این مطلب را برای عصر ایران نوشتم. مطلب ظاهری شبیه دلنوشته دارد. اما آنها که قبلاً نوشتههای اینجا و متمم را خواندهاند میدانند که تک تک جملههای این متن، قبلاً در مطالب من با ارائهی رفرنسهای علمی، از تحقیقات روز دنیا به بحث گذاشته شده است.
————————————————————-
نخستین روز سال تحصیلی، خاطرهی مشترک همه ماست. این روزها، با شادی و لبخند، خاطرات نخستین روزهای مدرسهی خودمان را مرور میکنیم. اما، اگر کمی فکر کنیم به خاطر می آوریم که آخرین روزهای تابستان، برای بسیاری از ما، آرام و غمانگیز بود. چیزی شبیه غروب جمعهها.
احساسی که نسبت به روزهای شروع سال تحصیلی داشتیم و داریم، میگذرد. تلخ یا شیرین، در طول زندگی آنقدر شروعها و پایانهای مهم را تجربه میکنیم، که کمتر فرصتی برای به یاد آوردن آن روزها، باقی میماند. اما، آنچه در طول سال تحصیلی روی داده است، برخوردهایی که پدر و مادر و معلم، با ما داشتهاند، فراموش نمیشوند. حتی اگر در ذهن هوشیار ما، باقی نمانند، در ناخودآگاه ما، میمانند.
رفتارهای خوب، همچون دانهای، جوانه میزنند و در سالهای بعد رشد میکنند و رفتارهای نادرست، زخمهایی به جان ما میزنند که اگر در ظاهر، التیام هم بیابد، جای آن را گاه تا پایان زندگی، میتوان در رفتارها و تصمیمهایمان مشاهده کرد.
آنچه در اینجا میآید، حرفهای جدیدی نیست. بیشتر از جنس «ذکر» است. بعضی حرفها را باید بارها و بارها گفت و یادآوری کرد. آنقدر زیاد که جدی گرفته شود و اجرا شود. حتی وقتی هم اجرا شد، باید گفت و تکرار کرد، تا اهمیت آنها هرگز به فراموشی سپرده نشود.
کاش به فرزندانمان بیاموزیم که شاگرد دوم بودن، چقدر میتواند از شاگرد اول بودن، ارزانتر باشد. به آنها بگوییم که شاگرد اول بودن از شاگرد دوم بودن بهتر است، اما در تصمیمگیری و انتخاب و برنامهریزی برای زندگی، فقط «بهتر» بودن مهم نیست. هزینهی مناسب کردن هم مهم است. اگر پنج ساعت درس خواندن در هفته به نمرهی ۱۵ و ده ساعت درس خواندن به نمرهی ۱۸ منتهی شود. شاید برای ۱۹ گرفتن بیست ساعت وقت لازم باشد و برای ۲۰ گرفتن چهل ساعت. وقتی که فرزند خود را وادار میکنیم که برای ۲۰ تلاش کند و توضیح میدهیم که ۱۹ برای تو خوب نیست، به او میآموزیم که نصف عمر مفید خود را «صرف بازی رقابت» کند.
او بزرگ میشود و به خاطر میسپارد که دوم بودن خوب نیست. «معاون شرکت» بودن خوب نیست و او باید «مدیر شرکت» باشد. از موقعیت خوب خود، ناراضی میشود. او خوب به خاطر دارد که شما تایید کردهاید که بیشتر وقت گذاشتن و اول شدن، به همهی سختيها و محرومیتها میارزد و او این بار، همسر و فرزندانش را از حضور خودش در خانه محروم میکند. زود میرود و دیر بازمیگردد.
در بین دوستانش، او بهترین خانه یا بهترین ماشین را ندارد و باز یاد شما میافتد که اول بودن، به هر قیمتی میارزد. پس به سراغ رشوه و فساد میرود. چون در کارنامهی شغلیاش هم، رتبهی نخست و نمرهی بیست را میخواهد.
نگویید که ما گفتیم بیست اما نه به هر قیمتی. گرفتن فرصت بازی و شادی و استراحت و رشد و یادگیری و محدود کردن افق دید فرزندان به صفحهی کتاب، بالاترین قیمتی است که در آن سن، میتوانستند پرداخت کنند و خوب به خاطر میسپارند که اول بودن، به هر قیمتی میارزد.
کاش وقتی فرزندمان نمرهی هفده را به خانه آورد، به جای اینکه بگوییم بقیه چند شدند و معدل کلاس چند بود، بپرسیم در آزمون قبلی، نمرهات چند شده بود؟ وقتی که یاد گرفت، معدل پایین کلاس میتواند توجیهی برای نمرهی پایین او باشد، در بزرگسالی نیز، رفتارهای نادرست بزرگ دیگران را بهانهای برای رفتارهای نادرست کوچک خود خواهد کرد. او یاد میگیرد که وقتی دروغ گفت، در توجیهش بگوید: دیگران هم دروغ میگویند. بیشتر از من. او این نحوه استدلال را از ما آموخته است. اما وقتی میپرسیم، نمرهی قبلیات چند بود، میآموزد که هر کس با گذشتهی خودش مقایسه می شود. او مسیر رشد و پیشرفت را طی خواهد کرد، بی آنکه جلوتر بودن دیگران، بیانگیزهاش کند و عقب ماندن اطرافیان، در دلش شادی نهانی ایجاد کند.
کاش هرگز از هوش خوب او نگوییم. از تلاش زیادش بگوییم. اگر از هوشش گفتیم، دیر یا زود، با هر شکست یا اشتباه، باور خود را به هوش بالایش و به حرفهای ما از دست خواهد داد. زندگی جایی نیست که شکست یا اشتباه، اجتناب پذیر باشد. اما وقتی از تلاش زیادش گفتیم، اگر هم شکست یا اشتباه کرد، باورش را به خودش از دست نمیدهد. بلکه تصمیم میگیرد که بهتر و بیشتر تلاش کند. هر شکستی او را محکمتر و پرتلاشتر خواهد کرد. ضمن اینکه به تدریج خواهد آموخت، که چیزی باعث افتخار است که برای تلاشش، زحمت کشیده باشد. نه چیزی که با آن، به دنیا آمده باشد.
کاش وقتی او به خانه آمد و گفت بالاترین نمره را به دست آورده و خیلیها، در امتحان حتی نمرهی قبولی نگرفتند، به جای لبخند و تشویق، بپرسیم: چه شد که قبول نشدند؟ تو هیچ کاری نمیتوانستی بکنی که نمرهی بهتری بگیرند؟ تا او بیاموزد که لذت و افتخار، زمانی معنا دارد که دیگرانی هم باشند که کمابیش در آن شریک شوند. او باید یاد بگیرد که در آینده هم، زمانی از خودرو گرانقیمت خود لذت ببرد، که دیگران، یک خودرو متوسط در اختیار داشته باشند. او باید یاد بگیرد که هیچ کس از متوسط اطرافیانش چندان فراتر نمیرود و دانشآموزی که معدلش با میانگین کلاس، فاصلهی بسیار دارد، یا طرد خواهد شد، یا تنبل.
کاش به خاطر داشته باشیم، که مدرسه، در اولویت نخست، تمرین حضور در جامعه است و نه فرصتی برای کسب نمره و مدرک. مهم نیست که معلم به او نمرهی درستی داده یا نه. حتی مهم نیست که حقش بیشتر بوده یا کمتر. مهم آموختن این است که چگونه برای گرفتن چیزی که باور دارد حق اوست صحبت میکند. مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود…
آقای شعبانعلی می خواستم همچنین خواهش کنم که لطفا شما به عنوان کسی که فکر می کنم منصفانه نقد می کنید، اندکی هم درباره ی ممنوعیت ورود از ایران به سایت هایی نظیر khanakademy یا mathworks یا onlinecourses.nptel.ac.in
هم بنویسید. البته مطمئن نیستم، شاید روی اینترنت من بالا نمیان(؟!) ولی سرعتم هم پایین نیست آخه! ممنون.
هميشه قرباني افراط و تفريط هستيم
سلام به همه.میخوام در تایید بحث مقایسه انسان با گذشته خودش یه مثال بزنم که خودم خیلی بهش رجوع میکنم.
البته شاید مثال خوبی نباشه اما من دوستش دارم.
توی دانش دامپزشکی، برای اینکه تشخیص بدیم که کی باید در زایمان گاو مداخله کنیم یه لند مارک داریم که روند زایمان رو هر نیم ساعت چک میکنیم اگه بعد از هر بار چک کردن میزان پیشروی حتی یک سانتیمتر باشد مشکلی وجود ندارد اما اگر پیشرفت صفر باشد معنی این رادارد که باید به کمک حیوان رفت.من هم توی زندگی شخصیم خودم رو با شش ماه قبلم مقایسه میکنم اگر میزان جلو رفتنم صفر باشه اونوقت میفهمم که باید کاری بکنم
نکات بسیار ارزنده ای را تذکر دادید که آموزش انها را از وظایف خود می دانم .ممنون استاد عزیز
البته قطعا احساساتی شدم و سیاست های کامنتینگ رو رعایت نکردم 🙂
خیلی دوست دارم. ♥
سلام استاد محمد رضا
این یکی از قشنگترین و پرمحتواترین متن هایی بود که خوندم و از خوندنش خیلی لذت بردم
ممنونم
من فرزندی ندارم که بخوام با عمل به این نکات قشنگ، زندگیش را بهبود بدم ولی کودک درونم و شخصیتم که هست! چیزی که در آینده یکی از الگوهای رشد و تربیت فرزندم خواهد بود و همیشه هم نیاز به مراقبت و اصلاح داره.
با خودم خیلی فکر کردم، دیدم این حرف ها نه فقط برای پدر و مادر ها در اول سال تحصیلی، که برای همه مفیده، در همه سال و در هر مکانی.
بهتر بود عنوان نوشته به ” حرفی با خودمان در شروع سال تحصیلی جدید”
بازم ممنون از این تلنگر.
مهم این است که یاد بگیرد بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود…
بسیار متن خوب و مفیدی بود بخصوص جمله فوق.
سلام
با وجودی که شما نیاز به تعریف ندارید اما باور کنید که حرف های شما خیلی من رو آروم میکنه . به نظرتون کجا این حرف ها رو به آدم آموزش میدن ؟چقدر باید وقت صرف کنیم که به چنین تجربیاتی برسیم؟ به هر حال من خیلی خیلی خوش شانس هستم که حرف های شما رو میخونم و در موردشون فکر میکنم.
کاش وجه تمایز ادمها و معیار سنجش اونها فقط و فقط میزان هوششون نبود بلکه تلاش و کوششی تو یاد گرفتن و به دست اوردن دستاورد هاشون صرف می کنند باشه
جالبه که نوزادی که در حال رشد هستش برای حرف زدن، راه رفتن ، غذا خوردن و هر فعالیت دیگه ای تلاش مستمر انجام میده
با سلام و تشکر
چندی پیش یکی از اقوام تعریف می کرد، از مسابقه ی شطرنجی که در فدراسیون برگزار شده بود. از جو بیرون مسابقه. از صحبت های پدر و مادر یکی از شرکت کنندگان با هم:
– پدر از قسمتی که پسرش را از پشت شیشه قبل از شروع مسابقه می بیند حرکت کرده و سمت همسرش می آید: ای بابا این پسر داشت به حریفش نحوه ی ثبت حرکت ها را توضیح می داد.
– مادر : ای بابا هر چی هم بهش میگیم به کار خودش باشه گوش نمیکنه. اون (حریف) باید خودش یاد می گرفته – بزار برم بهش اشاره کنم
پدر: حالا این دفعه ول کن دوباره بهش می گیم
و حال ماجرایی حاصل برخوردهایی اینچنینی که بعد از مسابقه برای آشنای ما رخ میدهد. فامیل ما که پسر کوچکی است در بیرون ساختمان حریفش را می بیند دستش را بالا برده با لبخند چندین بار خداحافظی میکند و هیچ پاسخی نمیگیرد.
این بچه ها که پاسخ نمیدهند به نظرم همان هایی هستند که در متن فوق هم به آنها اشاره شد. آنهایی که می گویند خیلی ها نمره قبولی نگرفتند . اینها همان هایی هستند که امروز میبینیم از کنار کوچکترین کمک ها دز روابطشان به راحتی میگذرند.
جان مایه ی بحث، مفید بود و آموزنده….
با خاتمه و نتیجه بحث تا حدودی مشکل دارم… ” بین سلطهجویی و سلطهپذیری، مرز باریکی وجود دارد که انسان بودن از همان نقطه، آغاز میشود”…
خیلی متوجه مفهوم این تفاوتی که شما قایل به اون هستید نشدم.
سلام آقای مهندس
مثل همیشه مستفیض شدم و با اجازتون با نام خودتون مطالب رو به دوستانم منتقل کردم امیدوارم و تلاش می کنم در عمل نیز موفق باشم.
از مطلب کاربردی و اثر بخشتان ممنونم،من داری فرزندی هستم که هنوز به مدرسه نمی رود وهمیشه به این فکر می کردم که فرزند من که نمی تواند پدر و مادرش انتخاب کند اگر می توانست آیا مرا انتخاب می کرد؟! ولی امروز یاد گرفتم که تا می توانم آموخته هایم افزایش دهم تا اول به خودم کمک کرده باشم و بعد به دیگران
سلام دوست عزيز :
اطلاعات و مطالب شما در زمينه هاي مختلف واقعاً دوست داشتنيه . من وقتي رفتارهاي خود و جامعه ام را با اين معيارها محك ميزنم ، از اينهمه انحراف معيار واقعاً بطور ناخودآگاه اشك در چشمانم حلقه ميزند و تاسف ميخورم كه متوليان آموزش و پرورش ما به چه حقي خود را به خواب زده و جامعه را به خواب غفلت فرو برده اند ؟! چگونه بايد آنها را بيدار كنيم . هرچند بقول معروف كسي كه خواب است ميشه بيدارش كرد ولي كسي كه خودش رو بخواب زده شايد نشه بيدارش كرد !
انشاالله ما پدر ومادرها همت كنيم و حداقل اين آموزشهاي ارزنده را به فرزندان و اطرافيانمان منتقل كنيم !
دست مريضاد ميگيم و قدر دان و سپاسگزايم .
همیشه باور دارم که قبل از تحصیلات ( که خیلی هم ارزشمند است ) پرداختن به سازه های شخصیتی مهم تر است. نمره ۲۰ و هی فقط رقابت در درس و نمره تنها از فرزندمان یک آدم ماشینی موفق می سازه که حتی بعد از اتمام تحصیلات و ورود به بازار کار و اجتماع حالش خوب نیست با خیلی از دراگ ها و دوپینگ های موقتی ورفتار های عادتی هم حالش که خوب نمی شه هیچ روز به روز بدتر هم می شه. مدارس ما که شده فقط آموزش درس ووقت و انرژی و خیلی زور بزنند کمی هم هی ورزش برای پرداختن به پرورش شخصیت بچه ها مون هیچ و دیگر هیچ …. مخصوصا که نام پرورشی هم که مغضوب است خود پرورش هم زیر سوال رفته … فرهنگستان واژه های زبان فارسی باید هر چه زودتر نام تا زه ای برای آن پیدا کند ….
نوجوان توانگر شروع بسیار عالی برای این امر است ولی هم کافی و جوابگوی آحاد بچه ها نیست وهم برای والدینی مثل من که پسرم از شهرستان خدمت دکتر شیری و شما استاد عزیز فرستادم با احتساب چند روز بیکار شدن پدرویا مادر، مخارج هتل و سفربه تهران سخت و پر هزینه می باشد و با اینکه به نظر من ارزشش را دارد ( هر که را طاووس خواهد جور هندوستان کشد ) ولی همیشه و برای خیلی ها امکان پذیر نیست. با اینکه والدین هم اساسی نیاز به آموزش دارند ولی سرمایه گذاری روی نسل نوجوان و جوان مان که سرمایه ها ی زیر بنایی کشورند بسیار مهم تر و استراتژیک است
باشد که ما والدین که مسئولیت بزرگ فرزند دار شدن را پذیرفتیم : از جنا ب علیرضا شیری و محمد رضا شعبانعلی گران قدر به خاطر آغازگری و شروع این امر مهم قدر شناسی وسپاس گزاری کنیم …
سلام اقای شعبانعلی این متنو خوندم و جالب بود.
خیلی مشتاقم دیدگاه و نظرتون رو در مورد مطلب دکتر سریع القلم با عنوان” مهمترین مشکل کشور ما چیست” که در عصر ایران نوشته شد، را بدانم
ممنون.
آقای شعبانعلی.
حرفهایی رو که زدید شایدفقط من معنای واقعیش رو میفهمم.
من تا پارسال مدرسه ی تیزهوشان درس میخوندم. از اول ورودم به دبیرستان تیزهوشان شادی و سرزندگیم رو از دست دادم. تا پارسال که سوم بودم خودم رو علی رغم اینکه میدونستم حال خوبی تو مدرسه ندارم اونجا نگه داشتم.چون فکر میکردم تنها راه خوشبختی و سعادت از اون مدرسه میگذره(طبق حرفهایی که معلما به خوراکمون میدادن.) اواسط سال به دلیل استرس شدید و افسردگی مدرسه رو ترک کردم (یه جورایی ترک تحصیل).و حالا بعد یه دوران سخت که همه ی ارزشهام و آینده ام و زندگیم و تحت تاثیر قرار داد بعد از کلی هزینه ی روحی و جسمی و مالی به نظر میرسه دارم خوب میشم.
ای کاش نمی افتاد همه ی اتفاقایی که نباید می افتاد.
من یه تیزهوشانی ام زینب. یا بهتر بگم بودم زمان نوجوانی(ما این اسم تیزهوشانی بودن رو تا اخر عمر با خودمون میکشیم گاهی! به عنوان فاکتور مثبت مثلا!). بذار یه چیزی بت بگم. حداقل تجربه خودم. راه خوشبختی و سعادت هیچ ربطی به این مدرسه نداره.خیالت راحت. کلا فاکتور های کاملا مجزایی تو راه سعادت دخیلن! کاملا جدا از مدرسه و تیزهوشان و انتگرال و…..البته اگر در نظرت خودت و راهی که میخوای بری تحصیلات عالی جایی داره بالاخره باید تلاش کنی و کنکور رو از سر بگذرونی…ولی نه الزاما با اعمال شاقه!
زندگی کردن رو یاد بگیر. متعادل زندگی کردن. سالم زندگی کردن. برای خوشحال بودن اول از همه روح و روان سالم و مهارت زندگی کردن لازم داری. و یادتم باشه سعادت چیزی نیست که یه روزی یه دفعه ای بش برسی و بگی اخ جون سعادتمند شدم! میدونی…خیلی چیز برای یاد گرفتن هست! خیلی خوبه که داری خوب میشی…ادامه بده دوست من:)
سلام ممنون بخاطر علاقتون به همنوع بعد از اینکه مامان شدم و تحصیلاتم تقریبا کامل شد وبا کار وزندگی ودیدن افراد مختلف برام همیشه سئوال بوده که بعد از اینهمه تلاش باز چطور نمی تونیم مثل مادرای خودمون باشیم در تربیت فرزندانشون یا همسرداری فرقی نمی کنه چه خانم چه آقا .ماهاکه همه کارامون با برنامه بوده به نظر خودمون با درایت وعاقلانه انتخاب کردیم با برنامه ریزی دقیق صاحب فرزند شدیم اینهمه در مورد تربیت وپرورش بچه مطالعه کردم خدارو شکرکه تا حالا موفق بودم ولی باآشنایی با سایت شما چیزهای باارزشتر زیادی آموختم که همین آموختن کلمه تلاش به کودکه وجای کلمه تلاش همیشه خالی بود وباز بادرایت شما فهمیدم که چقدر از مادرم عقب هستم.
ودوم اینکه ما درشادی و موفقیت خودمون همه رو سهیم می کنیم ولی این دیگران هستند که بمحض موفق شدن دیگران دغدغه کوبیدن فرد رو دارن وبه دنبال نقطه ضعف یا خدای نکرده شکستشون هستند در حالیکه به قول دوست و استاد گرامی تلاشی که فرد انجام داده رو نادیده میگیرن بلاخره کسی که سرپاست خیلی تلاش کرده خیلی سختیهارو پشت سر گذاشته که تونسته در مقابل باد به لرزه بیافته ولی محکم بایسته.
محمدرضا ی عزیز از متن زیبایی که گذاشتی ممنونم و امیدوارم که ازت بیاموزم
معتقدم پدر و مادرامون همه تلاششون رو واسه ما کردن،اگه خیلی چیزا رو به ما نیاموختن واسه اینه که اونا خودشون هم خیلی چیزا رو بلد نبودن،من امروز آگاه شدم وسهمم ازاین اگاهی اینه که ایتدا خودم رو اصلاح کنم تا نسل آینده با مشکلات کمتری مواجه بشه