خالق کارتون بالا: هیجابی دمیرچی (کاریکاتوریست ترک)
آنچه در اینجا مینویسم از جنس مطالب گفتگو با دوستان است.
بنابراین بسیاری از ویژگیهای آن نوع مطالب، عملاً در این نوشته هم وجود دارد: نه سر و سامان و ساختاری دارد و نه در آن کوشیدهام حرف جدیدی بزنم. صرفاً مجموعه حرفهایی دوستانه است که در پاسخ دوستانم مینویسم. به امید اینکه فضایی برای فکر کردن بیشتر، گفتگوهای دقیقتر و شاید تغییری در نگاه و نگرشمان ایجاد شود و بهانهای شود تا دوستان خوبم، حرفها و ایدههای جدیدی را مطرح کنند و این نوع گفتگوها، کاملتر شوند.
بنابراین، تکراری بودن یا واضح بودن بخشهای مختلف این نوشته را ببخشید و زمانی آن را مطالعه کنید که کار مفیدی برای انجام دادن در ذهن ندارید.
آنچه در ادامه میخوانید، به بهانه حرفهای علی کریمی مینویسم.
و در پاسخ به بحثی که او در زیر معرفی کتاب انسان خردمند (بشر خردورز) مطرح کرد. حرفهای علی را در اینجا میآورم تا اگر آنها را نخواندهاید مجبور نشوید دوباره به مطلب قبلی سر بزنید:
محمدرضا بحث کتاب بهانه شد یک دغدغه در مورد کتابخوانی و متممخوانی مطرح کنم.
تو چند بار در کامنتها به “تم یادگیری” یا تم کتابخوانی اشاره کردی.
این روزها ذهنم درگیر انتخاب مسیر مطالعاتی است. اینکه چه کتابها و مطالبی را بخوانم و کدام یک را کنار بگذارم.
معمولاً ما آدمها به تناسب رشته و کار تخصصی خودمون غرق یک سری کتابها و نویسندهها میشیم و کمتر اتفاق میافته که حرفها و نوشتههای متفاوت را ببینیم و بشنویم.
مثلاً مهندس برق که هر چی میخونه در مورد برق است و لاغیر.
البته این محدود شدن به یک زمینه خاص شاید کار خوبی باشه و مصداقی از تم یادگیری قلمداد بشه.
یاد حرف چند وقت پیش یکی از دوستان متممی افتادم که میگفت “تو تم یادگیری نداری، نشستی هر چی متمم پشت سر هم منتشر میکنه میخونی. آدم باید یک تم مشخص داشته باشه”
ولی همیشه یک ترس همرام بوده:
اینکه محدود شدن و اسیر شدن در یک زمینه خاص شاید برای امروز انسان دستاوردهای زیادی داشته باشه ولی در بلند مدت ممکنه هزینههای سنگینی به ما تحمیل کنه.
مثال دم دستیاش همین دوران تحصیل خودمون که تمام فکر و ذکرمون محدود به یک رشته کذایی است ولی یک کلمه در مورد تصمیمگیری و تسلط در کلام و مذاکره و اتیکت نمیخونیم.
شاید افتخار کنیم که تم یادگیری داریم و همه کتابخانه ما پر است از کتابهای تخصصی رشته x.
درسته خیلی تمرکز روی بحث بازاریابی دیجیتال دارم ولی شاید خواندن یک کتاب بیربط (در زمینه نویسندگی) ثمرات زیادی در آینده برای من داشته باشه.
نظر خودم اینه که انسان باید روی یک مرز نوسان کنه. یک سری کتابهای تخصصی و “باربط” بخونه و یک مواقعی ناخنکی به کتابهای “بیربط” بزنه. یعنی یک ترکیب از نظم و بینظمی.
منظورم از کتاب هر چی میتونه باشه از درسهای متمم گرفته تا کانالهای تلگرامی که دنبال میکنم. کلاً هر نوع محتوا.
محمدرضا خود تو چطور این مرز را رعایت میکنی؟ و چطور انواع مختلف محتوا را انتخاب میکنی که هم مسیر مطالعاتیت یک تم کلی داشته باشه و هم بشه گه گداری حرفها و کتابها بیربط را دید و خواند و بیخبر نبود.
و آیا میشه یک فرمول مشخص برای انتخاب کتاب ارائه داد؟
این حرفهای علی بود و در ادامه، چند نکتهای را که به ذهنم میرسد مینویسم.
باز هم تاکید میکنم که جنس این مطالب را، نامه نگاری یا گفتگوی دوستانه بدانید و تکراری بودن حرفها را پیشاپیش ببخشید (یا بهتر بگویم: بپذیرید).
علی جان.
مطالب نانوشته و حرفهای سریالی ناتمام بسیاری در روزنوشته وجود دارد. از بحث ایده آلیسم، پراگماتیسم و ماکیاولیسم تا شبکه های هرمی و قوانین بدبختی و دهها مورد دیگر.
بنابراین شاید شروع شدن یک بحث سریالی دیگر، نامطلوب و حتی نابخشودنی به نظر برسد.
با این حال، انگیزههای متعددی برای نوشتن این حرفها دارم که صرفاً یکی از آنها، کامنت توست.
انگیزهی دیگرم این است که برای هفتههای آینده در متمم، مجموعهای از درسها در زمینهی کتابخوانی آماده شده و احساس کردم نوشتن درباره کتابخوانی در اینجا، میتواند ذهن ما را برای آن بحث، بیشتر و بهتر آماده کند.
علاوه بر اینها، مجموعهی زیبایی از نوشتههای میثم مدنی است که عنوان آنها چنین است: چرا کتاب بخوانیم؟
خواندن نوشتههای میثم، شوق من را برای بیشتر نوشتن و حرف زدن در مورد کتابخوانی افزایش داد و پیشنهاد میکنم حتماً وقتی بگذارید و مجموعه نوشتههایش در این زمینه (و البته زمینههای دیگر) را بخوانید.
اینها صرفاً نمونههایی از نوشتههای میثم در این زمینه هستند:
- کتاب بخوانیم تا یاد بگیریم چگونه و در چه زمانی و برای چه قضاوت کنیم
- کتاب بخوانیم تا کتابها نوشته شوند
- کتاب بخوانیم تا آغاز کردن و پایان دادن را تمرین کنیم
- تا فرایند واقعی پیشرفت و زندگی را ببینیم
البته شما به همینها بسنده نکنید و بقیه را هم بخوانید.
کاش میثم بعداً اینها را در کنار هم و در قالب یک فایل PDF با فرمت تمیز درست کند و هم برای دانلود در وبلاگ خودش بگذارد و هم در اختیار من و دیگران قرار دهد تا آنها را بازنشر کنیم.
خلاصه اینکه، عوامل متعددی دست در دست هم داد تا من کامنت تو را که به نوعی به خواندن و کتابخوانی میپرداخت، بهانهای کنم و در این زمینه، چند نکتهای را طرح و تکرار کنم.
حرفهای من در پاسخ به صحبتهای علی کریمی، به سه بخش تقسیم میشود:
ما کتاب نمیخوانیم.
این کتاب نخوانی، روی شیوهی توصیهی ما به کتابخوانی هم تاثیر گذاشته.
چه پیشنهادها یا توصیههایی در مورد کتابخوانی قابل طرح است؟
احتمالاً بخشی از مورد نخست را در این نوشته مطرح میکنم و بقیه مطلب را در قالب نوشته یا نوشتههای مستقلی منتشر خواهم کرد.
ما کتاب نمی خوانیم
این حرف آنقدر واضح و شاید بدیهی به نظر میرسد که شاید احساس کنیم نیازی به تکرار آن نیست. «کتاب نخوانی» یکی از صدها روضهای است که بسیاری از ما حفظ هستیم و به مناسبتهای مختلف آن را برای یکدیگر میخوانیم و اشک میریزیم و افسوس میخوریم.
با این حال، همانطور که در بحث مهارت حل مسئله مطرح میشود، بخش مهمی از حل مسئله، در طرح درست صورت مسئله است.
فکر میکنم این تعبیر که ما کتاب نمی خوانیم بسیار کلی است و بعید است با تکرار این درد، درمانی برای آن پدیدار شود.
کاری از استاوارسکی
دو جمله وجود دارد که گاهی در ظاهر متضاد به نظر میرسند. اما در نگاه من، هر دو درست هستند و مصداقهای بسیاری دارند.
یکی اینکه میگویند اگر نتوانی چیزی را اندازه گیری کنی، نمیتوانی آن را مدیریت کنی.
جملهی دوم این است که: به خاطر داشته باش که همهی چیزهای مهم، قابل اندازه گیری نیستند.
من در این بحث، بیشتر با جملهی اول کار دارم.
وقتی ما میگوییم کتابخوانی کم است یا کتاب خواندن میان ما رایج نیست، این رواج داشتن یا نداشتن را چگونه میسنجیم؟
به عبارتی، فرض کنیم از امروز، همهی مردم تصمیم بگیرند بیشتر مطالعه کنند. چه معیاری وجود دارد که این افزایش مطالعه، دیده و سنجیده شده و بر اساس آن گزارش شود؟
معیارها را میتوان به دو دستهی عملیاتی (Operational) و عملکردی (Outcome Based) تقسیم کرد.
اینکه ما روزی ۸ ساعت سر کار میرویم، یک معیار عملیاتی برای کار کردن است.
اینکه آخر روز، یا آخر ماه، آخر سال، چقدر سود اقتصادی برای کسب و کار و چقدر منافع برای ذی نفعان ایجاد کردهایم، یک معیار عملکردی است.
کسانی که گلایه دارند که چرا تعطیلیها در ایران زیاد است، اقتصاد و کسب و کار را در قامت عملیاتی میبینند و میفهمند.
اما کسانی هستند که از رشد اقتصادی (مقدار یا ساختار آن) گله دارند و از اینکه نفت همچنان سهم بزرگی از زندگی ما ایرانیان را در سایهی خود دارد و نانمان شدیداً بوی نفت میدهد گله میکنند. اینها عملکرد سیستم اقتصادی را مورد نقد قرار دادهاند و شاخصهای عملکردی را مورد توجه قرار دادهاند.
البته در اینجا هم، مثل بسیاری از بحثهای دیگر، مرزهای صلب و محکم وجود ندارد و ممکن است در تعیین دقیق قلمرو این حوزهها، اختلافنظرهایی وجود داشته باشد.
فکر میکنم از لحاظ شاخص های عملکردی و شاخص های استراتژیک، مشخص است که ما کتاب نمیخوانیم. یا لااقل کتابخوانی به شیوهی اثربخش در میان ما رواج ندارد.
من برخی از نشانههای عملکردی (Outcome Based) را – که البته برای بسیاری از ما واضح است – در اینجا فهرست میکنم:
الگوهای فکری و باورهای حاکم در جامعه و نگاه خرافی رایج در میان بسیاری از مردم، که مشخصاً سواد پایه هم، میتواند آنها را ریشه کن کند. اما گاه، فارغ التحصیلی از بالاترین مقاطع دانشگاهی هم، کوچکترین خللی در آنها ایجاد نمیکند. قاعدتاً جامعهی کتابخوان، نمیتواند و نباید گرفتار چنین الگوهایی باشد.
گسترش ناکافی زبان فارسی که نشان میدهد اندیشهی فارسی زبانان همگام با دنیا جلو نرفته. اندیشهای که گام به گام با جهان جلو میرود، لازم نیست عدهای حقوق بگیر داشته باشد تا برای مردم قدیمی ساکن در جهان جدید، واژه خلق کنند. طنز روزگار اینکه، آن جعلیات، عموماً پذیرفته و رایج هم نمیشوند. گسترش ادبیات، در یک فرهنگ توسعه یافته، به صورت غیرمتمرکز و توسط نویسندگان و متفکران صورت میگیرد. اما نگرش کمونیستی منسوخ که متاسفانه برای هر چیزی که کمیته و یک دبیر کمیته در نظر میگرفت، حتی توسعه فرهنگ واژگان را هم به شدت متمرکز خواسته و میخواهد.
ضعف مطالعه و کتابخوانی، در فارغ التحصیلان سیستم آموزشی ما هم مشخص است. بارها گفتهام و همچنان تاکید دارم که در مورد بخش عمدهای از فارغ التحصیلان ما، اگر مدرک دانشگاهی آنها گم شود و سوابق وزارت علوم معدوم شود، به سختی میتوانند از طریق صحبت کردن و تحلیل کردن و قضاوت کردن، به ما نشان دهند که در چه مقطع تحصیلی درس خواندهاند. هرگز نمیتوانید بدون اشاره به سوابق و صرفاً بر پایهی گوش دادن به گفتهها و خواندن خواندههای ۱۰۰ نفر از فارغ التحصیلان نظام دانشگاهی ما، آنها را با اطمینان نسبتاً بالایی، بین سه مقطع کارشناس، کارشناس ارشد و دکترا طبقه بندی و توزیع کنید.
ممکن است بگویید که این مسئله، به مطالعه چه ربطی دارد؟ چنین مسائلی به نظام آموزش عالی باز میگردد. اما حرف من این است که در تعطیلترین دانشگاههای کشور هم، بسیاری از منابع مکتوب در ایران و جهان، معرفی شده و خواندن آنها به دانشجویان تکلیف میشود. منابعی که اگر به جای استاد، سنگ بر صندلی بگذاری و خودت آن ها را به شیوهی درست مطالعه کنی، باید به انسانی متفاوت تبدیل شوی. مگر اینکه ادعا کنیم، استاد اثری فراتر (و در واقع فروتر) از سنگ دارد و حضورش و شیوهی آموزشش باعث میشود که هر چه ما میخوانیم و میفهمیم نابود شود (این ادعا به سادگی قابل انکار نیست).
شاخص عملکردی دیگر، فقر محتوا است. دوستان بسیاری داشتهام و داشتهایم که زمانی آنها را در حد چند دقیقه در هفته یا ماه میدیدیم و همیشه از پختگی و فهم و درک و دانستههای آنها لذت میبردیم. اما الان که هر ایرانی یک کانال و هر نویسنده یک وبلاگ و هر نوزاد یک اکانت اینستاگرام دارد، آیا همچنان میتوان نشانههای آن دانش و پختگی را مشاهده کرد؟
چند وبلاگ، چند اکانت اینستاگرام، چند کانال تلگرام میشناسیم که هنوز بتوان در آنها حرفهای تازه پیدا کرد؟
چقدر کانال تلگرام دیدهای که هنوز یکی دو سال از عمر جدی این ابزار نگذشته، به مرض بازنشر گرفتار شدهاند؟
یا دائماً در حال فوروارد کردن حرف این و آن هستند؟
امیدوارم حرفم اشتباه تفسیر نشود. در استراتژی محتوا سه بحث متفاوت داریم:
- نشر مجدد محتوا (Re-publish)
- استفاده مجدد از محتوا (Re-use)
- به کارگیری محتوا برای هدف متفاوت (Re-purpose)
جای این بحثها اینجا نیست. اما فقط در حد اینکه حرفم را شفافتر بیان کرده باشم توضیح بدهم که:
نشر مجدد محتوا، اگر به یک روند تبدیل شود و سهم قابل توجهی از حرفهای یک نفر را به خود اختصاص دهد، میتوانید آن را به خالی بودن انبان فکر او تفسیر کنید.
استفاده مجدد از محتوا، این است که فرد، محتواهای قدیمی را در ساختاری جدید مطرح کند. مثلاً فرض کنید یک نفر در زمینهی اقتصاد توسعه، دهها مقاله نوشته. اکنون میبیند که آنچه برایش مهم بوده گفته و نگران است که گرفتار تکرار شود. اما نمیخواهد حرفهای قبلی هم فراموش شوند.
پس مطلبی مینویسد تحت عنوان: مجموعهی آنچه تا کنون در مورد اقتصاد توسعه گفتهام.
آن مطالب را فهرست میکند. ترتیب خواندنشان را برای خوانندهی تازه مشخص میکند. در مورد هر کدام کمی مینویسد و اینچنین، مجدداً از محتوایش استفاده میکند که کاری پسندیده و حرفهای است.
شیوهی سوم، بیشتر در فضای بازاریابی محتوا مصداق دارد. فرض کن یک نفر، مطالبی را در زمینهی تاریخ ایران نوشته است و در قالب کتاب منتشر کرده است. حالا همان کتاب را میخواند و به کتابی صوتی تبدیل میکند. یا از روی آن فیلم مستند میسازد. یا مجموعهای اسلاید میسازد. یا یک اکانت اینستاگرام اختصاصی برای آن کتاب تعریف میکند و نکاتی از کتاب را در قالب عکس و عکسنوشته و نمودار منتشر میکند. به این کار میگویند: Content Re-purpose. این کار، هم میتواند با هدف اقتصادی انجام شود. هم اطلاع رسانی. هم برندسازی و خلاصه کاملاً قابل درک و توجیه است.
مشابه همین بحث در مورد فوروارد کردن پیام دیگران هم وجود دارد. نباید به اشتباه، این کار را Curation بنامیم. چون Curation باید ارزش افزودهی ملموس و جدی داشته باشد. این ارزش افزوده هم همزمان باید در دو سمت: تولیدکنندهی اصلی محتوا و مصرف کنندهی محتوا قابل مشاهده و سنجش و اندازه گیری باشد. من در لحظهی نگارش این مطلب در فضای فارسی، باور نمیکنم تعداد کسانی که بتوانند خودشان را به معنای علمی و رایج در جهان، Curator بنامند، از تعداد انگشتان دو دست فراتر باشد. بقیه یا کپی کارند یا سارق محتوا.
خلاصه، این فقر محتوا هم، نشان دیگری از این است که ما مطالعه نمیکنیم.
پیشنهاد: اگر حوصله دارید، کمی وقت بگذارید و فهرستی از نشانه های استراتژیک و نشانه های عملکردی که مشخص میکنند ما چندان اهل مطالعه نیستیم، برای خودتان بنویسید.
پیشنهاد فرعی در مورد پیشنهاد اصلی: اگر خواستید این کار را انجام دهید، یک یا چند برگه کاغذ بردارید. موبایل خود را بر روی یک زمان مشخص مثلاً ۱۰ دقیقه یا پانزده دقیقه تنظیم کنید که زنگ بزند و البته صدای زنگ عادی آن را قطع کنید.
با خودتان قرار بگذارید تحت هیچ شرایطی قلم از کاغد برندارید. در بدترین حالت، یک جنازه پانزده دقیقه روی زمین میماند. هر چه به ذهنتان میرسد بنویسید. لحظهای نوشتن را متوقف نکنید. اگر چیزی به ذهنتان نرسید، آخرین جملههایی که نوشتهاید را تکرار کنید. اگر نخواستید تکرار کنید فقط کلمه کلمه بنویسید و سعی نکنید جمله بسازید. اگر نشد کمی خط خطی کنید تا چیزی به ذهنتان برسد. اما قلم را از کاغذ بر ندارید.
این کار هم تمرین خوبی برای نوشتن است. هم بهانهای برای فکر کردن به چالش کتاب نخوانی.
اما، سختتر از شاخصهای عملکردی، شاخصهای عملیاتی هستند.
چرا میگوییم مردم کتاب نمیخوانند؟
خروجی را کاری نداریم. در ظاهر از کجا میفهمیم؟
آیا ناراحتیم که چرا مردم در اتوبوس و تاکسی کتاب در دست نمیگیرند؟
آیا از تیراژ پایین کتابها ناراحتیم؟
آیا از اینکه موبایل و شبکه های اجتماعی جای کتابخوانی سنتی را گرفته دلگیریم؟
کاری از اسلاوا کازانوفسکی
مستقل از شاخصهای عملکردی، باید بتوانیم شاخصهای عملیاتی تعریف کنیم. اگر چنین نکنیم، نمیتوانیم کاری از پیش ببریم.
فرض کنید از امروز یک وزارت به نام وزارت مطالعه در کشور تاسیس شده و چون هیچ نوع منافع مالی و اقتصادی مستقیمی برای آن متصور نیست، آن را به شما واگذار کردهاند.
از شما برنامه میخواهند و میگویند برای افزایش مطالعه در کشور چه خواهید کرد؟
قاعدتاً شما نمیتوانید حرفهای کلی (مثل حرف های میانهی این نوشته) بزنید. بگویید نگرش مردم را توسعه میدهم. مدل ذهنی آنها فرق میکند. عمق دانش مردم را افزایش میدهم.
شما باید شاخصهای عملیاتی تعریف کنید و بگویید برای آنها برنامه دارید.
سوال من این است:
آیا وعده میدهید که یک سال بعد در مقایسه با امروز، تعداد کسانی که در اتوبوسها و متروها کتاب در دست دارند دو برابر میشود؟
اصلاً اگر چنین شود باید خوشحال باشیم؟ آیا این معنای مطالعه دارد؟
آیا وعده میدهید که متوسط تیراژ کتابها افزایش پیدا میکند؟ آیا این مسئله مهم است؟
آیا میگویید بودجه خرید کتاب، سهم بیشتری از سبد هزینهی مردم خواهد داشت؟
اصلاً آیا باید چنین اتفاقی بیفتد؟ بسیاری از کتابها و مطالب، الان به رایگان در وب در دسترس هستند. سایتهایی هم مثل متمم هستند که محتوای قابل مطالعه عرضه میکنند. اینها در سبد خرید کتاب نیستند. اما آیا میخواهید آنها را از سهم مطالعه حذف کنید؟
اصلاً. آیا وبسایت خوانی را میخواهید به عنوان مطالعه در نظر بگیرید؟
اگر میخواهید، آیا مطالعهی هر وبسایتی را میتوان به عنوان مطالعه در نظر گرفت؟
اگر چنین نیست، چه معیار عینی (یا لااقل نسبتاً شفاف) دارید که بتوانیم مطالعهی واقعی در فضای دیجیتال را از وب گردی تفکیک کنیم؟
آیا حق داریم بگوییم گردش در تلگرام و شبکه های اجتماعی اصلاً مطالعه محسوب نمیشوند؟
اگر فکر میکنیم برخی از گشت و گذارها در تلگرام و شبکه های اجتماعی، از جنس مطالعه است، معیار تفکیک کدام است؟
حالا که بستر دیجیتال به جای بستر کاغذی، گسترش یافته و تثبیت شده است، اصلاً تعریف واژه کتابخوانی چیست؟
کاری از واسیله پاسکوتا (Vasile Pascuta)
فعل مطالعه را باید چگونه تعریف کرد؟
نمیدانم. شاید تصمیم بگیرید از نامزدی وزارت مطالعه انصراف دهید و به یکی از منتقدان آن – که قطعاً کاری سادهتر است – تبدیل شوید.
اما خوشحال میشوم اگر در زمینهی سوالهای بالا، دیدگاهی دارید برای من هم بنویسید و اگر فکر میکنید فهرست سوالهای من ناقص است و باید موارد دیگری به آن اضافه شود، لطفاً آنها را هم به من بگویید.
در قسمت بعدی دراین زمینه بیشتر مینویسم تا کم کم به جواب سوال علی کریمی برسیم.
آخرین دیدگاه