به imdb شک کردم وقتی دیدم به English Patient نمره ۷٫۳ (از ۱۰) داده است. به حق گفته اند بسیاری از منتقدان، که بیمار انگلیسی بهترین عاشقانه متأخر تاریخ سینماست (بهترین عاشقانه تمام تاریخ سینما را ظاهراً کازابلانکا میدانند). فیلم جنبه های روانشناسی بسیاری دارد که آن را فراتر از یک درام متعارف میبرد.
یکی از جنبه های فیلم که همیشه در ذهن من مانده، زیر سؤال بردن ملیت و ملی گرایی است. نگرشی که در همه جای فیلم و حتی در آخرین جملات فیلم نیز مشاهده میشود. جایی از فیلم می شنویم:
حنا (پرستار): از کجا می آیی؟
– چه فرقی دارد؟
حنا: در جنگ، این که از کجا آمده ای خیلی اهمیت پیدا میکند!
در طول فیلم میبینیم، بیمار انگلیسی ما، انگلیسی مجارستانی الاصلی است که آلمانی نیز می داند. در مصر ماجراها داشته است و اکنون در ایتالیا در گوشه ساختمانی متروک گرفتار آمده است تا آخرین گام ها را به سوی مرگ بردارد. فیلم داستانهای عاشقانه در هم تنیده ای دارد و جملاتی که پس از پایان فیلم، همچنان در گوش ما طنین می اندازد:
We die. We die rich with lovers and tribes, tastes we have swallowed, bodies we’ve entered and swum up like rivers. Fears we’ve hidden in – like this wretched cave. I want all this marked on my body. Where the real countries are. Not boundaries drawn on maps with the names of powerful men. I know you’ll come carry me out to the Palace of Winds. That’s what I’ve wanted: to walk in such a place with you. With friends, on an earth without maps.
کشورهای واقعی، ما هستیم! نه مرزهایی که بر نقشه ها ترسیم شده اند با نامهای مردان صاحب قدرت…
میدانم که خواهی آمد و مرا با خود خواهی برد… میخواهم با تو و دوستانمان قدم بزنم. بر زمینی که مرزهای سیاست آن را قطعه قطعه نکرده است…
————————————————————————–
پی نوشت: این مطلب را سالها قبل در وبلاگم نوشتم. اما دوست دارم امروز و همیشه، آن را بخوانم و تکرار کنم…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
دست و دلم می لررید. انگار چیز شکستنی گرانبهایی را روی دست می بردم. حتا به نظرم می اومد که تو تمام عالم چیزی شکستنی تر از آن بهم نمی رسد. تو روشنی مهتاب به آن پیشانی رنگ پریده و آن چشم های بسته و آن طره های مو که باد می جنباند نگاه می کردم و تو دلم می گفتم: “آنچه میبینم یک صورت ظاهر بیش تر نیست.چیزیش را که مهم تر است به چشم نمی شود دید…”
باز،چون دهان نیمه بازش طرح کم رنگ نیمه لبخندی را داشت به خودم گفتم:”چیزی که تو شهریار کوچولوی خوابیده مرا به این شدت متاثر می کند وفاداری اوست به یک گل: او تصویر گل سرخی است که مثل شعله ی چراغی حتا تو خواب ناز هم که هست تو وجودش می درخشید…”
فقط خواستم جایی بنویسمش.ممنونم که هستین.
تشکر بسیار زیاد بابت معرفی این فیلم. جز اون فیلمهایی بود که بعد از دیدن delete نمیکنم و بارها بهش برمیگردم.
سلام. شما كه علاقه مند به فيلم هستيد اگه دوست داريد مي تونيد سري هم به سايت سينما استراتژيك بزنيد.
http://strategiccinema.ir/