تقریباً همهی ما از نخستین سالهای کودکی، پروانهها رو میبینیم. اما متاسفانه مثل خیلی چیزهای دیگه بهشون عادت میکنیم.
این عادت گاهی چنان عمیق میشه که این موجودات زیبا دیگه نمیتونن توجه ما رو به خودشون جلب کنند و عمر چند هفتهای خودشون رو آرام و بیصدا در کنار ما میگذرونند و میمیرند.
زمانی که در متمم، زنگ تفریح مهاجرت پروانه ها منتشر شد، سعی کردم یک بار دیگه حضور این موجودات زیبا در اطرافمون رو جدی بگیرم.
این روزها که حجم کارم به طرز نامتعارفی بالاست، گفتم شاید چند عکس که از پروانهها ثبت کردهام، هم یادآور زیبایی اونها باشه و هم بهانهای برای به روز کردن روزنوشتهها.
قطعاً لذتی که از دیدن عکسها میبرید، کمتر از لذتی خواهد بود که من در جستجوی تک تک آنها تجربه کردهام، اما امیدوارم باز هم به لذت دیدنش بیارزد.
پی نوشت: همون طور که همیشه تذکر میدم، لطفاً فیدبک در مورد عکاسی ندید. چون برای من، کیفیت عکاسی مهم نبوده و فقط ثبت لحظههای بودن با اینها جذاب و دوستداشتنی بوده.
[…] لذت عکاسی زمانی قابلدرک است که لنز دوربین خود را روی جزئیترین زیباییها زوم میکنیم، گذر عجول ثانیهها را متوقف میکنیم و یک آنِ چیزهای کمیاب را ثبت میکنیم. […]
[…] زندگیم: دوست دارم بدانی، لحظهای را که”آن“زندگیم شدی فراموش نخواهم کرد.(اگر کتابچهام را […]
[…] لذت عکاسی زمانی قابلدرک است که لنز دوربین خود را روی جزئیترین زیباییها زوم میکنیم، گذر عجول ثانیهها را متوقف میکنیم و یک آنِ چیزهای کمیاب را ثبت میکنیم. […]
سلام
میدونم که اعتقادی به تبریک روز تولد ندارید ولی من اعتقاد به بهانه کردن همین روزها برای ابزار خوشحالی از وجود آدم ها دارم 🙂
میلادتون بر شما و عزیزانتون و کسانی که براشون عزیز هستید (از جمله خانواده متمم) مبارک
آرزومند «امید» و «رضایت» پایدار برای شما هستم
سلام!
چه قدر زیباست!
راستی امروز هم سالروز «تولد یک پروانه» است؛ اما از توضیح بیشتر معذورم؛ چون:
«شرح این قصه مگر شمع برآرد به زبان
ور نه پروانه ندارد به سخــــــــن پروایی»
با عرض تبریک، آرزومندم مانا باشی!
شهد گلهای باغ معرفت، گوارای وجودت رفیق!
محمدرضای عزیز، تولدت پیشاپیش مبارک.
عکس های خیلی زیبایی رو به اشتراک گذاشتی. من که خیلی لذت بردم. ممنونم ازت.
راستی حال زغال چه طوره؟ خوبه؟ خیلی وقته ازش خبری نیست. من که دلم براش تنگ شده 🙂
سلام.
وای! خدا رحم کرد تازه کیفیت عکاسی براتون مهم نبوده. من که حیرت زده دارم از ذوق جیغ میکشم. خیلی فوق العاده س.
یک سپاس بی اندازه بابت این کار قشنگ. مثل اینه که انگار این روزا تولد ما باشه یه هدیه فوق العاده ای گرفته باشیم از نوع سورپرایز. همون حالتم الان.
تولدتون پیشاپیش پر خیر و برکت باشه.
حالا تازه میخام دونه دونه برم تصویرای زیبا رو ببینم. واسه اینکه یه وقت اظهارنظر کردنم قضا نشه اول کامنت گذاشتم.?
شاد و سلامت و روبراه باشین همیشه.
لذتبخش بود دیدنشون. اگرچه مسلماً همونطور که گفتی، به پای لذتی که خودت از جستجوی تک تک شون و دیدنشون از نزدیک بردی، نمیرسه.
هر کدومشون زیبایی خاص خودشون رو دارن.
علاوه بر اون؛ نقش و رنگِ آبیِ سایه روشن روی بالهای پروانه ی عکس اول (که فکر میکنم توی عکس آخر هم، همون پروانه است)، و پروانه ی عکس دوم، واقعاً به نظرم مسحور کننده است.
امیدوارم توی یکی از تقویم های آینده ی متمم هم – به توصیه (اجبار) مدیر گروه متمم – حداقل یکی از این پروانه های زیبا رو هم ببینیم. 🙂
محمد رضای عزیز سلام
پیرو عکس ها و مطالب فوق که واقعا انرژی میدن
(نمی خوام مزاحم وقت شما بشم ولی سوالی رو مطرح می کنم به هر صورتی و هر زمانی که تمایل داشتین جواب بدین، متشکرم.)
همیشه به شکل های مختلف تاکید داشتین که در کنار کار و درس و گرفتاری های مختلف زندگی وقتی رو برای خود به هر شکلی شده جهت لذت بردن و آسایش بگذاریم.
با توجه به اینکه شخص شما شب و روز درگیر کار هستین و میدونم حجم کاری چقدر بالاست
آیا
۱٫برای مردم هم توصیه به کار زیاد دارین یا اینکه حجم کار زیاد رو برای اشخاص در LEVEL بالای مدیریتی صحیح می دونین؟
۲٫من هر کار می کنم بازم نمی تونم اون طور که باید به خانواده و مسائل دیگه برسم(احساس می کنم وقتم تلف میشه) و ترجیح میدم همون رو برم مطالعه یا کار کنم. این موضوع چطوره؟
در صورت صلاحدید نظر خود را بیان یا راهنمایی نمایید. متشکرم.
آقای آقاجانی. من فکر میکنم سلسله مطالبی که محمدرضا تحت عنوان:
برای باران: جستجوی نقطه تعادل در زندگی نوشتند, میتونه تا حد زیادی به سوالاتتون جواب بده. و البته کامنتهای محمدرضا در هر کدوم از اون بخش ها هم نکات مفیدی داره که خوندنش خالی از لطف نیست. 🙂
از بچگی علاقه خاصی به پروانه ها داشتم هرجا که می دیدمشون سعی می کردم خیلی آروم بگیرمشون که گرد رو بالشون نریزه و طرح رو بالشون خراب نشه و به طرز وحشتناکی (الان که یادم می اد خودم خجالت می کشم و ترجیح میدم روشمو نگم) می کشتموشون و می زدمشون به دیوار. خیلی قشنگ بودند و دیوار هم زیبا کرده بودند. ولی من همیشه به خاطر کشتنشون و زدنشون به دیوار از خودم ناراحتم.