این نوشته خطاب به مهمترین دو نفر زندگیم است: پدر و مادرم…
امروز در خدمت پدر و مادرم بودم.
بعد از مدتها که عموماً من به آنها سر میزنم، فرصتی دست داد تا آنها به خانهی من بیایند.
در دههی اول و دوم زندگی، فکر ميکردم از یک خانوادهی سطح پایین جامعه هستم. پایینترین طبقات.
خانوادهای با تحصیلات رسمی پایین. خانوادهای از طبقهی کارگر. قدرت مالی کم و حساس به هزینههای لوکس.
دوست نداشتم از خانوادهام برای کسی توضیح بدهم. دوست نداشتم کسی به خانهمان بیاید. دوست نداشتم بگویم که پدر من راننده و مادر من خانهدار است.
در دههی سوم زندگی، با این واقعیت کنار آمدم. به هر حال من از طبقهی پایین جامعهام و میکوشم جای خود را در طبقات بالاتر باز کنم.
سالهای اخیر و در میانه چهارمین دهه زندگی، که بیشتر میخوانم و بیشتر دنیا را گشتهام و دهها هزار دانشجویم، مسائل و مشکلات و دغدغههای خانوادگیشان را برایم میگویند، دیدگاهم تغییر کرده است.
حالا خوب در یادم مانده است که پدرم قبل از مدرسه تمام سواد نوشتاریش را در پنج یا شش سالگی، به من آموخت.
حالا خوب یادم هست که در همان سالهای دهه نخست زندگی، در تمام بحثهای بزرگسالان شرکتم میدادند.
حالا خوب یادم هست که مادرم به مدرسه میآمد تا از معلمم بپرسد که برای مطالعهی خارج از درس، چه کتاب یا مجلاتی را پیشنهاد میکند.
حالا خوب یادم هست که بعد از اخراج از علامهحلی به دلیل نمرات پایین، مادر و پدرم هفتهها پشت در دفتر دبیرستان البزر نشستند و به دزفولیان مدیر مدرسه میگفتند: پسر ما را ببین. استعدادش خوب است. مطمئن هستیم از اینکه کمک میکنید ادامه تحصیل دهد پیشمان نمیشوید. دزفولیان نه به خاطر من، که به احترام آنان، من را ثبت نام کرد.
حالا خوب یادم هست که هزینههایی مثل غذای بیرون مدرسه چندان مورد استقبال قرار نمیگرفت، اما وقتی حرف از کتاب خریدن میشد، هیچکس در مورد تعداد و قیمت کتاب نمیپرسید.
حالا خوب یادم هست که در مهمترین تصمیمهای زندگیم (زندگی خانوادگی، ماندن یا نماندن در ایران، ادامه تحصیل، انتخاب شغل و …) کنارم ایستادند و نظر دادند و صحبت کردند. اما در آخرین لحظه، همیشه گفتند اختیار زندگی تو در دست خودت است. ما فقط نظرمان را میگوییم.
این روزها، دیگر احساس سابق را ندارم. من در خانوادهای رشد کردهام که از طبقات بالای اجتماع است. خانوادهای که فرزندانش را همواره حمایت کرد اما هرگز مانعشان نشد. خانوادهای که به ما آگاهی و حق خطا کردن را همزمان داد. خانوادهای که نماز نخواندن و نماز شب خواندن ما را، با تمام سختیهایی که برایشان داشت، در سکوت نگاه کرد تا ایمان خود را با «دلی آرام و قلبی مطمئن» برگزینیم.
برخلاف برخی خانوادههای ضعیف و فقیر این جامعه که ثروت محدود خود را پس از مرگ در قالب پورش و مازراتی و بوگاتی برای فرزندانشان به ارث میگذارند، ثمرات میراث پدر و مادر من، هنوز، در زمانی که در قید حیات هستند، به زندگی من سرازیر شده است.
خوشحالم که اکنون که اینها را در این چند سال اخیر فهمیده و آموختهام، پدر و مادرم هنوز هستند و این نوشته را مثل تمام نوشتههای من با شور و شوق میخوانند…
—————————–
پی نوشت: با توجه به فضای شخصی این پست، گفتم شاید کسانی که این مصاحبه را در مورد زندگی من نشنیدهاند بخواهند الان آن را بشنوند. قبلاً آن را روی سایت منتشر کردهام. علیرضا صائبی زحمت این گفتگو را کشیده.
گفتگوی من و علیرضا صائبی – یک مصاحبه شخصی
یک جمله رو از بچگی هر وقت پدر و مادر رو اذیت می کردیم ازشون می شنیدیم
ایشالا یه روز پدر مادر میشی، می فهمی
ما هم همه مثل هم، با تمسخر جواب میدادیم: حالا کو تا اون روز! ببینیم و نظاره کنیم
الان چهل روزه پدر شدم
و کم کم یه چیزایی رو حس می کنم
باورم نمیشه معنای پدر مادر تا این حد عمیق بوده
از شعار و قصه و داستان و فیلم و آهنگ گذشته و فراتر میره
فقط یه چیز باید بگم
در پایان
که
همه شما:
ایشالا یه روز پدر مادر میشید، می فهمید!
http://s8.picofile.com/file/8312862742/IMG_0060.JPG
سلام
به لطف فرید این پست رو دیدم.آدمهایی که توی این عکس هستند شاید مثل من خیلی دوست داشتن تا با پدر محدرضا هم صحبت بشن.شاید فرصتش نبود ولی افتخار بزرگیه، برای من لااقل ،بودن در قابی با پدر معلمم .حتی برای چندثانیه.
عکس از ایمان نظری
چقدر زیبا
ای خدا
همیشه در ارزو بودم پدر و مادر چنین انسان و معلم نازنین بزرگی رو ببینم
امروز خیلی اتفاقی با سرچ تو گوگل این عکس رو پیدا کردم
خدا حفظشون کنه
و قطعا بابت چنین فرزندی جایگاه خاصی در دنیا و اخرت دارند
آنچه از دل برآید همین است
کار باید لله باشد
چقدر پست خوبی بود و من امشب این پست رو دیدم انشالله که پدر و مادرشما سلامت و سرحال باشند و سایه شان بالای سر شما باشد و امیدوارم نمونه هایی مثل و پدر و مادر شما و فرزندانی مثل شما بیشتر و بیشتر شود.
باسلام به همگی
خدا حفظ کند پدران و مادرانی را که چون محمدرضای عزیز به دنیا هدیه کرده اند.
محمدرضاجان چقدر با نوشته های شما حس مشترک داشتم، انگار خود من بودم در دهه ده و بیست زندگی ام.اما الان سالهاست که خانوده ام را خیلی خیلی بیشتر دوست دارم. خدا همه پدران و مادران را حفظ کند و آنهایی که دستشان از دنیا کوتاه است رحمت کند
چقدر این نوشته به دلم نشست.
با سلام خدمت شما عزیزان.
از این که این همه من و پدر محمدرضا را مورد لطف و عنایت خود قرار دادید سپاسگزارم.
برای ما واقعاً مایه ی بسی افتخار است که محمدرضا این همه دوستان خوب و مهربان دارد و همین محبت شماست که باعث می شود محمدرضا در هر فرصتی تمام جزئیات زندگیش را برای شما بنویسد و ان شاء الله خداوند پدر و مادر شما را هم برای شما نگه دارد و شما خوبان را به آنها ببخشد .
و برای آن عزیزانی که وقتی این عکس را دیدند در زندگیشان جای خالی پدر یا مادر را احساس کردند واقعاً متأثر شدم ، ان شاء الله که خداوند روح پدر مادرشان را غریق رحمت کرده و خودشان روزی پدر و مادری مهربان برای فرزندان عزیز خود باشند.
از مادر خوبم ممنونم که لطف کردند و اینجا پیام گذاشتند.
اصولاً به حرف پدر و مادر نمیتوان چیزی اضافه کرد جز تشکر.
عزیزدلم .مادر محمدرضای عزیز.سلام
من از صمیم قلبم ، ازشما و پدر عزیز محمدرضا ،به خاطر همه ی خوبی های شما ممنونم .
ممنون که محمدرضایی رو به دنیای ما هدیه کردید ،که این همه خوبی و مهربانی رو به ما یاد میده . میبوسمتون 🙂
سلام میکنم خدمت مادر عزیز محمدرضاجان
و از راه دور دست مهربانشون رو میبوسم
چه ترکیب زیبایی از عشق مادرانه و عشق دوستداران محمدرضای عزیز، تو این صفحه موج میزنه … ما هم از شما مادر نازنین خیلی ممنونیم که مانند تمام مادرهای نازنین دیگه با عشق بی قید و شرطتون، ما فرزندانتون رو در مسیر پر فراز و نشیب رسیدن به رویاهامون، در هر گام و در هر فصل از زندگی حمایت می کنید. براتون آرزوی تنی سالم و دلی شاد برای سالیان سال دارم.
“همه آن چیزی که هستیم و امیدواریم که باشیم، همه را مدیون فرشته ای به نام مادر هستیم.”
– آبراهام لینکلن
با عرض سلام و قبولی تاعات و عبادات شما مادر نازنین
خیلی وقت هست که دلم میخواست مادر استاد عزیزم را ببینم و به وجود این چنین فرزندی بهشون تبریک بگم و دستان مهربانشان را به گرمی بفشارم .
خانم شعبانعلی فرزند شما فقط برای شما و پدر بزرگوارشون و خانواده و دوستان نزدیکشون باعث افتخار نیستند . ایشون شریعتی زمانه است . با توجه به مشغله کاری و مسئولیت های فراوان همواره خود را در برابر اجتماع مسئول میدانند . انشاالله همیشه شاد و سلامت و پیروز باشید .
مادر محمد رضا
با سلام و احترام ، ارادت ويژه و تمام قد خود را تقديم شما مي كنم و صميمانه بابت دعاهاي ساده و موثر و زيباتون ممنوم و از محمد رضا جان خواهش مي كنم :
هر زماني رو (حتي براي چند دقيقه) كه مي توني كنار مادرت نفس بكش چون پاك ترين هوا رو داره .
من متاسفانه ۱۵ ساله كه اين هواي پاك رو كنارم ندارم و يكي از تجربه هاي زندگيم كه باعث ميشه كمتر احساسم رو كنترل كنم ، تجربه از دست دادن اين عزيزمه .
قربون تموم مادرهاي مهربون دنيا
سلام عرض کردم خدمت شما مادر گرامی
هیچ چیزی برای پدر و مادر زیبا تر از این نیست که سعادت ، سلامت و سربلندی فرزندشون رو ببینن و فکر میکنم با خوندن تک تک این جمله های بچه ها از عمق وجودتون به وجود نازنین محمدرضای عزیز افتخار کردید و می کنید . از شما و پدر عزیز و محترم محمدرضای عزیز ممنونیم که این نعمت رو به ما و این مملکت هدیه کردید مطمئن باشید قدرشون رو میدونیم . مطمئناً این روح بلند و سخاوت و عشق در وجود شما بوده که چنین فرزند نازنینی رو تربیت کردید
دستتون رو می بوسم و برای شما بهترین ها رو آرزو می کنم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام خدمت مادر محمدرضا و محمدرضای عزیز
بی نهایت و در حدی که در وصف نگنجد از شما مادر مهربان و پدر زحمتکش به خاطر زحمات بسیار و بی منت تان برای محمدرضا تشکر میکنم.
حقیقتن که آشنایی با محمدرضا از سال ۹۱ زندگی من رو دچار تغییرات اساسی کرده و امیدوارم روزی بتوانم جبران زحمت کنم.
خداوند شما را برای محمدرضای عزیز به نیکی نگاه دارد.
این رو از ته دلم میگم
و میدونم خیلی ها همین احساس من رو به شما دارند
ما با اینکه هیچگاه از نزدیک ملاقات حضوری با شما نداشته ایم
اما همه با شما زندگی کرده ایم
هر گاه که صدای محمدرضا در راهروی خانه ما پیچیده و صحبت کرده است برایمان
باسلام
من هم ازاینچنین پدرومادرها تشکر می کنم وهمینجا از پدر ومادر نازنین خودم که با انکه بیسواد بودند ودرروستایی دورافتاده درالموت زندگی میکنند با این حال تمام تلاش خود را برای تحصیلات فرزندانشان انجام دادند وامروز من وخواهر وبرادرم با مدرک کارشناسی وکارشناسی ارشدمشغول بکار وفعالیت هستیم متشکرم همه پدرها ومادران نازنین وزحمت کش
توجه: این یک کامنت حاشیه ای ست 😉
میگم این جمله هه رو من هی با خودم می خونم به قول شهیدی فر با خودم میگم : اصلا داریم؟ داریم؟ 😉
“مهم ترین دو نفر زندگیم” ؟ مهم ترین دو نفر ؟
کلا یه چیز هست که خیلی ذهن منو مشغول کرده و این که تمام مراحل زندگیتون رو می تونم بفهمم غیر از اینکه می گید توی دوران دانشجویی هم کار می کردید هم شاگرد اول بودید(من خودم دانشجوی شریفم و می فهمم اگر بخواد آدم روی درس وقت بذاره عملا خیلی کار دیگه ای نمی تونه بکنه و عملا در این حجم که شما کار بیرون از دانشگاه می کردید به نظرم ممکن نیست) به قول آقای امیر خانی توی شب قصه “قانون چیز” باید حکم فرما بشه! اما احساس می کنم با کار شما این قانون نقض شده!!
انشالله سایه شون مستدام و پابرجا باشد.
چه دلگرمی بزرگیه داشتن این پدر و مادر و چقدر شیرینه داشتن فرزندی مثل تو . صداقت و خلوص و ارده ای که تو زندگیتون جاری بوده تو رو محمدرضاشعبانعلی امروز کرد. دست پدر و مادرت رو مثل پدر و مادر نازنین خودم( باهمه کاستیهای بعضا آزارندشون) میبوسم .
سلام
واقعا تمام نکاتی که درباره حمایت ها و نوع تربیت و برخورد پدر و مادر بزرگوارت گفته ای نکاتی است که زیاد به سطح تحصیلات و میزان درآمد ربطی ندارد.این مسائل از درون انسان ها ریشه می گیرد.می شناسم خانواده هایی که با سطح تحصیلات بالا و درآمد زیاد، فرزندانی دارند که خودشان از رفتار های شخصی و اجتماعی آن فرزندان خجالت زده اند و مسلما این فرزندان نتیجه رفتارها و نوع تربیت خود آن هاست..خوشحالم که به سرمایه ای که پدر و مادرت برایت گذاشته اند پی برده ای که اصل سرمایه بدون هیچ شعار و غلوی همین هاست.
داستان زندگی من هم شباهت زیادی به زندگی شما داره.
فقط این رو میتونم بگم که ما هر چه برای پدر و مادرمون انجام بدیم باز کمه.
دستان زحمت کش پدر و مادر را باید هر روز بوسید.
خدا سایشون رو از سرت کم نکنه.
سلام محمدرضا جان
دیدگاهم در مورد این پست وسط راه مونده و منتظر تایید به دستان مبارک شماستا .
افرين و درود به پدر و مادر بزرگوار كه فرزندي با انرژي و خلاق چون شما به جامعه نيازمند به آگاهي عمومي و هوش هيجاني تحويل داده اند
خوشحال شدم استاد 🙂
خدا حفظشون کنه براتون.
شاداب و پیروز باشین مث همیشه.
محمدرضای عزیز سلام.پدر و مادر محترمت را در همایش هوش مذاکره در دانشگاه شهید بهشتی دیدم.چه قدر چهره ی دوستانی و دل نشینی داشتند.
دوست داشتم ببینمشان ،و به خاطر تربیتی فرزندی مثل شما ازشان تشکر کردم.خداتمام پدر مادرهای عزیز را حفظ کند.
یاعلی