این گزارش طولانی و کاملاً شخصی است. شاید برای خیلی از مراجعان این سایت، جذابیت نداشته باشد. اما از طرفی دوستان زیادی را در اینجا دارم که ساکنان همیشگی این خانه هستند و به عنوان یکی از «همخانهها»، دوست دارم و حتی احساس وظیفه میکنم که گاهی برای این دوستانم، از زندگی شخصیام تعریف کنم.
حدود ده سال است که به صورت حرفهای معلمی میکنم. میگویم حرفهای. چون قبل از آن هم، از چهارم دبستان، وقتی معلمهای پنجم نمیآمدند، من سر کلاس بچهها میرفتم و برای آنها، حرف میزدم و معمولاً هم معماهای ریاضی حل میکردم.
این روزها، شکل سنتی معلمی خستهام میکند. یک حرف ثابت را باید بارها و بارها بگویی و تعریف کنی. دانشجویانی که میآیند و میروند و تو همچنان در همانجا میمانی تا حرفهایی را که برای گروه قبلی گفتی، برای دیگران هم تعریف کنی. نمیگویم کار بدی است. بسیاری از کارها، تکرار یک روند ثابت هستند و اگر بخواهیم این را ایراد کار فرض کنیم، باید همه در خانه بمانند و سر کار نروند.
اما شاید برای من، که سالهاست، همزمان درگیر خواندن و کار کردن هستم. روزانه بیش از هشت ساعت با سازمانها و شرکتها درگیرم و بعدش هم حدود همین زمان را برای مطالعه و یادگیری خودم میگذارم، اینکه حرفهایی را بزنم که قبلاً هم گفتهام، حس بدی برایم ایجاد کرده.
اضافه کنید به این دغدغه، فضای تنگ و تلخ آموزشی کشور را. همیشه گفتهام و هنوز هم تاکید دارم که آموزش، باید با پول رابطه دوستانهای داشته باشد. مدرسها باید پول بگیرند. دانشجوها باید پول بدهند و همیشه هم باورم بر این بوده که کسی میتواند «یاد بگیرد و متحول شود» که برای خریدن یک کتاب، فشار مالی تحمل کرده باشد. «شام نخورده باشد و پول ذخیره کرده باشد. یا به جای تاکسی و اتوبوس، پیاده رفته باشد». از طرف دیگر، کسی میتواند خوب آموزش دهد که برای آموزش پول بگیرد. وقتی پول نمیگیری، کیفیت پایین میآید و مردم را بدهکار خود میدانی. اما وقتی پول میگیری، تو بدهکار مردمی و مجبوری کیفیت را ارتقا دهی. اما…
احساس میکنم – به عنوان یک نظر شخصی – در بخش عمدهای از فضای آموزشی کشور، «پول و درآمد نه به عنوان ابزار تضمین کننده کیفیت آموزش» بلکه «آموزش بی کیفیت به عنوان ابزار تضمینکننده کیفیت پول و درآمد» در نظر گرفته میشود. هنوز سهم زیادی از پولی که مخاطب در کشور برای آموزش میدهد، عملاً برای «تبلیغات موسسات آموزشی» صرف میشود و نه «محتوای آموزشی».
البته دلیل این امر را، «خودخواهی» یا «کم تعهدی» مراکز آموزشی نمیدانم. بیشتر احساس میکنم دلیلش، ضعف علمی در حوزه استراتژی است. در مورد بسیاری از موسسات آموزشی، اگر هزینهای که برای بیلبورد و آگهی و تبلیغات صرف میشود، به صورت محتوای مکتوب یا دیجیتال یا امکانات کمکآموزشی، هزینه میشد، احتمالاً امروز مجبور نبودند هنوز بخش قابل توجهی از درآمد خود را به سازمانهای «زیباسازی» و «روزنامهها» و «صدا و سیما» و سایر فضاهای تبلیغاتی بدهند و تبلیغات دهان به دهان برای آنها کافی بود.
در کل، با همه این اوضاع، مدتی است که تصمیم گرفتهام حضور خودم را در دورههای آموزشی بلندمدت کمتر کنم. به دانشگاه خودم – شریف – برگشتهام و برای اینکه از فضای دانشگاهی دور نمانم، گاهی مذاکره درس میدهم. البته در سمینارهای آموزشی کوتاه مدت شرکت میکنم و دلیلش بیشتر برای خودم، تجربه کردن فضای آموزشی کاربردی فراتر از چارچوب آموزشهای رسمی دانشگاهی است و دیدن دوستانی که اگر بهانه سمینارها نباشد، فرصت دیدارشان دست نمیدهد.
من به فضای آموزشی آزاد، بی علاقه نیستم. اما احساس میکنم اکثر فضاهایی که امروز «استراتژی اقیانوس آبی» درس میدهند، به دلیل درک ضعیف از استراتژی کسب و کار، گرفتار «تنفس در استخر خون» شدهاند. یک بار حساب کردم که کسی که ۱۰۰ ریال برای شرکت در دوره آموزشی میدهد، چند ریال آن را به صاحب ملک یا سالن یا کلاس، چند ریال آن را به مدرس، چند ریال آن را به تیم ستاذی، چند ریال آن را به سازمان زیباسازی یا سازمان آگهیهای همشهری و …، چند ریال آن را به امکانات کمک آموزشی و چند ریال آن را به «محتوا» میدهد. نتایجش را نمیتوانم اینجا منتشر کنم اما محاسبهاش برای شما سخت نیست.
بنابراین، در حال مطالعه گسترده مفهوم محتوا و تولید محتوا در کشور هستم و با همکاری دوستان عزیزم در سازمانهای مختلف، تلاش میکنم به اندازهی توانم – به عنوان یک دانشجوی مدیریت – به تدوین و اجرای استراتژیهای کلان تولید محتوا در ایران کمک کنم. امیدوارم نتیجه کاری که آغاز کردهام، طی ده سال آینده، اگر عمری بود و مرگ مجالی داد، تغییرات مثبتی را در حوزه آموزش دانش و مهارت و توسعه نگرش، ایجاد کند. زیرساختهای امروز مورد نیاز برای توسعه در ایران، از جنس سختافزار نیستند. بلکه به شدت از جنس فکرافزار هستند. این واقعیت، هم امیدبخش است – چرا که تحت تاثیر محدودیتها و سختیها نیست – و هم نگران کننده. چون چیزی که به صورت فیزیکی «دیده نمیشود»، زیاد احتمال دارد در تصمیمها و برنامهریزیهای ما هم «دیده» نشود.
برای من که فضای آموزش عمومی را تا حد زیادی ترک گفتهام و تنها جایی که هنوز دانستههای خودم و دوستانم را در اختیار میگذاریم، متمم است، سمینار آموزشی مذاکره امسال، با عنوان «پیامها در مذاکره» معنای دیگری دارد. دیدن دوستان مجازیم و تمام کسانی که مدتهاست جز با «پیام حروف و کلمات»، با آنها رابطهای نداشتهام.
برای اینکه به دیگران ثابت کنم که میتوان با استراتژیهای دیگر هم کار کرد، سبک اطلاع رسانی سمینار را تغییر دادهام که احتمالاً در «پست معرفی سمینار پیامها در مذاکره» آن را دیدهاید. دلم میخواهد بتوانم روزی این نظریه چند سال اخیرم را که به شکلهای مختلف اجرا کردهام، بیشتر از قبل اثبات کنم که «بودجه تبلیغات در آموزش» نباید به «رسانههای متعارف تبلیغاتی» اختصاص داده شود. بلکه باید به مخاطب آموزش اختصاص داده شود. آن هم نه برای اینکه بلافاصله بیایند و به تو پول بدهند. برای اینکه آموزش، سهمی از ذهن آنها را به خود اختصاص دهد. در بلند مدت – در حد چند سال – مخاطب هم سهمی از جیب خود را به صنعت آموزش اختصاص خواهد داد.
پی نوشت: اینجا حرفهای دلم را نوشتم. شما را به خدا بحثهای فلسفی این زیر ننویسید و بحث نکنید. اگر نقدی دارید، بروید عمل کنید، چند سال دیگر بیایید گزارش دهید. همان کاری که من سالهاست دارم انجام میدهم. حرف زدن خیلی راحت است و کامنت تایپ کردن مالیات ندارد. این است که بعضیها که حوصله هزینه کردن میلیونی برای ارزیابی ایدههایشان را ندارند، به نظریه پردازان «کامنتی» تبدیل شدهاند! اگر هم حرفی مینویسید، ای کاش از جنس گپ زدن باشد. از «گروه نظارت بر کامنتها» هم خواهش میکنم، قانونهای سایت را کمی جدی «نگیرند» و در این زیر بیشتر گپ بزنیم. نه راجع به این نوشته. نه راجع به آموزش. نه راجع به سمینار. حرفهای روزمره. از خودمان. از زندگی. از همه سوالهای شخصی و دغدغههای شخصی دیگری که بهانهای برای نوشتنش نداریم. شما با هم در زیر کامنتها زیاد حرف میزنید اما من کمتر این فرصت را دارم. شاید این پست، فرصت گپ زدن غیر رسمی من با شما باشد. فرصتی که به میزبان این خانه مجازی هدیه میدهید…
پی نوشت دوم: عکس نامربوط که به صورت غیرمنتظره بچهها از من گرفتهاند!
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
حاشیه
خیلی وقت که می خواهم یک ایمیل بلند بالا براتون بنویسم در مورد سیستم آموزشی ایران ووضع و اوضاع ما این وسط.اما این را می گذارم برای یک روز دیگه ووقتی که حال واوضاعم کمی بهتر بود.اگر زنده بودم ان شاالله.
سلام
عجب روزی را پیدا کردی برای این بحث آقا محمدرضا.آن هم روزی که من این همه درب وداغانم.بله شاید حق با شما باشه.آدم خسته می شه از این همه چیز تکراری,حتی خود زندگی هم می توانه اینقدر تکراری و بی محتوا بشه که یک نفر من مثل خیلی جدی می شینه و فکر می کنه که چه جوری می شه بدون زجر خلاص شد از شر زندگی.
اما در مورد تو محمد رضا,معلمی با پوست وخونت عجین شده,من فکر نمی کنم که بتوانی ازش دست بکشی,اینقدر این کار را کردی و اینقدر عاشق این کار هستی که این حرفت که می خوای چهار طرف تشک معلمی را ببوسی واین کار را برای همیشه بگذاری کنار مثل این می مانه که بخوای یک بازوت را با ساطور قطع کنی.
به نظر من اگر تلاش کنی هربار که می خوای درس بدی از زاویه متفاوتی به آن حوزه نگاه کنی وگاهی هم با دور ریختن هر چی پیش فرضه کلا همه دانسته هات را با دستان مبارک خودت ببری زیر سوال و از نو همه چیز را باز آرایی کنی شاید یک کوچلو حال و احوالت بهتر بشه واحساس نکنی که توی تله تکرار گیر کردی.
نکته بعدی اینکه این ور قضیه را هم گاهی ببین.یعنی از دریچه چشم ما دانشجوهات هم نیم نگاهی به کلاس ها ووجود مبارک خودتان بینداز,خوب برای ما در سر کلاس شما همه چیز بدیع و نووتازه هستش,فارغ از اینکه برای شما مطالب تکراری و ملال آور باشه.برای ما همه چیز تازگی داره وتازه می گیم ای بابا این هم بود ومن نمی دانستم؟
وبرای اکثر ما هم خود تو هم نو, جذاب و دوست داشتنی هستی,فارغ از اینکه وجود شما برای خودتان تکراری و خسته کننده شده باشه.ما شما وآن رابطه دوستانه شکل گرفته در سر کلاس را دوست داریممممم .(اینجاش زبانم دیگه گیر کرد)!
خوب حالا کلاهتان را خودتان قاضی کنید,تمامی این مسایل کی شکل گرفته؟ وقتی شکل گرفته که کلاسی وجود داشته و شما سر آن کلاس به ما درس دادید.درسته که شما ودوستان محترمتان خیلی برای فضای سایت متمم زحمت کشیدید ومی کشید اما هیچ چیزی جای خالی کلاس های شما را توی قلب وذهن من یکی پر نمی کنه.
امیدوارم که این نگاه را بهتان منتقل کرده باشم که همه چیزمعلمی,شاگردی,دوستی,محبت ونوآوری را در مجموع وبا هم ببینید نه به صورت مجموعه ای تک تک ومجزا وهمچنین امیدوارم که کامنتم را به خاطر آنچه که از مصادیق محتوای مجرمانه به شمارمیاد سانسور نکنید.
راستی اینم میخواستم بگم که همیشه کسانی که یک ایده یا یک روش جدید رو خواستن تو یه جامعه بسته پیاده کنن با ناملایمتی های بسیاری باهاشون رفتار شده پس اگه با توام برخورد بدی شد ناراحت نباش
سلام محمدرضا خوبی ؟
امروز با طاهره تو وایبر صحبت کلاس و جو کلاسا بود ، خیلی لحظات خوبی بود ، کلا دلمون برات تنگ شده
راستی زیر اون پست مربوط به سمینار گفتی ایمیل هاتون رو ثبت کنید ، خواستم بدونم برای ما که ایمیلمون تو سایت قبلا ثبت شده لازم هست دوباره اونجا ایمیلمون رو ثبت کنیم ؟
میشه واسه سمینارم یه بریک بذاری مثل بریک های وسط کلاس 🙂
سجاد با این اسمی که انتخاب کردی باید کلی زحمت بکشم تا هردفعه بفهمم که تویی… 😀
Breakهای کلاس هم واسه شماها بود نه محمدرضا…
ولی چقدر دلم تنگ شد برای اون روزا یه دفعه… خوبه توی سمینار همدیگرو میبینیم بازم…
سلام بر محمدرضا و دوستانی که کامنت میذارن
یکی از بهترین چیزهایی که من در تو (محمد رضا) دیدم ، حس صداقتی که به مخاطبت میدی و امیدوارم این رویه ادامه پیدا کنه.
در رابطه با درد دلی که انجام دادی ، امیدوارم بتوانیم در این راه با کمک همدیگه ، خلوص ، صداقت و کارایی نداشته در فضای آموزشی رو احیا کنیم.
مخلصم
بجای تعارفات و حرفهای کلیشه ای…اجازه بدین با زبان خودتون باتون حرف بزنم و بعبارتی ازتون بخاطر متمم تشکر کنم.
تا فصل درو نرسیده
گفتیم:سری به در یا بزنیم
هنگام که نان جوانه بود
گندم را درو کردند
و ما باز نگشتیم
شیفته شدیم
و قطره
ق
ط
ر
ه
به دریا ریختیم
دیر بود و ساعت،ساعت مرگ
*آیدین قلی نژاد
سلام محمد رضای عزیز،
بیشتر از ده ساله که برای پیدا کردن یه هدفی که بتونم حد اقل یکسال بدون تجدید نظر راجع به ارزشش روش کار کنم وقت گذاشتم و هنوز هم به نتیجهی مناسبی نرسیدم. چطور میشه یه هدف انتخاب کرد که بعد از یه مدتی کار روش هنوز هم با فکر کردن راجع بهش انرژی گرفت و ادامه داد؟
حقیقتش این رو با توجه به همین پست شما نوشتم. برنامهای که بخواد تغییر بزرگ ایجاد کنه حتما زمان میبره. چطوری میشه انگیزهی ادامه کار رو تو این فاصلهی زمانی حفظ کرد؟
درود بر تو محمدرضای عزیز
بی صبرانه منتظر سمینار و دیدار شما و دوستدارانتون هستم. راستی چقدر کار قشنگی که برای ما گزارش هفتگی ارسال میکنی ، اگرچه من هر روز مهمون صفحه خانه مجازی شما هستم که بی شک تجربه حضور برای من در این خانه از حضور فیزیکی در خیلی جاها مفیدتر و قشنگتر هست.
(زیرساختهای امروز مورد نیاز برای توسعه در ایران، از جنس سختافزار نیستند. بلکه به شدت از جنس فکرافزار هستند.) استاد ارجمند ،سلام.من متاسفانه فقط درحد یک سمینار دوساعته که نصفش به پرفسور خرم تعلق داشت ،بصورت حضوری کسب فیض کرده ام.ودرعوضش ،خوشبختانه از دانش آموزان حرفه ای سایتتون هستم.این جملتون شدیدا داغ دلمو تازه کرد.من هم حدود ۱۰ سالی هست که در حوزه سیستمهای مدیریت وبصورت تخصصی تر ،رویکرد فرایندی درس میدم.واقعا هر دوره که میخوام برگزار کنم سعی میکنم کلی مطالعه کنم وبروز باشم.ایده جدید داشته باشم وووووو اما از بی انگیزگی افراد در یادگیری واینکه چه میخوان بکنن وپیگیری در ارائه سوالات و…… حالم گرفته میشه.سازمانها واسشون پول میدن.اصلا نمیدونن واسه چی اومدن.خلاصه فکر افزار یاببه تعبیر من فرهنگ افزار،درد اصلی این جامعه است.باور کنید ازانگیزه من هیچی کم نمیشه وبه اعتراف دوستانی که سر کلاسم میان نه بی سوادم نه روش تدریسم بده،اما خروجی که باپیگیری وپرسش وپاسخ اونا باشه نمیبینم.شاید به قول شما باید طرحی دیگر دراندازیم.به هر حال ممنونم که هستید وخداوند این موهبت آشنایی با شما رو به من عطا کرده.مستدام وبرقرار باشید
سلام محمدرضای عزیز
ممنون که فضای این پست رو برای گپی صمیمانه فراهم کردی.من یکسالی هست که مهمان خانه ی شماهستم.از طریق سایت دکتر شیری و با خوندن پربازدیدترین نوشته ات به این خونه رسیدم.و به سخاوت و زلالی و دانش صاحبخونه ، مهمان هرروزه ی اینجا هستم شاید کم کامنت بذارم ولی مشتاقانه نوشته هات و همینطور کامنتها ی دوستان رو پیگیری میکنم…
امسال را با آموختن ازفایل نقطه شروع آغاز کردم وبه غیر از کار، بیشتر وقتم به آموختن و شرکت در دوره های آموزشی تخصصی رشته ام صرف شده.حالا هم دو هفته ای هست که فعالیتم رو تو یک مرکز خصوصی آغاز کردم.البته هنوز ساعت حضورم در حد چند ساعته و بسیار کم.می خوام آنچه که در پاراگراف پنجمت نوشتی رو مدنظر قراربدم .من روی مطالبی که در این مورد قبلا نوشته بودی خیلی فکر کردم و امیدوارم تغییر نگرش در من اتفاق افتاده باشه اگرچه که هنوز در آغاز راهم.شاید اگر اوضاع اقتصادی مردم سزمینم نابسامان نبود من اینقدر نگران هزینه هایی که برای مشاوره و آموزش میدن نبودم.حتی اولین حق مشاوره ای که گرفتم ناخودآگاه این فکر ذهنم رو مشغول کرد اما مراجعه بار دوم همون فرد، را اینطور معنی کردم که مایل به ادامه مشاوره و قادر به پرداخت هزینه است.به هر تقدیر، آماده کردن محتوای آموزشی در حد کارخودم اقدامی است که برای هفته های پیش رو مد نظر دارم…
یه اعتراف.من رشته های متفاوت و غیر مرتبط رو تجربه کردم.حتی رشته هایی بودند که فکر میکردم اگر در زمینه اصلی کاریم که بسیار به اون علاقمندم به تثبیت نسبی رسیدم مطالعه تو اون زمینه ها رو آغاز کنم ولی هرگز هرگز فکر نمی کردم حتی ذره ای به هم دانستن از مدیریت، اقتصاد و مباحث مربوط به کسب و کار و… علاقمند باشم.هرچی ممکن بود الا این موضوعات.در دوره ی دانشجویی، هم اتاقیام گرایش ها ی مختلف مدیریت بودن اما تنها کلمه ای که از اون زمان یادم مونده اسم پیتر دراکره;). در میان اساتیدی که در کارگاه هاشون شرکت کردم و از محضرشون در حوزه ی تخصص رشته ام درس آموختم ،دکترفاطمی تنها فردی بود که در حوزه ی مذاکره و ارتباطات هم کار میکنند و در بین صحبت هاشون از مطالب روانشناسی مرتبط با این حوزه ها صحبت میکردند.گاهی وقتی دارم مطالبت رو اینجا و به ویژه در متمم میخونم حرفهای ایشون در کارگاه هاشون برام تداعی میشه.مثلا مدلی که از راسل اکاف در متممم ارائه شده رو من اولین بار چند سال قبل از ایشون شنیدم و… خلاصه اینکه زاویه نگاهت به مسایل و فضایی که برای معرفی و آموزش قابلیتهای این مجموعه از رشته ها فراهم کردی باعث شده دریچه ای در ذهنم به این سمت از دانش بازکنی .در اینجا بسیار آموختم و در بخشی از نگرشم به این موضوعات تجدیدنظر کرده ام.در جامعه آگاهی عموم مردم و حتی افراد تحصیل کرده در حوزه های دیگه، در مورد این مجموعه از دانش علوم انسانی کمه و امیدوارم حضور تاثیرگذارت و انسانهایی مثل تو در معرفی ارزش و اهمیت این حیطه از دانش آگاهی بخش باشه….
سلام
شاید تجربه من بهت کمک کنه بیهوده به خودت استرس ندی
من الان دارم ارشد دانشگاه تهران میخونم. برای کنکور لیسانس هم مثل تو خیلی استرس داشتم هم قبلش هم بعدش.
یادمه بعد کنکور هرچی رفیقم میگفت بیا بریم بیرون نمی رفتم و تو خونه الکی غصه میخوردم. که چی!!!؟؟؟؟
این فکر بیخود که میگه تو ۱۲ سال درس خوندی و نتیجه اش را تو این کنکور میگیری.
میگه اگه رشته خوب قبول شدی مسیر زندگیت عوض میشه.
همه این ها حرف مفته.
سرنوشت را لحظه لحظه تلاش و انتخاب های درست ما می سازند.
بدون این حرفا را داری از کسی میشنوی که شاید فکر میکردی اگر برسی به این موقعیت دیگه همه چیز تمومه.
درهر صورت هرچی نتیجه کنکور اومد، بدون اگه بخوای موفق باشی و قطعا همان طور خواهد شد.
پیروز و پایدار باشید.
سلام محمدرضا.
از آموزش گفتی و من اولین تصویری که برام تداعی شد تصویر ۱۲ سال آموزش بی اساس مدرسه بود.هنوز از دوران مدرسه فاصله ای نگرفتم و میبینم حاصل این سال ها محفوظاتی هست که به قول خودتون در آینده چیزی از اون به یاد نمیارم و اگر هم چیزی به یادم باشه به کارم نمیاد.بدتر از همه اینه که میبینی خیلی درس هایی رو که برای زندگی بهشون نیاز داری باید بعد از فراغت از تحصیل با خوندن و مطالعه ی شخصی به دست بیاری که البته لذت بخشه.اما اگر در دوران مدرسه بهشون پرداخته میشد شاید سطح درک عمومی خیلی بالاتر میرفت.
من امسال کنکور دادم و الان منتظر یه رتبه ام که تعداد رقم هاش قراره سرنوشتم رو تعیین کنه.راستش روزهای پر استرسی رو میگذرونم.امیدوارم روزی برسه که آدما مجبور نباشن بهترین سال های عمرشون رو با این حجم از استرس سپری کنند.
خیلی دوست داشتم تو این همایش باشم.اما امکانش نیست متأسفانه.راهم خیلی دوره.البته آدرس ایمیلم رو ثبت کردم تا ایمیل های همایش رو دریافت کنم.ممنون بابت شیوه ی نوین آموزشی که در پیش گرفتین.
پایدار باشید استاد عزیز.
محمد رضای عزیزسلام،
علیرغم اینکه قرار است راجع به آموزش صحبتی نشود، به بهانه تغییر رویکرد شما در بخش آموزش و همچنین برگزاری امتحان های ورودی مراکز آموزشی از تیزهوشان و غیر انتفاعی!! تا نمونه مردمی؟! و دولتی نظری داشتم. خانواده ها از پیش دبستانی تا تحصیلات تکمیلی در یک رقابت تنگاتنگ برای تامین بهترین امکانات و شرایط آموزشی، کسب رتبه بالا و مدرک! ( بی توجه به کیفیت آموزش که در حالت خوشبینانه با این تفکر که پول ضامن کمیت و کیفیت آموزش است) وارد یک سیستم آموزشی غلط می شوند. پول می دهند ولی خوراک آموزشی مناسب دریافت نمی کنند. از آن سو موسسات آزاد آموزشی(حلقه ای ثابت در زنجیره تولید دانش!) با هدف جبران ضعف این نظام با هیاهو و تبلیغات زیاد و با ابداع روشهای نو!!! طلبه علم را تاراج می کنند.در انتهای مسیر خروجی این سیستم بیمار ، فردی است با انبوهی از علوم محض، محفوظات و دانشی که در عمل به کار نمی آید.تعدادی یاد گرفته اند پول دهند و امکانات دریافت کنند و جایگاهی متمایز داشته باشند و برخی خود را همیشه درجه دو و سه دانسته و با همین حس بد ، از آموزش بیشتر فراری است .
محمدرضای عزیز آنکه در روبروی توست محصول این نظام است و خوشبینانه از آنها، که کمبود محتوای آموزش خصوصاً نوع کاربردی آن را در کسب و کار خود حس کرده است گفتم خوشبینانه چون می دانی حجم دانلود تراست زون با دریافتی آن قابل قیاس نیست! تعداد کاربران ویژه با تعداد بازدیدکنندگان سایت تفاوت جدی دارد.
تغییر نگرش نیاز به همت و اراده ای قوی و البته زمان دارد.ای کاش هدفت ریشه های نظام آموزشی باشد نه سرشاخه ها!
امید جان.
اگر بخواهم صادقانه بگویم، باید بگویم که قسمتهایی را که به عنوان «فکت Fact» آوردهای قبول دارم و بعید میدانم کسی قبول نداشته باشد. اما قسمتهایی را که به عنوان «تحلیل» آوردهای، اساساً نمیفهمم و امیدوارم تا لحظهی مرگ هم، دنیا را اینگونه نفهمم!
چیزی به نام نظام آموزشی وجود نداره.
در هیچ جای جهان.
اینها اصطلاحاتی است که ما به اشتباه به کار میبریم و به دلیل به کار بردنش، تحلیلمون هم به بیراهه میره.
ما یک «جامعه» هستیم با مجموعهای از رابطههای انسانی، اقتصادی، اجتماعی، تفریحی، آموزشی، فرهنگی، هنری، علمی، سیاسی و … با یکدیگر.
اگر بخواهی جمله بالا رو به ده قسمت تقسیم کنی و نظام آموزشی و نظام سیاسی و نظام فرهنگی و نظام اجتماعی… اساساً صورت مسئله رو از بین بردی و روح رو از اون گرفتی.
شبیه پزشکی که برای بیماری بری پیشش. چاقو برداره دستت رو قطع کنه. پات رو قطع کنه. سرت رو قطع کنه و … حالا بگه: میتونیم سر حوصله قسمت به قسمت با دقت زیاد به بررسی «ریشهها» بپردازیم!
پس اول از همه اینکه من لغت نظام آموزشی رو در ادبیات روزمره میفهمم اما در تحلیل سیستماتیک مشکلات موجود، این لغت در دائرهالمعارف من وجود نداره.
نکته دوم اینکه چیزی به نام «ریشه» یا Root Cause هم به سادگی وجود نداره. «عارضه» یا «سرشاخه» یا «Symptom» وجود داره. به خاطر همینه که میگم با گزارشهایی که دادی موافقم اما با تحلیلش هرگز.
ریشه فساد جامعه، تو هستی.
ریشه فساد جامعه، من هستم.
ریشه فساد نظام اقتصادی و سیاسی، من و تو هستیم.
همین و بس. چون ساختمان این جامعه با آجری جز من و تو ساخته نشده.
هیچ دولتی با ملتش مشکل ندارد. همچنانکه هیچ ملتی با دولتش مشکل ندارد. یا اگر فکر کنند که دارند ساده لوحانه است.
«یک ملت و دولت» با هم به مشکل میرسند. بدون اینکه سهم یکی یا دیگری مشخص باشد.
هیچ «غاصب» و هیچ «مغصوبی» وجود ندارد. دو قوم با یکدیگر به رابطهی «غاصب و مغصوب» میرسند.
هیچ «ظالم» و هیچ «مظلومی» وجود ندارد. دو گروه یا دو فرد با یکدیگر «رابطه ظالم و مظلوم» ایجاد میکنند.
اما کسانی که حوصله یا جرات ندارند که در گذشته رابطهها و تاریخها و داستانها و خاطرهها، عقب بروند، در لحظه قضاوت میکنند.
و در لحظه. به سادگی میتوان ریشه دید. سرشاخه دید. غاصب دید. مغصوب دید. ظالم دید. مظلوم دید…
اما میدانم که این دیدگاه، مسئولیت سنگینی دارد و پذیرفتن آن، در قدرت بسیاری از انسانها نیست.
اگر آن کس که مورد سرقت قرار میگیرد، بپذیرد که این سارق، همان مرد یا زن مهربانی است که میتوانست یک موقعیت اجتماعی خوب داشته باشد که الان، آن موقعیت را به خاطر پارتی بازی، به فرزند خود در یک شرکت واگذار کرده است،
اگر آن کس که برای جریمه نشدن، به پلیس رشوه میدهد و احساس «زرنگی» میکند، به خاطر داشته باشد که روزی در دادگاه، برای اینکه «حق واقعی خود» را هم بگیرد باید رشوه بدهد،
دنیا دنیای دیگری میشود.
اما میدانی ماجرا چیست؟
همه میگویند: اگر من هم پارتی بازی نکنم دیگری میکند.
همه میگویند: اگر من هم رشوه ندهم دیگری میکند.
به عبارت دیگر، هیچ کس نمیخواهد اولین انسانی باشد که سالم زندگی میکند. همه ما میگوییم: اگر همه سالم شدند، ما هم چشم! سالم میشویم!
چنین میشود که جامعه هر روز بیشتر از قبل، در فساد فرو میرود و راه برای تنفس و تغییر آن، دشوارتر و ناهموارتر.
آن کس که برای رقابت آموزشی پول میدهد، همانکسی است که زمانی که با تو دوست میشود، تو به جای اینکه از نظرش راجع به دنیا و انسانها و فرزند و عشق و انسانیت بپرسی، مدرکش را میپرسی و وقتی به خانوادهات در مورد دختری که دوست شدهای توضیح میدهی میگویی: «فوق لیسانس جامعه شناسی» است! همین یک کلمه تو، «عین فساد» است. چون پذیرفتهای که «فوق لیسانس» بودن مهم است. و پذیرفتهای که «شناختن جامعه» کار کسی است که چند سال روی صندلی – به دور از جامعه – نشسته باشد و روی میزش کتابی با عنوان «جامعه شناسی» باز باشد.
ما هنوز آنقدر پخته نشدهایم و انقدر دنیا دیده نشدهایم که بپذیریم – این را با تمام ایمانم میگویم – که مقطع تحصیلی و مدرک تحصیلی، همانقدر میتواند پیشبینی کننده موفقیت و انسانیت و فهم و شعور و حتی درآمد باشد که: «رنگ جوراب!».
فکر میکنم «توجه به ریشهها» یا «تلاش برای دیدن مشکل از سطح کلان» یکی از مکانیزم های دفاعی هوشمندانهی ناخودآگاهی است که مغز ما، برای فرار از مسئولیت مشکلات فرا میگیرد.
قرار نیست انقلاب کنیم. قرار نیست دنیا را عوض کنیم.
من اگر در تمام عمرم، فقط بتوانم یک نفر را قانع کنم که زباله روی زمین نریزد و بمیرم، به نظرم دنیا را به جای بهتری برای زندگی تبدیل کردهام.
اگر هم نتوانستم کسی را قانع کنم، همین که خودم زبالهام را تا کنون روی زمین نریختهام کافی است.
«جنبشهای بررسی ریشههای روانشناختی و جامعهشناختی ریختن زباله بر روی زمین» عموماً – و نه همیشه – توسط کسانی انجام میشود که حوصله ندارند به «انگیزههای خودشان» از «ریختن زباله روی زمین» فکر کنند…
خلاصه حرفم دوباره اینکه. نظام فاسد نداریم. انسان فاسد داریم. او هم غریبه نیست. همان کسی است که الان با تو حرف میزند و همان کسی که الان من با او حرف میزنم.
یا باید درد این واقعیت تلخ را همچون دارویی برای اصلاح بپذیریم، یا برای همیشه در مرداب متعفن همین فسادی که هست تنفس کنیم و غرق شویم…
محمدرضای عزیز سلام،
من هم کل جامعه را به هم پیوسته می دانم که ریشه هائی در هم تنیده دارد که جدا کردن آن برای نجات یکی، نه عاقلانه است و نه شدنی و در نهایت موجب مرگ آن می شود.من هم باور دارم برنامه ریزی کلان کشور نمی تواند با هدف گذاری مستقل نهادهای وابسته به نظام صورت پذیرد و این نیازمند همفکری و تعامل جمعی متولیان امور است.
سیاست های یک شبه بدون مطالعه سایر عوامل موثر نه تنها سودمند نیست بلکه مخرب است. بیکاری به عنوان یک معضل اجتماعی جدی گریبانگیربخشی از جامعه است که با مدرک و بی مدرک و اغلب بدون سرمایه و حمایت وارد جامعه می شوند. نیازهای شخصی! توصیه های وارده! جهت کامل شدن دین و همچنین بالارفتن میانگین سنی جامعه مسئولیت سنگین تشکیل خانواده !!! را به دوش آنها می گذارد.حال این جمعیت جوان که امکان تامین زندگی خود را ندارد، ترجیح می دهد به تنهائی زندگی کند و تعهدی نپذیرد که بعضاً ( تاکید می کنم بعضاً ) می تواند عواقب سوئی برای جامعه داشته باشد . برخی به مواد مخدر پناه می برند تا فراموش کنند تمامی آنچه در روهایشان بود و سالها آموزش نتوانست راهی را پیش پای آنها بگذارد. اینکه چه راهی را انتخاب کنیم خود ریشه در خانواده دارد و تربیت و آموزش آنها به گونه ای که او را برای شرایط سخت آماده کند.نظام سیاسی بیمارشرایط کار را برای دانش آموخته ای که کسب و کاری برای خود دارد نیز سخت می کند، یا کا را رها می کند و یا هزینه تحمیل شده ناشی از سیاستهای نادرست را به مشتری تحمیل می کند. راننده افزایش قیمت بنزین و لوازم یدکی را بهانه می کند و معلم افزایش قیمت محصولات مصرفی و کرایه خانه را.در سطوح بالاتر نیز همین داستان است . دانشگاهی که مدرک می دهد و فارغ !!! از تحصیل و نا آشنا با سیاست و پیچ وخم آن در یک نظام یبمار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بر مصدر حکومت می نشیند و اوضاع کل کشور را به تباهی می کشد! و یا وزیری که با توهم ارزش مدرک دانشگاهی آنهم از نوع فرنگی، به جعل مدرک روی می آورد!
من هم میدانم بهبود بخشی از این سیستم مشکلی را حل نمیکند ، یک همت جمعی می خواهد و یک فضای آرام با همدلی و مشارکت تک تک اعضای جامعه از خانواده تا سیاست گذاران کلان جامعه.می دانم بهبود وضع موجود غیر ممکن نیست ، اما زمان می برد. “هیچ دولتی با ملتش مشکل ندارد. همچنانکه هیچ ملتی با دولتش مشکل ندارد.” قبول ندارم!!!
دولت هائی هستند که مردمی مطیع و فرمانبر می خواهند. بیکاری، هزینه های سرسام آور درمان، عوامل ایجاد فساد سیاسی و اجتماعی، دلائل افزایش آمار طلاق، افزایش مصرف مواد مخدر و…همه را نادیده گرفته و نمایندگان همین مردم ، دغدغه پوشش زنان و ازدیاد جمعیت دارند!
با ریشه یابی معضلات اجتماعی می توان به راه حل رسید.حتی در کشورهای پیشرفته نیز این را به وضوح میتواند دید.مالیات بالا، دریافت مالیات به محض فروش آن، قیمت بسیار بالای بنزین، آموزش رایگان تا پایان تحصیلات مقدماتی، درمان رایگان و…) . وقتی خدمات اجتماعی محدود و گران است ، من مالیات نمی دهم، با بنزین ارزان به ارضای نیازها و فراموشی سرخوردگی های ناشی از ضعف خود و سیستم می پردازم، تخته گاز درس می خوانم و مدرک درو می کنم تا در خواستگاری پوششی برای بی هویتی و بی لیاقتیم در اداره خانواده باشد .
آنچه می گویم تلاش برای ارزشمند نمودن آموخته هایمان است ( با تائیدیه یا بدون آن!).
نتیجه آنکه من به عنوان عضوی از این سیستم مسئولیت های اخلاقی، اجتماعی، فرهنگی خود را می شناسم و تا آنجا که در توان دارم کمک به ایفای تعهدات و مسئولیت های اطرافیانم به نحو مطلوب ( البته اگر خود انسان کاملی باشم!) می کنم. اما اصلاح جامعه نیاز به تلاش و همسوسازی تمامی اعضای این جامعه در راه هدفی متعالی در سطح کلان دارد. باور کن شعار نمی دهم و تمامی تلاشم را در حد و توان خود انجام می دهم . امیدوارم روزی ( خیلی خیلی زود) انسانهای لایق و توانمند هدایت این کشتی طوفان زده را به عهده گیرند.خوشبختانه در حال حاضر بارقه هایی از نور سو سو می زند، می توان به طلوع خورشید امیدوار بود اگر ابرهای سیاه و مزاحم یا کنار روند یا بارانی شوند بر این زمین خشکیده.
شریعتی از قول سارتر بیان می کند : تصور جزیره بهشت در یک منجلاب تصور خطایی است .
اما یادمان باشد : تاریخ یك ماشین خودكار و بی راننده نیست و به تنهایی استقلال ندارد، بلكه تاریخ همان خواهد شد كه ما می خواهیم.ژان پل سارتر
دوستی با روش زیر به اثبات مدعا پرداخت :
گر بیمیرد دختری از قبر او روید گلی
پس نتیجه گیری : گر بمیرند دختران دنیا گلستان می شود .
سلام مهندس عزیز
من منفی دادم به دلیل اینکه به ریشه ها معتقدم
ما رم كرديم از طبيعت بي قرار
رشد كرديم و ناگهان ترسيديم از بزرگترشدنمان
از تنهايي و آگاهي مان به تنهايي /ازجمع شدن و آگاهي مان به تماميت
ترسيديم / و آنگاه پناه برديم به اديان مختلف
در فرار از شكارگاه شنبه و يكشنبه پناهنده شديم به جمعه ها
به خدايان مجاز/به سايه هاي حقيقت روشن!
در آستانه خروج از توهم مانده ايم لبريز از ايمان هاي بلا استفاده!
من هنوز از “يگان امداد ” ميترسم.
خدایا شکرت!!!!!!
اگر اشتباه نکنم پیغمبر(ص) می فرمایند:اگر می خواهید قومی را بشناسید ببینید چه کسی بر ان قوم حکومت می کند. واژگونه شدن ارزشهای انسانی.دزدی یعنی زرنگی صداقت یعنی ساده لوحی چاپلوسی یعنی سیاست داشتن و… . و متاسفانه تما م اینها رو در خانواده به فرزندانمون اموزش میدیم.وقتی به فرزندت میگی ماشا ا… پسر فلانی یکساله رفته گمرک و خیلی زرنگ و باهوشهه
و یکشبه میلیونر شده. عملا فرمان تباهی فرزند و جامعه ات را از درون خانواده صادر کردیم.اگر هم راه درست رو بری مسخرت میکنن تحقیر و … میشنوی.راه درست رو رفتن پر از سختی و رنجه.در شهری که همه میلنگن مردم به کسی که راست راه میره میخندن.پایدارباشید
چقدر قشنگ می نویسی…
سلام استاد
سمینارتون شرط سنی داره
قاعدتاً نداره علی جان. اگر چه مطمئن نیستم که برای خیلی جوانها، ۱۰۰٪ مفید باشه.
سلام استاد
حتما این خبرو دیدید:
نشان جایزه «آذریزدی» رونمایی شد.
اینم لینکش هست:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13930420000169
http://isna.ir/fa/news/93042011553/%D9%86%D8%B4%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%D8%B2%D9%87-%D8%A2%D8%B0%D8%B1%DB%8C%D8%B2%D8%AF%DB%8C-%D8%B1%D9%88%D9%86%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%B4%D8%AF
یاد فرمایش شما در خصوص آقای پرفسور بیژن خرم افتادم، خنده که نه! گریه و حسرتم گرفت.
آدما باید بمیرن تا براشون یادبود بگیرن و یادشون بیاد اونا چقدر زحمت کشیدن و مفید بودن برای بچه ها، جوانها و …
اما تا وقتی زنده هستن باید حسرت یه احوالپرسی ساده رو داشته باشن.
شما میدونین چرا؟
ببخشید قرار بود ریر این پست فلسفه ننویسیم، اما انگار نشد…
سلام اقای شعبانعلی گرامی
چون که قراره اینجا هر چی دلمون خواست بگیم میخواستم بگم :
من مدتی قبل برای شما ایمیلی فرستاده بودم که سوالی راحع به شیوه کارکردن با یک همکار دشواری که رابطه نسبی با مدیران دارد ، بود. اما حالا که در پاسخ غزاله گفته بودید که سعی میکنید مشکلات رو در قالب دغدغه های عمومی تر پاسخ بدید میخوام سوالمو اینجوری مطرح کنم که به نظرم میاد که مطالبی که در متمم وجاهای دیگه تحت عناوین ،مختلف رفتار سازمانی میگذارید ، بیشتر مناسب کسب و کارهای خصوصی است و شرایط خاص سازمانهای دولتی رو در نظر نگرفته . در سازمانهای دولتی بسیاری از مفاهیم مثل بهره وری و میزان کارایی یک کارمند به اندازه کسب و کار خصوصی اهمیت نداره و روابط با شدت بیشتری از محیط های خصوصی حاکمه و حتی بین خود افاردی که تو این محیط ها کار میکنند ، هر کس زیاد کار کنه اتفاقا دوام کمتری در سازمان داره ، هر کسی کمتر به دنبال حاشیه و اخبار کی به کی چی گفته باشه در واقع از زد و بندهای سازمان بی اطلاع باشه ، در واقع بسیار سریعتر حذف میشه .
خلاصه کنم که میخواستم بدونم که آیا از نظر شما واقعا این تفاوت راهکار ها در محیط کار دولتی و خصوصی وجود داره یا نه ؟ و میشه از همون راهکار ها ر دو محیط استفاده کرد؟
و باید در شرایط مواجهه با همکاری که خودشو از همه بالاتر و ورای همه قوانین سازمان میدونه و از هر روشی( دروغ، شارلاتان بازی، بی توجهی و …) برای رسیدن به چیزی که میخواد استفاده میکنه و رییس مجموعه هم علیرغم اینکه در جریان قرار داره کاری نمیکنه ، باید چه کرد ؟