دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

فرصتی برای زندگی

در همایش تحول فردی، در صحبت های دکتر علیرضا شیری دو نکته کوچک بود که روی من تأثیر زیادی گذاشت.

نکته اول این بود که گفت: زمانی با تاکسی به سمت رادیو میرفته تا برنامه زنده ای را اجرا کند، و در مسیر قرص کامل ماه را می بیند. از راننده میخواهد که یک دقیقه بایستد تا او ماه را ببیند. راننده میپرسد: مگر شما عجله نداشتید؟

دکتر شیری می گفت: اگر کار و فعالیت چنان وقت من را بگیرد که یک دقیقه وقت برای خودم نداشته باشم، زندگی چه ارزشی دارد؟

شاید این حرف خیلی معمولی به نظر برسد. اما برای من تلنگری بود. برای من که هفته ام روز تعطیل ندارد. حاصل آن روز، تصمیم من برای مسافرتی سه روزه به کیش بود که فردا انجام میدهم.

نکته دوم، سوال عجیبی بود که دکتر شیری پرسید: اگر با یک تراکت پخش کن یک رستوران در خیابان مواجه شوید، چه میکنید؟

برخی میگفتند که از کنارش بی تفاوت رد میشوند.

برخی میگفتند برگه ها را از او میگیرند – تا احترامش را حفظ کرده باشند – و کمی دورتر از نقطه دید آن فرد، در سطل زباله می اندازند.

جواب دکترعلیرضا شیری  اما جالب تر بود. او میگفت: برگه را بگیرید، آدرس رستوران را از فرد بپرسید و بخواهید که برایتان در مورد رستوران توضیح دهد. اینطوری او احساس مهم بودن میکند. زندگیش معنی بیشتری پیدا میکند.

زندگی ما به اندازه ای که به دیگران معنی می بخشیم، معنی می یابد.

بعد از آن روز، بیشتر از قبل برای معنی دادن به زندگی دیگران تلاش میکنم…

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه ای گری (صوتی) هدف گذاری (صوتی) راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب «از کتاب» محمدرضا شعبانعلی کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


13 نظر بر روی پست “فرصتی برای زندگی

  • محمد امین ارشد گفت:

    سلام

    الان که اینو میخونم یه حس عجیبی بهم دست داد. چون دقیقا چند روز قبل خوندن این نوشته پیج دکتر شیری در اینستاگرام رو آنفالو کردم. دلیلش هم این بود که اینقدر در فضای مجازی محتوا‌های مختلف در مورد زندگی و روش زندگی و اینجور چیزا تولید شده و هر کس از راه رسیده داره مردم رو نصیحت میکنه اما در دنیای واقعی به هیچ کدوم از این نصیحت‌ها عمل نمیشه و کسی براشون تره هم خرد نمیکنه، در فضای مجازی از هر چیزی و هر کسی که اینجور محتوا رو تولید میکنم فراری ام و حوصله شنیدن نصیحت حتی برای چند دقیقه رو هم ندارم .

    • سلام محمدامین جان.
      برام خیلی جالب بود که این مطلب رو این‌جا پیدا کردی، خوندی، و در موردش نظر دادی. من بعد از این مطلب، هزار و پونصد و هشتاد و سه نوشتهٔ دیگه در روزنوشته منتشر کردم و به‌نظرم در اون مطالب جدیدتر هم ممکنه بالاخره یه نکته یا اشاره یا موضوع ریز و کوچیکی پیدا بشه که بتونه توجه رو برای «اولین کامنت در روزنوشته» جلب کنه.

      چند تا نکته به ذهنم رسید که نه در پاسخ به حرف تو، بلکه به بهانهٔ حرف تو دلم می‌خواد این‌جا بهشون اشاره بکنم.

      اول این‌که ما دنیای فکر و ذهن‌مون رو به اندازهٔ چیزی که باهاش «مخالفت / موافقت» می‌کنیم، کوچیک و بزرگ می‌‌کنیم. به‌نظرم این‌که حس می‌کنی ذهنت از یه سطحی از حرف‌ها و دغدغه‌ها بالاتر رفته، یه قدم مهم اینه که کلاً نادیده بگیری‌شون و در سطحی که بالاتر، مناسب‌تر یا مهم‌تر می‌دونی به گفتگو مشغول بشی. انگارنه‌انگار که چیزهای دیگه در دنیا وجود داره.
      در واقع تو باید سعی کنی به یه جایی برسی که اصلاً مخاطب یک نوع محتوا نباشی یا در معرضش نباشی، نه این‌که بخوای ازش فراری باشی. این یعنی هنوز در همون میدان قبلی درگیر هستی؛ حالا چه «فالو» چه «فرار».

      دومین چیزی که دوست داشتم باز هم «به بهانهٔ» حرف تو بگم اینه که یادگیری و گسترش دادن مدل ذهنی (یا عمیق کردن فکر و تحلیل) یه سفر فردیه. یعنی خودت باید تصمیم بگیری چی خوبه و چی بده. این‌که «مردم برای چیزی تره خرد نمی‌کنن» به معنای این‌ نیست که اون چیز لزوماً بی‌ارزشه. چنان‌که این که مردم برای یک چیزی جون می‌دن هم به معنای با ارزش بودن اون چیز نیست. شاید فقط به خاطر احمق بودن‌شونه که به‌خاطر یه چیزی جون می‌دن.
      موضوع حرفم، محتوا یا توصیه یا فرد مشخصی نیست، فقط می‌خوام بگم که معمولاً در رد ارزش یه حرف یا اثبات ارزش یه حرف، نمیشه به قضاوت یا رفتار عامهٔ مردم استناد کرد.

      سومین نکته‌ای که می‌خوام بگم اینه که من هم در سال‌های قبل، شاید تا ده سال قبل، گاهی از این‌که چرا این حرف یا اون حرف گفته میشه یا چرا این فرد یا اون فرد مخاطب داره، تعجب می‌کردم (واقعاً حرص نمی‌خوردم. صرفاً‌ تعجب). اما کم‌کم به این برداشت رسیدم که جهان رو نمی‌شه با نگاه «عرضه‌محور» فهمید یا قضاوت کرد یا مدیریت کرد. جهان رو با نگاه «تقاضا‌محور» بهتر می‌فهمیم و فکر می‌کنم بهتر در موردش قضاوت می‌کنیم و حتی اگر لازم باشه، بهتر مدیریت می‌کنیم.
      به‌خاطر همین یه بار،‌ زمانی که دنیا جهان‌بخت خیلی باب بود نوشته بودم که این هیچ ایرادی نداره. این اصلاً درست بودن ماجراست. برخلاف یه سری ایدئالیست که می‌گن باید همه شجریان گوش بدن و احسان یارشاطر رو فالو کنن و مثلاً‌ فلان بلاگر رو دنبال نکنن، من میگم ترکیب واقعی جامعهٔ سالم اتفاقاً باید همین باشه که حرف‌های عام بیشتر مخاطب داشته باشه. این ذات دنیاست. حالا یه زمانی شبکه‌های اجتماعی و اینترنت و … نبود، ما چشم‌مون به روی دنیا کمتر باز بود. الان بیشتر می‌بینیم. اما کلیت دنیا تغییری نکرده.
      یادمه یکی بهم می‌گفت: باید دنیایی رو که یک‌سوم ترافیک اینترنتش به خانوادهٔ آیلو (پ..هاب و …) می‌ره، گِل گرفت. من براش توضیح دادم که عزیزم، یک‌سوم عمر آدم‌ها هم توی رختخوابه. طبیعیه یک‌سوم ترافیک‌شون هم همین موضوع باشه. می‌خوای همه‌اش پخش زندهٔ حوزه علمیه ببینن و دوره‌های OpenCourseWare دانشگاه MIT ببینن؟ مگه این دنیا دیوونه‌خونه است که این‌طوری از نت استفاده بشه؟

      حالا منظورم این نیست که مثال‌های من رو با موضوعی که توی ذهن تو هست مقایسه کنم، اما حرفم اینه که هر وقت یه موضوعی زیاد دیده یا شنیده یا عرضه می‌شه، نشون می‌ده تقاضا هم براش هست. به‌نظرم هیچ ایرادی هم نداره. حتی خیلی وقت‌ها لازم نیست ما اصرار داشته باشیم الگوی تقاضا رو اصلاح کنیم.

      نهایت کاری که از دست آدم برمیاد اینه که «اگر» فکر می‌کنی توی این دنیا چیزی بهتر از دیگران برای عرضه داری، به آدم‌هایی که از این سفرهٔ رنگارنگ حرف و فکر و ایده و محتوا و محصول اومده‌ان تو رو انتخاب کرده‌ان، تو رو دنبال کرده‌ان، جنس تو رو خریده‌ان، احترام بذاری و باهاشون بیشتر راه بیای؛ به‌خاطر انتخابی که «فکر می‌کنی» بهتر بوده.

      بذار یه خاطره هم برات بگم. خیلی به حرف‌های قبل ربط نداره. اما تداعی شد برام.

      سال‌ها پیش یه‌ جایی توی اروپا در نمایندگی فراری داشتن به فروشنده‌ها آموزش می‌دادن و من، به اتفاقی، اون روز اون‌جا بودم. کمی اون‌ورتر نمایندگی پژو بود.
      اروپا رو عمداً می‌گم. چون اگر امارات بود، ماجرا فرق داشت. توی امارات کارگر بنگالی هم داره رد میشه ممکنه بره سر راه خونه یه بار توی ماشین‌های لوکس بشینه و دو تا عکس هم بگیره و کسی کاری نداره. اما توی اروپای غربی یه فضای سنگینی هست که کسی راحت نمیره توی فروشگاه سلام کنه توی این‌جور ماشین بشینه.
      اونی که داشت آموزش می‌داد، به فروشنده‌ها می‌گفت: ببینین. اگر دیدین یه‌ نفر اومد توی فروشگاه و داره ماشین رو بررسی می‌کنه، یا دیدید می‌خواد در رو باز کنه توش بشینه، و حس کردید این پول خرید نداره یا سر و وضعش نشون میده هیچ‌وقت قرار نیست این کلاس ماشین رو سوار شه، باز هم در رو براش با احترام باز کنید. بذارید بشینه. بالاخره این آدم اون بغل، پژو رو هم دیده. خیلی هم ساده‌تر بوده بره توی پژو بشینه. تحویلش هم می‌گرفتن. اما می‌فهمیده که نشستن توی پژو ارزش خاصی نداره. خواسته یه بار توی فراری نشسته باشه. احترام شما به اون، به خودتون یادآوری می‌کنه که جایگاه محصولی که می‌فروشید کجاست.

      حالا حرفم اینه که به‌فرض یه روزی اگر حس کردی دور تا دور خیابون نمایندگی ماشین‌های معمولی زدن، تو دو تا کار می‌تونی انجام بدی: اگر ماشین بهتری برای عرضه داری، بری نمایشگاه خودت رو بزنی (بدون این‌که صبح‌ها سر راه یه سنگ بزنی به نمایشگاه بغلی) و اگر هم کسانی سراغت اومدن، بهشون احترام بذاری که بالاخره توی اون آشفته‌بازار سراغ تو اومده‌ان.
      اگر هم چیزی برای عرضه نداری، اون نمایشگاه بهتره رو پیدا کنی، بری سرت رو بذاری به شیشه توی اون رو ببینی یا بری داخل، سوار ماشینش بشی و تست کنی، اما بازم لازم نیست به نمایشگاه‌ بغلی‌ها گیر بدی.

  • میثم طاهری گفت:

    چیزی که الان به ذهنم میرسه اینه که مختصات معنابخشی برای هر فرد فرق می کنه. از کجا میشه تشخیص داد که رفتار و کلام ما در این مختصات معنا بخشی حرکت می کنه و به بیراهه نمیره؟

  • بهمن محمدی گفت:

    درود و خدا قوت
    زندگی کردن با دیگران

    حتی با نگاه کردن، یا یک لبخند و یا با شنیدن حرفهایشان، دارید می گوئید که شما برای من مهم هستید. لازم نیست حتما هزینه کنید که دیگران را خوشحال کنید.نشستن کنار یک کودک و یا گاهی وقت ها سکوت کردن هم می تواند حس خوبی به دیگران بدهد.

  • ليلي گفت:

    چه خوبه اين حس..

  • مهسا گفت:

    این که ازش سوال کنیم و بعد بریم به نظرم قشنگ نیست میدونم هدف چیز دیگه ای بوده از این مثال ولی به نظرم می شد یه چیز بهتر واسش پیدا کرد…خودم میدونم جزء ادمایی هستم که همیشه اصل رو ول می کنم و می چسبم به یه حاشیه ی پیش پا افتادهولیکن خوب واسم دلمشغولی شده بودو فکر کردم که مطرحش کنم!

  • رضا توکلی گفت:

    اگر خدا کالبد باشد روح درون ان عشق است و گر انسان نی باشد دم ان عشق . همه از یک منشا هستیم و با کل هستی یکسان . با این باور گاه زیبا دیدن ها و با ارزش نهادن بر محیط اطراف خود شور و شعف میاورد و عشق زیستن در زندگی را انژور که شایسته است ایجاد مینماید ‌

  • آرشام گفت:

    اینکه ماها در تلاش برای معنی دادن به زندگی خودمون هستیم هم جالبه
    !!!
    تلاشی دانسته و یا نادانسته..

  • شیوا گفت:

    “معنی دادن به زندگی دیگران” نمی دونم این عبارتو جای دیگه شنیدم یا نه. یه جورایی هم برام آشناه هم غریبه. به نظرم می تونه جایگزین خوبی برای شعار زندگی من هم باشه. گفتم شعار چون راه طولانی ای پیشرو دارم تا…
    باید فکر کرد

  • ص.ش گفت:

    جالب بود برام! دیدهای متفاوت! همین نکته های ریز ادمها را متفاوت می کنه! همین نکته ها زندگی رو بعد میده! لذت بردم!

  • رضا گفت:

    سلام. مهندس با اجازت این بحث تراکت رو ایمیل کردم واسه مدیرعامل شرکت قبلی که توش کار میکردم.
    البته هنوز با هم در ارتباطیم و روابطمون بد نیست.
    اونجا کارکناش همه مثل تراکت پخش کن هایی بودن که تراکتاشون رو چند قدم اون طرف تر یکی مینداخت توی سطل آشغال…!

  • ف گفت:

    با روز نوشته هاتون زندگی می کنم خیلی خیلی از جنس دل ماست…..چقدر کار خوبی کردین بهتون قول می دهم اتفاق های خوبی براتون خواهد افتاد…… مطمئن باشید
    با وجود اینکه اینجا بیشتر و نزدیکتر می نویسید اما بیشتر دلتنگتون می شیم…….

  • Sky گفت:

    دقیقا برای منم همین صحبت ها جالب بود. خیلی بیشتر راجع به معنی زندگی فکر می کنم

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser