«عکس من را به دیوار ادارهها و شرکتها نزنید؛ عکس فرزندان خودتان را به دیوارها نصب کنید تا بدانید که باید برای آنها و آیندهی آنها کار کنید.»
این جملهها را رئیسجمهور جدید اوکراین گفته است (منبع).
ولودیمیر زلنسکی (Volodymyr Zelensky) که به تازگی قدرت را در اوکراین در اختیار گرفته، به اجرای برنامههای طنز مشهور است و هیچ نوع سابقهای در سیاست ندارد (فرض کنید کسی مثل مهران مدیری یا رامبد جوان یا امیرمهدی ژولهی خودمان).
او که قبلاً در برنامههای طنز خود هم، نقش فردی را که به ریاستجمهوری رسیده بازی کرده بود؛ اکنون واقعاً در این جایگاه قرار گرفته است و با توجه به اینکه در قالب یک انتخابات (و نه مثلاً یک کودتا) در رأس قدرت قرار گرفته، میتوانیم حدس بزنیم که بسیاری از رأیدهندگان بر این باور هستند که این فرد میتواند برای در اختیار گرفتن سکان مدیریت کلان کشورشان مناسب باشد.
آیا چند سال بعد، مردم اوکراین از چنین انتخابی پشیمان خواهند شد و خواهند گفت که فریب حرفهای پوپولیستی یک کمدین را خوردهاند؟
یا اینکه اتفاقاً به خاطر اینکه فردی را از بیرون مناسبات قدرت و باندهای موجود به داخل ساختار تصمیمگیری کشور خود تزریق کردهاند، احساس خوبی خواهند داشت؟
تازهکار بودن به این معناست که فرد، هنوز بازیهای سیاسی را نمیداند و برخی این ویژگی را مثبت و برخی دیگر منفی قلمداد میکنند.
در آموزش تفکر تحلیلی و نیز تفکر شهودی (مثلاً کسانی مانند گری کلین) بارها تأکید کردهاند که یکی از ابزارهای اثربخش برای تقویت قدرت تفکر، ثبت تحلیلها و مرور آنها در آینده است (درس ثبت و مرور تصمیم ها در متمم هم به همین موضوع پرداخته است).
پیش از این هم گفتهام که ما نسبت به رویدادهایی که در نزدیکی خودمان میگذرد، سوگیریهای فراوان داریم و بهتر است ابتدا، تمرینِ تحلیل و تصمیمگیری را از جاهایی شروع کنیم که دلبستگی عاطفی کمتری نسبت به آنها داریم تا با مسائل سادهتری دست و پنجه نرم کنیم (بنابراین تحلیل اوضاع اوکراین میتواند در مقایسه با آنچه بر خودمان میگذرد، سادهتر باشد).
جستجو دربارهی زلنسکی دشوار نیست و طی روزهای آتی هم، قاعدتاً خبرهای بیشتری از او منتشر خواهد شد. نوع حرفهایش هم به شکلی است که احتمالاً در رسانههای داخلی کشورمان نیز بازتابهایی خواهد داشت.
بنابراین دنبال کردن او دشوار نیست.
شاید بد نباشد کمی در مورد او، حرفهایش و تبلیغات انتخاباتیاش جستجو کنید و به عنوان یک تمرین (نه در اینجا، بلکه در دفتر یادداشت خودتان)، تحلیل خود را از وضعیت اوکراین در چهار یا پنج سال بعد، بنویسید.
یادداشتهایتان را هم جایی نگه دارید و بعداً مرور کنید.
این نوع تمرینها میتواند به ما کمک کند تا نقاط قوت و ضعف تحلیلهای خود را بهتر بشناسیم و بر این اساس، آنها را بهبود دهیم.
یک نمونهی واقعی
در زمان انتخابات آمریکا، من چند بار در روزنوشتهها نوشتم که فکر میکنم عامل تکنولوژی در تحلیلهای سیاستمداران از انتخابات آمریکا لحاظ نشده است. قدرت این فاکتور، نسبت به گذشته بیشتر شده و بدون توجه به آن، نمیتوان نتیجهی انتخابات را حدس زد (فرض اول من).
گزاره دومی که به آن توجه داشتم این بود که مدیران حوزهی تکنولوژی – جز چند استثناء محدود – چندان علاقهمند به موفق شدن ترامپ نیستند.
با کنار هم قرار دادن این دو گزاره و چند مورد دیگر، به نتیجه رسیده بودم که ترامپ شانس چندان بالایی ندارد (بگذریم که در نهایت هم، در لب مرز و تقریباً در حد سکه انداختن رأی آورد و تفاوت چندان زیاد نبود که موافقان یا مخالفان او، بتوانند از تحلیلهای خود خوشحال یا ناراحت شوند).
اما در مورد تحلیل من، یک خطای بزرگ وجود داشت که شاید اگر آن زمان آن را دقیق نمینوشتم، هرگز متوجهش نمیشدم: تکنولوژی مهم بود. مهمترین فاکتور تأثیرگذار هم شد. اما نه با مکانیزمی که من فکر میکردم. قدرت «فیسبوک» از «بنیانگذار و مالک و مدیر فیسبوک» بیشتر است و قدرت اغلب شبکههای اجتماعی، بر قدرت بنیانگذاران و مدیرانشان میچربد.
چون آنها ابزاری را ساختهاند و در اختیار دیگران قرار دادهاند و با وجود همهی کنترلهایی که بر پلتفرم خود دارند، همچنان رفتارها و پیچیدههای فراوانی میتواند ظهور کرده و Emerge شود.
بعد از این ماجراها، پایین یادداشتهایم (که نسخهی کاملتر آنها را به شکل کاغذی داشتم) نوشتم که: محمدرضا. مولفههای نیرو را عالی حدس میزنی، اما جهتها را فاجعه!
و زیرش هم داستان پیشگوی معبد دلفی را – برای تذکر به خودم – اضافه کردم که به امپراطور وقت خود گفته بود: اگر جنگ کنی، یک امپراطوری سقوط خواهد کرد و کروئسوس توجه نکرد که آن امپراطوری، الزاماً دشمن (ایران) نیست و سقوط، قرار است سرنوشت حکومت خود او باشد (اینجا هم یک مثبت و منفی اشتباه شده بود).
بعد از آن، هر وقت جایی تحلیلی انجام میدهم، یک فاز اضافه هم دارم.
مولفههای تأثیرگذار را مینویسم و میگویم فرض کنیم همهی این مولفهها را درست حدس زده باشم، ممکن است در تشخیص جهت تأثیرگذاری کدام اشتباه کنم؟
همین روش، در تصمیمها و انتخابهای زیادی به من کمک کرده است.
منظورم صرفاً ماجرای زلنسکی نیست (اگر چه فرصتی عالی و ارزشمند برای این نوع محاسبات و تمرینهاست). بلکه حرف کلیام این است که از ثبت و ضبط تحلیلهایمان غافل نشویم. نکتهای که یکی دو بار دیگر هم با جملهبندیهای متفاوت گفتهام، اما حیفم آمد آن را تکرار نکنم.
[…] یاد خواهم گرفت. چون ایشون هنرمند جاویدانی بودن که بذر درستفکرکردن رو هنرمندانه توی جامعهی ما کاشتن. پس ایشون همیشه زنده […]
سلام روز خوش
کامنت گذاری برای من ماههاست که بسته شده. خواستم علت رو بپرسم.
چه عالی ناامید بودما ولی انگار مساله برطرف شده. ممنون. نمیدونم علت همونی بوده که در محدودیت کامنت گذاری وبلاگ های دوستان من اتفاق افتاده؟
دوران خیلی خیلی سختی بود واقعا. انگار به یه جزیره دورافتاده تبعید شده بودم. بازم ممنونم محمدرضای عزیز.
آرام. نمیدونم که مشکل تو چی بوده. تا امروز هر موردی از این دست بوده، بدون استثناء به این خاطر بوده که ایمیلی که بچهها اینجا ثبت میکردن با ایمیلی که توی پروفایل متمم ثبت کرده بودن فرق داشته یا اینکه کد کامنتگذاری رو دوباره نرفته بودن چک کنن و بگیرن (یکی دو بار کد عوض شده).
اما اگر روی مطالب قدیمیتر میخواستی کامنت بذاری و نمیشده، مسئله فرق داره.
من یه مدتیه که کامنتگذاری روی مطالب قدیمیتر روزنوشته رو غیرفعال کردهام (مطالبی که ۳۶۵ روز از تاریخ نوشتنشون میگذره، کامنتشون اتوماتیک بسته میشه).
بعد که یه بار شهرزاد اینجا نوشت، تازه فهمیدم که این روشم یه باگ داره. مطلبی که بچهها زیرش وبلاگهاشون رو معرفی میکنن دو سه سال پیش نوشته بودم و دیگه زیرش نمیشد کامنت گذاشت.
چون زیرساخت روزنوشته، استاندارد وردپرس هست و بر خلاف متمم، دست من از نظر فنی روش باز نیست، از یک میانبُر مسخره برای حل این مشکل استفاده کردم.
تاریخ مطلب «وبلاگهای دوستان من» رو آوردم جلوتر تا کامنتگذاری روی اون باز بشه.
حالا چند وقت یه بار باید یادم باشه باز تاریخش رو عوض کنم، چون هر بار که تاریخش از تاریخ جاری ۳۶۵ روز فاصله بگیره، کامنتش بسته میشه.
محمدرضای عزیز.
اعتراف میکنم که با خبر شدن از غیرفعال شدن کامنتگذاری برای مطالب قدیمیتر از یکسال باعث شد دچار درد از دست دادن بشم.
خیلی پیش اومده بود که بخوام حرفی یا نظری رو توی روزنوشتهها بگم ولی میگفتم بذار سرِ یه فرصت مناسب. خیلی از اوقات هم کلاً میدیدم که حرف خاصی نیست و نگفتنش بهتر از گفتنش هست.
چند وقت پیش یه کتاب به اسم «
زندگی اسرارآمیز مورچهها» خوندم. نویسندهی کتاب یکی از شاگردان ادوارد ویلسون هست و اطلاعات خیلی خوبی از انواع مورچهها و سبک زندگیشون تعریف میکنه و با کمک از استعارههای متفاوتی، زندگی مورچهها رو شرح میده. خیلی خوندن این کتاب برای من لذتبخش بود. خیلی هم دوست داشتم زیر معرفی فیلم ادوارد ویلسون و مورچهها بیام و بگم.
نمیدونم. شایدم اگه این اتفاق نیفتاده بود، اصلاً یادم نمیاومد که قرار بوده بیام و چنین کامنتی بذارم.
بههرحال الان بابت همهی کامنتهایی که میشد بذارم ولی نذاشتم بدجوری حس از دست دادن میکنم 😉
درود محمدرضای عزیزم.من بالاخره توانستم وارد این صفحه شوم:)به خاطر همه آنچه از تو و تیم خوبت یادگرفتم،همیشه ممنونم.می دانی که قدر تو را می دانم.مگرنه؟ازدعوت و پیشنهادت برای وبلاگ بسیار خرسند شدم و از اینکه من را لایق این جایگاه دیدی به خود می بالم.من در تنها فضای مجازی که فعالیت می کنم اینستاست.(که می دانم ارتباط خوبی با آن نداری )قبل ازان هم در هیچ فضای مجازی فعالیت نکردم.چند وقت پیش به این فکر افتادم که مطالبی که می نویسم را به یک وبلاگ منتقل کنم،ولی هنوز انجامش نداده ام.امیدوارم درآینده نزدیک انجامش دهم.ازاینکه بینهایت فرصت ایجاد کردی که من و ما دنیا را از زاویه ی دیگری ببینیمازت ممنونم.باشد که تاریخ نامت را به بلندا ببرد.
من هم از این که عضو کوچکی از این قبیله هستم بسیار خوشحالم. و لذت میبرم که در جمع افراد فرهیخته ای هستم و می توانم از ایشان چیزهای مفیدی یاد بگیرم. ورود شما به این فضا رو هم تبریک میگم . قبلا شما رو تو اینستاگرام دنبال می کردم و از مطالب شما و سبک نوشتن شما خوشم می آمد. و چند بار جستو جو کردم ببینم وبلاگی دارید یا نه که چیزی پیدا نکردم. خوشحالم که میبینم قصد دارید یک وبلاگ راه بیندازید. من حتما از خوانندگان شما هستم.
از محمدرضای عزیز هم بسیار ممنونم که این فرصت را برای همه ما فراهم کرده تا نوشتهامون چه قوی چه ضعیف این فرصت رو پیدا کنن که توی این صفحه معرفی بشن. شخصا خیلی خوشحالم که تقریبا ۳۰ درصد ترافیک سایت من از طریق روزنوشتهای محمد رضا اتفاق می افته. از این بابت ممنونم و امید وارم بتونم از این فرصت به خوبی استفاده بکنم.
نادیا جان.
خوشحالم که وقت گذاشتی و اینجا سر زدی و البته متأسفم که با کمی تأخیر جواب میدم.
امیدوارم بعد از این، علاوه بر اینستا، گاهی هم فرصت کنی و اینجا چیزی بنویسی.
یادمه که تمرکزت روی اینستاگرام بود و تو هم به خوبی یادته که من با «کهکشان اینستاگرام» و «سیارهی تلگرام» میونهی خوبی ندارم.
خیلی دوست دارم روزی روزگاری، بشینم همهی حسهای خوب و بدی رو که در طول زمان نسبت به شبکههای اجتماعی دیجیتال داشتهام، جمعبندی کنم و سعی کنم با خودم به جمعبندی بهتری نسبت به این شبکهها برسم.
اما تا حالا چنین فرصتی دست نداده.
تنها در یک مولفه، نسبت به گذشته، حس بهتری به شبکههای اجتماعی دارم و اون، کمک به شفافیت سیاسی و توسعهی دموکراسیه.
جدا از اینکه مطالعات و تجربه نشون میده که شبکههای اجتماعی توی این حوزه نقش دارن، مسدود و محدود شدنشون در کشورمون هم، تأییدی بر اینه که حتماً به توسعهی دموکراسی و شفافیت کمک میکردهان. وگرنه حتماً آزاد و نامحدود باقی میموندن و حتی بودجه هم میگرفتن (مثل صدا و سیما و سایر رسانههای مشابه).
اما یک اصل مهم هم توی ذهن من شکل گرفته و اون اینه که: «چیزهایی که در سطح اجتماعی مفید هستند، الزاماً در سطح فردی، مفید و دوستداشتنی نیستند و بالعکس.»
مثال دم دستش، مرگه که برای فرد، دوستداشتنی نیست و تمام غریزهی فردی ما بر ضد اونه. اما جامعه و نژادها، از مرگ فرد و جایگزینیش با نسل جدید، منتفع میشن.
گاهی فکر میکنم تک تک افرادی که در اینستا لاگین میکنن، دارن بخشی از زندگیشون رو به گزینههای بهتر میبازن. در مقابل، کل جامعه از اینکه تک تک افراد دارن یه چیزی میبازن منتفع میشه.
اما بعد فکر میکنم که این حکم کلی، بر این فرض بنا شده که بقیه هم همه چیز رو بر اساس معیارهای من میسنجن که بیتردید فرض غلطیه.
در کل، اینهایی که اینجا نوشتم، نه مهم بود و نه قابل استناد و استفاده. فقط خواستم جوابی به کامنت تو داده باشم که بگم حرفت رو خوندم. و چون هیچی به ذهنم نرسید این حرفهای نامربوط رو نوشتم. 😉
سلام محمدرضاجان.
امیدوارم که خوب و خوش باشی. مدت طولانیه که میخوام این جا چیزی بنویسم و احساس میکنم نکاتی که این جا مطرح کردی برام تداعیهایی داشت که این فرصت رو فراهم میکنه.
این جمله که «چیزهایی که در سطح اجتماعی مفیدند الزاماً در سطح فردی برامون مفید نیستند» به نظرم جانمایه مطالعات و تجربههای زیادیه و حداقل برای من مصداقهای متنوعی براش پیدا شده و میشه. و این خوندن روزنوشتهها بود که من رو با این مفهوم مهم آشنا کرد.
و این اهمیت باعث شده که بارها در زندگی شخصی از این «جانمایه» یاد کنم و به اون برگردم. در جاهایی هم به صورت صریح و برای دیگران از اون گفتم. مثلاً وقتی داشتم مطلب «دو دنیای متفاوتی که باید بیاموزیم چگونه در آنها زندگی کنیم» رو توی وبلاگم مینوشتم دائما این نکته در ذهنم پر میکشید و برای این که ادای دینی هم کرده باشم به خودم اجازه دادم تا از قسمتی از نوشته «اصالت، شهرت، پول و ارز» روزنوشتهها توی اون نوشته نقلی داشته باشم. چون به نظرم رسید (اگر درست فهمیده باشم) که چیزی که احتمالاً هایک در نظرش داشته به مضمون این جمله میتونه خیلی نزدیک باشه.
این جمله که احتمالاً بشه از تعبیر «باور» براش استفاده کنم، به من کمک کرده که راهحلهایی برای برخی از معماهای زندگیم پیدا کنم.
به عنوان یه نمونه، عقیده فعلی من (که این روزها توی وبلاگم هم بیبهانه و بابهانه ازش زیاد یاد میکنم) اینه که با توجه به امکاناتی که توی زندگی ما فراهم شده، این یاد نگرفتنه که کار سختتری از یاد گرفتنه و به نظرم یادگرفتن نیاز به این همه بروکراسی و وجود نهادهای رسمی و کاغذ و مدرک و استرس و مرزبندیهای مصنوعی نداره. یا به قول ناوال راویکانت (که نقل به مضمون میکنم ازش) این شوق یادگیریه که خیلی کمیابه. و اگر کمی رادیکالتر بخوام بگم این نهادها در خیلی از اوقات نه تنها نقش کمککننده برای یادگیری ندارند بلکه به مانع تبدیل میشن و خلاف انتظاری که ازشون میره عمل میکنند.
اما تناقض شاید اون جایی باشه که خود من به عنوان یه مصرفکننده، از خروجیِ بسیاری از این نهادها دارم استفاده میکنم: مثلاً کتاب محققانی رو میخونم که حقوقشون از این نهادها تامین شده یا قسمتی از تحقیق و مطالعهشون از فشاری که در این شبکه اجتماعی رسمیئی که بین محققین دانشگاهی وجود داره ناشی شده، فشاری که اونها رو در رقابت باهم قرار میده تا تحقیق و مطالعه کنند و خروجیشون به بهبود حال ما یاری برسونه.
اما این تناقض به نوعی با استدلالی مشابه این جا یعنی «فایده بردن کلان جامعه از شبکههای اجتماعی و ضرر کردن افراد شرکتکننده در اون» برای من برطرف میشه.
مشاهده شخصی که از انسانهای اطرافم دارم (حتی اونهایی که در دانشگاههای بسیار اسم و رسمداری تحصیل کردهاند) تقریبا من رو از این ناامید کرده که (حداقل در زمان کوتاه) تعداد زیادی از انسانهایی رو ببینم که بدون فشار بیرونی و با عطش درونی از بسیاری از لحظات زندگیشون در مسیر یادگیری استفاده کنند و بدون این که استرس و فشار نهادهای رسمی رو بکشند خروجیهای بسیار بهتری تحویل جامعه بدهند.
این طوری میشه که با این که قلباً اعتقاد دارم یادگیری بهینه در چنین فضایی (یعنی فضایی بدون استرس، امتحان و مدرک) رخ میده، بپذیرم که خروجی چیزی مثل دانشگاه در سطح کلان و جامعه شاید بتونه مفید باشه، با این که هر کدوم از افرادی که وارد اون میشن (به خصوص اونهایی که زندگیشون رو به پاش میذارن) در سطح فردی دارند چیزی رو از دست میدهند. یعنی مثلا اگر هدف یادگیری و فهمیدن بهتر بود میتونستند احتمالا با کیفیت بهتری و با اختیار عمل و لذت بیشتری و از یک مسیر دستچینشده فردی به اون هدف برسند اما حضورشون در دانشگاه (به خصوص اونهایی که دانشگاه رو به عنوان مقصد نهایی انتخاب میکنند و میخوان به محقق و استاد رسمی تبدیل بشن) اونها رو از این مسیر لذتآفرین محروم میکنه یا با زحمت بیشتری به اون میرسند. اما از طرفی جامعه که من هم عضوی از اون باشم از حضور اونها و فشاری که تحمل میکنند متنفع میشم و خروجیهاشون به صورت مستقیم و غیرمستقیم کیفیت زندگی من رو بهتر میکنه.
اینهایی که نوشتم کاملاً برداشتهای فردی بودند که بیشتر از این که محتواشون مهم باشه، بهانهای بودند تا بعد از مدتی این جا چیزی بنویسم. بازهم ممنون بابت اثر بیبدیلی که در شکلگیری مدلهای ذهنی ما داشتی.
محمدرضای عزیزم
متاسفانه تا امروز مطلبی از تو نخوانده و نشنیده ام که نامربوط و فاقد ارزش باشد.چندین بار از نوشته های تو سیلی خورده ام. و این بار هم.این بار دردش بیشتر بودچون مخاطبت فقط من بودم.نمی دانم چند بار نوشته ات را خواندم و نمی دانی چقدر دلم می خواست باور کنم”نوشته ای که نوشته باشی”.تو خیلی خوب می دانی چه نوشته ای.و من خیلی خوب آن را فهمیدم.
آن اصل مهمی که در ذهن تو شکل گرفته،حقیقت دردناکی است که با واقعیت معیارهای من در تناقض است.چرا دردم می اید؟!به قول برتراند راسل:ﭼﻪ ﺟﻮﺭ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﻪ ﺗﺎﻭﻟﻬﺎﯼ ﮐﻒ ﭘﺎﯾﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﻩﺍﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ؟
از اینکه وقت گذاشتی و برایم نوشتی ازت ممنونم.مانا باشی معلم جانم.?
در گوشه ای از دفتر خاطراتم از قول تو نوشتم:
نادیا جان
مراقب باش بخش مهمی از زندگی ات را در نبردهای بزرگ برای بازی های کوچک نبازی!
محمدرضا شعبانعلی
سلام محمدرضا جان. امیدوارم خوب و خوش باشی.
ممنون که این روش خوب رو برای ثبت و ضبط تحلیلهامون بهمون یاد دادی و یادآوری کردی.
من معمولاً توی دو جا تقریباً کاری مشابه این کار رو – البته نه با این دقت – هر بار برای موضوعی خاص انجام میدم. یکی توی اپلیکیشن Keep که چنین مواردی در مورد هر موضوع رو برای خودم فهرست میکنم و یکی به شکلی دیگری توی یه فایل ورد که مثلا اسمش رو گذاشتم تاریخ نگارِ فلان موضوع – مثلاً در رابطه با کار جدیدم. و واقعاْ میتونه دیدِ خوبی در مورد هر موضوع به آدم ببخشه.
اما با خوندن نوشتهی خوب تو، فکر کردم بهتره برای تصمیمها و انتخابهای بیشتری در زندگیم چنین کاری رو انجام بدم.
چقدر این «حرف تازه» و جملهی رئیسجمهور جدید اوکراین رو هم (که در ابتدای نوشتهات نقل کردی) دوست داشتم. احساس کردم چه پاسخ خوبیه مثلاً به درخواست مردمش وقتی بهش چیزی مثلاْ شبیه این قطعه از این ترانه رو میگن:
“من از لب تو منتظر یه حرف تازهام، تا قشنگترین قصهی عالم رو بسازم”
*****
محمدرضا. چند مورد بیربط با این مطلب هم هست که میخواستم در ادامهی این دیدگاهم برات بنویسم:
* اولی اینکه: همونطور که حتما خودت هم خبر داری، فید این چند نوشتهی اخیر وبلاگ من توی بخش «وبلاگ دوستان متممی» در صفحه اصلی روزنوشتهها نمایش داده نمیشه و از اون طرف هم، فید RSS روزنوشتهها و متمم در وبلاگ من، چند وقتی هست که با خطا مواجه شده.
من احتمال دادم بخاطر مشکلی باشه که برای نقشه سایت و RSS سایتم به وجود اومده بود. اما با وجودی که – همونطور که احتمالاً در آخرین نوشتهی وبلاگم خونده باشی – این مشکل برطرف شد، اما همچنان اون مشکل فید RSS ها – از هر دو طرف – برقرار هست.
با هاست در این مورد صحبت کردم، گفتند ممکنه هاستای که این دو سایت (یعنی روزنوشتههای خودت و متمم) در اونجا هستند به دلایل امنیتی یک سری آی پی رو بلاک کرده باشند. و دو تا آی پی رو بهم اعلام کردن که از اونها بخواهیم در صورت وجود این احتمال و در صورت امکان، از بلاک در بیارن. (که اگر نیاز باشه برای دوستانم در گروه متمم ارسال کنم)
دومین مورد اینکه: امکانِ گذاشتنِ دیدگاه، در صفحه “وبلاگهای دوستان من” به تازگی غیر فعال شده. و چون از دوستان متممی خواسته بودی که اگر وبلاگی دارند در اونجا اعلام کنند و الان این امکان وجود نداره، گفتم این موضوع رو بهت اطلاع بدم.
و سومین مورد اینکه: چند روزی هست که امکان لایک یا پسندیدنِ نوشتهها در برخی نوشتهها هم گاهی امکان پذیر نیست و ما رو با پیغام Invalid access مواجه میکنه.
ممنونم ازت و ببخش که مزاحم وقتت شدم.
شهرزاد.
فعلاً اگر دقت کرده باشی فید روزنوشته توی shabanali.com هم نمایش داده نمیشه و یه سری مسائلِ فیدیِ دیگه از این دست.
ما طی چند روز اخیر، تقریباً به شکل شبانهروزی مشغول یه سری تغییراتی در متمم بودیم. چون زیرساخت ارتباطی کشور، هر از چندگاهی تغییر میکنه و رابطهی اینترنت ایران با جهان هم، مدام در حال تغییره و هر از چندگاهی محدودیتهای جدیدی اعمال میشه. این تغییرات تأثیراتشون رو روی سایتهای معمولی که تقریباً استاتیک هستن (مثل فروشگاهها یا سایتهای خبری) کمتر نشون میده. اما روی پرفورمنس سرویسهایی که عضو لاگین دارن و به شکل جدیتری دینامیکی هستن (مثل متمم یا شبکههای اجتماعی) تأثیر جدی میذاره.
الان که دارم این کامنت رو مینویسم، مسئلهی اون سمت تقریباً حل شده و منتظر هستیم که از Stable بودن شرایط مطمئن بشیم.
بعدش حتماً میریم سراغ مواردی که تو اشاره کردی (و البته فیدها در shabanali.com).
در مورد بسته شدن کامنت «وبلاگهای دوستان من» مسئله به یه اشتباه من در تغییر تنظیمات کامنتگذاری برمیگشت که بعد از اینکه گفتی و متوجه شدم اصلاح شد.
سلام دوباره، و ممنون محمدرضا.
من متاسفانه متوجه فیدها در shabanali.com نشده بودم، چون معمولاً فقط یه راست میام سراغ mrshabanali.com 🙂
مشکل فید وبلاگم در اینجا، و مشکل فید متمم و روزنوشته ها در سایت خودم (که دوست نداشتم فیدشون در صفحه اصلی وبلاگم رو از دست بدم)، فکرم رو مشغول کرده بود.
از این بابت که وبلاگ من (یا یکی دو نفر از دوستان دیگه، که متوجه شدم فید اونها هم مدتیه در اینجا نمایش داده نمیشه) در این مدت، چه مشکلی میتونه پیدا کرده باشه؟
چون هر اشکالی که فکر می کردم دلیلش بوده رو در وبلاگ و هاست خودم برطرف کرده بودم.
از اون طرف هم می دیدم که فید بسیاری از دوستان، هیچ مشکلی نداره.
بخاطر همین بود که دوست داشتم این موضوع رو باهات در میون بذارم و ممنون که کمک کردی متوجه دلیل بروز این مسائل بشم و دیگه به دنبال حل این مسئله در سایت یا هاست خودم نباشم.
به تو و به همکاران خوبِ متمم هم، خسته نباشید میگم.