پیش نوشت اول: تا کنون دو مرتبه در مورد جملات کوتاه نوشتهام. نخستین مطلب، صرفاً به پیش نوشتها محدود شد و اصل بحث شروع نشد. توضیح دادم که چرا با وجودی که همیشه مخالف جملات کوتاه بودهام، تصمیم گرفتهام در موردش بنویسم.
در دومین مطلب، توضیح دادم که جملات کوتاه – لااقل در نگاه من – بیش از آنکه حکمت فشرده شده باشند، اشیاء زیبا یا زشتی هستند که میتوانند در گوشهای از ذهن و زبان ما جا بگیرند. اطمینان دارم که میپذیرید که با این نگاه، هدف من کاهش ارزش این جملات نیست. بلکه تغییر کاربری آنان است.
پیش نوشت دوم: پیش نوشت سوم خیلی نامربوط است. اگر از دوستانی هستید که به تازگی افتخار میزبانی شما را دارم، پیشنهاد میکنم که مستقیم به سراغ اصل مطلب بروید.
پیش نوشت سوم: این نوشته و نوشتههای بعد، در مقایسه با سایر نوشتههای من، طعم شخصیتری دارند. بنابراین ممکن است برای خوانندهای که به تازگی مهمان این خانه شده است و هنوز دوستی عمیق بین مان شکل نگرفته است، خسته کننده باشد. چون فقط دوستان نزدیک هستند که از دیدن و شنیدن و دانستن شخصیترین رفتارهای دوستان خود، لذت میبرند. برای من چندان مهم نیست که فلان بازیگر یا فلان فوتبالیست، چه لباسی میپوشد یا چه شغلی دارد. اما تو دوست نزدیک من هستی، حتی دانستن اینکه دمنوش بابونه را به دم نوش نعنا ترجیح میدهی، برای من یک دانش مهم است. مهمتر از بسیاری از دانشهایی که به ضرب و زور به من آموختهاند و دانستنش را با برگهای ممهور به مهر برجسته، گواهی کردهاند!
حالا برای من، انتخاب بین نعنا و بابونه، انتخاب بین دو گیاه نیست. انتخاب بین دو خاطره است. انتخاب بین دو احساس. انتخاب بین دو تجربه.
نوشتههای شخصی، برای همه خوانندگان این وبلاگ نیستند. برای آنهاست که دوستترند. همانطور که من هم، در لابهلای تمام کامنتها و نوشتهها، در کنار تمام حرفها و تحلیلهای شما – که دوست دارم و با دقت میخوانم – به دنبال آن حرفهای شخصی میگردم. به دنبال آن سلیقهها. به دنبال نعناها و بابونهها. همین تنها چیزهای کوچکی که در این دنیای بزرگ، طعم آشنایی و یگانگی را به غذای غربت و بیگانگی، اضافه میکنند.
اصل مطلب: وقتی میپذیری که قرار نیست با یک تک جمله، دانش و معرفت و شناخت تو به جهان تغییر کند، وقتی میپذیری که عمق دیدگاه و طعم آگاهی و نور بینش، نه به معجزه یک جمله، که به پشتوانه سالها تلاش و کوشش و پذیرش مرور زمان، در نگاه تو پدیدار میشود، باید کاربردهای دیگری برای جملات کوتاه پیدا کنی.
درک این مسئله دشوار نیست که حتی آنها که به ده ثانیه، با خواندن جملهای متحول شده و جامه دریده و سر به بیابان گذاشتهاند، قبل از آن، به ده روز یا به ده ماه یا به ده سال، انباشت بزرگی از دانش و اندیشه و تجربه را فراهم کردهاند.
در این نوشته و نوشتههای بعد، برخی از استفادههای جملات کوتاه را – از نگاه خودم – مینویسم و مرور میکنم.
سادهترین کاربردی که جملات کوتاه دارند، بیان زیباتر و دوستداشتنیتر چیزی است که ما آن را با تمام وچود لمس کردهایم اما همچون گنگی خواب دیده، از بیان آن ناتوان بودهایم. فرض کنیم که همیشه احساس من این بوده که باید به انسانها به صرف انسان بودنشان احترام گذاشت. بعد میبینم که ابوالحسن خرقانی میگوید:
آن کس که بر این سرا درآید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید که گر نزد خدا به جانی ارزد، نزد بوالحسن به نانی ارزد.
بعید است که هیچکس، با چنین جملهای، باورهایش بر هم بریزد و گرفتار انقلابی درونی شود، من اگر این مفهوم را پذیرفته باشم، با چنین بیان زیبایی برانگیخته میشوم. شاید آن را در شبکههای اجتماعی منتشر کنم. یا اینکه به خط خوش بنویسم و بر دیوار خانهام بیاویزم.
از این جنس مثال زیاد است. فرض کنید که این جمله منسوب به ویل دورانت را میخوانید: مرگ تمدنها زمانی فرا میرسد که بزرگان آنها، به سوالات جدید، پاسخهای کهنه میدهند.
بعید است هیچ بزرگی با خواندن این جملات، بگوید: چقدر جالب! باید دقت کنم به سوالات جدید، پاسخ کهنه ندهم!
دو دسته انسان از دیدن جمله فوق لذت میبرند: کسانی که این را به عنوان مشکلی در جامعه یا تمدن خود میبینند و سپس احساس میکنند که این بیان، بسیار زیبا و گویاست و دسته دیگر، بزرگانی که فکر میکنند در حال پاسخ جدید دادن به سوالات جدید هستند و از اینکه مورد تایید این جمله هستند، لذت میبرند.
بگذریم از اینکه جمله فوق متعلق به ویل دورانت نیست و نخستین گوینده آن، به دلیل پارهای ملاحظات، ترجیح داده آن را به ویل دورانت نسبت دهد و البته چون ویل دورانت تاریخ تمدن را نوشته و در این جمله هم لغت تمدن وجود دارد، ویل دورانت باورپذیرترین فرد برای منسوب کردن این جمله بوده است!
خلاصه کلام تا اینجا اینکه: یکی از کاربردهای جملات کوتاه، بیان احساس یا تجربهای است که داریم. دقت داشته باشید که بیان احساس یا تجربهای که داریم و نه تایید احساس یا تجربه.
به این جمله اینشتین دقت کنید: زندگی کردن، مثل دوچرخه سواری است. تا رکاب بزنی نمیافتی و میتوانی به دوچرخه سواری ادامه دهی.
این جمله، تعبیر زیبایی است از نقش تلاش در زندگی و همینطور یک تشبیه زیبا (حتی شاید با کمی اغماض، یک استعاره خوب). اما دقت داشته باشیم که این یک بیان است و نه یک استدلال. وگرنه احمقترین انسانها هم میدانند که از اینکه رکاب زدن باعث حفظ تعادل دوچرخه میشود، نمیتوان با هیچ منطقی نتیجه گرفت که تلاش کردن هم باعث سقوط نکردن در زندگی میشود!
یا اینکه وقتی میگویند: در ناامیدی بسی امید است، پایان شب سیه سپید است.
طبیعتاً انسانی با شعور جلبکی هم میفهمد که از طلوع خورشید در پایان شب نمیتوان نتیجه گرفت که هر کس ناامید است روزی امیدوار خواهد شد!
یا اینکه از جمله «به جای لعنت بر تاریکی، شمعی بیفروزید» نمیتوانیم نتیجه بگیریم که چه استدلال زیبایی! چون تاریکی از جنس عدم است. از جنس نبودن نور است. تاریکی منفعل است. تاریکی هیچوقت به جنگ شمعی که روشن شده نمیرود.
اما در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!
بنابراین، جملات کوتاه، صرفاً یک بیان زیبا هستند. کسی که در سختیها ناامید نمیشود و برای بهبود اوضاع تلاش میکند (چیزی که من هم مثل بسیاری از شما به آن ایمان دارم) برای بیان زیبای عقیدهی خود، از این جمله استفاده میکند. نه اینکه این جمله را به عنوان استدلالی برای رفتار خود به کار بگیرد.
مروری کوتاه به استفاده از جملات کوتاه در شبکههای اجتماعی، ما را به این نتیجه میرساند که انسانها این جملات را به جای یک بیان زیبا به عنوان یک استدلال نگاه میکنند!
تا به حال، اگر بخواهم سه نوشته فعلی را خلاصه کنم، میتوانم چنین بگویم:
جملات کوتاه و توسل انسانها به آنها، اگر بر روی کاغذ هم کاری سطحی و پوچ باشد، بر روی زمین، اقدامی رایج و انکارناپذیر است. اما اگر در تعریفی که از ماهیت و نقش آنها داریم بازنگری کنیم، میتوانند به ابزاری مثبت و اثربخش از زندگی ما تبدیل شوند. ماهیت جملات کوتاه را میتوان با ماهیت اشیاء مشابه دانست و از لحاظ نقش هم میتوان کاربردهای متعددی برای آنها قائل شد که نخستین کاربرد، بیان زیباتر دانستههای قبلی ماست که ما از بیان آنها در شکلی روان و زیبا، ناتوان بودهایم.
این قصه همچنان ادامه دارد: قسمت چهارم
و دوباره سلام.
این مطلبتون رو دوست داشتم و البت که قبل از این هم نگاه من به جملات کوتاه همین بود. همیشه برام مبهم بوده که فلانی با شنیدن فلان جمله از این رو به اون رو شده (چطوری یه جمله یک عمر رو میتونه عوض کنه؟؟!!)
جملۀ خوب خوبه، اما استدلال خوب خیلی بهتره و به نظرم جملۀ کوتاه خوب و خوشایند باید از دل یک استدلال خوب باشه و به قول شما تعریفی زیبا برای موضوعی که شاید ما نتوانیم آن را بیان کنیم.
سلام
من این چند جمله زیبا را دوست دارم “آنچه میخواهیم نیستیم و آنچه هستیم نمیخواهیم، آنچه دوست داریم نداریم و آنچه داریم دوست نداریم؛ و عجیبست هنوز امیدوار به فردایی روشن هستیم.” صرف نظر از اینکه این جمله از کیه، من یه حس مشترک با صاحب جمله دارم آن هم اینکه همیشه دنبال رضایت و شادی در زندگی بودم و گاهی که سردرگم می شدم و نمیفهمیدم چرا با وجود تلاش ها و موفقیت ها هنوز رضایت و شادی را تجربه نکردم این جمله به یادم می افته.
Ordinary riches can be stolen; real riches cannot. In your soul are infinitely precious things that cannot be taken”
.” from you
Oscar Wilde
این جمله از وایلد شاید به مبحث عزت نفس در وبلاگ شما کمک کنه. راستش نمی دونستم کجا باید کامنت بگذارم.
سلام
من خیلی اتفاقی و با یکی از نوشته های شما که لینک آن توسط یکی از دوستان در سایت linkedin قرار داده شده بود، به سایتتون اومدم و بعد از خوندن اون مطلب شروع کردم به خوندن نوشته هاتون در مورد جملات کوتاه. واقعاً از خوندن نوشته هاتون لذت بردم و میتونم بگم بعد از سالها شاید اولین بار بود که توی اینترنت یه دست نوشته رو تا آخرش خوندم. تحلیل جالبی بود.
واقعیتی که در مورد جملات کوتاه و کتاب های روانشناسی( تفکر مثبت) پرفروش موجود در بازار که زمانی خودم هم مشتری پرو پاقرصشون بودم، وجود داره اینه که مثل قرص مسکن هستند. وقتی اونها را میخونی یا باهات همدردی می کنند یا دقیقاً احساس تو رو بیان می کنند یا بهت انگیزه و اشتیاق میدهند ولی فقط تا یک مدت کوتاه تاثیرشون هست. اونهم تاثیری در دنیای ذهن و نه دنیای واقعی. یک جورهایی آدم را در دنیایی از امیدها و سرخوردگی ها اسیر می کنند و مانع پرواز روح و رشد فکر آدم میشن. در صورتی که خوندن کتاب (تبصره: کتابهایی غیر از روانشناسی و تفکر مثبت) ذهن و فکر آدم را با یک دنیای دیگه آشنا می کنه. دنیایی که در طول مدت خوندن کتاب در اون سفر می کنی و هیچوقت خوندن پرمغزترین جمله اون کتاب که شاید چکیده همه مطالب اون کتاب باشه هم آدم را قادر به درک لذت تجربه اون سفر نمیکنه.
در پایان از مطلب بسیار خوبتون ممنونم و از همین تریبون اعلام میکنم من هم مثل بقیه دوستان که کامنت گذاشته بودند از همین لحظه مشتری پر و پاقرص نوشته هاتون شدم. موفق و سلامت باشید.
سلام، سپاس از شما که فرصتی برای اندیشیدن بوجود می آورید. یادم می آید در یکی از شبکه های اجتماعی خواندم:
” اگر می خواهی راحت باشی کمتر بدان و اگر می خواهی خوشبخت باشی بیشتر بخوان.”
با خودم گفتم مگر نه اینکه اگر بیشتر بخوانی بیشتر خواهی دانست و بر اساس این جمله ی به ظاهر حکیمانه با بیشتر خواندن خوشبخت خواهی بود و با بیشتر دانستن کمتر راحت و چگونه می توان خوشبخت باشی وقتی راحت نباشی. همین تحلیل کوتاه و به ظاهر منطقی باعث شد که به قول شما ” برخی از دانسته های قبلی خود را مرور یا طبقه بندی کنم” و به این نتیجه برسم که شاید ویژگیِ خوشبختی آرامش است و آرامش با خوشبختی فرق دارد!
با خودم گفتم شاید پیامِ پنهانِ این جمله ی کوتاه این باشد که اگر با پیروی از راحت طلبی کمتر خواندی کمتر خواهی دانست و خوشبخت نخواهی بود که نشان می دهد مسیر خوشبختی از راحت طلبی جداست.
حتی این پیام اخلاقیِ به ظاهر حکیمانه هم که نه به راحتی از این جمله ی کوتاه استخراج کردم! مرا راضی نکرد زیرا به نظر می رسد راحت طلبی هم با راحتی فرق دارد.
در نهج البلاغه ی حضرت علی (ع)، حکمت ۱۷۲ را خواندم: ” النَّاسُ اَعداءُ ما جَهِلُوا ” و به این فکر کردم که راحتی، جهل و دشمنی چه رابطه ای با هم دارند؟ ( فکر می کنم خواندن این حکمت و احساسی که از آن بدست آوردم مثالی از گفته ی شما باشد که ” ساده ترین کاربردی که جملات کوتاه دارند بیان احساس یا تجربه ای است که داریم و نه تایید احساس یا تجربه”)
همه ی این فکر ها که شاید از خواندن آن جمله ی کوتاه ایجاد شد ذهن مرا به این پرسش سوق داد که ” رابطه ی بین راحتی و دانستن چیست؟ ”
این خاطره را تعریف کردم که بگویم که در آن روز که آن جمله را در آن شبکه ی اجتماعی خواندم و نخواستم بدون اندیشه آن را بپذیرم نتیجه آن شد که پرسشی برایم ایجاد شود ( که فکر می کنم شروعِ خوبی برای دانش آموزی باشد.) و خوشحال از اینکه فرصتی برای بیشتر دانستن برایم مهیا شده است و ناراحت که چگونه رابطه ی صحیح بین راحتی و کمتر دانستن را بفهمم! به هر حال چه میزان تحلیلِ من، نادرست یا درست! احساس خوبی پیدا شد که پرتوهایی از آگاهی به زندگیم تابیده شده است.
خواستم بگویم که شروعِ فکر کردن در مورد میزان درستی یا نادرستی جمله ای کوتاه هم می تواند ما را به سمت دانش رهنمون دهد و آنگونه که شما هم گفتید: ” جملات کوتاه، هیچ دانش و حکمت جدیدی را به ذهن ما تزریق نمی کند بلکه به ما کمک می کند…”
امیدوارم دوستانی که با خواندن نوشته ی من (که بیشتر خاطره نویسی شد تا comment!) خسته شدند مرا ببخشند. هر چند وقتی برای خواندن تصمیم می گیریم مسئولیت ناراحتی (راحتی) آگاهی بیشتر با خودمان است!
یادآوری این نکته هم خوب است که به نظر می رسد که مهمتر از کلامی که مطرح می شود تشخیصِ میزان درستی آن کلام است و مهمتر از میزان کلام صحیح حکیمان :
“اَوضَعُ العِلمِ ما وُقِفَ علی الِّسانِ و ارفَعُهُ ما ظَهَرَ في الجَوارِحِ و الارکانِ.”
(حضرت علی(ع)، نهج البلاغه، حکمت ۹۲)
سلام به همگي!
والله در راستاي هنر خواندن جملات كوتاه يه متن كوتاهي خوندم كه اونقدر دلنواز و دلنشين بود دلم نيومد باهاتون به اشتراك نذارم، فقط متاسفانه يه مقدار گشتم اما نويسنده اش رو پيدا نكردم، حالا اگه كسي ميدونست بگه ممنون ميشم.
“یک گوشهای هم هست بهنام سَلمَک. یک جایی بین پردهی چهارم و پنجم دستگاه شور. وقتی میخواهی از شور بیفتی تویِ دشتی. آنجا؛ درست همان لحظه، یک مکث میکنی؛ یک توقف چند ثانیهای بین دو پرده. یک لحظه آواز را به جای آنکه رها کنی توی هوا نگه میداری توی گلو. میپیچانی، مکث میکنی، خسیس میشوی توی خرج کردنش. چرا؟
چون بعدش که میروی توی دشتی و صدا را رها میکنی، آزادش میکنی، آن مکث چند ثانیهای کرشمه میشود روی صدایت. یک دمِ دلانگیز میآفرینی. جانِ جهان میشود ترمهی آوازت.
زندگی هم همین است. گاهی اگر دلش خواست مکث کند پاپی نشوید که هل بدهیدش جلو. بگذارید لحظهای را توقف کند، دراز بکشد بین دو اتفاق. رها کنید این با شتاب پیش رفتن را. کش بیائید میان حادثهها. دست بیندازید توی جیبتان. سوت بزنید و خیابانها را فتح کنید و بسپارید خودتان را به خیالِ خوشِ آسودگی. شاید زندگی آن نغمهی جادویی که برایتان حبس کرده است در گلو را، همین زودی، پشت این مکثِ کشدارِ بدِ حادثهها، رها کند توی سرنوشتتان.”
وقت عزیزتون به خیر
جملات زیبا مثل ضرب المثل هستند که در یک شرایط خاص و دیدگاه خاص درست هستند. یک وچه از یک موضوع چند وجهی رو نشون می دهند. بعضی ها معنی کاملی دارند مثل
مهم نیست که برکه ای کوچک باشی یا دریایی بزرگ، پاک که باشی آسمان در تو پیداست.
هنوز از نوشتن و خواندنش لذت می برم و حتی نیرویی برای بهتر شدن.
اما فکر کنم در خواندن این جملات به چند چیز توجه کنیم:
۱- توجه نکنیم که چه کسی این حرف را زده است. چرا که در بیشتر موارد جعلی است و حتی ممکن است قدرت نقد را در ما بگیرد.
۲- برخی جملات کوتاه فرصتی است برای اندیشیدن. فکر کنیم که آیا درست است؟ چرا غلط است؟ می شود جمله را بهتر کنیم؟
یک ورزش ذهنی است. یا خلاقیت می تواند باشد.
سلام .
جملات کوتاه مثل یه میانبر میمونه که آدما با دیدن اون بدون اینکه عقبه اون رو بدونن هیچی ازش نمیفهمن ،گاهی اون جمله ی چند کلمه ای ساده برون داد سالها زندگی طرف هستش که ما فقط عادت کردیم باهاشون پز بدیم. کلا در باب تنبلی و فرار از مشکلات واقعی زندگی که باعث میشه انقدر این جملات خوندنش و باز گو کردنش محبوب باشه خیلی میتونیم بگیم .ماها یاد گرفتیم که یاد نگیریم و زندگی نکنیم . من به شخصه از وقتی تصمیم گرفتم کارم رو توی یکی از بهترین شرکت های رها کنم و به یه کار پارت تایم اکتفا کنم و بیشتر بخونم و بنویسم تازه دارم میبینم که پشت اون همه فرار و سعی بر میانبر زدن (کاری که ما با جملات کوتاه میکنیم ) که از بیرون به عنوان موفقیت و خبره گی دیده میشد چه آدم پر از کمبود و چاله چوله هست که درست کردن اون ها سالهای سال اونم تلاش و اراده زیاد میخواد.خدا کنه که بینش اون و پیدا کنیم که مسائل رو تو کانتکسشون ببینیم
سلام محمدرضای عزیز
یکبار یک جمله ی کوتاه بی سر و ته بدستم رسید که آخرش نقل قول کرده بود از دکتر ابراهیمی دینانی! جمله در رابطه با ازدواج بانوان ….. خلاصه بماند .
آقا ما یک کلام گفتیم که این جمله ربطی به استاد نداره . تحقیق کنید و یا اسم ایشون رو پاک کنید.
نمیدونی که چه شمشیر کشی شد. خلاصه بعضی دوستان روی جملات کوتاه بدجوری تعصب دارن دیگه از بیان و استدلال گذشته … !!! دست بزرگان از دنیا رفته که کوتاه ..به بزرگان معاصر هم رحمی نمی کنن.
همه ما به کوتاهی یک جمله زندگی میکنیم و به بلندای چندین تجربه در افعالی ماندگار میشیم. اونقدر عمر می کنیم که از شلوغی تجارب بسیار به سکوت و سادگی مینیمالها پناه میبریم و بقدری کوتاهه این دوره که خیلی از آرزوها رو با خودمون می بریم. کوتاهی شعری که بلندای قشنگ احساس و فکر آدمها رو در بر داره، پشت پرده به هزاران تمثیل و ایماء و اشاره دیگه و خودانگیزگیها جان میده. حرفها، قداست حس و طعم تلخ و شیرین تجارب انسانها رو در بر دارند، جایی اگر با احساس تمام گفته شده، جایی دیگه برای خود گوینده هم ممکنه کمی فکاهی جلوه کنه.
اینکه امروز با احساس و ادراک امروزمون مینویسیم و فردا با ادراک و احساس خاص اون لحظه حرف خودمونو نادیده گرفته یا نقد میکنیم، همه مختصات عمر آدمهایی است که بلندای یک ارتباط موثر رو در قلب جملات کوتاهشون به تجربه مینشینند.
درست جایی که قضاوت پیش بیاد، هیچ حرفی کاملا درست و یا جامعا نادرست نیست. همون جمله اگر برای این گفته بشه که فرد شماره یک بگه و فرد شماره دو بشنوه و پلی در جهت ساخت احساس مشترک داشته باشند، حتی اینکه گفته بشه چه هوایی! عطر باغچه منزل مادربزرگمو میده!، همین به تنهایی میتونه بگه مایلم شما رو در یک خاطره شیرین سهیم کنم چون حس میکنم خوشم میاد همزمان با من راجع به یک موضوع ساده ولی شیرین صحبت کنیم.
کاربردها، دامنه معانی قشنگی به جملات کوتاه میدهند که باید درکشون کرد، نه اینکه حفظشون کرد و مثل آچار در باز کردن پیچهای زنگ زده نگاهی صرفا ابزاری و خارج از احساس بهشون انداخت.
از درد گفتند دوستان و ارتباطش با بزرگ شدن و ازین دست مقوله ها که اشاره به رشد داره، من فکر می کنم هر گذرگاهی یک حس متفاوت در انسان ایجاد می کنه، چه بسا این گذر از یک سطح باور تنهایی به سطحی از خودآگاهی یا قبول رای دیگران باشه. درد هم یکی از این گذرگاههاست.
من همیشه به گوینده و حرفی که گفته میشه دقت بیشتری دارم تا منبع یا ماخذ اون صحبت و یا جمله کوتاه، مثلا اگر بانویی نقل قول از یک دختربچه یازده ساله داره، خود این فعل برام معنایی بیشتر از حرفی که گفته داره!
با دعاهایی که ل ع ن ت و نفرین در اونها موج میزنه ارتباط روحی برقرار نمیکنم، به عقیده من، دعا پاکترین هدیه وجود ما به منبع عشق و احساس ما است، باید صورتی و یا بنفش باشه! باقی رنگها قلبمو موقع دعا گرم نمیکنند.
متشکرم از همه کسانی که به من اجازه مطالعه یا مرور نظریاتشونو دادند.
ممنون از نوشته و پیشنهاد خوبتون
جملات کوتاه همیشه هم تاثیر گذار نبوده .
یه مدت کوتاهیه که میبینیم بازارشون داغ شده.اونم بخاطر راحت طلب شدن افرادی مثل من شاید.
یادمه وقتی کتاب در تنگ اندره ژید رو خوندم به ین فکر کردم کل کتاب میخواد یه جمله از حضرت حافظ رو بگه “جریده رو که گذرگاه آفیت تنگ است”
خب اون زمان توجه به جملات کوتاه کمتر بود و من شخصاَ دنبال کتابهایی بودم که با خوندن حداقل ۱۰۰ ۱۵۰ صفحه یه نتیجه خوب بگیرم.در واقع دنبال نتیجه گیری خودم بود.
یه واقعیت تلخ در مورد عموم ایرانی ها هست – گروه کمی استثنا هستند در این مورد – که واقعا مطالعه نمی کنیم و به تبعه ان کمتر هم فکر می کنیم . حالا چه اشکالی داره که با همین جملات کوتاه هم حس مطالعه را داشته باشیم و هم کمی به ان فکر کنیم .
نکته دوم اینکه حس و حال ماها دنبال کردن مطالب طولانی و سنگین نیست به قول دوستی دنبال اطلاعات کپسولی هستیم که یه جا بندازیم بالا ( قورت بدیم ) شاید این جملات همون کپسولها باشه.
سلام محمدرضا گیان (کردیِ جان)!
این جمله ت خیلی بامزه بود
در زندگی واقعی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی: تاریکی، جان دارد. تاریکی، پول دارد. تاریکی، قدرت دارد. تاریکی، ارتباط دارد. تاریکی، شبکه نفوذ دارد. شمع را که روشن کنی، چنان شمع را فوت میکند که شمع و شعله و تو و پدرت هم با هم بسوزید و ناپدید شوید!
اگر گاهی انتقادات شدیدی ازت می شه یا بد کامنت میذارن یاد این جمله بیافت که “هیچ کس به قطاری که ایستاده سنگ نمی زنه خصوصا هموطنان عزیزمان”
امیدوارم حالت خوب باشه و حال ما هم خوب بشه شاید وطن جای بهتری بشه