دوره آموزشی مقدمه‌ای بر تفکر سیستمی (کلیک کنید)

گزارش شخصی: از کلاس مذاکره تا سمینار مذاکره

این گزارش طولانی و کاملاً شخصی است. شاید برای خیلی از مراجعان این سایت، جذابیت نداشته باشد. اما از طرفی دوستان زیادی را در اینجا دارم که ساکنان همیشگی این خانه هستند و به عنوان یکی از «هم‌خانه‌ها»،  دوست دارم و حتی احساس وظیفه می‌کنم که گاهی برای این دوستانم، از زندگی شخصی‌ام تعریف کنم.

حدود ده سال است که به صورت حرفه‌ای معلمی می‌کنم. می‌گویم حرفه‌ای. چون قبل از آن هم، از چهارم دبستان،‌ وقتی معلم‌های پنجم نمی‌آمدند، من سر کلاس بچه‌ها می‌رفتم و برای آنها، حرف می‌زدم و معمولاً هم معماهای ریاضی حل می‌کردم.

این روزها، شکل سنتی معلمی خسته‌ام می‌کند. یک حرف ثابت را باید بارها و بارها بگویی و تعریف کنی. دانشجویانی که می‌آیند و می‌روند و تو همچنان در همانجا می‌مانی تا حرف‌هایی را که برای گروه قبلی گفتی،‌ برای دیگران هم تعریف کنی. نمی‌گویم کار بدی است. بسیاری از کارها، تکرار یک روند ثابت هستند و اگر بخواهیم این را ایراد کار فرض کنیم، باید همه در خانه بمانند و سر کار نروند.

اما شاید برای من، که سالهاست، همزمان درگیر خواندن و کار کردن هستم. روزانه بیش از هشت ساعت با سازمان‌ها و شرکت‌ها درگیرم و بعدش هم حدود همین زمان را برای مطالعه و یادگیری خودم می‌گذارم، اینکه حرفهایی را بزنم که قبلاً هم گفته‌ام، حس بدی برایم ایجاد کرده.

اضافه کنید به این دغدغه، فضای تنگ و تلخ آموزشی کشور را. همیشه گفته‌ام و هنوز هم تاکید دارم که آموزش، باید با پول رابطه دوستانه‌ای داشته باشد. مدرس‌ها باید پول بگیرند. دانشجوها باید پول بدهند و همیشه هم باورم بر این بوده که کسی می‌تواند «یاد بگیرد و متحول شود» که برای خریدن یک کتاب، فشار مالی تحمل کرده باشد. «شام نخورده باشد و پول ذخیره کرده باشد. یا به جای تاکسی و اتوبوس، پیاده رفته باشد». از طرف دیگر، کسی می‌تواند خوب آموزش دهد که برای آموزش پول بگیرد. وقتی پول نمی‌گیری،‌ کیفیت پایین می‌آید و مردم را بدهکار خود می‌دانی. اما وقتی پول می‌گیری،‌ تو بدهکار مردمی و مجبوری کیفیت را ارتقا دهی. اما…

احساس می‌کنم – به عنوان یک نظر شخصی – در بخش عمده‌ای از فضای آموزشی کشور، «پول  و درآمد نه به عنوان ابزار تضمین کننده کیفیت آموزش» بلکه «آموزش بی کیفیت به عنوان ابزار تضمین‌کننده کیفیت پول و درآمد» در نظر گرفته می‌شود. هنوز سهم زیادی از پولی که مخاطب در کشور برای آموزش می‌دهد، عملاً برای «تبلیغات موسسات آموزشی» صرف می‌شود و نه «محتوای آموزشی».

البته دلیل این امر را، «خودخواهی» یا «کم تعهدی» مراکز آموزشی نمی‌دانم. بیشتر احساس می‌کنم دلیلش، ضعف علمی در حوزه استراتژی است. در مورد بسیاری از موسسات آموزشی، اگر هزینه‌ای که برای بیلبورد و آگهی و تبلیغات صرف می‌شود،‌ به صورت محتوای مکتوب یا دیجیتال یا امکانات کمک‌آموزشی، هزینه می‌شد، احتمالاً امروز مجبور نبودند هنوز بخش قابل توجهی از درآمد خود را به سازمانهای «زیباسازی» و «روزنامه‌ها» و «صدا و سیما» و سایر فضاهای تبلیغاتی بدهند و تبلیغات دهان به دهان برای آنها کافی بود.

در کل، با همه این اوضاع، مدتی است که تصمیم گرفته‌ام حضور خودم را در دوره‌های آموزشی بلندمدت کمتر کنم. به دانشگاه خودم – شریف – برگشته‌ام و برای اینکه از فضای دانشگاهی دور نمانم، گاهی مذاکره درس می‌دهم. البته در سمینارهای آموزشی کوتاه مدت شرکت می‌کنم و دلیلش بیشتر برای خودم، تجربه کردن فضای آموزشی کاربردی فراتر از چارچوب آموزش‌های رسمی دانشگاهی است و دیدن دوستانی که اگر بهانه سمینارها نباشد، فرصت دیدارشان دست نمی‌دهد.

من به فضای آموزشی آزاد، بی علاقه نیستم. اما احساس می‌کنم اکثر فضاهایی که امروز «استراتژی اقیانوس آبی» درس می‌دهند، به دلیل درک ضعیف از استراتژی کسب و  کار، گرفتار «تنفس در استخر خون» شده‌اند. یک بار حساب کردم که کسی که ۱۰۰ ریال برای شرکت در دوره آموزشی می‌دهد، چند ریال آن را به صاحب ملک یا سالن یا کلاس، چند ریال آن را به مدرس، چند ریال آن را به تیم ستاذی، چند ریال آن را به سازمان زیباسازی یا سازمان آگهی‌های همشهری و …، چند ریال آن را به امکانات کمک آموزشی و چند ریال آن را به «محتوا» می‌دهد. نتایجش را نمی‌توانم اینجا منتشر کنم اما محاسبه‌اش برای شما سخت نیست.

بنابراین،‌ در حال مطالعه گسترده مفهوم محتوا و تولید محتوا در کشور هستم و با همکاری دوستان عزیزم در سازمان‌های مختلف، تلاش میکنم به اندازه‌ی توانم – به عنوان یک دانشجوی مدیریت – به تدوین و اجرای استراتژی‌های کلان تولید محتوا در ایران کمک کنم. امیدوارم نتیجه کاری که آغاز کرده‌ام، طی ده سال آینده، اگر عمری بود و مرگ مجالی داد، تغییرات مثبتی را در حوزه آموزش دانش و مهارت و توسعه نگرش، ایجاد کند. زیرساخت‌های امروز مورد نیاز برای توسعه در ایران، از جنس سخت‌افزار نیستند. بلکه به شدت از جنس فکرافزار هستند. این واقعیت، هم امیدبخش است – چرا که تحت تاثیر محدودیت‌ها و سختی‌ها نیست – و هم نگران کننده. چون چیزی که به صورت فیزیکی «دیده نمی‌شود»، زیاد احتمال دارد در تصمیم‌ها و برنامه‌ریزی‌های ما هم «دیده» نشود.

برای من که فضای آموزش عمومی را تا حد زیادی ترک گفته‌ام و تنها جایی که هنوز دانسته‌های خودم و دوستانم را در اختیار می‌گذاریم، متمم است، سمینار آموزشی مذاکره امسال،‌ با عنوان «پیامها در مذاکره» معنای دیگری دارد. دیدن دوستان مجازیم و تمام کسانی که مدتهاست جز با «پیام حروف و کلمات»، با آنها رابطه‌ای نداشته‌ام.

برای اینکه به دیگران ثابت کنم که می‌توان با استراتژی‌های دیگر هم کار کرد، سبک اطلاع رسانی سمینار را تغییر داده‌ام که احتمالاً در «پست معرفی سمینار پیامها در مذاکره» آن را دیده‌اید. دلم می‌خواهد بتوانم روزی این نظریه چند سال اخیرم را که به شکل‌های مختلف اجرا کرده‌ام، بیشتر از قبل اثبات کنم که «بودجه تبلیغات در آموزش» نباید به «رسانه‌های متعارف تبلیغاتی» اختصاص داده شود. بلکه باید به مخاطب آموزش اختصاص داده شود. آن هم نه برای اینکه بلافاصله بیایند و به تو پول بدهند. برای اینکه آموزش، سهمی از ذهن آنها را به خود اختصاص دهد. در بلند مدت – در حد چند سال – مخاطب هم سهمی از جیب خود را به صنعت آموزش اختصاص خواهد داد.

پی نوشت: اینجا حرف‌های دلم را نوشتم. شما را به خدا بحث‌های فلسفی این زیر ننویسید و بحث نکنید. اگر نقدی دارید، بروید عمل کنید، چند سال دیگر بیایید گزارش دهید. همان کاری که من سالهاست دارم انجام می‌دهم. حرف زدن خیلی راحت است و کامنت تایپ کردن مالیات ندارد. این است که بعضی‌ها که حوصله هزینه کردن میلیونی برای ارزیابی ایده‌هایشان را ندارند، به نظریه پردازان «کامنتی» تبدیل شده‌اند! اگر هم حرفی می‌نویسید، ای کاش از جنس گپ زدن باشد. از «گروه نظارت بر کامنت‌ها» هم خواهش می‌کنم، قانون‌های سایت را کمی جدی «نگیرند» و در این زیر بیشتر گپ بزنیم. نه راجع به این نوشته. نه راجع به آموزش. نه راجع به سمینار. حرف‌های روزمره. از خودمان. از زندگی. از همه سوال‌های شخصی و دغدغه‌های شخصی دیگری که بهانه‌ای برای نوشتنش نداریم. شما با هم در زیر کامنت‌ها زیاد حرف می‌زنید اما من کمتر این فرصت را دارم. شاید این پست،‌ فرصت گپ زدن غیر رسمی من با شما باشد. فرصتی که به میزبان این خانه‌ مجازی هدیه می‌دهید…

پی نوشت دوم: عکس نامربوط که به صورت غیرمنتظره بچه‌ها از من گرفته‌اند!

محمدرضا شعبانعلی - نوشته مربوط به دغدغه های آموزش و سمینار مذاکره

 

فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی

آموزش مدیریت کسب و کار (MBA) کارآفرینی کسب و کار دیجیتال

ویژگی‌های انسان تحصیل‌کرده آموزش حرفه‌ای‌گری در محیط کار



283 نظر بر روی پست “گزارش شخصی: از کلاس مذاکره تا سمینار مذاکره

  • زینب گفت:

    محمد رضا خیلی خوبی!
    دیگه خودمونی تر از این؟:))

  • بهاربهار گفت:

    سلام
    هنوز حالم خوب نشده ولی نمیتونم شما رو ببینم و تو جمعتون نباشم . دیگه نمیتونم ازتون دور باشم. بدجوری بهتون عادت کردم. منم اومدم دیگه 🙂
    حرف از مذاکره شد و حرفهای خودمونی بذارید براتون یه خاطره با نمک بگم. ولی خیلی بهم نخندید 🙂
    قبلنا همش دنبال یه چیزی بودم یه چیزی شبیه این سایت ، اولین بار که وارد این سایت شدم و خوب زیروروش کردم دیدم همونیه که دنبالش هستم .
    اول چند تا از فایلای مذاکره رو دانلود کردم و خوب بهشون گوش دادم. گفتم اینا فعلا کافیه برم با همین دوتا فایل کارمو انجام بدم بقیه رو سر فرصت گوش میدم . فکر میکردم با گوش دادن به این دوتا فایل شدم ( محمدرضا شعبانعلی):-) ببخشید استاد شرمندم بخدا.
    خلاصه کمر بسته بودم به حل مشکلم و این فایل ها رو که دیده بودم کلی ذوق کردم گفتم تمومه دیگه ، ” پیش به سوی موفقیت”
    فکرشو بکنید صبح با انگیزه از خونه زدم بیرون ساعت یک و نیم ظهر یه جور عجیبی برگشتم خونه، پاهام نای راه رفتن نداشتن واسه راه رفتن نمیتونستم از روی زمین بلندشون بکنم. چشمام پر از اشک بودن. مامانم گفت اتفاقی افتاده ؟ کسی دنبالت کرده که این حال و روزت شده ؟! یک شکست به تمام معنا خورده بودم.
    وقتی که یه کم استراحت کردم و نفسم اومد سرجاش نشستم با خودم صحبت کردم که بنده خدا ، محمدرضا شعبانعلی با سال ها مطالعه و کار و تجربه شده محمدرضا شعبانعلی ، حالا تو با دوتا فایل ………
    آخه حق داشتم دیگه خداییش ذوق داشتم که این فایلای استاد معجزه میکنه ، واقعا هم معجزه میکنه ولی نه به این شکل که من پیش گرفته بودم .
    خیلی جای حساسی استفادش کردم یه سازمان خیلی خیلی بزرگ و استخون دار و قدیمی با مقررات سفت و سخت که نیاز به مدت طولانی مطالعه داشت و من این ریسکو کردم دیگه، آخه خیلی اذیتم کرده بودن منم میخواستم سریع به نتیجه برسم .
    خلاصه اون روز کلی خودمو ملامت کردم .
    الان که فکرشو میکنم اتفاق قشنگی بود .
    اون خاطره رو هیچ وقت یادم نمیره.
    البته جوون بودمو عجول . الان دیگه “قرار” گرفتم . بزرگتر شدم و منطقی تر .

    • آزاده م گفت:

      بهار بهاری سلام
      چی شد دیروز؟ موفق شدی با دوست آقای رضایی صحبت کنی؟
      خاطره ت قشنگ بود. خوشحالم که قرار گرفتی دوستم

      • بهاربهار گفت:

        سلام آزاده جون
        آره عزیزم صحبت کردم متاسفانه هنور مشکلم حل نشده .
        چند وقت پیش برای این مشکلم به استاد ایمیل دادم چون میدونستم که میتونه کمکم بکنه ولی استاد جوابمو نداد.
        کاش این کامنتم رو ببینه استاد .
        اگه هم ندید که هیچ .
        ما همچنان دوسش داریم این معلم با صفا رو .

    • بهار بهار عزیز.

      دیروز سر کلاس دانشگاه شریف، یکی از دانشجویان خوبم، که البته بسیار هم مستعد است، حرف‌های رادیو مذاکره من رو با دوره‌های Self-Help مقایسه می‌کرد. دوره‌های اعتماد به نفس و دوره خودشناسی و دوره کشف رویای گمشده و هزارتا از این اسم‌ها و رسم‌ها.
      بعد می‌گفت: دیدی که بعضی‌ها، به خود این نوع دوره‌ها معتاد می‌شوند؟ طرف بیست و هشت دوره کلاس خودشناسی رفته و الان در حال مرگه. هنوز می‌گه یه جاهایی از خودم رو درست نشناختم فکر کنم باید یه کلاس دیگه برم!
      خلاصه می‌گفت. خیلی از این دوره‌ها ذاتاً معتاد کننده هستند و کسی که می‌آید در آن گیر می‌کند و می‌رود و می‌گفت گاهی فکر می‌کنم نکنه حرف‌های تو در حوزه مذاکره هم به چنین فضایی رسیده باشه یا برسه.

      من براش توضیح می‌دادم که برخی آموزش‌ها، به انسان «توهم دانستن» می‌دهند و برخی دیگر «درک ندانستن». کسی که دوره‌های عجیب و غریب «راز» و «مثبت اندیشی» و … میره، به نظرم بیشتر دچار توهم دانستن می‌شه و بسیاری از معماهای هستی براش شفاف‌تر میشه یا فکر می‌کنه شده. و لذت این کشف اون رو معتاد می‌کنه به ادامه‌ی این بازی شگفت.
      من همیشه علاقمند بوده‌ام که «درک ندانستن» رو ترویج کنم. فایل‌های مذاکره من، بیشتر از اینکه به آدمها بگه چه چیزهایی می‌دانند یا یاد گرفته‌اند، میگه که چه چیزهایی نمی‌دانند.
      این نقد رو سر کلاس هم زیاد شنیده‌ام. گاهی دانشجویانم می‌گویند: تو هزاران مشکل رو مطرح می‌کنی و بی‌‌آنکه توصیه و راه‌حلی مطرح کنی می‌روی و ما می‌مانیم و دنیایی مبهم و پر از سوالات جدید.
      من همیشه گفته‌ام که بشر، بیشترین خسارت را از جانب آنانی دیده است که «قطعیت» را توصیف کرده و «راهکار» را تجویز کرده‌اند.
      ذهن ما امروز سرشار از زباله‌های آموزشی است. چیزهایی که پدر و مادر گفته، جامعه آموخته، تجربه تثبیت کرده و تحقیق، مستدل‌ترشان کرده است! یادگرفتن، قبل از هر چیز نیازمند فراموش کردن است و تردید در دانسته‌های قبلی.
      اگر بتوانیم ذهنمان را خالی کنیم، خود به خود، «یاد» خواهیم گرفت.
      گفتم «یادگیری». یک نق‌هم بزنم به دوستانی که همیشه کنایه می‌زنند که محمدرضا زیاد انگلیسی می‌گویند و می‌نویسد و مواظب فارسی نیست.
      این دوستان همین الان بیان بگن این لغت «یادگیری» یعنی چی؟ ما فکر کرده‌ایم «Learning» یعنی «حفظ کردن و به یاد آوردن». یادگیری یعنی طرف به یاد می‌سپارد و به یاد می‌آورد. ترجمه Learning باید چیزی از جنس «عمل» در آن باشد. من واژه‌‌ی «آموختن» رو ترجیح می‌دهم. اگر چه تفکیک حالت فاعل و مفعولش چندان برام ساده نیست.

      به هر حال. حرف‌های من خیلی هم ربطی به حرف‌های تو نداشت شاید. شاید هم داشت.
      اما برای تو،‌ دنیایی پر از ندانستن، نفهمیدن، ابهام و تردید آرزو می‌کنم. بهشت جایی در پشت حیرت است…

      • سمانه گفت:

        تا زمانی که آموخته ها «یادگیری» ما کامل نباشه، یعنی با « تفکر » ، « تجربه » و « آموزش » همراه نباشه و فقط به یکی از این سه مورد کمتر توجه کرده باشیم . یادگیری ما یادگیری کاملی نیست و دچار توهم دانستن هستیم.
        هرروز بیشتر میفهمم که نمیدانم، وقتی آموزش هایی که از طریق همین سایت و بیرون در فضای واقعی میبینیم و بعد از جلسه کاری یا مذاکره معمولی به خودم میگم ای کاش این موضوع رو هم مطرح میکردیم و درموردش صحبت میشد ، یا ای کاش …. یا ای کاش…
        زمانی که ای کاش گفتن ما کم بشه و یا ای کاش گفتنی در بین صحبت های ما نباشه میتونیم سربلند کنیم و بگیم یاد گرفته ایم…
        نه چندان بی ربط به نوشته :http://trainingskills.blogfa.com/post/431

      • بهاربهار گفت:

        سلام استاد خوبم .
        ممنون از اینکه برام نوشتید.
        با وجود اینکه این افتخار هنوز نصیبم نشده که شما رو از نزدیک ببینم ولی همین فضایی که فراهم کردید اونقدر به نظرم غنی هست که شاید حتی اگه شما رو از نزدیک ببینم حرفی برای گفتن باقی نمونه .
        بعد از اون خاطره ای که تعریف کردم واقعا بعدش به این پی بردم که چقدر نمیدانمهای زیادی دارم . و شما خوب من رو متوجه این موضوع کردید. دوست خوب و معلم خوب دقیقا یعنی همین.
        من به شاگردی شما افتخار میکنم.
        اگه جایی توی این خونه کامنت نسبتا مناسب و خوبی نگذاشتم عذرخواهی میکنم و منو ببخشید از اینکه شاگرد خوبی نبودم . دوست دارم به جایی برسم به نقطه ای که باعث سربلندی شما بشم . این رو از صمیم قلب آرزو دارم .

      • عطیه گفت:

        سلام استاد عزیز
        دو سال میشه که زندگی من و همه ی کسایی که با من در ارتباطن به خاطر بودن شما جور دیگه ای شده. همه مون حالمون خوبه.
        اینجا نظرمو نوشتم چون جواب خیلی از سوالامو تو همین کامنتا پیدا کردم. از این آرزویی که برای دوستمون کردید واقعا ممنونم واقعا.
        من میدونم که هنوز خیلی مونده به مفهوم «درک ندانستن » برسم . این که واقعا درک کنم خیلی چیزا رو نمیدونم…
        اما همیشه با هر پست شما، با هر فایل رادیو مذاکره، با تک تک کتابایی که معرفی میکنید و تمام تلاشمو برای خوندنشون میکنم، هر روز بیشتر با این واقعیت رو به رو میشم که خیلی چیزها فقط توهم دونستن بوده!

        ممنونم بابت معرفی رندی پاش، ممنونم بابت باور تلاشی که تو وجود برادرم ساختید و بهش گفتید « در همه ی لحظه های زندگیش احساس خوب رو به هیچ بهایی نفروشه »
        ممنونم بابت وقتی که برامون میذارید .
        ممنونم بابت همه ی چیزایی که نمی تونم به هیچ شکلی تو کلمات بیانشون کنم.

      • هومن کلبادی گفت:

        محمدرضای عزیز
        هر کدوم از کامنت های شما یک کلاس درس هست و چون از دل برآید لاجرم بر دل نشیند . چه آرزوی زیبایی برای بهار بهار عزیز کردید . اجازه می خوام چون صحبت رو آزاد گذاشتید دو تا مطلب رو اینجا بگم :
        محمدرضا جان ، من حدوداٌ ۴۵ روزه به طور اتفاقی افتخار اشنایی با شما رو پیدا کردم و واقعاٌ به جرات میتونم بگم یکی از بهترین اتفاق های کل دوران زندگیم بود و هست . یک مشکل جدی دارم و شاید از سر ناچاری ، این مشکل رو در چند جای سایت شما و متمم عنوان کردم که شاید دیده بشه و رفع بشه ولی تا الان موفق نشدم . محمدرضا جان اینبار و اینجا که بحث آزاد هست یکبار دیگه خواهشم رو مطرح میکنم . زمانی که من یا هر یک از هم خونه ای های عزیزمون کامنتی رو می گذاریم به نوعی انگار حرفمون رو زدیم و رفتیم و پیگیری اینکه شما یا هر یک از دوستانمون چه نقدی رو به نظر ما داشتند ، فقط با مراجعۀ چند باره به صفحۀ مورد نظر و کنترل کردن کامنت ها امکان پذیر هست ولی اگر امکان فنیش باشه که زمانی که ما کامنت میگذاریم و دوستان یا شما نقدی بر اون کامنت می نویسند یک تذکر ( notification ) به ایمیل ما ارسال بشه که ما رو مستقیماٌ و در کوتاهترین زمان مطلع کنه ، هم تعامل بهتر و مناسبتری با دوستان خواهیم داشت ( که باعث توسعۀ فرهنگ تعامل و احترام متقابل میشه ) و هم متوجه نقطه نظرات دوستانمون میشیم . شاید هم بتونیم با روشن تر کردن منظورمون ، ابهام ها رو از بین ببریم و هم خودمون و هم دوستانمون درک بهتری از ندانستن خودمون پیدا کنیم .
        دومین مطلب مربوط به خاطره ای هست که در ایمیل هم خدمت شما گفتم ولی مطمئناٌ در صف طولانی انتظار برای خوالنده شدن قرار داره 🙂
        در دهۀ ۴۰ فرماندۀ دانشکدۀ افسری ، مرحوم تیمسار حجت بودند و دستور داده بودند که روی دیوار دانشکده افسری بنویسند ” بعد از مرگ ، وقت برای استراحت ، بسیار است ” و به این مطلب اعتقاد قلبی داشتند . منظورم از بیان این مثال در اینجا این بود : من کلاٌ بسیار کم خواب بودم ، تقریباٌ ۴ ساعت در ضبانه روز می خوابیدم ولی از زمانی که با شما آشنا شدم تقریباٌ این مقدار به ۱ یا نهایتاٌ ۲ ساعت در شبانه روز رسیده ولی نه تنها ناراحت نیستم ، خیلی هم خوشحالم و هر روز بیشتر و بیشتر به سمت آرزویی که برای بهاربهار عزیز کردید میرم .
        محمدرضا جان ، ممنونم که هستید و برای دیدن شما و دوستان عزیزم در سمینار لحظه شماری میکنم

  • جعفر گفت:

    حالا که زدن حرف نامربوط آزاده 🙂 میخواستم این کتاب رو معرفی کنم برای مطالعه و دانلود.البته استفاده از طرف ناشر و مترجم آزاد است ولی این به معنای کم ارزش بودن اون نیست.شاید بیشتر به زمینه های زندگی شخصی و مدیریت مالی شخضی و نه مباحث مدیریتی مربوطه ولی شاید خوندنش برای هر شخصی لازمه.و اینکه وبلاگ شما و وبلاگ مترجم کتاب یعنی یک ریال تقریبا تنها وبلاگ هایی اند که سعی میکنم حداقل چند روز یک بار چک کنم.فکرکنم اگر دوستان یه نگاهی به کتاب بیندازند پشیمون نشند.از این آدرس میتونید این کتاب که کم حجم هم هست را دانلود کنید:
    http://www.1-rial.com/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%DA%A9%D9%88%DA%86%DA%A9-%D8%B1%D8%B6%D8%A7%DB%8C%D8%AA-2/

  • سیمین-الف گفت:

    سلام استاد عزیز
    این نوشته از “جبران خلیل جبران” تقدیم تان:

    … شما با کار خود دورترین رویای زمین را تعبیر می کنید و این قرعه ایی ست که به هنگام زایش آن رویا به نام شما زده اند…

    … و اما کار کردن با مهر یعنی چه؟
    یعنی بافتن پارچه ایی که تارو پودش را از دل خود بیرون کشیده باشی…
    یعنی ساختن خانه از روی محبت…
    یعنی کشتن دانه از روی لطف و برداشتن حاصل از روی شادی…
    یعنی دمیدن دمی از روح خویش در هر آنچه می سازی…

    • آزاده م گفت:

      سیمین عزیزی که هم کوچولو ها دوستش دارن و هم کوچولوهاییکه بزرگ شدن و شدن ما! سلام عزیزم
      با خودن این جمله یه لبخند شیرین اومد سراغم
      “شما با کار خود دورترین رویای زمین را تعبیر می کنید و این قرعه ایی ست که به هنگام زایش آن رویا به نام شما زده اند…”
      خدارو شکر که خواست؛ استاد ایران متولد بشه. فکر کن اگه قرار بود توی یه کشور دیگه بدنیا بیان چی میشد؟ هیچی. فقط دیگه متمم و خونه شعبانعلی دات کام نداشتیم.. مثل خیلی چیزهای دیگه که نداریم:(
      پس خدا رو شکر یه عالمه:)

      • هومن کلبادی گفت:

        آزاده م جان
        کاملاٌ موافقم باهاتون و در تکمیل گفته هاتون میگم خداروشکر که اینجا به دنیا اومدن و اینجا موندن نه مثل خیلی های دیگه که اینجا نموندن . این همون عشق و سخاوتیه که در وجود محمدرضای عزیز هست و به قول خودشون :
        ” محمدرضا شعبانعلی برای این خلق شد که یک کم حس خوب به اطرافیانش بده “

  • مرضیه7 گفت:

    سلام محمدرضا خوبی
    چه خوب کردی مهمونمون کردی به یه حرف خودمونی
    انگار که توی همین عکس شما نشستی داری برای ما حرف میزنی ما هم دورت نشستیم داریم با دل و جون گوش میکنیم
    و من با خودم زمزمه میکنم که وای چقدر از ته دل دوستت دارم و خدا رو شکر که یه معلم ، مربی ، استاد به این خوبی رو خدا سر راه من قرار داد
    این احوال پرسی من با یه لبخند پت و پهن از خوشحالی بودن باشما : خوبین ؟ کم پیدایین؟ طاعات قبول
    و راستشو بخوای هر سحر به یادتون هستم و برای همیشه سالم بودنتون دعا میکنم

  • پسرک خامه فروش گفت:

    سلام به دوستان همراه
    سلام به محمد رضای گل گلاب..
    من دوتا حس خوب و بد دارم:
    خوب: دیروز تونستم بالاخره هزینه آموزش فایل “مسیر اصلی” رو واریز کنم.
    بد: که نتونستم این بدهی رو زودتر پرداخت کنم.. 🙁 (پرداخت بموقع اش چقد میتونست کمک کننده باشه برای تهیه برنامه های بعدی تراست زون…:-( 🙁 ) شرمنده ام… حلال کن..

    • سیمین-الف گفت:

      با اجازه استاد

      پسرک خامه فروش قبول نیست!
      برای حس بدت دوتا صورت ناراحت گذاشتی، ولی برای حس خوبت یه آدمک خندون نکشیدی!!!

      اینجا هم، یه آدمک خندون تصور کن. چون من، تکنولوژی شو ندارم که برات بذارم.

      مهم نفس کارت هست که زیباست و اینکه صادقانه می یای و عنوانش می کنی.
      موفق باشی دوست این خونه.

      • پسرک خامه فروش گفت:

        سلام سیمین
        ممنون. آره، راست میگی.حقیقتش سنگینیه حس بد بود که اینطورش کرد…!
        نیاز به تکنولوژی نداره که! اول علامت نقل قول بذار. بعد از اون بدون فاصله و spase یه خط تیره بذار. بعدشم یه پرانتز باز. اینطوری صورتکت میخنده. اینجوری: 🙂

        • سیمین-الف گفت:

          ممنون
          تا حالا به خودم اینقدر نخندیده بودم 🙂
          راست می گی 🙂
          اینا هم دارن به من می خندن 🙂

          اعترافیه: امروز از شما این شکلک رو یاد گرفتم.

          • مریم .ر گفت:

            سیمین جان باید اعتراف کنم منم دیدم نوشتی تکنولوژی کمی خندیدم . 🙂 البته اصلا خندیدن تمسخر آمیز نبود ها. بیشتر به نظرم حرفت با نمک اومد. 🙂

            • سیمین-الف گفت:

              می دونم.
              واسه این نوشتم تکنولوژی چوم یاد این افتادم که وقتی کوچیک بودم اصلا این جور چیزا نبود که!!!ا
              ولی حالا می بینی بچه ی شیرخوره هم داره به باباش sms می ده.
              جل الخالق!!!
              به هر حال من تازه دارم با “تکنولوژی” ها آشنا می شم و می دونی که، جا و زمان برا ما جوون تر ها زیاده.

              خوشحالم که خندوندمت!

        • آزاده م گفت:

          سلااااااااااااااااااااااام به همه
          پسرک خامه فروش به من صورتک چشمک رو یاد میدی؟ شرمنده اینجا بلد نیستم بذارم:(

        • مهشید گفت:

          سلام پسرک خامه فروش:-(

          +امیدورام درست تایپ کرده باشم.

          منم دوست داشتم شکلک یاد بگیرم. کاش شکلک گذاشتن شبیه بلاگفا بود.
          برامون کلاس آموزش شکلک بذارید. 🙁

          • مهشید گفت:

            چرا اولی درست نشد؟ 🙂
            دومی هم اخمو شده که 🙁

            • سیمین-الف گفت:

              سلام دوستم

              بذار من بگم:

              اگه درست بعد از آخرین حرف نوشته ات فاصله نگذاری اون آدمک نمی یاد.

              و وقتی پرانتزباز بذاری اخمو می شه وقتی پرانتز بسته بذاری خوشحال.

              آقا معلم 🙂 دارم درس جواب می دم.

    • آزاده م گفت:

      پسرک خامه فروش قراره یه چند روز دیگه بیام اینجا یه همچین اعترافی بکنم:(
      یه یکسالی میشه نمیگم درآمد نداشتم ولی هر پولی که به حسابم واریز شد تا ۹۵ درصدش صرف هزینه پروژه ای شده که کارفرماش دو ساله به دلیل نداشتن بودجه برای قرارداد من بودجه مصوب نکرده . بدهیشون بیشتر از صد میلیون میشه. شاید مبلغش برای بچه های اینجا کم باشه ولی برای من خیلی زیاده.. برای انجامش وام گرفتم ولی کارفرما حرف حساب حالیش نمیشه:( حالا قول دادن تا آخر تیر یه مقدارشو پرداخت کنن
      بخاطر همین سعی کردم خیلی از هزینه های شخصیم رو کم کنم.. میدونی پسرک خامه فروش اون روزی که فایل رو دانلود کردم پیش خودم خیالم راحت بود که به کسی بدهکارم که غریبه نیست..
      ببخشید استاد
      دوستان یکم سبک شدم:)) شما هم این دوستتون رو ببخشید که اینجا درد ودل کرد..

      • سیمین-الف گفت:

        آزده جون
        امیدوارم بعد از این شیب تند در شغلت، یه سرپایینی پر برکت داشته باشی. 🙂

        حالا ول کنتون نیستم اینقدر آدم براتون بکشم که برید و به حسین بگید دیگه چیزی بهم یاد نده. 🙂

      • هومن کلبادی گفت:

        آزاده م جان
        من هم مشکل مشابهی دارم ولی همینجا قول میدم همۀ دیونم رو یکجا پرداخت کنم چون این چرخۀ عشق و سخاوت ( و به خصوص اعتماد ) باید با سرعت بچرخه و باید به بانیان این سایت و به خصوص محمدرضای عزیزمون ثابت کنیم که اشتباه نکردن که به ما اعتماد کردند و چه زیباست نام trustzone . قول میدم 🙂

  • احسان م گفت:

    سلام محمدرضا جان

    میخواستم ازت یک درخواست داشته باشم :

    اولش یک مقدمه بگم : همانطور که میدانی خیلی از دانشجوها بخاطر انتخاب غلط دانشگاهی و نشناختن تواناییها و علایقشون، رشته دانشگاهی نامناسبی را انتخاب میکنند که نه در آن علاقه‌ایی هست و نه استعدادی و اگر بتوانند با زحمت و فشار زیاد یک مدرک بگیرند به احتمال زیاد نمیتونند در آن رشته بازدهی داشته باشند و هم خودشان ضرر میکنند و هم مجموعه‌ایی که در آن کار میکنند و هم مراجعانشان (مردم عادی که برای انجام کارهایشان به آنها مراجعه میکنند)

    میخواستم خواهش کنم یک فایل رادیو مذاکره یا یک مطلب در سایت‌ات را به انتخاب درست رشته دانشگاه اختصاص بدهی

    (حتی اگر از این جمعیت یک میلیون نفری داوطلب کنکور سراسری که در مرداد ماه باید انتخاب رشته کنند ۱٪ مخاطب حرفهای تو باشند مطمئناً با بیان خوب و تاثیرگذارت روی زندگی آن ۱۰٫۰۰۰ نفر اثر مثبت و بزرگی خواهی گذاشت)

    شاگردت
    احسان

    • احسان جان. خیلی حرفت منطقیه. چشم. همین روزها یک فایل در این باره ضبط می‌کنم و منتشر می‌کنم.
      اگر چه همون طور که تو می‌دونی و همه می‌دانند چنین بحثی تا حد زیادی تابع سلیقه است.
      اما به عنوان یک دوست و برادر کوچکتر، من هم می‌تونم – و دوست دارم – برای بقیه بچه‌هایی که دارند به دانشگاه و انتخاب رشته فکر می‌کنند، کمی درد و دل کنم.
      حتماً این کار رو انجام می‌دم. ممنون از ایده خوبت

  • سعید دمیرچی گفت:

    سلام محمد رضا !!!

    هنوز از نوشتن عبارت « سلام آقای شعبانعلی» خسته نشده ام ! اما این بار نوشتم محمد رضا تا چند نکته را دوستانه برایت بنویسم.

    چند ماهی است که دلم می خواست شما را ببینم اما اراده نکرده بودم ! اما سه هفته ای می شود که اراده کرده ام و از تمام راه هایی که می شود شما را دید در حال استفاده ام !
    البته همه چیز از سایت آقای رضا امیرخانی شروع شد و شب های قصه توانگری
    افغانستان واسطه من و آقای رضا امیرخانی بود. هر دو به این کشور سفر داشتیم و مردم این کشور را می فهمیم.
    البته تعداد سفر های من به واسطه کار شخصی که شروع کردم بیشتر است. اما همیشه با آقای امیرخانی در باره افغانستان و کارهایی که می شود در این کشور در حوزه فرهنگ انجام داد گپ می زنیم.
    دلیل اینکه اراده کرده ام شما را پیدا کنم و کمی در موضوع افغانستان گپ بزنیم استفاده از تجربیات شما است!!!
    درست است که شاید شما هیچ سفری به افغانستان نداشته اید یا درگیر موضوع افغانستان نبوده اید اما قطعا تجریاتی دارید که من به عنوان ایده از آن ها استفاده خواهم کرد.
    شاید توضیحات من از افغانستان منجر به وجود آمدن ایده های جدید برای دوره های مذاکره شما شود.
    جالب است بدانید که افغانستان تنها کشوری است که رسم الخط فارسی دارد (نگفتم فارسی زبان، چرا که چند کشور فارسی زبان داریم اما دارای رسم الخط فارسی فقز افغانستان است) و دانشگاه کابل قدیمی تر از دانشگاه تهران ما است!
    من کتابخانه تخصصی حوزه افغانستان را برای اولین بار راه اندازی کرده ام. شاید جالب باشد بدانید که بیش از ۸۰۰ عنوان کتاب در ایران با موضوع افغانستان چاپ شده است.
    سعی کرده ام از نوشته های سایت های شعبانعلی دات کام و متمم نهایت استفاده را ببرم. برای مذاکره با ناشران افغانستانی ، مدیران افغانستانی، مدیران ایرانی ، ناشران ایرانی.
    رادیو مذاکره به من ایده داد جلسات خودم با سایرین را ضبط کنم تا با گوش دادن های مکرر اشتباهات، نقاط ضعف و قوت خودم و طرف مقابلم را به دست بیاورم.
    شاید بیش از ۱۰۰ ساعت در یک ماه اخیر مطالب سایت های شما را خوانده و گوش دادم ام. مطالب قدیمی (حتی فایل پی دی اف نوشتن برای فراموش کردن) و جدید را خوانده ام تا روزی که اراده ام به نتیجه رسید و محمد رضا شعبانعلی را دیدم بتوانم نهایت استفاده را از یک ساعتی که شاید در اختیارم بگذارد ببرم.
    محمد رضا !!!
    کارهای خوبی را شروع کرده ای که امیدوارم طبق برنامه ای داری بتوانی جلو ببری. البته کمی بیشتر باید برای تراست زون وقت بگذاری.
    رادیو مذاکره خوب است.البته اگر بتوانی قبل از اینکه با افراد جلسه داشته باشی در سایت بگویی که با چه کسی قرار است صحبت کنی و سوالات دوستان و خوانندگان سایت ات را هم در بخشی از رادیو مذاکره بیاوری خوب است.
    متمم هم خوب است. اینکه هزینه پرداخت شود برای آموزش خوب است. تا افراد قدر دانشی را که بدست می آورند بدانند. و به آن اهمیت بدهند و از آن استفاده کنند.
    محمد رضا!!!
    تلنگر دکتر محسن قدمی در سر یکی از کلاس هایش باعث شد من با کتاب های پیتر دراکر آشنا شوم. امیدوارم این پست من تلنگری باشد برای آشنایی بیشتر شما با موضوعات فرهنگی و آموزشی افغانستان

    موفق باشید آقای محمد رضا شعبانعلی

    • رسول ايرانشناس گفت:

      سعيدجان سلام
      كامنتت خيلي دقيق و پر از تلاش و اراده بود بهت تبريك گفته و برات آرزوي موفقيت مي كنم .

    • سعید دمیرچی گفت:

      سلام آقای رسول ایرانشناس

      ممنون

      اگر بتوانید با هزینه شخصی یک دوره آموزش خصوصی با کیفیت اما بدون مدرک ! در حوزه سفر برگزار کنید که تو این دوره اینقدر با سایرین متفاوت باشید مطمئن باشید دیگر نیازی نیست به بخش صدور مجوز برید.
      مهم اینه کسایی که میان دوره شما به این نتیجه برسن که چیز مفیدی یاد گرفتن حتی اگر کوچک باشد. مثل همین شعبانعلی دات کام برای شما و من
      موفق باشید

  • رسول ايرانشناس گفت:

    محمد رضاي عزيز ، سلام و عرض ادب
    بارها در مورد پيچ و خمهاي سيستم آموزشي عمومي سنتي ، با اثربخشي ضعيف مطالبي خوانده و شنيده ايم و اما يك تجربه:
    در مورد حوزه مورد علاقه خودم سفر هم اين درد جدي و بزرگ وجود داره و موسسات زيادي براي آموزش غلط!! دارند تبليغات مي كنند و به محتوي توجهي ندارند . به همين خاطر با هدف كمك كردن هزينه و افزايش كيفيت براي آموزش نيروهاي متخصص مرتبط با كسب وكار سفر در دنياي مجازي با كمك دو گروه از دوستان برنامه نويس و كارشناس توريسم پكيج كامل قابل ارائه تهيه شده اما وقتي به بخش صدور مجوز آموزش سازمانهاي دولتي براي مجوز اجراي دوره مراجعه ميشه ، جوابهايي مي شنوي كه …!؟!
    در هر صورت از اينكه توي اين خونه امكان درد دل بوجود آمده واقعا ممنونم و اگه راهنمايي داشته باشي خوشحال ميشم نظرت رو بدونم .

  • باران گفت:

    سلام
    من خیلی وقته که اینجا کامنتی نگذاشتم.. نه از این بابت که به اینجا سر نمی زنم و یا اینکه مطالب رو نمی خونم.. فقط فکر می کنم اگه حرفی ندارم که چیز بیشتری به دیگران اضافه کنه پس بهتره چیزی نگم
    الانم فقط خواستم احوالپرسی کرده باشم و بگم که هنوز هستم و از اینکه وقتی میام اینجا و میرم چیز جدیدی دارم که بهش فکر کنم حس فوق العاده ای دارم
    ممنونم
    راستی من از متمم عقب افتادم چون نمی رسم مطالب رو کامل بررسی کنم و دوست ندارم اطلاعات رو بدون فکر کردن درباره اشون وارد مجموعه ی دانسته هام بکنم یا اینکه هنوز مواردی که میشه پیاده کنم رو کامل اجرا نکردم تا با موارد جدید خودم رو روبرو کنم… این خوبه یا بد؟

    • مریم .ر گفت:

      سلام باران عزیز. منم همین مشکل تو رو در مورد مطالب متمم دارم. از طرفی دوست ندارم مطالب رو سرسری بخونم و رد شم و از طرف دیگه حس می کنم عقب افتادم و استرس گرفتم. واقعا چاره چیه؟

      • آزاده م گفت:

        باران سلام
        خوش اومدی خانم. در مورد متمم منم مثل تو و مریم مشکل دارم. همین دو سه هفته پیش ایمیل زدم به شهرزاد با موضوع کمککککککککککک 🙂 شهرزاد هم راهنماییم کرد. یکم آروم شدم و آرومتر مطالب رو دارم میخونم و ازش استفاده میکنم. کاش خودش بیاد همون راهنمایی رو که به من کرد برای شما با بیان قشنگ و آرومش بگه.

        • شهرزاد گفت:

          عزيز دلم. لطف داري تو …
          خوشحالم كه يكم آروم شدي و داري مطالب رو ميخوني و آروم پيش ميري …
          ولي بچه ها راستشو بخواين خودم هم تقريبا همين حال و روز رو دارم. از خيلي از مطالب هنوز خيلي عقبم.
          چون واقعا مطالب اونقدر خوب و پرمغز هستن كه نميشه سرسري خوندشون و بايد عميق و با دقت خوند و براي جواب دادن و كامنت نوشتن هم بايد وقت گذاشت و تا حد زيادي فكر و تمركز كرد و بعد نوشت …
          اوندفعه هم كه توي يكي از ايميلهاي محمدرضاي عزيز نوشته بود كه قراره تنبيهات و تشويق هايي در متمم تعبيه و اتخاذ بشه، بخاطر اون قسمت تنبيهش استرس گرفتم!;)
          درسته كه الان از نظر تعداد مشاركت كامنت هاي متمم مقام سومي رو دارم!;) ولي فكر كنم دارم به زودي اين مقام رو از دست ميدم.;)
          (ياد برزيل افتادم … فوتبالش … چقدر دلم براشون سوخت … (ربط نداشت؟ … ببخشيد …:)) )
          البته اين عددها زياد مهم نيست به نظر من. مهمتر از اون، توانايي استفاده و بهره بردن هر چه بيشتر محتوايي و كيفي از متمم هستش…
          جالبه دوستان … همين امروز صبح جايي خوندم كه :
          “اول مشق بعد اینترنت!
          اخیرا در آمریکا یک روتر (رهیاب) مخصوص ساخته شده که فقط پس از انجام کارها و تکالیف روزانه به کاربران اجازه می دهد که به اینترنت دسترسی پیدا کنند.”
          پس به درد ما نميخوره، نه؟ چون بيشتر مشق هاي ما همينجاست ديگه … تو اينترنت. 🙂

          • هومن کلبادی گفت:

            شهرزاد جان سلام
            دوست خوب ما دلم میخواد دوستای دیگمون هم با وبلاگ شما آشنا بشن و مطالبش رو بخونن ولی میخوام خودتون لطف کنی و معرفیش کنین . راستی یک مسئله و یا یک مشکل (دوست خوبم ضیای عزیز ) زمانی که شما یک کامنت میگذارید چطور کنترل میکنید که هم خونه ای هامون یا محمدرضای عزیزمون نقد یا نظری در موردش دادن ؟؟؟ لطفاٌ من بی سواد رو راهنمایی کنید 🙂

    • * نیما گفت:

      باران جان من هم با بخش اول نوشته ی شما ، روبرو هستم . بیشتر اوقات میبینم متن کامنت احتمالی من به چیز بیشتری به دانش دوستانم هدیه نمی کنه . به مرور دارم به خوانتده خاموش تبدیل میشم . . .
      کامنت تون باعث شد من هم امروز حضور کامنتی داشته باشم ، هرچند هر روز ، خورشید صبحگاهی من از پنجره خونه ی shabanali dot com طلوع میکنه و لبخند معلمم امید شروع روز جدید رو بهم هدیه میکنه .
      دوستت داریم آقا معلم ، بسیار بسیار:-)

  • مهدي گفت:

    سلام محمد رضاي گرامي
    دلم براي قصه هايت در شب قصه نوجوان تنگ شده بود .گرچه من به بهانه حضور ديگري حضور داشتم سن خودم گذشته.

  • مریم .ر گفت:

    سلام محمدرضای عزیز.
    چقدر حس خوبیه عضو این خونه بودن و همخونه بودن با تو و دوستانی که به قول بچه ها بهتر از آب روان هستن.
    فکر کنم تو کامنتهای این پست کلی گپهای دوستانه و صمیمی زده بشه که آدم با خوندنش کلی حالش خوب بشه از اینهمه مهربونی و همدلی. من که همیشه خدارو شاکرم از اینکه با تو و دوستان دیگه آشنا شدم و عضو کوچکی از این خونه هستم.
    بهار عزیز چند روز پیش چه حرف خوبی زده بود ,اینکه اینجا براش مقدسه, و واقعا برای من هم همینطوره, اینجا رشد می کنم, یاد می گیرم, زندگی می کنم و از بودن با دوستان هم فکرم لذت می برم.
    همینجا هم از بچه ها میخوام اگه امکانشو دارن بیان اینستاگرام, نمیدونین چقدر خوبه دیدن عکسای شخصی تر و حرفهای صمیمانه تر از صاحبخونه ی عزیزمون. اینو گفتم بیشتر ترغیب بشین برای اومدن. 🙂
    فعلا که شهرزاد عزیز و آقای دادشی و دوستی به نام سرور و چند تا از دوستان دیگه اونجا هستن, البته اینا دوستانی هستن که من می شناسم , کاش بقیه هم به ما ملحق بشن .:)

    • شهرزاد گفت:

      ای شیطوون… ؛)
      مریم عزیز من. چقدر دلم برای کامنتهات تنگ شده بود.
      برای منم این خونه و صاحبخونه ش و همه همخونه ایهامون همه بدجوری دوست داشتنی و باارزشن.
      مریم دیدی محمدرضا گفت “من هم به عنوان یکی از هم خانه ها…” چقدر قشنگ بود برام این حرفش و کلی ذوق کرد.
      محمدرضای عزیز ما … چقدر خوب شد که ما اینجا رو از بین اینهمه دات کام ها و دات آی آرها و …. پیدا کردیم و شد دیگه خونه مجازی همه ی ما…
      یادمه شب یلدا قرار شد من و آزاده م، توی این خونه گل بکاریم و بهشون آب بدیم و … یادته آزاده؟ 🙂
      راستی چقدر جای فایزه خالیه… امیدوارم هر جا که هست خدا یار و نگهدارش باشه…
      و راستی دقت کردی خیلی وقته از آذر هم خبری نیست …!!

      • مریم .ر گفت:

        ممنون شهرزاد مهربونم. آره منم از اینکه محمدرضا خودش رو یکی از هم خونه ها میدونه کلی ذوق کردم و حس خوب گرفتم.
        شب یلدا واقعا یه شب خوب و فراموش نشدنیه برای من و فکر کنم برای خیلی از دوستان دیگه. تو و آزاده هم الحق که خوب گل کاشتین تو این خونه و با حضور و مهربونیتون گل محبت و صمیمیت رو دارین آبیاری می کنین. 🙂
        من همیشه به یاد فائزه ی عزیز هستم و دلم براش تنگ شده و واقعا غصم میگیره از اینکه بی خبریم ازش, و منم مثل تو امیدوارم خوب و خوش باشه … آذر هم درست میگی چند وقته نیست که امیدوارم اون و دوستان دیگه که خیلی وقته کامنت نذاشتن به بهانه ی این پست بیان و کمی با همدیگه گپ بزنیم . 🙂

        • آزاده م گفت:

          مریم جان لطف داری عزیزم کاش تو هم بیشتر تو کامنتها باشی. گاهی دلم تنگ میشه برات. راستش مثل شهرزاد مهربوون نیستم که سراغتو بگیرم ولی بدون نبودنت رو حس میکنم عزیزم

          • مریم .ر گفت:

            آزاده ی عزیزم چقدر خوشحال شدم با دیدن کامنتت . خیلی هم خوب و مهربونی و من به خودم می بالم که همچین دوستانی دارم . 🙂 همتون رو دوست دارم و با دیدن اسم و کامنتتون کلی شاد میشم و انرژی می گیرم.
            راستش منم کمی مودی هستم و باید حسش باشه تا بنویسم 😉 اما همیشه هستم و تک تک کامنتهاتون رو میخونم و لذت می برم . و چشم از این به بعد سعی می کنم مثل شما دوستانم مهربونتر باشم و بیشتر حالتون رو بپرسم . 🙂

        • هومن کلبادی گفت:

          شهرزاد جان و مریم.ر عزیز
          مطمئناٌ اگر محمدرضای عزیز ما انقدر باصفا و بی ریا نبودن ، ما به همون دردی که آقای سهیل رضایی در رادیو مذاکره بهش اشاره کردن مبتلا میشدیم ولی یکبار دیگه میگم با نهایت احترامی برای آقای سهیل رضایی قائل هستم از اینکه نظریۀ خودشون رو به همه تعمیم میدن یا به نوعی قضاوت کلی میکنن در مورد همه ، باهاشون مخالفم چون هم محمدرضای عزیز معلمی متفاوت هستند و عاشق و امیدوارم ما هم شاگردانی متفاوت و عاشق باشیم .
          هنوز دارم به آرزوی زیبایی که محمدرضای عزیز ما برای بهاربهار عزیز کردن فکر میکنم . . .

    • آزاده م گفت:

      سلام شهرزاد و مریم
      خوبین؟ چه خبر؟ روزتون خوب بود؟واسه من که پر از خستگی بود. بعد از ظهر که رسیدم خونه با مانتو رو کاناپه خوابم برد.:( تا ۷ خواب بودم:) واسه همین دیر اومدم خدمتتون.
      چقدر حالم خوب شد وقتی این پست رو دیدم..مرسیییییییییی از استاد و تیم مهربان شعبانعلی دات کام
      آره یادمه شب یلدا رو .مگه میشه یادم بره؟ همون جا باهات دوست شدم.. قرارمون یادم نرفته شهرزاد..گل کاشتیم دیگه:) همینکه با هم دوست شدیم همینکه اینجا یه عالمه باهم حرف زدیم و یه عالمه دوست پیدا کردیم 🙂
      توی بیشتر پست ها با اینکه اطلاعاتم کم بود ودر مورد پست حرفی نداشتم دقت کردین کامنتهای حاشیه ای واحوالپرسی میذارم؟:)) که بگم هستم، که بگم اینجا رو دوست دارم:)
      فائزه جاش واقعا خالیه.. آذر هم نیست.. مهربان هم نیست.. آزاده ام ، آزاده مروارید، zoorba booda هم کم پیدا شده(آیکون عصبانیت) و دوستانیکه ما رو با خودشون عادت دادن و حالا یا نیستن یا برامون نمینویسن..:( کاش بیان تو این پست پیش ما تا با هم حرف بزنیم..

  • ستایش مطهر گفت:

    باسلام؛

    لپ تاپتونو کج نگه ندارین، به هاردش فشار میاد. اینم یه حرف خودمانی:))))

    • آزاده م گفت:

      ستایش منم گاهی لپ تاپمو اینجوری نگه میدارم. نمیدونستم به هاردش فشار میاد. مرسی از حرف خودمانیت:) دیگه کمتر این جوری نگهش میدارم. اخه دوستش دارم لپ تاپمو. با اینکه همه مسخره اش میکنن(آخه خیلی قدیمیه سالهاست از چرخه تولید خارج شده طفلی) ولی عوضش نمیکنم. 🙂

      • مریم.پاییز گفت:

        سلام به شما استاد عزیز و همه ی شما دوستان مهربون چند ماه پیش باید تصمیم میگرفتم که پولم رو لپ تاپ بگیرم که فکر میکردم داشتنش لازمه و یا اینکه یه ویولون بهتر بگیرم که آرزوم بود. بالاخره با این فکر که یاد داشتن کامپیوتر یه امر الزامیه لپ تاپ خریدم. و حالا هرموقع به اینجا میام خدا رو شکر میکنم بخاطر انتخابم. استاد عزیز از شما به خاطر وقتی که برای ما شاگردانتون صرف میکنید ممنونم. امیدوارم همیشه موفق باشید.

        • نرگس آزادی گفت:

          سلام مریم جونم چه جالب منم جدیدا لپ تاب خریدم
          عزیزم من ویولن دارم از اونجایی که هم خونه ای هستیم اصلا قابلت رو نداره گلم فقط اراده کن

          • مریم.پاییز گفت:

            واقعا ممنونم به خاطر مهربونی شما نرگس جان. اما فکر میکنم من هنوز دین ساز قدیمیم رو اونجوری که باید ادا نکردم و همچنان در خدمتش هستیم.

      • ستایش مطهر گفت:

        خواهش عزیزم :-*
        فکر کردم اینجا هم میگن ” مامانمون شدیاااا این کارو بکن اونکارو نکن”. آخه چیکار کنم حیفم میاد دستگاهه خراب شه کلی پول باید خرج کرد براش. در ضمن مهم کاربرده وگرنه سن و سال و مدل که از ماهم گذشته و دیگه اسقاطی شدیم 🙂

    • نرگس آزادی گفت:

      سلام ستایش جان
      منم نمی دونستم مرسی که گفتی عزیز

  • شهرزاد گفت:

    محمدرضاي عزيز.
    چقدر اين گپ غير رسمي، براي ما ارزشمند و دوست داشتني يه.
    ممنون كه حرف هاي دلتون رو برامون نوشتيد و ممنون بخاطر همه چي …
    و با آرزوي موفقيت هاي روزافزون گره خورده با رضايت و سلامتي و شادماني…

    • سیمین-الف گفت:

      شهرزاد دیدی اینقدر بقیه 🙂 مابین درس های استاد حرف زدن!!! که آخر استاد به این نتیجه رسید که یه بار هم شده با خیال راحت بذاره بچه ها با هم صحبت کنن 🙂

      آخیش دلمون گرفت اینجا نمی شه دو کلوم با همدیگه حرف بزنیم:-)

      پی نوشت: من تا زمانی که مدرسه می رفتمو دانشگاه، بچه ی خجالتی بودم که صدا از سنگ در می اومد از من در نمی اومد. از بخت خوشم حالا شاگردای شیطونی دارم که همش در حال صحبت و بازی و زدن، تو سر و کله ی همدیگه هستن. ای روزگار…
      🙂 🙂

      • شهرزاد گفت:

        دوستاااای نازنین. چقدر خوشحالم که میبینم همه تون خوشحالین و گپ میزنین.
        آره سیمین جونم. و ممنون از محمدرضا جان که این اجازه رو رسما صادر کردن. ! ؛) …
        راستی مبارکه شکلکهای خنده ات :)… خیلی ماجرای بانمکی بود سیمین و ممنون از پسرک خامه فروش عزیز بخاطر آموزشش.
        آزاده جونم خسته نباشی.:) آره باید مراقب گلهای خونه مون هم همیشه باشیم. راستی مینا mina90 جونمون کجاست؟!
        آره از مهربان هم خیلی وقته خبری نیست. اینهمه زحمت کشیدیم با محمدرضا جان آشتی شون دادیماااا…؛) راستی عزیزم. برای چشمک wink، باید بجای : بذاری ؛

        • آزاده م گفت:

          سلامت باشی شهرزاد جان
          ؛-) اینجوری؟

          • پسرک خامه فروش گفت:

            سلام شهرزاد
            سلام آزاده
            نه! اینجوری 😉 (البته فک میکنم این صورتک به نمایش در نمیاد!)
            بچه ها! “کیان ” هم چن وقتی میشه نیستااا.. امیدوارم شاداب و سرزنده باشند…

          • پسرک خامه فروش گفت:

            نه! انگار نمایش داده میشه..! 🙂
            آزاده اینجوریه: ; – ) (با فاصله نوشتم که مشخص بشه برات.)
            درضمن اگه دوستان توو ترسیم صورتکت های فوق مشکل دارند میتونند با واحد ” اسمایل کمک ” شعبانعلی دات کام تماس بگیرند..!! 😀 بنده در خدمتشونم. 🙂
            فک ککککن… “مرکز آموزش تخصصی ترسیم صورتکت های خندان”!! 😉 🙂

              • شهرزاد گفت:

                اي واي نشد …
                اينجوري بود شايد … 😀
                😉
                سيمين … همه اش تقصير توئه ه ه ه ه … 🙂
                ( شرمنده … ببخشيد صاحبخونه ي عزيز و تيم خوب اين خونه:) )

                • شهرزاد گفت:

                  سيمين. عزيزم. شوخي كردمااا …
                  اتفاقا … (گوشتو بيار نزديك، بقيه نفهمن) … خيلي بامزه شد … 🙂
                  (يادم افتاد به مامان بزرگ نازنينم. هميشه باهامون شوخي ميكرد… بعد براي اينكه كسي يه وقت ناراحت نشده باشه ميگفت: “شوخي كردم بخندين.”(و چقدر يهو دلم براش تنگ شد …) )
                  راستي … ببخشيد كه من اينقدر زياد كامنت گذاشتم. چند تا حرف رو حالا همينجا ميخوام بگم …
                  دوستان عزيز اين خونه. چقدر كامنت و نوشته هاي تك تكتون قشنگ بود. واقعا از خوندن همه شون لذت بردم.
                  كيانوش عزيز. چقدر قشنگ و دوست داشتني توصيف كردي اين خونه رو و اتفاقاتي كه هرروزه توش ميفته و صاحبخونه ش رو.
                  مرتضي عزيز. اميدوارم هر چه زودتر بتوني به كوه بري و از آرامش و زيباييهاش دوباره بهره ببري.
                  نرگس آزادي عزيز. چقدر قشنگ گفتي و جمله ي آخرت شگفت انگيز بود و به قول آزاده يه حقيقت قشنگ براي همه ي اهالي اين خونه.
                  مرضيه ۷٫ چقدر قشنگ بود اين حرفت. كه انگار همين الان محمدرضا مثل اون عكس نشسته پشت لپتاپش و داريم باهاش حرف مي زنيم.
                  زينب. مختصر و مفيد چقدر قشنگ گفتي. اگه من هم ميتونستم همه ي حرفهامو در يك جمله خلاصه كنم اون يه جمله قطعا هموني بود كه تو گفتي. ( ولي چه كنم كه خلاصه نميشه … 😉 )
                  *نيما. چقدر قشنگ گفتي كه هر روز ، خورشید صبحگاهی من از پنجره خونه ی shabanali dot com طلوع میکنه.
                  آقاي داداشي. چقدر زيبا همه چيز اينستاگرام رو توصيف كردين.
                  مريم پاييز. چقدر خوب كه از خريد لپتاپي كه به ويولن ترجيح دادي و ميتوني باهاش هر روز بياي توي اين خونه، خوشحالي.
                  ستايش مطهر. كه حتي به فكر لپتاپ استادشه كه يه وقت خراب نشه.
                  و همه ي دوستان خوب ديگه …
                  خوندن كامنتهاي همه تون خيلي لذتبخشه …
                  و همينطور دوستاني كه بعدا اينجا به جمع ما مي پيوندن …
                  اميدوارم دل همتون هميشه شاد و لب همتون هميشه خندون مثل همين آدمكهاي سيمين باشه … 🙂 😉

                • نرگس آزادی گفت:

                  سلام شهرزاد عزیزم
                  یک دنیا ممنون گلم چقدر خوبه که تو حواست به همه هست بودنت توی این خونه عطر خاصی داره مثل گل نرگس همه جا رو پر میکنه

                • * نیما گفت:

                  ممنونم شهرزاد جان از ابراز لطفت .
                  راستی چه خوبه که شما ، سیمین جون ، آزاده جان و آقای پسرک خامه فروش صمیمانه باب گفتگو رو باز می کنید چون متفرقه و بیربط گویی استثنا آزاده (البته من که کامنتهای گذشته م هم چندان پر محتوا نبود) باید بگم من خیلی سخت می تونم یه گقتگوی دوستانه رو شروع کنم ولی همیشه از خوندن کامنتهای شما حس خوبی پیدا می کنم 🙂 .
                  درمورد کامنت پر محتوا هم باید بگم : یه موقع که استاد از شور بیشعور و شهوت کامنت نوشتن صحبت کردند منم تصمیم گرفتم روی این دو مورد ، در مورد خودم بیشتر حساس شم ؛ تا جایی که از شهوت نوشتن دیگه داشتم میرسیدم به افسردگی ناشی از عقده نوشتن !!!! 🙂 🙂 کلا از یه ور بوم می افتم من ولی جانانه استاد با این درخواست شون از هیات نظارت منو از سقوط قطعی نجات دادند!
                  خوشحالم که اینجام . . .

                • سیمین-الف گفت:

                  شهرزاد می دونم تقصیر منه!! 🙂

                  وقتی امروز اومدم خونه مون دیدم ۸۰ نفر پیام گذاشتن و خودمو آماده کردم که بیام و دونه دونه بخونم، که دیدم چه غوغایی به پا کردم. 🙂

                  یعنی من موندم، اگه ماجرای این شکلکا نبود جمیع دوستان چی یو بهونه می کردن برای شیطونی. 🙂

                  استاد ببخشید من از طرف همه ی بچه ها از شما معذرت می خوام. 🙁
                  بچه ها بگید که دیگه تکرار نمی شه بگید 🙂

                • هومن کلبادی گفت:

                  دوستای خوبم یک چیز بی ربط
                  نمیدونم چرا وقتی کتمن های دوستانۀ بالایی شما در مورد شکلک ها رو می خوندم و دیدم که تقریباٌ در زیر همشون یک نفر مخالفت کرده یاد شخصیت گلام ( Glum به معنی افسرده و مخالف ) در سفرهای گالیور افتادم یا گوچا در کارتن ” بنر ” که خیلی وقتا و بی دلیل با همه مخالفت میکرد . کاش یک کم به آزادی هم بیشتر احترام بگذاریم البته با اجازۀ دوست عزیزمون glum 😉

            • آزاده م گفت:

              درس پس میدهیم به اساتید “اسمایل کمک”
              😉 (با فونت انگلیسی) تمرین استاد پسرک خامه فروش
              ؛) (با فونت فارسی) تمرین استاد شهرزاد
              استاد ضیا تمرین شما سخت بود. اینا ( ‘;’ ‘-’ ‘)’ ) رو از کجا بیارم آخه؟:(

              • آزاده م گفت:

                شهرزاد شرمنده م خواهرو دفعه بعد بهتر تمرین میکنم. 🙂
                استاد پسرک خامه فروش هیچ وقت این لطفتون رو فراموش نمیکنم. 🙂 😉

              • شهرزاد گفت:

                خدايااا … آزاده از دست توووووو …. خيلي خنديييييدم …
                آخه ميدوني … استاد ضيا، هر كدوم از symbol ها رو توي كوتيشن مارك گذاشتن كه مشخص تر باشه … ولي خوب انگار يه كم گيج كننده شده … 😉
                ولي لطفشون جاي تشكر بسيار داره 🙂
                راستي فكر كنم براي چشمك بايد از درس همون استاد پسرك خامه فروش عزيز بهره ببري، يعني با خط تيره …:)
                اينجوري: 😉

          • ضیاء گفت:

            شاید هم اینطوری: 😉 ( ‘;’ ‘-‘ ‘)’ )

          • شهرزاد گفت:

            جاان…
            آره آزاده جون. ولي چرا شبيه شكلك صورت بامزه ي زرد نشد؟! البته من بدون خط تيره ش مي زنماا.
            خيلي وقتها هم كه دلم ميخواد حسم رو با لبخند يا همين wink در آخر جمله م بيارم، با جمله ام فاصله ش نميدم و به آخرين حرف يا نقطه جمله م ميچسبونمش كه همينطوري به صورت symbol ها بياد و به شكل شكلك نشه… ميدوني چرا؟ آخه مثلا ميخواي آخر جمله ت فقط يه لبخند خيلي آمرانه و آروم بزني!;)) (مدل لبخندهاي ياهو مسنجر) ولي بعد تبديل ميشه به يه خنده ي شيطون، كه خيلي نازه ولي يه كم بيشتر از اون لبخنديه كه ميخواستي بزني … 🙂 (البته وردپرس همه ش همينطوريه …:) )

        • سیمین-الف گفت:

          ممنونم از اظهار لطفت.
          این آدمک خندون هم یادگاری شد برای من از این شب. 🙁

        • mina90 گفت:

          سلاااام دوستای عزیزم و صاحبخونه گل.
          سلام شهرزاد عزیزم.
          چه خبره اینجا 🙂
          انگار دیر رسیدم.
          ولی خوبه به هر حال رسیدم.
          سیمین یه چیزی بگم؟؟؟؟؟
          میتونستی کپی پیست کنی. 🙂 منم اول تکنولوژیشو نداشتم بعد گفتم بذار کپی پیستشون کنم. این طوری معلوم میشه چطورین 😉

  • آرزو گفت:

    شما بزرگواری استاد جان.

  • دیدگاهتان را بنویسید (مختص دوستان متممی با بیش از ۱۵۰ امتیاز)


    لینک دریافت کد فعال

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    yeni bahis siteleri 2022 bahis siteleri betebet
    What Does Booter & Stresser Mean What is an IP booter and stresser