یک سایت آمریکایی هست به نام شاپل. دربارهی تاریخ مطالب متعددی داره و طبیعتاً بیشتر تاریخ آمریکا. اما بخشی از این سایت کار ارزشمندی کرده و این کار، جمع آوری نسخه های دستنوشته تاریخی بزرگانه.
داشتم توی این سایت دنبال یک نامهی دیگه میگشتم که خیلی تصادفی این نامه رو دیدم. نامهای که اینشتین به پسر یازده ساله اش آلبرت نوشته. نمیدونم چرا احساس عجیبی در این نامه بود. گفتم بخشهایی از اون رو با هم بخونیم.
سال ۱۹۱۵ که نامه در اون نوشته شده، سالی است که نظریه نسبیت عام تقریباً به سر و سامان رسیده بود و از طرف دیگه حدود یک سال بود که آلبرت اینشتین جدا از همسرش میلوا و فرزندانش (تته و آلبرت) زندگی میکرد.
البته همونطور که میبینید متن اصلی به زبان آلمانیه. من با تکیه بر ترجمهی انگلیسی این خلاصه رو برای شما مینویسم (طبیعی است که تلاش میکنم به حس نامه وفادارتر باشم تا ساختار گرامری).
آلبرت عزیزم.
از طریق هانس ولوند و عمه شنیدم که توی زوریخبرگ، آپارتمان قشنگی دارین. روی سورتمهات هم که فرمون جدید گذاشتی! یادمه پارسال هم میگفتی دوست داری این کار رو بکنی.
امیدوارم دوستهای قدیمیات رو هم پیدا کرده باشی. همونهایی که باهاشون کشتی می گرفتی باهاشون سرگرم بودی. برای پسرها، هیچ جایی به زیبایی زوریخ برگ نیست. از نظر سلامت هم همینطور.
خیلی سر مشق هم اذیت نمیکنن. خیلی هم به لباس و رفتار گیر نمیدن. راستی پیانو رو فراموش نکن. با نواختن موسیقی آدم برای خودش و دیگران لذت خیلی زیادی ایجاد میکنه.
من خودم امشب قراره یه جا برم در یک کنسرت کوچیک پیانو بزنم. پولش رو میدن به دو تا هنرمند فقیر.
شاید در سالهای آینده به تدریج، تمرین فکر کردن رو هم شروع کنی. خیلی خوبه که بتونی چنین کاری بکنی. هفتهی پیش من با آقای دهاس تجربههای جالب و مهمی با مگنت انجام دادیم. اگه یادت باشه با همسر و بچه هاش خونه مون اومده بودند. وقتی این بار بیشتر با هم بودیم، باید برات تعریف کنم. شاید تعطیلات تابستونی بعد زمان خوبی باشه.
امیدوارم بتونیم با همدیگه – فقط ما دو تا – بریم کوهنوردی که یه چیزایی از دنیا رو ببینی. امیدوارم این جنگ تا اون موقع تموم شده باشه.
من تا ایستر، باید به هابر ریاضی درس بدم. مریض بوده نتونسته بره مدرسه. از رفیقهای شما هم خبری ندارم. چون الان تو شهر نزدیک میدون فربلینگر زندگی میکنم. اینجا یه آپارتمان کوچیک دارم که معمولاً تمام روز رو توی اون کار میکنم. حتی بعضی وقتا برای خودم غذا می پزم.
تو و تته رو خیلی می بوسم. زود برای پاپا نامه بنویس.
به مامان هم سلام برسون.
اگه چیز خاصی هم میخوای، لطفاً به من بگو.
————————————–
اینشتین یه نامهی دیگه هم در همون سال به آلبرت نوشته که خیلی معروفه:
آلبرت عزیزم.
دیروز نامه دوست داشتنی تو رو دریافت کردم و خیلی ازش لذت بردم. میترسیدم که دیگه برام نامه نفرستی. وقتی زوریخ بودم بهم گفتی که موافق نیستی بیای زوریخ. اینه که فکر کردم بهتره همدیگر رو جای دیگهای ببینیم. یه جای دنج که هیچکس نتونه آسایشمون رو به هم بزنه.
به هر حال، من اصرار دارم که ما سالی یک ماه با هم باشیم که تو بدونی که یه پدری داری که بهت فکر میکنه و دوستت داره. تازه خیلی چیزهای خوب و زیبایی هم میتونی از من یاد بگیری. چیزهایی که بعیده بقیه بتونن بهت یادت بدن. چیزی که اینقدر با زحمت و تلاش یادگرفتم و به دست آوردم، نباید فقط برای غریبهها باشه. باید برای بچه های خودم هم باشه.
راستی. این روزها یکی از بهترین کتابهام رو نوشتم. وقتی بزرگتر شدی، باید راجع بهش باهات حرف بزنم.
خیلی خوشحالم که از پیانو زدن لذت میبری. به نظرم برای سن تو، این کار و نجاری مناسبترین کارهاست. حتی از مدرسه رفتن هم مناسبتر و بهتره. اینها برای بچه هایی مثل تو خیلی مناسبه. پیانو بزن. قطعه هایی که دوست داشته باشی. مهم نیست که معلمت برای تمرین اونها رو به تو پیشنهاد داده یا نه.
این بهترین روش برای زیاد یاد گرفتنه: اینکه با لذت یاد بگیری. جوری که نفهمی زمان کی گذشت. من خودم اغلب جوری غرق کارهام میشم که ناهار یادم میره.
وقتی بزرگتر شدی با تو درباره اش صحبت می کنم. یادت نره که با تته هم هوپ بازی بکنیا! برای سلامتی و بدن خودت هم خوبه. گهگاه هم یه سر به دوست من زنگر بزن. آدم دوست داشتنی ایه.
تو و تته رو میبوسم
پاپای شما
به مامان سلام برسونین
————————————————
داشتم فکر میکردم که:
چقدر کتاب در مورد حاشیههای زندگی اینشتین هست. از نامه هایی درباره فیزیک که میلوا برای اون مینوشت و بعداً کم کم در اون حرفی از فیزیک نبود تا دختری که قبل از ازدواج رسمی اینشتین با میلوا به دنیا آوردن و در هیچ جای تاریخ اسمی ازش نیست و احتمالاً به خانوادهی دیگری سپرده شده و با نام خانوادگی دیگری زندگی کرده و شاید دنیا رو هم در این اواخر ترک کرده باشه.
از روابط عاشقانهی اونها با هم تا تخریب رابطهشون و جدا زندگی کردنشون و طلاقشون و ازدواج بعدی. از تحسین میلوا به عنوان یک گوش شنوندهی آشنا با فیزیک که شاید نبودنش می تونست حتی روی تولد نظریهی نسبیت هم تاثیر بگذاره تا اونهایی که میگن اگر انقدر به رابطه ی اینشتین با دختردایی اش حسودی نمیکرد و چند سال مغز اینشتین رو نمیخورد، الان فیزیک در نقطهی بهتری قرار داشت. این بحثها در حدی جدیه که یکی از فصلهای پرطرفدار کتاب Einstein for Dummies قصهی اینشتین و همسرانشه!
همهی اون قصهها، همهی اون شهرتها، همهی این نامهها، همهی اون خوشیها و شیطنتهای اینشتین در برلین، همه لحظات خوبش، همه ی تنهایی و سختیهاش، همه التماسهای پدرانهاش به آلبرت برای چند خط نامه.
وقتی همهی اینها رو کنار هم می گذاریم میبینیم که چقدر درک کردن زندگی آدمهای دیگه سخته. چقدر داوری کردن در مورد زندگیشون، رضایتشون، نارضایتیشون، خوشبختی یا بدبختی شون سخته.
اگر اینشتین زنده بود و در برنامه های پاپ تلویزیون ایران حاضر میشد، ما از او دربارهی چه چیزی توضیح میخواستیم؟
دلایل موفقیتش؟
ریشه های شکستش؟
رنج های زندگی تنها در یک آپارتمان کوچک در عین شهرت؟
یا فرصتهایی که شهرت برای لذت و عیاشی فراهم میکند؟
شاید هم، هرگز با او مصاحبه نمیشد. چون او، از تصویر رویایی که ما دوست داریم، فاصله داشت. او دیگر نابغهی قرون نبود. او هم یکی بود مثل ما…
من یکبار جمله ای از انیشتن خوندم و اون جمله این بود من میخواهم افکار خداوند را بدانم باقی همه جزيیاته……….
ممنونم جالب بود . موسیقی و ریاضی با هم در ارتباطند .کسی که موسیقی کار میکنه در یادگیری ریاضی کمتر مشکل داره به عبارتی هوش موسیقی و ریاضی مکمل هستند
از این که این مطلب رو گذاشتید بسیار ممنونم. من همیشه تصور می کردم انسان هایی مثل انیشتن از خونواده هاشون بسیار دورهستن و دور خودشان پیله ای گشیده اند که به هیچ کس حتی خونواده اجازه ورود نمیدهند اما این نامه گویای چیزی دیگر بود. او هم مانند تمامی پدران نگران فرزندانش بوده و به آنها عشق می ورزیده .
لطفا این چنین مطالبی رو بیشتر برامون بذارید . ممنونم .
سلام ی خسته نباشید به نویسنده اینگونه مطالب میدم و ازشون بابت حسن انتخابشون متشکرم.
من داشتم باخودم فکرمیکردم که آدمای بزرگ حتما خیلی از زندگی عادی خانوادگی به دور بودن اما خوندن این نامه ها واقعا بودن عشق رو درهمه ی لحظات زندگی این افراد میشه دید وهمچنین توجه پیاپی به فرزندان باوجود هزاران مشغله واقعا این مرد بزرگ تاریخو ستودنی تر میکنه..
انشتین از ارتباط با خانواده و دوستان لذت می برده از موسیقی ( خودش اهل موسیقی بوده و پراحساس و پیگیره که پسرش موسیقی را دنبال کنه) از فکر کردن ( به پسرش میگه باید بعداً تمرین فکرکردن بکنی ) و از نوشتن لذت می برده ( نوشتن کتاب شو به پسرش در نامه خبر مهمی می دونه) ولی اگر همین کارهای بالا را چهار چوب دار کنیم انیشتین کمتر لذت می بره . مثلا سرمشق و تمرین معلم ها ، براش در اولویت نیست
انسانی بود آزاد از قید و بندهایی که ما به دور خود تنیده ایم و اسمش را عرف گذاشتیم.. ممنون از انتخاب خوبتون
چه خردمندانه با پسرش سخن گفت و حرف هایش را شنید .
و چه عادلانه ، آواز تعادل و هماهنگی را در گوش پسر نجوا کرد .
و چه هنرمندانه هویت پسر را می سازد .