دوستان خوب و عزیزم، چه کسانی که در این سالها حضوری خدمتشان بودهام، چه آنها که در طرح متمم کنارشان بوده و هستم، چه آنها که روزنوشتهها را با هم خواندهایم و یا آنها که از طریق رادیو مذاکره با هم آشنا شدهایم، به همت هومن کلبادی عزیز، کتابی برایم درست کردند که برای سی و پنجمین سالگرد تولدم به عنوان هدیه به دستم رسید.
هر صفحهی این کتاب، برگهای است که کار یک نفر است. یکی نقاشی کشیده. یکی حرف زده. یکی عکس فرستاده و دیگری درد و دل کرده. یکی محبت بیدریغ را هدیه کرده و دیگری خاطرات را مرور کرده.
از زمانی که این کتاب به دستم رسید تا الان، بارها و بارها آن را خواندهام. یکی از دوستداشتنیترین هدیههایی است که در تمام زندگی دریافت کردهام.
این پست را نوشتم، فقط برای تشکر کردن از آن دوستان.
از سیمین ابراهیمی عزیزم که همیشه هست و مینویسد و اگر هم حرفی برای گفتن پیدا نکرد، احوال دیگران را میپرسد تا چراغ خانهی مجازی ما روشن بماند.
از الناز دوست گلم، که به قول خودش «از غربت در آمریکا» برایم برگهاش را فرستاده و البته میدونه که غریب نیست و هر ساعتی از شبانه روز، کاری با من داشته باشه، من هستم. چون اولین باری که با هم حرف زدیم این قول رو بهش دادم.
از آرامه آذر. که هم جرات فکر کردن به تغییر رو داره و هم رنج رو به عنوان بخش جداییناپذیر مسیر هوشیاری، میشناسه و دوست داره.
از مسعود اسدی که برام کوتاه نوشته، اما من خیلی طولانی خوندمش و چقدر آرومم کرد حرفش که احساس میکنم از ته دل نوشته.
از یاسین اسفندیار که مهمترین دستاورد سفر من به استان گلستانه و یادش هست که سال قبل، وقتی حالم خوب نبود، چه قولی دادم و امیدوارم الان که حالم بهتره، تونسته باشم به بخشی از قولی که به اون و بچهها دادم عمل کنم.
از کیان اعظمی، که قلم سادهاش همین الان جادو رو داره و نمیدونه و هنوز برای «داشتن قلمی جادویی» آرزو می کنه.
از پیمان اکبرنیا که من رو معلم صدا میکنه. چون میدونه که لذت و شوقی که با شنیدن عنوان معلم در من دست میده هرگز با عناوین رسمی و عمدتاً پوچ مثل دکتر و مهندس و استاد و … در دلم ایجاد نمیشه.
از سمیه امینی عزیز که من هم باهاش هم عقیده هستم که انسانها با تجربهی عشق، زندگی رو تجربه میکنند – و شاید – با از دست دادن معشوق، معنای زندگی رو.
از مریم آهنگ، با اون خط خوبش و حرفهای خوبش و اون جملهی زیبای تولدش با اون چند کاراکتر شیطنت آمیز و دوست داشتنی آخر که محبت و صمیمیت و صداقت توی اون آشکار بود.
از عبداله ایپکچی با نقل آن حرفهای زیبای نرودا که هر چقدر بخوانیم، تازهتر میشود و آرزو میکنم که آرزویش برایم محقق شود و «سربلندی» را تجربه کنم که سرافکندگی، تهدید هر روز مسیر زندگی ما انسانهاست…
از هایده باقری هم تشکر میکنم با آرزوی خوبی که داشت. برای خودش و سادگی دوست داشتنیاش، «مانا» بودن رو آرزو میکنم.
حسن بهرامی عزیز که دوست خاصی است و دوستش دارم و هر چقدر هم به هم نق میزنیم و بحث میکنیم، دوستی بین ما چنن جدی است که از بین نمیرود.
از مونا برهانی و نوید صابری، با آن تعریف شگفتانگیزشان که اگر چه لطف بیدریغشان، باعث توصیفی فراتر از لیاقت من شده، اما دیدن حرف و نامشان همیشه خوشحالم کرده و میکند.
از محمد تهمتنی عزیز، که دوست نادیدهی من است. اگر چه همه خوب آموختهایم که حاصل دیدن صرفاً آشنایی است و نه دوستی. و ندیدن، هیچ چیز از ارزش یک دوستی کم نمیکند. آرزو میکنم که متمم بهتر و بیشتر از الان پیش برود و تیم ما شرمنده لطف محمد و سایر دوستان نشود.
از حمید حاجتی که از تختهی سیاه حرف زد و من را یاد درد قدیمی خودم انداخت. من از دو چیز نفرت دارم: تختهی سیاه و کاغذ سفید. که این هر دو، یادآور یک نظام آموزشی پوسیده است که دیر یا زود، به دهان موریانهای، خواهد افتاد. چنین شده که سالهاست در کلاسهایم، برگههای رنگی به دانشجویانم میدهم تا کلاس درس، تداعی آن کهنه نظام فرسودهی پوچ قالبی، نباشد.
از عظیمه که از قدیمیترین همراهان متمم است و از دوست ترین دوستان من. میداند که چقدر دوستش دارم و قدر تمام ساعتهایی را که صرف آمدن و رفتن به کلاسهایم کرده و وقتی را که برای متمم و تراست زون و … صرف کرده میدانم.
از میثم حسنی عزیزم که برگهاش از زنجان به اینجا رسیده است. با آن انتخاب زیبا از حسین منزوی. شاعری که دوستداشتنیترین ترانههای زندگیم را او سروده است. به امید روزی که بخشی از توصیفهایش در موردم مصداق داشته باشد.
از میلاد حسین زاده که آنقدر مرا خوب میشناسد که میداند «دوست» و «همراه» دو مفهوم کلیدی در ذهن من هستند و امیدوارم که همیشه لیاقت داشته باشم دوست و همراهش بمانم.
از ابراهیم حیدری عزیز، دوستی در فاصله دور اما نزدیک به من که به درستی میگوید که اگر خود به نجات خود برنخیزیم، هیچ کس به نجات ما نخواهد آمد.
از لیلی خالقی عزیز که دوست طولانی مدت من است و شهاب فرید که هنوز محل و نحوه نشستنش را هم در کلاس های مذاکرهام به خاطر دارم.
از خانوادهی خانی. مهدی و علی و همینطور الهه نقره. که اگر چه فرصت دیدار آنها از نزدیک برایم گاهی پیش میآید، اما خودم را هر شب مهمان خانهشان میدانم.
از ثریا. با جملهای که دیدنش و فهمیدنش توسط اکثر آدمها آرزوی منه: تو فقط دوست هستی. نه الگو یا هر چیز دست نیافتنی دیگه…
از محمود خواجه پور، دوست نادیدهام که آرزو میکنم طرب عشق در زندگیش، هرگز جای خود را به «افسردگی عقل» ندهد.
از علیرضا داداشی عزیز، که از یک طبقه و خانواده برخاستهایم و در یک موقعیت اجتماعی هم قرار داریم: معلم. مقالات و نوشتههایش، برایم همیشه آموزنده بوده و میداند که چقدر دوستش دارم.
از مهدی دهقان عزیز، دوست خوب مشهدیم که تفکر آشفتهاش رو به آشفتگی موهای نداشتهی من تشبیه میکنه و کاش تفکر آشفتهی من رو به موهای داشتهی خودش تشبیه میکرد تا وجه تشابه کاملتر باشه! جرعه نوش مجلس جم، یکی از تعابیر زیبای حافظ است که دیدنش در برگهی او، برایم هزار حرف و تداعی داشت.
از حمیدرضا دهقانی. دوستی که میداند باران و کویر، کلمات کلیدی انسانهایی است که در این دیار زندگی میکنند و آرزو میکنم که جنگل و آفتاب، روزی – هر چقدر هم دیر و حتی بدون حضور ما – ورد زبانمان شود…
حمزه دهنوی عزیز. دوست خوبم. دوست عزیزم که خوب همدیگر را میشناسیم و در فضای مجازی با هم حرف زدهایم. دستش را برای توصیههایش میبوسم.
برادر بزرگوار و عزیزم، محمد دیهیمی با آن نامهی صمیمانه که محبت در آن آشکار بود
و دوست عزیزم رابعه. با آن جملهی عجیب و درستی که باور سالهای اخیر من شده: راه طولانی، کوله بار سبک میخواهد.
عطیه رضایی نازنین، به امید اینکه همیشه لبخند شادی و رضایت بر چهرهاش ماندگار باشد و ما هم کنار دوستانش، شاهد دیدارش.
محسن رضایی که نوشتههایش را همیشه با علاقه میخوانم و ممنونم از غزل زیبایی که از مولانا برایم هدیه کرده است.
از سعید رنجبر دوست خوبم و می خواهم که آرزو کند که قابل پذیرش بودن حرف هر معلمی، برای آن معلم ابزار خیر شود و نه اهرمی برای شر.
علی سبحانی عزیز، که شرمندهاش هستم و امیدوارم یک بار درست و سر حوصله همدیگر رو ببینیم. اگر چه هیچ محلی برای دیدار، صفای اون بیابون رو نداره که ما با هم نخستین بار ملاقات کردیم.
بهرام سعدیان. دوست خوبم که شاید نداند آن اعتیادی را که در مورد متمم میگوید، خودم هم گرفتارش هستم و کامپیوترم هم مثل کامپیوتر او به m معتاد شده. کاش روزی تشنگی و عادت و اعتیاد، در این جامعه، اگر هست، به آموختن چیزهای جدید و درهم شکستن باورهای کهن باشد.
آزاده اخراج. دوست خوبم که حرفهایم را در آخرین نامهای که برایش فرستادم، نوشتهام. میدانم که در این خانهی مجازی میماند و نوشتنش هم هر روز بهتر میشود. شاید فکر کند شلوغ و بیحوصلهام و باور نداشته باشد که تمام کامنتهایش را با چه دقت و علاقهای می خوانم.
خسرو، دوست خوبم. و چقدر ما مثل هم فکر میکنیم که اعداد و روزها و تاریخ و تولد و ماهگشت و سالگشت، چیزی نیست و اگر هست، بهانهای برای نوشتن چند خطی برای دوستانمان یا گفتن چند کلامی در گوششان. و من هنوز هم، برای او و خودم و همه دوستانم، همچنان آتش مقدس شک و تردید را آرزو میکنم که بلای قطعیت باور، دام بزرگ شیطان در همیشهی تاریخ است که میکوشد «آنچه را که باید در سرزمین وسیع عقل یافته شود در صندوقچهی حقیر غریزه جستجو کند!».
از سکینه شفیعی نژاد با آن تعبیر زیبای برکت و نامهی صادقانهاش و ابراز محبتی که انسان را شرمنده میکند. همیشه باورم این بوده که فروختن زندگی و دریافت بهای آن در قالب عشق و محبت دیگران، معاملهای است که هرگز و هیچگاه، هیچ یک از طرفین در آن ضرر نمی کنند.
از هیوای عزیز که همیشه فکر میکنم مثل من دیوانهی یادگرفتن و یاددادن است و قدرت تحلیلش را دوست دارم. فکر میکنم اگر معلمی در فهرست فعالیتهای آیندهاش نباشد، باید روزی، پاسخگوی این کفران نعمت باشد. امیدوارم پس از سربازی، بتواند هر چند به صورت پاره وقت به تیم متمم ملحق شود.
شمسی سیری دوست خوبم که روحیهاش برای رشد و یادگیری، واقعاً برایم آموزنده است. در جامعهای که تا نیاز سریع مقطعی از سر اجبار نباشد، کسی به سمت آموزش و یادگیری نمیرود، او به بهتر کردن مهارتهای خودش و نگاهش به زندگی میاندیشد.
شهرزاد عزیز که اگر چه همیشه نق میزند که چرا به کامنتهایش جواب نمیدهم، اما کامنتهایش را میخوانم. دوست خوبی که اگر چه چندصد کیلومتر با ما فاصله دارد، امابه لطف تکنولوژی، هر روز با ما برمیخیزد و هر ساعت کنار ما زندگی میکند.
از صادق شهید ثالث به خاطر تعبیر «کوک کردن ساز همدلی» که اگر چه ایمان و باور من است، اما اگر به خودم بود، هر چه فکر میکردم، تعبیری چنین زیبا و شیوا به ذهنم نمیرسید. واقعاً اگر این جامعهی طوفانزدهی تکه تکه ی اهل هجمهی بدبین کم امید مسئولیت گریز را، شیوهای برای آرامش و اتحاد و خوشبینی و امیدواری و مسئولیتپذیری باشد، همین «همدلی» است.
علی شورابی دوست خوبم که چه خوب نوشته که بی خاصیتترین آموخته، آموختهای است که به رفتار منتهی نشود. اگر خودم بودم و او و کس دیگری نبود که سوء تعبیر کند، به او میگفتم که علی جان. آنقدر به «تبدیل آموخته به رفتار» باور دارم که آموزشی را که به فساد منجر شود، هزار برابر بیشتر از آموزشی که به هیچ چیز منتهی نشود، تقدیس میکنم. چون آموزش منتهی به فساد، حداقل اهمیت آموزش را یادآوری میکند و امید هست که کسی به اصلاح آن هم فکر کند. سرطانی که امروز دامنگیر حوزهی آموزش کشور است، آموختن منتهی به هیچ چیز است. نه آنقدر مفید است که تغییری ایجاد کند و نه آنقدر مضر، که توجهی جلب کند و حاصلش، مردمی که برای یک سمینار دو ساعته، از کشورهای دیگری یک یا چند برگه به عنوان مدرک دریافت می کنند و هرگز این شعور یا شجاعت را ندارند که بپرسند، آنکس که این برگهها را در انگلیس یا ایتالیا یا … امضا کرد و فرستاد، آیا نام آموزش دهنده را یا جنس آموزش گیرنده را میداند؟ آیا محتوای این آموزش را میفهمد؟ البته آموزش دانشگاهی داخلی هم همین است. اما مدارک معتبر بینالمللی برای سمینارهای داخلی، طنز تلخ عجیبی است که هر بار میبینم، نمیتوانم باورش کنم!
محمدرضا عابدی عزیز که از حرفهاش احساس کردم، از متمم تا این لحظه راضی است و امیدوارم که راضی هم بماند و ممنونم از صفت «بندگی خداوند» که برایم نوشت و آرزو میکنم که خدمت بندگان خداوند، سهم همهی ما در زندگی باشد.
معصومه شیخ مرادی عزیز. با آن انتخاب زیبای عکسش. مرا میشناسد و میداند که من هم، عاشق تصاویر گلهایی هستم که به تنهایی، از میان خاک سر برمیاورند. گلی که در گلستان، مسیر رویش را انتخاب میکند، انتخابش حاصل عادت است و گلی که به تنهایی سر از خاک بر میآورد، نمایش همت.
شراره شیری جیان که دوست جدید من است و آرزو میکنم که بتوانم برایش آنقدر دوست خوبی باشم که دوست بماند. سالهای قبل، آرزوهای زیادی داشتم که دوست داشتم به آنها برسم. به خیلیها رسیدم و به بعضیها نه. اما در سالهای اخیر، باورم شد که آرزو، جایی برای رسیدن نیست. آرزو، مشخص میکند که مسیر رفتن چیست. این روزها حالم بهتر از آن سالهاست و هر شب که میخوابم با خودم مرور می کنم که آیا امروز هم، در مسیر آرزوهایم بودهام؟
الهام صفری دوست گل من. که امیدوارم بیشتر تمرین کند و بتواند همانطور که در محیط خانوادهاش، من را محمدرضا صدا میکند، در گفتگو با خودم هم، همانگونه صدایم کند. ممنونم که از من به خاطر «خوبیهایی دارم و او از آنها بیخبر است» تشکر کرد، و بدون ذرهای اغراق یا تعارف، آرزو میکنم من را به خاطر «بدیهای زیادی که دارم و او از آنها بیخبر است» ببخشد. دوستت دارم که در کنار لمس خوشیها، طعم برخی تلخیهای زندگی مرا هم میفهمی.
مهران صمدی عزیز که میداند دوستش دارم و فرصت این بوده که قبلاً حضوری با هم حرف بزنیم. امیدوارم که زندگی، بیشتر از پیش، با او همراه باشد.
ضیاء، که من هم گفتگوی تولد را بهانهای میکنم تا از حضور خوب و طولانی و مهربان او در خانهی مجازیمان، تشکر کنم و آرزو کنم که همیشه در این خانه در کنار ما بماند.
رامین ضیافت. که شاید نداند شعری که دوست دارد را من هم اگر نه هر روز، هر هفته بارها و بارها در دلم میخوانم که «اگر به خانهی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیاور…». در روزگاری که کاسبان تاریکی زیادند و نور، حیلههای آنان را برملا میکند و این تاریکی، به تار اندیشیدن و تاریک اندیشیدن و نیندیشیدن هم منتهی شده. چقدر محتاج نور هستیم و حتی آرزوی نور برای خانهی همسایه. که به درستی گفتهاند که باید آرزو کرد تا چراغ خانهی همسایه روشن بماند، که نور خانهی همسایه ناگزیر، حیاط خانهی ما را هم روشن می کند.
حسین عبدالملکی که آرزویم این است که لذت واقعی یادگیری، هرگز از دایرهی لذتهای زندگیش حذف نشود.
و سمانه عزیز. که زیاد به او نق زدهام و زیاد از من نق شنیده است و حرف زدن یا سکوت کردنش در بزم مجازی ما، چیزی از رنگ حضورش کم نمیکند.
یاسمین عبدالسلامی که امیدوارم کمالگراییاش – که بیماری من هم هست – همیشه و همه جا به تلاش بیشتر وادارش کند. انسانهای معمولی، معمولی راه میروند. کمالگراها یا برای رسیدن به آن کمال مطلوب دور از دسترسی که دارند میدوند یا برای همیشه از دست یافتن به حد کمال، ناامید میشوند و میایستند. همیشه نگران گروه دوم هستم.
سامان عزیزی که میداند دوستش دارم و میدانم که روزی، دیر یا زود، همکار تیم متمم خواهد بود و آنقدر خوب مرا میشناسد که بداند «رضایت» آرزویی است که همیشه از ته دلم، برای خودم و دیگران، طلب کردهام.
حسین عسکری با آن روایت زیبایی که از آشناییمان گفت. امیدوارم که فرصت شود یکدیگر را ببینیم. از دوستی مجازی گفت و آشنایی مجازی. اخیراً به واژهی مجازی حساس شده ام. احساس میکنم وقتی میگوییم مجازی. یعنی گزینهی حقیقی هم وجود دارد و این شکل تنزیل یافته آن است. اما چه بسیارند ارتباطهای مجازی و حرفهای مجازی و دوستیهای مجازی و خندههای مجازی و گریههای مجازی که از ارتباط ها و حرفها و دوستیها و خندهها و گریههای حقیقی، حقیقیترند. این است که تازگی میگویم دوستی دیجیتال. رابطهی دیجیتال. خندهی دیجیتال. که یادم باشد روبروی دیجیتال، فیزیکال است و نه حقیقی (لابد الان. این پاسداران پارسی برمیخیزند و دوباره مرا به خاطر به کار گرفتن واژههای بیگانه، نقد میکنند. همان کسانی که هنوز افتخارشان به فاضلاب داشتن شهرها در زمان کوروش است و دههها و قرنها، به تنبلی خوابیدهاند و منتظر تا دنیای توسعه یافته، تلاش کند و اختراع کند و اینها با ابداع یک واژهی فارسی برای ترجمه، احساس زیبای بومی کردن را تجربه کنند و تنبلی و فرسودگی و بی شوری و بیشعوری خود را پنهان کنند).
داود عندلیب عزیز. اول از همه تشکر میکنم از تبریکش و دوم از همه، به خاطر نقل قول زیبایش از نیما و در پایان هم، آرزو میکنم روزی همهی ما، همچنان که او اشاره کرد، به خاطر داشته باشیم که میراثخوار گذشتگانیم و باید بر آن باشیم که میراثی نیز برای آیندگان بر زمین نهیم.
محمد فرازی مهربان با آن آرزوی خوبش «مرضی حضرت دوست» و حرف درست و دقیقش که آرزوی معلم، خوانده شدن و شنیده شدن حرفهایش است. شاید در میان حرفهایش، جملههای درستی هم پیدا شود و شاید در میان آنها، جملهای به کار آید و شاید از میان آن کارها، کاری که به رضایت بیشتر خلق منجر شود که باور ندارم خالق، چیزی چندان بیش از آن را در وجود ما جستجو کند.
پژمان قدمی عزیز که «صاحب درد» بودن و «تنها گرد» بودن را به زیبایی از وحشی بافقی به عاریت گرفته است و نمیداند که نوشتهی صادقانه و محبتآمیز و کوتاهش، چقدر حال من را خوب کرده است…
مینا قدیرنژاد که اگر چه قبلاً هم همیشه حرفهایش را خواندهام و کاملاً میشناسمش. اما نوشتهاش نشان داد که او هم مرا خیلی خوب میشناسد. و آرزو میکنم، برای خودم و برای او، همان چیزی که نوشت اتفاق بیفتد. عاشقانه و آگاهانه زندگی کردن در دنیایی که شتابزدگی، هر دو را بیصدا از ما میگیرد و میدزدد…
آرزو کربلایی قربانپور که امیدوارم همیشه همون لبخند همیشگی روی لبهاش باشه و من هم منتظرم که دلنوشتههاش رو بنویسه و من و بقیه دوستانمون بتونیم بخونیم و لذت ببریم.
هومن کلبادی عزیز، که دفترچه به همت اون جمع شده و میدونم که برای اینکار شبها و روزهای زیادی وقت گذاشته و باید از طرف اون، از دوستانی که مدام و وقت و بیوقت براشون ایمیل فرستاده و بهشون زنگ زده – این رو بعداً فهمیدم! – عذرخواهی کنم. هومن جان، من هم جملهی تو رو خیلی دوست دارم که بعد از مرگ، وقت برای استراحت زیاد است و همان حرفی که در «فرشته مرگ» هم گفته بودم هنوز باور من است: کاش هر آنچه در این جسم هست برای رسیدن به رویاهای خود و اطرافیانمان مستهلک کنیم و بسوزانیم و پیکری چنان تهی و فرسوده را به خاک تحویل دهیم، که تنها عزادار واقعی در مرگ ما، کرمهای گرسنهی گور باشند.
گلناز عزیزم با اون تصویر زیبایی که برای من ترسیم کرده و خودش میدونه که اون و الناز خواهرش، بچههای من هستند نه دوست و دانشجو. گلناز عزیز، چیزی رو که ترسیم کردی میفهمم. مطمئن باش.
مریم هومن که میداند چقدر دوستش دارم و یادم نمیرود تمام آن هفتهها که از مشهد به تهران میآمد و در کلاس حاضر میشد. احساس میکنم خانوادهی شما را خوب میشناسم. پدر بزرگوارت که محبتش همیشه شامل حال من بوده و شرمندهشان بودهام. و احسان که انسان بودن را با استاد بودن معامله نکرده و هزینهاش را هم به هزار شکل پرداخت کرده. و بقیهی بچهها را که جداگانه برایشان گفتم و نوشتم. امیدوارم همیشه آرام و شاد باشد.
آزاده محمدیان عزیز که آنقدر نوشتههایش را با فونت لوتوس خواندهام، واقعاً دوست داشتم دستخطی از او داشته باشم و ممنونم که این اتفاق افتاد. برای او هم سلامت و شادی و آرامش و رضایت آرزو می کنم.
مریم محمودی نازنین من. که لطف زیادش و نگارش صادقانه و پرمحبتش شرمندهام کرد و جملهی آخرش چنان خوب بود که دلم میخواهد همینجا تکرارش کنم: «امیدوارم که روزگاری نه چندان دور از امروز، همه ما در ایرانی زندگی کنیم که رعایت اخلاق و دانش و انسانیت، در نظر امری ممکنتر و در عمل کمهزینهتر باشد. ایرانی که بیشک بهتر از ایران امروز خواهد بود». دستت را با احترام و علاقه میبوسم که در این جامعهای که در جادهی حرکت به سمت آینده، رو به عقب و تاریخ گذشته ایستاده و پشت به مسیر حرکت میکند، از آیندهی جامعه گفتی بدون حفاری و باستانشناسی تاریخ گذشته. که رشد یک جامعه اگر سرمایهای بخواهد داشته های امروز آن است و نه مردههای دیروزش. و امثال تو، نمونه بارز این داشتهها هستید.
شهره مرجانی. که بخشی از متنش را از شریعتی انتخاب کرده است. کسی که دوستش دارم و احساس میکنم که میفهممش و گاه میگویم کاش او الان بود و یا من آن موقع بودم، شاید شبی یا شبهایی، مینشستیم و با هم حرف میزدیم و آرامتر میشدیم. هر چند که قلم، محصول معجزهآمیزی است که حرفها و فکرها را حتی از دیوار نفوذناپذیر مرگ هم عبور میدهد و دست به دست میگرداند تا به دست صاحبش برسد.
محمد معارفی. که برایم دو صفحه نوشت و میگه که چون نمیخواد حق بقیه در دفترچه ضایع بشه بیشتر نمینویسه. من هم، دقیقاً به همون دلیل اینجا بیشتر برایش نمینویسم. جز اینکه کلمه به کلمهای که گفتی رو قبول دارم. حتی اونجا که به من گفتی: «تو تلاش میکنی به نظرات خودت در حوزهی روابط عاطفی، رنگ علمی بزنی در حالی که میدونی روابط عاطفی و پیچیدگیهای امروزی اون، عملاً خیلی قابل نسخه دادن و نگاه علمی از نوع علم دقیق نیست». کاش تو هم بتونی برای متمم وقت بگذاری و کمک تیم ما باشی. باور دارم که مدیریت رو بهتر از خیلی از اون کسانی که اشاره کردی، میفهمی و اخلاق رو خیلی بیشتر از اون کسانی که اشاره کردی. کسی و کسانی که به تعبیر من، ناپاکی های خودشون رو با روایت سادهاندیشانهی اسطورههای پاکی، تطهیر میکنند.
آزاده معصومی عزیز که من هم برایش، هر روز و هر لحظه تحول و تولد آرزو میکنم. خوشحالم که واژههایش رنگ بزم دارد و طعم شادی و بوی رضایت و امید و با تمام وجودم آرزو میکنم که همیشه چنین بماند.
افسانه معصومی نازنین، با آن تعبیر زیبایش. افسانه حتماً میدانی که در افسانهها، آتش و مشعل و نور و روشنی، چه داستان شگفتی داشته. خداوندگاران قدرت، از شرق گرفته تا غرب، از گذشته تا امروز، هرگز حاضر نشدند که آتش شوق و نور آگاهی، به دست مردم برسد و اگر رسید در دست آنها باقی بماند. قدرت، تخت سلطنت خود را بر سیاهی و تاریکی و نادانی بناکرده و یاد دادن و یادگرفتن، در همیشه تاریخ جرم بوده و هست و خواهد بود. مگر محتوای آموزش، همان چیزی باشد که صاحبان قدرت، اراده فرمودهاند.
آتبین مقصودی که اگر بخواهم یک کلمه در مورد او بگویم، قطعاً از هوشش میگویم. در کلاس دانشگاه شریف، رفته بودم که تعدادی جوان مغرور و تک بعدی و بیحوصله و شنگول (شادی را مثبت میفهمم و شنگولی را منفی) ببینم. اما او و بعضی دیگر از دوستانم در آنجا، نشان دادند که هنوز چقدر سرمایهی هوش و علاقه و تلاش و پشتکار وجود دارد و میتوان به آنها افتخار کرد و امیدوار بود.
محمد جواد مقومی عزیز. با آن همه لطف و دقت که لحظه لحظههای این سالها را رصد کرده و چه خوب میگوید و مینویسد. وقتی نوشتهی زیبایش را خواندم، چند دقیقه آرام و شاد نشستم و لبخند زدم و در دلم گفتم: کاش روزی برسد که یاد گرفتن و یاددادن، به جای اینکه ابزاری برای کسب شأن اجتماعی باشد، ابزاری برای درک اجتماعی شود.
محسن ملک پور عزیز. که همیشه آرام و ساکت است. اما دقت نظرش را میتوان فهمید. هنوز هم به چیزی که گفتم و تو آنجا نوشتی ایمان دارم که از باران گفتن حتی در بیابان خشک، مقدس است. به شرط آنکه به جای عاجزانه و حقیرانه، از روی تنبلی و بیمسئولیتی، دست التماس و ترحم به آسمان دراز کنیم، دستی به زمین ببریم و چالهای بکنیم. آسمان دیر یا زود رحمتش را نازل خواهد کرد.
علی ملکی. با نگارش شیوا و زیبایی که دارد. چقدر حرفهای پایان نامهاش را دوست دارم. چه خوب که کامل نیستی. چه خوب که اشتباه می کنی. چه خوب که عصبانی میشوی و پرخاش می کنی. چه خوب که غمگین میشوی و … چقدر زجر کشیدهایم از متوهمان بیماری که گاه خیرخواهانه و گاه بیرحمانه، خواستهاند لباس انسان کامل بودن را بر تن ما کنند. غافل از اینکه این دو واژه برای ما، در کنار هم جمع نمیشود و نباید بشود که انسان بودن، خطاکردن است و کامل نبودن و غیر از این، با فرشتگانی مواجه خواهیم بود که گلهوار، در حریم حرم الهی میایستند و از سر جبر، ذکر پروردگار را تکرار می کنند.
ملیحه ملکی عزیز. که ساده نوشت و کاملاً صادقانه. و آرزو می کنم کشوری بسازیم که رفتن از آن، گزینهای برای زندگی باشد، اما افتخاری در زندگی نباشد.
سیدرضا میرمعینی که میداند صراحت و صداقت و شجاعت، گرانترین صفتها برای زندگی در این روزگار هستند و اگر چه حرف زدن از آنها فضیلت محسوب میشود اما عمل به آنها، میتواند تو را متهم به رذیلت کند!
محسن نوری با آن کلمهی زیبایش «اندیشکده!». راست می گوید. کاش روزی این دانشکدههای بی خاصیت جمع شوند و اندیشکده های مفید جای آنها را بگیرند. دانشکدهها حمال دانش میسازند و اندیشکده ها، مولد دانش. مولد دانش عامل به دانش هم هست. اگر فاصلهای بین دانستن و عمل کردن وجود دارد، فاصلهی بین کسی است که اندیشیده و دانش را خلق کرده و آنکس که شنیده و دانش را حفظ کرده.
مصطفی هادیان. مهربان و دوستداشتنی. که آرزو می کنم همانطور که خودش گفت، هرگز هرگز هرگز، ترسها راهنمای زندگیش نباشد. گاهی زندگی مردم در کوچه و خیابان، برای من دایناسوری بزرگ را تداعی میکند که هیکل دارند و ژست دارند، اما درون تهی هستند و خوب میدانند که دیر یا زود منقرض میشوند. همان مردمان سطحی اندیشی که بقای سطحی اندیشی خود را، در زاد و ولد و تکثیر فیزیکی میبینند. من شجاعت آن پرندهی کوچکی را میپرستم که در دهان تمساح، غذایش را جستجو میکند و سندی تاریخی است در تایید اینکه بزرگهای ترسو دیر یا زود منقرض میشوند و فضا را برای تنفس کوچکهای شجاع و هوشمند باز میکنند.
سمانه هرسبان عزیز. که دوست خوبی است که ندیدن، از دوستیمان کم نمیکند. شاید نداند که نوشتنش و حرف زدنش، آنچنانکه دوست دارد، امضا دارد. ساده است و اصیل. حرف های خودش. این را همیشه و هر بار که حرف میزند حس میکنم.
و گلاله یزدانپناه که به خاطر حرف «ی»، آخرین برگ از دفترچه را به خود اختصاص داده است. من هم مثل او، آرزو میکنم که «جامعهای دوستداشتنیتر» داشته باشیم. چنین جامعهای آرامتر، ثروتمندتر، با ایمانتر، توسعهیافتهتر خواهد بود. از دوستداشتن و دوستداشتنی بودن میتوان به اختیار، به این موارد آخر رسید اما از موارد آخر به جبر نمیتوان به سمت اولی حرکت کرد.
باید از استاد مهرداد فضلی هم تشکر کنم که «خط» و «تصویر» زندگیشان است و لطفشان شامل حال من شد تا افتخار داشته باشم نمونههایی از کارهایشان را در خانهام داشته باشم.همینطور هدایای دیگری که هر یک را به شیوهای گرفتم و تا به حال برخی از فرستندگان را کشف کردهام.
از الهام اسدی نیا که برایم قلمکاری انجام داد. از آقای جعفری صدر که از کرمان برایم سنگ تراشید و از صنم حاج صادقی که جاکلیدی نقرهی دستساز برایم ساخت. از امیر تقوی که میگوید به نویسنده جز قلم نمیشود داد و چقدر خوشحالم که در میان قلمها هم، جز مون بلان، قلم دیگری نمیشناسد!،تشکر میکنم.
بقیه را اگر نمیگویم چون حضوری فرصت تشکر داشتهام.
پی نوشت نامربوط: از ماندانا کافی و علی حکیمی و مهرداد شرافت و مسعود اصلانیفرد و سمیه تاجدینی و شادی قلی پور و سعید هاشمی و نرگس رحمانی و پویا شفیعی و علیرضا نخجوانی، ممنونم. تلاش و همت آنها، باعث شد بیتدبیری و خودمحوری برخی دوستانم به خراب شدن برنامهی سمینار امسال منجر نشود که اگر میشد هنوز، عزادار آن روزها بودم. تلاش و لطف آنها برایم قابل جبران نیست و هدیهی بزرگی است که هرگز فراموش نمیکنم.
پی نوشت مربوط: از سمیه تاجدینی و شادی قلیپور و سعید هاشمی و نرگس رحمانی ممنونم که هدیهی تولد را در قالب دکوراسیون خانه برایم تهیه کردند. آنها خوب می دانند که اگر صدها میلیون تومان خرج کتاب کنم، باز هم خرج کردن حتی صد هزار تومان برای تخت و پرده و کمد و کتابخانه، برایم سخت است!
پی نوشت مربوط بعدی: جناب آقای علیرضا نخجوانی! فرموده بودید به عنوان مدیر فروش آدیداس، کادوی تولد به ما کفش آدیداس میدهید. انتشار این پست به معنای بسته شدن پروندهی تولد نیست. من هنوز منتظرم!
محمدرضای عزیز،
نه تنها به خاطر دوستی و همکاری، حتی اگر فروشندهی یک برند بینام و نشان مثل نایکی یا پوما هم میبودم و اگر هیچ نسبتی هم با هم نداشتیم، افتخار میکردم که محصولم ضامن سلامتی و آرامش یکی از بهترین و تاثیرگذارتیرن معلمهای دوران زندگیم باشه…
من افتخار میکنم که با هم دوستیم، آدیداس هم افتخار میکنه که که کفشش پای شما باشه و میدونی که فرصت دیدنت رو به هیچ بهانهای از دست نمیدم!
چاکریم! 🙂
یه خواهش از دوستان عزیزم
لطفاً لطفاً لطفاً ، این خونه رو مجازی طلقی نکنید . به نظر من از این خونه حقیقی تر و واقعی تر نداریم . پس از این به بعد ، اگه دوست دارین ، بگین خونمون ، خونۀ ما ، خونۀ محمدرضای عزیز ، خونۀ هم خونه ای هامون و هر چیزی به غیر از خونۀ مجازی
ارادتمندِ همۀ هم خونه ای های خونۀ محمدرضای عزیز
(تلقی) دوست من.
سلام آفرین جان
ممنون از هشدارتون دوست من . ما اینجا برای یادگیری اینجا هستیم چه از محمدرضای عزیز چه از هم خونه ای هامون . به بزرگواری خودتون ، بی سوادیِ بنده رو ببخشید . نمیدونم تلقی رو چطوری طلقی نوشتم ولی نوشتم دیگه کاریش هم نمی شه کرد
آفرین بر شما آفرین عزیز
ارادتمند دوست عزیزم
سلام. 🙂
خواهش میکنم آقای کلبادی عزیز. یه غلط املایی کوچیک بیشتر نبود و نه موید بی سوادی شماست_که تا جایی که کامنت هاتون رو هم در اینجا و هم در متمم خوندم بسیار هم شخص پراطلاع و اگاهی هستین_ و نه بخششی از سمت من میخواد.
ولی جالب بود برام و بهانه ای شد برای فکر کردن.من چون املا و نگارش(در کنار محتوا) برام مهمه و دوست دارم اگر اشکالی داشتم دوستانم به من بگن، خودم هم متقبالا این کار رو انجام میدم، نفهمیدم چرا اینقدر با (منفی) دوستان مواجه شد این موضوع. 🙂
انگار هر رفع اشکال و نظری غیر از تعریف_چه در جنبه های کوچک مثل این موضوع؛ چه یحتمل در موراد بزرگتر_ در نظر آدم ها جنبه منفی داره، اینقدر عادت داریم که حتما تحسین و تایید فقط از طرف دوستان هست و تصحیح و رفع اشکال از طرف دشمنان! که تصحیح یه اشتباه سهوی املایی هم برامون بار منفی داره!
بگذریم…اردات متقابل.:)
سلام
خانم یا آقای آفرین عزیز
با عرض معذرت، یکی از اون منفی های کامنت قبلی رو من بهتون دادم!
نه بخاطر اینکه غلط املایی دوست ما رو گرفتین … نه اصلا …
علتش برای شخص من، حس نه چندان خوبی! بود که نسبت به شما به عنوان یک آدم ناشناس با نامی که حدس می زنم نام اصلی تون نباشه، داشتم و دارم … ( با عرض معذرت … شاید هم اشتباه می کنم…)
و علت این حس نه چندان خوب! اینه که آدمی رو با یک نام جدید و ناشناخته توی دو سه روز اخیر برای اولین بار! توی این خونه می بینم که در کامنت های خودش از آشنایی و صمیمیت درازمدت با این خونه و صاحبخونه ی خوبش صحبت کنه و اینکه دوستان این خونه رو دوست خودش خطاب می کنه …
منو ببخشید. شما مختارید هرجور دوست دارید و باهاش راحت هستین عمل کنین و این صمیمیت شما در این خونه هم خیلی خوب و عالیه… ولی این که حس بشه که احتمالا می خواهید مثل یک سایه رفت و آمد کنید و پشت یک نام احتمالا ساختگی قرار بگیرید، به من یکی اصلا حس خوبی نمی ده و این بود که سریع تا کامنت رو از طرف شما دیدم، در زدن رای منفی یک لحظه هم تامل نکردم…
باز هم منو ببخشید. فقط خواستم دلیل یکی از اون منفی ها رو که از طرف من بود بدونید. در مورد دیگران چیزی نمی دونم… و لطفا اگر هم اشتباه می کنم، منو اصلاح بفرمایید.:)
امیدوارم وقتی این کامنت بالا تایید میشه، از من ناراحت نشی آفرین عزیز…
فکر کنم یه کم تند رفتم..;) ببخش.
فقط می خواستم در مورد ابهامی که براتون پیش اومده بود علتش رو از طرف یک نفر بدونین.
باز هم ببخشید … و امیدوارم شما رو هم مثل سایر دوستان خوبمون بیشتر داشته باشیم…:)
یه نکته دیگه رو هم اضافه کنم شهرزاد جان؛ به نظرم اومد تنها ملاکت برای (شناس) بودن آدم های اینجا داشتن اسم و فامیل معمول هست…چون به این نکته ناشناس بودن تاکید داشتین و خب به عنوان کاربر جز یه اسم چیزی نمیبینین و خب پس تنها ملاک قضاوت اسم بوده…یادتون باشه که کسی که بخواد ناشناس بیاد میتونه مثلا با اسم (زهرا کریمی!) بیاد و با این استدلال شما احتمالا خیلی هم شناخته شده حساب بشه و مورد استقبال واقع بشه!اگه خودتون فکر کنید ملاکتون خیلی منطقی نبوده.
آفرین عزیز …
حسم چیزی بود که گفتم و احتمال هم می دادم شاید اشتباه باشه …
توی دنیای عجیب اینترنت! این سوءتفاهم ها گاهی پیش میاد …
و ممنون که همونطور که ازت خواستم اومدی و اشتباه منو تصحیح کردی.
حضور بیشترت رو هم به این خونه خوشامد می گم و باز هم ازت معذرت می خوام اگه ناراحتت کردم.
راستی اسمت هم خیلی قشنگه …:)
درضمن دوست عزیزم…
چه خوبه که بدونیم جدا از اینکه بهتره که تا جایی که میشه، بتونیم پوشاننده ی عیب و ایرادی اگر در دوستانمون دیدیم، باشیم؛
اگر هم خواستیم ابرازش کنیم – مخصوصا در یک مکان عمومی – در جایگاه اون دوستی، برای بیانش قرار داشته باشیم.
(مثل محمدرضای عزیز که کاملاااا در جایگاهی هستن که به من بگن (… );)
( برای آگاهی بیشتر، به متن بالا رجوع کنید!):)
و بدتر از این رو هم می گفت، کاملا پذیرفته شده بود و با کمال میل می پذیرفتمش (اگرچه … می تونست چیزهای بهتری هم بگه … ) 🙂
در هر صورت از آشنایی با شما خوشحالم و امیدوارم زندگیتون مثل اسم قشنگتون، نه تنها آفرین، بلکه صدآفرین باشه:)
شهرزاد جان تشکر میکنم بابت توجهت به اسمم و خوش امدت و آرزوی خوبت 🙂 ؛ ممنونم؛ و بعد اینکه کار خیلی خوبی کردی نظرت رو برام گفتی؛ من خودم آدم حرف زدن و مذاکره(نه به اون معنای تخصص البته) هستم و عادت دارم مشکلات و سوءتفاهم ها رو با حرف زدن حل کنم.
در مورد کامنت دومت متوجه حرف و منظورت نشدم، یه غلط سهوی املایی کوچیک به نظر من (عیب) یا (ایراد) نمیاد که مثلا بخوام نگم یا در خفا بگم و حواسم باشه که در جای عمومی نگم…مثلا ایمیل بزنم که آقای کلبادی عزیز یه چیزی هست نمیدونم چه جوری مطرحش کنم! نمیخواستم جلوی جمع بگم …حقیقت اینه که….شما یه(ت) رو (ط) نوشتین!!! خودم روزی هزار بار ازین اشتباه ها میکنم و یا کسی حواسش هست و تصحیح میشم و یا نه و میگذره…نمیدونم چرا اینقدر این قضیه به چشم شما اومده.
من فکر میکردم در جایگاه یه نظر کوچیک دادن برای دوستم هستم. به نظر میاد به نظر خود آقای کلبادی هم بوده باشم. بقیه ش رو واقعا نمیدونم و عقلم نمیرسه دیگه!
فکر کنم خیلی بحث کشدار شد و پست روز تولد بهتره بیش ازین درگیر این بحث ها نشه. من هم از آشنایی با شما خوشحالم دوست من.(اگر در این جایگاه هستم البته. 🙂 )
عرض ادب به همه عزیزان مختلط این بحث!
تازه یه آفرین دیگه هم هست که ساکن اصفهانه و من میشناسمش!!
دو اینکه شهرزاد جان حتی حس های ما هم پیرو فکر ما هستند.و البته قابل بهتر شدن و متعالی تر شدن.اینکه فرض کن یه نفر بنام پری! به من ظلم کرده “طبیعیه” که من با دیدن اسم پری احساس بدی بهم دست بده ولی “متمدنانه” نیست.متمدنانه یعنی حالتی که انسان برای “شدن” ه متعالیش تلاش کرده.
فقط همینو خواستم بگم درسته که خوبه وقتی حس منفی بهت دست داده حست رو بیان کنی و تعصبی نداشته باشی که حست درسته الزاما،ولی میگم حالت بهتر اینه که حس منفی کمتر بهت دست بده.
خوش آمد میگم به “آفرین” عزیز به جمع دوستانه ما.ظاهرا هم انسان محترم و اهل بحثیه.
سلام. خیلی ممنونم از تذکرت محسن عزیز.
سعی می کنم از این پس، متمدنانه تر رفتار کنم ….!
فقط یک نکته …
وقتی خودت نتونی و نخواهی که هیچوقت اشتباه سهوی دوستان صمیمیت رو که تغییری در نظم عالم هم به وجود نمیاره! به روشون بیاری، چه برسه به کسانی که برات دورتر و غریبه تر باشن؛ اون هم وقتی که همه از یه اتفاق خوب توی محیط گرم این خونه سرمستن! خواهی نخواهی نسبت به دیدن این موضوع از طرف شخص دیگری حس چندان خوبی نخواهی داشت.
این موضوع هم برای این، اینجا باز شد که خواستم ابهام دوست تازه واردمون رو برطرف کنم. وگرنه می تونستم خودمو درگیر این بحث نکنم و بخاطرش، مورد اینهمه مرحمت دوستان واقع نشم…:)
در هر صورت از همه عذر می خوام …
شهرزاد جان عزیز
ممنون از حمایت و لطفتون نسبت به من دوست عزیز و با احساس من . اینجا خونۀ همۀ ماست و هممون نسبت به هم خونه ای هامون ، تعصب داریم . از همراهی و همدلی و تعصبت بی نهایت ممنونم شهرزاد عزیز و قدر دوستای نازنینم مثل شما رو می دونم 🙂 آفرین جان هم دیگه هم خونه ای ما هستن و هممون بهشون خوش آمد میگیم . البته اینو قلباً بگم که تذکر آفرین جان ، حس بدی رو به من نداد ولی بازم از شما شهرزاد عزیزم ممنونم که علت عدم موافقتتون رو توضیح دادین نه اینکه صرفاً موافقت نکنین . از همتون ممنونم دوستان عزیزم
ارادتمند – هومن کلبادی
دوست من. لطف کردید که به عنوان یکی از دوستانم یکی از ابهامات من رو برطرف کردین. اگرچه یکی دیگه بش اضافه شد! خیلی متوجه نشدم که چطور فکر کردین این اسم اصلی من نیست و چطورتر فکر کردین من ناشناسم…ایمیل من ضمیمه حرف های من هست و اطلاعات دیگری از من خواسته نشده بود وگرنه اون ها رو هم ضمیمه میکردم!
گفتم شاید باید اسم فامیل ام رو هم مینوشتم که الان دیدم شما خودتون هم فقط با اسم کوچیک کامنت گذاشتین!
دوست من. اسم من آفرین هست. آفرین استکی. فرزند منوچهر. ساکن اصفهان. برای انبساط خاطر بیشتر شما این هم ادرس فیس بوک من هست:
https://www.facebook.com/afarin.esteki.3
و این هم آدرس ایمیل ام:
afarin.esteki@gmail.com
و اگرچه شاید شما تا حالا نشنیدید, ولی این اسم وجود داره.
اصولا کامنت گذاشتن در سایتی که توسط شخص معتبری و شناخته شده ای اداره میشه و جز مسائل علمی و مفید بحث دیگری درش نیست ترسی و احتیاطی لازم نداره که من با اسمی غیر از اسم خودم نظر بذارم. و ازون جایی که کاملا به حرفی که میزنم فکر میکنم و سعی میکنم حرف غیر منطقی نگفته باشم؛ همیشه اتفاقا با افتخار خودم رو معرفی میکنم و تا حالا نشده بخوام حرفام به اسمِ نام یا شخص دیگه ای تموم بشه!
و اگرچه خیلی وقت هست که اینجا رو میخونم، ولی متاسفانه اصلا نمیتونم ادعای صمیمت مدت داری با بقول شما صاحب این خونه داشته باشم(کاش میتونستم؛ ولی وقتی ساکن تهران نباشی امکانات دسترسیت به ادمهای مورد علاقه ت در سطح همین کامنت ها تنزل پیدا میکنه که همین کامنت ها رو هم دارم پشیمون میشم از نوشتنشون)صرفا فکر کردم اینجا محلی هست که اگر حرفای صاحب خونه رو خونده باشی و شرایط نظر گذاشتن رو هم خونده باشی(که من چند بار خوندم) میتونی راحت حرفت رو بزنی و این یکی از همون امکاناتی بود که من تو این هفته سعی کردم امتحانش کنم. که خب…
بهرحال واقعا برام سوال شده بود که چه منطقی پشت اون(منفی) ها بوده، ممنون که توضیح دادین، خوشحال شدم فهمیدم. و خوشحال ترشدم که باعث شدم شما با این تجربه دیگه در مورد اسم های غیر معمول زود قضاوت نکنید.
آفرین جان حق دارید دوست عزیز
ممنون از انتقاد سازندتون دوست من و ممنون از تذکرتون . به دور از شوخی ، ممنون از تذکرتون
ارادت متقابل
سلام؛ اول اینکه ببخشید من انگار کامنت آزاده رو اشتباه زیر کامنت شما جواب دادم، جواب کامنت شما رو زیر این کامنت میدم که خیلی شلوغ نشه.
ممنون برای وقتی که گذاشتین و مشروح توضیح دادین برام. با کلیت حرفتون موافقم. اون جزئیات رو هم میذارم اگر فرصتی پیش اومد و تونستم حضوری دوستان و شما رو ببینم، مطلبی برای حرف و بحث داشته باشیم. 😉
زیر کامنت خانوم شهرزاد به تفصیل شفاف سازی کردم و اطلاعاتم رو هم تا جایی که جا داشت! نوشتم. ایمیل هم میزنم.ممنون میشم در جریان برنامه ها قرار بگیرم، اگرچه همونطوری که گفتم به دلیل دوری عملا از شرکت در خیلی برنامه های حضوری محرومم، ولی سعی میکنم تا جایی که برام مقدور حضور داشته باشم در برنامه ها.
باز هم ممنون برای توضیحاتتون.
آفرین عزیز
“متقابلا” ” موارد” “ارادت” درست تره.:)
خوشبختانه و یا متاسفانه من چشم تیزبینی در پیدا کردن غلط املایی دارم ( البته تا جاییکه خودم طریقه درست نوشتن اون کلمه رو بلد باشم) ولی هیچ وقت تذکر نمیدم چون برای خودم بارها پیش اومده که حروف رو جابجا و یا غلط بنویسم. از نظر نگارش هم که پر از اشکالم خودم.:)
در مورد کلمه های بالا میدونم اینها ایرادات تایپی هستن ولی چون فرمودید املا و نگارش براتون مهمه عرض کردم. والا اصلا چیز مهمی نبود.:)
اسم “آفرین” برام جدیده.
پس خوش اومدید به خونه ما:)
مرسی آزاده. :)بله این ها اشتباه های تایپی ناشی از سریع تایپ کردن هستن. اتفاقا تا کامنت رو فرستادم اشتباه ارادت رو دیدم ولی هرچی دنبال دکمه ادیت! گشتم دیدم وجود نداره و دیگه دیر شده! 😉 ولی “موارد” و “متقابلا” رو شما کشف کردی! 😉 خودم ندیده بودم. ممنون.
جالب بودم که تو کامنتی که خودم در مورد اشتباهات نگارشی نوشته بودم ۳ تا غلط داشتم. 🙂
🙂 😉
چه حس خوبی داشتید دوران دبستان:)
وقتی معلمتون بهتون میگفتن آفرین جان آفرین.:) اسم قشنگ و مثبتی دارید.:)
افرین جان
یکی از اون منفیا را من دادم البته نه به دلیلی که شهرزاد گفت .
نظری که دادی چیز بدی نبود ولی این پست جز دلنوشته هایی بود که هممون داشتیم کیف میکردیم اینکه غلط املایی بگیریم از نوشته دوستان با فضای این پست همخوانی نداره و حسمونا بد میکنه
ولی من کلا با این جور تذکرا موافق نیستم چون مطمن باش کسی که کامنت میزاره دوباره میاد و نظر تایید شده خودشا میخونه و اگه جایی غلط املایی نوشته باشه خودش میفهمه پس نیازی به تذکر نیست (من خودم جز این افرادم)
در هر صورت منم خوش امد میگم بهت امیدوارم زندگی تو خونه برای تو هم لذت بخش باشه
سلام.
من ازین اینکه با ۳ کلمه!که دو کلمه ش: دوست من! بود….(حس!) شما رو( بد) کردم! معذرت میخوام. اصلا متوجه نبودم حس دوستان به این راحتی و با این شدت! با یه جمله ساده و دوستانه و راحت بد شدنی هست. ازینکه برداشت درستی از(فضا!) و( همخوانی!) مورد نظر دوستان نداشتم هم همچنین. ازین به بعد (اگر ازین به بعدی وجود داشت)سعی میکنم به جای فکر کردن به درست یا غلط بودن و منطقی بودن یا نبودن حرفم, به فضا دقت کنم و چک کنم همخوانی مورد نظر دوستان رو داره یا نه. اگر امکانش باشه هم با چند نفر چک میکنم که اختلافی در مورد فضای پست نباشه و با رای اکثریت شروع به نوشتن میکنم. چون جساراتا حس میکنم تشخیص (فضا) میتونه خیلی سلیقه ای باشه.
اشتباه ازون جایی شروع شد که من برای شروع نظر گذاشتن فقط این لینک رو چک کردم: http://www.shabanali.com/ms/?p=3769 و توجهی به مسائل مطرح شده از سمت دوستان مثل اینکه (اسمم یه جوریه و به دوستان حس خوبی نمیده و به نظرشون ساختگی میرسه!) و کلا جمله م( مانع کیف کردن )دوستانم میشه و (در مکان عمومی نباید غلط املایی گرفت)نداشتم. بازم عذر میخوام.
به دوست و معلمم محمدرضای عزیزم(که واقعا دوست داشتم امکانش برام بود و دوستی همیشگی ای بینمون وجود میداشت) پیشنهاد میکنم اگه صلاح دیدن موارد بالا رو به سیاست های کامنت گذاری اضافه کنند که نفرات بعدی که مثل من جسارت میکنن کامنت بذارن دوستان رو اذیت نکنن.
من با تشریح کامل دلایل و حسم توی چند تا کامنت سعی کردم روشن کنم قضیه رو، ولی انگار کلا فضا! با چیزی که فکر میکردم و منطقا به نظرم باید وجود میداشت بین کسانی که دوستداران فکر و راه محمدرضا شبانعلی هستن، تفاوت داره. چقدر جالب که اتفاقا همش این جمله که محمدرضا از خود شما نقل قول کردن توی ذهنم هست:
(بی خاصیتترین آموخته، آموختهای است که به رفتار منتهی نشود.)
قشنگ گفتید آقای شورابی. موافقم.
برای همه دوستان آرزوی موفقیت و عمل به آموخته ها دارم و ازین به بعد سعی میکنم فقط خواننده درس های معلمم باشم.
شاد باشید.
آفرین
اگر مغایر با اصول کامنت بذاری ، اصلا تایید نمیشه
به نظرم ” هیچ آدابی و ترتیبی نجوی آنچه میخواهد دل تنگت بگوی”
هومن هم که چندبار گفت ناراحت نشده و ناراحت نمیشه.
افرین عزیز چند تا نکته :
اول از همه ازت میخوام یکم ملایم تر کامنت بزاری داریم دوستانه صحبت میکنیم
دوم اینکه اگه حس من بد شده بایک منفی نشون دادم اینکه برات کامنت گذاشتم برای این بود که دلیل منفی که بهت دادما بگم که برات سوال بود و گر نه تو ازادی هر جور که دوست داری کامنت بزاری و من فقط یک گزینه لایک و دیسلایک دارم که منم ازادم از اون هر جور که دوست دارم استفاده کنم
سوم اینکه این موضوع یکم زیادی کش پیدا کرد واقعا ادمای اینجا انقدر اهل نقد نیستند و نظر شخصیشونا میگن ولی وقتی تو میخوای که دلیل منفیایی که همون سه کلمه خورده را بدونی خیلی طبیعی که واکنش نشون بدن پس نباید ازشون داخور باشی
چهارم اینکه منم گفتم با نظر دوست خوبم شهرزاد مخالفم و خودش هم به خاطر قضاوتش عذر خواهی کرد
پنجم اینکه همه اینا نظر شخصی منه نه قوانین این خونه پس با خیال راحت کامنت بزار و نگران واکنش ما نباش من به نوبه خودم به خاطر رأیی که بهت دادم عذر خواهی میکنم و قول میدم دیگه این کارا نکنم شاید باعث بشه یکم با هم دوست تر باشیم .
سلام هومن عزیز
منم دیروز همین حرف رو میخواستم بزنم
خونه واقعی تر از این من ندیدم!!!
مرسی که گفتی
فدای تو
محمد عزیزم سلام
این عقیدۀ قلبی من هست دوست عزیزم . حتی اگر تلقی رو « طلقی » بنویسم . خدا به آفرین جان هم عمر با عزت بده که بنده رو از « چاه عمیق نادانی و بی سوادی » بیرون آوردن و رستگار شدم و نادان از دنیا نمیرم 🙂
به قول حکیم ابن سینا : «تا بدآنجا رسید دانش من ، که بدانم همی که نادانم»
چقدر شلوغش کردم 🙂
ارادتمند همۀ هم خونه ای هام به خصوص معلم عزیزم ، آفرین جان عزیز – هومن کلبادی
قابل توجه این نامه منو هر کی لهجه کاشونی بلده برا خودش بلند با لهجه کاشونی بخونه …استاد شما هم همین طور!!!!شکلکم بلد نیستم بزارم …پس نخندید…آقا محسن با شما هم هستم نخند…آتیش بیار معرکه..
سلام به معلم بزرگوار وهومن عزیز ،سرکار خانم قلی پور وسرکار خانم تاجدینی وهمه دوستان
هومن جان ممنون از تلاش وپیشنهادهای بی نظیر شما
مهدی جان عزیز و خانوادۀ محترمتون
ممنون از لطفتون و چقدر خوبه که تمام خانواده از دروس محمدرضای عزیز ، بهره می برین
ارادتمند – هومن
محمد رضا
يه سري از بچه ها هم مثل اين دوست هايي كه نوشتي شبو روزشون داره با تو سپري ميشه
كلاس هايي ميذارن تو دانشگاه از نوشته هاي تو ميگن
گروه هايي تعريف ميكنن كه با مديريت و اصولي كه تو بهمون اموزش دادي راه پيشرفت و توسعه ي مملكت رو باز ميكنن
عاشق ميشن براي عشقشون دسته اي از كلماتو واژه هاي تو سر قرار هاي عاشقانه ميبرن
بي منت به ديگران خوببي و عشق هديه ميدن چون تو بهمون ياد دادي
انگيزه و قدرت و تلاش و حركت به اطرافيانشون ميدن چون تو به ما ياد دادي
جبران كم كاري ديگران رو با عشق انجام ميدن چون تو بهمون ياد دادي
اخر كلاس يا صبح زود قبل از همه پشت در هاي دانشگاه و منتظر باز شدن در هاي كتابخانه با شوق حاضر ميشن چون تو بزرگترين لذت رو ككه دانايي باشه بهمون ياد دادي
بعضي ها مثل من هنوز هم عاشق يك لحظه ديدن رو در روي تو هستند
تولدت مبارك محمد رضاي عزيز
من برات هديه اي ندارم جز يك كلمه ي زيبا
از ته قلبم با تمام ايمانم با اخرين گلوكز هاي كه هر روز دارم در جاده اي قدم ميگذارم و راهي رو ميرم كه سنگفرشش پر شده از حرف هاي تو
پيروز و سربلند وجنگنده و شاد باشي
خوشا به حال من تمام قلبم لبريز از عشق فهميدن راه و ارمان بلند توشد
شانه هاي تو سر پناه سر هاي اواره اي شد كه به اوج قله هاي پستي و حقارت رسيده بودند
قلب هايي خسته از تكرار روز هاي ملال اور
و تو ناگهان مثل باران بهاري كوبنده و غرور اميز ناگهاني باريدي
باراني از جنس محبت و از خود گذشتگي و فهم و علم و دانش و منطق
خو شا به حالت
خوشا به حال من كه چشمانم از دوري غم تو گريان ميشود
خشا به من كه در اين كوير و كار زار دنيا خستگي ام را در كنار واحه اي مثل تو ميگذرانم
اين روز ها ديگه هيچ كدوم از پستهام رو تاييد نميكني
اما اگر اين هديه ي تولد توه دوست ندارم چون كاغذ كادوش نكردم به كسي نشونش ندي
همين واژه هاي زيبا همي دارايي و قلك كوچك قلبم هست كه براي خريدن كادوي تولدت شكوندمش
دوستت دارم
پايدار باشي
بزرگ مرد تاريخ سرزمين مهرو ميترا
امروز که این صفحه رو باز کردم بغض گلوم رو گرفت .
و به این فکر می کردم که اگه با این خونه مجازی آشنا نمی شدم الان چه وضعی داشتم؟!!!
ممنونم از همه دوستان ممنون از صاحب خانه
چقدر دوست داشتم من هم تو این کتاب سهمی داشتم،پاینده باشین
خوشحالم که نامه دست نویسم خوشحالتون کرد!
ازگلنازپرسیدم چی بنویسم چجوری بنویسم گف خودت باش وحرف و دلتو بنویس..
سلام الناز جان
بی اغراق یکی از با ارزش ترین دل نوشته ها ، دل نوشتۀ سرشار از عشق شما بود که در عین دوری ، حس هم خونه بودن رو در وجود من ایجاد کرد . ازتون ممنونم که از اون سر دنیا هم حضور گرمتون رو به ما اعلام کردید . ضمناً باید اعتراف کنم که به حس محمدرضای عزیز نسبت به شما و گلناز جان ، حسودی کردم 🙂
ارادتمند و مشتاق دیدارتون – هومن کلبادی
سلام به محمد رضای شور آفرین!
واقعا فکرشم نمیکردم شما بااین همه مشغله کاری این چنین تک تک مارو با این نوشته زیبا و بی مثالتون که بهترین هدیه زندگیم هست, مثل همیشه غافلگیر کنید.
با دیدن پیام محبت آمیزتون چنان لبریز از شادی و شور و شوق شدم که میدونم کمتر زمانی در زندگیم پیش میاد که بتونم دوباره این حس زیبارو تجربه کنم .
همچنین از آقای کلبادی عزیز که عاشقانه این کار رو به سرانجام رسونند و دیگر دوستان عزیز ی که در این امر کمکشون کردندصمیمانه قدر دانی میکنم.
شاد باشید وسرافراز
سکینه جان عزیز
از شما و دوستان عزیز هم خونه ای بی نهایت تشکر می کنم که در لحظه لحظۀ شکل گیریِ این شادی ، همراه و همدل بودید و کمک کردین که این لحظاتِ زیبا و این حالِ خوش ایجاد بشه
ارادتمند – هومن کلبادی
ازيادرفته…..ومثل هميشه جا مانده…..
دركوي نيكنامان مارا گذرندادند……..
ديگه هيچي نميگم…فقط ميدونم خيلي از هم خونه اي هام عقبم 🙁 🙁
سلام دوست عزیز.
اجازه دارم از طرف خودم، هومن و بقیه ی دوستان نکته ای خدمت شما عرض کنم؟
من و دیگران نماینده های همه ی اهالی این خانه بودیم که برای محمدرضا شعبانعلی عزیز عشق ارسال کردیم. عشقی که از او گرفته ایم، با هم پرورشش داده ایم و عده ای به نمایندگی ، به سمت خود او ارسالش کرده اند.
مگر هیچکدام ما احساس بدی به او داریم؟ این تنها فرصتی بود برای اینکه عده ای ، با تعدادی کلمه ی انتخابی، پیغام خودشان و دیگران را برای محمد رضا شعبانعلی نازنین ارسال کنند.
مگر غیر از این است که همه ی ما به او مدیونیم ، همه ی ما عاشق اوییم . مگر غیر از این است که حس همه ی ما به او شبیه همدیگر است.
من هم خیلی دوست داشتم در سمینار « پیامها.. » باشم تا مثل محمدرضا ، به دستان استاد حیدری بوسه بزنم و برایش یادداشت بنویسم. من دوست داشتم بر دستان محمد رضا هم بوسه بزنم. اما نبودم.
یک معلم بزرگ می داند که همه ی آنها که دوستش دارند نمی توانند یا فرصت نمی کنند احساس شان را به او منتقل کنند.
عشقی که محمدرضا شعبانعلی به همه ی ما و حتی مخالفانش دارد، «کمیت» نیست که تمام شود ، عشق او ، محبت او و مهربانی او، «کیفیتی» است پایان ناپذیر.
قبول دارم که جمله ای که برای من نوشته خیلی حسم را خوب کرده، آن چنان که بعد از چند روز هنوز سرمستم؛ اما اگر این هدیه ی ناقابل نبود و او برای نمایندگان دوستدارانش چیزی نمی نوشت، نه عشقم به او کم تر می شد و نه ارادت قلبی ام.
خوشحالی بزرگ من این است که او هست، دوستش دارم و حتی اگر نگوید، می دانم دوستم دارد.
خدا سایه اش را برقرار دارد و روزگار عزتش را مستدام.
پاینده باشید.
سلام آقای داداشی
ممنونم که دلگرمی دادید…
صحبت های شما درسته…حضرت علی می فرمایند هرکس کلمه ای به من بیاموزد مرا بنده خود کرده…
من دراین یک سالگی که به لطف دوستی،با این خونه آشنا شدم هزاران هزار کلمه از استاد عزیز و دوستان خوبه این خونه یادگرفتم و دوست داشتم من هم به نوبه خود ارادت خود را نشان دهم(هرچند اگرهم ایمیل دریافت میکردم انقدر نوشتن واسم سخت بود که شاید بازهم واژه ای نمیافتم)…البته به نظرم بهترین هدیه برای یک معلم شاگرد خوب بودن است…شاگردی که مشق هایش را به موقع انجام دهد….وتلاشم را میکنم شاگرد خوبی باشم…البته مطمئنم شاگرد خوب شدن نزد چنین معلمی تلاش بسیاری می طلبد ….
سلام آقای کلبادی پرتلاش
من از خودم ناراحتم که چرا نمیتونم حضور پررنگ داشته باشم…وشما و هیچ کدوم از دوستانی که در این هماهنگی نقش داشتن مقصرنیستید ….وعلت حضور نه چندان پررنگ من هم مشغله نیست….فقط …..نمیدانم شاید هربارکه معلم عزبزمان مطلبی مینویسند من احساس میکنم چقدر از هم خونه ای هام از لحاظ مهارت و دانش فاصله دارم واین خیلی ناراحتم میکنه و باعث میشه کمتر نظربگذارم و به دنبال این باشم که مطالعه ام را بیشتر کنم
رها راد عزیز سلام
اینهایی که گفتید ، حس بسیاری از ماها هم هست ولی اینو باید یادتون باشه که هممون برای آموختن اینجا هستیم . هم از محمدرضای عزیزمون و هم از هم خونه ای های عزیزمون
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام
دوستان یادتونه در مورد قانون مورفی چی نوشته بودم! این مورفی لعنتی بدچایی یقه منو گرفت
من تقریباً دو هفته بود ایمیلمو چک نکرده بودم(شدیداً درگیر کار بودم و یه نمایشگاهی که الانم مشغولشیم)
دقیقاً روز ششم بود که یه فرصتی داشتم چک میل کنم که با انبوه ایمیل های هومن عزیز مواجه شدم-اولش خیلی داغون !شدم که مورفی کار خودشو کرد ولی با لطف هومن تونستم دست وپا شکسته و نه چندان شایسته محمدرضا براش دو خطی بنویسم.
اول میخوام از ایده خوب هومن تشکر کنم و همه دوستانی که زحمت کشیدند
دوم بازم از هومن تشکر کنم که با این همه سهل انگاری من بازم بیخیالم نشد و بالاخره منو بیدار کرد-دمت گرم
و در آخر برای محمد رضا : خیلی خوشحالم که خوشحال شدی دوست خوب ما.
و برای همکاری هم هر وقت تو و تیمت اراده کنین من آماده به خدمتم در هر حدی که ازم بر بیاد
سامان عزیزم سلام
به عنوان هم خونه ای همیشه حاضرمون که مطمئن بودم محمدرضای عزیز منتظر دیدن دل نوشتۀ تو بودن ، خودم رو موظف به پیگیری می دونستم و خوشحالم که علیرغم همۀ دغدغه ها و گرفتاریات ، لطف کردی و همراهی و همدلیت رو نشون دادی دوست من . من فقط ادای دین کردم و ممنونم از تو و همۀ دوستای عزیزم که من رو امین خودتون دونستین
ارادتمند و به امید دیدار
تولدتون یه عالممممه مبارررک…
شادی و خوشبختی و رضایت همیشگی را برایتان آرزومندمممم..
خوشحالم که از این هدیه خوشتون اومد.
من مطمئنم اگر بچه ها می توانستند به اندازه یک کتاب برای شما دل نوشته و حرف داشتند…اما چه می کرد که سهم هر کدام از ما فقط به اندازه یک صفحه ناچیز بود برای تبریک و تشکر از وجود کسی که هر روز و هر لحظه و هر ثانیه با حرف ها و نوشته هاش برای ما متولد میشه…
و به تکرار همه پیغام های دوستان تشکر می کنم از هومن کلبادی که باعث این حرکت زیبا شد.
عطیه جان عزیز که هنوز سعادت دیدارتون رو نداشتم
از لطف و همراهیتون ممنونم و امیدوارم به قول محمدرضای عزیز ، همیشه خندان باشید (البته از ته دل و از روی رضایت)
دکتر شیری تو برنامه تلویزیونی گفتن که محمدرضا شعبانعلی انقلابی تو ارتباطات مجازی ایجاد کردن، منم می گم این دوستی ها، این درددلها، این محبت ها نتیجه این خانه مجازی است، عمارتی که معمارش محمد رضا بودو ساکنانش همه دوستان. هیزمش یادداشت ها است و آتشش کامنت ها، این خانه، خانه حقیقی من است.
محمدرضای عزیز…
حرف اول و آخر زندگی من (همونطور که در جلسه اول خواستگاری میگم ) این فرمایش امام علیه که : همه چیز به عقل محتاجه و عقل به ادب.
قبلا هم گفتم البته،یکی از زیباترین صفاتت “ادب” توست.و چقدر خوب قاعده این بازی رو میدونی.من تعریف کردن رو دوس نمیدارم ولی نگفتن زیبایی رو هم.
همون موقع که با دکتر شیری و امیرخانی شب قصه داشتید و تو فقط سهم خودتو اینجا آورده بودیو…ومن تو این مواقع ادب رو میبینم و کار بلدی رو.واین همه نوشتی و تشکر کردی
تو…چقدرخوب…”پاسخ” میدی.
اصولا حرف مردم برام مهم نبوده نیست و احتمالا نخواهد بود.این چیزی بوده که تو زندگیم نشونش دادم نه اینکه توهمم باشه.زیاد محبت دیدم تو زندگی .زیاد احترام دیدم.به حدی که تنها دوست داشتم که کسی رو دوست بدارم تا اینکه دوستم داشته باشن.ولی متنتو که داشتم میخوندم و اون گوشه دلنوشتمو دیدم سریع اومدم پایین ببینم راجع به من چی نوشتی.واقعیت اینه که خوشحال شدم توجهت رو دیدم.من دوستت دارم رو به هیچکس نمیتونم بگم متاسفانه یا خوشبختانه.ولی شاید بتونم روزی به وجود نازنین تو تقدیمش کنم.فکر میکنم گرانبهاترین داشتم باشه.
“اندر سرما خیال عشقت/هر روز که باد در فزون باد”
اینو از صمیم قلب میگم که حاضرم (و چقدر هم سخته و سخت بودنش رو هم میدونم) از عمرم بکاهد و به عمر تو افزایدخداوندگار عالم.
اینو نه از روی جو گیری بلکه با شناخت از مفید بودنت برای عالم و قدر دونستن عمر خودم میگم.
سلام…..شروع به خونده نامه هومن کردم…سورپرایز؟؟؟؟؟؟؟
قلبم تاپ تاپ میکرد….یعنی اسم منم هست …دیگه نمیخوندم فقط دنبال اسم بودم…..آزاده اخراج. دوست خوبم که حرفهایم را در آخرین نامهای که برایش فرستادم، نوشتهام. میدانم که در این خانهی مجازی میماند و نوشتنش هم هر روز بهتر میشود. شاید فکر کند شلوغ و بیحوصلهام و باور نداشته باشد که تمام کامنتهایش را با چه دقت و علاقهای می خوانم…………..نشمردم فقط میخوندم به نقطه نرسیده اول خط بودم …..
خوشحالم به چند دلیل و سپاسگذار
خدا محمدرضا رو ۷/۶ به دنیا هدیه کرد.
خدا این خونه رو الکی الکی سر راهم گذاشت.
خدا دوستای خوب بهم تو این خونه معرفی کرد.
خدا به هومن همت داد.
خدا خواسته بود محسن ملکپور نصف راه رو از قبل رفته باشه.
خدا دستان استاد فضلی رو یاری کرد.
و……….
من در جریان از موقعه تصمیم گیری بودم ولی درگیر بودم و هر روز به فردا برا اینکه بهترین دلنوشته و یادگاری رو طراحی کنم ولی استاد نشد بچه ها نشد…..
گفتم خوب من جاموندم و مثل همیشه و کارهای من که میخوام بهترین باشه ناتموم موند….
هومن پیام داد فرصت دوباره تا فردا …هیچ چیزی از استرس به ذهنم نیومد …غیر از سادگی و حیا از یه تصویر ….ببخشید کوتاهی منو …دوست داشتم منم حضورمو اعلام کنم همین و بس….محمدرضا خان استاد تولدت مبارک…..هومن خسته نباشی و آرامش را نمیخوام….استاد فضلی .آقامحسن .یک دنیا ممنون بابت لطفتون
آزاده عزیزم… راستی خیلی برات خوشحال شدم که محمدرضا اونقدر خوب برات نوشت و خوشحال تر اینکه خوشحالی تو رو بخاطرش دیدم.
راستشو بخوای بیشتر از اینکه نگران متن برای خودم باشم برای تو بودم و مال خودمو به سرعت برق خوندم که به متن تو برسم. وقتی خوندمش واقعا برات خوشحال شدم… امیدوارم همیشه در زندگیت شاد باشی و پاداش تمام صبوری هات رو به همین قشنگی توی همه زمینه های زندگیت دریافت کنی.:)
سلام شهرزادم…ممنونم که هستی …شهرزاد انقدر خوشحال شدم که درست تصمیم گرفتم و به همون سادگی اکتفا کردم و فرستادم …شش ماه منتظر بودم و جوابمو گرفتم…دعام کن تا بتونم و صبوری کنم.ممنون معلم خوبمون همیشه هستم …..
سلام آزادۀ عزیز
من قبلاً یک کانت مفصل برات نوشته بودم. بدون که انجام وظیفه کردم و ازت ممنونم که همراهی کردی دوست خوبم . به امید دیدار
ارادتمند – هومن
سلام استاد
تولدتون مبارک (با تاخیر!)
و هومن کلبادی عزیز واقعا دست مریزار با این هدیه زیبا و فوق العاده
راستی استاد ما هم حسودیمون شد!
سالم و پاینده و سرافراز باشید.
دوست نازنینم ، انجام وظیفه کردم
ممنون از همۀ همراهیاتون و ارادتمند
سلام محمدرضا 🙂
من الان ذوق مرگم 🙂
دوستان عزیز عجب ایده جالبی عجب همکاری و دوستی و محبتی ماشاالله به همه تون واقعا لذت بردم .
خوش حال می شوم که در کنار دوستان عزیزو همراه این خانه با ارزش در خدمت محمد رضا شعبانعلی گران قدر باشم پاینده باشید
فکر می کنم خداوند وقتی به شما نگاه می کنه به خودش آفرین می گه.
تولدتون مبارک
شاد و سلامت و موفق و خوشبخت باشید و خداوند بهتون توانگری مادی و معنوی عطا کنه که لایق بهترین نعمتهای خدا هستید.
محمد رضای عزیز
راستش هر وقت می خوام یه چیزی بنویسم ، کلمات به یاری ام نمی رسند
از این جهت بهتر دیدم که از حافظ وام بگیرم تا بتونم منظورم رو برسونم
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست
چه حس گرم و زیبایی … چه دوستان بی نظیری … چه محمدرضای خوبی … کاش یه دست خط کوتاه از منم تو این هدیه ی با ارزش بود … باز هم تولدت مبارک … بابت بودن و آشنا شدن با بعضی از آدما باید همیشه سپاسگذار خدا بود ، محمدرضای نازنین ، تو یکی از همون اتفاقای دلنشین زندگی من هستی ، واقعا از تک تک مطالبی که قلم میزنی و عکسای زیبایی که به اشتراک میذاری ، تحلیل های بی نظیری که میکنی و ….. لذت میبرم . پایدار باشی عزیز
خوشحالم از خوشحال بودنت معلم من
ممنونم از هومن کلبادی عزیز
مرسی از محسن ملک پور عزیز
سلام محمد (رامین) عزیز
ممنون از لطف و محبتت
به امید دیدار
هیچکس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
…
محمدرضا،
خبردار نشدم، نمی دانستم.
بهم یک قول بده
صفحه آخر دفترچه، یک گوشه اسمم را بنویس تا یادت بمانه
شاگردی بود که باور داشت، تا تو هستی امید هست.
امید عزیز … امیدوارم همه ی ما رو ببخشی که ایمیلی ازت نداشتیم …
تو هم همیشه از دوستان خوب و همراه این خونه هستی. به نظر من مهم نیست که اسمت توی اون دفتر باشه یا نباشه…
از محمدرضای عزیز خواهش می کنم، یه جایی از قسمت های خالی برگه ی من یا اونطرفش رو ، استفاده کنه و این جمله ی زیبایی که گفتی رو از طرف خودت و با امضای نام خودت بنویسه …
شهرزاد نازنین.
ممنون از توجهت به من و تک تک بچه ها .تو یک خواهر خوب و مهربونی.
امید عزیز سلام
من از خیلی از بچه ها پرسیدم ولی ایمیلت رو نداشتن . من هم ایمیلی ازت نداشتم دوست من
حلال کن لطفاً
امید جان ، گمان میکنم یکی از خوبی های این خونه ی مجازی این باشه که حلقه های دوستی کاملتری شکل بگیره .
همه کسانی که به این خونه سر میزنن، لااقل یک دغدغه مشابه دارند .ما آدم ها هرچقدر هم دنبال متفاوت بودن باشیم ، کسانی رو وارد زندگیمون میکنیم که سطح انرژی یکسانی با اونها داشته باشیم و دغدغه هایی نزدیک به هم .خلاصه بگم ، وقتی اینجا یکیمون حرف میزنه ، بقییه میفهمیمش، یا لااقل تلاش میکنیم برای فهمیدن .چیزی که در دنیای اطراف ما خیلی کم اتفاق میفته !
خودت برای شکل دادن به این حلقه ی کاملتر تلاش کن .
کسانی که فکر میکنی بتونی راحت تر باهاشون ارتباط برقرار کنی ، انتخاب کن و باهم تعامل داشته باشین .
از این فضا میشه خیلی استفاده کرد .چیزی که ما کمتر بهش توجه میکنیم.
اگه محمدرضا رئیس قبیله س.اگه فقط برای شنیدن حرفهای رئیس قبیله به اینجا میای ، باید بگم کار خیلی درستی نمیکنی.
دوستانی که تو این فضا و فضای متمم ،اطلاعات خودشون رو قرار دادن ، نشونه ی برقراری تعامل بیشتر .
کسانی رو که فکر میکنی فضای فکری یا کاری یا تحصیلی ، نزدیک به هم دارین انتخاب کن و باهم تعامل داشته باشین.
این خونه ،پر از سرمایه های اجتماعیه ، سرمایه هایی که بخاطر کم توجهی ما دیده نمیشن .
به امید روزی که تمام اهالی قدیمی و جدید و هر تازه وارد این قبیله ، سهم کوچکی داشته باشیم برای روشن نگه داشتن یک شمع …شمعی به نام آگاهی
من اعتراف میکنم که بلد نیستم مثل محمدرضا فکر کنم و به اندازه محمدرضا از خیلی چیزها بگذرم تا در جایگاه کسی همچون محمدرضا باشم .اما حداقل کاری که میتونم بکنم ،اینه که عین یک ضبط صوت این حرف ها رو در بین دیگران پخش کنم .
اگه نمیتونم به شیوه خودم موفق باشم ، لااقل از کسی مثل محمدرضا تقلید میکنم .تحسینش میکنم و یه جورایی تحملش میکنم 😉
سمانه عبدلی عزیز، به حرفهایت فکر میکنم.
راستی تو همان سمانه ،نوشته” سی و پنج سالی که گذشت “هستی؟
اگر جواب مثبته! بگو که دیگر فکر نکنم ( :
سلام امید جان ،
نه عزیزم
من اونجا هم با اسم سمانه عبدلی کامنت گذاشتم و یک کتاب معرفی کردم .
اما درنوشته های قدیمی با اسم سمانه زیاد کامنت گذاشتم ، لحن نوشته های من و دوست دیگرمون سمانه ،دربرخی نوشته ها نزدیک به هم هست ، طوری که گاهی خودم هم شک میکنم و از خودم میپرسم این کامنت رو من گذاشتم یا نه؟! 🙂
خدا را شکر! همان که آن را تو ننوشتی جای شکرش باقیه. پس حتماً به حرفهایت فکر می کنم ( :
امید عزیز
ما به یادت بودیم. ولی پیدات نمیکردیم.
اگه دوست داشتی الان هم میتونی به آقای کلبادی ایمیل بزنی برای هماهنگی های بعدی.
ایشون خیلی دوست و رفیقند و همینطور محرم و قابل اعتماد.
ما رو ببخش.
ممنون امید جان که ایمیلت رو گذاشتی.
سمیه جان میگفتن که اطلاعاتمون محرمانه هست و هیچ کمکی در این زمینه (ایمیل ها) نکردن.:)
امید عزیز سلام دوباره
ممنونم که ایمیلت رو گذاشتی دوست من . باید اعتراف کنم که من از خانم قلی پور عزیز درخواست کردم که ایمیل همۀ دوستان رو به ما لطف کنن که برای همه دعوتنامه بفرستیم ولی ایشون به دلیل اینکه « امین و امانت دارِ اعضا و دوستان متمم و روز نوشته ها » بودند با دلیل بسیار منطقی ، به من فهموندن که این درخواست من ، کاملاً « بی جاست » و « امکان پذیر نیست » که جاداره همین جا از خانم قلی پور عزیز تشکر کنم که «امانت دارِ همۀ هم خونه ای های عزیزم » بودند و خواهند بود . امیدوارم در آینده ای نزدیک شما رو ببینم امید عزیز و از دلت در بیارم دوست من . لطفاً به حسابِ من بنویس و حلالم کن
ارادتمند و مشتاق دیدار
هومن کلبادی
سمیه جان و شادی عزیز.
ممنون که رازدار اهالی این خانه هستید ( ;
– اميد جان. هيچ وقت از قافله دوست هايت جا نمي موني …
ما همه توي فكرت بوديم … ولي …
انشاله كه ديگه هيچوقت چيزي نشه كه دلت بگيره …
– رها راد عزيز
اميدوارم اينجا رو بخوني. اميدوارم تو هم ما رو ببخشي كه نتونستيم از همراهي تو دوست خوب اين خونه هم استفاده كنيم. لطفا يه ايميل به آقا هومن بزن تا براي برنامه هاي احتمالي آينده شون، در جريان باشي…
امید عزیز سلام سه باره
خواستم بگم اسمت رو به لیست دوستان اضافه کردم دوست عزیز
ارادتمند – هومن کلبادی
هومن جان.
ایمیل ها به هوراه عکسها دستم رسید. یک دنیا ممنون ( :
انجام وظیفه کردم امید عزیز 🙂
هومن جان
بیا داستان این کتاب را خیلی خوب به پایان برسانیم.هیچکس منکر زحمات و لطف بیدریغ تو نیست.
آنچه تا ابد باقی می ماند، حکایت همدلی بچه های این خانه است و دانش و عشقی که محمدرضا نثارمان می کند.من هم قول می دهم از این به بعد دلتنگی هایم را پشت در خانه بگذارم ( :
محمدرضای عزیز، کفشها را به پا کن و مردم این دیار را با ضرباهنگ قدمهایت از خواب بیدارکن.
بچه ها ( اول به خودم می گویم) تو این یک روز که درگیر دلگیری و دلجوئی بودیم، محمد رضا شش تا مطلب جدید تو متمم گذاشته.آنجا خبرهای بیشتری هست …
مرسی امید عزیز
پیش به سوی متمم
ارادتمند هم تیمی عزیز
سلام اقاي شعبانعلي عزيز استاد خوب معلم توانا و تأثير گذار
چقدر حس قشنگي داره حرفات ببخش كه نتونستم حق مطلب رو در دل نوشته ام ادا كنم
از هومن كلبادي عزيز هم سپاسگزارم كه اين حركت رو طراحي كرد
و از همه دوستاني كه در اين اتفاق سهم داشتن از ته ته دلم تشكر مي كنم
دوست عزیزم سلام
ممنون از ابراز لطفتون . انجام وظیفه کردم
ارادتمند – هومن کلبادی
محمدرضای عزیز،
خواستم بگم که تولد شما واقعا مبارک هست برای همه ی مایی که اینجاییم…
خیلی ممنون که هستید 🙂
محمد رضای عزیز,مرسی بابت این همه حس خوبی که منتقل کردی… احساس بعد از خوندن این متن رو هرگز نمیتونم با کلمات بیان کنم… ترجیح میدم امشب توی صفحه ی فیسبوکم مفصل تر بنویسم…
فقط میخوام اینجا از مرد کم نظیر و دوست خوبمون هومن عزیز تشکر کنم.کسی که نمونه ش رو باید سالها بگردی تا پیدا کنی.کسی که عاشقانه و خیلی حرفه ای این جریان رو مدیریت و هدایت کرد و به تمام جزییات اخلاقی و انسانی هم توجه داشت.
از شادی قلی پور و سمیه ی عزیز,از استاد فضلی و از دوستی که لطف کردن و تابلوفرش رو تهیه کردن و از تک تک بچه هایی که همراه هومن بودن اندازه ی سهم خودم تشکر میکنم…
برند “شعبانعلی دات کام” برای ما چیزی فراتر از یه سایت ساده ست…برند شعبانعلی دات کام تمام معادلات علمی مدیریت و برندینگ رو تغییر داده…محمدرضا مرسی بابت ایجاد این همه حس خوب و تشکر بابت ایجاد فضایی که حال همه ی ما رو بهتر میکنه….تولدت مبارک…
محمد عزیزم سلام
من فقط انجام وظیفه کردم و ممنونم ازت دوست عزیزم و امیدوارم لایق اینهمه لطف و بزرگواری شما و دوستان عزیزم باشم
همونطوری که بهت قبلاً هم گفتم ، افتخار پادوییِ جمع ، برای خوشحال کردن محمدرضای عزیز رو داشتم دوست عزیزم
ارادتمند و مشتاق دیدارتون هستم
دوست خوبم. ضیاء عزیز. خیلی از لطفت ممنونم و خیلی خوشحالم که این جمله، مورد قبول شما دوستان خوبم هم قرار گرفت و دوستش داشتید…:)
خوب آخه واقعیت هم همینه دقیقا …
و راست میگی… چقدر زیباست که این متن از طرف همه ما اهالی این خونه و متمم و با نام زیبای مخاطب عزیزش و با هنر زیبای استاد فضلی، در قاب خود جای گرفت و جاودانه شد.
راستی… دلم برای کامنت هات تنگ شده بود و خوشحالم که توی این پست، کامنتهای قشنگتون رو دیدم. همیشه شاد باشی:)
سلام
خیلی خوبه که موجبات شادی محمدرضای عزیز رو فراهم کردید،دوست و شاگرد و همراه به شما میگن،نه من که حتی روز تولدش یادم نبود:(
سلام.
خواهش…
چشم،حتما هومن جان.
استاد محمدرضای عزیز
بازهم تولدتون رو تبریک میگم و بیشتر از اون به خاطر اینکه تونستین در دنیای مجازی، انقدر زیبا بر دلها حکومت کنین بهتون تبریک میگم.
بی شک این حاکمیت زیبا فقط نتیجه اینه که همه حرف ها و باورهاتون از دل بر میاد که اینطور زیبا بر دل میشینه و زیباتر از اون هم دغدغه نوع دوستی شما هست که بی هیچ منت و چشمداشتی سعی در روشن کردن راه امثال من نوعی گم کرده راه اما جویای مسیر درست رو دارین
متاسفانه من مدت زیادی نیست که باهاتون آشنا شدم، اما همونطور که گفتین تو همین فرصت کم خیلی خوب شناختمتون، و نوشته هاتون و مخصوصا فایل های صوتی تون رو مثل یه آدم تشنه ای که به یه آب خنک می رسه، جرعه جرعه و با تمام وجودم جذب میکنم و میفهمم
استاد، بدون اغراق میتونم بگم تفکر و راه و رسم شما همون چیزی هست که من سالها دنبالش بودم ولی نداشتمش!
آشنایی با شما و بودنتون برای من قوت قلبه و میدونم که با بودن شما بقیه مسیر زندگیمو، کمتر بیراهه میرم
راستش ترجیح میدادم خواننده خاموشتون باشم و اینجا فقط یاد بگیرم اما دور از ادب دونستم که وقتی شما برای تک تک دوستان وقت گذاشتین من بازهم خاموش بمونم
از جناب هومن کلبادی هم خیلی ممنونم به خاطر انجام این کار قشنگ و هماهنگی و نظرخواهی از همه دوستان که میدونم واقعا کار سختیه اما ایشون خیلی خوب از عهدش براومدن
شاد و پیروز باشید
سلام مینا جان عزیز
از لطف و محبتتون بی نهایت ممنونم . مطمئنم در حرکات تیمی و گروهی ، ایجاد هماهنگی و تامین نظر دوستان ، می تونه با دلخوری عده ای دیگه همراه باشه . بازم ممنونم از ابراز لطفتون مینا جان
ارادتمند و به امید دیدار
افتخار میکنم که با شما دوستان خوبم اینجا هستم و توانستیم با همت همومن کلبادی عزیز برگ سبزی تحفه محمد رضای عزیز کنیم.
دوستتان دارم
جناب سعدیان عزیز
ممنون از ابراز لطفتون . ندیده ، ارادت قلبی دارم به شما دوست بزرگوار
به امید دیدار
درود
هومن خان کلبادی روز تولد من هم برام از این سورپرایزا درست کن لطفاً. انصافاً خیلی هیجان داره و مزه میده.
امان از این حسادت من !
همه شاد و سالم و مومن و ایمن و مظفر باشید.
سپاس
آتبین عزیزم سلام
شما تاریخ اعلام کن ، من در خدمتم 🙂