در روزهای اخیر، به واسطهی گفتگویی که میان عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان در کلابهاوس (که به قول سروش بیشتر به کبابهاوس تبدیل شده) شکل گرفت، مطلبی برای عصر ایران نوشتم (لینک نوشته در عصر ایران).
البته انگیزهی نوشتن آن مطلب، مقالهی دیگری در عصر ایران بود که از زاویهای متفاوت به گفتگوی این دو نفر پرداخته بود. دوستان عصر ایران هم، هم از سر لطفی که به من دارند و هم از این رو به طرح دیدگاهها از زوایای مختلف باور دارند، با وجودی که محتوای نوشتهی من با مقالهی قبلی همسو نبود، آن را منتشر کردند.
آن مطلب را – صرفاً برای اینکه در آینده در دسترس باشد – در اینجا بازنشر میکنم. آن را لابهلای تراکم کارها و بسیار سریع نوشتهام و در مرور بعدی دیدم که هم از نظر نگارش و هم شرح و بسط مفاهیم، نیازمند اصلاح و بهبود است.
اما منطق حرفهای ایجاب میکند حداقل در فاصلهی زمانی کم نسبت به انتشار در عصر ایران، نوشتهام را تغییر ندهم تا دو نسخهی متفاوت از آن به وجود نیاید. شاید در آینده، فرصتی پیش بیاید تا این مطلب را اصلاح و تکمیل کنم یا مطلب دیگری به عنوان مکمل آن بنویسم.
چند روز قبل، دکتر عبدالکریم سروش و آقای مصطفی ملکیان در کلابهاوس به گفتگو نشستند و علاقهمندان به این دو متفکر، حدود ۱۵۰ دقیقه (مجموع زمان گفتگو به همراه پاسخگویی به چند پرسش مخاطبان) صحبتهای این دو روشنفکر شناختهشدهی معاصر کشورمان را شنیدند.
بعد از این جلسه مطلبی با عنوان «سروش و دموکراتیکشدن روشنفکری، ملکیان و مقاومت در برابر توزیع قدرت» به قلم آقای هومان دوراندیش منتشر شد که روایتی از آنچه در گفتگو میان این دو تن گذشته را ارائه میکرد. در ادامه هم توضیحاتی دربارهی نقش اینترنت در جهان جدید ارائه شده بود که اگر چه ارتباط مستقیمی با گفتگوی آن دو نداشت، به نوعی بر محتوای کلام آنها سوار شده بود.
نویسندهی این سطور، اگر بخواهد صادقانه اعتراف کند، دغدغهی روشنفکری به معنای خاص آن را ندارد و ضمن احترام به هر دو بزرگوار و آشنایی نسبی با آثار ایشان، دلبسته یا وابستهی ایشان نیست. اما به علت علاقه به حوزهی اندیشه، و نیز دانشجویی در زمینهی مذاکره و ارتباطات و نیز خردهفعالیتی که در فضای اینترنت داشته و احتمالاً نمیتواند از طرف جناب آقای دوراندیش به این متهم شود که «اینترنت در دنیای شخصیاش جایی ندارد» و همچنین در راستای نگاه مشفقانه (به تعبیر دکتر سروش) و نگاه حقیقتطلبانه (به بیان جناب آقای ملکیان)، مناسب دید چند نکتهای را در باب آن گفتگو و به طور خاص، با اشاره به مطلب منتشر شده در عصر ایران، مطرح کند. و البته یقین دارد جناب آقای دوراندیش نیز که نقادی «دلسوزانه و مشفقانه» را حقی همگانی میدانند، از طرح این نکات استقبال خواهند کرد.
اینجانب – به عنوان یک مخاطب عام – و با تکیه بر همان حق دموکراتیک که در مقاله منتشر شده در عصر ایران بر آن تأکید شده، روایت خود را میگویم و امیدوارم این نوشته، انگیزهای شود تا خوانندگان عزیز، آن گفتگو را ببینند و بشنوند و خود، به قضاوت بنشینند که کدام روایت به آنچه واقعاً در آن گفتگو گذشته نزدیکتر است.
نکتهی اول – گفت و گو یا مناظره؟ مسئله این است
روایتی که از جلسهی آقایان سروش و ملکیان ارائه شد، بیشتر فضای مناظره را در ذهن مخاطب زنده میکرد؛ چیزی شبیه یک نوع کُشتیِ فکری میان صاحب دو اندیشه. بهگونهای که قرار است یکی زمین بزند و دیگری زمین بخورد. تعابیری مثل «مقاومت کردن» و «نکتهی تازهای داشتن یا نداشتن» و «پافشاری» و «موضعگیری هوشمندانه»، بیشتر برای توصیف مناظرههای سیاسی مفید است و نه گفتگوی اندیشمندان.
تعبیرهای خشک و خشن و عبارات چکشخوارینشده مانند «اینترنت در زندگی فلان کس جایی ندارد» [و لابد به همین علت، دموکراتیک بودن یک پدیده را درک و تجربه نکرده] نیز بیشتر لحن رجزخوانانهی تماشاگران مناظرهها را در ذهن مخاطب – لااقل به زعم اینجانب – زنده میکند.
در مناظره، طرفین تلاش میکنند دیگری را – به هر قیمت – به پذیرفتن ادعای خویش مجاب کنند. «پافشاری بر موضع خویش» هم از جمله ویژگیهای مناظره است. کدام مناظرهی ریاستجمهوری را در دنیا به خاطر دارید که یک کاندیدا در آن بگوید: «الان که نظر نامزد دیگر را شنیدم، واقعاً چشمم باز شد و جهان را به شکل دیگری دیدم و موضعم تغییر کرد.»
در حالی که «تلاش برای دریافت دیدگاه طرف مقابل» یکی از پایههای گفتگو است. چنانکه در ادبیات حوزهی ارتباطات میگویند «Inquiry یا دریافت» باید جای «Advocacy یا دفاع» را بگیرد.
اتفاقاً آنچه میان عبدالکریم سروش و مصطفی ملکیان گذشت، دقیقاً از جنس گفتگو بود. عبدالکریم سروش بعد از شنیدن اشارهی ملکیان به مقالهی عیب و هنر روشنفکری، توضیح داد که آن مقاله را نخوانده، از شنیدن محتوای آن مقاله خشنود شد و صریحاً توضیح داد که اکنون میبیند که موضع آن دو به یکدیگر نزدیکتر هم هست. ضمن اینکه تأکید کرد حرفهایش را به عنوان دغدغههایی کلی و نه نقد حرفهای ملکیان مطرح کرده است.
در مقابل، ملکیان هم تلویحاً و تصریحاً به جایگاه و نقش عبدالکریم سروش ادای احترام کرد و توضیح داد که سروش را میتوان موثرترین روشنفکر بعد از انقلاب (در میان روشنفکران دینی و غیردینی) دانست.
هر دو نفر – شاید جز به استثناء چند جملهی کوتاه که بعداً اصلاح هم شد – اصرار داشتند که در یک «گفتگو» هستند و میکوشند ضمن تبیین دیدگاههای خود، نگرش طرف مقابل را بهتر درک کنند. این در حالی است که در مقاله منتشر شده، «تقابل» از «تعامل» پررنگتر بود.
نکتهی دوم – آیا دموکراتیزه شدن، محور اصلی جلسه بود؟
گزارشی که از گفتگوی این دو متفکر ارائه شد، چنان که از عنوان آن مشخص است، چنین القا میکرد که «ادعای دموکراتیزه شدن» و «مقاومت در برابر دموکراتیزه شده» محور اصلی جلسه بوده است.
به عنوان یک مخاطب، بر این باورم که گفتگوی انجامشده «تکمحوری» نبود و دارای «چند محور» بود. فروکاهیدن یک گفتگوی چندوجهی به یک کشمکش یا مناظرهی تکوجهی، از دقت روایت میکاهد.
عنوان جلسه، همانطور که همهجا آمده «روشنفکری و حقیقت» بود. در این گفتگو موضوعات متنوعی مطرح شد که از جملهی آنها میتوان به تعریف حقیقت، اهمیت و امکان و هزینهی بیان حقیقت، تعریف روشنفکر، کارکردهای روشنفکری، مولفههای حقیقتجویی، ابزار و لوازم و تبعات فضای پستمدرن، تکثر به عنوان واقعیت انکارناپدیر جهان معاصر، فروریختن حقیقت یا پوشیدهتر شدن آن در عصر جدید، تعریف و مصداق دگم بودن و جزمیت، روشنفکری به عنوان وظیفهای اخلاقی، توجه به «علتها» در مقابل «دلیلها»، آمیختگی عقل و احساس و تنگی و فراخی دامنهی واژهی روشنفکری گفتگو شد.
این شکل از فروکاهیدن بحثهای گسترده و چندوجهی به تقابلهای محدود، مستقل از اینکه چه تعریفی از روشنفکری را بپذیریم، خلاف سنت روشنفکری به نظر میرسد.
نکتهی سوم – روشنفکری چگونه تعریف شد؟
آقای مصطفی ملکیان، از دو تعبیر «تقریر حقیقت» (شرح و بیان آنچه به گمان گوینده حقیقت دارد) و «تقلیل مرارت» (تلاش برای کاهش درد و رنج دیگران) برای بیان کارکرد و وظیفهی اصلی روشنفکران استفاده کردند.
ایشان تأکید داشتند که روشنفکر نمیتواند به یقین برسد که حقیقت را یافته است. بنابراین منظور از «حقیقت» این است که در آن لحظه، چه چیزی را حقیقت میپندارد. همچنین اضافه کردند که روشنفکر در راستای روحیهی حقیقتطلبی و حقیقتجویی، هرگاه دیدگاه تازهای پیدا کرد و متوجه شد که آنچه تا کنون حقیقت میپنداشته نادرست بوده، باید تمام آن همت و توانی را که تا دیروز صرف تبیین حقیقت قبلی میکرده، برای حقیقت تازه صرف کند؛ حتی اگر در تعارض با حرفها و مواضع دیروز او قرار گیرد.
آقای عبدالکریم سروش هم، از زاویهی دیگری بر دشوار بودن تشخیص حقیقت، تأکید کردند. ایشان هم گفتند که در دوران معاصر، حقیقت از هر زمان دیگری پوشیدهتر است. آنقدر هم «علتها» بر «دلیلها» فائق آمدهاند که در پس هر موضع و بیانی، مخاطبان ریشههای اقتصادی، اجتماعی و روانشناختی موضعگیری گوینده را جستجو میکنند و به سختی میپذیرند که با حقیقتی مطلق، فراتر از این لایهها و حجابها مواجهاند. یا اگر بخواهم تعبیر ایشان را کلمهبهکلمه نقل کنم: «مردم علیالعموم نمیپذیرند از روشنفکران که اینها حقیقت را میگویند.»
مصطفی ملکیان هم نقد یا اعتراضی بر حرف دکتر سروش نداشتند و ضمن تأیید دیدگاه ایشان گفتند پیچیدهتر شدن عقلانیت، پوشیدهتر شدن حقیقت، و پررنگتر شدن مرارت را میپذیرند و معتقدند که حاصل این سه روند، دشوارتر شدن و پیچیدهتر شدن وظیفهی روشنفکری است.
یکی از تفاوتهای دو دیدگاه میان آقایان سروش و ملکیان در این بود که آقای ملکیان معتقد بودند برای روشنفکری تعریف مشخصی در اختیار دارند. در مقابل آقای سروش میگفتند که از نگاه ایشان، روشنفکری قابلتعریف نیست (چنانکه تعریف حقیقت را دشوار و غامض میبینند).
ایشان رویکرد نومینالیستی را به عنوان یکی از روشهای در دسترس مطرح کردند گفتند که شاید یک روش این باشد که ببینیم چه کسانی روشنفکر نامیده شدهاند و سپس از وجه مشترک این افراد، تعریف روشنفکر را استخراج کنیم. شریعتی، بازرگان، جمالالدین اسدآبادی، سارتر و راسل از جمله نامهایی بودند که آقای سروش به ایشان اشاره کردند.
البته دکتر سروش در ادامهی توضیحات خود، نهایتاً تأکید کردند که روشنفکری را نمیتوان به یک طبقهی مشخص محدود کرد و هر کس که دلسوز مردم باشد و داشتههایش را، از هر جنس، خرج مردم کند میتوان روشنفکر دانست.
به همین علت در نگاه ایشان، طبیب، جامعهشناس، فیلسوف، پرستار و کاسب، همگی میتوانند روشنفکر باشند. به شرط اینکه دغدغهی «مردم» را داشته باشند و به «وظیفهی خود» عمل کنند.
عبدالکریم سروش بارها در سخنان خود تأکید کرد که دایرهی روشنفکری را باید فراخ در نظر بگیریم. نباید این دایره را آنقدر تنگ کرد که افراد معدودی در آن قرار بگیرند.
یکی از تفاوتهای نگاه مصطفی ملکیان و عبدالکریم سروش را میتوان در همینجا دید. مصطفی ملکیان تأکید داشت که روشنفکری در حوزهی فرهنگ معنا پیدا میکند. یعنی فعالیت پزشکی که درد جسمانی مردم را «تقلیل» میدهد و حقایق را دربارهی بیماریشان «تقریر» میکند، مصداق فعالیت روشنفکری نیست.
روشنفکر در نگاه ایشان باید دغدغهی «اصلاح باورهای مردم»، «تغییر یا بهبود عواطف مردم» و «ارزیابی خواستههای مردم» را داشته باشد. به تعبیر دیگر، چنانکه اشاره کردند، روشنفکر «نمایندهی مردم» نیست، بلکه در نقش یک «داور برای مردم» است و برخلاف سیاستمدار که همواره از «ملت شریف» و «تاریخ پرغرور» حرف میزند، اگر جایی نقدی بر رفتارهای مردم یا نگرش مردم به تاریخ و داشتههایشان دید، باید آمادگی و جسارت بیان آنها را داشته باشد.
همانطور که میبینید – و البته هنگام گوش دادن به گفتگو بهتر درک خواهید کرد – نه سروش و نه ملکیان، دیواری به دور خانهی روشنفکران نکشیدند. آنها از حیث «تعریف قلمرو فعالیت روشنفکری» اختلافنظر داشتند. سروش میگفت که حوزهی جسم و فکر و اقتصاد و فرهنگ را به سادگی نمیتوان از هم تفکیک کرد. اما ملکیان مرزهای شفافتری برای «امر فرهنگی» در ذهن داشت.
سروش میگفت هر کسی میتواند روشنفکر باشد و ملکیان هم تأکید داشت که «هر کسی» در مقولهی «فرهنگ» دغدغهای داشته باشد و برای تقریر حقایق یا تقلیل مرارتها کاری انجام دهد، وارد حیطهی روشنفکری شده است.
پس آنها در این گفت و گو در تعریف «گسترهی میدانِ عمل روشنفکر» دیدگاههای متفاوتی داشتند و نه دربارهی «دموکراتیک شدن یا نشدن روشنفکری».
اتفاقاً ملکیان هم روشفکری را یک «انتخاب» میدانست که «هر کسی» میتواند آن را انجام دهد. به شرط آنکه پس از این انتخاب، تقریر حقیقت و تقلیل ملالت در اولویتهای آن فرد (به عنوان وظیفهای اخلاقی) قرار گیرد.
اصطلاح «توزیع قدرت» که در مقاله مورد اشاره به کار رفته است، نه صریحاً و نه تلویحاً موضوع گفتگو نبوده است و بر این اساس، نمیتوانیم پس از طرح چنین موضوعی، بقیهی حرفها و استدلالهای خویش را هم سوار این داستان کرده و برای مخاطب بیان کنیم.
غیر از این سه نکته، چند نکتهی دیگر هم – نه در ارتباط با گفتگو، بلکه در ارتباط با مقاله منتشر شده – به ذهنم رسید که در ادامه به آنها اشاره میکنم.
نکتهی چهارم – آیا در چنین گفتگوهایی باید به دنبال نکتهی تازه باشیم؟
در توصیف گفتوگو به این نکته اشاره شده بود که «سخنان مصطفی ملکیان برای کسانی که آثار او را مطالعه کردهاند، نکتهی تازه (یا دستکم نکتهی فربه تازه) در بر نداشت.»
نه به عنوان یک گزارهی قطعی، بلکه به عنوان یک پیشنهاد برای اندیشیدن میخواهم به این نکته اشاره کنم که: «آیا باید در گفتگوهای اهل اندیشه و روشنفکران، به دنبال نکتههای تازه باشیم؟»
ما سالهاست از دوران روشنفکری و اندیشهورزی شفاهی عبور کردهایم. اهل اندیشه، ساکن سرزمین واژگاناند و دقت در انتخاب کلمات و تعابیر و مفاهیم، یکی از کلیدیترین دغدغههای آنهاست که طبیعتاً در فضای مکتوب، توجه به این حساسیتها و رعایت این ملاحظات سادهتر است. البته که بسیاری از آنها – که شریعتی میتواند نماد ایرانیشان باشد – با توسل به ابزار سخنرانی میکوشند دغدغههای خود را شرح و بسط دهند و برای مخاطب بیان کنند.
اما گفتگو میان دو متفکر، نه از جنس مقاله و جستار است و نه نزدیک به ماهیت سخنرانی. گفتگو برای تبادل دیدگاهها و نزدیکشدن آراء و البته شفافشدن مواضع انجام میشود. ما در چنین گفتگوهایی – اگر آنها را از جنس رینگ بوکس یا مناظرهی نامزدهای ریاستجمهوری نبینیم – نباید انتظار دیدگاه تازه داشته باشیم؛ نه از عبدالکریم سروش و نه از مصطفی ملکیان.
اساساً این که در چنین گفتگویی حرف تازه مطرح شد یا نشد، سنجهی مناسبی نیست. ذات ماجرا – چنانکه برگزارکنندگان محترم هم تأکید کردند – همنشینی دو اندیشمند شناختهشده با هدف کمرنگشدن سوءبرداشتها و شفافتر شدن مواضع و نگرش آنها است.
برای ما که مخاطب عام محسوب میشویم، آموزندهتر است که به جای اینکه یک فرد عادی روبهروی سروش بنشیند، مصطفی ملکیان بنشیند و بپرسد و پاسخ دهد. به شکل مشابه، به جای اینکه یک مصاحبهگر ناشی یا ناآگاه، همکلام ملکیان باشد، عبدالکریم سروش در برابرش بنشیند و با او تعامل کند.
دستاوردها و ثمراتی که از گوش دادن به یک گفتگو نصیب ما میشود، تابع انتظاراتی است که در ذهن خود از آن گفتگو داشتهایم و به گمانم، شنیدن نکات تازه، در چنین چیدمانی میتواند یک انتظار نابهجا (یا لااقل انتظاری بزرگ) باشد.
نکتهی پنجم – آیا ملکیان روشنفکران را به عنوان یک «طبقه» تعریف کرد؟
چند بند از مقاله منتشر شده، به این نکته پرداخته که ملکیان روشنفکران را به عنوان یک طبقه تعریف کرد. حتی این طبقه، از نظر ماهیت با اشرافیت طبقاتی در اروپای کهن مقایسه شده است.
این هم بر عهدهی خواننده است که صحبتهای سروش و ملکیان را گوش دهد و کشف کند که چنین دیدگاهی کجا بیان شده است.
نگارندهی این سطور به رغم اینکه دو بار به گفتگو گوش داد، نتوانست چنین برداشتی داشته باشد. ملکیان روشنفکری را بیشتر از جنس یک «انتخاب» میدانست. و تأکید داشت «هر کس» که داشتههایی علمی یا غیرعلمی (نه ضدعلمی) دارد که میتواند از آنها در راه حل مسائل مردم در حوزهی فرهنگ بهره بگیرد، روشنفکر است.
و چنانکه بالاتر هم اشاره شد، تأکید داشت که پس از این «انتخاب»، بار تقریر حقیقت و تقلیل مرارت بر شانهی فرد مینشیند. هم دکتر سروش و هم آقای ملکیان هم در اینجا از تعبیر «کاملاً روشنفکر» (که در مقاله به آن اشاره شده) استفاده نکردند.
دکتر سروش بارها تعبیر «علی قدر مراتبهم» را به کار برد و مصطفی ملکیان هم صریحاً تأکید کرد که روشنفکری وظیفهای اخلاقی است و در امر اخلاق، هر کس وسعی دارد و به اندازهی وسعش مکلف است. ملکیان مکرراً تأکید کرد که هر کس وظیفهی روشنفکری بر عهده میگیرد، نباید پروندهی موضوعات را «مختومه» در نظر بگیرد و به نقطهی «کفایت مذاکرات» برسد. بنابراین تصور دانای کل هم در تصویری که او ترسیم کرد نمیگنجد.
وقتی از واژهی روشنفکری به عنوان یک «انتخاب» صحبت میکنیم، مقایسهی این جنس از روشنفکری با اشرافیت اروپایی (که بر پایهی انتخاب نبوده و از انتساب یا انتصاب ریشه میگرفته) محلی از اعراب ندارد.
نکتهی ششم – گسترش اینترنت و رشد چشمگیر دانایی مردم
یکی دیگر از نکاتی که نویسندهی محترم مقاله به آن اشاره کردهاند، رابطهی گسترش اینترنت و رشد چشمگیر دانایی مردم است.
چنین جملهای که ظاهراً در نگاه ایشان، گزارهای قطعی به نظر میرسد، به جدّ مورد تردید اندیشمندان و تحلیلگران است.
ظاهراً نویسندهی محترم، «دسترسی» را با «دستیابی» مترادف فرض کردهاند. اینکه اینترنت به عنوان یک ابزار، دسترسی به منابع علمی و معرفتی را سهلتر کرده، الزاماً به این معنا نیست که دستیابی به علم و معرفت نیز آسانتر شده است.
در اینجا چند فاکتور تأثیرگذار وجود دارند که ظاهراً از چشم نویسندهی مقاله دور مانده است. نخست اینکه بین دسترسی داشتن و درک کردن، شکاف بزرگی وجود دارد.
به عنوان یک نمونه، مثلاً در نظر بگیرید که تقریباً تمام مردم جهان – از جمله ایران – بیش از یک قرن است که به آثار نیچه دسترسی دارند. آثار او چندان گرانقیمت نیست و هر کس میخواسته میتوانسته آنها را خریداری کند. اما افراد بسیاری هستند که هرگز نیچه را نخواندهاند یا خواندهاند و نفهمیدهاند. این موضوع را میتوان در مورد کانت، هگل، دنت و بسیاری افراد دیگر هم مطرح کرد.
طبیعتاً گسترش اینترنت و فناوری اطلاعات، دسترسی را «سریعتر» و «ارزانتر» کرده است. اما همچنان مسئلهی «فهم آثار» وجود دارد. همین الان میبینید که دو نفر (اینجانب و نویسندهی مقالهی مورد اشاره در عصر ایران) به یک گفتگو «دسترسی» داشتهایم، اما «فهم» یکسانی از آن نداریم. پس اتفاق خارقالعادهای نیفتاده. چالش اصلی همچنان پابرجاست.
درک و فهم پدیدهها، نیازمند تفکر نقاد است و تفکر نقاد هم چیزی نیست که به سرعت و سادگی قابل آموزش و یادگیری باشد. پرورش ذهن نقاد، مستلزم مرارتها و ملالتهایی است که افراد بسیاری تحمل آنها را ضروری نمیبینند و یا در اولویت قرار نمیدهند.
چند درصد از مردم را میشناسید که هنوز فکر میکنند ویکیپدیا یک منبع معتبر است؟ چند درصد از مردم، تفاوت پایپلاین و پلتفرم را در حوزهی عرضهی محتوای معرفتی میشناسند؟ چند نفر میتوانند یک سایت معتبر را از یک سایت غیرمعتبر تشخیص دهند؟ چند نفر را دیدهاید که کانالهای تلگرام یا اکانتهای اینستاگرام را به عنوان منبع خبری میشناسند؟ با فشار سنگین ناشی از اطلاعات یا Information Overload چه کنیم؟
مگر میشود گسترش Fake Newsها و اخبار جعلی را نادیده گرفت؟ مگر پدیدهی فیلترینگ الگوریتمی را نمیشناسیم؟ مگر از حباب فیلتر یا Filter Bubble نشنیدهایم؟ مگر جز این است که در دوپارگیهای سیاسی که در کشورهای مختلف از جمله ایران روی میدهد، بسیاری از انسانها در شبکههای اجتماعی مستندات و مدارکی در تأیید ادعای خود مییابند و نهایتاً اردوگاههای فکری، نهتنها به هم نزدیک نمیشود، که چوب خیمهی خود را نیز محکمتر از قلب بر زمین میکوبند. الگوریتمهای سفارشیسازی هم – از گوگل گرفته تا اینستاگرام – برای افزایش رضایت مخاطب، «جهان مشهود» را برای مخاطب چنان تعریف میکنند که هر لحظه به سلیقهاش نزدیکتر باشد و این روندی نیست که چشماندازی برای کمرنگشدن آن متصور باشد.
مگر جز این است که بسیاری از متفکران جهان، از چپ تا راست، پذیرفتهاند که عرصهی نبردهای سیاسی، دیگر مغز انسانها نیست، بلکه صفحهی موبایلهاست؟ و اگر چنین نبود، چرا همواره از «دخالت یا Interference» به واسطهی شبکههای اجتماعی سخن گفته شده است؟ در انتخابات آمریکا دیدیم که حتی کسانی مثل ترامپ، نفس امکانپذیر بودن این دخالتها را انکار نکردند، بلکه صرفاً ادعا کردند که در این مسیر تلاش نکردهاند.
اگر برای پرورش تفکر نقاد و افزایش سواد دیجیتال تلاش نکنیم، اینکه فکر کنیم ذات وجود اینترنت و شبکههای اجتماعی میتواند به افزایش دانش کمک کند، ادعایی دور از دسترس است. مگر اینکه دانش را به «شناختن واحد پول فلان کشور» یا «دانستن ارتفاع فلان قله» محدود بدانیم. در مقولههای معرفتی، چالشها و دشواریهای عمیقتری وجود دارد که اتفاقاً بسیاری معتقدند اینترنت و شبکههای اجتماعی، اگر دیواری در این مسیر نباشند، لااقل به سادگی نمیتوان ادعا کرد که پل هستند.
نویسندهی این سطور، هم در شبکههای اجتماعی فعال است و هم دو دهه در وب حضور فعال داشته است. بنابراین چنین انتقادهایی را به معنای نفی دستاوردهای اینترنت و شبکههای اجتماعی در نظر نگیرید. اتفاقاً این ابزارها خصوصاً در کشورهایی مثل ما که محدودیتهای رسانهای متعددی در آنها وجود دارند، به شکل بالقوه و بالفعل، نقش مهمی در گشایش فضا ایفا کردهاند.
ارتباط شرکتها با مشتریان و سایر ذینفعان، طرح مطالبات سیاسی و اقتصادی، رواج یافتن دغدغههای زیستمحیطی و نیز راه افتادن انواع کمپینها در حوزههای اجتماعی، تنها بخش کوچکی از دستاوردهای این ابزارهای نوین هستند. اما این حوزهها را نباید با مقولههای شناختی و معرفتی یکی کنیم.
افزایش «قدرت و ظرفیت مطالبه» با افزایش «توان ذهن در نقادی» تفاوت دارد. اینترنت، بنیادگرایی را در دنیا کم نکرد. اینترنت، تعداد کسانی که فکر میکردند در واکسنها GPS وجود دارد را کم نکرد. اینترنت مدعیان مسطح بودن زمین را ساکت نکرد. اینترنت اتفاقاً ابزاری شد تا این افراد، همفکران خود را بیابند و با نادیده گرفتن انبوه شواهدی که بر ضد باورهایشان وجود داشت، ابزارهای تازهای برای تقویت نگاه و نگرش خود ساختند.
نکتهی هفتم – خلط قلمرو سیاست و معرفت
نویسندهی محترم، با نقل جملاتی از دکتر حسین بشیریه، دربارهی رابطهی قدرت و دموکراسی به نکاتی اشاره کردهاند. ایشان به سادگی، این مفهوم را از ادبیات سیاسی خارج کرده و وارد حوزهی معرفتی کردهاند. در حالی که این دو حوزه تفاوتهای ماهوی جدی دارند.
در سیاست، حداقل به شکل مدرن آن و پس از پذیرش مفهوم دولت – ملت، قدرت از پایین به بالا تفویض میشود. بسیاری از منتقدان دموکراسی هم بر این نکته اذعان دارند که دموکراسی، شیوهای بد و در عین حال، بهترین شیوهی موجود برای ادارهی کشورهاست.
ملتها دولتها را منصوب میکنند و دولتها به نمایندگی از ملتها، ادارهی امور عمومی آنها را بر پایهی «خواست اکثریت ملت» در دست میگیرند. در سیاست، چارهای جز این نداریم که هر «نفر» را یک «رأی» در نظر بگیریم. یعنی همین که یک نفر از نظر فیزیولوژیک انسان است و در گونهی انسان طبقهبندی میشود، مستقل از اینکه چقدر دانش یا فهم یا تجربه دارد، حق داشته باشد در آیندهی جامعهی خویش مشارکت کند.
بر این شیوه نقدهای فراوانی وجود دارد. اما میدانیم که ناگزیریم این شیوه را بپذیریم. چون اگر نپذیریم، عدهای باید باشند که «صلاحیت» رأیدهندگان را «احراز» کنند و باقی ماجرا را به نیکی میدانیم.
اما چنانکه من هم با نویسندهی محترم در نقد تفکر چپ همنظرم، میدانیم که این همارز شمردن «افراد» و «آراء» در خارج از فضای سیاست میتواند فاجعهآفرین باشد. به همین علت است که در نظام مدیریت کسب و کار امروزی، پس از جدا شدن مالکیت و مدیریت در دهههای اخیر، عملاً حق تصمیمگیری به اندازهی «سهم سرمایه» به مالکان اعطا شده است.
تمرکز در قدرت، خطرناک اما مطلوب قدرتمندان است. تمرکز در اندیشهورزی هم خطرناک است، اما مطلوب اندیشمندان نیست. اندیشمند در ذات خود، اگر حقیقتطلب باشد، از اندیشهی متفاوت استقبال میکند. این تجربهای است که ما در نظریههای علمی به خوبی شاهد بودهایم. نظریههای علمی و نظریهپردازان علمی، همواره مشتاقند نظریهها و نظریهپردازان تازهای بیایند و دیدگاههای قبلی را تعدیل، ترمیم یا نقض کنند.
اینکه قدرت در ذات خود بنا بر تمرکز دارد، جملهای نیست که در قلمرو اندیشه خریدار داشته باشد. در عین حال، قلمرو اندیشه، حوزهی حاکمیت فرایندهای دموکراتیک هم نیست. زمانی که امثال کپلر و گالیله و کوپرنیک، جهان جدید را برای ما ترسیم میکردند، قالب مردمان جهان، چارچوب پیشنهادی آنها را قبول نداشتند.
دموکراتیک شدن به معنای «فراهم شدن ابزارها و فرصت اندیشهورزی» پدیدهای مبارک است که به واسطهی تکنولوژی در دسترس بخش بزرگتری از جوامع قرار گرفته است. اما استفاده از ابزارها و فرصتهای اندیشهورزی، الزاماً انتخاب طیف گستردهای از جوامع نیست. در واقع، بسیاری از ما، «صاحبنظر» بودن را پیشنیاز «اظهارنظر» نمیدانیم و اگر در گذشته صاحبنظر به معنای فردی خبره، کارشناس و مجهز به ابزارهای نقادانه در حوزهی خویش تصور میشد، امروز افرادی بسیاری مجهز بودن به «ابزار ثبت نظر» را برای «صاحبِ نظر» بودن کافی میدانند.
نکتهی هشتم و آخرین نکته – خرد جمعی؟ یا بیخردی جمعی؟
اصطلاح خرد جمعی اصطلاح تازهای نیست. این مفهوم چندین دهه است که به شکل جدی مورد توجه قرار میگیرد؛ حتی زمانی که هنوز اینترنت و شبکههای اجتماعی هنوز به وجود نیامده بودند.
اوایل قرن بیستم بود که فرانسیس گالتون، گاوی را در میان جمع گذاشت و از مردم خواست وزن آن را تخمین بزنند. نتیجهی جالب این بود که متوسط حدس مردم، با وزن واقعی گاو تفاوت چندانی نداشت. NPR هم چند سال پیش تجربهی مشابهی را با عکس یک گاو تکرار کرد و نتیجه گرفت که خرد جمعی فقط حدود ۵٪ با واقعیت فاصله دارد.
بعدها جیمز سوروویکی در سال ۲۰۰۵ کتاب Wisdom of the Crowds را منتشر کرد و با تکیه بر داستان گاو و البته مجموعهی متنوعی از داستانها و استدلالهای دیگر، خواننده را مجاب کرد که ارزش قضاوت جمعی را بپذیرد.
اما آنچه در اینجا به عنوان واقعیت میگوییم، صرفاً «وزن یک گاو» است. علاقهمندان به بحث خرد جمعی سالهاست این مثال را به کار میبرند تا بگویند مردم در انتخابات هم میتوانند بر همین منطق، کارایی و اثربخشی برنامههای کاندیداها را بسنجند. چنین تعمیمی نمیتواند چندان استوار باشد و حتی بیشتر به یک شوخی شبیه است. اگر ما همگی از انتخابات آزاد به عنوان ابزاری برای تأمین نظر و ارادهی مردم دفاع میکنیم، صرفاً به این علت است که هیچ راه بهتری قابلتصور نیست. نه اینکه حاصل این انتخاب را مصداق «خرد جمعی» میدانیم.
به نظر میرسد ادعای اینکه «مردم» حقاظهار نظر دارند را باید کمی خاصتر کنیم و بگوییم: «در میان مردم افراد بسیاری هستند که هر کدام در برخی از حوزهها صاحبنظر هستند و باید حقاظهارنظر داشته باشند.»
اگر هم به این جمله قناعت کنیم، به همان حرفی میرسیم که مصطفی ملکیان و عبدالکریم سروش متفقاً قبول دارند: «هر کس در هر جا میتواند باری از دوش مردم بردارد، باید دست به کار شود و چنین کند.»
نه سروش و نه ملکیان، چنین حقی را از هیچکس سلب نمیکنند یا منحصر به گروه خاصی نمیدانند. صرفاً تفاوتشان در این است که ملکیان، وقتی چنین فعالیتهایی در عرصهی فکر و فرهنگ نیست، ترجیح میدهد نام آن را فعالیت روشنفکری نگذارد. چون معتقد است که این واژه در ذات خود به «فکر و فعالیتهای فکری» وابسته است.
اتفاقاً نیل فرگسن هم در کتاب «برج و میدان» دیدگاهی نزدیک به نویسندهی مقاله در عصر ایران دارد و به زیبایی توضیح میدهد که در دوران جدید، قدرت محدود و متمرکز و سلسهمراتبی به اندازهی گذشته اثرگذار نیست و قدرت مسطح (حاصل از ارتباط افراد همنوع در شبکههای اجتماعی) نقشآفرینیهای تازهای را بر عهده گرفته است.
به عبارت دیگر، نقشآفرینی عمومی و تعامل همنوعها (که از آن با عنوان وفاداری افقی هم یاد میشود) نیرویی ارزشمند است و میتواند محرکی ارزشمند برای جنبشها و تحولات اجتماعی باشد. اما به شرطی که قوتها و ضعفها و فرصتها و تهدیدهای آن را به خوبی بشناسیم و بکوشیم درک عمیقتری از آن داشته باشیم.
در پایان لازم است مجدداً تأکید کنم که من هم مانند نویسندهی محترم، از ظهور و گسترش اینترنت و ابزارهای ارتباطی خرسند و خوشحالم. فقط شاید هیجان کمتری داشته باشم و حاضر نباشم به سادگی بگویم اینترنت در زندگی فلانی هست و در زندگی آن دیگر فلان، نیست. مسئله حضور اینترنت نیست. ما وزیر ICT نیستیم که حضور اینترنت را با نرخ نفوذ آن بسنجیم. مهم «فهم پدیدهی اینترنت» است که به نظر میرسد بشر هنوز در آن چندان توانمند نبوده و راه درازی پیش روی خود دارد. به قول اریک اشمیت «برای نخستین بار بشر چیزی خلق کرده که خود از درک کامل آن ناتوان است و این بزرگترین تجربه در حوزهی آنارشی است.»
از همهی ما انتظار میرود در حد وسع خود بکوشیم و پتانسیلها و ظرفیتهای این ابزار تازه را بفهمیم و البته دامها و دردسرهای آن را هم بشناسیم. به تعبیر نویسندهی محترم مقاله در عصر ایران، «نگاهی نقادانه» به این ابزار تازه داشته باشیم و لازمهی نقادی، دوری از هیجانزدگی است.
خوانندگان گرامی اگر علاقه به مطالعهی بیشتر در این حوزه داشته باشند، به قضاوت بنده که البته در این حوزه خوانندهای آماتور محسوب میشوم، میتوانند آثار نویسندگانی مانند کلی شرکی (Clay Shirkey) و اوگنی موروزف (Evgeny Morozov) یا یرون لنیر (Jaron Lanier) بخوانند. همچنین میتوانند با مراجعه به کتاب سینان آرال (Sinan Aral) با عنوان The Hype Machine، دیدگاه جامعنگرتری در باب اینترنت و شبکههای اجتماعی پیدا کنند.
اشاره به این آثار به معنای تأیید کامل محتوای آنها نیست. چون نویسندگان مورد اشاره، عمداً سویهی منتقدانه را انتخاب کرده و گاهی وجه منفی را پررنگتر از وجه مثبت دیدهاند. اما آشنایی با دیدگاههای آنها میتواند به تعدیل و توسعهی نگرش ما کمک کند.
سلام محمدرضا
اخیرا کتاب Think Again نوشته Adam Grant مطالعه می کردم و مدام به یاد شما بودم. از تاثیرات زیاد روی زندگی چندسال گذشته من تا محتوای ارزشمند و دوست داشتنی روزنوشته ها که باعث شده هر روز به صحبت هاتون فکر کنم و تلاش کنم تا از منابعی که در اختیار دارم برای تصمیم ها و انتخاب های بهتر بکار بگیرم.
البته این کامنت رو بهانه کردم که روز معلم هم تبریک بگم.
روزت مبارک معلم عزیزم
خدا رو شکر میکنم به خاطر وجود معلم عزیز و گرانبهایی مثل محمد رضا شعبانعلی
معلمی که اصالت و انسانیت را نمادش میدانم
واقعاً که در وصف تو معلمی زیباترین واژه است
روزت مبارک معلم عزیزم
پاینده باشی.
محمد کاظم جان.
ضمن عذرخواهی از اینکه اینقدر دیر دارم جواب کامنتت رو میدم، از محبتی که بهم داری ممنونم. ضمن اینکه صفتهایی که به کار بردی، واقعاً بزرگتر و سنگینتر از این هستند که به راحتی روی من بنشینن، اما اصل موضوع، لطف توست که قطعاً من رو خوشحال میکنه و امیدوارم بتونم قدردانش باشم.
پینوشت اینکه امروز داشتم کمی تمرینها و حرفها و نظرات بچهها رو در درسهای مختلف تفکر سیستمی متمم میخوندم، اونجا چند بار اسمت رو دیدم و حرفهات رو خوندم، یادم افتاد که کامنت تو اینور بیپاسخ مونده. این بود که گفتم بیام و یه جواب کوتاه بنویسم.
روزت مبارک و سرت سلامت محمدرضا جان
محمدرضای عزیزم سلام
آمدم که تبریک بگویم و عرض ادب کنم.
بعنوان یک شاگرد، یک دوستدار و اگر لایق بدانی یک دوست.
راستش را بخواهی در این چندسالی که عمر کرده ام، افراد انگشت شماری در زندگی ام بوده اند که میتوانم به ایشان بگویم معلم.
همین که افتخار شاگردی شما رو داشته باشم برای من شادمانی بزرگی محسوب می شه.
ممنون آقای معلم و روزتون مبارک.
..::هوالرفیق::..
محمدرضا عزیز،
سلام و روزت بخیر. توی این دیدگاه فقط آمدم که روز معلم را تبریک بگم.
«در واقع، معلم بر ابدیت است که تاثیر میگذارد، و هرگز نمیتوان گفت کجا اثر اندیشهها و رفتارش بر جامعه متوقف میشود. / هنری آدامز»
آقای معلم، روزت مبارک
ارادتمند همیشگی
امیرعلی
” اینترنت، تعداد کسانی که فکر میکردند در واکسنها GPS وجود دارد را کم نکرد.”
دیشب دکتر کیمیایی اسدی در Evopsyche اینستاگرام لایو داشت، حدس بزنید تعداد مخاطبان چند نفر بودند، تعداد کمتر از ۴۰ نفر برای همچنین لایوی! حالا مقایسه کنید با لایو اشخاص دیگر، پس داستان خیلی فرق نکرده، قبلاًها هم مخاطب کتاب های علمی خیلی کمتر از کتاب های زرد و روزنامه ها بودند،
حالا می توان نتیجه گرفت تعداد می تواند ارزش مطلبی را مشخص کند؟ البته گاهی اوقات چاره ای جز نگاه به تعداد نداریم، مثلاً برویم تکست بوکی، کتابی ، مجله ای بخوانیم که هیچ کسی نمی شناسد در حالی که در اکثر اوقات فراگیری می تواند باز هم چراغ راه باشد.
(البته الان خیلی اعتقادی به کتاب چاپی ندارم، حداقل برای من کارکرد مدیا خیلی بیشتر هست و مطمئن هستم که آیندۀ آموزش یا مدیا (صوت و تصویر و انیمیشن و تکست و سوشال مدیا با بهره وردی خیلی خیلی بالاتر خواهد بود)، البته نسل بعدی کتاب ها که تقریباً مشابه “متمم” خودمان حالت شبکه اجتماعی داشته باشند خوب خواهد بود. البته چیزی بین توئیتر و یوتیوب و متمم،
حالا چه وقت مثل کلاب هاوس که تقریباً تحولی در شبکه اجتماعی صوتی می باشد و مثل همیشه اول هر چیزی مقاومت وجود دارد.
من زمانی که بحث واکسن ها در میان بود و می گفتند داخل آن میکروچیپ هست همان موقع خیلی به اینکه اینترنت این وسط آیا باعث شده قوۀ استدلال ماها بالاتر برود یا فقط Data Absorption ما را بالا یرده و به قول باربارا اوکلی در کتاب “ذهنی برای اعداد” Einstellung effect ما رو بالا برده؟
فقط یه نکته که هنوز می تواند امیدوار کند این است که خوب مردم شاید شاید کمی متعادل تر می شوند، نمی دانم، مثلاً اکثر اشخاصی که اسطوره ساز هستند وقتی که فایل صوتی لو رفت واکنش های عجیبی داشتند اما نسبت به قدیم متعادل تر بودند، شاید هم ما بایستی لحظه ای نگاه نکنیم و افکار مردم را در بازۀ زمانی طولانی نگاه کنیم، حتی از طول عمر شخص عبور کنیم و به تفاوت نسل ها و تفاوت ارزش هایشان نگاه کنیم.
ضمناً روز معلم مبارک
محمدرضا جان.
روز معلم رو بهت تبریک میگم. به یادتم و خیلی برام عزیزی 🙂
راستی چند روز پیش یه پیامی از یه دوست عزیزی بهم رسید که دوست دارم اونو عیناً اینجا نقل کنم:
«امیر جان سلام. مدتیه که بواسطه بعضی مشکلات پیش آمده و دغدغههای شخصی تصمیم گرفتم به شکل جدیتری به مطالعه هدفمند بپردازم. درین زمینه نسبتا زیاد بررسی کردم تا بتونم منابع خوبی پیدا کنم، کتاب پادکست وب سایت و …
در این بین یکی از بهترین منابعی که پیدا کردم و تا الان خیلی ازش یاد گرفتم (و حتی خیلی هم به دوستان پیشنهادش کردم تا جایی که سه چهار نفرو میشناسم که درگیرش شدن)، سایت متمم بود.
امشبم پای سیستم بودم و داشتم مطالعه میکردم، ناخوداگاه یاد تو افتادم؛ اولین بار تو این سایت رو به من معرفی کردی؛ خواستم ازت یه تشکر ویژه کرده باشم.
بنظرم یه بخش اعظمی از دستاوردهای جدی زندگی هر انسانی که البته خیلی کمتر دیده میشه یا حتی حس میشه، دستاوردای معنوی و تاثیراتیه که مستقیم و غیرمستقیم روی دیگران میذاره.
القصه امیدوارم هرجا که هستی و هر کاری میکنی، حال دلت خوب باشه»
بعد از خوندن این پیام دوستم، حس خوشحالی غیرقابل وصفی داشتم و مهمترین عامل این حال خوب، گروه متمم و شخص تو بود. در واقع من کار خاصی نکرده بودم و صرفا از یکی از مهمترین علائق و عادتهای زندگیم که متمم خوانی بود، صحبت کرده بودم.
محمدرضای عزیز،
معلم گرانبهای ما،
روزی بدون تو و تاثیرات مستقیم و غیرمستقیم وجودت در زندگی من سپری نمیشود.
امیدوارم در کنار خانواده و عزیزانت شاد و سلامت باشی.
تمام تلاشمان این است که با شنیدن نام ما، لبخند بر لبت بیاید.
ارادتمند و دوستدار همیشگی تو
بهنام
محمدرضای عزیز
فکر میکنم این زیرنوشتهی دوم من در روزنوشتههاست. راستش برای نوشتن در اینجا، هنوز یک مقدار احساس غریبهگی میکنم. نمیدونم شاید در زندگی عادی هم همین حالت در زمانی که در جای جدید مستقر میشم و از حالت عبوری، عبور میکنم داشته باشم.
بهدنبال بهانهای برای زیرنوشتن در روزنوشتهها بودم؛ دیدم بهترین بهانه، تبریک روز معلم هست.
خوشحالم که حدود ۷ سال هست که با تو، متمم و دوستان متممی آشنا شدم. با اطمینان میتونم بگم که بسیاری از نکات ریز، دقیق و میکروسکوپی که اینجا یاد گرفتم در سالهای تحصیلم گفته نشد.
پس آقا معلم عزیز، روزت مبارک. همینطور با قدرت ادامه بده. با فاصلهی بسیار، از دیگران جلوتری.
موفق باشی
محمدرضا جان.
ممنونم از محبت و لطف و پیام تبریکت.
این حس ناآشنایی یا معذب بودن رو کاملاً میفهمم و من هم در فضاهای دیگه تجربهی مشابهش رو داشتهام؛ به تعبیر تو، شبیه ساکن شدن در یک خونهی جدید.
بخشی از ماجرا هم به من برمیگرده که اخیراً کمتر مطالب روزمره در اینجا نوشتهام. چون مطالب روزمره – درست مثل احوالپرسی و گپهای عمومی هنگام ورود به یک جمع یا مهمانی – میتونن فضا و بستری برای گفتگوها و تعامل بیشتر ایجاد کنن.
امیدوارم بعد از این هم من بیشتر چنین فضایی ایجاد کنم و هم تو و بقیهی بچهها میل و رغبت و حوصلهی بیشتری برای حرف زدن داشته باشید.
محمدرضای عزیز؛
ممنونم از پاسخت.
اینکه مطالب روزمرهی کمتری مینویسی رو کاملاً درک میکنم. باید تمامی حالات مساعد باشه تا بشه روی مطلبی تمرکز کرد. من توی یکسال اخیر خودم رو کشوندم تا بگذره. عملاً، درگیری ذهنی باعث میشد تا نتونم اونطور که باید، تمرکز کاملی روی کارها داشته باشم.
مطمئن هستم همهی ما از اینکه روزنوشتهها، هرروزنوشتهها بشه خوشحال میشیم و تنهات نمیگذاریم.
موفق باشی
محمدرضای عزیز
روز معلم را به شما تبریک می گویم. این افتخار را داشتم که در سال ۹۴ با صفحه روزنوشته آشنا بشم و بعد هم متمم.
از صمیم قلب بهترین را برای شما آرزو می کنم.
به امید دیدار تمام متممی ها.
میترا جان.
ممنونم از پیامت و آرزوهای خوبت. و من هم مثل تو امیدوارم هر چه زودتر فرصتی پیش بیاد برای دیدار جمعی و عمومی بچههای متمم.
امیدوارم قدرتت هم در تحمل جای خالی پدرت، اگر چه سختی و تلخی نبودنشون همیشه میمونه، بیشتر شده باشه.
محمدرضای عزیز،
معلم گرانقدر و بزرگوارم،
باز هم روز معلم شد و فرصتی دست داد تا بتوانم دوباره هر چند به شکلی حداقلی و صرفاً از طریق نوشتار، قدردان زحمات و تلاشهای شبانهروزی چندین سالهات برای آموختن زندگی به ما باشم.
میدانم که تنها بخش کوچکی از آنچه را تلاش کردی و خون دل خوردی تا به ما یاد بدهی، به درستی آموخته و در زندگی به کار بستهام؛ اما همان بخش کوچک هم نقشی انکارناپذیر و بزرگ در زندگی و فهم من از دنیایی که در حال زیستن در آن هستم داشته و باعث به وجود آمدن تحولی بزرگ در سبک زیستنم شده است.
محمدرضاجان، هر سال چند روز مانده به روز معلم، مدام در ذهنم مرور میکنم که معلمان واقعی من در زندگی چه کسانی بودهاند و چند نفر از آنان بیشترین تأثیر را بر نوع نگاهم به دنیا و نحوه اندیشیدنم داشتهاند. هر چقدر که فهرست نام افراد مختلف را در ذهنم بالا و پایین میکنم و به مرور خاطرات میپردازم، در نهایت برایند تأثیر تمامی معلمان گذشتهام را حتی به اندازه بخش کوچکی از تأثیرگذاری افکار و اندیشههای تو بر زندگیام نمیبینم.
به راستی که تو نه فقط معلم مدیریت یا مذاکره، بلکه به معنای واقعی کلمه معلم زندگی برای من و بسیاری از شاگردانت بودهای و هستی.
خلاصه اینکه، بهترین معلم زندگیام، روزت مبارک.
آرزو میکنم سالهای سال زندگیای سرشار از آرامش و همراه با تندرستی داشته باشی تا ما همگی به خاطر حضورت شاد باشیم و سرخوش که صِرفِ همین حضور مایه دلگرمی و دلخوشیای بزرگ برای تکتک شاگردانت بوده و هست.
ارادتمند
سلام
یکی از مهمترین چیزهایی که از شما یاد گرفتم، نکته ای بود که در یکی از فایل های صوتی شنیدم: «در انتخاب و استفاده از کلمات دقیق باشیم». این اشاره آنقدر برایم تلنگر بود که در موقعیتهای مختلف از خودم می پرسم آیا آنچه در ذهن دارم را درست بیان می کنم. امروز هم که این مطلب را خواندم وقتی به نکته ی چهارم رسیدم، خاطره ی دقیق شدن به کلمات در ذهنم تداعی شد. تلاشم این است که به قول بهرام بیضایی «حرف که می زنم کلمات آلوده نشوند».
البته اینجا نوشتنم یک دلیل دیگر هم داشت و خواستم به این واسطه به شما که «ساکن سرزمین واژگان» هستید، روز معلم را تبریک بگویم که با کیفیت ترین لحظات زندگی در چند سال اخیر را با خواندن نوشته های شما تجربه کردم.
بعداً نوشت: « حرف که می زنم کلمات آلوده می شوند» مونولوگ یکی از شخصیتهای نمایشنامه ندبه از بهرام بیضایی است.
روز معلم مبارک
محمدرضا جان
چقدر لحظه شماري ميكنم كه فرصت تبريك حضوري روز معلم ، در گردهمايي متممي ها يا هر دورهمي دوستانه كه مورد تاييد خودت هم باشه برام بوجود بياد . به اميد رسيدن اون روزها – روزت مبارك معلم عزيزم
سلام و عرض ادب خدمت بهترين معلم زندگيم!
ضمن تشكر از مطلب ارزشمندي كه براي ما نوشتيد، من هم خواستم از اين صفحه استفاده كنم و روز معلم رو خدمت شما تبريك عرض كنم. درسهايي از شما آموختم كه در هيچ كتاب و مدرسه اي آنرا نياموخته بودم. اين سعادت و افتخار بزرگي بود كه نصيبم شد و تا ابد سپاسگزار شما هستم.
عشقتون چون هميشه جاري باد! شاد و سلامت باشيد.
سلام معلم عزیز
یادگیری از شما و حس همراهی باهاتون (در مقیاس خودم) خیلی خواستنیه. ممنون 🙂
سلامت باشید همیشه
محمدرضا جان
معلم عزیزم روزت مبارک صحت و سلامتی برای شما و همه آرزومندم.
از دیدگاه من روشنفکری ارتباط زیادی با بینش افراد دارد، و این بینش می تواند در بخش های مختلف جامعه از فرهنگ و هنر تا پزشکی و موسیقی، خرده فروشی و تاملات بزرگتر و نهایتا اندیشمندان و تک تک آحاد جامعه جاری باشه و طبق فرمایش شما هر دو بزرگوار هم محدودیتی قائل نبودند براش فقط در تعاریف دیدگاه متفاوتی دارند، اما در خصوص دیدگاه خشک داشتن شبیه اینکه “اینترنت در زندگی فلانی جایی ندارد” یک جمله ایه که نیاز به واکاوی در مورد گوینده و افکارش دارد.
مجیدرضا جان.
من هم، مثل تو، گاهی وقتها به تحول معنای «روشنفکری» و سایر واژههایی که طی سالها با اونها مأنوس بودهایم فکر میکنم.
چند باری هم پیش اومده که به خودم بگم کاش یک مطلب کوچکی در این باره در روزنوشته بنویسم تا بقیهی بچهها هم حرف بزنن و از لابهلاش بشه فکرها و ایدههای تازه پیدا کرد و خوراک تازهای برای فکر کردن به دست آورد.
اما چون نوشتن چنین مطلبی، هر چند ساده و کوتاه، به حداقلی از مطالعه و بررسی نیاز داره و لااقل باید نظر تعدادی از بزرگان معاصر رو در موردش مرور کنم، عملاً چنین فرصتی تا امروز به وجود نیومده.
اما اگر بخوام کاملاً بدون مطالعه و بیاتکا به منابع و مقالات این حوزه، صرفاً تصویر و تصور خودم رو از مفهوم روشنفکری بیان کنم، چند نکته به ذهنم میرسه که اینجا مینویسم (به امید روزی که بشه بیشتر در موردش حرف زد):
فکر میکنم «روشنفکران» به عنوان یک «طبقه» یا «گروه خاص» واقعاً دارن جایگاه خودشون رو از دست میدن. علتهای متعددی میشه برای از بین رفتن یا تضعیف این جایگاه بیان کرد.
از جمله اینکه دنیای امروز ما بسیار بزرگتر و پیچیدهتر از اینه که یک انسان بتونه به تنهایی درکش کنه. کافیه به شبکههای اجتماعی به عنوان «یکی از هزاران پدیدهی عصر جدید» نگاه کنی. ما هنوز مغز انسان رو با حدود صد میلیارد نورونش کامل درک نکردیم. این درک ناقص تا همین اواخر باعث شده بود باورهای کاملاً عجیب (مثل دوگانگی روح-جسم) هم مورد استقبال قرار بگیره. چون فهمیدن رفتارهای پیچیدهی چنین سیستم پیچیدهای اونقدر برای ما سخت بود که بدون توسل به چنین مدلهایی، نمیتونستیم عملکرد مغز رو بفهمیم و توضیح بدیم.
حالا چند میلیارد انسان مجهز به همین مغزهایی که هنوز هم کامل برای ما قابل درک نیستند، در قالب شبکههای اجتماعی به همدیگه وصل شدهان و یک اَبَرمغز یا Super-brain به وجود آوردهان که شناخت و تحلیل همهجانبهاش حداقل در افق نزدیک، امکانپذیر به نظر نمیرسه.
این فقط یک مثاله و نمونههای بیشتری رو میشه در حوزهی اقتصاد، سیاست، جامعهشناسی و اخلاق تکنولوژی مطرح کرد.
اما این ابزارهای جدید، همزمان با پیچیدهتر کردن دنیای ما، به ما این فرصت رو هم دادن که به «دادهها»ی بیشتری دسترسی داشته باشیم و به اندازهی توانمون، بتونیم بر پایهی اونها «دانش» و «نگرش» خودمون رو اصلاح کنیم و به عمق و گسترهاش اضافه کنیم. و بحثها و گفتگوهایی که بر همین اساس در طی این سالها دیده و شنیدهایم به ما یاد دادهان که بسیاری از تحلیلها «آخرین تحلیل» نیستند و معمولاً میشه عمیقتر یا گستردهتر به دنیا نگاه کرد و با کوچکترین تغییری در زاویهی نگاه، بخشی از اون چیزهایی که به اسم حقیقت میشناختیم، رنگ میبازن و افقهای تازهای که از چشممون دور مونده بودن، پدیدار میشن.
به گمانم جهل شگفتانگیزی میخواد که یک نفر (در گذشته، حال یا آینده) ادعا کنه من میتونم دربارهی غالب و قاطبهی موضوعات مطرح در دنیا نظر بدم و همهی دیدگاههای من هم هم نه یک برداشت شخصی، بلکه دیدگاههایی قابلاتکا و شایستهی پذیرش هستند. و همینطور، نوعی سادهاندیشی و حماقت است که این توانمندی رو به کسی نسبت بدیم.
به نظر میرسه بسیاری از مردم به این باور رسیدهاند که دانش و نگرش، در یک یا دو یا چند نفر قابل جمع شدن نیست و نگاه کور و مقلدانه به اصحاب فکر و اندیشه، دیگه جایگاه سابق رو نداره.
بر پایهی این مفروضات، به نظرم میرسه که هر یک از ما ناگزیریم در چند زمینه تلاش کنیم:
اول از همه آشنایی با اصول منطق، روش علمی، و همینطور تفکر نقادانه در حدی که حداقل بخشی از اشتباههای سادهمون کمرنگ یا حذف بشه.
دوم اینکه به یک یا دو نفر محدود نشیم و مجموعهی متنوعی از افراد صاحب فکر و اندیشه و اهل مطالعه و یادگیری و تعمق رو بشناسیم و پیگیری کنیم و سعی کنیم با خوندن و شنیدن و دیدن اونها، یک رژیم خوراکی «متنوع و قابلاتکا» برای مغزمون فراهم کنیم.
سوم هم اینکه در حد وسع و توانمون، اگر کسانی رو میبینیم که در بعضی زمینهها عقبتر از ما هستند و این دغدغه رو هم دارند که افق دیدشون گسترش پیدا کنه و عمق نگاهشون بیشتر بشه، و «میل دارند و آمادهاند» ما رو به عنوان یکی از منابع فکری خودشون بپذیرن، وقت بذاریم و تلاش کنیم اونها رو همراه خودمون کمی جلوتر بکشیم و البته آمادگی داشته باشیم همین که سرعت گرفتند و تونستن از ما عبور کنن، راه عبورشون رو باز و هموار کنیم (این یکی از مشکلات ایدئولوژیهاست که دروازهی ورود دارن اما کوچکترین سوراخی برای خروج ندارن و به گمان من بسیار مهمه آدمهای اهل فکر، گرفتار این دام بزرگ نشن).
به نظرم اگر این نگرش رو قبول داشته باشیم، بسیاری از ابزارهای نوین (از وب تا شبکههای اجتماعی) میتونن به ما کمک کنن. البته به شرطی که کمی نگاه «آبشاری یا Cascading» داشته باشیم و همهی اتکامون به نگاه «Flat یا مسطح» نباشه. یعنی من باید بدونم از چه کسانی بیشتر تأثیر میپذیرم و از چه کسانی کمتر. باید برام مشخص باشه که فشار همردهها یا Peer-pressure نباید به سادگی روی قضاوت و نگرشم تأثیر بذاره و در کنارش مراقب کسانی هم که از من تأثیر میپذیرند باشم (ولو در این حد که فقط دو نفر در خونه، مثلاً پدر و مادرم، حرف من رو گوش میدن و از من تأثیر میگیرن).
به نظرم اقدام مبارک و مثبتی هم هست که کسانی هم که به عنوان روشنفکر شناخته میشن، به تدریج به «رقیقتر شدن» این مفهوم کمک کنن و این فضا رو ترویج کنن که هر کسی در هر جا و موقعیتی هست، میتونه به اندازهی توانش برای «فهم بهتر» و «فهماندن بهتر» جهان کمک کنه و به تعبیر تو، این نوع بینش در همهی بخشهای جامعه جاری بشه.
پینوشت: خیلی بیسر و ته شد. اما به هر حال خواستم یه چیزی نوشته باشم تا شاید در آینده به انگیزهای برای بیشتر نوشتن تبدیل بشه.
محمدرضا عزیز
واقعا تشکر کردن و بیانش در مقابل کمکی که شما به همه ی ماها در طول این سالیان کردید، کوچک هست.
آرزو دارم همیشه سلامت و تندرست باشید و باحضورتون نبض صحیح تفکر و مدل ذهنی رو در ایران و جامعه ی فارسی زبان زنده نگهدارید.
همچنین امیدوارم بتونیم با یادگیری از شما، اثر مثبتی رو هر چند کوچک در حد توان در مسیر پیش رو بزاریم.
روز معلم مبارک
من از این پست می خواستم استفاده ای کرده باشم تا به پاس این روز مهم تبریکی به معلم بزرگ خودمان عرض کنم.
محمدرضا عزیز بارها گفته ام و باز هم می گویم، خوشحالم که در ایران به دنیا آمدم تا با شما آشنا شوم. بی شک شما تاثیرگذارترین معلم و حتی مهمترین انسان در رشد من (چه زندگی و چه کسب و کاری) هستید.
معلم عزیزم، روزت مبارک
عارفان علم عاشق می شوند
بهترین مردم معلم می شوند
عشق با دانش “متمم” می شود
هرکه عاشق شد “معلم” می شود …
روزت گرامی باد مرد بزرگ …
محمدرضا، راستش با اینکه از این دو بزرگوار خیلی چیزها یاد گرفتم-قدیم قدیم ها از سروش و کمی قدیم ها و الان از ملکیان-ولی نمیدونم چرا هنوز رغبت نکردم که این فایل گفتگو رو گوش بدم. شاید بخاطر عنوانش بود یا شاید به خاطر حدس هایی که در مورد محتوای گفتگو میزدم و شایدِ مهمتر، بخاطر نفهمی و کم سوادیم.
خب بعد از بیان این حرفهای بیربطی که گفتم فقط یه چیز می مونه و اونم تبریک روز معلمه. روزی که برای تو امثال تو مال یک روز نیست و از جنسِ هر روزه.
آقا معلم.
امروز و هر روزت مبارک.
سامان جان.
راستش رو بخوای، من هم دیدن / شنیدن این گفتگو رو به یک فرصت آزاد موکول کرده بودم. با خودم گفته بودم شاید چند هفته بعد – وقتی کارها سبکتر شد – گوش بدم (راستی کارها دقیقاً کی سبکتر میشه؟)
اما وقتی مطلب عصر ایران رو خوندم، دو سه مورد از جملهها / گزارهها کمی ذهنم رو درگیر کرد.
یکی اشاره به اینکه «اینترنت در زندگی فلانی جایی ندارد» این شکل از توصیفات برای مقالههایی که قراره تحلیل معرفتی / فلسفی داشته باشن، به گمان من کمی نامناسبه. چون گفتگو رو از سطح «تحلیل منطقی» به سمت «حملههای شخصی» میبره.
یکی هم اشاره به بیتوجهی ملکیان به «دموکراسی معرفتی» که شواهدی از این نوع بیتوجهی رو در صحبتهای ایشون ندیده بودم.
دیگری هم تأکید بر این گزاره که «مردم با یادگیری از طریق اینترنت (نه دانشگاه)، از آخرین دستاوردهای علمی دنیا بهرهمند شوند.» در این زمینه هم کافیه ضریب نفوذ بالای اینترنت در ایران رو با ضریب نفوذ بالای «جهل و خرافه و واپسنگری و گذشتهپرستی» در ایران مقایسه کنیم تا ببینیم نفوذ اینترنت الزاماً با نفوذ علم و دانش و آگاهی یکسان نیست.
بگذریم از اینکه ما فارغالتحصیلان بسیاری حتی در علوم دقیقه و علم تجربی از همین دانشگاهها داریم که با وجود آشنایی با علوم نوین، از نظر باورها و نگرش به هزارههای قبل تعلق دارند. و این هم نشون میده که «آموزش دانش» با «نهادینه کردن روش» تفاوت جدی داره و دانشگاههای ما در مورد دوم واقعاً ضعیف هستند.
به خاطر همین مسائل، احساس کردم اگر میخوام به این موضوعات اشارهای – هر چند کوتاه و گنگ و مبهم – داشته باشم، چارهای نیست جز اینکه گفتگو رو زودتر گوش بدم و زودتر مطلبی بنویسم تا بین اصل و نقد، فاصله نیفته (البته از جعفر محمدی عزیز، انتظار نداشتم منتشر کنه و به خودش هم گفتم. اما به هر حال، همیشه لطف ایشون و بقیهی عزیزان عصر ایران شامل حال من بوده و منعی در انتشارش ندید).
وقتی گوش دادم، دیدم تفاوت برداشتها زیادتر از چیزیه که فکر میکردم و مطلبم کمی طولانیتر شد. اگر چه هنوز معتقدم باید خیلی بسط داده بشه. اگر همین مطلب خودم رو به خودم بدی، میتونم حداقل ده مورد ضعف جدی در اون گزارش بدم. ضعفهایی که باید با شرح و بسط خیلی جدی ترمیم بشن.
جدای از اینها، به خاطر تبریک روز معلم هم ممنونم ازت. همونطور که همیشه گفتهام، از معدود عناوینی هست که واقعاً بهش افتخار میکنم، حتی اگر مصداق واقعیش هم نباشم، حاضر نیستم به راحتی نسبت دادن این عنوان رو به خودم، رد کنم 😉