نوع مطلب: گفتگو با دوستان
برای: زینب دستاویز و البته بقیهی دوستان عزیزم که وبلاگهایشان را میخوانم.
پیش نوشت- تقریباً هر جا و به هر بهانهای که میشده، دوستان عزیزم را به نوشتن تشویق کردهام. مطالب متعددی را هم در زمینهی تجربههای خودم در مورد وبلاگ نویسی منتشر کردهام که از جملهی آنها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
- ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت اول)
- ده نکته پس از ده سال وبلاگ نویسی (قسمت دوم)
- استفادهی منصفانه از مطالب دیگران (Fair Use)
نکات دیگری هم در ذهنم هست که به تدریج و در فرصت مقتضی مینویسم.
اما زینب کسی بود که به ادامه ندادن آن سلسله نوشتهها، اعتراض کرد و البته اقدام عملی هم انجام داد و بیآنکه منتظر بماند، نوشتن وبلاگش را آغاز کرد. این شیوهی اعتراض (عمل کردن به جای حرف زدن) آنقدر شایستهی تقدیر و احترام هست که من، به محض دیدن کامنتش، تصمیم بگیرم چند خطی را – حتی اگر به هیچ کارش نیاید – برایش بنویسم.
دوستان زیادی دارم که مینویسند. اما دلم میخواهد اینجا خطاب به زینب بنویسم. چون احساس میکنم راحتتر میتوانم بنویسم. خیلی هم مجبور نیستم برای رعایت فضای رسمی، شاید و احتمالاً و ممکن است و به نظر میرسد و البته سلیقهی من است، به کار ببرم.
بنابراین زینب.
من جملاتم را بیقید و شرط مینویسم. اما و اگرها را حذف میکنم. فقط برای اینکه راحتتر باشم. قطعاً – حتی بدون اینکه من این را به تو بگویم – تو مختاری از بین تمام این پیشنهادها، یک مورد یا چند مورد یا همه را جدی بگیری یا کنار بگذاری. عمداً هم در عنوان، از واژهی پیشنهاد استفاده کردم. چون پیشنهاد را هر کسی میتواند مطرح کند. اما توصیه، از سوی کسی مطرح میشود که خود را صاحب صلاحیت میداند و من، این عنوان را برای این حرفها، به کار نخواهم برد.
پیشنهاد اول: هر روز بنویس.
زینب. شاید بعدها، تصمیم بگیری هفتهای یک بار یا دو بار یا حتی شاید ماهی دو یا سه مطلب بنویسی. اما برای شروع، ترجیحاً تلاش کن هر روز بنویسی.
مهم نیست چقدر مینویسی. یک سطر. یک پاراگراف. یا چند صفحه. اما بنویس.
البته اگر بخواهم اصول هدفگذاری و بحث نظم شخصی را مد نظر قرار دهم، باید هدفی بگذاریم که هرگز نقض نشود و قطعاً ممکن است بعضی شبها نتوانی بنویسی. پس شاید پیشنهاد عملیتر این باشد: در هفته، بیشتر از یک یا دو روز، به خودت مرخصی نده و از این مرخصی هم استفاده نکن، مگر اینکه مجبور شوی. همیشه آنها را برای شرایط اضطرار نگه دار.
این پیوسته نوشتن، باعث میشود که نوشتن به عادت تو تبدیل شود. شاید امروز، وقتی خستهای یا ذهنت مشغول است، نتوانی چیزی بنویسی. اما وقتی نوشتن به عادت تو تبدیل شد، مشکل دیگری پیدا خواهی کرد که البته مشکل بهتری است: خستهای و ذهنت مشغول است. اما نمیتوانی ننویسی و به نظرم، این نعمتی است که اگر در زندگی نصیب کسی شود، ناسپاسی است اگر چیز بیشتری طلب کند. چون «کلمه» مهمترین دستاورد نژاد انسان است و نوشتن، فاخرترین کاربرد آن.
پیشنهاد دوم: اگر از جایی چیزی نقل میکنی، حتماً حتماً حتماً از خودت چیزی به آن اضافه کن. حتی اگر در حد یک جمله
(راجع به نقل منبع نمیگویم، چون تو و متممیها به اندازهی کافی این اصول را میدانید و میشناسید).
نگذار ذهنت و زبانت، به تکرار طوطیوار خواندهها و شنیدهها عادت کند. وقتی شعری زیبا میبینی و نقل میکنی، یا جملهای یا پاراگرافی یا هر چیزی از نویسنده یا متفکری را برای مخاطبانت میگویی، فکر کن که چه حرفی میتوانی اضافه کنی؟
شاید چند سطری در مورد گویندهاش بنویسی. شاید در یک یا چند جمله، دیدگاه خودت را در مورد آن بنویسی. شاید توضیح بدهی که چرا برای تو، جذاب بوده است. چون قطعاً میدانیم که آنچه امروز در تو شوری برمیانگیزد، ممکن است در من، هیچ حسی ایجاد نکند. چنانکه دیگر روز، شاید در تو هم هیجانی ایجاد نکند. پس مهم است که اول خودت و دوم مخاطبت، بدانید که چرا این حرف یا جمله یا پاراگراف، نقل شده است.
پیشنهاد سوم: برای خودت بنویس و نه مخاطب.
زینب. این را یک نویسندهی غرق در ادبیات به تو نمیگوید. کسی که این حرف را مینویسد، از آن عاشقان مسلکِ هنر برای هنر نیست. این را کسی میگوید که کمی با بازاریابی محتوا و استراتژی محتوا آشناست. مخاطب و ارزش مخاطب را میفهمد. تحلیل پرسونا را دوست دارد و به کار میبرد. اما وبلاگ نویسی، نه کسب و کار است و نه بازاریابی. نوشتن است.
اگر چه، ممکن است روزی وبلاگ تو، به اثر انگشت دیجیتال تو تبدیل شود (که حتماً خواهد شد) و ممکن است برای تو نامی یا نانی هم بیاورد. اما وبلاگ نویسی، اگر با جان و دل و برای خودت نباش، برای هیچکس هم دوستداشتنی نخواهد بود.
اگر مناسبتی میبینی، اگر رویدادی میبینی، اگر دیگران در مورد چیزی حرف میزنند، یا در مورد چیز دیگری حرف نمیزنند، هیچکدام نمیتواند و نباید تو را به نوشتن یا ننوشتن در مورد یک موضوع وادار کند.
مهم این است که چیزی بنویسی که در ذهنت میگذرد و برای «تو» مهم است. شک نکن که اگر چیزی برای تو مهم باشد، آن را بهتر خواهی نوشت و منِ خواننده هم، با لذت و رغبت بیشتری خواهم خواند.
پیشنهاد چهارم: وبلاگ بخوان.
زینب. همیشه چند وبلاگ را داشته باش که به آنها سر بزنی. دیدن نوشتههای دیگران، هم آموزنده است و هم الهامبخش.
دیدن شبکههای اجتماعی هم بد نیست. لااقل میتوانی دغدغههای مردم را ببینی و شاید بعضی از آنها، جرقهای برای اندیشیدن و نوشتن باشد. اما فراموش نکن که تنفس بیش از حد در هوای مردم، تو را چیزی از جنس مردم خواهد کرد و مردم، هرگز به کسی که از جنس خودشان باشد، به دیدهی احترام نگاه نمیکنند.
بعضی از شرکتهای تکنولوژی محور، چندان از اینکه وبلاگخوان باشی خوشحال نمیشوند.
گوگل، دوست دارد تو هر روز، دوباره از اول، جستجو را در صفحهی او آغاز کنی تا بتواند برایت تبلیغاتش را نمایش دهد و خرج زندگیاش را در بیاورد.
اگر چه تبلیغات در کنارهی وبلاگها هم وجود دارند، اما همچنان شروع از صفحهی اول گوگل برای او خوشایندتر (و البته پرسودتر) است. شبکههای اجتماعی دیگر هم همینطور. تلگرام، ترجیح میدهد لینکها و سایتها را داخل خودش باز کنی تا زودتر به فضای تلگرام بازگردی. همچنین بسیاری از نرمافزارهای دیگر.
فیسبوک هم، ترجیح میدهد نویسندگان وبلاگها، هر بار برای هر نوشتهی جدید، به او پول بدهند تا نوشتههایشان را تبلیغ کند.
در واقع، کسی که به سراغ اینترنت میآید و مستقیماً چند سایت و وبلاگ مشخص را میخواند و میرود، کم سودترین مخاطب برای بزرگان تکنولوژی است.
پس اگر وبلاگی را پیدا کردی و دیدی دوستش داری، مراقب باش آن را گم نکنی که کسی دلش نسوخته تا آدرس آن را دوباره به تو بدهد.
من برای خواندن وبلاگها، از Inoreader استفاده میکنم. چند روزی طول میکشد تا همه چیز دستت بیاید و راحت با آن کار کنی. اما به زحمتش میارزد. با فارسی هم، به اندازهی انگلیسی راحت کار میکند (اگر هم خواستی انتخاب دیگری داشته باشی، برای اندروید و برای iOS گزینههای خوب دیگری هم وجود دارد).
پیشنهاد پنجم: امضای خودت را داشته باش.
منظورم از امضا، این کارهایی نیست که امروز در تلگرام و شبکه های اجتماعی دیگر مد شده است. هر چه میخواهند از هر جا میآورند و میگویند و مینویسند و زیرش نامی، یا جملهای یا شعاری یا یک هشتگ یا یک لوگو از خودشان میگذارند.
منظورم از امضا این است که حال و هوای نوشتهات، مشخصاً متعلق به خودت باشد. مهم نیست این شعر را در کجا بخوانی:
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان، بی حد و اندازه شود
مشخص است که این حرف، حرف مولوی است. امضای مولوی در آن معلوم است.
همچنانکه امضای حافظ، در شعرهایش مشخص است. مثلاً قصهی عشق او، عموماً شوق مراحل نخستین عاشقی و گلایه از دشواریهای بعدی آن است:
… که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
و یا اینکه:
در زلف چون کمندش، ای دل مپیچ کانجا، سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایت
(یکی دو باری هم البته در آغوش یار، حرفهای شادتری زده که تکرار آنها اخلاقی نیست).
مولوی اگر هم به سراغ عاشقی میرود، عموماً دست پر باز میگردد.
اگر به قالب هم نگاه کنیم، رهایی از حرف و گفت و صوت، امضای مولوی است و ظریفکاری و پرداخت واژهها امضای حافظ.
البته قرار نیست من و تو، حافظ و مولوی و سعدی شویم. اما اگر آنها را متر و معیار قرار دهیم، لااقل حرف زدن معمولی را یاد خواهیم گرفت. اگر معیارهای معمولی بگذاریم دیگر به هیچجا نخواهیم رسید. صرفاً از این روست که آنها را مثال میزنم.
اما امضا داشتن برای من و تو چه مصداقی دارد؟
مهمترین کاربرد امضا، تعیین هویت است. امضا داشتن دو مرحله دارد.
مرحلهی اول اینکه: بعد از مدتی وبلاگ نویسی، اگر به من بگویند آیا زینب در مورد این موضوع مطلبی مینویسد؟ بتوانم بگویم: بله مینویسد. یا اینکه: نه نمینویسد. یا اینکه: اگر بنویسد احتمالاً از این منظر مینویسد.
مرحلهی دوم اینکه: اگر یکی از نوشتههایت را به من نشان دادند (و من نوشتههای قبلی تو را خوانده بودم) بتوانم با خطای کم، تشخیص دهم که آن نوشته میتواند نوشتهی تو باشد یا نه.
بخشی از این مسئله، به فرم و قالب نوشتار بازمیگردد و بخشی دیگر به محتوا.
این ملاحظات، نه فقط در وبلاگ نویسی، بلکه در سایر پلتفرمهای اجتماعی هم به تو کمک میکند که مانند یک درخت، ریشه در خاک داشته باشی و مانند قاصدک با هر بادی به این سو و آن سو نروی و به خبررسان مردم کوچه و بازار تبدیل نشوی.
دنیای امروز، دنیای نویز هاست. با این شیوه، به یک صدا تبدیل میشوی و این دستاورد کمی نیست.
پیشنهاد ششم: در نوشتن صد مطلب اول، منتظر هیچ بازدیدکنندهای نباش.
نوشتن، از جنس کاشتن است. تنها پس از صبر فراوان و دیرهنگام میوه میدهد. اما وقتی میوه داد، همیشه بارور خواهد ماند و گذر فصلها، شاید دستاوردهایت را کم و زیاد یا متفاوت کند، اما تو را عقیم نخواهد کرد.
آنانکه میخواهند به سرعت نتیجه بگیرند، معمولاً چیزی از جنس علف هرز پرورش خواهند داد.
راستی. نمیدانم وقتی جوانتر بودی فیلمهای علمی-تخیلی (به قول امروزیها سای فای یا Science Fiction) را دوست داشتی یا نه.
همچنین نمیدانم که اگر آنها را دوست داشتی، بحثهایی مثل ماشین زمان و گذر از تونل زمان یا سفر ناگهانی در مکان، برایت جالب بود یا نه.
برای من جالب بود. حتی در دوران کودکی یادم هست چند بار با چسب و مقوا، خواستم ماشین زمان درست کنم و نشد. چند جمله و ورد هم پیدا کردم و بارها تکرار کردم، اما اثر نداشت.
بخش زیادی از تجربهی سفر در زمان و مکان، امروز برای ما مهیا است. اگر چه چون این شرایط بیصدا فراهم شده، چندان هیجان زده نشدهایم. این ویژگی ما انسانهاست که فرصتهای دم دست را نمیبینیم.
اولین بار که سفر در زمان و مکان را تجربه کردم، سال گذشته در هنگام پیاده روی در باشگاه انقلاب بود. صبح بود. هنوز هفت نشده بود. دیدم خانمی میانسال از روبرو میآید و لبخند میزند. فکر کردم که به کسی پشت سر من نگاه میکند. سرم را پایین انداختم تا نگاهش با من تلاقی نکند. جلوتر آمد. به اسم صدایم کرد.
گفت: شما را میشناسم. الان دارم حرفهای شما را گوش میدهم.
لبخندی زدم و از اینکه حرفها را گوش میدهد تشکر کردم و به عنوان احترام، گفتم: اگر توضیح بیشتری لازم است خودم خدمتتان عرض کنم.
خیلی جدی گفت: الان در میانهی حرفهایتان هستم. با اینکار کلام خودتان را قطع میکنید و روند صحبت از دست میرود. ممنونم. پیاده روی کنید. من هم به قدم زدن با شما ادامه میدهم (از من جدا شد و رفت و گوشی هنوز در گوشش بود و به قول خودش، داشت با من قدم میزد).
آن موقع، با خودم فکر کردم که وعدهی جهانهای موازی – اگر دنبال کارکرد آن باشیم و نه هیجانهای دراماتیک آن – چندان فراتر این نیست. من در دنیای خودم، در حال قدم زدن هستم و در دنیای او، دارم معلمی میکنم و درس میدهم. چنانکه الان که تو این نوشته را میخوانی و با تو حرف میزنم، شاید در دنیای خودم مشغول خواب یا فکر کردن به چیز دیگری باشم.
اگر به انتخاب من و تو بود، شاید حالت رویایی این بود که همزمان سفر در زمان و مکان برایمان مهیا باشد. اما لااقل امروز که این حرفها را برایت مینویسم، عموماً مجبوری بین این دو انتخاب کنی.
وقتی در شبکه های اجتماعی حرف میزنی، عموماً سفر در مکان را به سفر در زمان ترجیح دادهای.
حرفت به سرعت در جاهای مختلف پخش و نشر میشود. خیلیها در نقاط مختلف زمین آن را میخوانند. اما فردا یا پس فردا یا هفتهی دیگر، مردم به سراغ حرفهای دیگر و افراد دیگر خواهند رفت. حتی اگر پیش خودت هم بمانند و دوباره به صفحهی تو و حرفهای تو سر بزنند، حرفها و افکار قدیمت زیر خروارها محتوا، مدفون خواهد شد.
وبلاگ نویسی، عموماً از جنس سفر در زمان است. مینویسی که شاید امروز یا فردا یا ماه بعد یا سال بعد یا وقتی که نیستی، حرفهایت از حصار زمان بگذرند و در اختیار دیگران قرار گیرند. این همان سبکی است که همهی بزرگان، در همهی تاریخ رعایت کردهاند. چه بسیار حرفها و نوشتهها که در زمان زنده بودنشان، خوانده و شنیده نشده یا لااقل مورد توجه جدی قرار نگرفته است. اما آنها، میخواستهاند حرفشان و فکرشان از مرزهای زمان عبور کند تا آیندگان، دوباره وادار نشوند به آن حرفها فکر کنند. این شیوهی اندیشیدن و ثبت اندیشهها بوده که باعث شده فرهنگی بماند و تمدنی رشد کند که اگر جز این باشد، آیندگان من و تو، چارهای ندارند جز اینکه از خراشهای نامفهوم درها و دیوارها و سنگهای گورمان، به فراخور نیاز و زمانشان، قصهای بسازند و به من و تو نسبت دهند.
اگر سفر در زمان را انتخاب کنی، خود به خود، در قید مخاطب نخواهی ماند. نه از نظر تعداد و نه از نظر سلیقه و دغدغه.
پیشنهاد هفتم: وسواس نداشته باش.
ما وقتی کسانی را که دوست داریم الگو قرار میدهیم، انگیزهای برای حرکت و پیشرفت پیدا میکنیم.
اما نباید یک نکته را فراموش کنیم. ما قرار نیست دقیقاً امروز آنها باشیم. آنها مسیری را طی کردهاند و به نقطهای که هستند رسیدهاند.
اگر نقطهی شروع خودت را با وضعیت فعلی یا نقطهی پایان الگوهایت مقایسه کنی، گرفتار وسواس و کمال طلبی خواهی شد و احتمالاً به سرعت انگیزهات را از دست خواهی داد.
الگوها، برای ما مثل ستارهی قطبی هستند نه خاک جاده. قرار است مسیر را نشانمان بدهند، نه اینکه به سرعت، آنها را زیر پا بگذاریم و از آنها عبور کنیم.
اگر چه، اگر نگاهت درست باشد و تلاشت پیوسته، دیر یا زود میبینی که به سرزمینهای تازهای راه پیدا کردهای و خودت، ستارهای برای مسیر دیگران خواهی بود.
پیشنهاد هشتم: هر وقت موضوعی به ذهنت رسید و خواستی در موردش بنویسی، تیتر آن را جایی روی کاغذ بنویس و بگذار یک یا دو یا سه روز از آن بگذرد. سپس بنویس.
این کار، معجزهی شگفتی با خود دارد. لازم نیست هیچ کار عجیبی انجام بدهی. اما قول میدهم که در آن دو سه روز، ذهنت همه جا به دنبال حرف و جمله و نشانه میگردد. حتی اگر خودت حواست نباشد و این کار ناآگاهانه انجام شود. مطمئن باش که نوشتهی بهتری خواهد شد.
من همان لحظه که آخرین کامنت خودت را گذاشتی، نامت را دیدم و جایی نوشتم که: برای زینب در مورد وبلاگ نویسی.
الان که اینها را – بیلحظهای توقف و پیوسته مینویسم – بیش از دو شبانه روز از نوشتن آن تیتر گذشته است. مطمئنم اگر همان لحظه مینوشتم، سبک دیگر و محتوای دیگری میشد.
پیشنهاد نهم: هیچ وقت نقد هیچ کسی را جدی نگیر. انتقادپذیری، ویژگی آدمهای ضعیفی است که خودشان نمیتوانند درست یا نادرست بودن کارشان را بفهمند.
خوشبختانه من و تو، با رای کسی در جای فعلی خود قرار نگرفتهایم که در برابر نقد کسی، سر خم کنیم.
بگذار همیشه بزرگترین منتقدت خودت باشی. چون هیچکس مثل تو، نمیداند که امروز کجایی و فردا میخواهی کجا باشی و بین امروز و فردایت، چقدر فاصله هست. اگر میخواهی خودت را نقد کنی، کارهای کسانی را ببین که در مسیر مد نظر تو، از تو جلوترند. شک نکن که ایرادها و ضعفها، واضح و شفاف پیش چشمت نمایان خواهد شد.
کسی اگر آنقدر از تو بالاتر باشد که در موضع نقد تو باشد، وقتش را برای تو تلف نخواهد کرد و اگر پایینتر از آن باشد، تو نباید وقتت را برای او تلف کنی.
پیشنهاد دهم: کامنت نوشتن و تمرین گذاشتن در متمم را فراموش نکن.
تو بهتر از هر کسی میدانی که دهها هزار کامنت و تمرین، چیزی نیست که من بخواهم با توصیهام، آنها را بیشتر کنم یا با وقت گذاشتن کمتر من و تو، کمتر شود.
اما وقتی برای خودمان مینویسیم، کم کم عادت میکنیم که چارچوبها و اهداف و انتظارات را خودمان بر اساس میل و سلیقهی خودمان تعیین کنیم. نوعی رهایی و زندگی بیرون از چارچوبها.
این خوب است. اما گاهی اوقات هم، نوشتن در حضور جمع، با قواعد و چارچوبها و همهی اصول دست و پا گیر، دربارهی موضوعی که آن روز، شاید خودت رغبت به نوشتنش نداشتهای و در شرایطی که دیگران هم در موردش نوشتهاند، کمک میکند که قدرت نوشتن و شیوهی فکر کردنت بهتر شود.
چیزی شبیه وزنه برداری. وزنه بردارها قرار نیست همیشه زیر بار وزنه زندگی کنند. اما وقتی در خیابان کنار من و تو، تنها و آزاد راه میروند، قطعاً سبکتر از من و تو راه خواهند رفت.
به همین علت است که من هم خودم، در کنار نوشتن در اینجا، حتماً برای تمرین حل کردن کتار بقیهی دوستانم در متمم وقت میگذارم و هرگز این کار را متوقف نخواهم کرد.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
[…] اگر نگاهت درست باشد و تلاشت پیوسته، دیر یا زود میبینی که به سرزمینهای تازهای راه پیدا کردهای و خودت، ستارهای برای مسیر دیگران خواهی بود. (+) […]
[…] نوشتهی چند پیشنهاد برای وبلاگنویسی (برای زینب دستاویز) – محمدرضا […]
[…] چند پیشنهاد وبلاگ نویسی از محمدرضا شعبانعلی […]
[…] توانستم نوشته بسیار خوب محمدرضا شعبانعلی با عنوان برای زینب: چندپیشنهاد برای وبلاگنویسی رو مطالعه کنم. البته قبلا هم معلم عزیز در نوشته های […]
[…] «وبلاگ دار» از کامنت زینب دستاویز در مطلب برای زینب دستاویز: چند پیشنهاد در مورد وبلاگ نویسی به عاریه گرفته شده […]
[…] جدیدی پیدا کرد. استارت کار هم در دو نقطه خورد؛ یکی خواندن پیشنهادهای شعبانعلی برای وبلاگنویسی و دیگری نوشتن پست “دندان پزشکی از […]
[…] بودهام، اما از این پس همچنان که برای خودم مینویسم (+)، اصل اول را بر ارزشآفرینی خواهم گذاشت و حواسم هست […]
سلام.
من یک مسئله با وبلاگ نویسی دارم، هیچ بهبودی در نوشتههام حس نمیکنم. به جزء نوشتههای داخل وبلاگم، الان دوماه هست که به صورت مستمر هر روز در دفترم مینویسم به غیر از دو روز در این مدت.
سبک نوشتن خودم رو هم نمیتونم پیدا کنم، گاهی طنز مینویسم، گاهی جدی و گاهی نوشتههای احساسی.
از روند خودم راضی نیستم و تا الان چندین بار خواستم کلا وبلاگم رو حذف کنم ولی اینکار رو نکردم، حس میکنم مطلب مفیدی برای ارائه ندارم.
میدانم که کمالگرا هستم و البته تا اینجا خیلی با این کمالگرایی مبارزه کردم که به نوشتن ادامه دادم و مطمئن نیستم این نقصی که میبینم مربوط به کمالگرایی باشد.
برای کسی که نویسنده وبلاگ هست، چه چیزی رضایت رو حاصل میکند و باید دنبال چی باشد؟
چه نشانههایی رو در مسیر باید ببینید که متوجه بشود مسیر را درست طی میکند؟
اصلا آیا باید همه وبلاگ داشته باشند؟
به این نکته شما هم دقت میکنم، “آنانکه میخواهند به سرعت نتیجه بگیرند، معمولاً چیزی از جنس علف هرز پرورش خواهند داد.” ولی واقعا نمیدانم از کجا باید متوجه بشوم که مسیرم درست هست یا نه، چون فکر کنم از یه جایی به بعد به جز فعل نوشتن باید خود “نوشته” هم ارزشمند باشد.
[…] که مطرح میشه و محمدرضا شعبانعلی هم قبلا در مطلب سلسه نکات وبلاگنویسی اشارهای بهش کرده بوده، اینه […]