توضیح: این نوشتهها کاملاً شخصی هستند. فقط برای اینکه دوستان من در سایت، بدانند که در روزهای آینده چه دغدغههایی در سایت مطرح خواهد شد. اگر کامنت و نظری داشتید که میتوانست به بهبود محتوا کمک کند بنویسید. به محض خواندن کامنت و لحاظ کردن در یادداشتهایم، آن را پاک میکنم تا پایین این نوشته خلوت بماند و خواننده هم بداند که نظرش خوانده و لحاظ شده. طبیعی است اینها ایدههای اولیه هستند. دفترچهی یادداشت دیجیتال من که با اهالی این خانه مجازی به اشتراک میگذارم. بنابراین به ایدهها بیفزایید اما آنها را نقد نکنید. چون فقط ایده هستند…
* این دنیای دیجیتال همه روندهای تاریخی بشر رو به سرعت زیاد بهمون نشون میده. این روندی که واژهای مثل «عشق» در طول هزاران سال چنان معنازدایی شد و به گند کشیده شد که الان تو هر شعر و متن و … به هر دلیل و بهانهای و بدون درنظر گرفتن اون معنای عمیقش به کار میره. مستعمل شد و دست خورده.
استیکرهای وایبر قشنگ همین حس رو میدن. زمانی که اولش بود، چقدر حس خوبی بود. الان شده یک تصویر غیرشخصی عمومی. چیزی که هر روز برای صدها نفر ارسال میکنیم. هیچ هیجانی در مخاطب ایجاد نمیکنه و کاربردش، غنی کردن پیام نیست. بیحوصلگی در نوشتن یک پیام متنی غنی است.
* اعتیاد به گرفتن عکسهای سلفی (اینکه مردم خودشون با موبایل از خودشون عکس میگیرن) به عنوان یک بیماری، طبقه بندی شده! خوبه راجع به صد سال تاریخچه عکسهای سلفی یک مطلب بنویسم و توی عصر ایران و بعدش اینجا منتشر کنم.
* تحقیق کنم راجع به تاثیرشبکههای اجتماعی روی هوش و شعور مردم. به نظر میرسه که چاقوی دو لبه است. میتونه انسانها رو هوشمندتر بکنه و میتونه از اونها انسانهای احمقتری بسازه. به نظر میاد الان کارکرد دوم خیلی بیشتر رایجه! اما باید شواهد علمی پیدا کنم و ببینم کی روی این موضوع کار کرده.
* باید در متمم، یک سری جدید راه اندازی کنیم به عنوان «هنر یادگیری». به نظرم میاد که خیلی از ماها، برای یادگیری تلاش میکنیم اما متود و روش درستش رو به کار نمیگیریم. شاید این بتونه کمک کنه که اثربخشی وقتی که برای یادگیری میگذاریم بیشتر بشه.
* واقعاً اگه مفاهیم قمار برای آدمها جا بیفته، چقدر مهارت تصمیم گیری بهتر میشه. حیف که اسم قمار که میاد آدمها حساس میشن و شاخکهاشون تکون میخوره. فکر میکنن حرامه، راجع بهش نمی خونن و فکر نمیکنن ولی هر روز صبح تا شب به هزار شکل قمار میکنن 🙁
* در بحث سرشت و سرنوشت بنویسم که جبر و اختیار صفر و یک نیست و برای هر آدمی در هر لحظه از زندگی فرق میکنه. ما با هر تصمیمی دایره ی اختیارمون رو تنگتر یا بازتر میکنیم.
* یک قسمت FAQ یا سوالات رایج در سایت درست کنم، بسیاری از ایمیلها سوالات تکراری دارند. میشود آنجا نوشت و پاسخ داد تا کار بقیه کاربران راحتتر راه بیفتد. این همه آدم هم شاکی نباشند که ایمیلهایشان خوانده نشده و پاسخ داده نمیشود.
* با توجه به نظرسنجیهایی که در مورد جدا شدن و طلاق انجام دادیم، گزارشی روی آنها بنویسم و منتشر کنم
* به بهانهی بحث سیگار و دخانیات، میشه کارکرد شرکتهای بزرگ مالتی نشنال رو در دستکاری باورها و انتظارات مردم و قوانین حاکم و حتی ساختارهای سیاسی نشون داد.
* کتاب واحهی من باید با این جملهها تمام شود:
برجها را حکمرانان ساختند، تا از فراز آنها، بر بزرگی قلمرو خود بنگرند. هیجان زده شوند و لذت ببرند
اما ما، حکمروندگان، از فراز برجها، کوچکی غمها و سختیهای خود را مینگریم و هر چند برای لحظهای کوتاه، آرام شویم و لذت ببریم.
تاریخ را حکمرانان نوشتند، تا شادمانه و سرمست، از همه آنهایی بگویند که آمدند و رفتند، تا تخت سلطنت را به اینان بسپارند
اما ما، حکمروندگان، تاریخ را خواندیم، تا امیدوارانه و سرخوش، به روزهایی بیندیشیم که داستان رفتنی دیگر و آمدنی دیگر، به این کتاب قطور بی پایان، افزوده گردد.
ایمان را، حکمرانان تاریخ، همچون دارویی تجویز کردند، تا خداوندگاران نیز حامی و توجیه گر فساد آنان باشند.
اما ما، حکم روندگان تاریخ، ایمان را نویدی گرفتیم از وجود خداوندی که دیر یا زود، فضا را برای تنفس خداوندگاران، تنگ خواهد کرد.
محمدرضا. حس و حال بسیار عجیبی دارم. از چندین طرف کشیده میشوم. میشنوم که فلان لایحه رد شد و امیدوار مطرح شدن و تصویب دیگرش هستیم و از طرفی اینکه میدانم اینها همه و همه حاصل تصمیمات خودمان بوده، شاید حاصل فقط تصمیم مردم فعلی ایران نه، شاید حاصل تصمیم مردم ایران تا دویست سال پیش و تا الآن.
این که محمدرضا، شما میگویی که ما دشمن را ملاقات کردهایم و آن خودمان هستیم را به عینه در خودم دیدهام.
متوجه شدهام به جای دنبال حقیقت بودن ابتدا بر حسب گویندهی سخن درستی و غلطی پیام را تفسیر میکنم. دیدهام که چه قدر در ذهنم همه را سیاه و سفید مدل کردهام و افراد برایم خاکستری نیستند. یک شب نشستم و برای خودم بررسی کردم که اگر بخواهم انسانها را به بخشهای مفید و غیرمفید، خوب یا بد از نظر من تقسیم کنم، به این معنی که مثلا بگویم فلان شخص به نظر من ۹۰ درصد خوب است و ده درصد بد، ۹۰ درصد مفید است و ده درصد غیر مفید، برای چند درصد افراد این اعداد بین بیست تا هشتاد خواهد بود؟ در واقع میخواستم ببینم من چقدر خاکستری فکر میکنم و چقدر سیاه و سفید. فهمیدم که بسیار سیاه و سفید میکنم. انسانها را دستهبندی میکنم و سپس با خیال راحت با همین دستهبندیها هر کاری انجام میدهم.
من دشمن را ملاقات کردم و متاسفانه دشمن بیش از آنچه بتوانم خودم را قانع کنم آن را بکشم به من نزدیک بود. شخص خود من.
امروز شخص سی ساله ای با مدرک مهندسی رو دیدم که بعد از هفت هشت سال کارکردن در بازار و به شکست برخوردن تنها چاره ای که برای پرداخت بدهی هاش به ذهنش رسیده بود این بود که از حالا شروع کنه به درس خوندن برای گرفتن مدرک پزشکی یا دندون پزشکی.
این فرد یکی از ده ها موردی بود که توی این یکی دو سال دیدم که به هدف کسب درآمد به سراغ این رشته رفته اند. خیلی از این افراد سالهای عمرشون رو در رشته ها یی دیگه و یا در کارهای دیگه گذروندن. حتی یکی از این افراد پست دکترای دامپزشکی داره. نه میشه گفت کار اشتباهی می کنند نه میشه گفت کار درستی میکنند. فقط خیلی از این وضعیت غصه ام می گیره.
می دونم اسم خط خطی پایین رو نمیشه شعر گذاشت، اما کمی از غصه ام کمتر کرد:
غصه ام می گیرد من از این وضعیت
همه چیز رنگ باخته در این مملکت
پول شده میزان آدمیت
در این مملکت همه چیز کم شده
به جز یکی
آن هم درد
در این مملکت همه ارزش ها نابود شده
به جز یکی
آن هم پول اندوزی
شغل ها همه نابود شده اند
به جز یکی
آن هم کاسبی
در قحطی همه چیز و فراوانی درد
کدام کاسبی
البته، کاسبی درد ! ! !
پول دردهای دیگران را خوردن
آری، پزشکی شده بهترین کاسبی
شرمم آید از این وضعیت
همه چیز را برده ایم از یاد
ناتوانیم از ارضای نیازهای مبتدیمان
و شده ایم برده ی نیازهامان
یک مهندس یادش رفته کار او آبادانی است
یک معلم یادش رفته کار او آموزگاری است
یک نقاش یادش رفته کار او نقاشی است
و فلانی و فلانی و فلانی
همه مان کاسب شده ایم و در پی یک کاسبی بهتریم
و کدام کاسبی این روزها
بهتر است از کاسبی درد
پی نوشت: منظورم از این نوشته بد بودن و کم ارزش جلوه دادن پول نیست. اتفاقا این بی ربطیها به نظرم از کم ارزش جلوه دادن پول ناشی میشه. من فکر می کنم فردی که به هدف درآمد پزشکی رو انتخاب کنه بعدا خیلی از ارزش ها رو ممکنه زیر پا بگذاره. و منظورم از پول اندوزی باز قبیح جلوه دادن پول نیست. فقط ناراحت میشم که بعضی از ما بعد از تلاش برای بدست آوردن پول برده ی پول می شیم. کاش میتونستیم نیازهامون رو توی حداقل دو انتخاب زندگیمون دخالت نمیدادیم و فقط از روی علاقه و عشق در مورد اونها تصمیم می گرفتیم. یکی کار و دیگری هم ازدواج.
اینها فقط تراوشات و دغدغه های ذهنی منن. نه هیچ چیز دیگری…
سلام به همه
شب و روز همتون خوش
محمدرضا جان میخواستم ازت خواهش کنم در مورد آب و کم آبی بنویسی
خیلی اوضاع وخیمه،به کمکت نیاز داریم
من با کشاورزان در ارتباطم،میخوام کمکم کنی که بتونم در مورد مصرف آب راهنماییشون کنم
تشکر
مسلم جان.
این مشکل و جدیبودنش رو میفهمم.
خودم هم خیلی مراقبت میکنم و دغدغه اش را دارم.
اجازه بدی کمی مطالعه کنم که به روزتر باشم و چشم. حتما مینویسم توی همین دو سه روز 🙂
بی صبرانه منتظرم
سلام.
شاید با خودتون بگید این بنده خدا چقدر دستو پاشو گم کرده،
اما فکر میکنم ما ایرانیها باید بپذیریم که باید قید کشاورزی و دامپروری رو بزنیم.
باید بعنوان یه دستور کلی دنبال گسترش جوانب دیگه صنعت تو کشور باشیم تا بتونیم از اون طریق و با داشتن سرمایه و با واردات غذا
کمبود غذا رو در کشور جبران کنیم.
سلام محمدرضا، قمار و تصمیم گیری رو خوب اومدی، می تونی با فوبیای تصمیم گیری کاملش کنی!
سلام
میشه در مورد زندگی و اینکه ادم چه جور در زندگی پیش بره چند تا کتاب پیشنهاد کنید. مثلا شما در مورد استیو جابز صحبت کردید که میگه سعی کنید راهتون رو انتخاب کنید ولی من نمی دونم اصلا تو چی استعداد دارم و چه کاری برام لذت بخشه مثلا من هر کارو شروع کنم پشتکار دارم ولی اگر ازم اون شغل یا موقعیت رو بگیرند برام مهم نیست و هم احساس می کنم که تو زندگی من هیچ وقت شجاع نبودم. می خواستم منو یکم راهنمایی کنید.
mamnoon.
سلام استاد
قرار بود یه فایل صوتی در مورد اتیکت منتشر کنید!بیصبرانه منتظریم.
سلام
می شه در مورد مغز و ظرفیت های واقعی آن صحبت بشه
لطفاً این لینک را مطالعه کنید
http://www.geniusintelligence.com/10funfacts.html
در جایی گفته می شه که هر دانسته که یاد گرفته می شود یک اتصال جدید مغزی ایجاد می شود.
با انسان روزانه ۷۰ هزار فکر در سرش ایجاد می شود
در مورد تندخوانی و تمرکز اگر پست بگذارید خیلی خوبه
سلام اقای شعبانعلی
خیلی وقته مطالبتون رو دنبال میکنم … یه خاهش ازتون داشتم …
امروز داشتم فکر میکردم که اگه از من بپرسن درباره امام حسین چی میدونی … هیچ جوابی ندارم بدم …
بجز اینکه تو کربلا شهید شده … میخواستم لطف کنید چند تا کتاب معرفی کنید تا با خوندنش بتونم بفهمم امام حسین (ع) چرا توی کربلا شهید شد … نه اینکه چطوری شهید شد…
خیلی ازتون ممنونم
بهاره جان.
من آدم بیسوادی در این حوزه هستم و مثل تو، اگر از من هم بپرسند حرفی برای گفتن ندارم.
اما چند کتاب رو در این حوزه دوست دارم.
بیشتر از همه، کتاب آیت الله مجتبی تهرانی به نام سلوک عاشورا (منزل دهم – شرح خطبه منا که واقعاً زیباست) و بعدش دو کتاب دیگر هم هست که استاد مطهری نوشته اند به نام حماسه حسینی و تحریفات عاشورا.
شریعتی هم کتابی دارد به نام حسین وارث آدم که خواندنش خوب است اما – با وجود علاقه و احترام خاصی که برای او قائل هستم و به شدت دوستش دارم و بارها این را نوشته ام – طبیعی است که در نوشتههایی که به تعبیر خودش اسلامیات است، سهم زیباییهای کلامی و استعاری کمی بیشتر از سهم تاریخی است. اما ویژگی مشترک همه کتابهای دیگرش را دارد، انسان را همچنان به فکر وامیدارد و به همین دلیل خواندنش همیشه مفید است.
سلام محمدرضای گرامی و عزیز
ممنونم که این کتابها رو معرفی کردید.
من هم خودم آگاه نبودم و هم خیلی از افراد رو می شناسم که تو این حوزه بی اطلاع هستند و ته ته حرفها و عقایدشون رو نگاه کنی در این مورد خاص، علمی نمی یابی.
حالا می تونم هم آگاهی خودم رو غنی تر و هم به این افراد این کتابها رو معرفی کنم.
برای شما آرزو می کنم لحظه لحظه عمر پر برکتتتون، سرشار از سلامتی و رضایت و شادی باشد.
بسمه تعالی
سلام جناب شعبانعلی
مطالبی راجب دعا و ذکر مطرح فرمودید خوب بود اما بسط این قضیه و پیوندش با قران میتونه منبع و مستند خوبی برای همگان باشه
حامد عزیز.
حرفی که شما زدی یک درد دلی رو یا بهتر بگم یک زخم دلی رو برای من دوباره تازه کرد. حرفی که همیشه در ذهن دارم و حوصلهی نوشتنش و گاهی هم جرات نوشتنش نبوده.
شاید اینجا بهترین جا برای نوشتن باشه. به خاطر اینکه یه جورایی حیات خلوت روزنوشتهها محسوب میشه و از شر مسافران گذری که کمتر میشناسند و بیشتر آمادهی برچسب گذاری هستند در امانه.
عادت کردهام که همیشه برای درک و تحلیل بهتر هر رویداد اجتماعی، به مرگ اون فکر کنم و اینکه اگر روزی آن رویداد یا آن ایده یا آن حرکت بمیرد چگونه از بین میرود؟
منظورم این نیست که هر ایده و حرکتی خواهد مرد یا الزاماً باید بمیرد. اما فکر کردن به مرگ، مهمترین راه افزایش طول و عمق زندگی است.
به همین دلیل هم ما در درس مدل ذهنی متمم:
http://www.motamem.org/?p=6281
سرفصلی به نام چرخه عمر در نظر گرفتیم.
من هر روز به زمانی فکر میکنم که این وبلاگ برای همیشه جمع شده و سعی میکنم ببینم دلایل چه بوده و به اندازهی عقل و شعور محدودم تلاش میکنم که از همین الان از وقوع اون اتفاق جلوگیری کنم.
وقتی تاریخ یک انقلاب رو میخونم، بیشتر از اونکه رویدادهای حین انقلاب یا ریشههای شکلگیری انقلاب رو مورد توجه قرار بدم، به ریشههای مرگ و نابودی اون انقلاب فکر میکنم (جالب اینجاست که شکلگیری به سادگی قابل تحلیل نیست و بیشتر تابع سلیقه و ذهنی تر است. اما وقتی راجع به شکست و نابودی فکر میکنی، قضاوتها عینیتر هستند).
از نخستین روزهای یک رابطه عاطفی هم، به روزهای از بین رفتنش فکر میکنم و به مشاهده و تجربه آموختهام که آن چیزی که بیست سال بعد یا بیست ماه بعد یا بیست هفته بعد قرار است رابطهای را به مرز نابودی بکشاند، عموماً در همان بیست دقیقه اول و شاید بیست ساعت اول یا شاید بیست روز اول، نشانههای بسیار کوچک و ظریفش را به رخ میکشد.
اینها را گفتم که به عنوان یک علاقمند به حوزه دین و دینداری – به عنوان یکی از ریشهدار ترین رفتارهایی که در انسان دیده شده و از دوران غارنشینی تا انسان مدرن امروز، دوام و بقای آن دیده شده، به تهدیدهایی فکر میکنم که میتوانند به مرگ دین منجر شوند.
مرگ دین، افزایش تعداد دشمنان دین نیست.
مرگ دین، توهین به پیامبران دینی نیست.
مرگ دین، سوزانده شدن کتابهای مقدس نیست.
اینها مرگ دین نیست. اتفاقاً اینها به زنده شدن دین و فکر کردن دوباره درباره دین منجر میشود.
مرگ دین، به تمیز ماندن کتابهای دینی در گوشهی کتابخانههاست.
مرگ دین، زمانی است که حتی کسی حوصلهی دشمنی با آن را هم نداشته باشد یا آن را در حد دشمنی هم جدی نگیرد.
مرگ دین، زمانی است که نه مورد عشق باشد و نه مورد نفرت. بلکه مورد توجه نباشد.
(زمانی در فایل صوتی نقطه شروع، وقتی به رابطه عاطفی ارجاع میدادم حرفی زدم که شاید شنیده باشی: میگفتم تا زمانی که دو شریک عاطفی، با هم از رویاهای آینده صحبت میکنند، رابطه هنوز وجود دارد. وقتی دو شریک عاطفی بر سر گذشته دعوا میکنند یا در مورد آینده میجنگند، یا در همین لحظه با هم قهر میکنند، هنوز هم رابطه وجود دارد. رابطه آن لحظهای از بین رفته که دو نفر، به جای همسر، هم سقف میشوند و دیگر تنها چیزی که مورد توجه قرار نمیدهند، رابطه است. نه بد میگویند و نه خوب. انگار که چنین رابطهای از ابتدا هرگز وجود نداشته است!).
احتمالاً میدانی که مقدمههای من همیشه از اصل حرفهایم طولانیتر است و البته بر این باورم که مقدمهها اگر جدی گرفته شوند، همیشه از اصلها مهمترند.
اما بعد…
امروز دینداران شرایطی به وجود آوردهاند که میل به صحبت کردن از دین و مفاهیم دینی – حتی در دفاع از آنها – با ریسک و خطر همراه است.
هزار فرقه و تفکر که هر یک خود را بر حق میداند و دیگران را گمراه یا باطل.
اگر امروز من مطلبی راجع به نیایش بنویسم و ارجاعاتی به کتاب مقدسمان که آن را هم «ذکر» نامیدهاند و قول حفاظت از آن را هم خود دادهاند، مشکلی با بیدینها نخواهم داشت. آنها همان را هم میخوانند و ایدهای برای زندگی بهتر میگیرند و میروند.
مشکلی با دشمنان دین نخواهم داشت. آنها خواندن وبلاگ من را رها خواهند کرد و میگویند یک مذهبی مرتجع است. که برای من برچسب مومن معتقد و مذهبی مرتجع و کافر معاند چندان فرقی ندارد که خودم را در برابر خدای خودم پاسخگو میدانم و نه دوستان اهل تزویر و نفاقش بر روی زمین!
مشکلم با دینداران خواهد بود که کافی است کلمهای یا جملهای به مذاق آنها خوش ننشیند و چون احساس ماموریت میکنند (و میدانی که ماموریت از جنس حرکت کردن و بهبود کیفیت زندگی مردم، برای ما کار دشواری است و در حوصله ما نیست و ما ماموریت از جنس تخریب زندگی و حال و روز دیگران و توصیه به دیگران و اصلاح کردن خطای دیگران را راحتتر بر عهده میگیریم! دوستی به من گفت چرا راجع به کودکان نمینویسی؟ گفتم چرا خودت نمینویسی؟ گفت من رسانه ندارم. حوصله هم ندارم مثل تو ده سال بنویسم و مخاطب پیدا کنم. تو که آن کارها را کردهای اینها را هم بگو! گفتم: شروع کن. ده سال زمان زیادی نیست. میتوانی به بهبود حال و روز کودکان کمک کنی. گفت اگر بخواهم ده سال تلاش کنم آن را صرف اصلاح زندگی کودکان نمیکنم. صرف بهبود زندگی خودم میکنم!).
چنین میشود که کسی مثل من، که هم حوصله نوشتن دارد و هم علاقه به دین و دینداری، ترجیح میدهد به سراغ این حوزهها نرود و خود را در معرض حمله دینداران قرار ندهد (واژه دیندار را عمداً به کار میبرم. چون به نظرم میتواند گاهی مخالف اهل دین و اهل ایمان باشد. در ادبیات و مجموعه واژگان من، همهی دینداران، اهل دین نیستند. اهالی دین، نادرند و نادرتر هم میشوند. اما دینداری، یعنی منسوب بودن و منصوب بودن به دین دیگر هیچ!).
یادم میآید سالها پیش، مطلبی نوشتم و صد روایت از بحارالانوار مجلسی را فهرست کردم و در زیر آنها نوشتم که برخی از آنها در و گوهری هستند که در انبوه کلمات گم شدهاند و برخی دیگر، مفاهیم و حرفهایی که برای درک نادرست بودنشان نه به علم التفسیر نیاز است و نه به علم الرجال. حتی به سواد اولیه در حد جامع المقدمات هم نیاز ندارد!
ای کاش همچنانکه دیدهام اهل علم اینها را تفکیک میکنند، برای مردم هم توضیح داده شود که این کتاب به ذاته معتبر نیست و این دریاهای نور، گردابهای هایل هم دارد. تا کسی به استناد جملهای از کتاب که حتی عقل کودکانه هم آن را رد میکند، جملات ارزشمند و خردمندانه کتاب را هم زیر سوال نبرد.
باور نمیکنی که ماهها در حال پاسخگویی به این و آن بودم.
در پایان دوستانم گفتند به چه نتیجهای رسیدی؟
گفتم: بهتر است از آلن دوباتن بنویسم و اینکه مارسل پروست چگونه میتواند زندگی ما را دگرکون کند!
هیچکس کاری به کارم ندارد! زندگی هم شیرینتر خواهد بود. اینها مرا مومنی با دانش روزآمد خواهند دید و آنها روشنفکری به دور از تاریکی ایمان! و میشوی از نسل همان محافظهکارانی که به آرزوی عرفی، مسلمانش به زمزم شوید و هندو بسوزاند!
چنین شد که من، که بیش از دو هزار صفحه، از جنس مطلبی که شما گفتید، مکتوب کردم و نوشتهام، در انتظار مرگم هستم تا در امنیت کامل زیر سنگ لحد، نوشتههایم روی سطح زمین منتشر شود!
ببخش حامد جان.
همیشه این جور وقتها استعارهی آن بزرگمرد را به عاریه میگیرم که می گفت: اینها از جنس شقشقه است. میآید و میرود و آرام و قرار میگیرد.
بي جستجو ايمان ما، از جنس عادت ميشود
حتي عبادت بي عمل، وهم سعادت ميشود
با عشق آنسوي خطر ، جايي براي ترس نيست
در انتهاي موعظه، ديگر مجال درس نيست !
در انتهاي موعظه ، ديگر مجال درس نيست …
چقدر دوست داشتم اون دوهزار صفحه رو قبل از سنگ لحد بخونم .
البته درمورد تسلي بخش هاي فلسفه و پروست هم بيصبرانه دوست دارم نوشته هاتون رو بخونم .
كلاً شما فقط بنويسين ، ما به ديده منت مي خونيم .
خدا رو شکر میکنم که فرصتی شد حرفهای شما را اینجا بخوانم و بدانم. و محمدرضا، از شما برای درسهای بسیار خوبتان خیلی ممنونم.
حتی گاهی بهتره شاید به جای علی بگی بزرگی بزرگ مردی…
محمدرضا عزیز
واقعا جوینده یابندس
در روزنوشته ها به قول خودت حرفهای مهمت را در کامنت ها می نویسی ، بلاخره دیدم پاسخ یکی از سوالهایی که از شما داشتم اینجا نوشتی البته نه درباره دعا بلکه همین مقوله مهم دین به ویژه در جامعه ایران
چقدر این که گفتی کلی مطلب داری در این باره برایم برایم هیجان داشت و چقدر ناراحت کننده که علت ننوشتنش و تاریخ نشرش را مجبور شدی به طعن و کنایه بگویی
ولی محمدرضا عزیز خودت می دانی که چقدر این موافقان مدعی و جزم اندیش و مخالفان مدعی و سهل اندیش و ژست دار در ایران و جامعه ایرانی امروز تاثیر دارند در حدی که به نظرم اگر بشود چند سالی در حوزه نظر و عمل این مقوله بدون تعصب دربارش فکری شود ( که البته عزیزانی هم هستند که خودت بهتر از من می دانی برای بی تعصب فکر کردن در این حوزه زحمت کشیدند) حتی در تراز تجاری ایران ، نرخ رشد اقتصادی ، کیفیت آموزش و پروش ،و…. همه چیز تاثیر می ذاره
خلاصه خیلی ازت خواهش می کنم به نوعی حداقل چراغ خاموش هر چیزی از مطالبی که در نظر داری و مخصوصا آن سوالهایت را با ما در میان بگذار ( چرا که پاسخ سوالها را همینجوری سرش دعوا است چه برسد به پاسخ سوالها در این حوزه که انصافا یک پایش نیاز به متافیزیک اندیشی ( مثلا من هم سرم می شود) دارد که خودش کمیتش لنگ است) خودت انصاف بده اگر حداقل در یکصد سال اخیر کسانی در این خصوص بحث نمی کردند در حوزه عمل شاید چندان گلستان تر از حال بود.
محمدرضا جان این درخواست و سوال را جزو حساب بی شمار سوالهایی که دارم بگذار.
ببخشید یک اصلاحیه :
منظورم از حرفهای مهمت ، صفت از نوع احترازی نبود بلکه توضیحی ( ذاتا حرفهایت مهم است و من تاکید برای ذاتیاتش کردم) بود.
شب تاریک و سرد شهر بارانی
شب بی خانمانی ، بی افق ماندن ، پریشانی
شب از زنجیر و فریاد می ترسد
شب از دیوانگان مست نا کجا آباد می ترسد
سکوت و خواب و شب اینجا
جه بی معنا و مفهوم است
شب از بیداری قوم ثمود و عاد می ترسد
شب شلیک و زنها در میان کوچه ها دیدن
شب چشمان خیس بچه های من
شب شرم از نگاه جنگ بی غیرت
شب طولانی آلوده از دیوار و از وحشت
تو تنها مانده ای اما…
خدا میماند و مردان مرد شهر کوبانی.
سلام این شعر درد یه شاعر از حال روز این روزای دور برش ماله پسر خاله مه گفتم بزارمش اینجا شاید بهونه ای برای نوشتن از اوضاع ادما تو شرایط شبیه به کوبانی باشه
سلام
می خواستم نظری بدهم ولی نمی دانم از لحاظ فنی امکان دارد؟؟
در حال حاضر پست های جالبی محمدرضا می گذارد که واقعاً خواندنی هستند
اگر امکان دارد کامنت ها بر اساس تاریخ نباشد و بر اساس تعداد تایید چیده شود این طوری بهتر می توان به مطالب مفیدتر دسترسی داشت
و همچنین اشخاص سعی می کنند مطالب را با کیفیت بهتری بنویسند چون می دانند در معرض قضاوت هستند
بعضی اوقات کامنت های جالبی از خوانندگان به جا می ماند که حیف است خوانده نشود.
سلام
لطفا در مورد تکنیک های زبان بدنی که در مذاکرات ۵+۱ طرفین استفاده می کنند هم بنویسید. و یا هر تکنیکی که در اینگونه مذاکرات قابل استفاده است و می تواند جالب باشد.
ممنون
سلام. من در نوشته سرشت و سرنوشت ۴ ، زندگی پس از مرگ را به عنوان بزرگترین و جدی ترین ابهام انسانها عنوان کردم.می خواستم اگر یک روزی سراغ چرکنویس هایت آمدی برایم بگی . نظرت راجع به مرگ و دنیای پس از آن چیه. من نمی توانم خدا را تعریف کنم ولی باورش دارم . شاید یک نیروی ماورایی، یک قدرت مطلق، خوبی و پاکی محض…
دوست دارم باشه . اما همانطور که گفتی جوری زندگی کردم که اگر چیزی نبود، از راه رفته پشیمان نباشم. نمی خواهم تفتیش عقاید کنم .راجع به دنیای پس از مرگ همه جا صحبت شده در قرآن و در سخنان بسیاری از صاحبنظران و روشنفکران، محققین و… یک روزی ازش بنویس.
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ، ننمائی وطنم
http://radio.shabanali.com/mydeath1.mp3
سلام امید عزیز
فکر میکنم جواب سوال شما قبلا در یک فایل صوتی به اسم ” گفتگو با فرشته ی مرگ” که آدرسش رو گذاشتم ، داده شده
سلام ،
– میشه در مورد آداب صحبت و مکالمه با دوستان و آشنایان توی Skype یا Gmail,…که وقتی انلاین میشی اونا هم آنلاین هستن یا انلاین میشن بنویسید.درستش را نمی دونم که چیه ،سلام کنیم یا بی خیال باشیم،هرچند بستگی به طرف مقابل هم داره، من خودم حس می کنم انگار می بینیش و سلام نمی کنی،حس جالبی ندارم و احتمالان این تو زندگی بیرون هم ،ما را بی تفاوت می کنه نسبت به بقیه .نمی دونم یه چیزی درست نیست یا درستشا نمی دونم. شخصی علامت عبور ممنوع گذاشته رو skype به ادم بر می خوره،نمی دونم شما هم همچین حسی دارید یا من اینطوریم.تو مخیله من ابعاد مختلفش باز نشده.
اگه فرهنگی هست به من هم بگید تا برای امثال من جا بیفته یا اگه نیست ،همه نظر بدن یه فرهنگی بسازیم هم خودمون استفاده کنیم و هم ارائه بدیم به سازندگان این نرم افزارها.
خداوند بهت خیر و برکت بده محمد رضا
سلام به محمد رضای عزیزو همه دوستان
چه حس خوبیه که ما اینجا راحت می تونیم از دغدغه ها و ایدهامون صحبت کنیم . شاید بی ربط بنظر برسه ولی چیزی که از بچگی تابه امروز بخاطرش از خیلی آدمها ناراحتم به خاطر کثیف نگه داشتن محیط زیسته . همیشه به این فکر می کردم چگونه می تونیم این موضوع را به مردم بقبولانیم. چه راه حلی برای این قضیه هست؟ واقعا وقتی به طبیعت می روم و این همه زباله را درمحیط زیبای آنجا می بینم قلبم به درد میآید .خیلی بهش فکر کردم .چندین راه بنظرم رسیده که اینجا مینویسم .اینها فقط ایده هستند و مطمئنا راه اصولی نیستند .
– بنظرم این موضوع باید مثل یک مبحث درسی از دوران ابتدایی در کتابها گنجانده بشه تا بتوان با این معضل مبارزه کرد . اما آثار این موضوع در دراز مدت دیده خواهد شد.
– یا از تکنیک تشویق استفاده کرد مثلا هرکسی در راه مسافرت به اندازه ۱ کیلو آشغال تحویل مراکز جمع آوری زباله در راهها تحویل دهد. بطور رایگان به او n لیتر بنزین مجانی یا n عدد کیسه زباله یا n عدد لوازم التحریرو…..خواهیم داد. مطمئنم که افراد خیر بسیار زیادی هستند که اگر بدانند افراد مطمئنی این کار را به عهده گرفتند از کمک رساندن دریغ نکنند.
– یاشاید بنوان با استفاده از تکنیکهای nlp و هیبنو تراپی روی ضمیر ناخود آگاه افراد کار کرد مثل تبلغیات رسانه ای ، فیلم و…. تا سریعتر به نتیجه مطلوب رسید .
– یا همون ایده ای که برای کمک به فقرا از طریق یادگیری زبان انگلیسی در همین جا منشر شده بود بتونیم در ایران به اجرا دربیاریم برای کمک به محیط زیست.
این یکی از آرزوهامه که بتونم در این رابطه کاری بکنم .
محمدرضا خیلی خوب میشه اگه در مورد این پیامکهای سودجویانه هم بنویسی، قبلاً پیامکهای انبوه صرفاً تبلیغاتی بود و یا پیام های مناسبتی بود، هرچند بعضا مخل آرامش بود (ساعت ۶صبح تبلیغ برند کت و شلوار!) ولی حداقل یک کسب و کار یا سازمان مشخص پشتش بود و به شعور آدم توهین نمیشد. الان متاسفانه نه تنها مشخص نیست این اس ام اس ها از کجا ارسال میشن بلکه فرستندگان مستقیماً شعور افراد رو هدف قرار دادن و بهش می تازن. البته ظاهراً آدمهای ساده لوح هم کم نیستند چون کار فرستنده ها رونق داره و دارن ادامه میدن! مثلاً با پیامک می خوان خرابی ماشین و رادیاتور ماشینت رو تعمیر کنن، یا اگه می خوای یارت رو بشناسی باید براشون پیامک بفرستی!، یا جام ملتها نزدیکه و باید نظرت رو در مورد تصمیم کی روش و اینکه که دروازه بان هست رو بفرستی و انواع موضوعات مذهبی و فرهنگی و ورزشی دیگه… البته هزینه هر پیام هم از ۳۵ تومان به بالا هست…
لطفاً در مورد تولید ارزش افزوده به سبک ایرانی بنویس
به جای آخر شهریور، جالب میشد اگر هر روز ساعتها رو یک ساعت میکشیدن عقب !
آیا باز هم با کمبود وقت مواجه بودیم ؟ ! ! !
اگر هر روز یک ساعت، ساعتمون رو جلو بکشیم چی؟ آیا از روند عادی زندگی جلو میوفتیم؟ !!!