دوستان عزیز متممی من انتظار دارند که طبق سنت هر ساله، دوم بهمن ماه – سالروز آغاز فعالیت متمم – مطلب کوتاهی دربارهی متمم بنویسم (شاید هم من فکر میکنم چنین انتظاری وجود دارد).
معمولاً در هر سال اشارهای هم به برنامههای سال بعد دارم و سال گذشته هم همین کار را کردم. اما تقریباً یک ماه پس از ششمین سالروز تولد متمم، ماجرای کرونا به شکل رسمی در کشور اعلام شد و بسیاری از برنامهها و جهتگیریها تغییر کرد.
از بزرگترین دولتها و شرکتها تا کوچکترین آنها از موج کرونا و تبعات مستقیم و غیرمستقیم آن در امان نماندند و طبیعتاً ما هم در متمم همین وضعیت را تجربه کردیم.
به همین علت ما هم تصمیم گرفتیم جهتگیری خود را با شرایط جدید تطبیق داده و اولویتهای خود را تغییر دهیم.
از جمله اتفاقهایی که در سال گذشته برای ما افتاد، افزایش Usage Time متمم برای عزیزان متممی بود.
دوستی دارم که مالک یک استخر بزرگ در تهران است و همیشه میگوید ما روی کسانی که کارت اشتراک میخرند و وقت نمیکنند به استخر سر بزنند، حساب ویژهای باز کردهایم. او میگوید اگر واقعاً تمام کسانی که کارت اشتراک خریدهاند به اندازهی اشتراک خریداری شده به استخر مراجعه کنند، محاسباتش به هم میریزد.
ما امسال وضع آن دوست عزیز را به شکل مشابهی تجربه کردیم. چون تقریباً همهی دوستان، مقیم دائمی استخر شده بودند. 😉
با این حال خوشبختانه با روشهای مختلف، از افزایش منابع تا بهینهسازی کدها و کوئریها سعی کردیم شاخصهای پرفورمنس را تقریباً شبیه سال گذشته نگه داریم. این در شرایطی بود که تعداد کاربران آنلاین در هر لحظه در سال جاری، به بیش از دو برابر سال گذشته رسیده بود.
البته حضور منظمتر متممیها یک اتفاق دیگر را هم رقم زد و آن اینکه پراکندهخوانی (که ما به آن سبک مجلهای میگوییم) بسیار کم شد و اکثر دوستانمان روی سریهای درسهای مختلف متمرکز شدند.
همین کار باعث شد نواقص موردی در سریهای درسی و برخی از ضعفهایی که در یکپارچگی درسها وجود داشت بیشتر نمایان شود و حجم زیادی از وقت و منابع ما، برای اصلاح این نواقص صرف شد که احتمالاً در مرور درسهای مختلف آن را تجربه کردهاید. در واقع امسال نخستین سالی بود که سهم «ویرایش محتوا» و «تغییر ساختار محتوا» در متمم از «تولید محتوا» بیشتر شده بود. این در حالی است که حجم تولید محتوا هم – اگر معیار آن را تعداد کلمات بدانیم – امسال بیشتر از هر یک از سالهای گذشته بوده است.
با توجه به روندی که در سال گذشته طی شد، امسال قصد ندارم دربارهی اینکه چه اولویتهایی در نظر گرفتهایم، حرف بزنم. چون واقعاً تصویر شفافی از وضعیت کشور در ماههای آینده پیش رویمان نیست (به عنوان یک نمونهی کوچک از دهها نمونه عدم اطمینان در فضای فعلی، کافی است تصور کنید که مسدود شدن اینستاگرام یا روی کار آمدن یک دولت نظامی یا آغاز به کار بازیگران جدید در صحنهی محتوا چگونه میتواند اکوسیستم محتوایی کشور را تغییر دهد).
نکات دیگری هم وجود دارد که به صورت مختصر به یکی از آنها اشاره میکنم. وبسایتهای ایرانی در حال حاضر از دو جهت تحت فشار هستند. از یک سو برخی دامینها از طرف آمریکا تحریم میشوند (اتفاقی که برای بست انسر و بسیاری از سایتهای info. در برخی از رجیسترارها افتاد) و از سوی دیگر، عدهای از تصمیمگیران عمیقاً معتقدند که جداسازی شبکهی داخلی از شبکهی بینالمللی اینترنت میتواند یک استراتژی اثربخش در حوزهی فرهنگ و سیاست باشد. بنابراین دامینهای غیر از ir. از دو سو (ایران و آمریکا) در معرض تهدید هستند. البته چنین تغییراتی تأثیری در فعالیت متمم نخواهد داشت، اما قابلپیشبینی است که ممکن است متمم و سایر سایتهای ایرانی که پسوند ir. ندارند، در آینده روی دامین دیگری در داخل کشور به فعالیت خود ادامه دهند (البته ما مانند خیلی از سایتهای دیگر از سالها قبل این پیشبینی را داشتهایم و اطلاعات کاربران و کل هاست متمم در ایران قرار دارد).
جدا از این مسائل حاشیهای، متمم در یک سال آینده احتمالآً بیشتر روی meta-content متمرکز خواهد بود. به این معنا که «محتوا دربارهی محتوا» در متمم بیشتر خواهد شد و سعی میکنیم به متممیها کمک کنیم تا بسته به اهدافی که دارند، مسیر مطالعه و یادگیری خود را بهتر تشیص دهند و پیگیری کنند (مطالبی که تحت عنوان نقشه راه منتشر شدهاند، نمونهای از متا کانتنت هستند).
در کنار توضیحاتی که ارائه کردم، شاید اشاره به چند عدد هم برایتان جالب باشد. نخست اینکه مجموع مطالعه در متمم (توسط متممیها و کاربران گذری) در یک سال گذشته منتهی به امروز، از ۲۲ میلیون دقیقه بیشتر بود. این عدد در سال قبل به زحمت به ۱۰ میلیون دقیقه میرسید.
اکنون متمم رتبهی الکسای ۱۹۶ را در ایران دارد و با توجه به اینکه پارسال هم حدوداً چنین رتبهای داشتیم (فکر میکنم حدود ۲۲۰ یا چیزی در این حدود) نتیجهی آموزندهی جالب این است که در یک سال گذشته رغبت به فضای وب بسیار بیشتر شده است. در حدی که با دو برابر شدن استفاده از سایت متمم، در نهایت جایگاه قبلی حفظ شده و تغییر چندانی در رتبهبندیها به وجود نیامده است.
عدد دیگری هم هست که شاید برایتان جالب باشد.
متمم در ماههای اخیر توانسته ماهانه نزدیک به ۱۶ میلیون بار در نتایج گوگل ظاهر شود و هر ماه چیزی در حدود ۱۱۵۰۰۰۰ کلیک از کاربران گوگل دریافت کند. چنین عددی برای متمم که بسیاری از محتواهای آن بسته است و عملاً امکان بهینهسازی حرفهای برای سئو – در مقایسه با سایتهای بدون Paywall – در آن وجود ندارد، مناسب به نظر میرسد (ضمن اینکه اولویت ما در تنظیم درسها آموزش و دقت علمی است و همین باعث میشود نتوانیم از تکنیکهای سئو به شکل کامل استفاده کنیم).
توضیح اینکه نقاط مینیمم مربوط به روزهای پنجشنبه است. ظاهراً مردم در ایران روزهای پنجشنبه از هر روز دیگری کمتر به گوگل سر میزنند؛ حتی از جمعه! در عوض، روزهای سهشنبه پررونقترین روز جستجو در گوگل است (البته احتمالاً به نوع محتوا هم ربط دارد. اما با توجه به گستردگی و تنوع کلمات در متمم، نتیجهی جالبتوجهی است).
پنج نکتهی دیگر هم برای پایان این گزارش به ذهنم میرسد.
نکتهی اول اینکه من و سمیه تاجدینی (که به اندازهی من در راهاندازی و رشد متمم سهم دارد و اگر اصطلاح همبنیانگذار را دوست داشتم میشد آن در مورد سمیه به کار برد) تا کنون تصمیم گرفتهایم متمم «درونگرا» باشد. بر همین اساس، کمتر در مورد متمم، روش ادارهی آن و فرایندهای داخلیاش صحبت کردهایم و همیشه با برگزاری مصاحبه یا گفتگو در این باره هم مخالف بودهایم (بر خلاف روند رایجی که بسیاری از افراد دیگر دنبال میکنند).
اگر عمر و فرصتی باشد، ما قصد داریم در ده سالگی متمم گزارش جامعی از آنچه در این سالها بر متمم گذشته، چالشهایی که داشته و هرگز جایی نگفتهایم، سختیها و موانعی که برای آن تراشیده شده و خاطرات تلخ و شیرینی که در این مدت شکل گرفته صحبت کنیم. فکر میکنم آن زمان نکات شنیدنی جالبی برای دوستان و اعضای متمم وجود داشته باشد.
نکتهی دوم اینکه موضوع فایل صوتی امسال – اگر عمر و فرصت بود – دربارهی برندسازی شخصی خواهد بود. طی سالهای گذشته پراکنده در این باره حرفهایی زدهام و یک بار هم در آخرین گردهمایی متمم کمی به این موضوع پرداختم. اما دوست داشتم حرفهایم کمی سر و سامان پیدا کند، کاملتر شده و یک جا جمع شود. فکر میکنم فایل نوروزی امسال بستر مناسبی برای این کار باشد.
سومین نکته هم اینکه همچنان منتظر هستیم واکسن ایرانی یا کوبایی یا چینی و ونزوئلایی یا یکی دیگر از کشورهای «هممسلک» آماده شود و کرونا را مهار کند. اما قطعاً گردهمایی متممیها بعد از این مقطع زمانی سخت و تلخ برگزار خواهد شد و امیدوارم این دیدار فرصتی باشد تا یکدیگر را از نزدیک – بدون بهانهی آموزش و سمینار و یادگیری – ببینیم.
نکتهی چهارم اینکه به سنت هر سال باید فهرستی از افرادی که طی یک سال گذشته بیشترین حمایت مالی را از متمم انجام دادهاند ارائه کنم. نام این عزیزان (پروفایل آنها) را در ادامه میبینید:
آکو
عبداله ایپکچی
امیرحسین بِدِلتوانا
علیرضا قرائتی
مائده ابوحسینی
شهرزاد
ترکان
سیما
بهمن محمدی
پنجمین نکته و آخرین حرف، فهرست فعالترین دوستان متممی است. مثل همیشه، معیار ما در این محاسبه، مدت زمان صرفشده برای مطالعهی درسها، انجام تمرین و مشارکت در بحثها و نیز مطالعهی دیدگاههای دوستان و امتیاز دادن به دیدگاههای دیگران بوده است.
این فهرست شامل ۳۳ نفر از عزیزان متممی است و چون از این نقطه به بعد (بین نفر ۳۳ و ۳۴) فاصلهی نسبتاً زیادی بود، فهرست را در همینجا قطع کردهایم:
۱- امیر جافری
۲- محمدجواد یعقوبی
۳- جواد خوانساری
۴- مهدی جلالی
۵- امیرحسین بِدِلتوانا
۶-امیرعلی رستگار کازرونی
۷-شهرزاد
۸-مهدی کلانترزاده
۹-آیدا گلنسایی
۱۰- آتا ناصر
۱۱-محمدامین جوادی
۱۲-مسیح پورحقانی
۱۳-احسان حسینی
۱۴-فاطمه صادقی
۱۵-حسین خادمی
۱۶-حسام مرحمتی
۱۷-سینا حیدری
۱۸-یعقوب دلیجه
۱۹-احمد عباسی
۲۰-الناز محمودی
۲۱-مهدی بابایی
۲۲-فرح میر
۲۳-مطهره
۲۴-سیداسلام جلالی
۲۵-بهناز مقدم
۲۶-صبا شباهنگ
۲۷-دانشجوی همیشگی مدیریت
۲۸-تهمینه محمد علی زاده
۲۹-محمد قلیزاده
۳۰-داود عندلیب
۳۱-مژگان پیوندی
۳۲-زهرا محمودی
۳۳-مصیب گراوند
محمدرضا جان سلام
عیدت مبارک معلم عزیزم
یادمه تو مطلب مربوط به ۶ سالگی متمم نوشته بودی قراره سال ۹۹ سال کامنت ها در متمم باشه. برای منی که فکر کنم یکی دوبار طی ایمیلی پیشنهاداتی در این باره داده بودم خیلی خبر خوبی بود. حدس میزنم که احتمالا کورونا کمی برنامه ریزی هاتون رو جابجا کرده باشه. ممنون میشم اگه براتون امکان پذیر بود این موضوع رو به اولویت های اصلی تون تو سال ۱۴۰۰ برگردونید.(البته اگه از اولویت تون خارج شده.) با توجه به اینکه در تعداد قابل توجهی از درس ها تعداد کامت ها زیاد شده به نظرم این موضوع کمک قابل توجهی به متمم خوانی و بهره بردن از نظر دوستان متممی خواهد کرد.
در هر دهه از زندگی کن اتفاقات مختلفی رخ داده.
به جرئت میتونم بگم مهمترین اتفاق زندگی من در دهۀ چهل، آشنایی با تو بود.
با فایلهای صوتیات شروع شد. صدباره آنها را گوش دادم، رونویسی کردم، تکرار کردم و گاهی حسرت خوردم که چرا اینقدر دیر تو را پیدا کردم ولی با خودم میگفتم نه، بهترین زمان همین الان بود. شاید اگر قبلا میخواندمت درکت نمیکردم.
خوشحالم که با تو هستم، متممی هستنم و در مکتب محمدرضا شعبانعلی شاگردی میکنم.
هر چه دارم و میدانم چه به لحاظ فنی و چه تخصصی یک طرف، آموختههایم در متتم یک طرف دیگر.
سپاس از تو
مشتاق دیدارت هستم
همیشه بمان
سلام محمد رضای عزیز
چند سالی است که با تو و متمم آشنا شده ام و از این آشنایی احساس غرور می کنم. محمد رضای عزیز زندگی من قبل از آشنایی با تو فقط طول داشت و خطی بود. روز نوشته ها و متمم به زندگی من عرض بخشید. امروز دیگه طول زندگی برای من مهم نیست و بیشتر به عرض اون فکر میکنم و مساحتی را که زندگی خواهم کرد و این را مرهون تلاش های تو هستم.
البته از تنبلی خودم در متمم پیش تو خجالت می کشم. می خواستم بدونی که تمام محتواهایی که به تو مربوط میشه برای من حکم آرام بخش را دارند. چه روز هایی که از شدت ناراحتی و افسردگی به مطالبت پناه میارم و گذر زمان و تلخی روزگار را فراموش می کنم.
محمد رضای عزیز در خیلی از جمع ها می پرسم که اگر می توانستید با ۳ نفر از مردگان و زندگان در تمام اعصار، ساعاتی را بگذرانید آن ۳ نفر کیستند؟ و جواب های جالبی می گیرم و یکی از انتخاب های من همیشه تو بودی و هستی.
ببخشید بابت پر حرفی و پراکنده گویی. تولد هفت سالگی متمم را بهانه ای کردم تا اولین کامنتم را در روز نوشته گذاشته باشم و به خاطر همه تلاش هایت از تو تشکر کنم.
برات آرزوی سلامتی و بهروزی دارم.
سعید جان.
ببخش که با تأخیر خیلی زیاد دارم به کامنت تو جواب میدم.
ممنونم از محبتی که به من داری و البته، همیشه هر وقت عزیزانی مثل تو به این شکل بهم لطف دارن و محبتشون رو ابراز میکنن، اضطراب تمام وجود من رو میگیره. چون خودم میدونم که چقدر خودم، نگاه و مدل ذهنیم، حرفها و رفتارهام ضعف داره. به هر حال، باید امیدوار باشم اون فرصت همنشینی و وقتگذرانی هیچوقت به وجود نیاد که این تصویر مثبت توی ذهنت باقی بمونه. 😉
من همیشه نوع فکر کردن تو و تلاشت رو برای یادگیری تحسین میکنم. خصوصاً اینکه میبینم بعد از مطالعهی هر درس یا مبحثی، وقتی میخوای کامنت بذاری یا اظهارنظر کنی، سعی میکنی «مطالبی رو که در کتابها یا جاهای دیگه مطالعه کردی» در کنار «تجربههای خودت در کار و زندگی» بذاری و ترکیب کنی و ازشون نتیجه بگیری و اون خوندهها و دیدهها و تحلیلها رو کنار هم میذاری و جمعبندی میکنی و مینویسی. به گمان من این کار یکی از بهترین شیوههای یادگیری محسوب میشه.
راستی گاهی به بعضی از کارها و فعالیتهات اشاره میکردی توی کامنتها. تا جایی که یادمه یه جا از بومگردی در یزد گفتی و یه جایی هم از کارشناسی فروش در صنعت پتو و روفرشی.
اگر یه زمانی فرصت کردی و حوصله داشتی و مناسب میدونستی، برام بنویس که این روزها چهکار میکنی و وقتت بیشتر به چی میگذره.
سلام مجدد محمدرضا
وقتی میبینم با مشغله زیادی که داری و قطعا مسائل گوناگونی که باهاش روبرو هستی، دانشجوهات را به این خوبی میشناسی و براشون وقت میگذاری واقعا متعجب و البته خوشحال میشم.
باید خوشحال باشم که بهم لطف داری و صحبت های گاه و بی گاه و تفکرات سطحی من را می پسندی. امیدوارم شایسته نگاه تو باشم.
محمد رضا، اون اقامتگاه بوم گردی به دلیل اختلافاتی که در شراکت و ی سری اشتباهات دیگه داشتم به جدایی من ختم شد. بعد از اون وارد صنعت نساجی و به طور خاص روفرشی و پتو شدم و الان هم توی کارخانه تابان مشغولم. اگه قدیما پتو سبز ها و پلنگی ها یادت باشه اکثرا از کارخانه تابان بود.
با توجه به چیزی که از خودم میشناسم اینجا هم آخرین محل کارم نخواهد بود?
محمدرضایی عزیز خوشحال میشم اگر هر کاری در شهر یزد داشتید با کمال افتخار در خدمت باشم. امیدوارم روزی گذرت به دیار ما هم بیافتد.
در پناه خدا.
محمدرضا عزیز امیدوارم مانا و برقرار باشی. تولد متمم عزیز رو هم به همه تبریک میگم.فکر می کنی برای کسی که در مسیر توسعه فردی قرار داره، متمم چه نقشی رو میتونه ایفا کنه؟ بهینه ترین روش آموختن و استفاده از متمم رو بعد از ۷ سال چطور میدونی؟
آقای شعبانعلی
مدت یک سال هست که به واسطهی یکی از اساتیدم با متمم و بعد شما آشنا شدم.
همیشه دلم میخواست بتوانم شما را بیشتر بشناسم. شاید دنبال کردن آثارتان از سال ۸۶ تا الان کمک زیادی به ایجاد شناخت کرد اما رضایتی از آن بدست نیاوردم.
این اولین باری هست که تصمیم گرفتم در روزنوشتهها دیدگاه بگذارم. نمیدانم همیشه از کودکیم از نشان دادن خودم به آدمهای بزرگ میترسیدم. شاید یک نوع احساس عدم کفایت… نمیدانم!
اما خوشحالم که بودید. خوشحالم که مینویسید و زندگی میکنید. و خوشحالم با اینکه هرگز ندیدمتان، شاید نه از شما و از کسی که در ذهنم از شما ساختم، بیشتر از آنچه فکرش را بکنید الهام گرفتم و مسیر زندگیم را تغییر دادم. میدانم این حرفها برایتان تکراری است و البته میدانم انقدر مدل ذهنی زیبایی دارید که شاید برخلاف من برایتان تکراری تلقی نشود اما برای من تازگی دارد.
شاید روزی بتوانم شما را ببینم، دوست دارم این اتفاق بیفتد، زودتر از آنکه دنیا جای خاطره، حسرتی از آن را بر دلم بگذارد.
در دوران دانشجوییام قطعا میتوانم با اقتدار آشنایی با شخص شما را بزرگترین دستاوردم بدانم. نه اتفاقات دیگری که شاید دیگران دستاورد بخوانندشان. حتی میتوانم بگویم دستاوردهای دیگرم هم ریشهای در همین آشنایی دارند.
شاید میخواستی که اینجا باشی و حالا اینجایی و شاید هم میخواستی جای دیگری باشی یا هرچیز دیگری
اما من میدانم. یقین دارم، این جایی که الان هستی حالِ من و هزاران نفر امثال من را تغییر داده، خوب کرده.
شاید تو خوشحال نباشی یا باشی اما من، ما خوشحالیم که هستی و اینجایی. تصمیم گرفتی معلم شوی و واحهای باشی میان روزهای سخت زندگی انسانهای از نسل من و نسلهای دیگر.
پیامم را طولانی نوشتم تا در میان پیامهای طولانی دوستان دیگر گم نشود (که فکر کنم اتفاقا به بیراهه رفته باشم!) وگرنه حرفم خیلی کوتاه است: متشکرم محمدرضا
امین جان.
ممنونم از جملات محبتآمیزی که نوشتی.
من هم امیدوارم فرصتی بشه که تو و بسیاری از دوستان نادیدهام رو ببینم. اگرچه چنین دیدارهایی بیشتر به نفع من هست تا به نفع دوستانم. چون کسانی مثل من که تعداد کلماتِ نوشتههاشون هشت رقمی شده، واقعاً حرفهای ناگفتهی زیادی باقی نمونده که نگفته باشن یا ننوشته باشن (و اگر هم به فرض مونده باشه، احتمالاً در دیدارها هم ناگفته باقی میمونه).
بنابراین من حرف تازهی چندانی برای گفتن به دوستانم ندارم و در عین حال، از این فرصت بهرهمند میشم که حرفهای دوستانم رو بشنوم.
همین باور هم باعث شد که متن آرتور کریستال رو برای معرفی در متمم انتخاب کردم و بعداً هم در اینستاگرام اشارهای بهش داشتم (طبعاً نه به این معنا که خودم رو با نویسندگان تراز اولی که کریستال نام میبره مقایسه کنم. بلکه صرفاً به خاطر فعلِ “نوشتن” که میان همهی کسانی که مینویسند مشترکه).
جدای از اینها خوندن وبلاگت برای من جالب بود و لذت بردم از اینکه سعی میکنی در قالب «نوشتن» فکر کنی. انسانهای اهل فکر بسیاری رو میشناسم که تأکید کردهاند «نوشتن بهترین ابزار برای فکر کردن محسوب میشه» و به همین علت، من هم مثل تو، سعی میکنم از این ابزار شگفتانگیز برای فکر کردن استفاده کنم.
جایی گفته بودی که به «میرسی به حرف من» حساسیت داری و اون رو با عبارت «بزرگترین پیشبینی متداول» توصیف کرده بودی.
به بهانهی یکسالگی دیلی امین که اتفاقاً با سیزدهمین سال وبلاگنویسی من و بیستمین سالگرد انتشار اولین کتابم همزمان شده، گفتم من هم یکی از این «میرسی به حرف من»ها رو اینجا بنویسم که به نظرم جدی گرفتنش میتونه کمک کنه جامعهی مخاطبان واقعی خودت رو خیلی سریعتر و با صرف انرژی کمتری پیدا کنی.
این حرف رو البته به زبانهای مختلف گفتهام. اما به نظرم سادهترین شکل بیانش به این صورته که الان میگم (جا داشت به سبک معلمهای انگیزشی الان بگم: میخوام یه راز مهم رو بهتون بگم. اول ده میلیون تومن به حسابم واریز کنید تا بگم 😉 ):
«به نظرم دو رویکرد در وبلاگنویسی و تولید محتوا و حرف زدن و تدریس و تحلیل وجود داره. یه رویکرد اینه که سعی کنیم به مخاطبی که ما رو پیدا کرده نشون بدیم که به جای درستی رسیده و باید خوشحال باشه ما رو پیدا کرده. رویکرد دوم اینه که تمام تلاشمون رو به شکل صریح و صادقانه به کار بگیریم تا بهش نشون بدیم که جاهای دیگری هم هست که میتونه به اونها مراجعه کنه و به جای اینکه وقتش رو با ما بگذرونه، فرصت محدودش رو با اونها صرف کنه. به شکلی عجیب و پارادوکسیکال، در رویکرد دوم، مخاطب با ما همراه میمونه و اگر سرش داد بزنی و نق بزنی و حتی بهترین برخورد رو هم باهاش نداشته باشی، میمونه و تکون نمیخوره و نمیره.»
تشخیص علتش هم دشوار نیست. مخاطب نمیخواد «ایده، فکر، آدم، منبع و صاحبنظرهایی رو که قراره فردا و فرداها معرفی بشن از دست بده. پس میمونه و همراه میشه.»
گاهی که نوشتههای خیلی قدیمی خودم رو میبینم، میگم کاش این نکته رو کسی به من گفته بود تا رشد سریعتری رو تجربه میکردم. اما ظاهراً افراد دیگری که میدونستن این رو به عنوان «فوت کوزهگری» پیش خودشون نگه داشتن و نگفتن.
حرف آخر هم اینکه میفهمم که حرف زدن جلوی آدمهای بزرگ سخته. من خودم هم این تجربه رو دارم و وقتی پیش آدمهای بزرگ میشینم، رسماً لال میشم. اما این گزارهی درست نباید شامل حال من بشه، چون قطعاً با هیچ تعریف و سنجهای در ردهی اون آدمها قرار نمیگیرم.
به علت طولانی شدن پیامت هم واقعاً خندیدم. من پیامها رو در بدترین حالت با یک روز فاصله میخونم. همهی پیامها رو. و هر کدوم رو حداقل سه بار. با این حال، متأسفانه در جواب دادن تأخیر دارم. بخشی از این ماجرا به تراکم کارها برمیگرده و بخش دیگر هم اینکه دوست ندارم توی روزنوشتهها کامنت ساده بذارم. ترجیح میدم با تأخیر جواب بدم، اما با دقت و حوصله جواب بدم و بهترین و ارزشمندترین وقت روزم رو به کامنتها اختصاص بدم. نه وقتهای بیکیفیت و تلفشده رو.
در همینجا و به همین بهانه، امیدوارم کسانی که دیر جواب کامنتشون رو میدم، یا پاسخ دادن بهشون از قلم میافته، بزرگواری کنن و من رو ببخشن.
محمدرضا عزیز یکی از سوالات کنجکاوانه من اینه که تعداد کاربران ویژه و آزاد متمم تا الان چند نفر شده و پیشنهاد میکنم حداقل در گزارش سالیانه ات این آمار افشا بشه البته اگر بر خلاف اون رویکرد درون گرایانه شما و خانم تاجدینی نیست.
محمدرضای عزیزم
تولد فرزند هفت ساله ات مبارک.ما شاهد رشد و بلوغ اش بودیم ولی درک سختی های پرورش و مراقبت از فرزندی نوپا به تنهایی خیلی دور از ذهن نیست.اگر اشتباه نکنم،جایی نوشته بودی که شاید روزی قصه این آفرینش را بنویسی.به یقین “داستانی خواهد بود پر آبِ چشم”.
بماند و بمانی هماره و همیشه ??
تبریک میگم هفت سالگی متمم رو به محمدرضای عزیز و تیم پرتلاش متمم .
راستی امروز بعد از شروع درس تفکر استراتژیک و حل تمرین متوجه شدم من هم دقیقا هفت سال از شروع حضورم در متمم میگذره . امیدوارم افتخار این رو داشته باشم تا سال های بعد هم در کنار متمم و روزنوشته ها باشم و یاد بگیرم .
برام نوشتن و کامنت گذاشتن اینجا و متمم خیلی سخت شده . با خودم میگم درون گرا باش تا نوشتن و آدابش رو یاد نگرفتی کامنتی نگذار که شاید باغث اتلاف وقت دیگران بشی. شاگرد تنبل ته کلاسی که اعتماد به نفس در نوشتن رو هی بیشتر از دست میده . قبل ترها اینجور نبودم، از زمانی که شروع کردم مطالعم بیشتر و بیشتر شد، نوشتن برام سخت شد.
اما الان دلم تبریک گفتن به شما و تیم متمم خواست اونم به شدت . نمی دونم چجور بنویسم که بتونم حسم رو از آشنایی با متمم و شخص خودتون بیان کنم. تو خالق هر قصه ی من شدی و همممیشه بعد از دعا کردن برای سلامتی و عاقبت به خیری پسرم برات دعا می کنم که: خدا کند نفسش مست نسترن باشد.
خدا کند نفست مست نسترن باشد.
محمدرضا جان سلام
هفت سال خیلی سریع گذشت و چقدر توی این هفت سال متمم برامون مفید بود و بهمون کمک کرد. همیشه مدیون متمم هستم و دوست دارم هر کاری از دستم بر میاد انجام بدم تا رشد کنه (احتمالا الان میگی پیمان اگه کاری میخوای بکنی بهترین کار همون مشارکت توی درسهاست و اونجاست که تنبلیهام یادم میاد).
همیشه دوست داشتم بدونم توی متمم چه میگذره و فرآیندها چطوره. اینکه چه کسانی و به چه شیوهای دارند برای محتواها برنامهریزی و اونها رو آماده میکنند. خیلی برام جذابه و واقعا سخته تا ده سالگی صبر کنم. امیدوارم که ده سالگی و سنین خیلی بیشتر متمم رو ببینیم و همراهش باشیم.
راستش رو بخواهی من هم همین حس کنجکاوی را دارم.(فقط کنجکاوی ترجمه اش کن)
مثلا وقتی دارم در مورد تولید محتوا میخوانم با خودم می گم : یعنی این رو چه کسی نوشته ؟ 🙂
موضوعاتی مثل تصمیم گیری و مذاکره که تکلیفشان معلوم است. ولی خب جایی نگفته بودم که ین کنجکاوی رو دارم 🙂
و اما راجع به یک بخش از نوشتهتون خواستم کمی حرف بزنم.
نمیدونم تا حالا رپ گوش دادید یا نه؟ به شخصیتتون که نمیخوره. اما خب بنده خودم رپ رو به عنوان یکی از سبکهای قدرتمند موسیقی قبول دارم (و البته نه هر آهنگی)
ابتدای امسال، سروش هیچکس آلبوم خودش رو منتشر کرد (یک آلبوم شاعرانه بینظیر). روی این آلبوم قیمتی نذاشته بود. اما هرکسی که آلبوم رو میخرید، توی سایتش مینوشت (مثلاً): احسان ۲ $ حمایت کرد.
بعد از اون “مهراد هیدن” آلبوم خودش رو منتشر کرد. اون هم قیمتی نذاشت اما با این تفاوت که کسایی که آلبوم رو با بیشترین قیمت خریده بودن اسمشون رو اعلام میکرد.
آقای سینا ساعی (و چقدر این اسم ها برات عجیبه محمدرضا 🙂 به مهراد اعتراض کرد: که این حرکت تو اصلا درست نیست. تو اسم کسی رو که ۱۰۰ دلار آلبومت رو خریده مینویسی اما شاید کسی که ۵ دلار پای آلبومت پول داده، بیشتر از این نداشته.
یعنی همون قضیه کلاف نخ پیرزن و حضرت یوسف.
اما خواستم بگم متمم برای کسایی هست که توی مسیرن. کسایی که بالقوه آدمای بزرگی هستن اما هنوز به موقعیت خوبی نرسیدن. که اگه برسن، میدونن چطور و با چه قیمتی قدردان این سایت ارزشمند باشن.
هرچند شاید تمام این حرفهام برات شعارگونه و مسخره به نظر برسه. اما خب انتقاد کوچیکی بود از طرف یک شاگرد ساده.
بازم دمت گرم به خاطر سایت فوقالعادهای که راهاندازی کردی.
سلام محمدرضا
دوست دارم من هم این سال روز را تبریک بگم و اون را فرصتی بدونم تا تشکر کنم بخاطر تمام آنچه که محمدرضا شعبانعلی و متمم به زندگی من و درکم از زندگی اضافه کردند و باعث شدند راحت تر زندگی کنم و بیشتر از آگاهی هایی که کسب می کنم لذت ببرم.
از دوستانی که کامنت و تبریک نوشتن هم تشکر می کنم چون خوندن پاسخ های محمدرضا بسیار برام جالب بود. شاید خیلی از چیزهایی که برام راجع به “محمدرضا شعبانعلی” سوال بودند را تونستم اینجا پیدا کنم که جای دیگه ای نمی شد پیدا کرد و خوند. خوندن و شنیدن از مسائل و مشکلات کسی مثل تو و وفادار موندنت به چهارچوب و ارزش هات خیلی آموزندس.
امیدوارم من هم در گردهمایی که خواهی گذاشت شانس حضور داشته باشم که یکی از آرزوهای خوبمه.
واقعیتش اینه که وقتی دیدم که متمم هفت ساله شده، اول خوشحال شدم و بعد افسوس خوردم که چرا در این هفت سال (و شاید بهتر بگم شش سال آشنایی با متمم) بیشتر استفاده نکرده ام.
بعد دلم گرفت و بدون اینکه چیزی بنویسم صفحه را بستم!
بعدتر دوباره سر زدم و باز دوباره حرف های متممی ها را خواندم. اینبار سعی کردم کمی با خودم کنار بیام.
در این سالها جسته و گریخته آمده ام و از متمم و شخص شما یاد گرفته ام. که هیچوقت شاگرد اول هیچ کلاسی نبودم و راستش را بخواهی، هیچوقت تمرکز خوبی نداشتم . گاهی با خودم فکر میکنم که شاید شاه کلیدی که باید پیدا کنم تمرکزه ، اما دریغ که فعلا دستم به این شاه کلید لعنتی نرسیده 🙂
با همه این اوصاف متمم به من کمک کرد تا بتونم حداقل با این واقعیت ها آشنا بشم.
از متمم، بچه های متممی بویژه از محمدرضا شعبانعلی ممنونم.
سالم باشید.
خسرو جان.
در پاسخ به کامنت تو، مطلبی نوشتم که قرار بود در حد احوالپرسی باشه اما طولانی شد. این بود که در قالب یک مطلب مستقل منتشر کردم: گاهی باید ذهنمان را مرتب کنیم.
سلام به دوستان متممی و محمدرضا عزیز. ممنون برای زحماتی که در این ۷ سال برای ما کشیدید. این رابطه امروز برای من یک رابطه دوستی عمیق است تا اینکه صرفا درگاهی آموزشی در حوزه مدیریت و توسعه فردی باشد. بخش زیادی از کیفیت زندگی و رضایت درونی امروزم را مدیون شما و دوستان متممی ام هستم و فکر می کنم به عنوان زکات متممی بودن تلاش برای افزایش کیفیت زندگی و شادی مردم شما رو خوشحال خواهد کرد.
امیدوارم بعد از این بحران کرونا دوباره شما و دوستان متممی ام رو ببینم.
مجید جان سلام و امیدوارم حالت خوب باشه.
گفتم یه حرفی رو که پشت سرت زدم اینجا هم بگم.
همیشه میگم مجید خیلی آروم و ساکت و بیسر و صدا کار میکنه. اصلاً معلوم نیست چه میکنه و وقتش به چی میگذره و چه اتفاقهایی دور و برش در جریانه.
وبلاگت که دیر به دیر آپدیت میشه. اینستاگرامت هم با فاصلهی زیاد و معمولاً اشارههای مبهم.
مثلاً من هر چی سعی کردم کنجکاوی (بخون فضولی) کنم که این بازی پولاریس شما که درست کردید چیه. حتی کنجکاوی در صفحهی انگاریوم هم به جای خاصی نرسید. فکر کردم فقط من گیجم و سر در نمیارم که بعداً کامنت پیمان رو زیر پستت خوندم، دیدم اون هم انگار مثل من کمخبر یا بیخبره و متوجه شدم وضع عمومی کلاً همینه.
سلام محمدرضا جان .ممنون از احوال پرسی ات. من خوبم عزیز. امیدوارم شما، خانواده و دیگر دوستان متممی هم سلامت باشید. چند روزی به حرفات فکر کردم و بنظرم تلنگر به جایی بود تا از این پیله خودخواسته بیرون بیام و چند خطی از این روزها ام بنویسم. حیفه حالا که بیشتر خونه نشین هستیم از احوال هم با خبر نباشیم. ارادتمند
امیرحسین جان.
صورت سوالت رو فهمیدم (فکر میکنم فهمیدهام).
فقط میتونی به من یه کمک بکنی؟ سه چهار تا کتاب از همین کتابهای فارسی ترجمه شده یا انگلیسی ترجمه نشده، فرقی نداره، بهم بگو که خوندنش بهت حس خوب داده.
اگر بتونی این کار رو بکنی من شاید بتونم پیشنهاد بهتری بدم.
امیرحسین جان.
چند روز بین زمانی که تو سوالت رو نوشتی و من دارم جواب رو مینویسم فاصله افتاد. اما این فاصله به علت سهلانگاری یا شلوغی من نبود. به خاطر اینکه گفتی این سوال حیاتیه با خودم قرار گذاشتم یک بار تمام کتابهام رو (حداقل کاغذیها رو) نگاه کنم و بعد فهرست پیشنهادی خودم رو برات بنویسم.
اگر چه همچنان معتقدم که سوال تو، یکی از سختترین سوالهاییه که توی این چند وقت اخیر باهاش مواجه شدهام. در مورد بسیاری از سوالها، حداقل در همون لحظه که پاسخ میدم، باورم بر اینه که با سوادِ اون لحظه، دارم جواب درستی میدم (اگر چه همیشه این رو میدونم که بعداً ممکنه با تغییر دانش یا نگرشم، پاسخم به سوال تغییر کنه).
در مورد سوال تو، حتی همین لحظه که دارم جواب رو مینویسم، باز هم تردید دارم و نمیتونم مطمئن باشم که جواب درستی بهت میدم. اما قطعاً تلاشم رو انجام دادهام. این رو میدونم.
اول چند تا پیشنهاد دربارهی سوال تو و دغدغهی تو میگم. اما چون بچههای دیگه هم اینجا رو میخونن، چند تا پیشنهاد دیگه هم اضافه میکنم که شاید به درد اونها بخوره.
مورد اول:
اگر یک نفر خیلی تفکر سیستمی رو دوست داشته باشه و از خوندن کتاب پنجمین فرمان هم لذت برده باشه، به نظرم باید خوندن نسخهی انگلیسی کتاب رو توی برنامهاش بذاره. چون متن فارسی واقعاً تمام ظرافتهای متن انگلیسی رو منتقل نمیکنه.
اما اول از همه، این کتاب در حد رونویسی نیست؛ شاید روخوانی کافی باشه.
دوم اینکه روخوانی کتاب رو هم به عنوان نخستین کتابهای انگلیسی پیشنهاد نمیکنم. چون متن جذابی نداره که آدم رو دنبال خودش بکشه و میتونه آدم رو زده کنه. اما شاید در افق سه یا پنج ساله، بعد از خوندن ده بیست تا کتاب، مطالعهی The Fifth Discipline مناسب و قابلتوصیه باشه.
پس این فعلاً حرف اولم. کتابی که خوندنش رو مفید میدونم اما پیشنهاد نمیکنم.
مورد دوم:
به نظرم کتاب Misbehaving نوشتهی Richard Thaler میتونه یه گزینهی خیلی خوب باشه. منوط به اینکه اقتصاد رفتاری برات جذابیت داشته باشه. مزیت مهمش هم اینه که ترجمه فارسی کتاب هم موجوده و هر جا گیر کنی یا تردید داشته باشی، میتونی متن انگلیسی رو با فارسی تطبیق بدی. Thaler حداقل اون ویژگی کلیدی رو داره که سرچشمه محسوب میشه و یه موضوع رو دست اول از یک آدم کلیدی و نوبلیست اقتصاد میخونی و یاد میگیری.
اما اگر موضوع برات جذاب نیست یا حجم این کتاب به عنوان شروع برات زیاده، پیشنهاد سومم به نظر خودم جذابتره.
مورد سوم:
موسسهی Edge در سالهای گذشته موضوعاتی رو به عنوان موضوع سال انتخاب کرده و رفته سراغ متخصصان بزرگ و مطرح دنیا که غالبشون معتبرترین متفکران زندهی معاصر هستند. اون سوال رو پرسیده و پاسخها رو در قالب کتاب چاپ کرده.
بعضی از موضوعات اینها هستند (هر موضوع یک کتاب مستقل داره):
۱) ما باید نگران چه باشیم؟
۲) آیا اینترنت شیوهی فکر کردن شما را تغییر داده است (میدهد)؟
۳) چه موضوعی بوده که در سالهای اخیر، دیدگاهتان نسبت به آن تغییر کرده است؟
۴) کدام فکر یا ایده بوده که آن را «درخشان» و «نبوغآمیز» میدانید؟
…
هر کتاب از پنجاه، شصت یا هفتاد بخش مختلف تشکیل شده و در هر بخش، یک متخصص در دو یا سه صفحه پاسخش رو به سوال نوشته. ما در متمم هم چندبار به Edge ارجاع دادیم.
من همهی کتابهای Edge رو ندارم (شاید هم داشته باشم. چک نکردهام که مجموعهام کامل هست یا نه). اما عکس اونهایی رو که داشتم برات میذارم تا جستجوشون در اینترنت راحتتر باشه (این عکس).
توی عکس عنوان یک کتاب خوانا نیست (گرافیست گیج، با رنگ زرد روی سفید نوشته). کتاب سوم از بالا. عنوانش اینه: What You Are Optimist About. بقیه به نظرم قابل خوندن هستن.
زحمت این کار عظیم بر عهدهی John Brockman بوده که واقعاً تحسینبرانگیزه.
مهمترین مزیت این پیشنهاد، تنوع مطالبه. یعنی اگر سبک یکی یا موضوع یک بحث رو نپسندیدی، راحت میتونی بری سراغ بعدی.
مزیت دیگه هم اینه که خیلی از این آرتیکلها (شاید هم همهشون) روی سایت edge.org هست. در کل چرخیدن توی سایت Edge خیلی خوبه. اگر کسی بخواد میتونه یک یا دو سال با خودش قرار بذاره و روزی نیم ساعت توی Edge بگرده. من فکر میکنم به آدم متفاوتی تبدیل میشه.
پیش این پیشنهاد سومم که در واقع خودم به پیشنهاد دومم ترجیحش میدم!
تا همینجا حدود ۱۶ تا کتاب پیشنهاد دادم که به نظرم تو بین همینها انتخاب کن و کارِت رو شروع کن.
مورد چهارم:
اگر یک نفر بخواد انگلیسی نوشتن بسیار حرفهای رو یاد بگیره، جوری که بتونه جستارنویسی بکنه، نباید کریس هیچنز رو از دست بده (Christopher Hitchens). من تخصصی توی این حوزه ندارم. اما کسانی که به قضاوت من، صاحبنظر بودهاند بهم گفتهاند که هیچنز یکی از مسلطترین نویسندگان معاصر انگلوساکسون محسوب میشه (متأسفانه چند سال پیش از دست دادیمش).
راستش من حتی از ژستهای هیچنز توی عکسهاش هم خوشم میاد. اکانت christopherhitchens@ در اینستا عکسهاش رو جمع کرده.
مطالب هیچنز شامل همه چیز میشه و موضوع واحدی نداره. از گراهام گرین و قلعهی حیوانات تا سفر به تونس و گزارش مسافرتش در جادهی تهران – قم.
من از بین کتابهاش، مجموعهای رو که به عنوان Arguably منتشر شده پیشنهاد میکنم. کریس هیچنز بخشی از درخشانترین کارهاش رو در ۱۸ ماه آخر زندگیش نوشته. زمانی که به علت بیماری میدونست قراره بمیره و لحظهای نوشتن رو رها نکرد. کتاب Mortality هیچنز هم کتاب جالبیه. روایت کسی که میدونه به زودی میمیره. اما بدون ترس با مرگ روبهرو میشه. قطعاً مرگ از مواجهه با هیچنز شرمنده شده.
اینها پیشنهادم برای تو نیست. اما به هر حال برای کسی که میخواد قلم خوبی در انگلیسی داشته باشه، به نظرم هیچنز همچنان یک گزینهی خوبه.
مورد پنجم:
دانشگاه آکسفورد یه زمانی تصمیم گرفت یک آنتولوژی از علم مدرن داشته باشه. یعنی منتخبی از اثرگذارترین نوشتههای علمی قرون اخیر که هر کدوم تاریخساز بودهان و در شکلگیری جهان امروز، نقش ایفا کردهان.
این کار بزرگ رو به ریچارد داوکینز سپردهان و اون کتاب Modern Science Writing رو تهیه کرده. چنین کتابی رو برای یادگیری زبان پیشنهاد نمیکنم. اما علت دیگهای داره که اینجا بهش اشاره میکنم.
یه مدته که این اصطلاح «مروج علم» خیلی باب شده. حتی کسانی رو دیدهام که مثلاً کتابهای دنیل پینک و گلدول رو معرفی میکنن و شرح میدن و خودشون رو مروج علم میدونن. البته نفس این که یه عده دوست دارن مروج علم باشن عالیه. اما خب. نشر و بازنشر کار یه سری ژورنالیست که مطالب علمی دست چندم رو با سوگیری و بدون نگاه جامع مطرح میکنن، واقعاً نمیتونه ترویج علم باشه.
اگر از بین کسانی که این نوشته رو میخونن، کسی هست که دوست داره نقش «مروج علم» رو بر عهده بگیره و در این مسیر ارزشمند قدم بذاره، به نظرم منطقیه که کلمه کلمهی کتاب Modern Science Writing رو خونده باشه (خوندن کتابهای Edge هم بد نیست. اما به هر حال اینها ریشهایتره). حتی رونویسی این کتاب هم به نظرم ارزشمنده (البته نه برای امیرحسین در این مقطع و با این هدف. بلکه برای علاقهمندان به ترویج علم). البته داوکینز بر خلاف خواسته و اصرار آکسفورد، به شکلی متواضعانه از متنهای خودش هیچی در این کتاب نیاورده. در حالی که افراد بسیاری این رو قبول دارند که یک آنتولوژی واقعی از علم مدرن باید شامل بخشهایی از The Selfish Gene هم بشه. اما شاید کس دیگری هم در جایگاه داوکینز بود و قرار بود نوشتههای بزرگان رو انتخاب و گردآوری کنه، ترجیح میداد از خودش نامی نبره و متنی نیاره و همین هم، درس بزرگی برای ما میتونه باشه. بزرگتر از اینکه چند صفحه از کتاب رو به بریدههایی از نوشتههای خودش اختصاص بده.
خیلی طولانی شد. من رو ببخش.
همچنان پیشنهاد اولم یکی از کتابهای Edge به انتخاب خودت و پیشنهاد دومم Misbehaving هست و پیشاپیش از اینکه احتمالاً اینها بهترین انتخابها نیستند و من هم سوادم کم هست و مطالعهام اونقدر زیاد نیست که بتونم بهترین گزینهها رو پیشنهاد بدم عذر میخوام.
محمدرضای عزیز،
خیلی ممنون بابت پاسخ کاملی که به سؤال امیرحسین دادین. این پاسخ باعث شد که من هم نکات زیادی دستگیرم بشه و حتی ترغیب بشم تا چندتا از کتابهایی که معرفی کردین رو تهیه کنم و مشغول مطالعه یا رونویسی از اونها بشم. تا اینجای کار هم از این روند راضی بودم.
دوتا سؤال داشتم که احساس کردم به بحثی که اینجا باز شده مرتبط باشه. برای همین تصمیم گرفتم همینجا مطرحش کنم:
سؤال اولم در مورد مقابله در ترجمه هست. اگه کسی بخواد کتابهای مناسبی برای مقابله ترجمه فارسی و نسخه انگلیسی با هدف یادگیری ترجمه انتخاب کنه و اولویت مطالعاتیش هم همون اولویتهایی باشن که امیرحسین تو انتهای کامنتش آورده، چه کتابهایی و کدوم ترجمههارو توصیه میکنین؟
سؤال دومم هم مربوط میشه به سبکی که در مراجعه به منابع در هنگام مطالعه دارین یا توصیه میکنین ما اون روش رو رعایت کنیم. اینکه موقع مطالعه یک کتاب، مراجعه به منابع چطوری باید انجام بشه؟ یعنی اینکه همه منابع رو بهتره بررسی کنیم؟ چه زمانی بهتره این کار رو انجام بدیم؟ منظورم از چه زمانی اینه که در حین مطالعه انجام بدیم یا بعد از پایان هر بخش از کتاب یا بعد از اتمام کتاب؟ این مراجعه باید چطوری باشه تا اثربخشی بیشتری برامون به همراه داشته باشه؟ تک تک منابع مورد اشاره رو به صورت کامل مطالعه کنیم یا هر منبع رو مرور کلی بکنیم و ذهنیتی کلی از اون داشته باشیم؟ (البته تمام این سؤالات با این فرض هست که ما به اون کتاب و موضوعش علاقه داشته باشیم و بخوایم به شکلی عمیق یاد بگیریم.)
باز هم ممنونم ازتون
سلام محمدرضای عزیز.
خوشحالم برای خودم و همه ی دوستانی که متمم رو به عنوان یک دارایی برای خودشون انتخاب کردن.
ممنون از شما، سمیه تاجدینی و همه ی اعضا دوست داشتنیِ متمم که هیچوقت نتونستم نامشون رو بشنوم که البته این حتما جزء موارد مدیریتی متمم بوده.
در طول سال هایی که گذشت، من از سال ۹۳ با متمم آشنا شدم و این آشنایی ردِ اثرش رو بسیار در زندگی فردی، کاری، اجتماعی، فرهنگی و مدیریتی من گذاشته. بابت این همه تلاش در تولید محتواهای به روز و دست اول و البته بابالاترین کیفیت، از شما و تیم متمم و همه ی دوستانی که مشارکت کردند، تشکر میکنم. بخشِ بزرگی از ضعفِ محتوای با کیفیت در ایران، با تفکر شما و تلاش تیمتون، رفع شده. واقعا کاش بیشتر قدرش رو بدونیم.
یک روایت از این سال هایی که گذشت براتون بگم :
یکی از کارایی که توی -خدمت از ما- انجام میدیم، دادن برنامه ی سالانه برای خواندن مطالبِ مهم متمم هست. هم کلاممون رو مشترک می کنه هم سببِ توسعه ی فردی و کاریمون میشه.
سال ۹۷ و ۹۸ تصمیم گرفتیم برخی از درس های متمم رو بین اعضای تیم تقسیم کنیم و هر فرد هم بعد از مطالعه ی کامل درس یک جلسه ی ۲۰ تا ۳۰ دقیقه ای چکیده ی کاربردی اون درس رو برای همه ی اعضای شرکت توضیح میداد تا همه بتونیم از اون مطالب بهره مند بشیم. تجربه ی جالبی بود و من نمیدونم اگر متمم نبود، این اتفاق میفتاد یا نه.
نقطه اثر کمک های شما از وبسایتتون تا متمم برای شخص من که بسیار زیاد بوده و همه ی تلاشم این هست که بیشتر از این منبع ارزشمند و گرانبها در مسیر زندگیم استفاده کنم.
ممنون از شما، تیم متخصصتون و همه ی افرادی که در بهبود این منبعِ کمیاب کمک می کنند.
حبیب جان. از محبتت ممنونم.
با وجودی که تا به حال مواردی که فرصت بشه رو در رو با هم حرف بزنیم محدود بوده، اما به خاطر اینکه همیشه حرفهات رو میخونم، عمیقاً احساس میکنم که یک رابطهی بسیار صمیمی و نزدیک بینمون وجود داره.
من این سبکی که شماها برای مطالعه و بحث دربارهی مباحث متمم دارید رو خیلی میپسندم؛ نه فقط برای متمم بلکه برای مطالعهی هر موضوع دیگهای.
بذار یه کم دردِ دل کنم (هیچ ربطی هم به حرفهای تو نداره).
متأسفانه خودم سالهاست فرصت چنین تجربهای نداشتهام و این یکی از حسرتهای بزرگ زندگی منه. اینکه یه گروه نسبتاً همفکر و همدل باشن و یه متنهایی رو انتخاب کنیم و بخونیم و دربارهاش حرف بزنیم. گاهی با خودم فکر میکنم که علتش چی بوده که تا حالا این فرصت برام به وجود نیومده؟ قاعدتاً بخش مهمی از مسئله به خودم برمیگرده که براش تلاش نکردهام. شاید عوامل محیطی هم کمتأثیر نبوده.
البته زمان راهنمایی و دبیرستان من در چنین جمعهایی فعال بودم. اون موقع علاقهام به هوش مصنوعی و الگوریتم ژنتیک و بحثهایی از این دست تازه شروع شده بود. اوایل جلسه برگزار میکردیم و من خلاصهی مطالعات هفتگیم رو پرزنت میکردم. اما خوشبختانه خیلی سریع از شکل ارائه خارج شد به جلسات گفتگو و مطالعهی جمعی رسید و واقعاً بخشی از شیرینترین تجربههای زندگیم بوده (از اون گروه الان فقط یک نفر ایران مونده و از مدیران ارشد حوزهی تکنولوژی در صنعت بانکداریه و بقیه الان در اروپا و آمریکا زندگی میکنن و به شغلهای آکادمیک مشغولن.
سالها گذشت و من همیشه حسرت تکرار چنین فضایی رو داشتم.
یه دوستی دارم که در حوزهی آموزش فعالیت میکنه. قدیمها با من همکار بود و الان هم کموبیش دوستی بینمون وجود داره. اوایل سال ۹۳ بهش پیشنهاد کردم که چنین فضایی رو به صورت فیزیکی ایجاد کنیم. هر دو هفته یا هر ماه یک بار، عدهای از علاقهمندان رو دور هم جمع کنیم و یکی از کتابهایی رو که در همون فصل در دنیا منتشر شده برداریم و با هم بخونیم و دربارهاش بحث کنیم یا گاهی، کتابهای کلاسیک و مقالات تأثیرگذار رو مرور کنیم. هم نیاز من به چنین فضایی ارضا میشد و هم میتونست کمی برای رونق کسب و کار دوستم باشه.
دوستم گفت که چنین کاری هیچ مخاطبی نداره و کسی براش وقت نمیذاره و تلاشهای من هم برای متقاعدسازی جواب نداد. بعد هم با سنگینتر شدن کار متمم و جدیتر شدنش، من نهایتاً تصمیم گرفتم اون بخشی از زندگیم که به مطالعه و آموزش و نشر مطالب علمی اختصاص داره، در متمم خلاصه بشه.
اخیراً دوستم بارها به شکلهای مختلف به اجرای اون برنامه ابراز علاقه کرده. اما خب هم من وقتم خیلی کمتره و هم در صورت تمایل، گزینههای بهتری در اختیار دارم و هم یه جور لجبازی خاص در من هست که کلاً هر پیشنهادی رو فقط یه بار به یه نفر میدم. بعدش حاضرم ولو به فرض ضرر کردن مادی و معنوی خودم، پیشنهادم رو تکرار نکنم 😉
همهی این دردِ دلهای خارج از موضوع رو گفتم که بگم قدر این فضایی که دارید رو بدون و یادت باشه که یه عده مثل من، همیشه در گوشهی دلشون حسرت این تجربه رو دارن.
عجب قبیلهای ساختی محمدرضا جان.
توی فضای نت، همه کسایی که تولید محتوا میکنن، خب قطعا آموزشهایی دیدن و از سایتهای آموزشی مختلفی استفاده میکنن. اما در این میان، (چیزی که من دیدم) فقط متممی ها هستن که توی وبلاگ یا سایتشون، با افتخار لینک پروفایل متممشون، لینک سایت متمم، و لینک وبلاگ شما رو درج میکنن و لقب “متممی” رو برای خودشون میپسندن.
برای خودم اما، متمم شاید تنها پایگاه محتوایی اینترنتی باشه که ازش نتبرداری میکنم. تنها جایی که کامنتها رو میخونم و حتی از بعضیهاشون نتبرداری میکنم. چون توی متمم یاد گرفتیم، یا راجع به چیزی نظر ندیم، یا اگه نظر میدیم، حرف حساب بزنیم. جایی که به قول خودت فضای بستهای هست و مثل خیلی از سایتها و مجموعههای پوشالی که تبلیغاتش فقط آنلاین و آفلاین رو پر کردن، اهل ادعا نیست. کافیه موضوعی که توش مسئله داری رو توی لیست بالای سایت پیدا کنی و بری سراغش، بعد دونه به دونه نقشه راه درس رو پیش بری و ببینی چطور “چیزهایی که نیاز بوده بدونی” رو یاد گرفتی.
مطالب متمم، اونقدر عملی نیست. حتی درسهایی مثل پرورش تسلط کلامی. اما این به معنای ضعف نیست. اتفاقا این نقطه جدایی متمم از راه همون سایتهای پوشالیه. توی متمم نگاهمون نسبت به موضوعات بازتر میشه.
خوشحالم که اسمم رو توی لیست شاگرد زرنگها میبینم. هرچند اخیراً به خاطر حجم زیاد کار، کمتر وقت میکنم بیام متمم. اما همچنان دانشآموز این مکتب هستم.
محمدرضا ی عزیز
سلام
اول باید ۲ اعتراف بکنم، اولی اینکه از روزی که این مطلب روخوندم بسیار دلم میخواست دیدگاهم رو اینجا بنویسم و ازت تشکر کنم به خاطر خیلی چیزها ولی نمیدونستم چی باید بگم و چجوری.هنوز در بیان آنچه در افکارم میگذره توانایی درستی پیدا نکردم. البته دارم روش کارمیکنم.
دومی افسوسی هست که میخورم برای دوری بسیار طولانیم از متمم و همه ی آنچه میتونستم با یادگیری از متمم در زندگیم عوض کنم و نکردم.از تقریبا پنج سال و اندی عضویت درمتمم و آشنایی با محمدرضا شعبانعلی همان اندی سالش که مربوط به شش ماه اخیر هست رو قدر دونستم. ولی غر نمیزنم و ناله نمیکنم که از سال ۹۲ تا الان مسیر عجیب و غریبی رو در زندگی طی کردم که اگر فروردین ۹۲ این مسیر رو نشونم میدادند احتمالا همونجا از این دنیا خداحافظی کرده بودم.
دلم میخواد صمیمانه ازت تشکر کنم و از سمیه تاجدینی (اولین بار هست نامش رو میخونم.) برای متمم که این چنین اصولی و با دانش روز دنیا سعی داره به من و همه ی متممی ها بیاموزه.
خدا میدونه که با چه اشتیاقی هر روز منتظرم تا مطلبی جدید در راستای مسیری که انتخاب کردم یاد بگیرم و چقدر عجله دارم برای اینکه همه ی درسهای متمم رو بیاموزم و بکار بگیرم.هر موقع به دوره ها و درسها نگاه میکنم میرم سراغ پنج سال قبلم و یه دعوایی با خودم میکنم ولی باز به خودم میام و میگم بیشتر از این وقت تلف نکن.
صحبتهام زیاد شد.
محمدرضا شعبانعلی، معلم عزیز در این سالها بسیار پیر و مرشد و استاد دیدم ولی معلم نه.
خداقوت به همه ی اعضای گروه متمم از بنیانگذاران تا بقیه تیم متمم.
از همه ی شما ممنونم.
الناز جان.
خوشحالم کردی که اینجا کامنت گذاشتی (امیدوارم این کار رو باز هم تکرار بکنی).
خوبی تو اینه که توی کامنتگذاری در متمم، مثالهای کلاسیک نمیزنی و از حرفها و دغدغهها و تجربههای خودت مینویسی.
به همین خاطر، با وجودی که این اولین گفتگوی جدی و رسمی ماست، این حس رو ندارم که دارم با یه فرد ناآشنا حرف میزنم.
مثلاً وقتی میگفتی به خاطر یه تصمیم شهودی و سریع (سیستم یک) یه جا برای یکی با حقوق خیلی کمتر از واقعی کار کردی و بعداً پشیمون شدی، حس همدلی پیدا کردم (منم چنین کاری کردهام و همیشه حس میکنم نهتنها اون آدمها بهم بدهکارن. حتی خودم هم به خودم بدهکارم که چنین انتخابی انجام دادهام).
حالا این یه مثال ساده بود. کلاً خواستم بگم سبک کامنت گذاشتنت این حس رو ایجاد میکنه.
طبیعتاً در مورد مسیر عجیب و غریبت در زندگی نمیپرسم. اما توصیفی که کردی نشون میده که اصلاً ساده نبوده. خوشحالم که ازش عبور کردی و الان وارد مراحل آرومتری شدی (البته امیدوارم اینطوری باشه).
امیدوارم سالهای پیش رو برات سالهای شادتر و آرومتری باشه و رضایت بیشتری رو در زندگی تجربه کنی.
سلام محمدرضا جان
تبریک بابت تولد هفت سالگی متمم به تو محمدرضای عزیز ، خودم و سایر دوستان متممی وتشکر بابت زحماتی که به همراه سمیه تاجدینی عزیز و سایر اعضای محترم تیم متمم برای بنده و امثال بنده میکشید.
حقیقتش اگه بخوام با خودم صادق باشم باید بگم شاگرد تنبلی هستم اون جور که باید در یادگیری مطالب متمم تلاش نکردم و خودم نمره خوبی تو این زمینه نمیدم. خیلی وقته که میخوام یک وبلاگ برای خودم بسازم و گزارش فعالیت هام رو توش بنویسم تا هم تعهدی باشه به خودم که منظم تر کار کنم و هم از کامنت ها و نظرات سایر دوستان متممی هم استفاده کنم و تا الان که با ابراز شرمندگی پشت گوش انداختم و کاری براش نکردم.
مورد دیگه ای که میخواستم بگم اینه که حسرت میخورم که به دلیل مشغله نتونستم توی گردهمایی قبلی متممی ها شرکت کنم و تو و دوستان متممی رو اونجا از نزدیک زیارت کنم و اینکه گفتی قراره بعد از رفتن کرونا دوباره گردهمائی برگزار بشه خیلی خوشحال شدم و این سری هر طوری که شده میخوام در گردهمائی حضور داشته باشم و امیدوارم هر چه سریعتر این اتفاق بیفته از نزدیک زیارتتون کنم.
امیدوارم متمم سال های سال به فعالیتش ادامه بده و فرصت داشته باشم از وجودش بهره کامل رو ببرم.
ممنون بابت تمامی زحماتتون
سلام و عرض ادب
اول- محمدرضا اتفاقا من هم چند سالیه که بهمن ماه منتظرم تا گزارش های شما را در خصوص متمم عزیز بخونم و از سبک ارائه گزارش های خواندنیت یادبگیرم. چیزی که خیلی در بین سایر موسسات و مراکز آموزشی مرسوم نیست و یا حداقل من ندیدم.
دوم- مطمئنا گزارش چالش ها و سختی ها و مسائل که تو این سال ها مدیران عالی متمم تجربه کرده اند آموزنده، خواندنی خواهد بود. بنابراین بابت انتشار آن پیشاپیش ازتون تشکر می کنم. کاش می شد این موضوع رو بعضی از مدیران در سطح کلان جامعه نیز توجه کنند و جایی مستند. این طوری حداقل می تونستیم امیدوار باشیم در هر دوره تعداد مسائل تکراری کمتری در دولت ها مطرح میشه و از توسل به رویکرد قدیمی سعی و خطا خودداری و به قول تو رویکرد آزمون و بهینه سازی نهادینه میشه.
سوم- بی صبرانه منتظر شنیدن عیدانه صوتی برند شخصی هستم چراکه می دونم محتوای آن با محتوای ارائه ت در همایش چند سال پیش متمم، متفاوت و بهینه تره.
چهارم- ی اعتراف بکنم. به قول برخی از دوستان، اینجا نوشتن ی کم سخته با این حال خواستم بعد از مدتی کم رنگی من در اینجا و متمم، مقداری برات بنویسم.
دوستدار تو
جواد جان. از محبتت ممنونم.
در مورد فعالیتهای غیردولتی، حرف تو رو میفهمم که گزارشدهی میتونه مفید باشه و از تکرار خطاها جلوگیری کنه. گاهی فکر میکنم که توسعهی بورس در کشورها و الزاماتی که برای انتشار منظم گزارشها و شفافسازی وجود داره، دقیقاً به همین مسئلهی «انباشته شدن دانش و تجربه» کمک کرده. یکی از لذتهای من خوندن فرمهای ۱۰K شرکتهای بورسی آمریکاییه و برام جذابه که حتی ریسکها و تهدیدهاشون رو به شکل عمومی میگن (فرم ۱۰K اپل رو یه نگاه بنداز. گزارش ۲۰۱۶ رو گذاشتم. سالهای دیگه هم هست. اما ۲۰۱۹ و ۲۰۲۰ با بحث کرونا اشباع شده بود و حوصله سر میبرد).
اما در مورد مدیران کلان کشورمون، بیشتر فکر میکنم بخش بزرگی از مشکلات موجود «سیستمی» و «زیربنایی» محسوب میشن و همهمون میدونیم مشکل کجاست. حتی خود «مشکل» هم میدونه کجاست.
اما به هزار علت، امکان گفتگو دربارهاش وجود نداره. بخش بزرگی از تکرار مشکلات هم به نوعی به همین «مشکلات بنیادین ساختاری» برمیگرده که به نظر میرسه راهحلهای ساده، سریع و شفافی برای حلشون وجود نداره.
در مورد فایل صوتی برند شخصی، امیدوارم چیز خوبی از آب در بیاد. فعلاً چارچوب کلی فایل رو میپسندم. به نظرم بد نیست. اما نمیدونم محصول نهایی چهجوری بشه. روش من رو در درست کردن محتوای این فایلها میدونی. یه فایل پاورپوینت الان دو سه ماهه که روی لپتاپم بازه. همینطوری که جایی چیزی میبینم یا نکتهای به ذهنم میرسه، بهش اضافه میکنم. حالا که ضبط بخشهای اولش شروع شده، باید به اون مطالب کمی نظم و ساختار بدم تا برای فایل صوتی قابل استفاده باشن. نمیدونم برای کسی که اون سمینار رو بوده و در عین حال همیشه و همهجا نوشتههای من رو خونده (مثل تو) چقدر از اون مطالب تازه خواهد بود. شاید زیاد نباشه. اما حداقل یه جا کنار هم قرار گرفتهان و جمعبندی شدهان.
پینوشت: راستی جواد. چی شده که کامنت گذاشتن توی روزنوشته سخته؟
یه علتش رو میدونم و اینه که من گاهی مثل «بولدوزر» از روی مردم رد میشم. علت دیگهای هم داره یا همین یه دونه است؟ 😉
محمدرضا جان
با اجازه ات از آخر به اول باهات گپ می زنم.
در مورد سختی کارهای سخت (مثل کامنت نوشتن در روزنوشته) باید بگم بله یکی ش اینه که به تعبیر خودت مثل «بولدوزر» از روی مردم رد میشی و این موضوع گاهی حس ترس رو به من القا می کنه و با یکی دو تا از بچه ها (مثل سارا) مطرح می کنم و اون بنده خدا هم کلی شوکه میشه. گاهی هم با خودم میگم این مردم (احتمالا اینجا واژه “مردم” رو آگاهانه انتخاب کردی چراکه می دونم برای دوستات هم اگه گاهی چکشی عمل کنی، چندی بعد دوباره باهاشون خوب می شی و پاسخ بچه ها رو میدی. دیدم که میگم?) حتما حقشون بوده که محمد رضا اینطور بهشون جواب دندان شکن داده.? البته در مورد خودم، باید بگم دوست دارم بعضی جاها که می نویسم بهم فیدبک بدی، اشکالمو بگیری و نظرتو بهم بگی و از این بابت خوش حال می شم.
دومین دلیل ش اینکه اینجا با دقت بیشتری واست حرف می زنم (و این کار خودش ی تمرین آموزنده س برام در کنار نوشتن در متمم) و نمی دونم چرا اغلب موارد از خودم انتظار دارم آنچه که اینجا می نویسم حداقل مقداری ارزش افزوده داشته باشه. این هست که آخرش ترجیح می دم بعضی وقت ها چیزی ننویسم. نمی دونم این انتظار از خودم از کجا میاد شاید به دلیل کمالگراییم باشه و یا ملاحظه کاریم. بنابراین شاید بهتر باشه این حس رو کمی بهینه کنم و بیشتر برات بگم.
در مورد فایل برند شخصی، با توضیحاتی که دادی یاد همایش چند سال پیش افتادم. یاد اون روزهایی که خیلی تلاش می کردی همایش به بهترین نحو ممکن برگزار بشه و کلی برای آماده کردن بچه ها وقت گذاشتی. حتی یادمه خودت شب قبلش (اگه اشتباه نکنم) تا پاسی از شب نخوابیده بودی و داشتی روی محتوای سخنرانی بعدازظهرت کار میکردی.
جا داره همین جا ازت بابت پاسخ هایی که بعنوان یک “برند” تو روزنوشته ها به من و دوستام میدی تشکر کنم.
نکته آخر بابت معرفی نمونه فرم ۱۰K اپل بی نهایت ممنونم. چه گزارش کاملی ارائه دادن. حتما وقت میگذارم و ۱۰۳ صفحه رو میخونم. احتمالا بدونی تو بورس هم هستم اما نه به صورت روزانه که به صورت بلند مدت. چرا که رصد روزانه مقدمات خاص خودش رو می خواد و من فعلا تمایلی به رصد روزانه و درگیر کردن ذهنم با اخبار گوناگون و حواشی بازار ندارم.
اتفاقا اشتباهاتم در این بازار برای من دستاوردهای معنوی خیلی خوبی به همراه داشت. هر وقت که اشتباهی ازم سر می زد تو دفترم ثبتش می کردم به تاریخ و شرح کامل آن رویداد. بعد کم کم با علل یکسری از اشتباهاتم در زمینه های تخصیص منابع آشنا تر شدم. ویژگی های فردیم رو بهتر شناختم و سعی کردم نسبت به جواد قبلی بهتر بشم.
لطفا منو ببخش که طولانی شد.
از گپ و گفتمون خیلی خوش حال شدم. امیدوارم به زودی دیدارها تازه بشه.?
جواد.
در مورد بورس به نظرم تجربهی خوب و آموزندهایه. قبلاً هم دربارهاش نوشتهام و میدونی. عینکهای تازهای به آدم میده برای نگاه به دنیای اطراف. حالا اونهایی که درگیر نوسانگیریهای کوتاهمدت هستن به یک شکل (آشنایی بیشتر با مفاهیم تکنیکال و درک بهتر از نمودار و شناخت عمیقتر از رفتارهای هیجانی انسانها) و اونهایی که نگاه طولانیمدت دارن یه جور دیگه (آشنایی با فاکتورهای فاندامنتال و انگیزه پیدا کردن برای پیگیری ترندهای مهم اقتصادی و سیاسی ایران و جهان و درک بهتر از ساز و کار ادارهی شرکتهای بزرگ).
با وجودی که خودم بیش از ده ساله که در بورس نیستم، همچنان یکی از تصمیمهای خوب دههی سوم زندگیم رو تجربهی بورس میدونم.
کلاً این فرمهای ۱۰K جالبن. حالا نه فقط اپل. هر شرکت دیگهای هم نگاه کنی جالبه. بیشتر از اصل محتواشون (که البته جذابه) ساختارشون جالبه. اینکه چه مطالبی داخل اونها مطرح میشه. زمانی که استراتژی درس میدادم یکی از منابع اصلی من برای طراحی کیس، فرمهای اظهار و افشایی بود که شرکتها به بورسهای بزرگ دنیا میدادن. واقعاً اطلاعاتشون جالبه.
اما در مورد برخوردهای من در کامنتها دلم میخواد یه نکته رو بگم. شاید برات جالب باشه.
من کلاً چهار نوع برخورد بولدوزری در کامنتها دارم (اگر نوع پنجمی میشناسی بگو. خودم این چهار تا به ذهنم رسیده).
اولیش اینه که یکی که خیلی دوستش دارم، یه چیزی میگه یا مینویسه که به نظر من غلطه یا مشکل جدی داره (و اصلاً هم برام مهم نیست که نظر من، خودش میتونه غلط باشه یا مشکل جدی داشته باشه 😉 ) بعد به خیال اینکه خیرش رو میخوام نق میزنم و اعتراض میکنم و برخورد به قول تو بولدوزری انجام میدم. پیش خودمم توجیهش اینه که من واقعاً قصدم خیره (میدونی که از دیکتاتور کرهی شمالی تا قذافی تا رفیقهاشون در کشور خودمون همین منطق رو دارن).
دومیش اینه که با بعضیها برخورد تند میکنم به علت سابقهی ذهنی که ازشون دارم یا دیتاهایی که ممکنه بقیه که میخونن نداشته باشن. بنابراین عصبانیتها و برخوردهای بلدوزری عجیبی دیده میشه که شاید برای بقیه قابل درک نباشه. البته این هم همیشگی نیست. ما الان آدم داریم توی متمم کامنت میذاره و مدام از متمم و من تعریف میکنه و توی روزنوشته هم کامنت میذاره و به من لطف داره و اما زمانی با یه پروفایل دیگه توی سایتهای دیگه کلی نق زده و فحش داده و منم میدونم که این همونه و هنوز هم همون نقها و فحشها هست و پاک نکرده. منم کاملاً اینجا مثبت مینویسم و به روی خودم نمیارم (مخاطب عزیز. واقعاً نمیخوای بری اون حرفها رو پاک کنی؟ 😉 )
سومین شکل برخورد بولدوزری کامنتهای Impulsive هست. یه چیزی میبینم. حرص میخورم. جواب تند میدم. بعد هم میگم چه کاری بود کردم! بعد بالاخره یا کامنتم رو پاک میکنم یا ادیت میکنم یا یهجوری در کامنت دیگه سعی میکنم از دل طرف مقابلم در بیارم.
یه نوع چهارم برخورد بولدوزری هم هست که خودم هم نمیدونم چیه!
بذار یه نمونهاش رو مثال بزنم.
چند روز پیش رفتم لیست آدمهایی رو که توی اینستاگرام بلاک کردهام دیدم (این چند ماه اخیر کسی رو بلاک نکردهام البته. قدیم کرده بودم). دیدم بعضیها هستن که من بلاکشون کردهام. اما در عین حال، توی همین سالها و ماهها و روزها، همهجا هم ازشون تعریف کردم و تبلیغ خودشون و کارشون رو کردهام و جالبه که اونها هم همین برخورد رو با من داشتهان.
تازه از لیست بلاک درشون آوردم و بعد فهمیدم که اونها هم منو بلاک کردهان. حالا خلاصه نمیفهمم چه برخورد عجیبی بوده که من داشتم و اونها رو بلاک کردم و جوری حرصشون دادهام که اونها هم منو بلاک کردهان و در عین حال جاهای دیگه، هوای همدیگرو داریم و به شدت مراقب هم هستیم (مخاطب عزیز. یه بار چک کن اگر توی اینستا من رو بلاک کردی، دارم تو رو میگم 😉 )
محمدرضا جان
به نظرم نوع پنجم واکنش به کامنت ها می تونه این باشه:
بیایی ی مخاطب رو با دیگری اشتباه بگیری (مثالش می تونه بچه هایی باشه که با اسم کوچیک اینجا کامنت می نویسن) و بر اساس سابقه ذهنی که از فرد اشتباه داری، رفتار impulsive رو با مخاطب بری. البته این مورد رو کلی گفتم (به شخصه در مورد شما ندیدم) و شاید بشه اینو زیر مجموعه دسته سوم یا چهارم آورد.
ولی یادمه (امیدوارم اشتباه نکنم) یکبار به دلیل مشغله کاریت و تشابه اسمی فرد، یکی از بچه ها را با دیگری اشتباه گرفته بودی و بعد از پاسخ شما، خود فرد گفته بود که بابا آقا معلم من فلانی ام.?
آقا یکسری سوال در خصوص واکنش به مخاطب برام ایجاد شد که اگه اجازه دادی ادامه می دم.
معلم عزیزم؛ محمدرضا
به یاد دارم روزی را که اولین بار به توصیه یکی از دوستان دانشگاهیام با متمم و اسم «شعبانعلی» آشنا شدم. آن روزها، فقط بخاطر کنجکاویای که در من برای یادگیری وجود داشت به سمت متمم کشیده شدم. حدوداً بهمن یا اسفند ۹۷ بود اگر در یادآوری زمانیاش به بیراهه نرفته باشم.
متمم، برای من تبلور عملگرایی منحصر بفردی بود که در کاربران مشترکش و بخصوص مدیرش که شعبانعلی باشد پررنگ بود. این عملگرایی، تا حد زیادی مرا هم در بر گرفت.
از زمانی که در متمم فعالم، زندگیام رنگ دیگری گرفته.
محیط بهتری ساختهام و بر اساس پستی که برای امیرمحمد نوشته بودی (درباره زندگی در جهان مسطح – این پختستان جدید) محیطم را فراتر از واقعیت حقیقیام قرار دادهام.
از خدا که پنهان نیست، از تو چه پنهان که با ایدهآلم فاصله دارم و هنوز نتوانستهام طوری که باید و شاید، محیط مجازیام را پالایش کنم و دوستان منتخبی را داشته باشم. اما متمم، خودبخود مرا به این مسیر راهنمایی کرده و اکنون که به گذشته مینگرم، قدمهای بزرگی جلوتر از آنی هستم که پارسال این موقع بودم.
و اینبار از دیدن اسمم در «دومین» جایگاه کاربران فعال بسیار ذوقزده شدم و مشعوف.
خواستم خسته نباشیدی عرض کنم بابت زحماتی که بابت جان گرفتن این وبسایت که بیش از یک دانشگاه حقیقی است، کشیدهای.
۷ سال ماندن و کار کردن، کار سادهای نبوده و نیست. خوشابحال کاربرانی که در این ۷ سال، با متمم رشد کردند و بالیدند.
سلام به همه دوستان متممی و محمدرضا شعبانعلی عزیز
با اینکه سالهاست متمم و روزنوشته ها رو میخونم و دنبال می کنم این اولین کامنت من در روزنوشته هاست. با توجه به روحیه محافظه کارانه ای که دارم همیشه از کامنت گذاشتن اینجا می ترسیدم و هنوز هم میترسم. البته اینکه تازه کد فعال گرفتم هم بی تاثیر نبوده ولی مدتها قبل اگر اشتباه نکنم بدون کد فعال هم میشد اینجا کامنت گذاشت اما من باز هم دانشم رو برای مکالمه با محمدرضا شعبانعلی و دوستان متممی در اینجا کافی نمی دونستم.
به بهانه تولد متمم خواستم از محمدرضا شعبانعلی و تیم متمم تشکر کنم. سالها پیش پستی در اینستاگرامم گذاشتم و گفتم قطعا یکی از افراد تاثیرگذار زندگی من محمدرضا شعبانعلی هست و بسیار شکرگزارم که با او و سایت متمم آشنا شدم. سایت متمم به من بسیار کمک کرده و همیشه از سر زدن به سایت احساس سرزندگی کردم.
البته این رو هم بگم که هر وقت به سایت متمم سر میزنم کمال طلبیم فوران میکنه و با خودم میگم یعنی میشه یه روزی برسه که من تمام درس های متمم رو خونده باشم؟ 🙂 با حسرت لیست درسها رو تماشا میکنم و برنامه ریزی میکنم و گاهی حس میکنم رسیدن به اون نقطه سالها طول می کشه. خیلی هم تلاش می کنم اما سرعت تولید محتوای متمم از سرعت مطالعه من بیشتره. بعضا هم اتفاقات مختلف کار و زندگی باعث میشه کمی از مطالعه و سایت متمم فاصله بگیرم و از ریل خارج بشم. ولی امیدوارم یه روزی به این هدف برسم.
باز هم تشکر می کنم از محمدرضا شعبانعلی و سایر دوستان متممی که این فضا رو برای ما بوجود آوردند.
سبحان جان. خوشحال شدم که کامنت گذاشتی و اسمت رو اینجا دیدم.
من بعد کامنتهات رو معمولاً میخونم و بعد از کامنتی که زیر درس گروه کتابخوانی گذاشته بودی، تلاش طولانیمدتت برای کتابخوانی نظرم رو جلب کرد و به وبلاگت هم سر زدم و حرفها و دغدغههات در اونجا هم برام جالب بود.
از محبتت به من و متمم ممنونم. کلاً نه فقط در مورد متمم، هر جا که آدم بیشتر میخونه، حسرتِ نخوندنش بیشتر میشه.
من یه صفحه توی OneNote دارم که چیزهایی که باید بخونم رو اونجا مینویسم. مثلاً وقتی کتابی میخونم یا مقالهای رو مطالعه میکنم و میبینم ارجاعی به کتاب یا مقالهی دیگه داره، اون کتاب یا مقاله رو به فهرست «نخواندهها» اضافه میکنم.
حتماً میتونی حدس بزنی که با خوندن یک کتاب یا مقاله، چند کتاب و چند مقاله به اون فهرست اضافه میشه.
سال پیش یه بار نگاه کردم دیدم بیشتر از ۵۰۰ عنوان کتاب و مقاله توی اون صفحه جمع شده و حتی نگاه کردنش هم عصبیم میکنه. در یک اقدام انقلابی (بخوان: احمقانه / شور در غیاب شعور) کل لیست رو پاک کردم که حالم بهتر بشه.
و از فردا دوباره شروع کردم باز چنین لیستی رو نوشتم. الان هم دوباره طولانی شده و به قول تو «با حسرت» نگاهش میکنم.
خلاصه خواستم بگم که حرفت و حست رو میفهمم و این رو محصول طبیعی «شوق به یادگیری» میدونم. کسی که کم میخونه یا نمیخونه، فشار نخوندهها رو هم چندان حس نمیکنه و احتمالاً حس بهتری داره.
در پایانِ حرفهای نامربوطم، دوباره میگم که امیدوارم بازم فرصت کنی و اینجا کامنت بذاری و نوشتنت به لطف و محبت سالانه (به بهانهی راه افتادن متمم) محدود نشه.
محمد رضای عزیز و دوست داشتنی
سلام.
سالروز تولد متمم رو به خودم و همه متممی ها تبریک میگم.
دست مریزاد و احسنت به شما و سمیه تاجدینی که به نظرم میشه شما رو در زمره احسن الخالقین دونست و ستایش کرد.
گاهی اوقات که شروع می کنم به شمردن جنبه های مثبت زندگیم، بعد از سلامتی خودم و عزیزانم، و همسر همدل و همراهم، به آشنایی با تو و متمم میرسم.
اینقدر برای خوندن نوشته های تو ذوق دارم که بعید میدونم چیز دیگه ای بتونه با اون برابری بکنه.
خیلی دوست دارم برات کامنت بذارم و حرف هام رو بزنم. اما راستشو بخوای نگرانم که این کامنت ها و نوشته ها وقت تو رو بگیره. در این مواقع این شعر مولوی رو زمزمه می کنم:
گرچه با تو شه نشیند بر زمین خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
همینه که باز هم کامنتی نمیذارم و حسرت رو بر حسرت می افزایم.
گاهی هم با خودم فکر می کنم اگر توی کامنتی که میذارم نکته ای رو که توی درس های متمم بهش پرداختی و من هم خوندمش، رعایت نکنم خیلی بد میشه.
برای من بد نیست. چون من اشتباه می کنم. جایگاه من هم جایگاه یه آدم بی لغزش نیست.
بد بودنش از این جهته که احتمالا آهی بکشی از اینکه آموزشت برای من موثر نبوده. چون فکر می کنم معلم ها از اینکه دانش آموزشون خوب درس رو یاد نگرفته باشه، ناراحت میشن. و این آه و ناراحتی حق تو نیست.
محمدرضا، دیشب خوابت رو دیدم. توی خواب برای شما کار می کردم و تمام انرژیم رو گذاشته بودم که خروجی کار بی نقص در بیاد. خیلی حس خوبی داشت. هنوزم اون حس خوب همراهمه.
این بار و به بهانه همین خواب، بی قرار شدم و دامنم از کف برفت …
امیدوارم که این کامنت یه شروع باشه برای ارتباط بیشتر با تو.
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد.
احسان جان.
در صحبتهای تو لطف و محبت زیادی بود و از این بابت ازت ممنونم. اگر چه باید اعتراف کنم که خوندن حرفهایی که تا این حد آکنده از لطف و احساس خوب و «اغراقِ ناشی از سر محبت» هستند، واقعاً برام سخته. یه جور حس خجالت و شرمندگی بهم دست میده و فشارش خیلی برام زیاده.
از اونور هم میدونی که انتقاد و حرف منفی رو هم راحت نمیشنوم 😉
حالا دیگه خودت فکر کن که رعایت حد وسط (~ صحبت کردن خنثی) برای دوستانی که میخوان من رو خوشحال کنن چقدر سخته.
یه چیزی توی ذهنم هست که به شکل مستقیم به صحبتهای تو ربطی نداره. اما به بهانهی اینکه به «آموزههای متمم» اشاره کردی، دلم میخواست با استفاده از این فرصت، در حد چند جمله ازش حرف بزنم.
توی یکی دو سال اخیر خیلی بیشتر از گذشته به دوستیها و شبکهی ارتباطی خودم فکر میکنم. خصوصاً اینکه آیا وضعیت موجود برای من بهینه محسوب میشه؟ یا اینکه میتونم تجربهی عمیقتر و لذت بیشتری رو در شبکهی دوستیها و ارتباطاتم تجربه کنم؟
روندی که برای من طی دو دههی اخیر (به طور خاص طی پانزده سال اخیر) افتاده اینه که یک شبکهی دوستی گسترده از مدیران و صاحبان کسب و کار پیدا کردهام. عزیزانی که بهم لطف دارند و من هم از دوستی باهاشون لذت میبرم. طبیعتاً این شبکه به تدریج گستردهتر شده. چون وقت بیشتری با این گروه از دوستانم گذشته و زنجیرهی ارتباط هم به واسطهی جلسات و دیدارها و سفرها گستردهتر شده.
از طرفی یک کامیونیتی هم حول متمم شکل گرفته. بچههایی که گروه کوچکی از اونها رو توی روزنوشته میبینیم و گروه بسیار بزرگتری از اونها توی متمم هستند.
ارتباط من با این گروه، ضعیف نیست. من حتی در سنگینترین روزهای کاری خودم، یک تا دو ساعت رو به خوندن و شنیدن حرفهای بچهها (کامنتهاشون، وبلاگشون، سوشال مدیا و …) اختصاص میدم. اما این شکل ارتباط با شیوهی ارتباطی که با گروه قبلی دارم خیلی تفاوت داره.
با گذر زمان، بیشتر و بیشتر متوجه میشم که من نزدیکترین دوستانم رو میتونم در متممیها پیدا کنم. گروهی که ارزشهاشون، دغدغههاشون و نگاهشون به دنیا و زندگی، به خودم شبیهتره.
نمیدونم چقدر از عمر و فرصت من باقی مونده، اما مصمم هستم که به شیوههای مختلف، ارتباطم رو با بچههای متمم قویتر کنم و تلاش کنم سهم بیشتری از زندگیم بهشون اختصاص پیدا کنه.
برای اینکار برنامههایی دارم و اقدامهایی مد نظرم هست، فعلاً منتظر هستم این ایام نفرینشده بگذره تا دستم برای فعالیت فیزیکی بیشتر بشه و بتونم در راستای این هدف حرکت کنم.