دوره‌های صوتی آموزشی مدیریت و توسعه فردی متمم (کلیک کنید)

گشت شبانه (قسمت اول)

امروز حوالی ساعت هفت دوستانم را در کنار میدان ونک ترک کردم و به خیابان‌گردی مشغول شدم. کاری که شاید سالهاست فرصت آن را نداشته‌ام. موبایل را ساکت کردم و دست در جیب، خیابان ولیعصر را به سمت پایین آمدم و حدود سه ساعتی خیابان‌گردی کردم. چه تجربه‌ی جالبی است در میان مردم بودن برای چون منی که مدتی است از مردم فاصله گرفته‌ام.

شب را با فلافل آغاز کردم. در روغن سیاهی سرخ شده بود که می‌دانم اگر در موتور ماشین ریخته می‌شد، موتور به دقیقه‌ای می‌سوخت! اما من که خوردم و خوشمزه هم بود و هنوز هم زنده‌ام. اساساً به این نتیجه رسیده‌ام که ناسالم بودن و خوشمزه بودن غذا کاملاً به هم ربط دارد.

در ادامه‌ی مسیر به یک دستفروش رسیدم که عطر می‌فروخت. فضای دستفروشی برایم غریب نیست. اما خوب فروش عطر جالب است. هر عطری را که فکر می‌کردم چندصدهزار تومان یا چند میلیون تومان قیمت دارد به قیمت ۱۰ تا ۳۰ هزار تومان می‌فروخت.

حسابی همه‌ی قیمت‌ها را پرسیدم. حوصله‌اش سر رفته بود. انتظار داشت به جای این وقتی که گرفته‌ام خریدی کنم. به او گفتم: خودت می‌دانی که عطر‌هایت اصل نیست؟ گفت: آره. هم من می‌دانم و هم مشتری مي‌داند. من راضی و او راضی است. شما ناراضی هستی؟ گفتم: «من که حرفی نزدم». اما چرا مردم عطر تقلبی می‌خرند؟

دستفروش که ساندویچ سیب‌زمینی‌اش را – که به مراتب از فلافل من سالم‌تر بود – تعارف می‌کرد گفت: عطر که لاستیک ماشین نیست که کیفیتش مهم باشه و بیشتر راه بره! عطر یک حس خوبه. توی این شیشه‌های زیبا، آب هم بریزی همین حس خوب رو میده!

با خودم گفتم که این دستفروش، به تجربه چیز‌هایی رو یاد گرفته که ما با هزار واژه‌ی پیچیده، به عنوان روانشناسی ادراکی، مطرح مي‌کنیم و احساس می‌کنیم که چقدر می‌فهمیم!

گفتم اگر «حس خوب» می‌فروشی چرا اینقدر ارزان؟

کنارش نشستم و شروع به کار کردیم! چند تا مشتری را راهنمایی کردم. راضی نبود. می‌گفت: خیلی با هیجان حرف می‌زنی. می‌فهمند که تازه امروز بساط پهن کرده‌ای. راستی شغلت چیست؟ گفتم: «درس می‌دهم. مذاکره و فروش». کمی فکر کرد و گفت: «مذاکره؟ یعنی با این آمریکایی‌ها حرف می‌زنی؟ ندیدمت تو تلویزیون. فروش؟ تو که خودت اصلاً بلد نیستی! به مشتری بخندی عطر رو می‌بره. یا پنجاه درصد تخفیف می‌خواد. بنز که نمی‌فروشی اینطوری ژست گرفتی! عطره. اخم کن. جدی باش. خودشون می‌خرند».

حرصم درآمد. نشستم و چند تا از عطرهایش را جلوی خودم گذاشتم. مشتری آمد و یک عطر هوگو باس خواست. قیمتش ۲۰ تومان بود. گفتم: «آقا. ۲۰ تومانی دارد و ۴۵ تومانی هم دارد». مرد پرسید فرقش چیست؟ گفتم: حس شما! وقتی برای ادکلن ۴۵ تومن بدهید، جلوی مردم با احساس بهتری حاضر می‌شید. اما ادکلن ۲۰ تومانی همیشه یادتون میندازه که یک ادکلن تقلبی آنهم از نوع ارزان آن را استفاده کرده‌اید.

مرد خندید و یک تراول ۵۰ تومانی گذاشت و عطر را برد. فهمیدم علاوه بر قدرت متقاعدسازی، لباس‌های کهنه‌ی اسپورت من، گدایی را هم خوب تداعی می‌کند. حرف‌هایم متقاعد‌کننده بود اما ظاهر کثیف وبه هم ریخته‌ام بیشتر کمک کرد!

یکی دو تا روضه‌ی دیگر هم خواندم و عطرها را تا دو برابر قیمت فروختم. همه‌ی تلاشم برای حمله به آن تک جمله بود که گفت: «فروش اصلاً بلد نیستی!». وقت بلند شدن لبخندی زدم و دست روی شانه‌اش گذاشتم و گفتم: «من دستفروشی را می‌فهمم. خوب هم می‌فهمم». حرف عجیبی زد: «برای یک ساعت دستفروشی هزار حقه وجود دارد. اما برای یک عمر دستفروشی، بهتر است کار را راحت‌تر بگیری!». حرفش منطقی بود.

راه افتادم و مسیرم را پیاده ادامه دادم (باز هم برایتان از این شب خواهم گفت…)

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) دوره های توسعه فردی ۶۰ نکته در مذاکره (صوتی) برندسازی شخصی (صوتی) تفکر سیستمی (صوتی) آشنایی با پیتر دراکر (صوتی) مدیریت توجه (صوتی) حرفه‌ای‌گری در کار (صوتی) کتاب های مدیریت راهنمای کتابخوانی (صوتی) آداب معاشرت (صوتی) کتاب های روانشناسی کتاب های مدیریت  


223 نظر بر روی پست “گشت شبانه (قسمت اول)

  • فاطمه محمدی گفت:

    محمدرضای عزیز چقدر این اتفاق و اون جمله آخر دستفروش منو یاد یک خاطره تلخ فروش انداخت. هر وقت یادم میاد که محصولی را که تولید کردم با چه “حقه ای” فروختم از کارم شرمنده میشم و همیشه به خودم میگم چقدر مثل “بزن درو” ها شدی. انگار میفروشی و فرار می کنی.
    به خودم میگم خب اگه یکم فکر کنی با یه مدیریت بهتر توی عرضه و فروش محصولت، می تونی مشتریت را دائمی کنی و از طریق اون به افراد دیگه معرفی بشی. همیشه تاسف اون روز را می خورم.

  • shirin گفت:

    دلم گاهی برای پست های قدیمیتون تنگ میشه .. میام بهشون سر می زنم همون حس بار اول خوندنو برام داره .. این یکی از خاطرات شماست که من خیلی دوسش دارم . البته همه خاطره ها و تجربیاتتون جذابه و همیشه کلی بادگیری توش هست و این هم به خاطر نوع دید شما نسبت به مسائل مختلف دوروبرتون هست .

  • محمد حسین هاشی گفت:

    محمد رضا گشت شبانه ی ۲ را نمی نویسی؟برای چندمین بار این نوشته ی هیجان انگیزنت را خواندم…خیلی به ادامه اش مشتاق شدم

  • فریماه گفت:

    جناب شعبانعلی اگه امکانش هست ادامه این نوشته رو بنویس..چند ماهه با سایت شما آشنا شدم . بدون تملق بگم متفاوت هستی نوشته هاتون، تفکر و دیدی که به زندگی داری و….منحصر به فرد هست. مرور سایت شما یکی از برنامه های روزانه م
    شده…درس های زیادی ازتون یادگرفتم از این بابت ممنونم. مشتاقم در سمینارهاتون حضور داشته باشم اگه امکانش هست اطلاع رسانی کنید..

  • عارفه... گفت:

    محمدرضا شعبانعلی خیلی وقت گذشته هنوز دیگه از این شب ننوشتی …

  • اکبری گفت:

    سلام دوباره

    چقدر شما تخصصی های رنگارنگ دارید ، خوش به حالتون.ولی خب بگذارید صریح بگم ، یک مقدار تظاهر ، نگاه از بالا به پایین ، ناشی از مدیر بودن در این متن بود ، شرمنده . این حس آنی من بود…

    • بیشتر که بخونی دوست من. خودشیفتگی رو هم توش می‌بینی. خودم بعضی وقتها می‌خونم نوشته‌هام رو حالم بد میشه.

      • امید گفت:

        برای همین خوشت میاد ازت تعریف کنند و هرکی نقدت می کنه لهش می کنی؟

        • اکبری گفت:

          اول بگم که من تازه واردم و تعصب خاصی به ایشون ندارم ولی ….

          کمی جا خوردم دوست عزیز . منظور یا دلیل خاصی برای این حرف دارید ؟ بنده ایشون رو اینطوری نمی شناسم …همه ما تا حدی خودشیفته ایم کم و بیش . همه ما خوش مون می آید مورد اظهار تفقد دوستان مون حتی اگه اغراق آمیز باشه قرار بگیریم،کم و بیش . چون انسان یم و تحت فشار ها و استرس های زیاد کم میاریم …له کردن ؟ من که نظرم رو گفتم له هم نشدم ..دلیل نوازش کلامی شما رو نسبت به ایشون متوجه نشدم.

        • امید گفت:

          محمدرضا ، فکر می کنم خودت میدانی چه هستی و چه نقاط قوت و ضعفی داری. شاید من توقعم زیاده که فکر می کنم ، آدمی مثل تو نیازی به تعریف و تمجید دیگران نداره ، به نظر دیگران احترام می گذاره، با کنایه حرف نمی زنه ، اجازه میده همه اینجا راحت حرف بزنند. گاهی حس می کنم آدمهایی هستند که ، آره دوستت دارند ولی برای اینکه از چشمت نیافتند و مورد غصبت قرار نگیرند، سعی می کنند خیلی صاف و اتو کشیده و مودب باشند و خودشان را دوستدار تو، نشان بدهند و کلی تعریف و هورا … اسمش را هر چی می خواهی بگذار، خودشیفتگی یا هر چیز دیگر فرقی نمی کند.

          • اکبری گفت:

            دوست عزیز به قول مولانا

            سختگیری و تعصب ، خامی است تا جنین ی ، کار ، خون آشامی است

            پس آسوده باش و خیالتون رو مکدر نکنید ….

            • اکبری گفت:

              راستی دوست عزیز

              خرد جمعی و مرور زمان هیچوقت اشتباه نمی کنه نه در مورد صاحبان قدرت و نه در مورد افراد دیگه و نه در مورد ایشون . خب ایشون در حوزه خودش خوب کار کرده و یک سری تیزبینی و دغدغه هایی داره که دغدغه من و شما هم هست بعضا.مثلا خود من الان رئیس یک بخش م در یه سازمان دولتی .خب من و شما هم بالاخره در این جامعه با رئیس و مرئوس و استاد و …..سروکار داشتیم و فرق آدمها رو تشخیص می دیم.خب ما نگاه می کنیم و می بینم کجا حرف ایشون درست ه و احتمالا با کدوم موارد ش بنا به دلایل خودمون مخالفیم .همین.راستش گمان کنم بیشتر حسادت مطرح ه نه چیز دیگه ….

          • کیان گفت:

            امیدجان بعید میدونم محمدرضا اصلا ما ها رو بشناسه تا برسه به تفقد یا غضب!!!!
            ولی اگر شما رو از نزدیک میشناسه خوش بحالتون که از کبوتران حرمید….

        • کیان گفت:

          آقای امید شما که گفتید حاضرید صدتا فحش از محمدرضا بشنوید چطور شد که خودتون شروع به ناسزاگویی کردید؟
          فکر میکنم بجز تهوع دایمی احتمالا ضعف اعصاب هم دارید!!!!
          فکر نمیکنم کسی بخاطر خودشیفتگی سزاوار شماتت عامه باشه!!!
          و این مجیزگویی با افتخار ادامه خواهد داشت…

        • امید گفت:

          محمدرضا…
          امشب تو فیس بوک مطلبی ازت خواندم. تو میفهمی من چی می گویم . همین برایم کافیه!

      • الهام گفت:

        من اشکم درومد ولی …

  • آسمان گفت:

    شما چقدر آدم متفاوتي هستيد.. معادلات دنياي منو بهم ميريزيد.. ممنونم ازتون 🙂

  • lli@ گفت:

    سلام
    آقا شما كه تجربه كردن و ماجراجويي رو دوست داريد يه سر شيراز هم تشريف بياريد. البته اگه بتونيد با خودتون كنار بياييد يه مدت محل زندگيتون به شيراز انتقال بدهيد كه؛ زهي سعادت. اينطوري براي توسعه و اعتلاي سازمان هاي كوچك و بزرگ شيراز هم خوبه.

  • حسین گفت:

    استاد ، ادامه “گشت شبانه” رو برامون تعریف نمیکنید ؟!

  • شاهین سلیمانی گفت:

    این یعنی خوده هرمس….یک همسفر …یک همراه …یک ماجراجو…و یک نابغهء ( در اینجا ) گمنام….

  • hedieh گفت:

    ی شب رفتی بیرون این همه خاطره داری تازه بازم میخوای بنویسی دربارش!!!!!من هر شب ی دور میرنم بعد میرم خونه اتفاق خاصی هم نمیفته که قابل تعریف باشه چه برسه به نوشتنش

    • باد گفت:

      منم به همین فکر کردم که چرا اینطور اتفاقا برای امثال محمد رضا میفته. دلیلش حساس بودن به محیط پیرامونه. من بعد از خوندن این متن سعی کردم یه بار امتحان کنم. اتفاق خاصی نیفتاد. ولی از میدون ولیعصر تا میدون فاطمی حس میکردم وقتی به مردم؛ رفتاراشون دقت میکنی خیلی درکشون میکنی. خیلی چیزای جدیدی میبینی. مثلا اینکه دو تا پلیس به علاوه ده اونجا هست ولی من هر وقت میخواستم خلافی بگیرم میرفتم میدون ارژانتین.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser