دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

دسته بندی: روزمرگی‌ها

سرآغازی برای سال ۱۴۰۰

دوست داشتم به مناسبت سال جدید، چند کلمه‌ای این‌جا بنویسم. البته حرف و موضوع ویژه‌‌ای در ذهنم نبود. اما حس کردم نوشتن، بهتر از ننوشتن است. سال ۱۳۹۹ هم گذشت و حالا می‌شود گفت: «ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود.» اگر چه بی‌هزینه نگذشت. از انواع تنش‌ها و فشارها و سختی‌ها – که گفتنش تکرار مکررات است – تا از دست دادن عزیزانی که سال جدید را ناگزیر باید بدون آن‌ها آغاز کنیم. در سال‌های گذشته، آن‌قدر از اهمیت برنامه‌ریزی و یادگیری و رشد و نگاه رو به جلو گفته‌ام که نیازی به تکرارشان نیست. حتی شاید بتوان گفت آن‌قدر که اخیراً تأکید بر «نگاه به آینده» و «برنامه‌ریزی» و «رشد» و «پیشرفت» باب شده، الان بیشتر به کسانی نیاز داریم که اثر این‌گونه حرف‌ها را در ذهن‌مان تعدیل کنند. شاید تنها حرفی […]

حرف هایی که نوشته شد اما خوانده نشد

حرف هایی که نوشته شد اما خوانده نشد

امروز در لابه‌لای کاغذها و مدارک قدیمی، دنبال برگه‌ای می‌گشتم تا پرونده‌ای را برای یک کار اداری تکمیل کنم. در میان کاغذها به دو برگه رسیدم که حدود ده سال از عمرشان می‌گذرد. فکر می‌کنم از حدود سال هشتاد و سه یا چهار اختلاف‌نظرهای من با مدیرم در محل کار بیشتر شد. با تأسیس یک شرکت تازه که مدیرعاملی آن به من واگذار شد، گمان می‌رفت اختلاف‌ها کمتر شود که نشد و بیشتر هم شد. قبلاً در رابطه‌ی «رئیس و مرئوس» اختلاف‌ها و دشواری‌هایی بود و بعد از آن اختلاف‌ها در حوزه‌ی سیاست‌گذاری و اجرا هم خود را منعکس کرد. در تمام آن سال‌ها برگه‌ای را در کشوی میزم داشتم و هر وقت گلایه‌ای به ذهنم می‌رسید و در موضوعی دلگیری داشتم، آن نکته را می‌نوشتم. البته باید بگویم که در سیاست‌گذاری و اجرا، نهایتاً […]

بلوط | خواهر کوکی

بلوط

حدود دو ماه و نیم پیش یا کمی بیشتر، بلوط را در پارک دیدم. مریض بود و به نظر نمی‌رسید که بتواند روزهای زیادی زنده بماند. غذا هم نمی‌خورد. فقط به پایم آویزان شده بود و خودش را به زحمت از تنم بالا می‌کشید. سعی می‌کرد با تمام ناتوانی – که راه رفتن را هم برایش دشوار کرده بود – دنبالم بیاید. تصمیم گرفتم او را پیش خودم بیاورم و کمکش کنم که خوب شود. فرایند ساده‌ای نبود. انواع بیماری‌ها و مشکلات را داشت و مدت درمانش نسبتاً طولانی شد. بگذریم از این‌که در یک فقره از بیماری‌هایش، آنفولانزای پنهانی داشت که در خانه آشکار شد و کوکی را هم گرفتار کرد و بر خلاف نظر دامپزشکان که می‌گفتند کوکی می‌تواند سریع بیماری را رد کند، بیش از یک ماه درگیر ماند و وضعیتی شدیداً […]

چند نکته به بهانه تپسی و آقای مکوندی

آقای مکوندی از تپسی

یکی از خبرهای چند روز اخیر، ماجرای تپسی و آقای مکوندی بود. خبر نسبتاً ساده بود: تپسی در شبکه‌های اجتماعی یک کلیپ صوتی را منتشر کرد که در آن، راننده‌ای از اپراتور پشتیبانی می‌خواهد کرایه‌ای را که به صورت آنلاین پرداخت شده، به مسافر برگرداند. راننده علت این درخواست را فعالیت مسافر در بخش کرونای بیمارستان اعلام می‌کند. کلیپ صحبت راننده با کارشناس پشتیبانی به شکل گسترده در شبکه‌های اجتماعی پخش شد و بازتاب گسترده‌ای هم پیدا کرد. در حدی که رئیس دفتر رئیس جمهور هم به آن واکنش نشان داد و گفت: «آقای مکوندی ما به شما افتخار می‌کنیم.» (+). منتظر بودم چند روزی بگذرد و آب‌ها از آسیاب بیفتد، تا چند نکته را به «بهانه‌»‌ی تپسی و آقای مکوندی مطرح کنم. کلمه‌ی «بهانه» را با تأکید به کار می‌برم. چون حرف‌هایی که می‌خواهم […]

محمد زهرایی و استانداردهای بالا برای چاپ کتاب

آگاهی نو

کسانی که هم‌سن‌و‌سال من یا بزرگ‌تر هستند، فضای سال‌های هفتاد‌و‌شش تا هشتاد‌و‌چهار را به‌خاطر می‌آورند. من در چهار سال اول این دوره، دانشجو بودم و در چهار سال دوم – که فاصله‌ی میان پایان کارشناسی و ورود به کارشناسی ارشد بود – کار می‌کردم. هیجان عجیبی نسل دانشجو را گرفته بود. به‌نظر می‌رسید که قرار است بهبودی در شرایط و اوضاع حاصل شود. «اصلاحات» تازه و جوان بود و آن‌هایی که روزگاری به سفارت آمریکا حمله‌ور شده‌ بودند، اکنون پشیمان، آمده بودند تا گریبان «شتر حکومت» را در دست بگیرند و آن را به «راه» بیاورند. اما ماجرا «چنان که رفته و می‌دانی» به شکل دیگری رقم خورد. خاتمی در روزهای آخرش به خاطر این‌که کُندتر از انتظار جامعه حرکت کرده بود، از همه – خصوصاً دانشجویان – ناسزا می‌شنید و رفسنجانی – که انتظار […]

پاییز | یک عاشقانه کوتاه

blank

همین چند روز پیش بود. شنیدم که لابی‌من به سرایدار می‌گفت: «کارهاش مثل نظامی‌ها نظم داره. هر روز سر ساعت دو میاد میره بیرون.» هر روز ساعت دو، قرار من و پاییز بود. یه گربه‌ی کالیکوی زرد و سیاه و سفید. با دمی پشمالو و چشمانی بسیار زیبا. هر جا بود خودش رو می‌رسوند به سطل زباله‌ی نزدیک خونه. زیر سطل زباله می‌نشست و منتظر می‌شد. تا من رو از دور می‌دید صدام می‌کرد. مهم نبود که چقدر گرسنه است. چند وقته غذا نخورده و چقدر هوس غذا کرده. هیچ‌وقت اول سراغ غذا نمی‌رفت. خودشو به پاهام می‌مالید. حرف می‌زد. و بعداً سر حوصله می‌رفت غذاشو می‌خورد. وقتی هم ازش جدا می‌شدم، مثل نمکدون می‌نشست. تا آخرین لحظه‌ای که در دیدش بودم نگاهم می‌کرد. تکون نمی‌خورد تا کاملاً از دیدش محو بشم. توی این سال‌ها […]

من خودم یک پا ترامپم!

ترامپ

چند ماه پیش، یکی از دوستانم گفت که ممکن است تصمیم بگیرد سرمایه‌گذاری گسترده‌ای در شهر پردیس (شرق تهران و در مسیر تهران-دماوند) انجام دهد. هنوز آشنایی چندانی با پردیس نداشت و می‌خواست برود و آن‌جا را بگردد و با کارشناسان املاک صحبت کند. من هم که خانه مانده بودم و حوصله‌ام سر رفته‌ بود و پردیس را هم ندیده بودم، گفتم مرا هم با خودت ببر. نتیجه این شد که یک روز صبح به سمت پردیس رفتیم و در مقابل اولین بنگاه املاکی که دیدیم متوقف شدیم. یکی از مشاوران آن بنگاه، به ما  گفت که بی هیچ چشمداشتی حاضر است شهر و پروژه‌هایش را به ما معرفی کند. سرتان را درد نیاورم. مشاور سوار ماشین‌مان شد و به خودمان که آمدیم دیدیم که حدود چهار ساعت است داریم در نقاط مختلف پردیس می‌گردیم […]

حضور کوتاه‌مدت در اینستاگرام

blank

چند وقتی است به این فکر می‌کنم که برای مدت کوتاهی در اینستاگرام پست بگذارم و بعد آن را رها کنم. انگیزه‌های متعددی از این کار دارم که دیدم بد نیست با شما در میان بگذارم. اول این‌که افراد بسیاری برای شناختن من در اینستاگرام صفحه‌ی من را جستجو می‌کنند و من را بر اساس آن‌چه پنج سال پیش (تا سال ۲۰۱۵) گفته‌ام می‌شناسند. حال آن‌که من در این پنج سال بسیار تغییر کرده‌ام و خوش ندارم من را به پنج سال پیشم بشناسند (به عنوان یک نمونه، حس من را تصور کنید که در روز دختر چقدر پیام می‌گیرم و از نوشته‌ام تشکر شده یا نقل می‌شود و می‌گویند در اینستاگرام خوانده‌اند. حالا من کجا به این جماعت بگویم که آن زمان‌ها خام بودم و چنین مطلبی را نوشتم و امروز اساساً روز دختر […]

یادی از چند نفر، به مناسبت روز معلم

به مناسبت روز معلم

در کشور ما، در روز ۱۲ اردیبهشت، بیشتر از همیشه از معلم و معلمی سخن به میان می‌آید. همین باعث می‌شود که در ذهن من هم، یاد بسیاری از معلمانم، زنده شود و خاطراتشان رنگ بگیرد. خوشبختانه همیشه این عادت را داشته‌ام که با مناسبت یا بی‌مناسبت، از معلم‌هایم یاد کرده و به آن‌ها ادای احترام کنم. در حدی که اگر خواننده‌ی همیشگی متن و کامنت‌های روزنوشته باشید، می‌توانید ده‌ها نفر از معلم‌های من را با ذکر ویژگی‌ها و خاطرات‌شان فهرست کنید. بنابراین در این‌جا، صرفاً به نام چند نفر که شاید تا کنون در نوشته‌هایم کمرنگ‌‌تر بوده‌اند یا آن‌چنان که باید و شاید مورد اشاره قرار نگرفته‌اند – به ترتیب زمانی – می‌پردازم. از خانم نعیمی معلم سوم دبستان شروع می‌کنم که یک روز گفت مادرم را به مدرسه بیاورم و وقتی نگران، با […]

صحنه‌هایی که یادگار این روزها باقی خواهند ماند

blank

یکی از کارهای زیبایی که طی دوران کرونا در تهران انجام شد این بود که کنسرت‌های برج میلاد لغو نشد و بدون مخاطب، روی صحنه رفت. خبری که به نظرم، زیبا بود و ارزش داشت که بیشتر از این‌ها به آن پرداخته شود، اما لابه‌لای اعداد و ارقام و آمارها و شایعات کرونا و تبادل آتش میان گروه‌های رسانه‌ای و سیاسی، کم‌رنگ شد (شاید اگر در اسپانیا یا ایتالیا یا آمریکا بود، جدی‌تر گرفته می‌شد). البته محدودیت نمایش ساز در تلویزیون هم مانع بزرگی بود که باعث شد این برنامه‌ها، کمتر از آن‌چه باید و شاید دیده شوند. به هر حال باید بپذیریم که بعد از حدود هشتصدمیلیون تا یک‌میلیارد سال از ظهور نخستین جلبک‌ها روی زمین، هنوز هم مغزهایی با ظرفیت جلبک در میان ما انسان‌ها هستند و گاه در مقام تصمیم‌گیری هم قرار […]

yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser