قبلاً در مورد سهیل رضایی نوشته بودم. او در بنیاد فرهنگ زندگی در حوزهی روانشناسی فعالیت میکند و سالهای اخیر را صرف مطالعه در حوزهی کارهای یونگ و انتشار کتب مربوط به این مکتب روانشناسی به زبان فارسی نموده است. برخی از بهترین کتابهای این حوزه توسط بنیاد او منتشر شده است.
اگر چه او سالها به عنوان کارشناس در مراکز مختلف آموزشی و صدا و سیما فعالیت کرده و به آموزش مردم کمک کرده است، من در این گفتگوی ۹۰ دقیقهای، تلاش کردم یک جلسهی آموزشی با موضوع مشخص و متمرکز ایجاد نشود. دستور جلسه هم تنظیم نکردیم. نشستیم و حرف زدیم و باور من بر این است که حاصل این گفتگو یکی از دو یا سه مورد بهترین فایلهایی است که در رادیو مذاکره عرضه شده است. پیشنهاد میکنم شما هم به این فایل گوش بدهید. اگر هم سوال یا بحثی داشتید می توانید در زیر همین نوشته مطرح کنید تا من و سهیل رضایی بتوانیم پاسخگوی شما باشیم. سهیل رضایی صفحهی فیس بوکی هم دارد که گهگاه در آن مطلب مینویسد.
لینک دانلود فایل صوتی رادیو مذاکره: گفتگوی محمدرضا شعبانعلی و سهیل رضایی (۹۰ دقیقه)
پی نوشت: جدای از محتوای فایل، با توجه به تنوع موضوعات، این فایل نیازمند تنظیم و تدوین دقیق هم بود که زحمت آن را شادی قلی پور، دوست و همکار عزیز من بر عهده گرفت. کار طاقتفرسایی است که اگر فایل اول رادیو مذاکره را با این فایل مقایسه کنیم، میتوانیم این تفاوت را حس کنیم. امیدوارم به تدریج بتوانیم ضعفهای دیگر خود را نیز برطرف کنیم.


202 دیدگاه
محمد رضا جان ممنونم از اینکه انقدر وقت گذاشتی واسه جواب به من . راستش پشیمون شدم از اینکه کامنت گذاشتم و مجبورت کردم کلی بنویسی. (بعد از کامنت هم داشتم درس ترول رو می خوندم حسی ترول بودن بهم دست داد.) بازم ممنونم.
ولی یه سوال از آقای سهیلی : شما فرمودید که دست دوم می فروشید. من دقیق متوجه نشدم. یعنی مثلا کسی همچون مولوی رو دست اول می دونید ، می خونید تحلیل و تفسیر می کنید و به قولی چکیده اش رو به ما و دیگران می دید. منظورتون این؟ یا اینکه نه خودتون مثل مولوی و یا شمس مشاهدات و دریافتهایی دارید بعد وقتی اونرو عرضه می کنید می شه دست دوم. ممنون از شما
با سلام. این گفتگو ارزشمندی من رو یاد نقش محمدعلی کشاورز در فیلم مادر علی حاتمی انداخت. واقعا لازم انقدر سریع و تند حرف بزنید. در درس مهارت یادگیری چقدر درباره کند خوانی و مزیتهاش گفتی. درباره کندگویی هم بایستی یه فکرهایی بکنی. البته من پیشنهاد می کنم فایلهای صوتی این سبکی رو با زیر نویس پخش کنید. 😉 و پیشنهاد جدی تر اینکه در نرم افزار ادوب پریمیر می شه سرعت صدا را بدون تغییر تن و پیچ صدا کم کرد. و محمدرضا وقتی خودت به تنهایی صحبت می کنی خیلی شمرده تر و واضح تر حرف می زنی ولی در زمانهایی که با یک نفر دیگه همراه می شی خیلی خیلی تند حرف می زنی. و به نظر من همون مثال خودت که گفتی نمی شه یه فیلم رو با دور تند دید یه سخنرانی رو هم نمیشه با دور تند شنید. (امیدوارم جسارت و گستاخی من رو ببخشید)
ابراهیم عزیز.
به بهانهی حرف تو، چند تا نکته رو بگم که شاید برات جالب باشه.
چند روز پیش در مصاحبهای شرکت کردم و با من در مورد آیندهی کسب و کار در دوران پسابرجام صحبت شد. حدود یک ساعت و نیم طول کشید.
همان شب، قسمتی از آن فایل صوتی را گوش میدادم. بعضی جاها، سرعت آنقدر زیاد بود که خودم مجبور میشدم جمله به جمله، فایل رو متوقف کنم و بعد ادامه بدم که بتونم حرفهای خودم رو کامل بفهمم!
این رو از اون جهت میگم که تند حرف زدن خودم رو قبول دارم. به نظرم یه جاهایی خیلی تنده. خیلی زیاد.
البته این رو هم بگم که من در بارهی “کند خوانی” صحبت کردم. اما دربارهی “کند گویی” صحبت نکردهام! من که قرار نیست یاد بگیرم! پس من با هر سرعتی حرف بزنم، کارایی خودم تغییری نکرده. زحمت برای شماست که احتمالاً باید بارها و بارها، فایل را متوقف کنید و دوباره ادامه دهید.
پرسیدید که “آیا واقعاً لازم است انقدر تند و سریع حرف بزنید؟”
سرعت حرف زدن عموماً قابل انتخاب نیست. ما در لحظات کوتاهی، به صورت آگاهانه آن را انتخاب و تنظیم میکنیم. اما معمولاً بلافاصله مغز از سیستم دو به سیستم یک تغییر وضعیت میدهد و در اینجا، سرعت کلام نیز از کنترل خودآگاه خارج میشود.
درست مانند کنترل سرعت نفس کشیدن که فقط برای مدت کوتاهی میتوان آن را انجام داد و بلافاصله، از اختیار ما خارج میشود.
من در همهی فایلها (حتی این فایل) به خاطر مخاطب، سرعتم را خیلی از سرعت واقعیم کمتر کردهام. اما واقعاً بیشتر از این چندان در اختیار من نیست. چیزی که میشنوید “کُندترین روند حرف زدن محمدرضا” است و نه سرعت واقعی او. کافی است از همکاران من بپرسید!
ما در فایلهایی که به عنوان محصول تولید میکنیم (مثل اتیکت یا گفتگوهای دشوار یا فایلی که امسال تحت عنوان مدیریت توجه یا Attention Management تولید میشود و در اواخر سال عرضه میشود) به خاطر ماهیت کار، معمولاً میکوشیم سرعت حرف زدنم را کمتر کنیم.
برای این کار هم شیوهی جالبی داریم. یک صحبت 200 دقیقهای را در 20 قسمت ده دقیقهای ضبط میکنیم و بین آنها، فرصت کوتاه تنفس میگذاریم.
به این شکل، من چند دقیقهای حواسم هست و به محض اینکه نزدیک است که وارد مسیر ناخودآگاه شوم و به سرعت طبیعی خودم برسم، بحث را قطع میکنیم و دوباره ادامه میدهیم (چیزی شبیه راه رفتن پورش در خیابانهای شلوغ تهران! شاید حال بیننده رو خوب کند. اما موتور آن ماشین بدبخت به “فنا” میرود!)
اما یک نکته را هم به خاطر داشته باشیم. گفتگوهای من با دوستانم (از جمله سهیل) در فضایی بسیار دور از فضای رسمی انجام میشود.
همین فایل که میبینی، اینطور ضبط شد که سهیل یک شب آمده بود بنشینیم و چای بخوریم و گپ بزنیم، به یکدیگر گفتیم: ضبط کنیم بقیه هم بشنوند؟ و بعد هر دو تصمیم گرفتیم ضبط کنیم.
بنابراین، اکثر این فایلهای دو یا سه یا چهارنفره، ضبط شدهی یک مهمانی هستند و نه یک “محصول صوتی”.
اگر بخواهیم تا این حد کنترل را به خودمان و ذهنمان اعمال کنیم، حرفهای دیگری گفته خواهد شد.
برای اینکه حرفهای واقعی بشنویم، نباید بخش زیادی از پروسس مغز را درگیر کارهای بیخودی بکنیم.
فرض کن من به شما بگویم در مورد “فلسفهی تاریخ” یک ساعت حرف بزن و لطفاً حرف “ک” در آن نباشد.
از لحاظ تئوریک این کار چندان سخت نیست.
اما بخش زیادی از توان ذهنی شما صرف توجه به “ک” خواهد شد و نهایتاً “حرف ارزشمندی” نخواهید زد. فقط “حرفهایی بدون ک” را مطرح خواهید کرد.
در مورد نرم افزار هم صحبت شما درست است. اما “هر کاری” هزینهای دارد. هزینه منظورم پول نیست. منظورم منابع است.
من و تیمم، در اوج قابل تصور تخصیص منابع (نه با استاندارد ایران، بلکه با استاندارد جهان) ایستادهایم و واقعاً برای هر حرکت کوچکی، باید از جای دیگری بزنیم و صرف اینجا کنیم.
اگر کسی بخواهد برای چنین فایلی، علاوه بر تدوین فعلی، چنین فرایندی را اضافه کند به معنی شش تا هشت ساعت صرف وقت اضافه است.
من و همکارانم چنان فشرده فعالیت میکنیم که در سه ماه هم، 8 ساعت وقت اضافه را نمیتوانیم پیدا کنیم چه برسد در سه روز!
بنابراین، ما هم بلدیم که صدا را کند کنیم. اما باید به جای آن، جای دیگری کار دیگری انجام نشود. که در حال حاضر، چنان کاری را که قابل حذف باشد، پیدا نکردهایم.
یادم هست زمانی با شاملو حرف میزدند. به او گفتند: خیلی سخت حرف میزنی و شعر میگویی. خیلی از مردم نمیفهمند.
گفت: قرار نیست همه بفهمند! یک عده، شعر من را بفهمند. از روی آن، شعرهای سادهتری بگویند که دیگران آنها را بفهمند!
واقعیت این است که من همین الان هم، با همین نوشتن، با همین فارسی نوشتن، با همین زندگی در این نقطه از جهان، با همین وبلاگ داشتن، با همین متمم داشتن، با همین فایلهای رادیو مذاکره و حرف زدن از موضوعاتی که نه نیاز من است و نه دغدغهی من، به اندازهی کافی از “زندگی برای خودم” فاصله گرفتهام.
اگر هم گاهی حالم چندان خوب نیست، دلیلش این است که میبینم که به خاطر دیگران،آنقدر از خود واقعیم فاصله گرفتهام که زندگی دیگری شروع شده. خود واقعی من، در حوزهی دیگری و در علم دیگری و در فضای دیگری، مشغول مطالعه و تحقیق و یادگیری و کسب درآمد و زندگی است و دنیای دیگری دارد که هیچ ارتباطی به این فضا ندارد. البته احتمالاً چنین نخواهد ماند.
آیا تا به حال شده به یک مهمانی رفته باشی و خسته شده باشی و حوصلهات سر رفته باشد و صاحبخانه به زور یک خیار دیگر یا پوست کندن یک پرتقال دیگر، مدام تو را مینشاند و دستت را خیس میکند و چند دقیقهای معطلت میکند و در این میان داستان دیگری شروع میشود و تو فقط منتظری که فرصت و بهانهای پیش بیاید و برخیزی و با احترام و لبخند خداحافظی کنی؟ اگر چنین حسی را تجربه کردهای، تقریباً حس من را درک خواهی کرد.
حالا که اینقدر از خودم فاصله گرفتهام، لااقل با من همکاری کنید و بگذارید از “سرعت طبیعی حرف زدنم” بیش از آنچه تا کنون فاصله گرفتهام، فاصله نگیرم!
عمرم و فرصت زندگی آگاهانه بر این زمین، کوتاه تر از آن است که سرعت حرف زدنم را بیشتر از این کم کنم.
همین که یک نفر، توانسته باشد کلمات حرفهای من را تشخیص بدهد کافی است. بالاخره روزی پیاده سازی میکند. منتشر میشود. خوانده میشود.
چنانکه بخش زیادی از حرفهای رادیو مذاکره، در قالب مقاله، تا کنون پیاده سازی شده و در نشریات و مجلات و رسانههای مختلف، به صورت مکتوب منتشر شده است.
یکی از بزرگترین دغدغه هام این بود که به این نقطه برسی محمدرضا. مسلما برای فردی مثل تو که فرصت های درآمدزایی بسیار بزرگتر و زمینه های مطالعاتی و پژوهشی بسیار دلنشین تر و مصاحبت های شیرین تر به سادگی در دسترسه، امثال من باید دغدغه این رو داشته باشیم که در بین این فرصت ها، فرصت کوتاهی برات باشه که از حضورت استفاده کنیم.
تشبیهی که اغلب اوقات از مجموعه فعالیتهای وبلاگ نویسی و متمم در ذهن دارم، شهید مطهری و “داستان و راستان” هست که علیرغم سیر در مفاهیم متعالی تر فلسفی و دینی، بخشی از زمانش رو به نوشتن این کتابها اختصاص می داد تا افراد سطوح پایین تر هم به این واسطه بتونن از اون معارف استفاده کنند.
ای کاش مکانیسمی وجود داشت که از پتانسیل متممی ها استفاده بیشتری میشد تا ضمن اینکه این حرکت مبارک همچنان به راه خودش با قوت ادامه میده، تو هم بتونی بیشتر برای علاقمندی هات وقت بگذاری و بیشتر در راستای “زندگی برای خودت” قدم برداری
حامد جان.
به نظرم تشبیه به کارهای استاد مطهری، لطف توست. وگرنه در هیچ مقیاسی، کارهای کسی مثل من با کارهای آن بزرگان (حتی در حد تشبیه و مقایسه)هم نزدیک نیست.
اگر هم به مقام شامخ شاملو جسارت کردم و این خبط را مرتکب شدم صرفاً به دلیل زیبایی و شیوایی بیان آن بزرگمرد در بیان دغدغهی من بود.
اما دربارهی مسیر آینده، با شناختی که از تو و عمق نگاه و درک تو دارم، مطمئنم میتوانی روندها را حدس بزنی.
ما از روز نخست که متمم ایجاد شد، همه جا معیار کلیدی خود را در سیاستگذاریها بر تمرکززدایی در تمام حوزهها قرار دادیم.
تلاش برای مستقل کردن مالی متمم از من (که تا حد خوبی به آن نزدیک شدهایم) در راستای دور شدن از همین تمرکز است.
ارزیابی دوستان متممی بر اساس نظرات دوستانشان (و ارزیابی کردن شیوهی ارزیابی متممیها توسط سیستم تحلیل محتوای متمم به عنوان یک مکانیزم لایهی دوم) نیز در راستای همین تمرکززدایی بوده است.
قاعدتاً اگر متمم به نقطهای برسد که تعداد زیادتری نویسنده هم داشته باشد، اما هنوز مانند روزنامهها و سایتها، یک سردبیر یا یک شورای سردبیری بر آن نظارت کند، آنقدر که “باید” و “شاید” از آن سیستم مرکزی فاصله نگرفتهایم.
با توجه به نگاهی که من به مسیر آیندهی حوزهی محتوا و متمم دارم، فکر میکنم طی چند سال آتی، هیچ سیستم متمرکز تولید محتوا نمیتواند وظیفهی آموزش و توسعهی مهارت را بر عهده بگیرد.
سیستمهای Wiki مانند هم، اگر چه برای خودشان و برای آن کاربرد خوب هستند، اما برای سیستم آموزشی مثل متمم، نواقص زیاد و خطاهای زیادی دارند که نمیتوان به آنها اتکا کرد. به هر حال ما هم یک سیستم Collaborative خواهیم داشت، با این تفاوت که شیوهها و مکانیزمهای Peer-Evaluation در آن بسیار متفاوت خواهد بود و یک سیستم تطبیق پذیر تحلیل محتوا در کنار سایر دوستان، کمک خواهد کرد تا فضایی بزرگ و گسترده برای آموزش و یادگیری شکل بگیرد.
اگر به فکر بهبود کیفیت آموزش و یادگیری در این مقطع از تاریخ و در این نقطه از جغرافیا هستیم، چارهای جز حرکت به سمت سیستمی از این دست نداریم.
تنها مسئلهای که وجود دارد این است که من به “خلق سیستم”ها چندان اعتقاد ندارم و “توسعهی سیستمها” را خیلی Robust تر میدانم. البته این شیوه، کمی کندتر و کمی پرهزینهتر است. اینکه مدام، قابلیتهایی میآیند و میروند و در طی فرایند انتخاب طبیعی توسط اعضای یک جامعهی آموزشی، برخی از آنها ماندگار میشوند و به تدریج، ظرفها و ظرفیتهای جدیدی در سیستم شکل میگیرد.
فکر میکنم طی یکی دو سال آینده، تغییرات بسیار بزرگتری را در متمم خواهیم دید. اگر چه الان هم تغییرات جزیی تدریجی زیادی در جریان است که بعضی از آنها در لایهی بیرونی و بخش بزرگی از آنها در هستهی سیستم است.
اما به هر حال، اگر در این “خشکسال محتوا” دیوانهای مثل من و مجنونی مثل تو و سایر دوستانمان، نشستهایم و کشتی میسازیم، همهی ما به خوبی میدانیم که “طوفانی خواهد آمد” و اگر به موقع، کارمان به پایان نرسد، چیزی از این قوم که جز به زیارت گور گذشتگان هزارسال خویش و مرثیه خوانی بر حقوق ناداشتهی از دست دادهی خویش مشغولند، باقی نخواهد ماند.
مطمئن هستم که مکانیزمهای مشارکت که به آرامی در متمم تعبیه و اجرا میشوند، میتواند این تمرکز را کم کند.
من هم در سال آینده، احتمالاً درسهایی را در بیرون متمم و روزنوشته، به شکل دیجیتال – فیزیکال، برای عدهی بسیار محدودی از دوستانم (که احتمالاً بالاترین امتیازها در متمم را دارند) ارائه خواهم کرد و به زندگی مورد علاقهام و حوزههای تخصصی خودم نزدیکتر خواهم شد.
به هر حال، یک وسوسهی بزرگ، در زندگی برای من وجود دارد که اجازه نمیدهد به سادگی از روزنوشتهها و متمم دل بکنم و آن عنوان شگفت انگیز “معلم” است.
دوست ندارم تصمیمی بگیرم یا انتخابی انجام دهم که این عنوان از من گرفته شود یا در موردم فراموش شود.
میترسم که روزی به نام محقق یا کارآفرین یا هر چیز دیگری خوانده شوم و دیگر کسی من را “معلم” نداند و نخواند.
معلم را با تاکید میگویم و آن را با استاد متمایز میدانم.
استاد، در درون خود این معنا را دارد که کسی تا آخر راهی را رفته. حالا نشسته و منتظر است که بقیه هم بیایند و به او ملحق شوند.
اما معلم، دقیقاً همان چیزی است که از مدرسه به خاطر داریم.
کسی که چیزی را به ما میگوید. چیزی که شاید نمیدانیم و نشنیدهایم.
ما یاد میگیریم و از کنار او عبور میکنیم و میرویم و دنیا را بیشتر و بهتر از او میفهمیم.
او میماند و بازی را ادامه میدهد.
معلم، سنگی در میانهی راه یادگیری است. نه مانند استاد، سرمنزل مقصود آن.
محمدرضا جان، بارها این پاسخ رو مطالعه کردم و به نوعی برام دلگرمی ایجاد شد که تمایلت رو برای حفظ جایگاه معلمی دیدم. حضورت حداقل برای من به عنوان second best practice در بسیاری حوزه ها باعث دلگرمیه.
پاسخ من (که البته زیادی هم به طول کشید) متوقف بود بر فهم رویکرد تو در زندگی در حد فهم ناقصم! یعنی به جای اینکه صرفا حرفای تو رو خونده باشم و در صدد پاسخ گویی (در حد تشکر از بودنت) بر بیام به این فکر می کردم که چطور میشه که یک نفر این همه خودش رو وقف دانش آموزی و دانش گستری کنه. خوشحالم که مصاحبت با تو معلم عزیز باعث میشه که ما هم بوی خوش دانستن رو بیشتر استشمام کنیم.
سلام جناب شعبانعلي و رضايي من خيلي از فايل هاي شما رو گوش كرده بودم همشون عالي بودن ولي فكر ميكنم اي فايل با اقاي رضايي نمرش ٢١ بود ممنون از هر دو شما
می دونستم یه جای کار میلنگه
خیلی این کار بده
می آید خواب میان عمر آدم خراب می کنید و میرید
مثل کسی که نه لذت خوابیدن برده و نه بیداره
نه خوابم نه بیدارم
داشتم چرت میزدم که بیدارم کردی
خوب که چی؟
الان چی؟
نمی خوام بخوابم ولی چه کار کنم که بیدار بمونم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
سلام جناب شعبانعلی
سلام جناب رضایی
خیلی عالی بود
مخصوصا عشق به شکست و انتخاب برد
نگاه اقای رضایی به زندگی رو دوست دارم…
ممنون
با سلام
از طریق این فایل با جناب آقای سهیل رضایی آشنا شدم و مطالب ایشان را دنبال کردم تا اینکه دیروز در کارگاه ثرورت آفرینی استاد رضایی شرکت کردم
دوره بسیار خوبی بود
ممنونم که این فایل را ضبط کردید این فایل به اندازه تمام فایل های رادیو مذاکره و رادیو متمم به من کمک کرد
گفتم بعد از گذشت چند ماه باز بیام و از شما به خاطر این فایل تشکر دوباره انجام بدم
و ی چیز دیگه آقای رضایی.
قصد داشتم گفت و گو تون رو 5 بار گوش بدم اما 2 بار کامل گوش دادم
2 بار بخاطر اینکه اولا مثل اون فردی که خودتون مثال زدید که گفته من 2 تا دفتر مولانا رو دیشب خوندم، نباشم تا 2 بار بخاطر حرف هاتون رو بتونم تا حدود زیادی درک کنم!
5 بار بخاطر این نه که میترسیدم تبدیل به داشنجو هایی بشم که دوست ندارید دیگه سر کلاستون نیان!!!
خودتی masoudrezaii
(ببخشید اگر این کامنت من خیلی طولانیه چون این ترس رو دارم که شاید دیگر این فرصت برایم پیش نیاد تا حرفم رو کامل بزنم)
با سلام خدمت محمدرضا شعبانعلی و آقای رضایی.
من 19 سالم هست و یادمه تابستون (بعد از کنکور) بخاطری که عشق به استیوجابز داشتم (و دارم) توی اینترنت داشتم درموردش جستوجو میکردم که به رادیو مذاکره سینا تقوی و محمدرضا رسیدم و از اونجا با کارای اوشون آشنا شدم.
خوشحالم که زود تر از تابستون با کارهای محمدرضا آشنا نشدم و خوشحال تر از اینکه تا به امروز فایل آقای رضایی رو گوش ندادم!!
بخاطر اینکه قبل از گوش دادن من به صحبت های شما باید مراحلی در زندگی ام میگذشت تا بتونم امروز قشنگ حرف آقای رضایی رو بفهمم جمله: + من نمیخوام اون قدر خدا رو توی زندگیم بیارم که خودمو از زندگیم بیرون کنم بعد همه چی به گردنش بیفته. من میخوام خودمم باشم توی قصه زندگیم! معتقدم خدا نویسنده دومه و من بازیگر اون فیلم نامم و منم باید بتونم درست زندگی کنم. من نمیخوام خودمو جوری وصل به اون بکنم بعد ی هو دچار مشکل بشم و بهش بگم داری هوا رو؟؟؟!! ++
من توی دوران کنکورم که تازه معنای پیشرفت رو فهمیده بودم و تازه شروع کرده بودم به درس خوندن، با خدا بیشتر رابطه برقرار کرده بودم و یجورایی داشتم انقدر اونو توی زندگیم وارد میکردم که خودم داشتم بیرون میفتادم!!
نتیجه کنکور اومد! بسیار بد! ی هو همه چیز توی دلم و ذهنم نابود شد! توکل به خدا! اعتماد به خدا! نماز خوندن و …!!!!
ولی نمیدونستم خدا داره منو به راه میون بر میبره و به جای وقت تلفی منو داره مستقیم پرت میکنه توی راهی که میخوام باشم و در آخر به هدفم برسم!
با قبول نشدن من و میون بر خدا من تونستم افراد عالی – افرادی در زمینه برنامه نویسی –
مورد نظر خودمو پیدا کنم! در عین مخفی بودنشون!
کار خداست دیگه! ما داشتیم به خاطر نتیجه کنکور بی محلیش میکردیم، اون داشت بیشتر معرفت به خرج میداد!
آره من به جمله شما از قبل و 7 ماهی هست که مبتلا شدم!
و این جمله رو بسیار میفهمم چون زندگی خود بنده بوده!
بعضی وقت ها بهتره که درس نخونی!!!
چون اگر من بچه درس خون بودم الان مثلا دانشگاه امیرکبیر بودم و الان 3 ماه بود که رفتم سر کلاس مبانی دانشگاه و اونا هم داشتن چیز های قدیمی رشتم رو مثل همه دانشگاه ها درس میدادن!
ولی الان من در همون مدت رفتم سر کلاسی که به اندازه کل لیسانس دانشگاه امیرکبیر درسم دادن!
و اون راه دانشگاه برتر، راه اصلی بود که خودم از سر نادانی میطلبیدم و راهی که الان رفتم راهی بود که خدا از قبل برام برنامه ریزی کرده بود!
(البته من منکر تاثیر دانشگاه های عالی نیستم ولی برای من که رشتم نرم افزار هست این بهتر بود)
من ی چیز دیگه از زندگی شما هم درک میکنم اینکه میگید من در رابطه با پسرم حس میکنم اندازه 6 تا آدم از بقیه پدر مادر ها جلو ترم! و این جمله ” خدا رابطه منو فرزندم رو حی نگه داشت.درست در لحظه ای به رابطم فانی نگاه میکنم، افقم جان دار میشه توی رفتار” و ” پرسیدند همسایه خانه عشق کیست، گفتند خانه مرگ،گفتند در کنار خانه مرگ نمیترسی گفت در کنار اوست که من هویت پیدا میکنم!”
منم مادرم بیماری سرطان سینه و آمبولی خون از سال 85 تا 91 رو داشت و الانم هنوز قرص میخوره ولی الان با لطف خدا و امید ها خودش بر بیماری هایش موفق شده واون حس موفقیت رو به من یاد داده و اینها باعث شده من همیشه این ترس نبودنش رو داشته باشم و و همین کار خداست که باعث شده رابطه من با مادرم عالی باشه.
خوش حالم که مثل شما به همون حداقل افرادی که کمک میکنم، جنس های دست دوم میفروشم!! و حمال اطلاعاتی نیستم!!!
و متاسفم برای قبلا خودم که کسی بودم که به قول شما ” خدایی داریم که مارو به خدایی قبول کنه!”
تشکر میکنم از محمدرضا شعبانعلی بابت کارهای فوق العاده اش و برگزاری این جور رادیو مذاکره ها.
و تشکر میکنم از خانم قلی پور که خلاقیتشون در آهنگ گذاری مثال زدنی بود.
یکساعت و نیم مذاکره شما رو گوش دادم تا فقط این جمله رو از سهیل بشنوم :
« هیچوقت خدا رو اونقدر وارد زندگیم نمیکنم که خودم از زندگی بیروم بشم
اگه خدا نويسنده زندگي منه؛ منم بازيگر اين زندگي هستم. پس من هستم که تصميم ميگيرم زندگي رو چطور بازي کنم»
با عرض سلام خدمت شما .
بنده از شاگردان قدیمی جناب رضایی هستم که از طریق مصاحبه ایشون ، با شما و فعالیت هاتون آشنا شدم و در این مدت هرچند کوتاه بسیار استفاده کردم و با اجازه شما برخی مطالب و فایل ها را به همراه خلاصه ای از نکات مهم فایل های شما ( البته از نظر خودم ) در وبلاگم قرار دادم تا سایر دوستان هم استفاده کنند و ان شاالله از سایر مطالب شما هم بهره مند شوند .
سپاسگزارم از استادم ( مسبب آشنایی با فعالیت های جنابعالی )و از شما بدلیل زحمات خالصانه ای که میکشید . موید باشید .
سلام
گفتگوی فوق العاده ای بود ازون جنسی که من همیشه دنبال یه پایه میگردم که اینارو بگم و اینا رو بشنوم . باورش شاید سخت باشه ولی دیگه همون موقعا که دیگه داشتید خدافظی دم دری میکردید!!!! جواب همه آشفتگیای منو دادین 🙂 من خودمو آدم موفقی میدونم ولی نمیدونستم دیگه دارم دنبال چی میگردم؟؟؟ آقای رضایی جواب این سوالمو از شما گرفتم “رضایت” اون چیزی که از الان دنبالشم .مرسی معلمای عاشق….
اونقدر ذوق زده و هیجان زده ام که نمی دونم چی بگم… آقای سهیل رضایی عزیز و آقای شعبانعلی واقعاً ممنون و سپاسگذارم. چندبار این فایل رو گوش کردم، تیکه تیکه هی تکراری گوش دادم. ولی چندین جمله اش حسابی تکونم داده…. تا زمانیکه به رابطه ام فانی نگاه میکنم، افقم جاودانه میشه در رفتار….تنها در مرگ هست که هویت دائم دارم و عشق با مرگ همخانه هست… در لحظه وجودم نهایت تأثیر رو دارم… بحث نمایش و چالش !!! من مستعدتر از همه هستم برای تاریک شدن و تاریکیها …مبتلا شدن !!! باختن بهتر از بردن منو میسازه…(خنک آن قمار بازی…) باختن رو یاد بگیرم و نه نباختن رو… خدا به من اجازه میده از در عرش یا در فرش ببینم… نه برای ترس از دست دادن، برای بودن در لحظه با کسی بودن….اونقدر خدا رو تو زندگی نیارم که بعدش بخوام ببرم بیرون، که همه چی گردنش بیافته، من هم تو قصه باشم !!!! اگه اون نویسنده است منم باید خوب بازی کنم…
قابل ذکره که من کارشناس ارشد روانشاسی هستم و عاشق یونگ و افکار و تحلیلهای یونگی و همینطور مشتاق و پیگیر پرو پا قرص برنامه ها و مطالب آقای سهیل رضایی.. ولی این یک چیزه دیگه بود !!!!!! بی نهایت سپاسگذارم و خوشحالم که آقای محمدرضاشعبانعلی رو هم شناختم و امیدوارم بیشتر از مطالبشون استفاده کنم… خدایا تو را سپاس
دیروز وقتی در سوگ از دست دادن یکی از همکارانمون نشسته بودیم، در یک چشم به هم زدن همخونگی عشق و مرگ رو با تموم وجودم حس کردم و دیدم…
سلام
آنقدر برای من نکته، مطلب داشت که به خودم اجازه چیزی گفتن نمیدم.
فقط ممنونم
salam ali bud vagheiate darun bud bazi jahash joz ashk rikhtan hich chiz nemiumad