در گام اول، با یکدیگر قرار گذاشتیم که به جای برنامه ریزی در نخستین روز سال، این کار را دو ماه قبل شروع کنیم و در نخستین روز سال جدید، دستاوردهای آن را جشن بگیریم.
در این مرحله، میخواهیم کمی در مورد برنامه ریزی صحبت کنیم. در مورد برنامه ریزی و اهمیت آن، کم نشنیدهایم. از برنامه ریزی برای زندگی روزمره تا برنامه ریزی برای توسعه یک کسب و کار.
افراد کمی هستند که حاضر باشند صریح و قاطع بگویند: ما برنامه ریزی نمیکنیم، برنامه ریزی احمقانه یا غیرمنطقی یا غیرضروری است و یا اینکه برنامه ریزی، مانع موفقیت و رمز شکست است.
بسیاری از ما، از اهمیت برنامه ریزی میگوییم، اما اعلام باور به اهمیت یک موضوع با جایگاه دادن به آن موضوع در زندگی تفاوت دارد.
همهی ما از اهمیت صداقت میگوییم. اما بسیاری از ما با جدیت و پشتکار، دروغ میگوییم یا حتی دروغگویی را تئوریزه میکنیم (حتماً میدانید که معلمان زیادی در حوزهی مذاکره و فروش، با افتخار، فروختن یخچال به اسکیمو را به عنوان بزرگترین هنر فروشنده مطرح میکنند).
همین مسئله در مورد دزدی نکردن، تلاش کردن، دور نزدن دیگران و سایر حوزهها هم وجود دارد.
نباید احساس کنیم که چون اهمیت یک موضوع برای ما واضح یا بدیهی است و یا اینکه کاملاً با آن موضوع موافق هستیم، به این معنا است که آن موضوع در زندگی واقعی ما هم جایگاه دارد.
این همان چیزی است که کریس آرگریس به عنوان تفاوت Theory In Mind و Theory In Use مورد توجه قرار میدهد و میگوید که نظریه مورد حمایت با نظریه مورد استفاده تفاوت دارد.
***
تمرین پیشنهادی: اگر هنوز تمرین این درس را در متمم انجام ندادهاید، به نظرم انجام دادن تمرینش خیلی مفید است. خصوصاً اگر آخر شب (یا هر زمان دیگر که آزاد هستید) فرصت کنید و جواب دوستان دیگر را هم بخوانید (بخشی از درس مدل ذهنی است، اما به صورت مستقل قابل مطالعه است).
***
حالا بیایید با خودمان، کمی خلوت کنیم و فکر کنیم.
بسیاری از ما میپذیریم که برنامه ریزی، در واقعیت زندگی ما، جایگاه چندان والایی ندارد و یا حتی اگر دارد، میتواند جایگاه بهتری داشته باشد.
برای اینکه این مفهوم منتقل شود، من در عنوان این مطلب از تعبیر دوست نداشتن استفاده کردم. ممکن است یک نفر سالها با فرد دیگری زندگی کند، اما او را دوست نداشته باشد. بلکه به هزار اجبار و ملاحظه در کنارش قرار گرفته باشد.
زمانی در بحث رابطه عاطفی، مطلبی به نام مثلث اشترنبرگ و نیمرویی که به املت تبدیل نمیشود نوشتم که به لطف دوستان خوبم در عصر ایران و انتخاب و سایر سایتها، بسیاری از دوستان، آن را خواندهاند.
فکر میکنم تعبیر اشترنبرگ را میتوان به بسیاری از حوزههای دیگر هم تعمیم داد.
زمانی که در کانال تلگرام justfor30days@ در مورد مدل ذهنی حرف میزدم، فرصت نشد که بگویم ما با مدل ذهنی خود هم، رابطهی عاطفی داریم و همان مثلث در موردش مصداق دارد:
* قسمت Passion (اینکه مدل ذهنی و نگرشی که به دنیا داریم، چقدردر ما شور میانگیزد)
* قسمت Intimacy (اینکه چقدر منطق ما، این مدل ذهنی را میپذیرد و میفهمد)
* قسمت Commitment (اینکه چقدر احساس میکنیم که نسبت به آن متعهد هستیم و باید آن را حفظ کنیم)
رهایی، میتواند یکی از ستونهای بزرگ مدل ذهنی (یا هستهی یک مدل ذهنی) باشد.
اما برای یکی، بیشتر قسمت شور و شوق آن پررنگ است. حرف از رهایی میزند و چشمهایش برق میزند. شب شاملو میخواند و آن تب بزرگ رهایی در آن ذهن بزرگ، روح و جانش را قلقلک میدهد. اما صبح، به بردگی دیروز خود تن میدهد و به تن فروشی و مغز فروشی میپردازد (تن فروشی، ارزانترین و شرافتمندانه ترین شکل خودفروشی است. خطرناکترین شکل خودفروشی، وقتی است که به خاطر پولی که میگیریم، حاضریم مغزمان را قانع کنیم که متفاوت با چیزی که واقعاً قبول دارد، فکر کند و بیندیشد و رفتار کند).
برای دیگری، قسمت درک و صمیمیت و منطق (به قول علما، قسمت Cognitive یا شناختی) پررنگ است. مغزش میداند که رهایی خوب است و معادلات ذهنیاش میپذیرند که رها بودن، تنها معنای زندگی است و هر چه جز این است، اسارت و بردگی و مردگی است.
برای فردی دیگر، جنبهی تعهد پررنگ است. نه الزاماً منطقش آن را میپذیرد و نه احساسش. اما زمانی چنین چیزی برایش ارزش بوده و امروز مجبور است به خاطر تصویری که در نگاه دیگران دارد، آن را حفظ کند.
“رابطهی عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” و نحوهی دوست داشتن و دوست نداشتن آن هم، در ذهن ما میتواند بر اساس این سه ضلع مثلث، توصیف شود:
ضلع اول: شوق برنامه ریزی دارم. اسم برنامه ریزی که میآید چشمانم برق میزند. من اصلاً عاشق برنامهریزیام. تمام زندگیام به برنامه ریزی گذشته است. من هر شنبه برنامه ریزی میکنم و حتی اگر برنامه هایم عملی نشود، هفتهی بعد با همان جدیت برنامه ریزی جدیدی انجام میدهم. اصلاً گاهی فکر میکنم عملی شدن برنامه، اولویت اول نیست. نفس برنامه ریزی هیجان انگیز است.
ضلع دوم: منطق ذهنی من، میپذیرد که برنامه ریزی لازم است. باید آن را انجام بدهم. نوع کارم، نوع زندگیم، موقعیت شغلی یا شخصیام، برنامه ریزی را اجتناب ناپذیر می کند.
ضلع سوم: خودم را متعهد به برنامه ریزی میدانم. با خودم قرار گذاشتهام این کار را انجام دهم. به دیگران هم توصیه میکنم که برنامه ریزی کنند. من ماهها پیش برای رسیدن به یک هدف برنامه ریزی کردم و مسیری را آغاز کردم، امروز دیگر، مستقل از جنبهی منطقی و احساسی، جنبهی تعهد آن وجود دارد. به دهها نفر گفتهام که برای مهاجرت برنامه ریزی کردهام و در مسیر اقدام هستم. امروز راهی برای رهایی از آن برنامه و پیاده شدن از آن کشتی که سوارش شدهام وجود ندارد.
طبیعتاً در هر رابطه عاطفی از جمله “رابطه عاطفی ما با مفهوم برنامه ریزی” این مثلث میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد. متساوی الاضلاع شود. متساوی الساقین شود. یک یا دو مورد از اضلاع چنان کوچک شوند که تقریباً پاره خطی باقی بماند.
نمیدانم. اما تلاش من این است که در این سی گام که با هم میرویم (و الان در دومین گام هستیم) به تدریج بکوشیم تا رابطهی ما با برنامه ریزی، به یک رابطهی عاطفی کامل تبدیل شود. یک مثلث متساوی الاضلاع. دوستش بداریم. منطقش را بفهمیم و چنان متعهدش باشیم که گزینهی دیگری جز زندگی در آغوش آن، برایمان قابل تصور نباشد.
پیشنهاد (و خواهش من) این است که اگر فرصت کردید، علتهای رابطه عاطفی نامناسب با برنامه ریزی را اینجا بنویسید تا من هم، به عنوان دبیر جلسه، آنها را جمع و فهرست و ارائه کنم.
اگر بخواهم تیتروار بگویم، در لحظهی نگارش این متن، این موارد به ذهنم میرسد:
* برنامه ریزی وقتی شرایط محیطی مبهم است و آینده متلاطم است، معنا و کاربردی ندارد.
* برنامه ریزی، امید و شوق میخواهد و من (نوعی) در شرایط امید نیستم.
* خاطره خوبی از برنامه ریزی ندارم.
* برای برنامه ریزی انگیزه ندارم.
* هر بار برنامه ریزی میکنم و عملی نمیشود، عزت نفس من خدشه دار میشود. همان به که، رهایش کنیم تا هر چه میخواهد پیش آید.
* اصلاً هدف خاصی ندارم که بخواهم برایش برنامه ریزی کنم.
* این کارها لوکس و شیک است. اما عملی نیست. هزار نفر را میشناسم که اهل برنامه ریزی نیستند، خیلی هم راضی و موفق هستند.
و …
خوشحال میشوم اگر مطلبی را مطرح میکنید، با شرح و توضیح کامل باشد که بقیهی ما هم، بتوانیم تصویر ذهنی شما را بیشتر و بهتر درک کنیم.
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
برنامه ریزی برای آدم های کمال گرا خیلی سخته! چون فاصله کمال مطلوبشون با واقعیتشون زیاده. موقع برنامه ریزی از اونجا که نمیخوان دست از کمال طلبی بکشن، برنامه رو بر مبنای کمال گرایی شون تدوین میکنن اما موقع عمل برمیگردن به اون فاز واقعی شون. در واقع برنامه ریزی برای اینجور افراد یک مکانیزم روانی هست برای اینکه به خودشون اثبات کنن کمالگرایی شون خیال و باطل نیست بلکه چیزیه که با برنامه قراره بهش برسن!
من قبلا اکثر اوقات برنامه ریزی داشتم و همیشه یه برنامه خیلی سخت برای خودم میرختم تا به ۸۰ درصد برنامه وقتی عمل شد نتیجه خوبی به دست اورده باشم. ولی یه چند سالی میشه کلا تمرکزم رو از دست دادم. درست نمیفهمم چی میخوام و اصلا برنامه ریزی نمیکنم. همیشه هم وقت کم دارم.
من وقتی برای یه هدفی برنامه ریزی می کنم همین که تو مرحله اجرایی به یه ناهمواری هایی بر می خورم فورا احساس شکست می کنم مایوس میشم
برای همین روشم رو عوض کردم و از دو تکنیک استفاده می کنم
یک برنامه ریزی منعطف با در نظر گرفتن اهداف بلند مدت و کوتاه مدت و بعد چک آوت نود گذاشتن برای کارهایی که من رو به اهدافم نزدیک می کنه
دو. چالش های سی روزه و متعهد میشم که عمل کنم البته این هم با کمی انعطاف یعنی اگه میخام یه چیز یاد بگیرم تو بیست روز یه چالش سی روزه برای خودم تعیین می کنم
اراده
تجربه بهم ثابت کرده برنامه ریزی های کوتاه مدت ۲-۳ روز می تونه به اعتماد به نفسم کمک کنه و مشتاق ادامه کاری باشم که شروع کردم و هیچ زمانی نتونستم به برنامه ریزی های بلند مدت خودم متعهد باشم.
با تشکر فراوان از طرح این بحث. متاسفانه فرصت خوندن کامنت های قبلی رو ندارم. لیستی از کدورت های بین من و برنامه ریزی:
-من چشم دیدن موفقیت خودم رو ندارم. گویی از پیشرفت (به عبارت بهتر حرکت) خودم خوشم نمیاد. از خودم بدم میاد. دوست دارم آخرش یه جای کارم بلنگه تا جایی برای سرزنش خودم باقی بمونه. لذا برنامه میریزم و وقت عمل، حداقل قسمت کوچیکی رو انجام نمیدم تا یک وقت از حالت دائم ناسزا گفتن به خود خارج نشم.
-من از زندگی سریع، سطحی و ماشینی میترسم. اغلب کارهام پژوهشیه و من سرعت و مشخص بودن از قبل رو با ذات پژوهش ناهماهنگ میدونم. البته این فقط یک مورد خاصه. اگر کار پژوهشی هم نداشتم، از ماشینی شدن و تامل و سکوت فکری نکردن، بدم میومد. دوست دارم هرجا که مایل بودم، یک ساعت کامل فکر کنم، گریه کنم، قهقهه بزنم، متحیر بشم و خلاصه تمام دریافت هام رو دریافت کنم و بپرورونمشون.
-سختی کشیدن برام سخته.
فکر میکنم این سه مورد، به ترتیب اهمیتشون برای من باشه.
سوالی هم دارم. طبق توضیحات شما از تعهد، که نه منطقم و نه احساسم چیزی رو لزوما نمیپذیرن اما چون به خودم و بقیه حرفی رو زدم، انجامش میدم و راه فراری هم نمیبینم، متعهد بودن خوبه؟ من که اصلا دوست ندارم متعهد باشم و دلیلش هم به مورد دومی که گفتم برمیگرده. من از کلیه پیش بینی پذیرها بدم میاد. متعهد بودن هم نوع پیشرفته ماشین بودنه. اون هم بدون دلیل و احساس!
من هم با مشکل اجرا در برنامه های تنظیم شده توسط خودم دارم
البته یکی از مسائلی که باعث عدم اجرا میشه تغییر شرایط یا عوض شدن ذهنیت خودم از زمان تنظیم برنامه تا حین اجرا هستش حتی این موضوع در برنامه ریزی های روزانه هم برام مشهود بوده به عنوان مثال برنامه گذاشتم با ده نفر ارتباط تلفنی برای پیگیری موضوعاتی داشته باشم ولی در حین انجام بعضی موردها رو کنسل کردم مثلا تشخیص دادم الان لازم نیست تماس بگیرم بمونه برای یه وقت دیگه.
با یه سری مشکل دیگه که مواجه هستم اینه که جذابیت یک موضوع حین برنامه ریزی با با حین اجرا برام تفاوت پیدا میکنه بعنوان مثال چند دوره برای آزمون نظام مهندسی ثبت نام کرده ام اما حین خوندن درسها بشدت بی حوصله میشم یا طرفشون نمیرم
و برخی موضوعات دیگه هم هست که دنبال راهکار میگردم و دوست دارم یه راهکار عملی باشه که بتونم به این برنامه هام برسم
ممنونم
من به شخصه برنامه ریزی رو دوست دارم. و حتی انقدر به برنامه هام تعصب دارم که با حرف بقیه حاضر نیستم حتی یک بخش کوچکی ازش رو جابه جا کنم یا عوض کنم. و تا حد الامکان هم صادقانه برنامه ریزی میکنم یعنی با توجه به توانایی های خودم.
اما در اجرای گام نهایی برنامه مشکل دارم. به خصوص توی برنامه های بلند مدت که مدت کوتاهی مونده تا به نتیجه برسم، دچار یکجور خستگی عجیبی میشم. منظورم اینه علاقه دارم به کاری که انجام میدم، با روحیه و انگیزه هم کارم رو شروع کردم، هدف هم دارم .. اما نمیتونم برنامه ای رو به پایان برسونم.
از همون دوران کودکی خانواده عادتم دادن که برنامه ریزی کنم برای همه کارهام.. و دیگه عادت شده برای من برنامه داشتن و رابطه خوبی با برنامه ریزی هام دارم و تا یک مدت تقریبا طولانی ادامه میدم بدون هیچ مشکلی… اما به پایان رسوندنشون رو شدیدا مشکل دارم و نمیدونم علتش هم چی میتونه باشه.
سلام و وقت بخیر. من از افرادی هستم که رابطه عاطفی خوبی با برنامه ریزی ندارم و هیچگاه در برنامه ریزی و عمل کردن به آن موفق نبوده ام. وقتی به علت آن فکر میکنم، میبینم برنامه ریزی به عنوان یک چهارچوب کاری و زمانی خط کشی شده و غیر منعطف که نوشتن آن نیاز به تخصص و دانش دارد و نیز فرد باید خود را ملزم به اجرای آن کند، در ذهنم تداعی میشود. طبیعی است که در این حالت با آن احساس صمیمیت و نزدیکی نمیکنم. و هر بار که نتوانسته ام به برنامه عمل کنم حالتی از نا امیدی و کاهش اعتماد به نفس را تجربه کرده ام که شور و شوقم را نسبت به آن کمرنگ تر کرده. دلیل دیگری که با برنامه ریزی میانه خوبی ندارم نداشتن هدف مشخص و ابهامات مسیر و آینده است. آقای شعبانعلی عزیز ضمن تشکر از بحث بسیار جالبی که به این شکل مطرح کردید، همانطور که خود واقف هستید اکثر ما با این مقوله مشکل داریم و نیازمند آگاهی و تلاش برای تغییر نگرش در مورد برنامه ریزی هستیم. چرا که برنامه ریزی برخلاف آنچه در دوران تحصیل و یادگیری بیشتر در زمینه امور تحصیلی به ما گوشزد میشد باید به شکلی مناسب و دوست داشتنی در زندگی ما جاری باشد. خیلی خیلی مسرور شدم وقتی طرح این مسئله رو به این شکل در اینجا دیدم و امیدورام با راهنمایی شما و همت خودمان بتونیم برنامه ریزی صحیح رو یاد بگیریم استفاده کنیم و به فرزندان خود یاد دهیم.
سلام
ممنون از نگاه دقیق شما
من تقریبا تمام نظرات دوستان و جمع بندی که در متمم گذاشته اید را خواندم. موارد زیادی مطرح و به خوبی و شکل های مختلف توضیح داده شدند.
فابل مدیریت منابع را گوش می دادم که در بخشی از آن گفته شد ” هر وقت می خواهیم به فکر توسعه منابع و پرورش آن باشیم اول باید به منابع موجود و در دسترس خود فکر کنیم و اینکه الان چه داریم. مثالی زده شد که مثلا من قبل از اینکه به فکر کمتر خوابیدن و بدست آوردن زمان بیشتر برای روز باشم باید سعی کنم خوابم را حفظ کنم و از ساعات بیداری و منابع فعلی ام بهتر استفاده کنم. هر وقت دیدم واقعا از ساعات بیداری عالی استفاده می کنم آن وقت ممکنه به این فکر کنم که ایا یک ساعت از خواب کم کردن و بیشتر بیدار ماندن تصمیم درست و یا غلطی است. کار مهم آن است که کسی حق دارد یک ساعت خواب کمتر کند که مدعی باشد من تمام ساعات روزانه در دسترسم را درست استفاده کرده ام و بیش از این نمی توان استفاده کرد.”
نمود این را در برنامه ریزی مي توانيم ببينيم كه من براي آن منابع در دسترس خودم كه ساعات بيداری هست برنامه ریزی کنم. ما می خواهیم به طور ناگهانی و گاهی ناخودآگاه برخی از عادت هایمان را بشکنیم و آن را در برنامه ریزی می آوریم. مثال کسی که تا امروز صبح دیر از خواب بیدار می شده و حالا در برنامه ریزی روزانه اش از ساعت ۶ صبح کارهایش را می گنجاند و شادمان از اینکه چه روز پربار و خوبی خواهد داشت. حال آنکه فردا ممکن است از روز قبل هم دیرتر بیدار شود. پس یا نباید اینطور برنامه ریزی کرد و یا اینکه تغییر تدریجی عادت ها را بپذیریم و براساس واقعیت موجود برنامه ریزی کنیم تا در تعهد به ان نمانیم. به نظر این بروزی از کمال گرایی و ایده آل گرایی هم می تواند باشد.
– وقتی کاری را دوست داری که عقب افتاده و باید تا فلان موقع مقرر تمام شود و بسیاری از اهداف تو به ان وابسته است و باز حرکت نمی کنی و روزها را بدون برنامه یکی پس از دیگری سپری می کنی، شاید به امیدی خیالی که شاید فرصت دوباره بگیری و یا … این را چه باید کرد؟
عنوان یکی از پست های دکتر شیری در سایتشون این بود:
روی بدبختیهات اسم نگذار! یه کاری بکن براشون
“لحظه هایتان مهنا”
سلام خدا قوت
از وقتی که اشنا شدم با این ۲جا هر وقت دنبال جرقه ای میگردم حتما به سایت اقای شعبانعلی و متمم سر میزنم پس جا داره ازشون تشکر کنم.
من مثل همه دوستان فک میکنم تو قسمت تعهد کارم لنگ میزنه. فک میکنم قریب به اتفاق بچه ها که خودمم عضوی از این گروهم وقتی وارد دبیرستان میشیم کم کم بوی کنکور و دانشگاه و اینا به مشاممون میرسه (فکر میکنم تعدادشون کم باشه این دسته؟ از اول راهنمایی ینی وقتی میخواستن ازمون تیزهوشان بدن با این تفکر که من دکتر خواهم شد و دانشگاه تهران یکی از صندلیاش واسه من محفوظه و از اینجور حرفا ) و اولین چیزی که به ذهنت تداعی میکنه برنامه ریزیه!!!!! بعد مشاور مدرسه /تلوزیون /تبلیغاتی که تو خیابون و در و دیوار میبینی یا اگه فرد تحصیل کرده تو خانواده باشن دائما از “برنامه ریزی” میگن. اما تا اینجا که وارد دانشگاه شدم کسی نگف چه جوری ؟ همه فقط ز برنامه ریزی درسی صحبت کردن و تعداد ساعات مطالعه و چنتا تست و….( من چون با این نوع برنامه ریزی درگیر بودم و هستم این مطلب رو نوشتم)
ولی اینکه اصول برنامه ریزی نه تنها برا درس بلکه برا زندگی برا حرکت با ارامش بیشتر رو من یکی به نوبه خودم یاد نگرفتم!!!!
هممون خیلی برنامه ها نوشتیم اما صرفا نوشتیم! به قول یکی از اساتید زندگیم : ” کاغذی که توش برنامه بنویسی و عملیش نکنی با کاغذ مچاله فرقی نداره”
اوهههه به نوبه خودم کاغذ مچاله های زیادی داشتم ودارم.
با توجه به انچه که تو متمم میخونم خب وقتی میخوام خونده هامو با عملی که انجام میدم ارزیابی کنم میبینم خب من میتونم کارام و اولویت بندی کنم مثه اکثر ادما ول خوب این کجای کاره که میلنگه؟؟
مواردی که باعث لنگیدن ما در برنامه ریزی و اجرای برناممون میشن به نظر بنده :
۱٫ عدم شناخت درست از خودمون:
یه جورایی قبل برنامه ریزی ضعفهامون کم رنگ میشن مثلا تو همین برنامه ریزی درسی(مثالهام در حیطه برنامه ریزی درسی خواهد بودچون اکثرا برا یه بارم که شده باهاش مواجه شدیم) من سرعت مطالعه ام پایینه به فرض یه جزوه ۳۰ صفحه ای دارم ۱ ساعت وقت دوره اولمم هس با توجه به شناخت خودم میدونم تو یه ساعت اونم دور اول فقط ۱۴ صفحه میتونم بخونم ولی چون موقع برنامه ریزی دچار همون هیجان و شور هستم مینویسم جزوه جلسه ۱و۲ جمعا ۴۰-۵۰ صفحه میشه که در عمل این تحقق پیدا نمیکنه نا امید میشم بقیه برنامرم بیخیال میشم.
۲٫بیش از حد با خودمون مهربون میشیم تا جایی که باعث عدم تعهد میشه:
خب برناممو نوشتم اول خوشحالم که دمت گرم خیالت دیگه راحت برنامتو نوشتی یه غرور کاذب کوتاه مدت گریبان گیرت میشه موقع عمل که میرسه مثلا نوشتی ۱۰ ساعت درس میخونم ۶-۸ ساعت خوندی ب به خودت میگی عب نداره بابا ۲ ساعته دیگه فردا جبران میکنی دمت گرم ۶-۸ ساعت خوندی اما چه ۲ ساعتهایی که جبران نشدن و ۶-۸ ساعتایی که نه تداوم پیدا کردن و نه ۱۰ ساعت شدن.
۳٫شاید ارزش برای خودمون و نوشتمون قائل نیستیم و اینم یکی از موارد عدم تعهدمون میتونه باشه:
در این باره میتونم بگم چرا وقتی کسی پیش مشاوره تحصیلی میره و این اقا یا خانم مشاور براش برنامه مطالعاتی میده خودش رو ملزم به اجراش میدونه ولی وقتی همین برنامه رو به فرض اینکه پشت کنکور مونده باشه و میخواد از برنامه یا سبک برنامه ای که مشاور سال قبلش بهش داده بود و حالا خودش میخواد با پیروی از همون سبک برنامه ریزی کنه نمیتونه؟ جواب خود من به این مطلب اینکه اونجا اگه برنامش اجرا نمیشد باید به مشاور جواب کم کاریشو میداد ولی حالا شاید میتونه یه سر خودشو کلاه بذاره و یه جواب و توجیهی برا ودش پیدا کنه! فک کنم این برا این باشه که برا خودمون ارزش قائل نیستیم و مثل اغلب موارد واسمون مهم این باشه که دیگران راجع بهمون چطور فک میکنن و از این دست حرفا.
۳٫کمبود صبر و حوصله و نتیجه ای که میخوایم و نمیگیریم:
به نظرم وقتی میگی تلاش پیوسته همین کلمه پیوسته خودش ینی تو صبر و حوصله به خرج دادی. خب من برا سه ماهم ۱۰ ساعت برنامه ریزی کردم و درس خوندم انتظار دارم ازمون ازمایشی جمعم و خیلی خوب بدم ولی متاسفانه اونجور که انتظار دارم نشد حالا به هر دلیلی ناامیدی بر من مستولی میشه!! دیگه برا ازمون بدی خیلی دل و دماغ درس خوندن ندارم پیوستگی به برنامه ۱۰ ساعتم کم میشه و این ینی صبر نکردم. به خودم نگفتم شاید نوع خوندم مشکل داشته یا عوامل دیگه ای باعث شد نتیجه ای که میخوام و نگیرم در حالی که شاید اگه حوصله میکردم و سایر جوانب رو میسنجیدم ممکن بود ازمون بدی نتیجه مطلوبم رو بگیرم.
۴٫ برنامه ریزی دکوری! که اینم فک میکنم به عدم تعهد مربوط میشه:
برنامتو به هر دلیلی سابقه ذهنی یا عوامل غیر منتظره که فکرشم نمیکردی یا اهمال کاری یا وسواس یا کمال گرایی اینا مواردیه که متمم مفصل ازشون صبت کرده دست به دست هم بدن که برنامتو اجرا نکنی و متعهد نباشی به وقتی که صرف نوشتن برنامه کردی و اینا.
۵٫جو گیری:
ممکنه اصلا معتقد به برنامه ریزی نباشه فرد دوستاش برنامه ریزی کردن اینم برا اینکه کم نیاره یه چیز نوشته که این مورد شامل دوستانی که اینجا هستن نمیشه فکر میکنم چون شاید چنین فردی دغدغه برنامه ریزی و نداشته یا اصلا بهش فکر نکرده الله و اعلم!!
فعلا همینا به ذهنم رسید .
ممنون
سلام بر محمد رضا عزيز
علت هاي مختلفي هست كه باعث ميشه برنامه ريزي اونطور كه بايد ، پيش نره و به نتيجه نرسه كه بستگي به سن ، نوع شغل ، وضعيت تحصيلي ، محيط خانواده و مهمتر إز همه حال و روحيه روزانه داره.
مثلا من امروز كلي وقت و انرژي براى يك برنامه ريزى صرف ميكنم ، شامل رژيم غذايي ، ورزش ، يادگيري زبان ، بروز رساني اطلاعات شغلي ، مسافرت ، مطالعه روزانه برأى خودشناسي و… اما با توجه به اتفاق هاى روزانه غير قابل پيش بيني ، بعضى إز موارد ، در برنامه ، اجرا نميشه ، انباشته ميشه يا به روزهاي آينده منتقل ميشه .
شايد برنامه ريزي هايى كه در كودكي براى تعطيلات تابستان ميكردم ، به خاطر وقت آزاد و روحيه و حال نسبتا” ثابت تر ، كاملتر اجرا ميشد و به پايان ميرسيد اما امروز كه حدود ٣٩ سال دارم ، با توجه به روزي ١٢ تا ١٤ ساعت كار و همچنين درس ، كار هاى خانه وخانواده و… نميتوانم خيلي إز برنامه ها و كار ها را در زمان پيشبيني شده به پايان برسانم .
به عنوان مثال در محل كارم در يك هفته ممكن است من ٥٠ نفر مراجعه كننده داشته باشم و براى انجام كار مشتريان و رضايت آنها ، تا دير وقت كار كنم ، اما هفته بعد شايد نصف هفته قبلي مراجعه كننده و كار داشته باشم . همين مساله باعث ميشه ميزان وقت و انرژي باقيمانده ، براى اجراء برنامه متغير باشه .
إز طرفي بقول آقاي ژان بقوسيان، باتري هايي انسان ها دارند كه هر روز بايد شارژ بشه ، تا از لحاظ جسمي و روحي توانايى لازم را تا آخر شب براى اجرا كارها و برنامه هاي تنظيم شده داشته باشيم اما به نظر من ميزان مصرف روزانه متغير است و بعضي اوقات ممكنه وسط روز شارژ باتري ها تمام شود و بعضي وقت ها باتري ها كافي است اما ٢٤ ساعت شبانه روز برأي انجام كل هاي داخل برنامه و امور غيرقابل پيشبيني ، كافي نيست .
مثال : شما موبايل خود را ٪١٠٠ شارژ ميكنيد و صبح از منزل خارج ميشويد ، اما هر شب به صورت ثابت در يك ساعت مشخص باتري موبايل تمام نخواهد شد ، برنامه هاي مختلف ، مقدار مشابه باتري مصرف نميكنند و همچنين تعداد و طول مكالمات تماس هاي شما قابل محاسبه و پيشبيني نيست .
مشابه همين مثال برأي من هر روز اتفاق مي افته ، فرض كه باتري هاي من صبح صد در صد شارژ باشه ، افراد جامعه ، مشتريان ، همكاران ، اخبار و … ميتوانند در ميزان مصرف باتري روحي و جسمي من موثر باشد و مجموعه أين مسائل ، باعث ميشه كه برنامه ، با ريتم ثابت اجرا نشه . روز اول يك ساعت إز برنامه جا ميمانم ، بعد يك هفته شايد ده ساعت عقب بيوفتم و بعد إز چند هفته شايد برنامه قبلي كنار برود و برنامه اي جديد … از طرفي راضي نميشوم تا يك برنامه خلوت با كلي جاي خالي برأي موارد پيشبيني نشده ، طراحي كنم ، چون در اونصورت در ساعت هاي خالي احساس بدي بهم دست ميده و به خودم ميگم : أين همه كار داري و هر روز بايد ٤٠ ساعت باشه تا بتوني همه را انجام بدي ، أين چه كاري بود كه جاي خالي يا زاپاس قرار دادي!
حوادث ، تصادف ، خرابي لوازم ، بيماري و حتي ورود ميهمان يا تماس يك دوست پس إز مدتي طولاني ميتونه توي اجراي برنامه هايي كه زمانبندي ساعتي داره ، تأثير بزاره .
در كل، بودن يك برنامه بهتر إز نبودن اونه ، هر چند كه ميدونم احتمال زياد ، مثل برنامه هاي قبلي ، تمام و كمال در وقت تعيين شده به پايان نميرسه ، اما به خودم ميگم ؛ درسته كه اون كتاب توي دو هفته خوانده نشد و يك ماه طول كشيد اما برنامه ريزي باعث شد بتونم بخونمش .
ممنون از وقتي كه برأي خواندن اين مطلب صرف كرديد .
لغت برنامه ریزی که یاد همراهش چند تا حس هم میاد
یه مقدار کمی شوق برای تغییر، استرس، سردرگمی برای پیدا کردن نقطه شروع و انتخاب اولویت ها و…
تقریبا تو ذهنم حک شده هدفی که براش برنامه ریزی شده باشه به احتمال بسیاری قابل دست یابی هست تا راهی که بدون برنامه ریزی آغاز بشه و تصویر روشنی از مسیر ترسیم نشده باشه
به گذشته که نگاه می کنم می بینم بارها اینکار رو انجام دادم
هدفهامو نوشتم، براشون زمان مشخصی رو در نظر گرفتم و یه تصویر مبهمی هم از مسیر ایجاد کردم
اما نتیجه راضی کننده نبوده، سرعت حرکت کم، نقاط گنگ زیاد، زمان کوتاه و … نشونه هایی بوده که دیدم تکرار شده و بهشون توجه کم داشتم یعنی تقریبا همیشه یک جای کار میلنگید
حالا بعد از خوندن این مطلب دلایلی که به نظرم باعث رابطه عاطفی نامناسب با برنامه ریزی میشه رو میتونم فهرست کنم:
– عدم تعهد به اهداف تعیین و برنامه ریزی شده در گذشته
– ناتوانی در مدیریت استرس و اضطراب ناشی از نگرانی درباره آینده (استرسی که به خاطر حس مسولیت پذیری نسبت به برنامه بوجود میاد)
– نداشتن شوق ( نا امیدی ) برای دیدن نتایج
– حجم زیاد کارهای به انجام نرسیده
– کمال گرایی
– کوچک شمردن دستاوردهای کوتاه مدت
– عادت به سیستمی غیر خودی که برنامه تعیین شده و سخت رو دراختیار قرار بده (به عنوان مثال میشه توضیحی که شیوا جان در مورد روند زندگی قبل از کنکور کارشناسی رو دادند رو مطرح کرد، چیزی که خودم درگیرش بودم و آثارش هنوز هست. )
تصویری هم از تصویر مثلث رابطه عاطفی من با برنامه ریزی در حال حاضر کشیدم 🙂 چیزی شبیه این:
http://s7.picofile.com/file/8233596100/Step_2.png
سلام
بعضی اوقات خیلی بلند پروازانه آدم هدف رو برنامه ریزی می کنه زمان بسیار کم برای انجام کارها می زاره
بعضی اولیت بندی های اشتباهی که برای کارها انتخاب می کنه
زمان بدی نادرست کارها
من هیچ وقت از تنبلیم نتونستم یه ارزیابی کامل از روزم انجام بدم برای فردا برنامه ریزی بهتری داشته باشم
ولی از جدول برنامه ریزی استان کاوی استفاده می کنم.
تمام تلاشم این هست که در این چند هفته این ارزیابی رو کامل انجام بدم و اشتباهایت بالا را تکرار نکنم
ممنونم آقای شعبانیعلی
یه گله خیلی بزرگ که رادیو مزاکره رو ادامه می دید مخصوصا حقه های در مزاکره جون داخل چنیدن مورد گیر کرم و ضربه های بزرگی خوردم لطفا ادامه بدید
سلام
من خیلی به برنامه ریزی علاقه دارم و همیشه هم توی ذهنم برای چند روز آینده برنامه دارم ولی مشکلی که هست همون مورد اولی که گفتید. نمیدونم ممکنه در طول روز چه اتفاقاتی بیوفته و از طرفی بازیگوشی و عدم تمرکز باعث میشه همیشه از برنامه هام عقب بیوفتم که خوب به همین دلیل برنامه هامو حتی روی کاغذ هم نمینویسم .مشکل دیگه ای که وجود داره کمال طلبیه و میخوام همه ی علایق و کار های واجبمو کار های مورد علاقه ام رو توی برنامه ریزیم بگنجونم که این خودش باعث میشه از برنامه عقب بیفتم و همین باعث عذاب وجدان و نارضایتی از خودم میشه. بنابراین همیشه در مرحله اجرای برنامه ریزی هام به مشکل برمیخورم.که البته با این ۳۰ قدم سعی در اصلاح خودم و گرفتن نتیجه تا قبل از سال تحویل دارم.ممنون از شما