زمان تحویل سال برایم پیامک زده: «سلام. سر سفره هفت سین کنار خانواده دعای تحویل سال میخواندیم. گفتم از شما بخواهم توصیهای برای موفقیت من در سال جدید داشته باشید». برایش نوشتم: «سلام. امسال در تراکم کارها فرصت نکردم سفرهی هفت سین بخرم و الان هم کنار خانوادهام نیستم».
چیزی که نوشتم به معنای شکایت نیست. من از زندگیم بسیار راضیم. از اینکه فرصتی ندارم تا پای تلویزیون بنشینم و طنزهای سطحی مجریان و خندههای مصنوعی آنها را ببینم خوشحالم. از اینکه شاید پدر و مادرم را یکی دو روز با تاخیر میبینم، اما نگاهشان – به جای تحقیر یا شرم یا آرزو – سرشار از رضایت است، عمیقا خوشحالم. از اینکه میتوانم برای آنها از فرصتها و شادیهایی که در زندگی در این کشور وجود دارد بگویم خوشحالم تا اینکه مجبور باشم هزار توجیه بیاورم که به چه دلیل، نتوانستهام آنطور که میخواهم زندگی کنم.
در چهارم یا پنجم دبستان معلم دینی ما آقایی بود به نام «رحمانی». شب سال نو گفت: «بچهها. خداوند کارمند فراموشکار شما نیست که هر سال دوباره به او یادآوری کنید که وظیفه او بهتر کردن حال شماست. یک سال، یک روز، یک لحظه، با او خلوت کنید و با تمام وجود از او بخواهید که در بهتر شدن حالتان، همراهتان باشد و یاریتان کند. تمام سالهای بعد تنها کاری که باید انجام دهید تلاش است. نه پیگیری مجدد از خداوند». همیشه خودم را به او مدیون میدانم که درس دین را، «آنطور که به کار ما بیاید» و نه «آنطور که به کار خودش آید!» یادمان داد.
موفقیت، میتواند آرزوی من و شما باشد. راجع به آن حرف بزنیم. راجع به آن تحقیق کنیم. راجع به آن فکر کنیم. خواب آن را ببینیم. در پی موفقیتهای واقعی و موفقیتهای دروغین باشیم. در پی آنها که به سادگی موفق شدند و آنها که به سختی موفق شدند. اما اگر موفقیت خواستهی من و شما باشد. دست به عمل میزنیم و هزینهاش را هم میدهیم.
کارمندی که مدیرش را به «عدم جانشین پروری» متهم میکند، آیا منظورش این است که آماده است ماهها و سالها، شبانه روزی کار کند. هفتهها خانه نرود. شبها خواب چکهای برگشتی ببیند؟ به مسافرت و ماموریت کاری برود بیآنکه فرصت کند از اماکن دیدنی بازدید کند؟ به رستورانها برود و تمام مدت صرف غذا، مغزش درگیر پیدا کردن جملهای باشد که بتواند رابطهی کاری آینده را با شریک بالقوه هموارتر کند؟ اعتراض همسر و بستگانش را به کار زیاد بشنود؟ تمسخر همکارانش را به «حمالی» ببیند. بشنود که در شرایطی که برای یادگرفتن و رشد و پیشرفت تلاش میکند، عدهای «زاهدانه» او را به «ترک دنیا و پول پرست نبودن» توصیه میکنند؟ یا منظورش این است که آن مسیر ۲۰ ساله را لطفاً طی ۲ تا ۵ سال برای من هموار کنید تا من بتوانم به بهترین رستورانها بروم بدون اینکه لحظهای هنگام خوردن، به کار فکر کنم. یا مسافرت توریستی بروم و بتوانم فراموش کنم که کاری هست و شرکتی هست و رقابتی و درآمدی؟ یا اینکه دستهچکی سفید با حسابی پر داشته باشم و چکهایی که هرگز برگشت نمیخورند؟
انسانهای موفق، حرفهایی دارند که به من و شما کمتر میگویند. نه به دلیل پنهانکاری و خساست. به دلیل اینکه ما گوش شنیدنش را نداریم. موفقیت، یکی از محصولات گرانقیمت دنیاست. بسیار گرانقیمت. برایش باید انرژی بگذاری. وقت بگذاری. ریسک کنی. ببازی. مسخره شوی. احمق جلوه کنی. موفقیت در لباسهای تمیز و مرتب به دست نمیآید. در شلوارهای کهنه و پاره و گلی، حاصل میشود. آنها که امروز، کت و شوارهای گرانقیمت به تن کردهاند و برای من و شما از موفقیت خود میگویند، زمانی به حدی کثیف و خاکی بودهاند که کسی به آنها نزدیک نمیشده. مسیر موفقیت را نمیتوان وارونه رفت. باور نکنید حرف آنها را که میگویند موفقیت با پوشیدن لباس خوب و ساعت و خودکار خوب، آغاز میشود. بسیاری از ما، اگر هزینههای موفقیت را بدانیم، جرات نمیکنیم راجع به آن حرف بزنیم و ترجیح میدهیم آنرا در حد یک آرزو و فانتزی نگه داریم و هرگز به عملی شدنش فکر نکنیم.
پی نوشت: یکی از دوستانم که به شدت منتقد نگاه من است، به من میگفت: «آقای فلانی رو نگاه کن. به خاطر یک رانت سیاسی الان چه زندگیای داره…». گفتم: «عزیزم. اون هم هزینه داده. ریسک کرده. اون زمانی که داشت در فلان انتخابات تلاش میکرد، شما نوشتهی سیاسی معمولی رو روی فیس بوک جرات نمیکردی لایک کنی میگفتی تو اداره برام مشکل درست میشه!».
پی نوشت ظاهراً نامربوط: پشت صحنهی نشنال جئوگرافیک
مطلب مرتبط: نکته هایی درباره موفقیت که کمتر به ما میگویند
آخرین دیدگاه