همیشه باور داشته ام که مهمترین ایراد در طراحی مغز، سیستم ثبت اطلاعات به صورت «توزیع شده» در آن است. هیچوقت نمیدانی چه چیزی دقیقاً در چه جایی ثبت شده. اگر اطلاعات به شکل متمرکز ثبت میشد، حداقل میتوانستی از جراح بخواهی، بخشی از مغزت را که به یک خاطره خاص مربوط است، بردارند…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
رضا تو مغز من خاطره ای نیست که بخواهم پاک بشه!تو فکر میکنی مشکل از سطحی بودن منه یا حافظه ضعیفم؟
انتظار جواب ندارم نوشتم تا فراموش نکنم تا امروز اینطوری بوده ام.
۱٫ این مطلب یک انتقاد بود درباره مغز و این انتقاد را مجدداً نقد نمیتوان کرد.
۲٫ علیرغم این واقعیت که نمی توان اطلاعات مغز (بویژه خاطرات) را پاک کرد، کماکان این امکان وجود دارد که با وجودداشتن خاطرات، اثر آنها را از بین برد آن گونه که اصلا انگار وجود نداشتهاند. در واقع بیایید لطفاً توجه کنیم به «هویت داشتن» و به «اعتبار داشتن» خاطرات. منظور این بود که می توان تمرینهایی کرد که خاطرات هویت داشته باشند، اما اعتبار و اثری نداشته باشند.
۳٫ این که نمی شود فهمید چه چیزی دقیقاً در کجای مغز ذخیره شده، این نظریه رو تقویت میکنه که ذخیره سازی اطلاعات در مغز مشابه با تصویر برداری هلوگرافیک هست؛ به این نحو که حتی اگر بخش بزرگی از مغز برداشته بشه، سوابقی از کل زندگی در بخش باقیمانده وجود داره. (از سالها پیش کتابی خریدهام با عنوان جهان هلوگرافیک که هنوز آنقدر برایم مهم نشده که بخوانم. احتمالاً به همین موضوع نیز در آن کتاب اشاره شده باشد اما در ابعاد بزرگتر یعنی کیفیت هلوگرافیک بودن کل هستی)
جالبه.ونمیدونم چرا اینجا کم بیننده داشته…..منم روی این قضیه فکر کردم و احساس میکنم اینجوری میتونه باشه که ذهنت تو فضایی قرار بگیره وبه محض یاد اوری اون قضیه پاک کنن (حالا به هر طریق)
چیزی که همین الان به ذهنم رسید شاید بشه از خود اگاه او.ن قضیه رو برد به ناخود اگاه البته اگه بشه چون معمولا روال برعکسه
سلام
ای کاش می شد مغز را داد دست جراح و بهش گفت این چندتا خاطره را از مغز من بردار.
شاید تلخی خاطرات بد باعث بشه قدر خاطرات خوبیمون و آدمای این خاطره های خوب و بیشتر بدونیم گرچه عالی میشد اگه یه پاکن داشتیم هرچی اتفاق بد تو زندگی افتاد پاک میکردیم ما که سختیشو تو اون شرایط خاص کشیدیم ادامه دادنش فقط ضرر میرسونه
سلام استاد،من مخالفم چون در اون صوررت ممکن بود بارها از یک سوراخ گزیده شیم،و شاید یک خاطره ی خیلی بد یه روز سکوی پرتابت باشه انسان با خاطرات خوب و بدش یا خاطرات خواصش معنا پیدا میکنه.راستی من اولین بار که تو ماه عسل دیدمتون خیلی باهاتون حال کردم و اونم بخاطر رک بودنتون بود.
:))))..خیلی حالب بود این تفکر ….من که اینطوری ساختمش بری پیش دکتر پکی دکی جون دقیقا همینجای کلمه هیمنجا فرمتش کن این یه تیکه رو :))))….بعدم مست و ملنگ بیای بیرون….مطمینم که این کار یه جراحی سرپایی بود با لیزر بدون خونریزی فقط شاید مثل وقتی که که میری موهای زاید و با لیزر بسوزونی درد میکشی شاید دردش در همون حد باشه…مرسی واقعا دوس میداشتم این انتقادی که به تولید کننده مغز داشتینو 🙂
سلام…. من هم بارها این داستان فکر کردم اما با کمی تفاوت من دلم نمیخواست آن جراح بخشی از مغزم را بر میداشت چون از اون فضای مفید بازم دلم میخواد استفاده کنم … اما دوست داستم بخشی از مغز که به حافظه مربوط بود مثل یک هارد اکسترنال قابل پاک شدن و اضافه کردن بود ….. چون گاهی برای رهایی از شر بعضی خاطرات گذشته آرزو میکنم فراموشی بگیرم…
چه جالب بود…
منم با اقای مسعود نصیری موافقم..