سال نخست دانشگاه بود. سال هفتاد و شش. فضای دانشگاه، معمولاً در حد چند روز جذاب است و زود برایت عادی میشود. برای من حتی عادیتر بود. قبل از آن هم به دانشگاه شریف میرفتم. در دوران دبیرستان به صورت اتفاقی با آقایی به اسم آقای کتابچی آشنا شدم که کارمند کتابخانه مرکزی بود.
برای من که عاشق کتاب و کتابخوانی بودم و حاضر بودم از غذای روزانهام بزنم و به جای اتوبوس دو بلیطه با اتوبوس یک بلیطه سفر کنم، اما «کتاب» بخرم و بخوانم، آشنایی با کارمند یک کتابخانه، همانقدر خوشحال کننده بود که شاید بعضیها، آشنایی مستقیم و بیواسطه با رییس جمهور!
انسان با محبتی بود. نزدیک سن بازنشستگی. به او از عشقم به کتاب و کتابخوانی گفتم. او هم به من گفت که میتوانم هر وقت خواستم به دانشگاه سر بزنم و بگویم که با او کار دارم. احساس خوبی نداشت که قسمت عمدهی کتابهای کتابخانه خاک میخورند. خصوصاً کتابهایی که توسط اساتید به عنوان مرجع درسی معرفی نمیشوند.
گاه و بیگاه به دانشگاه سر میزدم و به کتابخانه میرفتم. اجازه میداد به مخزن کتابها بروم! من هم کمی کتابها را مرتب میکردم و بر اساس فهرست میچیدم و بعد هم یکی دو کتاب قرض میگرفتم و بیرون میآمدم. شبها، بعد از کار و درس روزانه، فرصت خوبی بود تا کتابها را بخوانم. این دوستی ادامه پیدا کرد تا سال هفتاد و شش که وارد دانشگاه شدم و اولین کاری که با کارت دانشجویی کردم، قبل از گرفتن ژتون غذا – که مهمترین فعالیت دانشجویی محسوب میشود – عضویت در کتابخانه مرکزی بود.
به او گفتم که میتوانم وارد مخزن کتابها شوم؟ گفت: نه! الان دیگر باید تابع قوانین دانشگاه باشی. برای من دل بریدن از بوی کاغذ و کتاب که با کمی رطوبت هم مخلوط شده بود، خیلی سخت بود. از او خواهش کردم که برای آخرین بار وارد مخزن شوم (البته تا جایی که به یاد دارم سالهای بعد، همهی ما به مخزن کتابخانه میرفتیم. فکر میکنم قانون تغییر کرد یا شاید در دانشکدهها این کار مجاز بود).
میدانستم به کدام بخش بروم. همان بخشی که کتابهای غیرمهندسی بود. «روشنفکران» را آنجا دیدم. نوشته «پاول جانسون». کتاب را برداشتم و بیرون آمدم و کارت عضویت کتابخانه مرکزی را با این کتاب افتتاح کردم.
کتاب خوبی بود. زندگی مارکس و همینگوی و برشت و راسل و سارتر و دیگران. خوراک خوبی بود تا در جمع دانشجوها – که خیلی از آنها از طبقات بالای اجتماعی بودند – حرفهایی برای گفتن داشته باشم.
کتاب سلاخی بیرحمانه روشنفکران است. زندگی شخصی آنها را بررسی میکند. روسو را مسخره میکند که «به گفته خودش، در سر هر کوچه پاریس، یک فرزند دارد! معلوم است که باید پایهگذار تعلیم و تربیت کودکان در دنیای مدرن باشد. او کم بچه ندیده است!». مارکس را به سخره میگیرد که هرگز از طبقه کارگر نبوده و تنها رابطهاش با این طبقه، رابطهی نامشروع با خدمتکار خانهاش بوده است. انحرافات جنسی و بدمستیهای سارتر را به سخره میگیرد. قماربازیهای زیاد تولستوی و داراییهایی که در قمارهای مستانه شبانه میبازد.
برای من ضربه سختی بود. برای من همه این اسامی، اسمهای بزرگی بودند. تو گویی که «پرده در افتاده» است و قیامتی برپاست. چقدر آن روزها حسام بد شد. چالش سال هفتاد و شش، برای من، مواجهه با لایهی دوم زندگی انسانها بود. روشنفکرانی که به تعبیر حافظ «در محراب و منبر، چنان جلوهای میکنند و وقتی به خلوت میروند، به آن کار دیگر مشغول میشوند».
اما نمیشد سارتر را دوست نداشت. نمیشد از صداقت روسو و اندیشه عمیقش لذت نبرد. نمیشد داستان های همینگوی را با لذت نخواند. نمیشد جنگ و صلح را کوچک شمرد. نمیشد در برابر هوش عمیق راسل، تعظیم نکرد.
کم کم، باور دیگری در من شکل گرفت. یاد گرفتم نبوغ راسل را تقدیس کنم بدون اینکه به رابطهی نامشروع او با خواهرش مشروعیت دهم. یاد گرفتم از روسو، اصول آموزش و پرورش و تربیت را بیاموزم بدون اینکه به زندگی شبانهی او فکر کنم. جنگ و صلح، داستان کنار تختم باشد، اما خوابم را همچون تولستوی با قمارهای شبانه به پایان نبرم.
یاد گرفتم که قرار نیست همه انسان کامل باشیم. امروز میدانم که رییس یک بانک بزرگ باید بانکداری و اخلاق بانکداری بداند. اخلاق او در روابط عاطفی به من ربطی ندارد.
یاد گرفتم که یک معلم ریاضی باید ریاضی بداند. باورهای مذهبی او به من ربطی ندارد و من اگر از او تقلید میکنم در دانش ریاضی اوست نه باورهای مذهبی.
یاد گرفتم که یک فیلسوف باید فلسفه بداند و مهم نیست که زندگی شخصیاش را چگونه مدیریت میکند.
دنیای فکر، متفاوت از دنیای فیزیکی است. فکرها متولد میشوند. ممزوج میشوند. میزایند و میزیند و میمیرند. شاید بخشی از آن در مغز من شکل بگیرد و بخشی در مغز تو. میتوان فکرها را دوست داشت. میتوان با کلمات عشقبازی کرد. بدون اینکه ببینیم از زبان چه کسی تراوش میشود.
یاد گرفتم که وقتی حرف زیبایی میشنوم به این فکر کنم که «خودم میخواهم در زندگی به آن عمل کنم یا نه». نه اینکه سادهلوحانه این سوال را بپرسم که: «آیا گویندهی این حرف به حرفهایش عمل میکند؟». میدانم که این سوال، بیشتر تخلیه عقده است و بهانه عمل نکردن. وقتی نصیحتی میشنوم و مفید مییابم آن را به کار گیرم و به ناصح فکر نکنم. اگر ببینم نصیحتکنندهای به نصیحت خود عمل نمیکند، حرص نمیخورم، فقط شاید غصه بخورم. مانند احساسی که به یک کارگر داری وقتی یک گونی اسکناس را جابجا میکند اما خود سهمی از آن ندارد.
روشنفکران، کتابی است که در حمله به روشنفکران نوشته شده. اما من با تمام احترامی که برای پاول جانسون قائلم، از همهی دادههای او، نتیجهای دیگر گرفتم. شاید چیزی که بعدها در بالماسکه ایرانی نوشتم، رنگی از افکار همان روزها در خود دارد.
راستی. چند سال بعد. به انقلاب رفتم و کتاب «روشنفکران» را خریدم. نه برای اینکه دوباره بخوانم. برای اینکه پیش رویم باشد و این چالش مهم را فراموش نکنم. همان روز، چند نسخه از هر کدام از کتابهایم را هم خریدم. به دانشگاه رفتم و به کتابخانه مرکزی هدیه دادم. آقای کتابچی دیگر بازنشسته شده بود. اول کتابها نوشتم: تقدیم به مردی که به خاطر احساس دلسوزی به یک کودک دبیرستانی، قانون را نادیده گرفت…
محمدرضا سلام، داشتم واسه چندتا از بچه ها کتاب معرفی میکردم، داشتم به کتابهایی که یادگیری ضمنی دارند فکر میکردم، عنوان “کتابهایی که برایت قصه میگویند.” از ذهنم خطور کرد. من چهار پنج نفر رو میشناسم که خیلی خوب این کار رو بلدند: رضا امیرخانی، محمدرضا شعبانعلی، سید مهدی شجاعی، پوئولو کوئلو و آلن دوباتن!
من این کتاب رو که معرفی کردی نخوندم، ولی “فیلسوفان بدکردار” راجرز رو خوندم، منم شاکله ی ذهنیم از هم گسیخت، الان همه دنبال این بودم که مخالفتم رو با دلیل با نگاه شما اینجا بنویسم تا رسیدم به “دنیای فکر، متفاوت از دنیای فیزیکی است”.
ولی بالاخره رفتار، از ذهن رنگ میگیره، بین کاغذ و زمین اینها خیلی فاصله ست، شاید حرفهای یکی مثل شما که اینجا زندگی کرده، خیلی ارتباط بیشتری برقرار میکنم و به کتابهای کلاسیک ترجیح میدم، خودمونیم نمیگم طرف به حرفی که میزنه اگر عمل نکرد پس مزخرف گفته، ولی یک سنخیتی باید داشته باشه، بزار از خود شما مثال بزنم، شاید برایت جالب باشد؛ من همیشه شما رو معلمی بدون زرق و برق این چیزا دیدم تا اینکه خودکار فکر کنم چند میلیونی مون بلان رو در جیبت دیدم، ولی تا حدی برام قابل درکه که به اقتضای محیط این رو همراه دارید، نه اینکه دلبسته این باشید.
من از جایی از فلسفه به اصطلاح این روشنفکران قطع امیدکردم که داستان دووبوار و سارتر، و دعواشون رو با کامو فهمیدم که به چند تا دختر آسیب زدند و جایی خوندم که سارتر گفته اصل اختلاف منو و کامو بر سر اگزیستانسیال نبوده، بر سر دختری بنام “وندا کساکیویکز” بوده. الان چک کردم تو ویکی هم بود.
خلاصه من که تصمیم گرفتم قصه ی خودم رو بکشم.
خوندن این کتاب ها رو که یک سری چارچوب و مکتب و ایدئولوژی رو شامل میشه، ترجیح نمیدم!
همون چیزی که خاطر هست آقای حامد صیادی تحت عنوان اتوریتیه در کامنت یکی از پست ها بیان کرد، لینک جواب شما رو پیدا نکردم ولی بخشی از متنش رو دارم:
” چون تهدید ایدئولوژیها در اینه که “فاکتور زمان” رو در نظر نمیگیرند و فکر میکنند حرف یا جمله یا عقیده یا اصل یا نظر یا تحلیل یا …. هست که در بستر زمان ثابته. در واقع ایدئولوژیها “جان عالم هستی” رو میگیرند و اون رو به مرده تبدیل میکنند و بعد یک نسخهی “تاکسیدرمی شده” از جهان رو به عنوان “خود جهان” به ما معرفی میکنند و دشواریها و چالشها و بنیادگراییها از اینجا شروع میشه.
قاعدتاً در مورد آدمهایی مثل من که حرف امروز و فرداشون هم یکی نیست و هر روز بخشی از باورهای گذشتهشون تغییر میکنه و اصول گذشتهشون نقض میشه و این رو هم، نه به عنوان “سست عهدی” یا “سست باوری” بلکه به عنوان “نشانهی زنده بودن” میدانند و فقط “مردگان” و “دیوانگان” رو افراد “ثابت قدم در حوزه ی باورها” میدانند، کسی نمیتواند در دامی گرفتار شود.
رابطهی احساسی برقرار کردن با آدمهایی که “حاضر نیستند جمود را بپذیرند” قاعدتاً ساده نیست، جز آنکه با نفس “سیالیت و تغییر” رابطهی احساسی برقرار کنی که این خود به معنای دل بریدن از یک رابطهی احساسی عمیق است.
ضمناً همونطور که میدونم میدونی، محصور شدن به یک ایدئولوژی هیچ فرقی با محصور شدن با ده ایدئولوژی نداره. چون دنیا، فراتر از “ایده” و “ایدئولوژی” ما انسانهاست و “چارچوب پذیر” نیست.
کلن کمی بحثهای ایدئولوژی و ایدئولوژی محور رو منقضی شده میدونم و به نظرم “تبلیغ و ترویج یک ایدئولوژی” و “اظهار ترس از گرفتار شدن در یک ایدئولوژی” به یک اندازه “تاریخ مصرف گذشته” و “خاک خورده” محسوب میشه.”
….وقتی نصیحتی میشنوم و مفید مییابم آن را به کار گیرم و به ناصح فکر نکنم….
وقتی متن زیبا و تامل برانگیزتون رو خوندم این فرموده حضرت علی برام تداعی شد:
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: ” نگاه کن چه چیزی گفته می شود ، نگاه نکن چه کسی می گوید.”
که متاسفانه نسبت به اجرای این فرمان حضرت هم در بسیاری از امور حب وبغض نشان می دهیم
و من یک روز یاد گرفتم که یک سیاستمدار باید سیاست بداند. اداره امور بداند و بتواند نقش خود را درست انجام دهد. نه این که با کاوش در زندگی شخصی اش بخواهیم او را قضاوت کنیم. من روزی این را یاد گرفتم که دیدم مردم ایران با دیدن یک مستند تبلیغاتی و ساده زیستی یک نفر به نام او رای در صندوق میریزند و کشور را رو به انحطاط میبرند.
چقددر تفکر شما با عامه مردممون فرق میکنه .. خوشحالم که هستید و دیدگاههای خوبتون رو نشر میدید .. به امید روزی که همه ما رشد کنیم .
ممنون 🙂 ممنون بابت اینکه تجربیات و افکارتون رو با ما شریک میشین.
راستش خیلی خوشحال شدم از خوندن این متن، چون حس خوبی به خودم پیدا کردم. راستش یه چیزی که توی این چند سال اخیر همش دارم سعی میکنم به آدمها بگم اینه که نگاه نکنین کی داره حرف میزنه، نگاه کنین “چی” داره میگه! اما خب متاسفانه حس میکنم این رو خیلی کم داریم. خیلی وقتها یهو با یه حمله مواجه میشی که این کسی که اینو گفته، خودش فلان و بهمان! میگم خب چه ربطی به حرفش داره؟ میگه این یعنی آدم مزخرفیه.
شاید برای همین هم هست که توی به خاطر سپردن اسامی بدم، شاید دلم نمیخواد اسمی توی ذهنم بمونه
نشانه ی یک ذهن فرهیخته آنست که میتواند از یک فکر لذت ببرد بدون آنکه آنرا بپذیرد. : ارسطو
بسیار ساده، زیبا، دلنشین و تاثیر گذار
تشکر به خاطر تمام مطالب تاثیر گذار دیگری که از سایتتون مطالعه کردم
پیروز باشید
سلام
خداراشاکرم که در مسیر زندگی ام قرارگرفتید دست مریزاد وسپاسگزارم
سلام
سایت خوب و مفدی دارین , به در د بخور و عمیق ولی با زبان ساده
خواستم همینجا یک تشکر کوچیک بکنم و برم و بعدا به لایک کردن مطالب بسنده کنم !
مرسی
باسلام
این سایت فوق العاده است.
من به این نتیجه رسیدم اگر هفته ای پنج ساعت (البته حداقل) وقت بذارم خیلی خوبه.
خیلی چیز یاد می گیرم.
آقای شعبانعلی میگه متمم قراره در زمینه MBA مجازی کار جدیدی بکنه و دوره کامل ارائه بده. من میگم هر کسی بخواد در زمینه مهارت شخصی و اجتماعی موفق باشد باید به این سایت سربزنه.
امیدوارم محمدرضا پایدار و سرزنده باشد.
محمد رضای عزیز
وقتی این جمله از نوشته ی زیبایت را خواندم : “سارتر را نمیشد (نمیشود) دوست نداشت”، در ذهنم جستجویی در زندگی و اندیشه های او کردم (در همان اندکی که از او میدانم) تا ببینم بیشتر بخاطر کدام ویژگی هایش “نمیتوان او را دوست نداشت.”
این ویژگی های شورانگیز یادشده از سوی ویل دورانت در باره ی او، بنظرم برجسته تر آمدند:
اینکه از شمردن پول نفرت داشت
اینکه هرگز پول را جدی نگرفت
اینکه قسمت عمده ی آنچه به دست می آورد را به این و آن می بخشید
اینکه باآنکه از طریق فروش کتابها و نمایشنامه هایش ثروتمند شده بود اما در آپارتمان کوچک دو اتاقه ای در یک مجتمع آپارتمانی در پاریس، با سادگی تقریبا زاهدانه ای زندگی میکرد
اینکه احساسات خود را کتمان نمیکرد و توانایی بروز آن را داشت و بی آنکه خجالت بکشد، در سینما میزد زیر گریه.
اینکه آموخت باگذشت باشد، زیرا از فشار اندیشه های بسیار و اعتیاد بیمارگونه اش به منطق، رنجها برده بود.
و نیز این گفته ی خودِ سارتر :
“کشیش لوورا به من گفت که اگر در بهشت به تو جا ندهند من هم آنجا نخواهم رفت. او فکر میکرد که خداوند جایی در بهشت به من عطا میکند و حتما آنجا با پروردگار آشنا خواهم شد.”
محمد رضا جان
باآنکه با تمام نوشته ات بی کم وکاست موافقم، و باآنکه هیچگاه نسبیت اخلاق را نپذیرفته و نمی پذیرم (آگرچه شکل تحققیِ (اجراییِ) کردار اخلاقی در فرهنگها و سرزمینهای مختلف، متفاوت است)، اما فکر میکنم در این سرزمین، توجه مجدانه ترمان به نظریه های گوناگون اخلاقی (ازجمله آنچه نیچه در نظریه ی اخلاقی اش “فراسوی نیک و بد” بیان کرد) ضرورتی اجتناب ناپذیر است و میتواند ما را بهنگام تحلیل رفتار و منش اخلاقی سوژه ها، از خطاهای احتمالی مصون تر بدارد.(بطور کلی میگویم، قطع نظر از مصادیقی که تو ذکر کردی).
برای حسن ختام مایلم بخشی از گفتگوی مشهور فرانچسکو و پاپ در اولین مواجهه شان با هم را بیاورم (قریب به مضمون):
پاپ : …. ما مردمان فقیری نیستیم…. چگونه ما را دوست خواهی داشت؟ (چگونه انسانها را دوست میداری؟)….
فرانچسکو : ” بون محدودیت ، و بدون قضاوت “
با سلام
آقای مهندس من اولین بار که نظر میدم ولی مرتب به سایتتون سر میزنم این بار دلم نیومد ننویسم نوشته هاتون خیلی به دل میشینه .
سلام به استادی که ندیده و نشناخته دارم مطالبش رو میخونم فقط و فقط به خاطره اینکه حدود ۵ سال پیش این مفهوم زیبا رو یاد گرفتم و سعی کردم بفهمم. یاد گرفتم که “”دنیای فکر، متفاوت از دنیای فیزیکی است. فکرها متولد میشوند. ممزوج میشوند. میزایند و میزیند و میمیرند. شاید بخشی از آن در مغز من شکل بگیرد و بخشی در مغز تو. میتوان فکرها را دوست داشت. میتوان با کلمات عشقبازی کرد. بدون اینکه ببینیم از زبان چه کسی تراوش میشود.””
استاد! م تا حالا کتاب روشنفکران رو نخوندم و امروز برای اولین بار حتی دیدیمش… اما با این اطلاعاتی که شما ازش بهم دادید، اگه یه روزی برم و بخرمش نه فقط بخاطره این میخرم که “” برای اینکه پیش رویم باشد و این چالش مهم را فراموش نکنم.”” بلکه میذارمش جلو چشمم باشه که همش به این فکر بکنم که شخصیت حقیقی و شخصی م هم باید به شخصیت حقوقیم نزدیک بشه …
سلام استاد گرامی! نوشته شما مرا به یاد خاطره ای انداخت که باموضوع مرتبط است. سال ۷۸ یکی از دوستان و هم اتاقم با استادش بحثش شده بود.و با کمال تعجب آن استاد فحش جانانه ای را نثار دوستم کرده بود.از آنجایی که دوست بنده بسیار مبادی آداب بود از این جریان خیلی ناراحت و عصبانی شده بود.می گفت:”من ناراحت نیستم که بمن توهین شده بلکه ناراحتی ام از این است که چرا یک استاد دانشگاه در چنین محیطی این حرف زشت را زده”.چند هفته بعد این ماجرا را برای پسر عمویش که یک جامعه شناس و استاد دانشگاه است تعریف می کند. پسر عمویش بعد از شنیدن ماجرا می گوید:”نباید ناراحت باشی، این اتفاق کاملا طبیعی است.استاد شما در یک رشته از علم تبحر و تخصص دارد ،مثلا استاد فیزیک است،و توقع شما از او نیز باید در این حد باشد که فیزیک را خوب بداند ،استاد فیزیک ،استاد فیزیک است.نه استاد ادب و آداب معاشرت.ممکن است از لحاظ اخلاقی و ادب در پایین ترین سطح از جامعه باشد.”
شما خیلی ماه هستید.فقط همین.
سلام محمدرضاي عزيز
قسمتي از دغدغه اي كه در متن فوق بيان كردي ساليان زيادي است كه فكر مرا به خود مشغول كرده و خوشحالم كه امروز متوجه شدم نظر معلم مورد اعتمادم در اين مورد چيست. ( مي توان فكرها را دوست داشت بدون آنكه ببينيم از ذهن چه كسي تراوش مي شود )
پاينده باشي
سلام،
هرچند شاید این نوشتهی من هم به حساب همان حرفهای دم دستی که بدون بررسی و به علت سادگی کامنت گذاشتن نوشته میشوند گذاشته شود، اما حاصل یک بررسی ۱۶ ساله (از دوران دبیرستان تا کنون) است. مینویسم چون احساس میکنم ممکن است برای کسی مفید باشد.
شنیدن نظرات بزرگان اندیشه بدون توجه به ابعاد دیگر شخصیتی آنها تیغی است دولبه. برخی از فکرها و نصایح به جان انسان مینشیند و آنجاست که باید به گفته توجه کرد و نه به گوینده. در مورد دیگر گفتارها اما… . فیلسوفی که بخشی از فلسفه هستی را دریافته و اندیشهای در آن باب خود تصنیف کرده باشد، حتما در آن بخش از زندگی پیشرو است و اگر نباشد در فلسفهاش ایرادی هست. دستورالعمل رانندگی یک ماشین باید برای راندن آن مفید باشد.
ما در زندگی فرصت آن را نداریم که این دستورالعملها را به تمامی تجربه کنیم و ببینیم کار میکنند و یا نه. اندیشهها را بپذیریم و ببینیم مفیدند و یا نه. در خیلی از موارد چارهای جز توجه به ابعاد شخصیتی خالقان آنها نیست.
با عمق جان میدانم که وقتی میپذیری انسانها همه انسان هستند و فقط خداست که خداست، بسیاری از مشکلات حل میشود و بسیاری از کجیها راست، اما به نظر من این مانع توجه به «همه»ی ابعاد شخصیتی صاحبان اندیشه نیست (نباید باشد).
گاهی اوقات سبک زندگی شخصی در نظر ما نادرست و ناشایست است ولی عملا کارهای موفق و مؤثری از او می بینیم
مثلا کسی که شعرها و ترانه های عمیقی می خونه به صرف اینکه زندگی خصوصی اش مطابق میل وسلیقه ما نیست
آِیاباید خودمان را از هنر فاخرش محروم کنیم ؟
گاهی اوقات سبک زندگی شخصی واجد ارزشهای ماست اما عملا کارهای موفق مفید و تاثیر گذاری از او ندیدیم ……
آیا ؟…………
واین در مورد نویسندگان هنر مندان سیاست مداران نظریه پر دازان و همه آحاد جامعه صدق می کند
به لقمان گفتند ادب از که آموختی گفت از بی ادبان
ما برای الگو برداری به تعداد آدمهای روی زمین میلیارد ها انتخاب داریم
و ما برای قضاوت کردن در مورد دیگران حتما باید در همان بعد و شرایط زندگی خصوصی آن شخص قرار بگیریم بعد ببینیم اگر ما در آن شرایط زمانی و مکانی قرار داشتیم چگونه بودیم و می شدیم ؟
نه این که توهمی به خود این حق را بدهیم که : می توانیم بنشینیم و این را به مسخره بگیریم و از آن یکی ایراد و آن دیگری را رد کنیم و به جای بهره بردن از خوبی ها گیر جزییات بی ارزش باشیم و از اصل قضیه فارغ ……….
این زاویه ی دید متفاوت اما صحیح خیلی خوبه چیزی که من به شخصه تم ذاتی ام هست اما زندگی کردن با این دید یعنی بدون پیش داوری کردن و به چالش کشیدن دیگران قبل از اینکه خودتو به چالش بکشی ، بین ادمهایی که از نظر شما همه مغز و شعورشون از سنگه، خیلی سخته
سلام محمدرضای عزیز
من هم اولین بار که این موضوع رو در رابطه با مارکس شنیدم و چیزهایی از این دست رو میشنیدم حال همون سالهای خودت رو داشتم،تقریبا نتیجه ای که بهش رسیدم همین نتیجه ای بود که عنوان کردی،حداقل برای من و رابطم با گذشتگانی که نیستنو هم عصرانی که باید باهاشونو کنارشون زندگی کنم و برای ناراحتی هام توجیه خوبی بوده که راحتر باشم و بیشتر منتفع شم!،میگم توجیه چون الان فکر میکنم به اینکه چند درصد از آدمها با دیدن و شنیدن موضوعاتی از این دست از افراد(خاصه روشنفکران)ممکنه تحت تاثیر قرار بگیرن و بخوان مثل اونا باشن یا اینکه سایر حرف و عمل درستشون رو قبول نکنن.چند درصد از نوجوانان و جوانان هستند که مثل محمدرضا شعبانعلی فکر کنن و تصمیم بگیرن؟
” ما انسانها به طور همه جانبه رشد نمیکنیم.
بسته به شرایط محیطی ، بعضی وقتها در یک جهت رشد میکنیم و بعضی وقتها در جهت دیگر.
هیچیک از ما کامل نیستیم. در یک حوزه به بلوغ رسیده ایم و در یک حوزه دیگر همچنان کودکیم.
گاه گذشته مان ، ما را در دام خود می اندازد .
گاه آینده مان ، بر امروزمان سایه می اندازد.
و گاه ، امروزمان ، ما را از گذشته و آینده فارغ و غافل می کند .
ما از لایه ها و بخش های مختلفی ساخته شده ایم و در هر لحظه ، یکی از این بخشها بر ما حکومت میکند…”
سنت خیلی خوبی است در غرب که زندگینامه متفکرانشان را با جزئیات می نویسند. کمک بسیار زیادی در فهم افکارشان می کند. تازه امروزه می فهمم که دشمنی راسل با دین و خدا از کجا نشات می گرفت.
مدتي است زندگي نامه استيو جابز را در حال مطالعه دارم . كتاب خيلي خوبي است . شما درست مي فرماييد اگر قرار باشد به جنبه شخصي هر فرد توجه شود. توجيحاتي مي شود و انسان را از يادگيري صفات خوب آن محروم ميكند.
سلام استاد و دوستان عزیز.
آشنایی با آقای کتابچی هم یکی از آن بطری هایی است که در مسیر زندگی شما به دستتان رسیده چه خوب که هیچ بطری ای را ازدست نداده اید.
همه ی آدم ها دارای وجه دومی هستند که لازم است شناخته شود.
برقرار باشید.
” ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل / تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت”
به نظرم حافظ روشنفکر بزرگی بوده و خیلی زیبا و ساده قضاوت انسانی رو زیر سوال برده …
باید بگم نظم فکری و الویت بندی درست ارزشهای فردی ، آدم را به این جملات میرساند. خلاصه نویسی از درس استاد:
– یاد گرفتم که وقتی حرف زیبایی میشنوم به این فکر کنم که «خودم میخواهم در زندگی به آن عمل کنم یا نه». نه اینکه سادهلوحانه این سوال را بپرسم که: «آیا گویندهی این حرف به حرفهایش عمل میکند؟»
– وقتی نصیحتی میشنوم و مفید مییابم آن را به کار گیرم و به ناصح فکر نکنم. اگر ببینم نصیحتکنندهای به نصیحت خود عمل نمیکند، حرص نمیخورم، فقط شاید غصه بخورم.
– یاد گرفتم که یک معلم ریاضی باید ریاضی بداند. باورهای مذهبی او به من ربطی ندارد و من اگر از او تقلید میکنم در دانش ریاضی اوست نه باورهای مذهبی.
این تفکرسیاه یاسفید ونه سیاهوسفید ، ریشه در دیدگاههای مذهبیمان دارد که ازکودکی چون نقشی برسنگ برروح و روان وذهنمان حک شده که الگوهها همیشه سفیدند؛ بی نقص و معصوم ودر تقابل با آنان دشمنانی سیاه سیاه .
سلام دوست.
من در باورهای مذهبی مان چنبن چیزی سراغ ندارم. من هم به نوبه ی خودم هم روشنفکرم نو هم مذهبی.اگر مثالی داری بگو و خوشحالم کن.
پاینده باشی.
من نمی دونم این چه رسم غلط و نا بجایی هست که هرچه بدی هست را پای مذهب می گذاریم ، دوست عزیز بهتر نبود می گفتی ناشی از اندیشه های ناصحیح و نابجا که به ما از کودکی اموختن و نقد مذهب و دین و روشی که انها برای زندگی برای ما را دارن به دین شناسان و مذهب شناسان بسپاریم و اگر نقدی بر انها داریم ناجوانمردانه نقد نکنیم و در جای خودش و متناسب با مو ضوع سخن بگوییم.
سلام محمد .
این -فعلا-سه تا منفی شما و سه تا منفی من نشان دهنده ی اینه که مثال های زیادی برای این ادعا وجود دارده که نمی توان مطرح شان کرد.
احتمالا از نوع مثال های فشار دادنی هستند و با فشردن علامت منفی ، دیده و درک خواهند شد.
من هیچ حساسیتی روی تعداد منفی ها ندارم. فقط دنبال جواب سوالم می گردم تا همانطور که گفتم، خوشحال شوم.
سلامت باشی.
دوست من شاید اگر بگیم که این تفکر ریشه در فرهنگ ما داره درست تر باشه… من فکر می کنم مذهبی که الان در کشور ما رواج داره مذهب (شیعه ی اثنی عشری) اصیل نیست و با رسوم و عادت ها و خیلی موارد دیگه قاطی شده… به نظرم خیلی از مشکلات ما نتیجه یی از همین التقاط هاست
محمد رضای عزیز
ممنونم از یادآوری این موضوع
به نظر من هر کسی تو عالم به یک دردی میخوره, مثل اینکه یک ساعت مستعمل حداقل در طول روز دو بار زمان رو دست نشون میده
نگاه صفر و یک به آدما درست نیست , ممکنه هر کسی ایرادی تو کارش داشته باشه, انسانها که کامل نیستند.بایستی با نواقص شان بپذیریم .
مجدد ممنونم از زحمات بیدریغ جنابعالی
استاد من بین موافق و مخالف بودنم با این عقیده و نوشته مانده ام؟؟؟!!!! ))):
نمیتوانم بفهمم کسی در مورد تعلیم و تربیت کودکان بنویسدودرآنحال در هرکوچه پاریس یک فرزند داشته باشد یا آنهای دیگر…..
کسی می تواند در مورد عشق و زیباییش بنویسد که واقعا عاشق باشد،کسی می تواند برای کودکان بنویسد که قلبا آنها را دوست داشته باشد……..مگر نه انکه هر انچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند….
اینقدر این نوشته را می خوانم تا به ثبات نظر برسم….
ممنونم…
سلام
دو تا نکته که از خودت یاد گرفتم:
۱٫ تلاش کنیم آدمها رو مطلقا سیاه، یا سفید نبینیم. «خاکستری» بهترین رنگه؛ مخلوطی از « سفید» و « سیاه» .
۲٫ تلاش کنیم که با دیدن خطا و نقاط منفی افراد، نمره ای متناسب با همان اندازه ی خطاء از طرف کم کنیم. – یاد مثال خودت توو فایل « مسیر اصلی » افتادم: طرف مسئول خرید شرکته… سالها توو شرکت کار کرده؛ یه بار یه فاکتور اضافه همراه باقی فاکتورها آورده… چقد بهتره که بجای چسبوندن انواع برچسب های “دزد ” و “خیانتکار ” و … بیایم علت وقوع این اتفاق رو جستجو کنیم و در ضمن! امتیاز این فرد رو از ۱۰۰ امتیاز یک فرد «امین»، به ۸۰ یا ۹۰ کاهش بدیم.-
(انگار این دوتا نکته کلا یه نکته داشت:) : تلاش کنیم دیگران را کمتر قضاوت کنیم.)
از خوندن این مطلب واقعا لذت بردم.
ما گاهی حواسمون نیست که لزومی نداره روی بعضی چیزها مکث کنیم و بمونیم و از رشدمون جا بمونیم.
همین که از کسی، از حرفش، از عملش ( حتی یک حرف یا کار خوب)،
سوای موارد دیگه، بتونیم چیزی یادبگیریم و ازش استفاده کنیم، خیلی ارزشمنده.
لزومی به کنکاش توی زندگی خصوصی مردم نیست.
مشکل بعضی هامون هم اینه که دین رو در بستر فردی تعریف کردیم،
در صورتی که ابعاد اجتماعی دین در کتاب آسمانی بیشتر مورد توجه هست
(این مثال نیست، صرف یادآوری طولانی ترین آیه قرآن درمورد ثبت معامله هست.)،
بعد ما از جایی که قرار داریم، تو زندگی خصوصی مردم کنکاش میکنیم
که بعد اجتماعی به دینداریمون بدیم و همه ی اموری که حالت فردی داره تو بطن جامعه رتق و فتق میکنیم.
این روزها خدا رو واقعا بابت بودن شما شکر میکنم و از خوشحالی هام اینه که هم دوره ی شما هستم. 🙂
مریم جان. نظر شما در مورد عموم مردم صادق است . اما اینجا صحبت از روشنفکران است!!!!
اگر بناست تغییری در میان عوام صورت پذیرد و بانی آن روشنفکران آن جامعه باشند، دیگر آنها نمی توانند نسبت به اخلاقیات ( منظورم بایدها و نبایدهای وضع شده نیست) بی تفاوت باشند . آنچه سخنان آنها را قابل باور می کند آن است که خود تبلور افکار و اندیشه هایشان باشند. روشنفکر تعاریف مختلفی دارد ، در هر جامعه و طبقه اجتماعی، اما آنچه مسلم است او مسئولیت پذیراست و تعهد اجتماعی دارد. اندیشه های روسو، ولتر،مارکس و….را نمی توان از زندگی آنها جدا نمود. مانند آنکه روح را از جسم جدا کرد! نمی توان به بهانه پذیرش افکار روسو ، زندگی او را نقد نکرد، چنانچه خود نیز به تناقض های موجود در زندگیش اعتراف کرد!
متاسفانه اندیشمندان ما، بی توجه به مسئولیت اجتماعی خود، در تبعیت از روشنفکران غربی بر زندگی خصوصی آنها صحه می گذارند! و با ذکر شخصی بودن رفتار ایشان، مجوزی بر نقض اخلاق صادر می کنند!
امید جان.
میدانی که من وسواس کلامی بسیار زیادی دارم و معتقدم که بزرگترین آلودگی که امروز در محیط زیست ما وجود دارد، نه آلودگی هوا و زمین و آب و اکوسیستم، که آلودگی کلمات به برخی معانی است که میتواند «روح و جان و جسم» انسان را به نجاست بکشاند.
این را به عنوان مقدمهی حرفم گفتم. نه به خاطر حرف تو. در توجیه حرفهایی که الان اینجا مینویسم. و آرزو میکنم روزی دقت کلامی در گفتگوهای ما افزایش یابد تا در «هوایی تمیز» گفتگو کنیم.
گفتی: آنچه سخنان آنها را «قابل باور» میکند…
لغت «باور» یا همان Belief به معنای درونیسازی ذهنی مستقل از استدلال است. لغت «پذیرش» یعنی «درونیسازی بر اساس منطق».
«باور کردن» و «قابل باور بودن» فعلی است که صرفاً در مواجهه با پیام خداوند و پیامبران خداوند معنا پیدا میکند و پس از ایشان، «باور» کردن و «به باور تبدیل کردن» حرف هر کس دیگری، شرک است.
وقتی با یک «انسان زمینی» صحبت میکنی، صفت «قابل باور» و «غیر قابل باور» صفات نادرستی است که البته به دلیل آمیخته شدن فرهنگ مذهبی با تفکر بعضی از ما، متاسفانه این «شرک کلامی» هم روی میدهد.
صفتی که برای حرف های انسانهای زمینی میتوانی به کار ببری «قابل تامل» و «غیر قابل تامل» است. به نظر من حرف هیچ کس جز پیامبران را باور نکن. در مورد بقیه فقط میتوانی بگویی روی حرف آنها فکر میکنم یا فکر نمیکنم.
حالا من جملهات را تکرار میکنم: «… آنچه سخنان آنها را قابل تامل میکند این است که…».
حالا که به اینجا رسیدیم، «قابل تامل بودن» مستقل از گوینده است.
اگر یک معتاد مریض افیونی مبتلا به ایدز و هپاتیت که در لجن غوطه میخورد، سر کوچهی شما روی زمین افتاده باشد و به تو بگوید: الان یک نفر غریبه را دیدم که به خانهتان رفت. تا حالا او را ندیده بودم…
باز هم حرف او «قابل تامل» است. تو لحظهای فکر میکنی. در لحظهی ورود به خانه بیشتر دقیق میشوی…
در عجبم از «انسان» وقتی که به حرف یک «معتاد غرق در لجن» فکر میکند و لحظهای تامل میکند اما میخواهد بخش بزرگی از حرف های تاریخ فکر بشر را کنار بگذارد و لحظهای روی آنها فکر نکند به «بهانهی زندگی خصوصی».
ضمناً کسی بر زندگی خصوصی کسی صحه نمیگذارد. فقط میگوید: «به شما چه مربوط!». این به معنای صحه گذاشتن نیست.
آخرین نکتهای هم که دوست داشتم بگویم اینکه لطفاً «صفتهای جغرافیایی» را به «افکار و انسانها» نچسبان.
با اینکار بدون اینکه بفهمی ریشه به تیشهی دین میزنی.
«روشنفکر» غربی و شرقی ندارد. روشنفکر مسئول و غیر مسئول دارد. کم سواد و با سواد دارد. نابغه و غیرنابغه دارد. مقلد و اصیل دارد. اما شرقی و غربی ندارد.
پیامبران ما و بالاخص پیامبر بزرگ اسلام، یکی از بزرگترین روشنفکران تاریخ بشر بودهاند. وقتی ما معتقدیم ایشان باورهایی دارند که برای سراسر جغرافیای جهان قابل تسری و اجرا است، فکر کن چقدر احمقانه است که کسی در آمریکا بگوید: این روشنفکر عرب خاورمیانهای، شرایط غرب جهان را نمیفهمیده!
پس هیچوقت صفت نامربوط به کسی نچسبان. شبیه اینکه بگویی این محمدرضای هفتاد و سه کیلویی! خوب وزن من چه ربطی به استدلال من دارد.
ببخش.
اما من به تو رای منفی میدهم چون از فحوای آن، احساس میکنم ناخواسته به باورهای اسلامی من توهین کردهای و اگر منطق تو را بپذیرم باورهای عمیق مذهبیام را زیر سوال بردهام و زمینه را برای زیر سوال بردن مذهبم آماده کردهام.
پی نوشت یک:
تعریف روشنفکر به معنای مسئولیت اجتماعی هم جهت اطلاع تو تعریفی مارکسیستی و اگر کمی کلیتر بگوییم «چپ» است. معنای عامتر روشنفکر کسی است که فراتر از چارچوبهای عامه فکر میکند.
نقض اخلاق را هم قانون مشخص میکند نه من و تو! و فضولی و تجسس نکردن در زندگی دیگران به معنای تایید آنها نیست.
پی نوشت دو: خداوندا. دین و اخلاقت رااز شر ما دینداران حفظ فرما… (ما دینداران را هم از شر هم حفظ کن!)
من از نوشته های شما این برداشت رو داشتم که شما همیشه به مفاهیم صرف نظر از شخصی که اونهارو ارائه میده توجه میکنید اما الان میبینم شما کلا” پیامبران رو در یک دسته جدا قرار میدید به عنوان تنها افراد قابل باور! و اینکه میگید حرفهای روشنفکران وکلا” مابقی انسانها در بهترین شکلش قابل تامل هست برام قابل درک نیست. با این وجود اصلا” چه دلیلی داره که وقتی فقط قراره رو حرفها تامل کنیم بدون اینکه بخوایم اونهارو باور کنیم یا نکنیم ، وقتی بذاریم برای تامل؟ اصلا” ما فقط بریم کتابهای مقدس رو بخونیم که تماما” قابل باور هستند! البته میدونم این دیدگاه از باورهای مذهبی منشا میگیره که پیامبرها از جانب خدایی میان و … و اینجا همیشه نقطه ی اختلاف مذهبی ها و غیر مذهبی هاست.
سوالی تو ذهنم پیش اومد تردید داشتم بپرسم یا نه ، چون این حالت رو که یه عده می آن رای منفی میدن بدون اینکه دلیلش رو بگن یا کمک کنن که بحث به نتیجه ای برسه رو شخصا” دوست ندارم. من برای اولین بار به نوشته ای از آقای شعبانعلی رای منفی دادم و کنارش نظرم رو هم گفتم . به هر حال حرفمو میزنم. من سوالم از اونهایی که آدمها رو دسته بندی میکنن به پیامبران و امامان و غیره اینه که اگر ۱۰ تا جمله ی اخلاقی از ۱۰ انسان ( از پپامبر، امام علی، گاندی، ولتر ، روسو و …) بدون ذکر نامشون به شما نشون بدن شما متوجه میشید که کدومشون حرف پیامبر و امام علی هست؟ اگر مفهومی رو بر اساس منطق بتونید درونی سازی کنید و باورش کنید بعد بهتون بگن این جمله از فلان روشنفکر یا اصلا” هر آدم دیگه ای ( شاید یه رفتگر!) بود به جز امام و پیامبر ، در برابر پذیرش اون مفهوم مقاومت میکنید چون میشه شرک؟ ( امیدوارم روزی برسه که واژه هایی مثل شرک ، مشرک، کفر، کافر ، ملحد و … از دایره لغت ما انسانها پاک بشن ، واژه هایی که باعث میشن خط کشی کنیم و آدمهایی رو به خاطر باورهاشون بفرستیم تو تاریکی)
سلام
از امید تشکر می کنم چون باعث شدی استاد شعبانعلی چیزی رو بنویسه که خیلی چیزا یاد بگیریم
شرک کلامی ! در این دنیای پر از شرک این یک نوع شرک رو تازه می شنوم …. اصلاً این مقوله ی شرک چند وقته خیلی منو یه فکر فرو برده … وقتی قران رو بدون پرانتزهای مترجما و مخصوصاً با اندک سواد عربی خودم می فهمم می بینم خیلی زندگی مذهبیمون آلوده به شرکه … سپاس از جرقه هایی که تو ذهنمون می زنی ! فقط یک نکنه … گفتی نقض اخلاق را هم قانون مشخص می کند …. قانون شاید حقوق را مشخص کند ویا مقررات را وضع کند ولی در مورد اخلاق که فکر نمی کنم تعین کننده باشد…هست؟ در آخر ممنون که با نظری مخالفت کردی و رآی منفی دادی بدون نامهربانی ! ( البته هنوز یک کمی دیگه هم جا داره مهربونتر بشه )
ممنون از اینکه اشتباه در کلامم را متذکر شدی . تاقبل از این ، تمامی آنهائی را که نام بردی و بسیاری دیگر، برایم یک تفکر و یک اندیشه بودند. فارغ از اینکه از کجا آمده اند و بی آنکه در جستجوی نقطه سیاهی در زندگی آنها باشم . برای همین نوشته ات برایم عجیب بود. هیچگاه امیل را به خاطر هوسرانی پدرش ملامت نکردم و از پدر معترف به خطا متنفر نشدم! زندگی در جنگ و صلح را از تولستوی آموختم ، چرا که به قول سارتر محکوم به آزادی بودم!
این تفکیک ابعاد گوناگون شخصیت یک انسان برایم قابل توجیه نیست . انسان ملغمه ای از افکار متناقض است آنگونه که قضات نسبت به او امکان پذیر نیست . این خصیصه در میان اندیشمندان جدی تر است به لحاظ نوع نگاه، عمق و گستردگی آن.
دکتر علی شریعتی : “روشنفکر در یک کلمه کسی است که نسبت به “وضع انسانی” خودش درزمان و مکان تاریخی و اجتماعی ای که در آن است خود آگاهی دارد و این ” خود آگاهی ” جبراًو ضرورتاً به او احساس یک مسئولیت بخشیده است .” روشنفکر به واسطه آنکه فراتر از چارچوبهای عامه فکر می کند” ، با دید باز و تفکر عمیق نسبت به مسائل جامعه در جهت بهبود محتوای زندگی انسانها ( مسئولانه) تلاش می کند.
شکی در این نیست که فلسفه جهانشمول است و مختص جغرافیای خاصی نیست ، اما هنگامی که به محدوده اخلاق وارد می شوید آنهم تا این اندازه خصوصی، برداشتم این بود که تاکید شما بر رفتار است و ذکر مصادیق غیر ایرانی جهت رسیدن به این نتیجه”” به شما چه مربوط!!!”” ، رگه هائی از محافظه کاری جهت صدور یک حکم قطعی واز پیش پذیرفته شده در خود داشت.( حکم قطعی و ….= زندگی خصوصی دیگران به ما مربوط نیست √√√ )
من نمیدانم در کجای نوشته ام باورهای مذهبی شما را زیر سوال برده ام. من نه چپم ! نه راست! و البته مسلمانم…
محمدرضا هیچگاه کتاب ایسم ها را فراموش نمی کنم. یک کتاب جیبی با جلد آبی و کاغذ کاهی که تمامی مکاتب دنیا در آن جای گرفته بودند!!! این همه تضاد در کنار یکدیگر!.هر از گاهی سراغش می روم .
خوشحالم که کتاب روشنفکران را نخواندم، چون از سلاخی انسان هائی که متفاوت بودند و سعی کردند آگاهی جامعه را بالابرند و انسان را نسبت به خود و دنیایش آشنا کنند بیزارم.
محمدرضا با من عصبانی( ببخشید جدی نباش) . بگذار در این خانه آرامش داشته باشم . شاید یک جاهائی با هم اختلاف عقیده، سلیقه یا…. داشته باشیم ولی مثل تمامی ایسم ها می توانیم کنار هم راحت باشیم.
صبح بخیر!
“آنچه سخنان آنها را قابل نفوذتر میکند این است که…”
سلام محمدرضا جان.
از این کامنتی گذاشتی به نکته ی جالبی رسیدم و یک چالش ذهنی ام برطرف شد :
ما همیشه اعتماد را با باور اشتباه میگیریم و این به خاطر تنبلی است که نمیخواهیم فکر کنیم و ترجیح میدهیم حرف انسان ها را راحت باور کنیم.
اعتماد با باور فرق دارد : اعتماد یعنی “من فقط میدانم که تو از عمد دروغ نمیگویی” ولی باور یعنی “من میدانم که تو نه دروغ میکویی و نه حرف اشتباهی میزنی و حرف تو را بدون این که به آن فکر کنم کاملا قبول دارم”
من ترجیح میدهم به همه اعتماد کنم حتی آن کسی که “دروغ” گفت و “دروغ” او را به چشم یک حرف اشتباه ببینم که ناخواسته دچارش شده.
ولی هیچ کس را باور نمیکنم که آن نمودی از شرک است.
ساده باور کردن از حماقت است ولی ساده اعتماد کردن از قدرت، به شرط اینکه تفاوت اعتماد و باور را فهمیده باشیم.
خیلی ممنون به خاطر روشنگری ات.
روشنفکر همونطور که از اسمش قابل تشخیصه به کسی میگن که زوایای تاریک یک فکر یا عقیده و… رو روشن کنه،(منظور از زوایای تاریک اون قسمتهایی هستند که ابهام دارند یا به عنوان پیش فرض های مطلق و درست فرض شدن(که ممکنه الزاماً اینطوری نباشن) یا به حاشیه رونده شدن و…)
با هدف شفاف کردن اونها.
با این تعریف به نظر نمیرسه که روشنفکر به معنای الگوی انسان کامل باید در نظر گرفته بشه!
شاید ایراد مربوط به نوع نگرش شرقی ما باشه تا تعبیرمون از واژه ها.
محمد رضا متن بالا تا حدی از نظر منم ایجاد شبهه میکنه،بخاطر همین از همه دوستان میخوام که نوشته بالماسکه ایرانی رو (که لینکش اون بالا هست) بخونن تا پیام خیلی مهمی که همه مادرقبالش مسوول هستیم بهتر درک بشه.
به نظر من این بیماری که توی این دوتا نوشته بهش اشاره کردی یکی از دردهای بزرگ جامعه مونه که مسوولیت درمانش به دوش تک تک ماست(اگر احساسش کنیم!)
سلام .صبح آتیه دوستان به خیر.به خاطر خوندن این مطلب در ساعات پایانی شب نتونستم خواب آرامی داشته باشم و زیاد به این موضوع فکر کردم .یه جاهایی واقعا ترسیدم که نکنه آدمهایی که برای نسل من الگو هستن یک روزی قرار باشه مثل سال ۷۶ شما یک روزی شخصیت مخفی داشته باشن و با هویدا شدن اون توسط یک پال جانسون ایرانی یا …آمال و آرزوها و نگرش ما به موفقیت یک شبه آوار بشه رو سرمون.و عدم اعتماد تو درون ما رخنه کنه…و برام یه سوال دیگه پیش اومد که آیا ما به این فکر کردیم که پال جانسون های زمان ما وراسل و روسو و تولستوی چقدر آدمهای کاملی بودن و هستن که من بر مبنای حرف و سخن اونها برای آدمهای بزرگ زندگیم تصویر جدیدی بسازم …..نخوابیدم و زیاد فکر کردم .من هم در ابتدای خوندن این مطلب و نتیجه استاد یاد پیامبر و خرما نخوردن افتادم ولی الان درست یا اشتباه من هم به نتیجه استاد رسیدم .شاید اگه قرار بود همه پیامبر باشیم پس الگو وراهنما معنا نداشت.خداوند ۱۲۴هزار پیامبر قرار دادکه فقط با وجود حضرت محمد دین رو کامل اعلام کرد و هزاران بار شنیدیم که تمام پیامبران هم اشتباه داشتن از یونس و یعقوب و ذکریا و….ولی نام همه اونا هم پیامبر بود .واز بین این ۱۲۴هزار پیامبر ۵نفر برگزیده شدن و معجزه و کتاب داشتن و از بین این پنج نفر فقط حضرت محمد کامل کننده و خاتم معرفی شدن و شاید ما هیچ کجا نشنیدیم که اشتباهی کردن.دین و دنیای ما تدریجی به تکامل رسیده پس دانش ما هم باید تدریجی باشه و از هرکسی یک درس هم بگیریم میتونیم انسان کاملی رو تصور کنیم و چشم گذاشتن روی بدی افراد به معنای ندیدن اون زشتی نباید باشه همون جور که استاد گفتن حرص نمی خورن ولی غصه می خورن…..به نظر شما ندیدن خوبی و دنبال بدی افراد بودنگزینه معقول تری به نظر میرسه یا خوبی رو دیدن و اون بدی رو از خود دور کردن و کاری به ناصح و عمل کردن و ناکردنش داشتن؟؟؟؟؟
سلام.بچه ها یه روزی یکی از دوستان بر من نقدی داشت و امروز من از شما خواهشی دارم .دوست خوبم به من گفت اینجا محل توسعه مهارتهای فردیه.من هم قبول کردم البته با تعریف خودم از مهارتهای فردی.امروز به این نتیجه رسیدم که اگه هر کدوم از ماها با نظری مخالفت داریم برا اینکه شخص نظر دهنده در جهالت یک حرف باقی نمونه و دوستمون رو یاری کنیم و به اون هم در توسعه مهارتهای فردیش کمک کنیم شاید بهترین راه حل اینجا این باشه اگه حرفشو قبول نداریم علتمون رو بهش بگیم یا حرف ما درسته و دوستمون از اشتباه بیرون میاد یا برای نظرش دلیلی داره و ما رو قانع میکنه .اینجوری به جای توسعه مهارتهای منفی واقعا در جهت رشد همدیگه در مهارتهای فردی قدم برداشتیم.میگن علم آدمها هم زکات داره بیایم زکات دانش و مهارتمون رو با یادگیری از نظر یکدیگر پرداخت کنیم.نمیدونم موافق هستید یا نه؟؟؟؟
آزاده جان .
من به تو امتیازی ندادم ( + / -).می دانم از حرفهایم ناراحت نمی شوی( یعنی امیدوارم!)
خیلی خیلی خوب است که نظرت را می نویسی و منفعل عمل نمی کنی . من یک مشکلی با نوشته های تو دارم ، انبوهی از کلمات خوب و با معنا که انسجام نداره. پراکنده است و نتیجه گیری نمی کنی.حرفت را راحت بزن، احساس می کنم ملاحظه می کنی ، خودت را به در و دیوار می زنی که خدای نکرده به کسی بر نخوره و در نهایت هم حرفهای محمدرضا را تائید می کنی . نمی شود که همه موافق باشند یا سعی کنند به هر شکل که شده در آینده متقاعد بشوند ( مثل رها- احتمالاً متولداسفند) . نمی گویم مخالفت کنی ولی نظرت را شفاف و بدون لفافه بگو.
بگذریم …حالا که از۱۲۴ هزار پیغمبر گفتی، بگذار نقل قول یکی از دوستان را برایت بگویم .می گفت خدا بعد از فرستادن هزاران پیغمبر ، از به راه راست آمدن انسان ناامید شد و محمد را خاتم دین اعلام کرد. از آن به بعد انسان نااهل ندانست با این دین کامل چه کند! بنابر این از سرو ته آن زد و آن را طبق فطرت خود (بومی!) کرد ((( :
سلام خوبی امید؟داداش من اهل ملاحظه هستم ولی نه در مورد عقایدم.شاید دوست نداشته باشم کسی رو آزار بدم و به قول تو کلمات رو بدون انسجام میزارمو نتیجه نمیگیرم چون دوست ندارم نظرم صورت مطلق عقیدم رو نشون بده دوست دارم همیشه یه چیزی واسه تغییر عقیدم باقی بمونه .آخه برادرم من اومدم یاد بگیرم انقدر تو گذشته خودمختاری و خودسری کردم که دیگه دوست ندارم اون رفتار رو تکرار کنم دیگه دوست ندارم جایی و راهی برای برگشت نداشته باشم.ولی برادرم من واقعا با این نظر استاد نه به خاطر اینکه محمدرضا خان استادم گفته موافق نیستم و به خاطر خوشایند کسی حرفی نمیزنم من واقعا با این حرف موافقم وخیلی وقته دارم سعی میکنم این رفتار رو تو خودم پرورش بدم و واقعا بر این عقیده هستم که هیچکسی غیر اولیای خدا کامل نیستن .اونم به تعداد انگشتان یک دست.من همیشه برای آدمهای بزرگ و خاص با همین نگاه برخورد کردم خیلی جاها واقعا بابت این نگاهم شاید مورد تمسخر و تحقیر قرار گرفتم و خیلی جاها به خاطر وارد نشدن به حرف در مورد بزرگان سکوت کردم و شاید خیلی جاها اصلا از شناختن آدمهای بزرگ دور شدم و فرار کردم که جایی از هویت زیبای انسانی به خاطر زشتی رفتاری دفاع نکنم…..داداش ممنونم که برای اولین نفر خواهشم رو برآورده کردی…
امید منظورت از متولد اسفند و رها رو نفهمیدم!!!آخه من در جریان همه مطالب این خونه نیستم .برا میگی؟
داداش فهمیدم نظر (رها -اسفند )رو گفتی!!!ببخشید من نخونده بودم الان دیدم .با این حرفت در رابطه با رها موافقم.یه لحظه فکر کردم داداش خودم هستی و سوتی دادی .آخه من متولد اسفند هستم یه لحظه جا خوردم.
محمدرضا جان. مطلب خیلی خوبی بود. ممنون. و دعوتی بود برای فکر کردن بیشتر و مطلق نیندیشیدن…
ولی به نظر من باز هم همه چیز تابع موقعیت، روحیات و تمایلات هر شخص در هر برهه ی زمانیه… یعنی باز هم مطلق نیست.
ممکنه “راسل” یا هر کدام از مشاهیر دیگر، زمانی تن به کاری داده اند که در زمانهای دیگری پس از اون، خودشون رو بابت اون موضوع سرزنش کرده اند! … یا شاید کاری رو نکرده اند! و بعدا خودش رو بخاطر نکردن اون کار ملامت کرده اند!…. یعنی میگم میشه این تغییر روحیات یا تمایلات یا هر چیز دیگری، در مورد هر یک از ما اتفاق بیفته…
برای همین، همونطور که شما هم به خوبی اشاره کردین، نباید به هیچ وجه یک انسان رو بر اساس چیزی که ازش میشنویم قضاوت قطعی و کلی بکنیم و خط بطلان بر روی تمام چیزهای دیگری که در او دوست داریم بکشیم…
ضمن اینکه خوبی و بدی ها در ذهن ما آدمها هستش که شکل میگیرن و واقعا وجود خارجی ندارن. شاید چیزی از نگاه من و در موقعیت من بد نباشه و حتی خوب هم باشه ولی از نگاه شخص دیگری در موقعیت دیگر، بد باشه …!
و جالب بود برام. این مطلب رو که خوندم یاد کتابی از «لئون تولستوی» به نام «کودکی، نوجوانی، جوانی» افتادم که در دوران نوجوانیم خونده بودم. رفتم دوباره آوردمش و این نوشته های کتاب، توجهم رو جلب کرد که شاید اشاره بهشون در این پست، جالب باشه و تا حدی تاییدی بر این موضوع باشه:
” قضاوت خوب و بد، به آن چیزی که مردم می گویند و عمل می کنند، نیست و همچنین با پیشرفت نیز میسر نمی باشد، بلکه فقط با من و قلب من است.”
و جای دیگری در پایان کتاب هم، تولستوی این رو میگه:
“……ناگهان از جا پریده و به طبقه بالا دویدم و کتابچه ای را که روی آن نوشته بودم”قوانین زندگی” باز کرده و اولین لحظه ی اصلاح مسیر زندگی خود را تجربه نمودم. سخت زیر گریه زدم ولی این اشکها دیگر اشک اندوه و خواری نبود. خود را جمع و جور کرده و تصمیم گرفتم یک سری جدید قوانین برای خودم وضع کنم و این بار مطمئن بودم که دیگر گرد عمل زشت نخواهم گشت و حتی دقیقه ای از عمر خود را بی کار و هدف صرف نکرده و هرگز از این مسیر منحرف نخواهم شد ….”
اینها رو نوشتم که از زبان تولستوی هم بگم که هیچ چیز مطلق نیست …
ممنون که هستی .
دوست نادیده ام محمدرضا شعبانعلی سلام
مدتی است که باتو از طریق فضای مجازی آشنا شده ام( ببخشید که نوشتم تو ، چون عادت ندارم به دوستانم شما بگویم .احساس میکنم صمیمیت را از بین میبرد!) افتخار اینکه از نزدیک ببینمت نداشته ام ولی چیزی در نوشته هایت و لحن و آهنگ صدایت هست که احساس میکنم چندین سال است که میشناسمت ،اصلا احساس میکنم نوشته هایت و سخنانت همه از قلم و زبان من جاری شده .
باید اذعان کنم که این نوشته” روشنفکران ” به نظرم شاه بیت نوشته هایت ( تاکنون ) بوده . با نوشته ات ارتباط نزدیکی برقرار کردم . به عبارتی باید بگویم:” جانا سخن از زبان ما میگوئی”
امید به استواری در راهی که در پیش گرفته ای
بهرام- جمعه ۱۰ مرداد ۱۳۹۳ – ساعت ۴٫۳۳ صبح- تهران
“احساسی که به یک کارگر داری وقتی یک گونی اسکناس را جابجا میکند اما خود سهمی از آن ندارد.”
بسیار زیبا بود و من رو عمیقا به فکر فرو برد .
شاید یکی از مهمترین دلایل برای مدیریت دانش چه در سازمان ها و چه مدیریت دانش شخصی همین نکته ظریف باشه .
اینکه بدانیم چه ثروت هایی داریم و هنر این رو داشته باشیم که خودمون رو از اونها بهره مند کنیم .
این خوب نیست که همه ی آدما رو به روی زشت و زیباشون بشناسیم با اینکه خیلیا اینطورن
این خوب نیست که آرزوی برملا شدن روی زشت آدما رو داشته باشیم
گاهی جامعه نیاز به قهرمان داره
نیاز به ایده آل داره
اونم وقتی زشتیا پر رنگ ترن
حتی گاهی من نیاز دارم که خودم رو کامل جلوه بدم…لااقل نکته مثبتش اینه که میدونم درستش چیه و شرم تنهایی رو دارم
نکته ی دیگه اینکه :
شاید موقغ شنیدن حرفای دیگران نباید به جنبه های دیگشون فکر کنم
اما اینکه محمدرضای نوعی دعوت به فکر کنه،دعوت به خوندن کنه یا هر کاره دیگه ای اما خودش عامل نباشه…اونوقت ذاتا تاثیر حرفش کم میشه…چه من بدونم که عامله و چه ندونم
داستان پیامبر و قصدشون به توصیه به اون پسر برای خرما نخوردن رو شنیدیم همگی
نتیجه گیری شما را قبول ندارم.(نظرشخصی)
این تائیدی است بر اینکه ، من می توانم افکار زیبائی داشته باشم و دیگران را غرق در اندیشه های بالنده و متعالی خود کنم، در عین حال مجازم انسان فاسدی باشم!!!!
در اینجا فردیت انسان نادیده گرفته شده و زندگی خصوصی و رفتار شخصی با معیار ارزشهای اخلاقی و بایدها و نبایدهای رایج مورد قضاوت قرار می گیرد و این همان چیزی است که هیچ یک از ما مجاز به آن نیستیم!هر یک از ما در شرایط روحی و روانی خاص می تواند رفتارهای مغایر با اصول اخلاقی، عرف و .. داشته باشد و برداشت شخصی ما به اتکا پیش فرض های ذهنی ، مبنای صحیحی برای اظهارنظر نسبت به دیگران و رفتار اندیشمندان( در اینجا به طور خاص) نیست.
و اما یک استثنا : عملکرد رهبران دینی است، آنها که دیگران را به پارسائی و پاکدامنی سفارش می کنند ، اما فساد اخلاقی آنها هر دین داری را از دین بیزار می کند.
این مشمول تمامی ادیان است از مسیحیت و جناب پاپ تا کمی نزدیکتر در حوزه ها و….
سلام هم خونه ای های عزیز و گرامی
دوستانی که تمایل دارند به صورت گروهی برای همایش ها و سمینار های استاد گرامی هماهنگی کنیم و یا بیشتر با هم خونه ای های عزیز آشنا بشیم میتونن آی دی زیر رو تو لاین سرچ کنن و به گروه بپیوندن
نرم افزار لاین
آی دی: friends.shabanali
بعد از ادد کردن به گروه دعوت خواهند شد
یکی از کتاب فروشی هایی که تقریباً دو سه بار در هفته به اون سر می زدم کتاب فروشی بود به نام واژه . حساب داشتم و نسیه کتاب می خریدم . یه روز فروشنده ،وتا کتاب داد بهم (روشنفکران و زنان از نگاه مردان) کتاب ها رو خوندم. مبهوت بودم و دلخور . اولین احساسم رو یادمه.حس حماقت از خودم در مقابل کسانی که تا اون زمان از نگاهشون لذت می بردم و قبولشون داشتم .
نمی دونم هدف ناشر کتابها با تفسیری که محمد رضا از کتاب داده هم راستا بوده یا نه ؟
بهر حال الان به این نتیجه رسیدم که به من مربوط نیست که فلان شاعر ،چلو کباب خورد و پولش رو نداد.
ربطی نداره که مارکس با زنی غیر از همسرش ارتباط داشته.
شاید الان این شعر از مارگوت بیگل بیشتر مصداق داشته باشد:
“گاه آنچه ما را به حقیقت می رساند
خود از آن عاری است
زیرا
تنها حقیقت است
که رهایی می بخشد”
منطقی بود.
شما بسیار تحلیل منطقی خوبی کردین استاد.ولی خب بعضی از واکنش ها احساسی هستند .هر چند که همیشه سعی کردم برخوردم همان طوری که شما می گویید باشد.به هر حال من دوست دارم آن کسی را که قهرمان فکری و عقلی خود می بینم از لحاظ اخلاقی هم در حد خوبی ببینم.
شاید اولین نکته ای که در برخورد با چنین افرادی به ذهن من میرسد این باشد که خالق اثری فوق العاده باید اخلاق فوق العاده ای هم داشته باشد و اگر چنین نباشد آنچه که باز ذهن من را اذیت می کند این است که نداشتن اخلاقی فوق العاده حتما اثرش هم فوق العاده نیست و ممکن است جاهایی از صحبت هایش ایراد داشته باشد ولی چون آنها را زیبا بیان می کند از چشم من پنهان بماند.
“استاد حرف هایم کلی نیست و نشان دهنده ی نوع برخوردم نیست .فقط از لحاظ احساسی گفتم”
من هم احساس ميكنم تلاش محمدرضا شعبانعلي در شبهاي احيا براي تقدس زدايي از خودش و حرفاي رندانه زدن يك تعمد بود براي شكستن بتي كه در ذهن بقيه از خودش ميديد
“Today a reader, tomorrow a leader.” — Margaret Fuller
افسوس که «برادر بزرگ» این منطق ساده رو بعد از این همه سال، هنوز درک نمیکنه:
یاد گرفتم که یک معلم ریاضی باید ریاضی بداند. باورهای مذهبی او به من ربطی ندارد و من اگر از او تقلید میکنم در دانش ریاضی اوست نه باورهای مذهبی.
سلام استاد و باز ممنون به خاطر نگاهتون.حرفاتون واقعیت های شیرینی بود که همیشه دوست داشتم ولی نمیتونم به عمل تو وجودم جا بزارم.استادی دارم که همیشه میگه نگید نمیشه بگید چه جوری میشه؟؟؟؟استاد محمدرضا من وقتی به یک سیاست گذار نگاه میکنم ورفتارشو از نگاه مردم میبینم دوست ندارم به مانند خیلی از آدمها اونا رو سریع نقد کنم وهمیشه دنبال نقطه قوت اونا میگردم و به جای اعتراض همیشه ابتدا سعی میکنم کار خوب رو یاد بگیرم و بعد اگه جایی برای دفاع نباشه سکوت میکنم ولی از دید اطرافیانم جور دیگه دیده میشم و شاید زیاد چه حضوری و چه پشت سر میشنوم که این رفتار رو از احمق بودن دیدن.من وقتی آدم موفق و خودخواهی و..میبینم خودخواهیشو اول نمیبینم و سعی میکنم بفهمم چه جوری موفق شده ولی استاد هنوز به خاطر نوع نگرش اطرافیان و واقعیتی که بیشتر ماها قبل از اینکه برای خودمون زندگی کنیم برای دیگران زندگی میکنیم نتونستم این اخلاق رو پرورش بدم و همیشه یا مجبورم هم آهنگ دیگران باشم و یا سکوت کنم و شاید گاهی بهایی ندم و رفتار شایسته طرف خاطی رو ببینم و دنبال پرورش اون رفتار تو خودم باشم.ولی آرزو میکنم یه روزی به جای دیدن حاشیه ها و مردم و هزار حرف جانبی از هر آدمی فقط خوبی رو ببینم و یاد بگیرم و پرورش بدم تو وجود خودم اون خصیصه و منش رو .و سعی کنم بدیها و کاستی ها رو هم بهش توجه کنم تا روزی اگه من هم نوک انگشت اشاره شخصی بودم اون مشکل رفتاری به جای موفقیتم شاخص نگاه مردم نباشه.ولی دوست دارم هر چه سریعتر به این نگاه برسم .الان من به شما استاد عزیز میگویم چه جوری میشه؟؟؟؟
وای وای وای… محمدرضای شعبانعلیِ بااااهوش… این یکی بی نظیرررررر بود…
هم قصه ی کتابه که انگار شاهد تعجب و ناراحتی پر از انکار پسربچه ای نوجوانه، وقتی که خبر همخوابگی های پی در پی قدیسه اش را بهش داده اند! یا حتی شاید نگاه پر از وحشت بچه ای که برای اولین بار فهمیده که “بچه چگونه ساخته می شود” و داره به پدر و مادرش فکر می کنه! :))) آخه من وقتی با این واقعیاتی که اینجا گفتی در زندگی مواجه شدم، این شکلی بودم!
خلاصه که علاوه بر قصه کتاب و اون آقا کتابچیه مهربون که منو یاد کتابدار کتابخونه حسینیه ارشاد می اندازه وقتی که ۱۲-۱۳ ساله بودم، و پر از حس عشق و احترامم بهشون، علاوه بر همه ی اینها، حرفی رو هوشمندانه و به زیبایی با این داستان خوشگل کادوپیچ کردی و زدی که یکی از بزرگترین دغدغه های امروز منه!
انتظار ندارم که این دیدگاه رو اکسپت کنی و اینجا نمایش داده شه، ولی دلم، دل پرم، گاهی با نوشته هات می ترکه….
مرسی که هستی…
پریا
یک فایده این “در افتادن پرده” این بزرگان اینه که دیگه قابلیت تبدیل شدن به بت و مقدس شدن را از دست می دهند(گاهی).
کاش پرده ی “تمام” آدمهای مقدسمون هم کنار بره تا چهره انسانی تر(ترکیبی از تاریکی و نور) و واقعی تر اونها رو ببینیم.
از این نظر، نیمه تاریک روشنفکران، یک موهبته. باید قدردان روسو باشیم، هم به خاطر فعالیتهای روزانه اش و هم به خاطر تلاش های شبانه!، و قدردان مارکس به خاطر ارتباطات دوگانه ش با طبقه کارگر، و قدردان یونگ به خاطر کارهایی که برای مراجعانش میکرد!…
فایده دیگرش اینه که بهتر پیچیدگی و ماهیت انسان رو درک میکنیم. حتی خودمون رو!
فایده دیگش اینه که زشتیش بیشتر نمایان میشه.درسته که نمایان شدنش رو در کنار خوبی هاشون قرار میدیم ولی زشتیش کم نمیشه.
به هرحال قراره با وجود این ترکیب(زشتی و زیبایی) ما به بهترین حالت برسیم.به نظرم پیچیده نیست.خیلی سادس : دونستن صرف،کافی نیست.برای بهتر عمل کردن چیزهای دیگری هم نیازه علاوه بر دانایی.