مطر پیش اومد که بعد از مدتها، همین یکی دو روزه دارن هیئت ژوری برای محاکمهاش درست میکنن).
غرب مفهوم فتوا رو بلد نبود. ما یادشون دادیم که فتوا یک مفهوم مذهبیه و نه سیاسی. حالا سر ماجرای انرژی هستهای، خیلی پیچیده شده. نمایندگان سیاست خارجی کشور و رئيسجمهور تأکید میکنن که ایران قصد نداره سراغ کاربردهای نظامی انرژی هستهای بره و دلیل محکمشون هم فتوایی هست که در این زمینه صادر شده. و حالا باز غربیها فکر میکنن: مگه قبلاً ما اینطور نفهمیده بودیم که فتوا یک موضع سیاسی نیست و صرفاً یک موضع مذهبیه؟ خصوصاً وقتی این ابهامها با موضوع «تغییر دکترین هستهای ایران» مطرح میشه که مدام در مجلس میشنویم، بحث پیچیدهتر میشه.
و البته اگر از من بپرسی، پیچیدهترین جنبهاش اینه که دکترین یعنی «باور و اصل غیرقابل تغییر» (اگر تغییر کنه میگن خط مشی یا پالیسی). حالا «تغییر دکترین» یعنی چی؟ من هنوز نفهمیدهام. به نظرم «برگزاری نماز جمعه در روز شنبه» و «تغییر دکترین» ماهیت یکسانی دارن: عباراتی پوچ و پارادوکسیکال.
محمدرضا جان سلام.
وقتتون بخیر باشه.
در این رابطه، یک چیزی توجه من رو به خودش جلب کرده؛ گفتم مطرحش کنم.
اون هم در مورد خودِ ترامپ هستش.
تفاوت "ترامپ ۲۰۱۶ با ترامپ۲۰۲۴"
من فکر می کنم یکی از تفاوت هایش، این باشه که برنامه هایش رو، خیلی زود داره به مرحلۀ اجرا می ذاره.
اینکه بعد از دیدارش با نتانیاهو، نوشته که باید فوراً کار روی توافق با ایران شروع بشه.(+)
به گمانم مثل دور اولش، یک سال و نیم منتظر نخواهد نشست در قبال ایران.
یا مثلاً در رابطه با مذاکرات بین روسیه و اکراین، اگر اشتباه نکنم یک مهلت ۱۰۰ روزه تعیین کرده که طی این مدت، دو کشور به توافق برسن.
این فوریتی که در برنامه هاش هست رو، نمی دونم چه جور میشه دید.
یک استراتژی برای مذاکره است یا اینکه باید بپذیرم یکی از ویژگی های ترامپ ۲۰۲۴، همین مقوله است و نه تنها در مذاکرات، بلکه در سایر جنبه ها هم این فوریت رو می بینیم.
چالشهای جدیدی که در مقایسه با سالهای ۷۶ و ۹۲ به وجود آمده
ایران در دو دوره سعی کرد تنشهای خود را با غرب مدیریت کند. یکی در دوران خاتمی و دیگری در دوران روحانی.
غرب در دوران خاتمی به مسائلی مانند اشغال سفارت آمریکا، فتوای قتل سلمان رشدی، بمبگذاری بیروت و کشته شدن حدود ۳۰۰ آمریکایی و فرانسوی و بمبگذاری در مرکز یهودیان آرژانتین توجه داشت و آنها را مستقیم و غیرمستقیم به ایران ربط میداد.
سیاست خاتمی مسکوت گذاشتن آن اختلافها و تلاش برای تنشزدایی بود. کاری که در آن بسیار موفق عمل کرد. در واقع، او توانست بدون مذاکره و توافق، فصل جدیدی را در سیاست خارجی ایران ایجاد کند. اما از آنجا که بدنهٔ حاکمیت متوجه این معجزهٔ دیپلماتیک نشدند و باور نمیکردند که هرگز در تمام عمر سیاسی خود بتوانند کاری شبیه کار خاتمی انجام دهند (که البته بعداً دیدند و فهمیدند) از داخل او را با تنش مواجه کردند.
در دوران احمدینژاد، با تکیه بر تنشزدایی دوران خاتمی، سوار بر «اسب زینشدهٔ» دورهٔ قبل، ما پرروبازیهای رئيسجمهوری را دیدیم که امروز به سردرد و مصیبتی برای برکشندگان خودش هم تبدیل شده است. بخشی از دردسرهای این رئیسجمهور منصوب، تنشهای هستهای بود که هنوز هم ادامه دارد.
زمانی که روحانی سر کار آمد، مشخص بود که دیگر دوران خاتمی گذشته که بشود بدون مذاکره و بدون توافق، تنشزدایی کرد (این وسط به چند سفارت دیگر هم حمله شده بود و اتفاقهای دیگری هم افتاده بود). این بود که ساختار سیاسی به نتیجه رسید وارد فرایند مذاکره شود و برای کسب دستاوردهای مد نظر، اصل مذاکره تکموضوعی را – مستقل از روش آن – بپذیرد (= ما فقط دربارهٔ انرژی هستهای مذاکره میکنیم).
اما در این دوران هم، اتفاق قبلی افتاد. یعنی وقتی مذاکره شکل گرفت، عدهای یادشان رفت که این دستاورد (کسب توافق بر سر مذاکرهٔ تکموضوعی) اتفاقی نادر است و چیزی نیست که به سادگی تکرارپذیر باشد. به همین علت، قدر آن فرصت دانسته نشد (منظورم از قدر دانستن این است که وقتی امثال رسائی در مجلس برجام را آتش زدند، اگر نظام سیاسی متوجه شده بود چه چیز ارزشمندی از دسته رفته و بعداً چگونه حسرتش را خواهد خورد، مستقیم در مجلس بازداشت میشدند. چنانکه در موارد اخیر، مثلاً ماجرای ۷ اکتبر و پس از آن، دیدیم که کسی حق نداشت در خلوت خود هم به چیزی متفاوت با موضع رسمی ساختار سیاسی فکر کند). بنابراین میشود گفت مشخصاً مذاکره در آن موقع، یک تاکتیک در سطح دولت دیده میشد و نه یک سیاست استراتژیک در سطح کل ساختار سیاسی.
بررسی روند مذاکرات آن دوران، خواندن متن برجام و مرور مواضع مسئولین، نشان میدهد که برجام بیش از آنکه کارکرد تنشزدایی داشته باشد، نوعی تاکتیک تنفسی محسوب میشده است.
در دولت آقای رئیسی و عبداللهیان هم، اصرار بر پیگیری برجامی که حاضر نبودند اسمش را ببرند (اصطلاح «توافق» را به کار میبرند) طبیعتاً موفق نبود. کاملاً هم طبیعی است. سخت است چیزی را به دست بیاورید که حاضر نیستید اسمش را ببرید.
هر چه بود، هر دو فرصت از دست رفت و در شرایط فعلی، فرصت تازهای به وجود آمده. سه اتفاق قابلپیشبینی است:
۱) مذاکرهٔ تکموضوعی بر سر انرژی هستهای: با توجه به انباشت مسائلی که در سالهای گذشته بوده و تجربهٔ ناموفق دو طرف از مذاکرهٔ تکموضوعی قبلی، این مذاکره قطعاً در میانمدت و بلندمدت، دستاوردی برای دو طرف نخواهد داشت.
۲) مذاکرهٔ جامع با تحسین و تأیید مطلق و همهجانبه در همهٔ بخشهای نظام: اگر نظام کاملاً شفاف (شبیه مواضع بنیانگذار جمهوری اسلامی که در ماجرای قطعنامه ۵۹۸ صریحاً گفته شد به خاطر رضای خدا از هر آنچه گفته بودم گذشتم) بپذیرد که قصد دارد در همهٔ جوانب وارد یک توافق برد-برد شود، میشود حدس زد که توافقی نسبتاً ماندگار شکل خواهد گرفت.
۳) مذاکرهٔ جامع با ژست تردید و اعتراض و حفظ وضعیت چندصدایی (مثل کاری که با برجام شد): در این حالت، احتمالاً همان مسیر برجام طی خواهد شد. یعنی دستاوردی کوتاهمدت حاصل میشود. اما به سرعت از بین میرود. و بعد در نقطهای قرار میگیریم که مذاکره و توافق جامع هم دیگر راهحل نیست.
از اینجا به بعد، ما فقط میتوانیم ناظر باشیم و ببینیم ساختار کدامیک از این مسیرهای سهگانه را برای خود انتخاب میکند.
یکی دو ساعت بعد از این نوشته، آقای خامنه ای جمعه ۱۸ بهمن رو به یک نقطه عطف و روز تاریخی در مناقشه جمهوری اسلامی با آمریکا تبدیل کرد،
موضع صریح و شفاف که دیگه جای هیچ نوع خانش متفاوت و گمانه زنی و تعبیر و تفسیر رو باقی نذاشت و از همون لحظات اول بعد از انتشار خبر رشد قیمت دلار شروع شد(گر موافق باشیم به عنوان دماسنج وجود تنش میتونه شاخص قابل اتکایی باشه)
به نظر میاد حاکمیت جمهوری اسلامی همون نسخه ابتدای سال ۹۷ و گذروندن ۴ سال پیش رو با استراتژی نه جنگ – نه مذاکره رو در پیش گرفت و استارت پر قدرت تبیین این استراتژی هم از ۱۸ بهمن کلید خورد.
همراهی بی قید و شرط دولت از جمله پزشکیان با این تصمیم و خط مشی جدید که البته که قابل پیشبینی بود اما حداقل برای من باعث تاسف و نا امیدی بود به عنوان نشونه انسجام و اتحاد و وفاق و … باعث دلگرمی و روحیه بدنه طرفدار حکومت شده و حداقل تا این لحظه اعتماد به نفس این رو پیدا کردند که اگر بتوانند به نوعی داخل رو اقناع یا همراه یا به نوعی مجبور به همراهی کنند می شود ۴ سال دوم ترامپ رو هم به نحوی سپری کرد.
میدونم احتمالا مسئله تاب آوری جامعه و کوتاه شدن بازوهای نیابتی و تجربه ترامپ کم حوصله، که این بار شاید تو بازی کش دار قرار نگیره عواملی باشه که تکرار سناریو ۹۷ رو دشوار کنه اما حداقل من فکر میکنم برنامه ج ا برای دوره ترامپ ،مذاکره پشت پرده برای منتفع شدن از یک کانال فروش نفت محدود با انتقال پول با کمک تراستی ها (قالبا در دوبی) در ازای تضمین به نساختن بمب باشه
سوالی که ذهن من رو مشغول کرده اینه که از پس فشاری که قراره به مردم بیاد، اعتراض یا تنشی که بخواد برای حکومت خطرناک باشه بوجود میاد ؟ به نظرم این سوال روی میز تصمیم گیران در آمریکا هم بصورت جدی وجود داره و برای اقدامات بعدی لحاظ میشه .