مقدمه ی یک:
پنجم دبستان، با یکی از همکلاسیهایم رقابت شدید داشتیم و یک بار به دلگیری خیلی زیاد و قهر رسید. سر کلاسها، دیگر به درس گوش نمیدادم و بیشتر وقتم به حرص خوردن میگذشت. وقتی با معلمم حرف زدم، لبخندی زد و گفت: وقتی تو و او، روی یک نیمکت کنار هم نشسته اید و تو تمام دنیا را در همین نیمکت خلاصه کرده ای، معلوم است که به خاطر یک دعوا، زندگیت جهنم میشود.
کمی فاصله بگیر. از دید سایر بچه های کلاس، دو تا دانش آموز همکلاسی – و نه تمام کلاس – با هم دعوا دارند.
بیشتر فاصله بگیر. از نظر من، در یکی از کلاسها، دو دانش آموز با هم مشکل دارند.
بیشتر فاصله بگیر. مدرسه ای در این شهر هست که دو نفر در آن با هم دعوا دارند.
حتی، کشوری روی این کره هست که شهری در آن کشور هست که مدرسه ای در آن شهر هست که کلاسی در آن …
مقدمه ی دو:
روبرت گانتر در کتاب تصمیم گیری خود، از ریاضیدانی میگوید که مشکلات را روی برگه ای کاغذ می نوشته و در گوشه دیوار آویزان میکرده و خودش، از گوشه دیگر اتاق، با دوربین(!)، مسئله را میخوانده است. به او میگویند: این چه کار مسخره ای است که انجام میدهی؟ پاسخ میدهد: وقتی کاغذ دست من است «مسئله ی من است» و وقتی آن دورها قرار میگیرد، فقط «یک مسئله» است. راحت تر حل میشود.
مقدمه ی سوم:
تصویری که در بالا می بینید، یکی از شبهای اخیر است که حدود ساعت ۲ بامداد، بالای برج میلاد تهران، داشتم به شهر نگاه میکردم.
————————————
به نظر می آید، گاهی نیازمند نگاه از بالا هستیم. از دورتر. دوردست تر.
شاید مقایسه ماشین من با ماشین تو، وقتی پشت چراغ قرمز ایستاده ایم، امکان پذیر باشد.
شاید نارضایتی من از اینکه خانه ی تو بزرگ تر از خانه ی من است، برای خیلی از ما، اجتناب ناپذیر باشد.
شاید فراموش کردن آنچه من برای تو کرده ام و تو برای من نکرده ای، سخت و دشوار باشد.
اما وقتی کمی فاصله میگیری،
همه ی اینها معنی خود را از دست میدهند.
شهری را می بینی که با تو، یا بی تو، به زندگیش ادامه می دهد.
خانه هایی که از دوردست همه یک اندازه اند.
هزاران سقف که آرامش و هزاران سقف که تنش را در خود پنهان کرده اند.
شاید هم لبخندی بر لبانت بنشیند. از مردمی که با شتاب از نقطه ای به نقطه ی دیگر می روند بی آنکه به «جای دیگری» رفته باشند…
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
ممنون
خیلی امروز به این نوشته احتیاج داشتم.
خدا قوت محمد رضا
گاهی منم به این موضوع فکرکرده ام.اصلا اگر این تفکر نبود شاید تاحالا نابود شده بود بشر.نابودی نابودیست چه از درون چه از بیرون.به هرحال من کتاب تصمیم گیریتو درست به موقع خوندم و الان خیلی خوشحالم که اون موقع اماده یادگیری بودم و خوب اموختم.
عالی بود…
واقعا حالمو عوض کرد…چیزی بود که مدت ها دنبال جوابش بودم.
مرسی محمد رضا، مرسی از اینکه همین امروز این پست گذاشتی
مطلب، فوق العاده بود محمد رضا.
کتاب گاتنر رو تهیه خواهم کرد…درود.
این را یک جایی خیلی سالها پیش خوانده بودم..
ممنون از یاد اوری
احتمالاً تو کتاب تصمیم گیری خودم خونده بودی! چون نوشته ی خودمه. 🙂
فک کردم فقط خودمم!!!اخه هزارتا مطلب خوبم که بخونم همون موقع خیلی روم تاثیر میذاره اما شاید کمتر از نیم ساعت بعدش بخوام به یک صدمش عمل کنم نمی تونم !!! میگم اصلا یادم میره !! یا اینکه دیر یادم میوفته !
مرسی
من
در پس این نوشته ها ،دوباره حرف های دیگری میخوانم…
و تو
چه خوب میدانی ؛
نارضایتی ها اجتناب ناپذیرند
فراموش کردن ها سخت و دشوار
و این «شهر »،که با من و یا بی من زندگیش ادامه خواهد داشت.
اما
این هم به یاد داشته باش
برخی چیزها ،در اعماق وجود آدمی اند ،نه به تصور مردم نا آشنا «جای دیگری»!
در اوج دلگیری هایت ،بر بام شهر و برج که نه!به قله های بالاتری برو ،تا کمی دورتر که نه!دورتر و دورتر باشی و کوچک شوند همه ی مسئله ها.
ازبالا و دورتر ودوردست تر که نگاه کردی
پایین بیا وبه یاد داشته باش ،در میان شهر دستها نیازمند هم اند، برای کم کردن تنش زیر سقفهایی که از دور یک اندازه اند …
عااااااااااااااااااااالیییییییی بود….
ممنون که اول هفته ای پر از نگاهی نو و اگاهی به ما هدیه دادید…
سلام آقای شعبانعلی…
چه همزمانی عجیبی…چون من هم دقیقا در همین فکر بودم..
دو هفته پیش برای اولین بار سوار بر هواپیما،از تهران به مشهد رفتم.وقتی آن بالا بودم،دقیقا به همین مطالب فکر می کردم. باور کنید نمی دونم چه جوری احساسم رو بیان کنم.چون نمی تونم در قالب کلمات پیاده اش کنم.ویدیویی دارم که پیشنهاد می کنم حتما ببینید.آدم حیرت می کنه از اینکه:ما ذره ای بیش نیستیم.اصلا زمین چیه در مقابل این عظمت؟
جناب شعبانعلی عزیزم تاکید می کنم که حتما این ویدیو را ببینید:
http://dooreham.blogfa.com/post/175
نمي تونم شدت هيجان و ذوقم رو پس از خوندن اين متن پنهان كنم و فقط خلاصه كنم در يك لايك
خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخيلي لذت بردم و البته نه فقط لذت. يك يادآوري با حال هم بود. ضمنا يك چيزي بگم؟
شما اين همه حرف هاي قشنگ رو و اين قدخوب نوشتن رو از كجا ياد گرفتيد؟؟:)
راستي استاد، من هنوز نگران پرسش هايم هستم. گفتم باز يادآوري كنم فكر نكنيدفقط پرسش هائي مطرح كردم براي فراموش كردن.
دانشجوي مجازي كه اصلا قدرت درك استاد خويش را ندارد:):):)
نگاه از دور ؟ از بالا؟… چرا یادم میره؟
هدی منم مثل توام، نمیدونم چرا یادم میره؟
ممنون مثل همیشه عالی بود.
سلام
نگان کلان داشتن باعث میشه که مشکلاتمون کوچیک بشه . در عین حال باید یاد گرفت که چه جوری از عهده آنها برامد و فائق شد.
فقط یکی نه….. کلی لااااااااااایک…