دوستان خوب و عزیزم، چه کسانی که در این سالها حضوری خدمتشان بودهام، چه آنها که در طرح متمم کنارشان بوده و هستم، چه آنها که روزنوشتهها را با هم خواندهایم و یا آنها که از طریق رادیو مذاکره با هم آشنا شدهایم، به همت هومن کلبادی عزیز، کتابی برایم درست کردند که برای سی و پنجمین سالگرد تولدم به عنوان هدیه به دستم رسید.
هر صفحهی این کتاب، برگهای است که کار یک نفر است. یکی نقاشی کشیده. یکی حرف زده. یکی عکس فرستاده و دیگری درد و دل کرده. یکی محبت بیدریغ را هدیه کرده و دیگری خاطرات را مرور کرده.
از زمانی که این کتاب به دستم رسید تا الان، بارها و بارها آن را خواندهام. یکی از دوستداشتنیترین هدیههایی است که در تمام زندگی دریافت کردهام.
این پست را نوشتم، فقط برای تشکر کردن از آن دوستان.
از سیمین ابراهیمی عزیزم که همیشه هست و مینویسد و اگر هم حرفی برای گفتن پیدا نکرد، احوال دیگران را میپرسد تا چراغ خانهی مجازی ما روشن بماند.
از الناز دوست گلم، که به قول خودش «از غربت در آمریکا» برایم برگهاش را فرستاده و البته میدونه که غریب نیست و هر ساعتی از شبانه روز، کاری با من داشته باشه، من هستم. چون اولین باری که با هم حرف زدیم این قول رو بهش دادم.
از آرامه آذر. که هم جرات فکر کردن به تغییر رو داره و هم رنج رو به عنوان بخش جداییناپذیر مسیر هوشیاری، میشناسه و دوست داره.
از مسعود اسدی که برام کوتاه نوشته، اما من خیلی طولانی خوندمش و چقدر آرومم کرد حرفش که احساس میکنم از ته دل نوشته.
از یاسین اسفندیار که مهمترین دستاورد سفر من به استان گلستانه و یادش هست که سال قبل، وقتی حالم خوب نبود، چه قولی دادم و امیدوارم الان که حالم بهتره، تونسته باشم به بخشی از قولی که به اون و بچهها دادم عمل کنم.
از کیان اعظمی، که قلم سادهاش همین الان جادو رو داره و نمیدونه و هنوز برای «داشتن قلمی جادویی» آرزو می کنه.
از پیمان اکبرنیا که من رو معلم صدا میکنه. چون میدونه که لذت و شوقی که با شنیدن عنوان معلم در من دست میده هرگز با عناوین رسمی و عمدتاً پوچ مثل دکتر و مهندس و استاد و … در دلم ایجاد نمیشه.
از سمیه امینی عزیز که من هم باهاش هم عقیده هستم که انسانها با تجربهی عشق، زندگی رو تجربه میکنند – و شاید – با از دست دادن معشوق، معنای زندگی رو.
از مریم آهنگ، با اون خط خوبش و حرفهای خوبش و اون جملهی زیبای تولدش با اون چند کاراکتر شیطنت آمیز و دوست داشتنی آخر که محبت و صمیمیت و صداقت توی اون آشکار بود.
از عبداله ایپکچی با نقل آن حرفهای زیبای نرودا که هر چقدر بخوانیم، تازهتر میشود و آرزو میکنم که آرزویش برایم محقق شود و «سربلندی» را تجربه کنم که سرافکندگی، تهدید هر روز مسیر زندگی ما انسانهاست…
از هایده باقری هم تشکر میکنم با آرزوی خوبی که داشت. برای خودش و سادگی دوست داشتنیاش، «مانا» بودن رو آرزو میکنم.
حسن بهرامی عزیز که دوست خاصی است و دوستش دارم و هر چقدر هم به هم نق میزنیم و بحث میکنیم، دوستی بین ما چنن جدی است که از بین نمیرود.
از مونا برهانی و نوید صابری، با آن تعریف شگفتانگیزشان که اگر چه لطف بیدریغشان، باعث توصیفی فراتر از لیاقت من شده، اما دیدن حرف و نامشان همیشه خوشحالم کرده و میکند.
از محمد تهمتنی عزیز، که دوست نادیدهی من است. اگر چه همه خوب آموختهایم که حاصل دیدن صرفاً آشنایی است و نه دوستی. و ندیدن، هیچ چیز از ارزش یک دوستی کم نمیکند. آرزو میکنم که متمم بهتر و بیشتر از الان پیش برود و تیم ما شرمنده لطف محمد و سایر دوستان نشود.
از حمید حاجتی که از تختهی سیاه حرف زد و من را یاد درد قدیمی خودم انداخت. من از دو چیز نفرت دارم: تختهی سیاه و کاغذ سفید. که این هر دو، یادآور یک نظام آموزشی پوسیده است که دیر یا زود، به دهان موریانهای، خواهد افتاد. چنین شده که سالهاست در کلاسهایم، برگههای رنگی به دانشجویانم میدهم تا کلاس درس، تداعی آن کهنه نظام فرسودهی پوچ قالبی، نباشد.
از عظیمه که از قدیمیترین همراهان متمم است و از دوست ترین دوستان من. میداند که چقدر دوستش دارم و قدر تمام ساعتهایی را که صرف آمدن و رفتن به کلاسهایم کرده و وقتی را که برای متمم و تراست زون و … صرف کرده میدانم.
از میثم حسنی عزیزم که برگهاش از زنجان به اینجا رسیده است. با آن انتخاب زیبا از حسین منزوی. شاعری که دوستداشتنیترین ترانههای زندگیم را او سروده است. به امید روزی که بخشی از توصیفهایش در موردم مصداق داشته باشد.
از میلاد حسین زاده که آنقدر مرا خوب میشناسد که میداند «دوست» و «همراه» دو مفهوم کلیدی در ذهن من هستند و امیدوارم که همیشه لیاقت داشته باشم دوست و همراهش بمانم.
از ابراهیم حیدری عزیز، دوستی در فاصله دور اما نزدیک به من که به درستی میگوید که اگر خود به نجات خود برنخیزیم، هیچ کس به نجات ما نخواهد آمد.
از لیلی خالقی عزیز که دوست طولانی مدت من است و شهاب فرید که هنوز محل و نحوه نشستنش را هم در کلاس های مذاکرهام به خاطر دارم.
از خانوادهی خانی. مهدی و علی و همینطور الهه نقره. که اگر چه فرصت دیدار آنها از نزدیک برایم گاهی پیش میآید، اما خودم را هر شب مهمان خانهشان میدانم.
از ثریا. با جملهای که دیدنش و فهمیدنش توسط اکثر آدمها آرزوی منه: تو فقط دوست هستی. نه الگو یا هر چیز دست نیافتنی دیگه…
از محمود خواجه پور، دوست نادیدهام که آرزو میکنم طرب عشق در زندگیش، هرگز جای خود را به «افسردگی عقل» ندهد.
از علیرضا داداشی عزیز، که از یک طبقه و خانواده برخاستهایم و در یک موقعیت اجتماعی هم قرار داریم: معلم. مقالات و نوشتههایش، برایم همیشه آموزنده بوده و میداند که چقدر دوستش دارم.
از مهدی دهقان عزیز، دوست خوب مشهدیم که تفکر آشفتهاش رو به آشفتگی موهای نداشتهی من تشبیه میکنه و کاش تفکر آشفتهی من رو به موهای داشتهی خودش تشبیه میکرد تا وجه تشابه کاملتر باشه! جرعه نوش مجلس جم، یکی از تعابیر زیبای حافظ است که دیدنش در برگهی او، برایم هزار حرف و تداعی داشت.
از حمیدرضا دهقانی. دوستی که میداند باران و کویر، کلمات کلیدی انسانهایی است که در این دیار زندگی میکنند و آرزو میکنم که جنگل و آفتاب، روزی – هر چقدر هم دیر و حتی بدون حضور ما – ورد زبانمان شود…
حمزه دهنوی عزیز. دوست خوبم. دوست عزیزم که خوب همدیگر را میشناسیم و در فضای مجازی با هم حرف زدهایم. دستش را برای توصیههایش میبوسم.
برادر بزرگوار و عزیزم، محمد دیهیمی با آن نامهی صمیمانه که محبت در آن آشکار بود
و دوست عزیزم رابعه. با آن جملهی عجیب و درستی که باور سالهای اخیر من شده: راه طولانی، کوله بار سبک میخواهد.
عطیه رضایی نازنین، به امید اینکه همیشه لبخند شادی و رضایت بر چهرهاش ماندگار باشد و ما هم کنار دوستانش، شاهد دیدارش.
محسن رضایی که نوشتههایش را همیشه با علاقه میخوانم و ممنونم از غزل زیبایی که از مولانا برایم هدیه کرده است.
از سعید رنجبر دوست خوبم و می خواهم که آرزو کند که قابل پذیرش بودن حرف هر معلمی، برای آن معلم ابزار خیر شود و نه اهرمی برای شر.
علی سبحانی عزیز، که شرمندهاش هستم و امیدوارم یک بار درست و سر حوصله همدیگر رو ببینیم. اگر چه هیچ محلی برای دیدار، صفای اون بیابون رو نداره که ما با هم نخستین بار ملاقات کردیم.
بهرام سعدیان. دوست خوبم که شاید نداند آن اعتیادی را که در مورد متمم میگوید، خودم هم گرفتارش هستم و کامپیوترم هم مثل کامپیوتر او به m معتاد شده. کاش روزی تشنگی و عادت و اعتیاد، در این جامعه، اگر هست، به آموختن چیزهای جدید و درهم شکستن باورهای کهن باشد.
آزاده اخراج. دوست خوبم که حرفهایم را در آخرین نامهای که برایش فرستادم، نوشتهام. میدانم که در این خانهی مجازی میماند و نوشتنش هم هر روز بهتر میشود. شاید فکر کند شلوغ و بیحوصلهام و باور نداشته باشد که تمام کامنتهایش را با چه دقت و علاقهای می خوانم.
خسرو، دوست خوبم. و چقدر ما مثل هم فکر میکنیم که اعداد و روزها و تاریخ و تولد و ماهگشت و سالگشت، چیزی نیست و اگر هست، بهانهای برای نوشتن چند خطی برای دوستانمان یا گفتن چند کلامی در گوششان. و من هنوز هم، برای او و خودم و همه دوستانم، همچنان آتش مقدس شک و تردید را آرزو میکنم که بلای قطعیت باور، دام بزرگ شیطان در همیشهی تاریخ است که میکوشد «آنچه را که باید در سرزمین وسیع عقل یافته شود در صندوقچهی حقیر غریزه جستجو کند!».
از سکینه شفیعی نژاد با آن تعبیر زیبای برکت و نامهی صادقانهاش و ابراز محبتی که انسان را شرمنده میکند. همیشه باورم این بوده که فروختن زندگی و دریافت بهای آن در قالب عشق و محبت دیگران، معاملهای است که هرگز و هیچگاه، هیچ یک از طرفین در آن ضرر نمی کنند.
از هیوای عزیز که همیشه فکر میکنم مثل من دیوانهی یادگرفتن و یاددادن است و قدرت تحلیلش را دوست دارم. فکر میکنم اگر معلمی در فهرست فعالیتهای آیندهاش نباشد، باید روزی، پاسخگوی این کفران نعمت باشد. امیدوارم پس از سربازی، بتواند هر چند به صورت پاره وقت به تیم متمم ملحق شود.
شمسی سیری دوست خوبم که روحیهاش برای رشد و یادگیری، واقعاً برایم آموزنده است. در جامعهای که تا نیاز سریع مقطعی از سر اجبار نباشد، کسی به سمت آموزش و یادگیری نمیرود، او به بهتر کردن مهارتهای خودش و نگاهش به زندگی میاندیشد.
شهرزاد عزیز که اگر چه همیشه نق میزند که چرا به کامنتهایش جواب نمیدهم، اما کامنتهایش را میخوانم. دوست خوبی که اگر چه چندصد کیلومتر با ما فاصله دارد، امابه لطف تکنولوژی، هر روز با ما برمیخیزد و هر ساعت کنار ما زندگی میکند.
از صادق شهید ثالث به خاطر تعبیر «کوک کردن ساز همدلی» که اگر چه ایمان و باور من است، اما اگر به خودم بود، هر چه فکر میکردم، تعبیری چنین زیبا و شیوا به ذهنم نمیرسید. واقعاً اگر این جامعهی طوفانزدهی تکه تکه ی اهل هجمهی بدبین کم امید مسئولیت گریز را، شیوهای برای آرامش و اتحاد و خوشبینی و امیدواری و مسئولیتپذیری باشد، همین «همدلی» است.
علی شورابی دوست خوبم که چه خوب نوشته که بی خاصیتترین آموخته، آموختهای است که به رفتار منتهی نشود. اگر خودم بودم و او و کس دیگری نبود که سوء تعبیر کند، به او میگفتم که علی جان. آنقدر به «تبدیل آموخته به رفتار» باور دارم که آموزشی را که به فساد منجر شود، هزار برابر بیشتر از آموزشی که به هیچ چیز منتهی نشود، تقدیس میکنم. چون آموزش منتهی به فساد، حداقل اهمیت آموزش را یادآوری میکند و امید هست که کسی به اصلاح آن هم فکر کند. سرطانی که امروز دامنگیر حوزهی آموزش کشور است، آموختن منتهی به هیچ چیز است. نه آنقدر مفید است که تغییری ایجاد کند و نه آنقدر مضر، که توجهی جلب کند و حاصلش، مردمی که برای یک سمینار دو ساعته، از کشورهای دیگری یک یا چند برگه به عنوان مدرک دریافت می کنند و هرگز این شعور یا شجاعت را ندارند که بپرسند، آنکس که این برگهها را در انگلیس یا ایتالیا یا … امضا کرد و فرستاد، آیا نام آموزش دهنده را یا جنس آموزش گیرنده را میداند؟ آیا محتوای این آموزش را میفهمد؟ البته آموزش دانشگاهی داخلی هم همین است. اما مدارک معتبر بینالمللی برای سمینارهای داخلی، طنز تلخ عجیبی است که هر بار میبینم، نمیتوانم باورش کنم!
محمدرضا عابدی عزیز که از حرفهاش احساس کردم، از متمم تا این لحظه راضی است و امیدوارم که راضی هم بماند و ممنونم از صفت «بندگی خداوند» که برایم نوشت و آرزو میکنم که خدمت بندگان خداوند، سهم همهی ما در زندگی باشد.
معصومه شیخ مرادی عزیز. با آن انتخاب زیبای عکسش. مرا میشناسد و میداند که من هم، عاشق تصاویر گلهایی هستم که به تنهایی، از میان خاک سر برمیاورند. گلی که در گلستان، مسیر رویش را انتخاب میکند، انتخابش حاصل عادت است و گلی که به تنهایی سر از خاک بر میآورد، نمایش همت.
شراره شیری جیان که دوست جدید من است و آرزو میکنم که بتوانم برایش آنقدر دوست خوبی باشم که دوست بماند. سالهای قبل، آرزوهای زیادی داشتم که دوست داشتم به آنها برسم. به خیلیها رسیدم و به بعضیها نه. اما در سالهای اخیر، باورم شد که آرزو، جایی برای رسیدن نیست. آرزو، مشخص میکند که مسیر رفتن چیست. این روزها حالم بهتر از آن سالهاست و هر شب که میخوابم با خودم مرور می کنم که آیا امروز هم، در مسیر آرزوهایم بودهام؟
الهام صفری دوست گل من. که امیدوارم بیشتر تمرین کند و بتواند همانطور که در محیط خانوادهاش، من را محمدرضا صدا میکند، در گفتگو با خودم هم، همانگونه صدایم کند. ممنونم که از من به خاطر «خوبیهایی دارم و او از آنها بیخبر است» تشکر کرد، و بدون ذرهای اغراق یا تعارف، آرزو میکنم من را به خاطر «بدیهای زیادی که دارم و او از آنها بیخبر است» ببخشد. دوستت دارم که در کنار لمس خوشیها، طعم برخی تلخیهای زندگی مرا هم میفهمی.
مهران صمدی عزیز که میداند دوستش دارم و فرصت این بوده که قبلاً حضوری با هم حرف بزنیم. امیدوارم که زندگی، بیشتر از پیش، با او همراه باشد.
ضیاء، که من هم گفتگوی تولد را بهانهای میکنم تا از حضور خوب و طولانی و مهربان او در خانهی مجازیمان، تشکر کنم و آرزو کنم که همیشه در این خانه در کنار ما بماند.
رامین ضیافت. که شاید نداند شعری که دوست دارد را من هم اگر نه هر روز، هر هفته بارها و بارها در دلم میخوانم که «اگر به خانهی من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیاور…». در روزگاری که کاسبان تاریکی زیادند و نور، حیلههای آنان را برملا میکند و این تاریکی، به تار اندیشیدن و تاریک اندیشیدن و نیندیشیدن هم منتهی شده. چقدر محتاج نور هستیم و حتی آرزوی نور برای خانهی همسایه. که به درستی گفتهاند که باید آرزو کرد تا چراغ خانهی همسایه روشن بماند، که نور خانهی همسایه ناگزیر، حیاط خانهی ما را هم روشن می کند.
حسین عبدالملکی که آرزویم این است که لذت واقعی یادگیری، هرگز از دایرهی لذتهای زندگیش حذف نشود.
و سمانه عزیز. که زیاد به او نق زدهام و زیاد از من نق شنیده است و حرف زدن یا سکوت کردنش در بزم مجازی ما، چیزی از رنگ حضورش کم نمیکند.
یاسمین عبدالسلامی که امیدوارم کمالگراییاش – که بیماری من هم هست – همیشه و همه جا به تلاش بیشتر وادارش کند. انسانهای معمولی، معمولی راه میروند. کمالگراها یا برای رسیدن به آن کمال مطلوب دور از دسترسی که دارند میدوند یا برای همیشه از دست یافتن به حد کمال، ناامید میشوند و میایستند. همیشه نگران گروه دوم هستم.
سامان عزیزی که میداند دوستش دارم و میدانم که روزی، دیر یا زود، همکار تیم متمم خواهد بود و آنقدر خوب مرا میشناسد که بداند «رضایت» آرزویی است که همیشه از ته دلم، برای خودم و دیگران، طلب کردهام.
حسین عسکری با آن روایت زیبایی که از آشناییمان گفت. امیدوارم که فرصت شود یکدیگر را ببینیم. از دوستی مجازی گفت و آشنایی مجازی. اخیراً به واژهی مجازی حساس شده ام. احساس میکنم وقتی میگوییم مجازی. یعنی گزینهی حقیقی هم وجود دارد و این شکل تنزیل یافته آن است. اما چه بسیارند ارتباطهای مجازی و حرفهای مجازی و دوستیهای مجازی و خندههای مجازی و گریههای مجازی که از ارتباط ها و حرفها و دوستیها و خندهها و گریههای حقیقی، حقیقیترند. این است که تازگی میگویم دوستی دیجیتال. رابطهی دیجیتال. خندهی دیجیتال. که یادم باشد روبروی دیجیتال، فیزیکال است و نه حقیقی (لابد الان. این پاسداران پارسی برمیخیزند و دوباره مرا به خاطر به کار گرفتن واژههای بیگانه، نقد میکنند. همان کسانی که هنوز افتخارشان به فاضلاب داشتن شهرها در زمان کوروش است و دههها و قرنها، به تنبلی خوابیدهاند و منتظر تا دنیای توسعه یافته، تلاش کند و اختراع کند و اینها با ابداع یک واژهی فارسی برای ترجمه، احساس زیبای بومی کردن را تجربه کنند و تنبلی و فرسودگی و بی شوری و بیشعوری خود را پنهان کنند).
داود عندلیب عزیز. اول از همه تشکر میکنم از تبریکش و دوم از همه، به خاطر نقل قول زیبایش از نیما و در پایان هم، آرزو میکنم روزی همهی ما، همچنان که او اشاره کرد، به خاطر داشته باشیم که میراثخوار گذشتگانیم و باید بر آن باشیم که میراثی نیز برای آیندگان بر زمین نهیم.
محمد فرازی مهربان با آن آرزوی خوبش «مرضی حضرت دوست» و حرف درست و دقیقش که آرزوی معلم، خوانده شدن و شنیده شدن حرفهایش است. شاید در میان حرفهایش، جملههای درستی هم پیدا شود و شاید در میان آنها، جملهای به کار آید و شاید از میان آن کارها، کاری که به رضایت بیشتر خلق منجر شود که باور ندارم خالق، چیزی چندان بیش از آن را در وجود ما جستجو کند.
پژمان قدمی عزیز که «صاحب درد» بودن و «تنها گرد» بودن را به زیبایی از وحشی بافقی به عاریت گرفته است و نمیداند که نوشتهی صادقانه و محبتآمیز و کوتاهش، چقدر حال من را خوب کرده است…
مینا قدیرنژاد که اگر چه قبلاً هم همیشه حرفهایش را خواندهام و کاملاً میشناسمش. اما نوشتهاش نشان داد که او هم مرا خیلی خوب میشناسد. و آرزو میکنم، برای خودم و برای او، همان چیزی که نوشت اتفاق بیفتد. عاشقانه و آگاهانه زندگی کردن در دنیایی که شتابزدگی، هر دو را بیصدا از ما میگیرد و میدزدد…
آرزو کربلایی قربانپور که امیدوارم همیشه همون لبخند همیشگی روی لبهاش باشه و من هم منتظرم که دلنوشتههاش رو بنویسه و من و بقیه دوستانمون بتونیم بخونیم و لذت ببریم.
هومن کلبادی عزیز، که دفترچه به همت اون جمع شده و میدونم که برای اینکار شبها و روزهای زیادی وقت گذاشته و باید از طرف اون، از دوستانی که مدام و وقت و بیوقت براشون ایمیل فرستاده و بهشون زنگ زده – این رو بعداً فهمیدم! – عذرخواهی کنم. هومن جان، من هم جملهی تو رو خیلی دوست دارم که بعد از مرگ، وقت برای استراحت زیاد است و همان حرفی که در «فرشته مرگ» هم گفته بودم هنوز باور من است: کاش هر آنچه در این جسم هست برای رسیدن به رویاهای خود و اطرافیانمان مستهلک کنیم و بسوزانیم و پیکری چنان تهی و فرسوده را به خاک تحویل دهیم، که تنها عزادار واقعی در مرگ ما، کرمهای گرسنهی گور باشند.
گلناز عزیزم با اون تصویر زیبایی که برای من ترسیم کرده و خودش میدونه که اون و الناز خواهرش، بچههای من هستند نه دوست و دانشجو. گلناز عزیز، چیزی رو که ترسیم کردی میفهمم. مطمئن باش.
مریم هومن که میداند چقدر دوستش دارم و یادم نمیرود تمام آن هفتهها که از مشهد به تهران میآمد و در کلاس حاضر میشد. احساس میکنم خانوادهی شما را خوب میشناسم. پدر بزرگوارت که محبتش همیشه شامل حال من بوده و شرمندهشان بودهام. و احسان که انسان بودن را با استاد بودن معامله نکرده و هزینهاش را هم به هزار شکل پرداخت کرده. و بقیهی بچهها را که جداگانه برایشان گفتم و نوشتم. امیدوارم همیشه آرام و شاد باشد.
آزاده محمدیان عزیز که آنقدر نوشتههایش را با فونت لوتوس خواندهام، واقعاً دوست داشتم دستخطی از او داشته باشم و ممنونم که این اتفاق افتاد. برای او هم سلامت و شادی و آرامش و رضایت آرزو می کنم.
مریم محمودی نازنین من. که لطف زیادش و نگارش صادقانه و پرمحبتش شرمندهام کرد و جملهی آخرش چنان خوب بود که دلم میخواهد همینجا تکرارش کنم: «امیدوارم که روزگاری نه چندان دور از امروز، همه ما در ایرانی زندگی کنیم که رعایت اخلاق و دانش و انسانیت، در نظر امری ممکنتر و در عمل کمهزینهتر باشد. ایرانی که بیشک بهتر از ایران امروز خواهد بود». دستت را با احترام و علاقه میبوسم که در این جامعهای که در جادهی حرکت به سمت آینده، رو به عقب و تاریخ گذشته ایستاده و پشت به مسیر حرکت میکند، از آیندهی جامعه گفتی بدون حفاری و باستانشناسی تاریخ گذشته. که رشد یک جامعه اگر سرمایهای بخواهد داشته های امروز آن است و نه مردههای دیروزش. و امثال تو، نمونه بارز این داشتهها هستید.
شهره مرجانی. که بخشی از متنش را از شریعتی انتخاب کرده است. کسی که دوستش دارم و احساس میکنم که میفهممش و گاه میگویم کاش او الان بود و یا من آن موقع بودم، شاید شبی یا شبهایی، مینشستیم و با هم حرف میزدیم و آرامتر میشدیم. هر چند که قلم، محصول معجزهآمیزی است که حرفها و فکرها را حتی از دیوار نفوذناپذیر مرگ هم عبور میدهد و دست به دست میگرداند تا به دست صاحبش برسد.
محمد معارفی. که برایم دو صفحه نوشت و میگه که چون نمیخواد حق بقیه در دفترچه ضایع بشه بیشتر نمینویسه. من هم، دقیقاً به همون دلیل اینجا بیشتر برایش نمینویسم. جز اینکه کلمه به کلمهای که گفتی رو قبول دارم. حتی اونجا که به من گفتی: «تو تلاش میکنی به نظرات خودت در حوزهی روابط عاطفی، رنگ علمی بزنی در حالی که میدونی روابط عاطفی و پیچیدگیهای امروزی اون، عملاً خیلی قابل نسخه دادن و نگاه علمی از نوع علم دقیق نیست». کاش تو هم بتونی برای متمم وقت بگذاری و کمک تیم ما باشی. باور دارم که مدیریت رو بهتر از خیلی از اون کسانی که اشاره کردی، میفهمی و اخلاق رو خیلی بیشتر از اون کسانی که اشاره کردی. کسی و کسانی که به تعبیر من، ناپاکی های خودشون رو با روایت سادهاندیشانهی اسطورههای پاکی، تطهیر میکنند.
آزاده معصومی عزیز که من هم برایش، هر روز و هر لحظه تحول و تولد آرزو میکنم. خوشحالم که واژههایش رنگ بزم دارد و طعم شادی و بوی رضایت و امید و با تمام وجودم آرزو میکنم که همیشه چنین بماند.
افسانه معصومی نازنین، با آن تعبیر زیبایش. افسانه حتماً میدانی که در افسانهها، آتش و مشعل و نور و روشنی، چه داستان شگفتی داشته. خداوندگاران قدرت، از شرق گرفته تا غرب، از گذشته تا امروز، هرگز حاضر نشدند که آتش شوق و نور آگاهی، به دست مردم برسد و اگر رسید در دست آنها باقی بماند. قدرت، تخت سلطنت خود را بر سیاهی و تاریکی و نادانی بناکرده و یاد دادن و یادگرفتن، در همیشه تاریخ جرم بوده و هست و خواهد بود. مگر محتوای آموزش، همان چیزی باشد که صاحبان قدرت، اراده فرمودهاند.
آتبین مقصودی که اگر بخواهم یک کلمه در مورد او بگویم، قطعاً از هوشش میگویم. در کلاس دانشگاه شریف، رفته بودم که تعدادی جوان مغرور و تک بعدی و بیحوصله و شنگول (شادی را مثبت میفهمم و شنگولی را منفی) ببینم. اما او و بعضی دیگر از دوستانم در آنجا، نشان دادند که هنوز چقدر سرمایهی هوش و علاقه و تلاش و پشتکار وجود دارد و میتوان به آنها افتخار کرد و امیدوار بود.
محمد جواد مقومی عزیز. با آن همه لطف و دقت که لحظه لحظههای این سالها را رصد کرده و چه خوب میگوید و مینویسد. وقتی نوشتهی زیبایش را خواندم، چند دقیقه آرام و شاد نشستم و لبخند زدم و در دلم گفتم: کاش روزی برسد که یاد گرفتن و یاددادن، به جای اینکه ابزاری برای کسب شأن اجتماعی باشد، ابزاری برای درک اجتماعی شود.
محسن ملک پور عزیز. که همیشه آرام و ساکت است. اما دقت نظرش را میتوان فهمید. هنوز هم به چیزی که گفتم و تو آنجا نوشتی ایمان دارم که از باران گفتن حتی در بیابان خشک، مقدس است. به شرط آنکه به جای عاجزانه و حقیرانه، از روی تنبلی و بیمسئولیتی، دست التماس و ترحم به آسمان دراز کنیم، دستی به زمین ببریم و چالهای بکنیم. آسمان دیر یا زود رحمتش را نازل خواهد کرد.
علی ملکی. با نگارش شیوا و زیبایی که دارد. چقدر حرفهای پایان نامهاش را دوست دارم. چه خوب که کامل نیستی. چه خوب که اشتباه می کنی. چه خوب که عصبانی میشوی و پرخاش می کنی. چه خوب که غمگین میشوی و … چقدر زجر کشیدهایم از متوهمان بیماری که گاه خیرخواهانه و گاه بیرحمانه، خواستهاند لباس انسان کامل بودن را بر تن ما کنند. غافل از اینکه این دو واژه برای ما، در کنار هم جمع نمیشود و نباید بشود که انسان بودن، خطاکردن است و کامل نبودن و غیر از این، با فرشتگانی مواجه خواهیم بود که گلهوار، در حریم حرم الهی میایستند و از سر جبر، ذکر پروردگار را تکرار می کنند.
ملیحه ملکی عزیز. که ساده نوشت و کاملاً صادقانه. و آرزو می کنم کشوری بسازیم که رفتن از آن، گزینهای برای زندگی باشد، اما افتخاری در زندگی نباشد.
سیدرضا میرمعینی که میداند صراحت و صداقت و شجاعت، گرانترین صفتها برای زندگی در این روزگار هستند و اگر چه حرف زدن از آنها فضیلت محسوب میشود اما عمل به آنها، میتواند تو را متهم به رذیلت کند!
محسن نوری با آن کلمهی زیبایش «اندیشکده!». راست می گوید. کاش روزی این دانشکدههای بی خاصیت جمع شوند و اندیشکده های مفید جای آنها را بگیرند. دانشکدهها حمال دانش میسازند و اندیشکده ها، مولد دانش. مولد دانش عامل به دانش هم هست. اگر فاصلهای بین دانستن و عمل کردن وجود دارد، فاصلهی بین کسی است که اندیشیده و دانش را خلق کرده و آنکس که شنیده و دانش را حفظ کرده.
مصطفی هادیان. مهربان و دوستداشتنی. که آرزو می کنم همانطور که خودش گفت، هرگز هرگز هرگز، ترسها راهنمای زندگیش نباشد. گاهی زندگی مردم در کوچه و خیابان، برای من دایناسوری بزرگ را تداعی میکند که هیکل دارند و ژست دارند، اما درون تهی هستند و خوب میدانند که دیر یا زود منقرض میشوند. همان مردمان سطحی اندیشی که بقای سطحی اندیشی خود را، در زاد و ولد و تکثیر فیزیکی میبینند. من شجاعت آن پرندهی کوچکی را میپرستم که در دهان تمساح، غذایش را جستجو میکند و سندی تاریخی است در تایید اینکه بزرگهای ترسو دیر یا زود منقرض میشوند و فضا را برای تنفس کوچکهای شجاع و هوشمند باز میکنند.
سمانه هرسبان عزیز. که دوست خوبی است که ندیدن، از دوستیمان کم نمیکند. شاید نداند که نوشتنش و حرف زدنش، آنچنانکه دوست دارد، امضا دارد. ساده است و اصیل. حرف های خودش. این را همیشه و هر بار که حرف میزند حس میکنم.
و گلاله یزدانپناه که به خاطر حرف «ی»، آخرین برگ از دفترچه را به خود اختصاص داده است. من هم مثل او، آرزو میکنم که «جامعهای دوستداشتنیتر» داشته باشیم. چنین جامعهای آرامتر، ثروتمندتر، با ایمانتر، توسعهیافتهتر خواهد بود. از دوستداشتن و دوستداشتنی بودن میتوان به اختیار، به این موارد آخر رسید اما از موارد آخر به جبر نمیتوان به سمت اولی حرکت کرد.
باید از استاد مهرداد فضلی هم تشکر کنم که «خط» و «تصویر» زندگیشان است و لطفشان شامل حال من شد تا افتخار داشته باشم نمونههایی از کارهایشان را در خانهام داشته باشم.همینطور هدایای دیگری که هر یک را به شیوهای گرفتم و تا به حال برخی از فرستندگان را کشف کردهام.
از الهام اسدی نیا که برایم قلمکاری انجام داد. از آقای جعفری صدر که از کرمان برایم سنگ تراشید و از صنم حاج صادقی که جاکلیدی نقرهی دستساز برایم ساخت. از امیر تقوی که میگوید به نویسنده جز قلم نمیشود داد و چقدر خوشحالم که در میان قلمها هم، جز مون بلان، قلم دیگری نمیشناسد!،تشکر میکنم.
بقیه را اگر نمیگویم چون حضوری فرصت تشکر داشتهام.
پی نوشت نامربوط: از ماندانا کافی و علی حکیمی و مهرداد شرافت و مسعود اصلانیفرد و سمیه تاجدینی و شادی قلی پور و سعید هاشمی و نرگس رحمانی و پویا شفیعی و علیرضا نخجوانی، ممنونم. تلاش و همت آنها، باعث شد بیتدبیری و خودمحوری برخی دوستانم به خراب شدن برنامهی سمینار امسال منجر نشود که اگر میشد هنوز، عزادار آن روزها بودم. تلاش و لطف آنها برایم قابل جبران نیست و هدیهی بزرگی است که هرگز فراموش نمیکنم.
پی نوشت مربوط: از سمیه تاجدینی و شادی قلیپور و سعید هاشمی و نرگس رحمانی ممنونم که هدیهی تولد را در قالب دکوراسیون خانه برایم تهیه کردند. آنها خوب می دانند که اگر صدها میلیون تومان خرج کتاب کنم، باز هم خرج کردن حتی صد هزار تومان برای تخت و پرده و کمد و کتابخانه، برایم سخت است!
پی نوشت مربوط بعدی: جناب آقای علیرضا نخجوانی! فرموده بودید به عنوان مدیر فروش آدیداس، کادوی تولد به ما کفش آدیداس میدهید. انتشار این پست به معنای بسته شدن پروندهی تولد نیست. من هنوز منتظرم!
چند مطلب پیشنهادی:
با متمم:
فایلهای صوتی مذاکره آموزش زبان انگلیسی آموزش ارتباطات و مذاکره خودشناسی
آقاي كلبادي كار تون بسيار زيبا و نوشته هاي محمد رضا بسيار عالي بود. اصلن من يه طوري شدم وقتي اين پست رو خوندم. انگاري يكي بمن اين هديه ي بزرگ رو داده باشه. خيلي خوبه توي اين دنياي بزرگ آدمايي باشن كه با مهرشون دنيايي مهر به آدم ببخشن. محمدرضا تولدت مبارك. بهت غبطه مي خورم با اين دوستاني كه داري. محمد رضا من خيلي درس ازت ياد گرفتم. خيلي زياد. تو يكي از آدماي تاثير گزار زندگيم هستي.
شادی جان عزیز
ممنون از لطفتون
سرچشمۀ همۀ این انرژی و حرکت ، عشقی بود که از وجود نازنین محمدرضای عزیز و مرام و معرفت ایشون ، به ماها رسیده بود
ارادتمند – هومن کلبادی
تولدتون مبارک.من نتونستم توی این هدیه ارزشمند با دوستان شریک باشم ولی این افتخار رو دارم که شما رو به چند تا از دوستام و آشناهام معرفی کردم. بعضی از نوشته هاتون رو با ایمیل و یا از طریق واتس آپ به اشتراک گذاشتم و میذارم.وقتی مطالب شما رو می خونم واقعا دلم نمیاد با دوستام به اشتراک نذارم.اینقدر که تاثیر گذار می نویسید و مسلط و خب، حرف دل ما رو.امیدوارم همیشه شاد باشید و سرشاز از آرامش.
ناهید جان سلام
من رو ببخشید که ایمیلتون رو نداشتم که اطلاع رسانی کنم . اگر مایل به همراهی در حرکات آتی هستید ، لطفاً یک ایمیل به بنده به آدرس hoomankolbadi@gmail.com ارسال کنید تا شما دوست عزیز رو هم در کنار خودمون داشته باشیم
تیم ما ، محل همراهیِ دوستداران محمدرضای عزیز و همفکران ایشون هست بدون هیچگونه گرایش دیگه
ارادتمند – هومن کلبادی
برای من هم باعث افتخار بود که توو این رودخونه ی عشقی که راه افتاده بود،گوشه ی موجی رو بگیرم و به دریا برسم. دوستی با هومن عزیزتر از جانم، محسن نوری گرامی،جناب داداشی و ملک پور و خود جناب شعبانعلی ازون دست اتفاقهایی نیست که همیشه برای کسی حادث بشه و امیدوارم قدرشون رو بدونم.
با احترام
مهرداد فضلی
مهرداد جان عزیز
این رو قلباً می گم ، کمتر هنرمندی رو به صفا و بی ریایی شما دیدم و خدا رو شاکرم از بابت آشنایی با شما و از محسن نوری عزیز ممنونم که با محبتش باعث این آشنایی شد . مطمئنم این اتفاق و این آشنایی هم حاصل قلب پاک و عاشق محمدرضای عزیز ماست . ممنون از همۀ بزرگواری و لطفتون و از اینکه با هنر بی نظیرتون ، رنگ و بوی خاصی به مجموعۀ دل نوشته های دوستان بخشیدین . بازم بی نهایت ازتون ممنونم
ارادتمند – هومن کلبادی
پی نوشت : ( راستی محسن نوری عزیز ، نیم ساعت پیش ، پدر شد و همین جا بهش تبریک می گم و برای فرزندش و خانم محترمش سلامتی آرزو می کنم)
سلام آقاي مهرداد فضلي عزيز
خيلي خوشحال شدم نوشته شما هنرمند نازنين رو اينجا ديدم.
خيلي دلم مي خواست از آقا هومن عزيز، ايميلتون رو بگيرم و شخصا از لطف و همراهي تون تشكر كنم ولي راستش روم نشد!!:)
بدون اغراق مي گم… جدا از خط، طرح و انتخاب رنگ هاي بي نظيري كه از شما ديدم، هنر زيباتون واقعا به دلم نشست و يك دنيا لطف و عشق و ظرافت رو از هنر دوست داشتني تون احساس كردم.
ازتون تشكر مي كنم و ممنونم كه هديه ما رو با هنرتون زيبنده تر كردين و چشمان صاحبخونه خوب ما رو باهاش نوازش دادين.
اميدوارم هميشه در كارتون موفق باشيد، كه مطمئنم هستيد …:)
شهرزاد عزیز
شاید بشه در جواب شما هزاران خط نوشت و ساعتها حرف زد اما در نهایت به همین جمله تموم میشه که
بسیار سپاسگزارم که من و هنر من رو قابل دونستین و این چند خط رو نوشتین. : ممنونم از خدای خودم و از شما و سایر دوستان عزیز.هنر واقعی “زیبا دیدنه” و این هنر شما رو ستایش میکنم.
آقای فضلی عزیز. استاد گرامی.
خیلی لطف کردین این چند خط رو برام نوشتین … خیلی ازتون ممنونم.
من به چیزی که فرمودید واقعا همیشه معتقدم….
به نظر من وجود ِزیبایی ها و خوبی ها، یک طرف قضیه است و توانایی دیدن و درک این زیبایی ها و خوبی ها، طرف دیگر قضیه…
و هر دو به یک اندازه ارزشمند هستند.
شهرزاد جان عزیز
من به نوبۀ خودم گفتۀ استاد فضلیِ عزیز رو تایید می کنم و این حس زیباتون رو تحسین می کنم . حسی که شاید به صورت بالقوه در وجودِ بسیاری از ما انسانها باشه ولی در وجودِ شما ، این حس ، کاملاً شکوفا شده و به یک خصوصیت و حسِ بالفعل تبدیل شده و این ، حاصلِ روح لطیف و هوش هیجانیِ بالای شما دوستِ نازنینِ هم خونه ای ماست . ممنون از بودنتون شهرزاد عزیز
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام آقای فضلی
کارتون بسیار زیبا بود. حسابی محظوظ شدیم و هنر زیباتون آرامش عجیبی رو در من حادث میشه.
امیدوارم از خرمن حاصل از ذهن و دست توانمندتون، هر چه بیشتر خوشه چینی بکنیم.
کاملاً باهات موافقم ضیا جان
سلام آقای فضلی
ممنون از لطف و محبت بی دریغ شما ، که باعث شدین این یادگاری ها با چنین طرح جلدی ماندگار بشه …
آقای فضلی
من هم مثل دوستانم ازتون ممنونم. اولین بار که آقای کلبادی چند تصویر از هنر زیباتون رو به ما نشون دادن ، دعا میکردم که فرصت داشته باشید که بتونید به ما کمک کنید. ممنون از همه همراهیتون و هنر زیباتون.
شاد و سلامت باشید.
سلام جناب فضلی بزرگوار.
خیلی از آشنایی با شما خوشوقتم.
جناب عالی از آن دست هنرمندانی هستید که لطافت روح شون به دستانشون منتقل میشه. شما آن قدر صمیمی و مهربان هستید که در زمانی چنین فشرده، برای آدمی که آشنایی چندانی با او نداشته اید چنین هنرمندانه، آفرینش کرده اید.حتی اگر هومن روی شما تاثیر گذاشته باشد، بازهم نمی توان منکر جریان داشتن زلالی درون شما در کاری که خلق کرده اید شد.
امیدوارم از قلم تان برای نوشتن کامنتهای زیبا در این خانه هم استفاده کنید.
ممنون از لطفی که به بنده دارید.
علیرضا جان حالا چرا می خوای از استاد فضلی عزیز تعریف کنی ، من رو تخریب می کنی رفیق 🙂
🙂 نمی دونم این شکلک رو درست یلد گرفته ام یا نه. قراره لبخند بزنه. اگه کار دیگه ای کرد تقصیر خودشه.خود شکلکه.
دست همه بچه ها درد نکنه به خاطر این کار قشنگی که انجام شده.
منم از همین جا از محمدرضا به خاطر همه چیزایی که یادم داده و بخاطر همه حسای خوبی که در من ایجاد کرده ممنونم
آقا هومن عزیز! مرسی که وقت گذاشتی و زحمت کشیدی.
معلم عزیزم! ممنون که اونقدر نزدیک و خوب ارتباط برقرار میکنی که همیشه، همه رو به وجد میاری برای زندگی کردن و زنده بودن.
(الان کامل متن رو نرسیدم بخونم، اما اسم خودم رو که دیدم، گفتم یه تشکری بکنم که مبادا دوباره آخر نفر بشم :))
خوشحالم و افتخار میکنم که عضوی از این خانواده هستم.
گلالۀ عزیز سلام
ممنون از لطفتون . این آخر شدن اسمتون هم به خاطر ترتیب حروف الفبا هست . البته باید اعتراف کنم که قصد داشتم از ی شروع کنم به الف برسم ولی متاسفانه در زمان صحافی و به دلیل کمبود وقت ، طبق روال معمول و از الف به ی مرتب شد
ارادتمند – هومن کلبادی
من با خوندن این پست فقط اشک ریختم. حسرت اینکه نتونستم تو این هدیه ی دوست داشتنی با دوستانم سهیم باشم همیشه با من خواهد بود.
همه چیز دست به دست هم داد و فرصتی پیدا نکردم تا محبتم رو به محمدرضا نشون بدم. هومن کلبادی و علیرضا داداشی عزیز چندبار پیام دادن که هنوز فرصت هست و حتی شده در یک خط جمله ای بنویسم, اما نمیخواستم سرسری بنویسم و متاسفانه نشد که نشد.
عزيزم …
ببخش … من هم خودم رو بابت اين اتفاق، مسئول مي دونم كه بايد بيشتر از اين ها به فكر دوستانم مي بودم.
من ايميل هايي كه از دوستان، از جمله تو، در اختيار داشتم به آقا هومن اعلام كردم. ولي متاسفانه فرصت نشد كه خودم به تك تكتون ايميل بزنم.
و نمي دونم اين چند روز چه جوري گذشت … روزهايي بود كه خودم هم خيلي شلوغ بودم. خودم هم با عجله و با كمبود زماني كه وجود داشت، برگه دلنوشته اي رو تهيه كردم، و واقعا اونطوري كه دلم مي خواست نتونستم روش تمركز كنم و براش وقت بذارم…
مطمئنم حتي يك جمله ي كوچيك هم اگه مي نوشتي براي محمدرضا و همه ي ما ارزش داشت…
و مطمئنا خيلي از دوستان خوب ديگرمون توي اين خونه كه ايميل و نشونه اي ازشون نداشتيم، همين حس تو رو دارن…
ولي لطفا نگران نباش. همين كه محمدرضا تو رو به عنوان يكي از دوستان خوب و هميشگي اين خونه مي شناسه، خودش خيلي هستش مريم عزيز ما …
ممنون شهرزاد عزیزم. اصلا تقصیر تو نبود, آقا هومن به من ایمیل زده بود اما من ایمیلم رو چک نکرده بودم تا روز آخر. و اون روز هم که جمعه بود روز عجیبی بود برای من. نه فرصتی داشتم و نه تمرکزی. بازم ازت ممنونم دوست مهربونم و واقعا برای همتون خوشحالم و میدونم که چه حس خوبی دارین.
مریم.ر عزیز
بعضی وقت ها علیرغم همۀ تلاش ها ، ( ابر و باد و مه خورشید و فلک در جناح مقابل ) موانع زیادی جلوی پای آدم قرار می گیره و جلوی آدم رو در انجام کاری که دلش می خواد ، می گیره . ولی مطمئن باشید که این حکت ، شروعی برای حرکات بعدی ، با ایمیل های کمتر و هماهنگی های حرفه ای تر خواهد بود
ارادتمند – هومن کلبادی
مرسی که از تک تک افراد اسم بردید، وقتی اسم خودم رو دیدم خیلی خوشحال شدم! واقعا! اینکه آدم به کسی چیزی بده که برای طرف مهم باشه و شادش کنه خیلی حس خوبی به آدم میده.
از هومن کلبادی گرامی بخاطر تمام زحماتی که کشید هم بی نهایت سپاسگزارم.
سمیه جان عزیز
ممنون از شما برای همۀ همراهی و همدلیتون
ارادتمند – هومن کلبادی
خیلی خوشحالم که تونستیم استاد رو خوشحال کنیم. و جا داره دوباره از آقای هومن کلبادی و تمام کسانی که اسامیشون رو نبردم و کمک کردند که همچین شرایطی پیش بیاد دوباره تشکر کنم.به امید دیدار
لطف دارید سمانه جان
انجام وظیفه بود
سلام محمدرضای عزیز
راستش رو بخوای میدونستم که بالاخره اثری از این هدیه تولد پیدا میشه اما وقتی دیدم اسم تک تک ما ها رو آوردی که البته اصلا هم تعجبی نداره حتی کسانی مثل من رو که ندیدی خیلی خیلی حس قشنگی بود برام. اقای هومن کلبادی از شما هم ممنون.
آرامه آذر عزیز سلام
انجام وظیفه کردم . ممنون از شما و همراهیتون
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام
ممنونم از تمام کسانی که محمد رضا رو خوشحال کردن.و البته منو خوشحال کردن. بااین همه شادیی که اون به قلب تک تک ما داده و با حرفای معجزه گرش عین ی نیایش ناب قلبمونو اروم کرده شاید این کمترین کاری بود که بچه ها انجام دادن البته بگم من عرضه ی همینم نداشتم.هر وقت دلت بگیره محمد رضا هس.هر وقت شاد باشی محمد رضا هس.هروقت مشکل داشته باشی محمد رضا هس.
من زیاد میام اینجا ولی کم مینویسم چون انقد بچه ها قشنگ مینویسن که من خجالت میکشم چیزی بنویسم.محمد رضا به نظر من بهترین هدیه ی تو قلبایی هس که ب خاطر تو میتپه و ادمایی که تو رو دوس دارن که در قالب همچین کتابی در اومده.امیدوارم خداوند دستانی قوی برای نوشتن بهت بده.میدونم دیره ولی تولدت مبارک.یا حق
سلام به همۀ دوستای عزیزم
دلم می خواد از تک تک دوستانی که با تمام وجود و با عشقی که به محمدرضای عزیزمون داشتن ، در تمامیِ مراحل به من دست یاری دادن و در انجام این کار ، همه جوره همدلی و همراهی کردن قدردانی کنم . نمیدونم اسم بردن درست هست یا نه (چون ممکنه بعضی ها از قلم بیوفتن و شرمنده بشم ) ولی می گم :
شادی جان و سمیه جان عزیز برای همۀ همراهی ها و هماهنگی هاشون ، واقعاً مثل دو مدیر ، دو دوست ، دو فرشته همیشه در کنار ما هستن و قدرشون رو با تمام وجود می دونیم
استاد مهرداد فضلی عزیز برای همۀ همدلی و همکاری و همراهیشون و اینکه علیرغم فشردگی کارهاشون و کمبود وقت ، با عشق و صفایی مثال زدنی و بدون هیچ چشم داشتی ، این طرح های زیبا و ماندگار رو برای ما آماده کردن
از شهرزاد عزیز برای جملۀ زیبای روی متن و صفحۀ دوم دل نوشته ها ، سیمین ابراهیمی عزیز برای همراهی و همدلیِ خواهرانشون ، علیرضا داداشی عزیز برای انتخاب متن زیبای صفحه اول دل نوشته ها ، محسن ملک پور بزرگوار برای سهیم شدن تابلو فرش زیباشون با ما ، محسن نوری عزیز که علیرغم درگیری بسیار زیاد (تولد نوزادشون) استاد فضلی عزیز رو به ما معرفی کردن و پیگیری کردن و تک تک دوستان عزیزی که با عشق و محبت خودشون ، در تمام قسمت ها و در این مدت بسیار اندک ، باعث شدن که با تمام وجود کار تیمی و تفکر سیستمی رو درک کنم و ببینم که تک تک اعضای یک سیستم در رسیدن اون سیستم به هدف تاثیرگذار هستن و با اهمیت
دست همۀ عزیزان و دوستان رو با نهایت احترام (و رعایت شئونات ) می بوسم و خوشحالم که سیستمِ ما به هدفش که خوشحال کردن محمدرضای عزیز بود ، دست پیدا کرد
ارادتمند همۀ عزیزان و دوستان بزرگوار
هومن کلبادی
هومن جان خدا قوت برادر :))))))))))
خیلی براتون خوشحالم. خستگی و شب بیداریهاتون، نتیجه اش خیلی شیرین بود. ممنونم بخاطر همه محبتتون
آزاده م عزیز
ممنون از همۀ همراهیتون و باید یه توضیحی در مورد کامنتتون و لطفتون بدم که من عضو کوچکی از این سیستم و نظام بودم و این حرکت «فقط و فقط و فقط و فقط و فقط و فقط» با همراهی ، همدلی ، عشق و همتِ کل تیم انجام شدنی بود و من « پادویی » کردم
پی نوشت : من عاشق عدد ۶ هستم و به لطف خدا ، روز سمینارمون ۶/۶ بود و تولد محمدرضای عزیزمون ۷/۶ . برای همین و برای تاکید موکد ، ۶ بار کلمۀ « فقط » رو به کار بردم که تاکید کنم این حالِ خوش ، حاصلِ تلاش همۀ دوستان عزیزم بوده و هست . از همتون ممنونم و قدرتون رو می دونم
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام جناب کلبادی عزیز
همت والای شما و عشق به محمدرضا و تک تک دوستان این خونه، مثال زدنی و قابل ستایشه.
ممنونم که با تلاش های شبانه روزی و لحظه به لحظه شما و همراهی مسولانتون و همچنین دست یاری دوستانمون تونستیم شاهد خوشحالی صاحب این خونه بشیم.
باز هم ممنونم از شما دوست گرانقدر.
رضایت قرین لحظه هایتان باد.
سیمین جان سلام
از ابراز لطفتون و همراهی همیشگیتون ممنونم دوست عزیز و امیدوارم بتونیم با کمک شما و سایر هم خونه ای ها ، همیشه و هر بار بهتر و صمیمی تر از دفعۀ قبل ، قدردان و سپاسگزار ذره ذرۀ محبت و عشقی باشیم که محمدرضای عزیزمون و تیم محترمشون با ما سهیم میشن .
ارادتمند – هومن کلبادی
استاد محمد رضای عزیز،
معلمی که ۲ سال با تک تک نوشته هاتون به صورت هم خانه ای خاموش و آرام همراه بودم،
کسی که برای من دوستی نزدیک و قابل اعتماد و راهنمایی دلسوز هستین،
کسی که وقتی دلم از همه دنیا گرفته بود، وقتی که دلم دنبال یک همدم و مسکن برای التیام میگشت و تنها بودم، این خانه و نوشته های شما و دوستان این خانه مجازی، به من امید و انگیزه میداد، حس میکردم تنها نیستم و کسانی را دارم که هر چند هرگز ندیدمشان و آن ها نیز از وجود من بیخبرند، ولی هوای مرا دارند، دوستان نزدیک من هستند و برای من مینویسند.
هرچند که هیچ گاه از نزدیک ملاقاتی نداشته ایم و کم برایتان از خود نوشته ام ولی از شما زیاد خوانده ام و زیاد یاد گرفته ام.
سالگرد تولدتان را صمیمانه تبریک میگم و امیدوارم در سایه الطاف پروردگار، عمری پربرکت، با سلامتی و شادی پیش رو داشته باشین.
باز هم همراهتون هستم
سید امین حسینی
سید امین عزیز
قول میدم که طبق دستورتون « با کمترین تعداد ایمیل » اطلاع رسانی کنم 🙂
ارادتمند – هومن کلبادی
هومن کلبادی عزیز
از شما «ممنونم» .ساده و مختصر .چون بیش از این کلام و واژه ای برای تمام مهربانی های شما ندارم .
اما محمدرضا جان ؛
من اگر کم حرف میزنم و سکوت میکنم ، نه به خاطر نق زدنهای توست ، که نق زدن هایت را بیش از تمام واژه های پر محبت جهان دوست دارم . این نق زدن ها نصیب هرکسی نمیشوند 🙂
اما ، آنقدر حرف دارم از جنس حرف های خودت ، که در مقابل تو ،دانش گفتنش را ندارم .این است که سکوت میکنم و صبر تا بیاموزم .
و ایمان دارم به روزهای خوب نیامده …
پی نوشت :[ آتیشارو یه جا دیگه دارم میسوزونم ، اینه که اینجا ساکتم] 😉
سمانه جان عزیز
ممنونم از همۀ همراهیاتون و لطفتون نسبت به خودم
انجام وظیفه کردم
ارادتمند-هومن کلبادی
انقدر،محمدرضا این دفترچه رو دوست داره که به تک تک دوستانی که تو این دفتر نوشتند،غبطه میخورم.
کاش منم در جریان بودم و صفحه ای هم من مینوشتم.
آقای هومن کلبادی عزیز و تک تک عزیزانی که اسمتون تو پست بالا اومده،ازتون یک دنیا ممنونم.
شماها تونستید یه حس خیلی خوب ماندگار به محمدرضا شعبانعلی بدید…کارتون عالی بود،عااااالی.
سمیه جان سلام
من فقط انجام وظیفه کردم و متاسفم که به ایمیل بسیاری از دوستان دسترسی نداشتم و فرصت هم خیلی کم بود . امیدوارم همۀ دوستان عزیزی که نتونسته بودم بهشون اطلاع رسانی کنم من رو ببخشن و اون دوستانی هم که با ایمیل های وقت و بی وقتم آزارشون کردم ، به حساب عشق به معلم عاشقمون بگذارن و بی تجربگی من . جا داره همینجا از خانم ها شیرین راضی ، بهاربهار ، پریا کریمی و طاهره جلیلی عزیز هم که به دلیل اطلاع رسانیِ دیرِ من ، نتونستن دل نوشتشون رو برسونن عذر خواهی کنم .
سمیه جان اینو بی اغراق می گم ، با تمام وجود قدر لحظه لحظۀ زحمت های شما و شادی جان رو می دونیم و بی نهایت براتون احترام قائل هستیم . بازم بی نهایت ممنونم
ارادتمند همۀ عزیزان – هومن کلبادی
هومن ، سمیه و شادی عزیز
از همتون بسیار بسیار سپاسگذارم . نمیدونین وقتی عکسار و فرستادین و خیلی بیشتر ازون وقتی دیدم محمدرضا تک تک صفحات رو خونده و برای هر کدوم به طور خاص پاسخ داده چه ذوقی کردم . عین یه بچه دبستانی دلم میخواست بپرم هوا .
خیلی خیلی ازتون ممنونم .
مریم جان عزیز
ممنون از شما و همراهی و همدلیتون دوست من
من با تک تک جمله هایی که محمدرضای عزیز نوشتن ، اشک شوق ریختم
ارادتمند – هومن کلبادی
نمیدونین چه جوری دارم ذوق میکنم از خوندن این پاسخ های تک به تک ، انگار نویسنده او صفحه نشسته جلوتون و دارید باهاش حرف میزنید .
مطمئنم که این پست رو بارها از اول خواهم خوند هم برای یاداوری اون ذوق و هم برای اینکه بگردم و از میان صفاتی که برای هر کدوم از دوستان گفتین، دلم میخواد خودم روزی خطاب کدوم باشم و بشینم برنامه ریزی کنم برای رسیدن به اون صفات .
محمدضای عزیز متشکرم .
سلام سمیه جان منم حسرت خوردم که نشد یکی از اون صفحاتو به محمدرضا تقدیم کنم
و خیلی خوشحال شدم که واقعا شوق دریافت این هدیه رو تو تک تک پاسخهاش به بچه ها دیدم
سپید عزیز سلام
من رو ببخش دوست من . این عدم هماهنگی ناخواسته بود 🙁
سمیه جان عزیزم اگه شما و شادی جان نبودید ما از خیلی چیزها محروم میموندیم.
عکس هایی که گرفته بودید عالییی بود. کاملا حس خوب استادمون پیدا بود.:)
وجودتون مانا و همیشگی
:)))))))))))))))))))))))
من كي ي ي ي نق زددددددم م م م م م؟!!!!!
يه بار همون اول ِ اول كه اومدم به اين خونه نق زدم… 😉 ولي ديگه تمووووم شد!! ;)))))
از اين كه بگذريم … 😉 … خيلي خوووووب بووووود اين نوشته. خيلي خوووووووب.
چقدر خوشحالم كه اين هديه رو دوست داشتيد. و چقدر قشنگ و لذتبخش بود كه يكي يكي با همه بچه ها حرف زديد.
و مطمئناً اين دلنوشته هاي كوچيك نمي تونه بيانگر تمام حسي باشه كه دوستان خوبمون به تو صاحبخونه مهربونمون دارن.
من هم به نوبه ي خودم، مي خوام دوباره و دوباره و دوباره، بخاطر همه خوبيهات. بخاطر تمام انرژي هاي مثبتي كه در وجودت هست و اجازه مي دي كه ما هم ازش بهره مند بشيم و بخاطر خونه ي قشنگي كه براي همه مون ساختي، ازت تشكر كنم . ( اگرچه منو به نق زدن منسوب كردي! ;)) )
جا داره اينجا واقعا به سهم خودم از آقاي هومن كلبادي هم بينهايت تشكر كنم كه با عشق، بله واقعا با عشق، و با تلاش هاي شبانه روزي شون ، اين موضوع رو به بهترين شكل ممكن، مديريت كردند.
من واقعا بهشون نمره ي ۲۰ مي دم. و اين هماهنگي ها و كلا به بار نشستن اين درخت دوست داشتني، كه برگهاي سبز و زيباش، همون دلنوشته هاي بچه ها هستن، رو مديون ايشون مي دونم.
و ممنون از همه دوستان خوب و مهربوني كه همكاري كردن و با عشقي كه به اين خونه و محمدرضا داشتن، هر كدوم به سهم و توان خودشون، آبي زلال و گوارا پاي اين درخت زيبا نشوندن.
ممنون از استاد فضلي نازنين كه به ما افتخار دادن و با هنر بي نظيرشون، هديه ي تقديمي ما رو به هديه اي شايسته تر و باشكوه تر تبديل كردن.
و ممنون از آقاي ملك پور عزيز كه ما رو هم در هديه ارزشمندشون كه مطمئنم تار به تار اون با عشق و مراقبت ايشون، بافته شده شريك كردن.
و ممنون از سميه و شادي عزيزمون كه نهايت همكاري رو با ما بعمل آوردن و مهمتر از همه… اينكه با عكس هاي زيباشون، گذاشتن كه ما هم اون لحظه نابي كه اين دفترچه تقديم دستان مهربان محمدرضا شد رو ببينيم.
اميدوارم همه ي اهالي اين خونه در كنار صاحبخونه ي خوبش، هميشه و هميشه سلامت و شاد و خوب باشن. 🙂
شهرزاد جان عزیز
ممنون از همۀ خوبی ها و احساسات زیباتون
اگه محبت و همراهی و همدلی شما عزیزان نبود ، هرگز این کار عملی نمیشد
ارادتمند – هومن کلبادی
سلام
بابت این کار ارزشمند و جالب من هم به وجد اومدم و به اندازه دریافت کننده ش خوشحالم.
با دیدن نام این همه دوست خالص، آرزو دارم روزی چنین دوستانی دور تا دور همه مون باشن.
این متن زیبا از شل سیلوراستاین رو دوباره تقدیمتون می کنم:
شاید…
زندگی
آن جشنی نباشد
که ما آرزویش را داشتیم
اما
حال که به آن دعوت شدیم
بگذار
تا می توانیم
زیبا برقصیم…
.
.
.
به پاس تمام مطالب زیبا، کارآمد، موثر و جذابی که از زمان آشنایی با شما و مجموعه سایت های جذابتون خوندم؛
و به پاس دغدغه های انسان دوستانه و فکر زیبا و روح بلندتون، تقدیم یه شما.
آرزو دارم انسان های خوب هر روز بیشتر شوند.
شهرزاد عزیز
بابت متن زیبایی که تهیه کرده بودین، بسیار ممنونم.
وقتی آن را برای اولین بار خواندم، لذتی نصیبم شد که خواندن دوباره و سه باره ی آن را رقم زد.
و در نهایت که به زیبایی با هنرمندی جناب فضلی در قاب خود جای گرفت.
شهرزاد جان کمتر نق بزن دیگه دوستم 😉
شهرزاد متنت خیلی قشنگ بود. خیلی خوشحالم که هر دوش چاپ شد. 🙂
شهرزاد جانم میدونم که باور میکنی از جمله اولم منظور بدی نداشتم. پس لطفا این رو هم باور کن که دوستت دارم و به دوستیمون افتخار میکنم.
نه عزیز من … دوست خوب من … لطف داری خیلی … من هم به دوستی مون افتخار می کنم.:)
… راستی از سیمین چرا خبری نیست؟! ( یکی از “سه تفنگدار” .. به قول هیوا! )
🙂
متاسفانه سیمین به اینترنت دسترسی نداره بخاطر کابل برگردان و این حرفها
ولی براش این پست رو تلفنی خوندم.:) و ذوق کردنش برام شیرین بود.:)
یکی از سه تفنگدارها پرچمدار بوده. دیدی؟:)
سلام دوستان خوبم ممنونم که به یاد من بودید.
من تو بد زمانی اسیر کابل برگردان شدم.
کم و بیش جویای احوالات خونمون بودم.
ممنونم آزاده عزیزم که برام وقت گذاشتی و تک تک نوشته های محمدرضای عزیز رو در خطاب به بچه ها خوندی. کار بزرگی در حقم کردی.
ممنونم از تو دوست همراهم شهرزاد، که وجودت باعث دلگرمی من و بقیه دوستان است.
دوری از همگی شما در این روزها به سختی بر من گذشت.
اما خوشحالم که همگی دوستانم صمیمانه تر از قبل، قدر این خونهء باصفای واقعی رو می دونن.
امیدوارم این خونه و صاحبش پایدار باشد و برقرار.